مسئله دوم
از علائم ظهور، كه در احاديث ذكر شده است، پاره اى علائمى است كه
وقوع آنها متصل به زمان ظهور وظهور است، يا با ظهور فاصله بسيار
كمى دارد، وپاره اى علائمى است كه در طول زمانى غيبت واقع مى شود،
وهر چه زمان بگذرد وزمان ظهور نزديكتر شود، اين علائم، بمرور، واقع
مى شود، اما متصل به ظهور نيست. مثلاً، اگر سقوط خلافت عباسى جزء
علائم به شمار آيد، ومراد همان سقوط خلاف بغداد، به سال 656 هجرى
قمرى باشد، از علائم غير متصل است. يعنى: ائمه طاهرين (عليهم
السلام)، سالها وقرنها پيش، به هنگام اوج قدرت وحشمت عباسيان، خبر
دادند كه اين خلافت عظمى وامپراطورى بزرگ نيز، در طول تاريخ، وپيش
از قيام قائم(عليه السلام)، سقوط خواهد كرد، واز جمله وقايعى كه
پيش از ظهور مهدى اتفاق خواهد افتاد، سقوط اين خلافت است. پس اين
واقعه جزء علائم متصل نبوده است.
مسئله سوم
پاره اى از علائم ظهور، علائم حتمى است، كه بدون وقوعِ آنها ظهورى
نيست، وپيش از وقوع آنها هر كس هرچه ادعا كند، ياوه است، وقبول هر
ادعايى سادگى وسفاهت است. وبرخى از علائم، غير حتمياست، يعنى ممكن
است واقع بشود وممكن است واقع نشود. پنج علامت است كه در احاديث،
حتمى شمرده شده است:
1- خروجِ يمانى( سردارى از يمن).
2- قتل نفسِ زَكِيه(سيد حسن)، ميان ركن ومقام( در كعبه
مُعَظِّمه).
3- خَسف در بَيداء( نابود شدن لشكرى وفرو رفتن آن، در زمين،
در جايى به نام(بيداء)، ميان مكّه ومدينه).
4- خروج سُفيانى(قيام ولشكر كشى مردى كه نسب او به اولاد ابو
سفيان مى رسد)..
5- صيحه آسمانى(شنيده شدنِ فريادى از فضا).
استاد بزرگوار، خود اينچنين مى فرمايد:
از روايات اين باب، كاملاً استفاده مى شود، كه يك قسمت از علائم،
علائم حتميه است. ومسلماً (خروجِ سُفيانى)، و(صيحه آسمانى)، از
علامات حتميه است. ودر بعضى از روايات، پنج امر شمرده شده: خروج
يمانى، وقتلِ سيد حسَنى ميان رُكن ومقام، وخَسْف در بَيداء، وخروج
سُفيانى، وصيحه آسمانى. از آنچه بيان كرديم مى توانيم نتيجه بزرگى
بگيريم، كه شك وشبهه در آن نيست. وآن نتيجه اين است كه قبل از ظهور
اين علائم حتميه- با قطع نظر از اَدِلّه وبراهين ديگر- ادعاى
مهدويت، از هر كه باشد، باطل است، وقابل استماع نيست.(1)
مسئله چهارم
پاره اى از علائم، كه در احاديث
مربوط به آخرُ الزَّمان، واخبار(مَلاحِم وفِتَن)(2)
آمده است، جزء علائم قيامت وشروطِ برپا شدن رستاخيز (اَشراطُ
السّاعة) است، ومربوط به ظهور نيست:
در اين دو روايت،(3)
دَجّال از علائم ظهور ذكر شده است. در روايات زيادى، دجال از علائم
قيامت ذكر شده است. گويا ذكر سفيانى- كه مسلم از علائم ظهور است-
با دجال،كه از علائمِ قيامت است، خلط شده است.(4)
مسئله پنجم
هر گونه وقتگويى ووقتگذارى، براى ظهور حضرت بَقيةُ الله (عليه
السلام)، خلاف احاديث بسيار است. ائمه طاهرين، علم به وقتِ ظهور
را، مانند (علم ساعت) (علم به زمان وقوع قيامت)، خاص خداوند دانسته
اند، ووقتگذاران ووقتگويان را تكذيب كرده اند. نه براى غيبت مدت
معينى ذكر فرموده اند، ونه براى هنگام ظهور، وقتى تعيين كرده اند.
فقط علائمى ذكر شده است كه بايد همه متوجه آن علائم ووقوع آنها
باشند، وبه وقتگويان توجه نكنند. زيرا كه وقتگويان از پيش خود چيزى
مى گويند... واين ربطى به اراده خدا، وحكمت غيبت، ومدت آن، وزمان
ظهور، ندارد:
از روايات وبيانات گذشته روشن شد،
كه عمر مبارك حضرت( حُجَّت بنِ الحَسن(عليه السلام)) طولانى است،
ومدتى، براى غيبت آن حضرت، ووقتى براى ظهورش معين نشده است. بلكه
جداً از تعيين وقت معين، منع ونهى شده، پس تعيين وقت ظهور، از بعضى
دراويش يا مدعيان علوم غريبه، مخالف با دستورات وروايات است.(5)
در اينجا ياد مى كنيم كه- چنانكه بزرگان گفته اند- مردمان همواره
بايد به ياد حجت الهى، وربّانى آيات خدا، حضرت بقية الله (عليه
السلام) باشند. وبراى آن امام، وبرا ى نزديك شدن فرج وظهور او دعا
كنند. هميشه بايد ظهور او را از خدا بخواهند. جاى هيچ نااميدى
نيست. هر لحظه ممكن است، مقدمات قرى به اين امر، واقع گردد، وفرج
برسد، وامام ظاهر شود. اين است كه بايد همواره به ياد آن امام بود،
ودل را به ياد او قوى داشت، ورسيدن او را از خدا طلب كرد. وهمين
است كه حضرت امام جعفر صادق(عليه السلام) فرموده است:
هنگامى كه حجت خدا، در ميان مردم نباشد، مردم به خدا نزديكترند،
وخدا از مردم خشنود تر است. زيرا با اينكه حجتِ خدا ظاهر نيست،
وجاى او را نمى دانند، باز باور دارند كه حجت خدا هست، وپيمان
خدايى استوار است. در چنين روزگارى( روزگار غيبت)، هر صبح وهر شام
منتظر فرج باشيد. چون به هنگامى كه حجت غايب باشد، خشم خدا بر
دشمنان خود بيشتر است ( پس ممكن است به هر هنگام او را، براى
نابودى دشمنان برساