خورشيد مغرب

محمد رضا حكيمى

- ۱۶ -


ب- در قوانين طبيعى

قوانين ونواميس طبيعت نيز، بطلان طول عمر زياد را  به ثبوت نمى رساند.

اصولاً حكمهايى كه راجع به قوانين طبيعت داده  مى شود، اغلب، منشأ اشخاص، نه شامل همه واقعيات وسيع طبيعت، در همه موارد.علماى منطق مى گويند: (استقراى ناقص نمى تواند دليل حكم كلى گردد).(1) به عنوان مثال: اگر ما در محيط زندگى خود درختانى ديده ايم كه تلقيح وبارور شدن آنها، در اثر عواملِ خارجى(از قبيل دخالت اشخاص) نبوده است، به صرف اين، نمى توانيم بگوييم همه درختان جهان اينسان است. زيرا كه ما يك يك درختانِ همه جاى جهان را نديده ايم، واز چگونگيها وكيفيات همه آنها آگاه نيستيم. ممكن است در ميان آنچه ما نديده ايم وتجربه نكرده ايم، درختانى باشد كه عمل تلقيح در آنها نياز به دخالت پرورشكاران وكشاورزان داشته باشد. پس هنگامى مى توانيم درباره موضوعى، حكمى كلى بدهيم، كه همه موارد آن را- مواردِ معمولى ومواردِ نادر وغيرِ معمولى را- رسيدگى كرده باشيم، واحكام همه را شناخته باشيم.

همچنين است قوانين زيست شناختى ومعرفةُ الحيات. هنوز همه اين قوانين وموارد شناخته نشده است، چه از جهت داخله علوم زيستى وزيست. شناختى، وچه از جهت ارتباط مسائل اين علوم با علوم ديگر. چون در قلمرو علوم، مسائل ناشناخته بسيار است. وقوانين وكشفها وشناختهاى علوم، در تكميل ورد واثبات مسائلِ يكديگر نقش دارد. وچه بسا قانونها وحقايقى در فيزيك، در آسمان شناسى، در شناخت انوار جوى وآثار آنها، در زيست شناسى، و... كشف شود، كه همه،(2) در چگونگى حيات انسانى ومسائل زيست شناسى مؤثر باشد. كشفهايى تازه، كه نظرياتِ گذشته را عوض كرده است، وفراوان اتفاق افتاده است. حيات وزيست انسان، در روى زمين، هنوز قوانين مجهول بسيار دارد. وبا وجود اين قوانين ناشناخته، چگونه مى توان درباره مسائلِ متفاوتِ زيست، در مواردِ كاملاًُ متفاوت، به احكامى كلى وتخلف ناپذير معتقد گشت؟ وچيزى را صد درصد ممكن، وچيزى را صد درصد، محال دانست؟

ج- قوانين طبيعى وانواع آن

قانونهايى كه در طبيعت وجود دارد، بطور كلى، دو نوع است:

1-  قوانين عام وظاهر

2-  قوانين خاص ومخفى

بخش نخست، قانونهايى است كه در همه، يا بيشتر افرادِ دسته يا صنفى كه قانون در آن يافت  مى شود، جارى است، وبا مطالعه وآزمايشهايى- نه چندان دشوار ووسيع وطولانى- كشف  مى شود.

بخش دوم، قانونهايى است كه در بعضى افراد، در بعضى شرايط، يافت  مى شود. براى قوانين نوع دوم، به نمونه هاى بسيارى مى توان دست يافت، درعلوم طبيعى، در روانشناسى، در ستاره شناسى، در شيمى، و... ودر اختلافات گوناگونى كه حتى در افراد انسان- كه از يك جنسند- وجود دارد، در مثال: اختلاف در قوه بينايى، اختلاف در قوه شنوايى، اختلاف در نيروى حافظه، اختلاف در جاى قلب، ريه، كبد، طحال، وجز آنها. اين امور همه ثابت مى كند كه ممكن است، در طبيعت، برخلاف آنچه متعارف است ودرموارد بسيار ديده شده است، چيزهايى به وقوع برسد، وبراى قوانين متعارف، استثناهايى پيدا بشود.

د- در تجربه تاريخى

واقعيت ديگرى كه در شناخت مسئله(طول عمر)، وامكانِ آن، بايد مورد نظر باشد، تجربه تاريخ طولانى بشريت است، در ادوار واعصار. اگر مسئله درازْ عمرى در تاريخ بشر اتفاق افتاده باشد- اگر چه در مواردى نه چندان بسيار- تكرار يافتنِ موارد، يا موردِ مُشابهِ آن، امرى خواهد بود طبيعى ومعقول وقابل تحقق وقبول. فلاسفه مى گويند:

بهترين دليل، براى امكانِ چيزى واقع شدنِ آن چيز است.

نيازمند توضيح نيست كه امكان وقوعى،ناظر به (وقوعِ نوعى ) است، نه (وقوعِ شخصى)، ودليل است بر صحت امكانِ امثال وموارد ديگر.

همچنين روشن است كه نقل تاريخى،بويژه نقل مُتواتِر، ونقل مشهور، سبب يقين وباور مى گردد. ما به استناد نقل تاريخى قبول مى كنيم كه قرنها پيش، در سرزمين ميهن عزيز ما، حكيم يا وَخْشورى به نام زردشت پديد آمده است، يا خاندانهايى به نامِ اشكانى، وساسانى، وجود داشته اند. حتى انتساب آثارى راكه به آنان منسوب است، از طريق نقل تاريخى باور مى كنيم، با اينكه خود، نه آنان را ديده ايم، ونه پديد آمدن آن آثار را به دست خود آنان، يا كارگران وكار گزاران ايشان، مشاهده كرده ايم. ما اينها همه را از راه (نقلِ تاريخى) پذيرفته ايم. معلومات بشر، درباره گذشته، از همين طريق است. (7)

حتى درباره وضع حاضر نيز، بسيارى از اطلاعات از راه نقل به دست مى آيد. اكثريت غالب بشر امروز، آنچه را درباره ديگر كشورها ومردمان، واشياى جهان، ووضع واحوال ديگران مى دانند، از راه نقل مى دانند، نه اينكه خود ديده باشند.

نقل تاريخ، يكى ازراههاى حصول علم ويقين، ويكى ازمهمترين منابع اطلاعات بشر است. حتى درباره كسانى مانند سعدى وحافظ، كه تا اين اندازه مورد يقينند، آيا ما بجز از راه نقل به وجود آنان علم پيدا كرده ايم؟ آيا ما خود ديده ايم كه سعدى وحافظى در جهان باشند، وزندگى كنند، واين اشعار را بسرايند وخود بر اوراقى بنويسند؟

پس، نقل تاريخى، يكى ازمهمترين منابع علم واطلاع، حتى اطلاعات يقينى انسانها، در همه عصرها ودورانهاست. وما مى بينيم كه منابع نقل، وكتب تاريخ، كسان بسيارى از (مُعَمَّرين) را نام برده اند، وشرح نسب واحوال زندگى وفرزندان وحوادث حيات آنان را ثبت كرده اند،(3) كسانى كه عمرهايى بسيار دراز داشته اند. اين گونه كسان هم در ميان مردم عادى بوده اند، وهم در ميان مشاهير تاريخ، واز جمله در ميان پيامبران. چنانكه (قرآنِ كريم) نيز، عمر طولانى حضرت نوح(عليه السلام) را، بصراحت، ذكر فرموده است. پس مسئله امكان عمر طولانى، وتحقق يافتن آن، در مواردى متعدد، امرى است كه از نظر وقوع خارجى، وتحقق عينى، نيز مصداقهايى دارد، واز نظر نقل تاريخى، مسلم است وقطعى.

هـ- معمرين

مُعَمَّرين(ومُعَمَّرُون)، جمع (مُعَمَّر) است، بر وزنِ (مكرّر) يعنى: درازْ زى، انسانِ دراز عمر، (دراز زندگانى)، كسى كه عمر دراز كرده است. اين كلمه، در كتابهاى تاريخ وسيره واَنساب، اصطلاح شده است.(4) واين به دليل داشتنِ مصاديق بسيار است.

آرى، در مآخذ تاريخى ومنابع معتبر نقل واستناد، كسانِ بسيارى معرفى گشته اند، كه عمرهايى بس طولانى داشته اند، وروزگارانى دراز زيسته اند، وبهارها وپاييزهايى بسيار ديده اند. اينگونه كسان با عنوان (مُعَمَّرين) مشهور گشته اند.

مورخان وپژوهشهايى كه در صدد جمع آورى تواريخ واخبار واحوال مردمان بوده اند، واز سرگذشت انسانهاى پيشين- وبويژه از قبايل وانساب، در محيط عربى- آگاهى هاى فراوان گرد آورده اند، نمونه هايى بسيار از مُعَمَّرين ودرازْ زيان برشمرده اند. مورخان اين كسان را بخوبى شناسانده اند، ونام ونشان، نسب وقبيله، سالهاى عمر، مكان زيست، شماره فرزندان، سفرها، برخوردها وملاقاتهاى آنان، همه را ضبط كرده اند، وحتى كلمات وسخنان ووصايا(پندها وسفارشها وو صيتها) يى از ايشان نقل كرده اند.

اينك شمارى از مورخان مورد اعتبار، كه در كتابهاى خويش برخى از مُعَمَّرين را ياد كرده اند:

1- عبدالله ابن قُتَيبه در كتاب المَعارف. درگذشته 276 هجرى قمرى

2- احمد بن يحيى بلاذُرى در كتاب اَنسابُ الاَشراف. درگذشته 279 هجرى قمرى

3- محمد بن جَرير طَبَرى. در كتاب تاريخُ الاُمَم والمُلوك. درگذشته 310 هجرى قمرى

4- على بن حسين مسعودى در كتاب مُرُوجُ الذَّهب. درگذشته 333(يا:345) هجرى قمرى

5- ابو عبدالله حمزه اصفهانى در كتاب تاريخُ سِنى مُلوكِ الاَرضِ والاَنبياء. درگذشته بين 350-360 هجرى قمرى

6- شيخِ صَدوق در كتاب اِكمالُ الدّين. درگذشته 381 هجرى قمرى

7- شيخ طوسى در كتاب الغيبة. درگذشته 460 هجرى قمرى

8- ابو الفرَج ابن جَوزى در كتاب اَلمُنتَظَم فى تاريخِ المُلوكِ والاُمَم. درگذشته 597 هجرى قمرى

9- عِزُّ الدّين ابن اَثير در كتاب اَلكامل فى التّاريخ. درگذشته 630 هجرى قمرى

10- عِمادُ الدّين ابو الفِداء دمشقى در كتاب مختصرُ تاريخِ البَشر. درگذشته 732 هجرى قمرى

همچنين برخى از مورخان، به نوشتن كتابهايى ويژه احوال مُعمَّرين دست يازيده اند، مانند:

1- هِشام بن محمد بن سائب كَلبى نويسنده كتاب المُعَمَّرين.(5) مؤلف پر كارپر اثر، در گذشته 204.

2- ابو حاتم سَهل بن محمد سجِسْتانى نويسنده اَلمُعَمَّرُونَ والوَصايا.(6) درگذشته 250.

عالمان ونويسندگان عصرهاى اخير ومعاصر نيز، با استناد به منابع پيشينيان، به ذكر معمّرين پرداخته اند، مانند:

1- علّآمه مجلسى در بحارُ الانوار(ج51). درگذشته 1111هجرى قمرى

2- سيد اسماعيل عقيلى طبرسى(7) در كفايةُ الموحّدين(ج3).

3- سيد محسنِ امينِ عاملى(8) در اَلبُرهان على وجودِ صاحبِ الزَّمان.

از نويسندگان معاصر اخير نيز گروهى، دركتابهاى خويش به ياد كردِ معمّرين مبادرت ورزيده اند، از جمله، نويسنده فاضل عراقى، على محمد على دُخَيل، در كتاب پر ماده (اَلامامُ المَهدىّ).(9)

در كتاب اخير، 223 تن، از معمرين- بر اساس مآخذ تاريخ ومنابع نقل واستناد- شناسانده شده اند، وذكر نام ونشان وسالهاى عمر وشمار فرزندان وخصوصيات ديگر آنان آمده است.(10)

وخود توجه داريم كه اين شمار، بر پايه مآخذ عربى است، وتا آنجايى است كه اطلاع حاصل شده است، ومربوط است به بخشى از بشريت، كه همان مناطق سكونتِ عرب است، يعنى جاهايى كه تواريخ را بيشتر ضبط مى كرده اند، وبه علم انساب وروابط نژادى وقبيله اى توجهى مخصوص داشته اند. پس اگر اين پژوهش وآمارگيرى وثبت، در ديگر مناطق سكونتِ انسان، جريان مى يافت- چه آنجاها كه تواريخى داشته اند، (29) وچه مناطق بسيارى كه تواريخ در اينجا اشاره مى كنيم كه در تواريخ واطلاعات مربوط به (ايران باستان) نيز، از معمّرين ودراز عمرانى چند ياد شده است، كه با صرف نظر كردن از تفاصيل مى توان بطور اجمال، وجود مصاديقى از اين پديده را- در قوم ايرانى نيز- تحقق يافته دانست گذشته هاى دور آنان در دست نيست- شمار مُعَمَّرين به تعدادى بسيار بيش از آنچه هست مى رسيد.

البته عمر بشر- بطور معتاد ومتعارف- اندازه اى دارد معين، ونوَسانى محدود. ليكن آنچ ه از طرح مسئله (مُعََمَّرين) مقصود است، اين است كه نشان داده شود كه مقدار عمر دو جريان دارد:

1-  جريان معمولى ومتعارف، كه در اغلب افراد انسان وجود داشته است، ووجود دارد.

2-  جريان نادرُ الوقوع وغير معمولى واستثنايى، كه در پاره اى از افراد انسان وجود داشته است، ووجود دارد. پس درازْ عمرى، داراى يك قاعده قطعى وضابطه كلى نيست، ومواردى از آن، قابل نفى نيست.

و- در زندگى حاضر

بجز تجربه تاريخى وواقعيات گذشته ونقلهاى مكرر، در روزگار معاصر وحال حاضر نيز، نمونه هايى از درازْ عمرى وقوع يافته است، دراز عمريى كه برخلاف ميزان متعارف است. در همين 50 سال اخير، در روزنامه ها ومجلات داخلى وخارجى، موارد فراوانى ازعمرهاى نسبتاً طولانى، ومعرفى اشخاص مُعَمَّر وكهنسال ديده شده است، وشرح زندگانى، تصوير، شماره فرزندان ونوادگان، ومحل سكونت آنان درج گشته است.

من، دراين باره، قصد تتبع ندارم، وگرنه نمونه هاى مستنَد بسيار مى توان ياد كرد. در برخى از كتابها ورساله هايى كه در موضوع حضرت مهدى (عليه السلام) نوشته اند، شمارى از نمونه هايى ياد شده را ذكر كرده اند. در اينجا فقط يك نمونه، از كتاب (شيعه چه مى گويد) مى آورم. عالم مجاهد، حاج شيخ مهدى سراج انصارى، در كتاب ياد شده، چنين آورده است:

لى چينك چينى، كه گراور عكس او را بيشتر مجله ها وروزنامه هاى جهان وكشور چاپ ومنتشر نمودند وهمه نوشتند كه اين مرد 252 سال عمر دارد... كسانى كه (سالنامه پارس) را دارند(سال 1311، بخش دوم، صفحه 100، چاپ تهران) مى توانند عكس اين مرد را ببينند، وشرح حال او را بخوانند.(11)

ز- چگونگى ارتباط ميان پيرى ومرگ

همواره چنين به نظر مى آيد، كه ميان پيرى ومرگ، ارتباطى حتمى وقطعى وجود دارد، به طورى كه به محض رسيدن عمر به مراحل بالا، بايد صد درصد، مرگ فرا برسد. اين تصور، به دليل وضع جارى وعرف وعادت است. در زندگانى هاى معتاد بشرى چنين است كه پيرى(در حد متعارف، از 80-90 سال تا 120) همراه با مرگ است، ليكن اين وضع معتاد، نمى تواند دليل كليت آن باشد. ميان (كليت) و(عموميت) فرق است. كليت آن است كه حتى يك مورد استثنا نداشته باشد. وما ديديم كه در گذشته وحال، ميان پيرى متعارف ومرگ، رابطه اى كلى نبوده است، بلكه در مواردى استثنا پيش آمده است، پيرى منجر به مرگ نگشته است، بلكه انسان سالخورده كهن، سالهاى سال ديگر نيز، زندگى كرده است. واين موارد، متعدد هم بوده است. همچنين ميان طول عمر وپيرى نيز، رابطه اى چندان قطعى وكلى وجود ندارد، رابطه اى كه بى استثنا باشد. در تحقيقات جديد نيز، به اين مسائل اشاره شده است، چنانكه در يكى ازمنابع اطلاعاتى مى خوانيم:

لزومى ندارد كه پير شدن را، در همه موارد يك (سير طبيعى) تلقى كرد. به دنبال ساليان دراز تحقيقات ژرف وگسترده، انجمن انژى ولوژى آلمان فدرال، گزارش اميد بخشى بدين گونه منتشر كرد، كه اكنون مى توان با اقدام بهنگام، از پير شدن مغز جلوگيرى كرد.

نيز در همان منبع آمده است:

دكتر مورتون، استاد روانپزشكى دانشگاه شيكاگو، در يك كنفرانس اعلام داشت كه مرگ انسان مدتها قبل از حادث شدن، آن در بدن انسان جايگزين  مى شود، اما اين موضوع هيچگونه ارتباطى به سن اشخاص ندارد.

در اينجا خوب است اشاره كنم به بحث عميق وزيباى عالم ومتفكر اسلامى شهيد، آيت الله، سيد محمد باقر صدر، درباره مسائل مربوط به مهدى(عليه السلام)، در رساله (بَحثُ حَولَ المَهدى). (31)

اين رساله، از جمله، در آغاز كتاب(اَلبرهان  فى العلامات مهدى آخرِ الزّمان)- تأليف عالم ومحدّث معروف اهل سنّت، على بن حسام الدّين متّقى هندى (در گذشته 975) به چاپ رسيده است،از صفحه 5 تا 45، چاپ قم، با تحقيق وتعليقات فاضل متتبّع گرانقدر، واز جمله مصحّحان دقيق وصديق متون احاديث، آقاى على اكبر غفارى.

وى دراين رساله، از جمله، مباحثى درباره طول عمر مطرح مى كند، واين موضوع را، از نظر منطقى- فلسفى، واز نظر علمى، واز نظر عملى، مورد گفتگو قرار مى دهد، وآشكار مى كند كه امكان طول عمر، علاوه بر نظرگاه فلسفى، از نظرگاهِ  علمى نيز قابل قبول است. وى در همينجا اشاره مى كند به دو نظريه (سببيت)، و(اِقتِران)، وعدم رابطه ضرورى ميان پديده ها- بنا بر نظريات علم جديد- وامكان هر گونه استثنا وتخلف، در قوانين علمى واستقرائى.

عالم ومتفكر شهيد، سپس، در خلال همين بحثها، به مسئله اى ژرف ولطيف نيز اشاره مى كند، مى گويد:

نمى دانم، آيا اين  بواقع- يك تصادف است كه دو تن، فقط دو تن، در تاريخ انسان بپاخيزند، وعالم بشريت را، از محتواى فاسد خود خالى كنند، وسپس آن را از نو بسازند؟ واين هر دو، عمرى دراز داشته باشند، بسيار درازتر از عمرهاى متعارف! يكى نقش خود را، در گذشته تاريخ ايفا كند، يعنى: نوح پيغمبر، كه قرآن كريم، بصراحت، مى فرمايد كه 950 سال در ميان قوم خود زيست. وپس از طوفان، جهان بشريت را از نو بنا كرد. وديگرى، نقش خود را، در آينده تاريخ ايفا نمايد، يعنى: مهدى، كه تاكنون بيش از 1000 سال، در ميان قوم خود زيسته است. واو نيز به هنگام ظهور خود، جهان بشريت را از نو بنا خواهد كرد.

ما كه طبق فرموده (قرآن كريم) نوح را با 1000 سال عمر مى پذيريم، چگونه مهدى را نپذيريم؟!

ح- اسرار تغذيه

واقع اين است كه علل مرگ واسرار پيرى، مرموزتر از آن است كه بتوان درباره همه عوامل ومقتضيات، وهمه موارد ومصداقهاى آن، اطلاعى جزمى حاصل كرد. آنچه ما مى دانيم برخى از علل- مرگ است، همانگونه كه علل حيات نيز هنوز ناشناخته است.

يكى ازامور مهم، در مقابله با پيرى ومرگ، تغذيه داراى چگونگى ها وانواعى است. استفاده از انوار خورشيد وكواكب- وبويژه استفاده از انوار كواكب به طرق خاص- در امر سلامت جسم، وتوانايى آن براى بقا، تأثيرهايى عظيم دارد. بجز اشعه خورشيد، اشعه ديگرى نيزبه ما مى رسد. دانستن چگونگى استفاده از انوار واشعه، در كار استوار ساختن نيروهايى بدنى وسالم نگاهدارى آنها، امرى مهم ورازى عظيم است. مسئله ديگر، مسئله ادويه وتركيبات آنهاست، چه گياهى،و چه حيوانى، وچه كانى. در برخى از كانى ها وكيفيت پروردن آنها فوايدى مهم نهفته است. گاه ممكن است درازْ عمرى،مستند به رازها وچيزها وخوراكها وآبهاى موجود در طبيعت باشد. البته اگر كسى علم آن را داشته باشد.

بشر، درگذشته، مسافتها را با زحمت ومشقت بسيار، ودرمدتهايى دراز مى پيمود.امروز كه توانسته است نيروهايى را در مخلوقات خدا، ودر عالم طبيعى، بشناسد وبه كار گيرد، مسافتهاى عظيم را، در زمانى بسيار اندك، با راحتى وآسايش، طى مى كند... اگر صد سال پيش مى گفتند، وسيله اى تواند بود كه علاوه بر حجم سنگين خود، 500-600 انسان را، وبارها ووسائل آنان را، حمل كند، وبا پرواز در هوا، وسير از روى كوهها وهامونها ودرياها، در مدتى كوتاه، از اين سوى كره خاك به آن سوى كره خاك ببرد، وهيچ اتصالى به زمين نداشته باشد، چه كسى بسادگى باور مى كرد؟ اگر صد سال پيش، بلكه پنجاه سال پيش، از راديو، تلويزيون، سفر به ماه وديگر كرات، عكسبردارى از ته دريا، عكسبردارى از كرات، گفتگو با انسانِ پياده شده در ماه از زمين، راهنمايى خودرو در ماه از زمين، وامثال اين امور، سخن گفته مى شد، مردمان چه عكس العملى نشان مى دادند. وامروز، اين مسائل، براى مردم عصر ما عادى است، وشگفتيى بر نمى انگيزد.

ما بايد از اين اتفاقات واكتشافات، تجربه بياموزيم، وبر سعه ديد ودرك خود بيفزاييم، ووسعت نيروهاى جهان واسرار زمان را بپذيريم. انسان خردمند، هيچگاه، اسرار نامحدود جهان را، محدود به آزمايشها، واطلاعات فعلى، ووسايل كنونى نمى كند، وخود را از شناخت وسيع جهان وسيع، محروم نمى سازد. در مطلبى كه سپس از استاد خود نقل مى كنم، اشاره شده است به اهميت (نور) در كار تغذيه وحفظ قوت وسلامت  مزاج. وقتى همين مطلب را، با يكى ازپزشكان در ميان گذاشتم، او بر اهميت اين مطلب تأكيد كرد، وبا اظهار تعجب گفت، چگونه عالمى روحانى، ودور از محيط آزمايشى، به نور واهميت آن در امر تغذيه وتأثير آن در مزاج وبدن، توجه كرده است، وبه اين مطلب پى برده است؟ آرى، آن پزشك تعجب كرد. وچه بسيار مطالب وحقايق مسلم بود كه آن عالم روحانى دور ازمحيطِ آزمايشگاه مى دانست،(12) وصدها دانشمند تجربى وآزمايشگاهى از دانستن وپى بردن به آن حقايق ومطالب محروم بودند، ومحروم هستند. اين محروميت به دليل همان محدودانديشى، وغرورى است كه در برخى پديد مى آيد، وسبب  مى شود تا هر درى را بر روى خود ببندند، ودر چهار چوبه دانستنيهاى بسيار محدود خويش محبوس گردند. البته بايد ياد كرد كه بسيارى از فرزانگانِ اين علوم، به محدوديت ونارساييهاى علوم تجربى وآزمايشگاهى بصراحت اعتراف كرده اند.(13) اين محدوديت، در خود اين علوم نيز، وكشفهايى كه پيوسته مسائل

تازه اى مطرح مى سازد، وداده هاى گذشته را مخدوش مى كند، ومجهولات ديگرى در پى مى آورد، بخوبى نمايان است.

2- بيان ديگرى درباره امكان دراز عمرى

براى امكان درازْ عمرى، بيان ديگرى در خور تقرير است، كه اينك از آموزگارِ بزرگِ معارف حَقّه، مُتَأَلِّهِ اخيرِ خراسان، حضرت شيخ مجتبى قزوينى خراسانى، نقل مى كنيم: وى مى گويد:

مطابق قواعد فلسفه وحكمت، هر طبيعتى كه در عالم موجود شود، وقابل زياده ونقض باشد، به مقتضاى اينكه طبيعت، كمال اقصاى خود را طالب است، بايد فرد كامل از آن، موجود گردد. براين قاعده، مسائل فلسفى چندى پى ريزى شده، كه از آنجمله است وجود فرد كامل در بشر، كه از چنين فردى به (نبى) يا (حكيم) تعبير شده است. مطابق اين قانونِ مُبَرهَنِ فلسفى، مزاج واستعداد عمر وزندگى، در بشر، مراتبى دارد. وزندگى هزار سال يا دو هزار سال، يقيناً اقصى مراتب امكان زندگى نيست، بلكه بيش از اينها هم امكان دارد.

قطع نظر از اين قانون، طول عمر بعضى، خلاف طبيعت نيست، زيرا واضح است كه زندگانى هر فرد بستگى دارد به صحت قواى مزاجى او، هر مقدار مزاج صحيح وقويتر باشد، مقتضى بقا بيشتر خواهد بود. وتوليد مزاج قوى در انسان وصحت آن به واسطه موجوداتى از قبيل نور، آب، هوا، خاك، اغذيه، ادويه وغير اينهاست، وبقا وصلاح مزاج، در هر آنى، محتاج به بدَلِ ما يتَحَلَّل، وحفظ اعتدال است. پس چه مانعى دارد اگر كسى در قواى روحى وعلمى چنان قوى باشد كه به كيفيت توليد مزاج صحيح وقوى، وحفظ آن، وخصوصيات نافع ومضر مزاج، وبدَلِ مايتَحَلَّل، علم داشته باشد، كه بتواند مزاج خود را به اعتدال نگاه دارد، وبه زندگانى خود بشر ادامه دهد. وامروز نيز بسيارى از دانشمندان براى حصول اين مقصود، در سعى وكوشش مى باشند.(14)

3- دراز عمرى واقسام آن

براى تكميل نسبى بحثهاى پيشين، بايد يادآور شويم كه درازْ عمرى تنها يك گونه نيست. در اينجا براى بيشتر روشن شدنِ موضوع، به اقسامى از طول عمر اشاره مى كنيم. تشخيص اين اقسام وجدا ساختن هر يك از ديگرى، صورتهاى ممكن را قابل توجه وقبول مى سازد. اينك اقسامى از طول عمر:

1-  طول عمر محال.

2-  طول عمر ممكن.

قسم دوم نيز دو قسم است:

1-  ممكن عادى.

2-  ممكن غير عادى.

قسم دوم نيز دو قسم است:

1-  غير عادى فعليت نيافته.

2-  غيرعادى فعليت يافته.

قسم دوم نيز دو قسم است:

1-  فعليت يافته در گذشته.

2-  فعليت يافته در حال.

اينك توضيحى درباره اين اقسام.

يار صفحة:‌


(1) شيخ فلاسفه اشراق، اين موضوع را، به صورتى زيبا بيان كرده است:(وعلماء چون حكم كنند بر امكان چيزى مر چيزى را، يا به وجوب، يا به امتناع، اعتبار كنند، به لزوم آن چيز مر ماهيت را، واعتماد بر استقراء نكنند. واستقراء آن باشد كه گويند بيشتر را چنانكه ديدم پس بايد كه چنين باشد. واين ضعيف است، زيرا كه حكم آنچه نديده باشند، بر خلاف آن باشد كه ديده اند. چنانكه كسى حكم كند كه هر جانورى كه در آتش درنگ كند بسوزد، زيرا كه من بيشتر جانوران را چنان ديدم چون اسب... واين درست نيست، كه از جانورانى كه اين كس نديده است سمندر است. واو را آتش نمى سوزاند).ـ (الواح عمادى)، مقدمه، (مجموعه مصنّفات شيخ اشراق)، ج3، ص113.

(2) به پانوشت صفحه 193، شماره 3 رجوع شود.

(3) حتى كتابهاى ويژه احوال آنان نوشته اند، كه ذكر برخى از آن كتابها خواهد آمد.

(4) اين كلمه، در(قرآن كريم) نيز به كار رفته است: فاطر:11.

(5) (تأسيسُ الشّيعةِ لِعلومِ الاسلام)- تأليف علّامه سيد حسن صدر كاظمينى، ص 238.

(6) چاپ دارُ اِحياءِ الكُتبِ العربية، قاهره(1961)، به تحقيق عبدُ المُنعم عامِر.

(7) درگذشته 1320.

(8) درگذشته 1371.

(9) چاپ نجف (1385).

(10) صفحات 161- 214.

(11) (شيعه چه  مى گويد)، ص343،چاپ سوم.

(12) وهمانندان او نيز مى دانستند. واكنون نيز اگر باشند مى دانند.

(13) نمونه اى از اين اعترافات خواهد آمد.

(14) (بيانُ الفرقان)، ج5، 11-12.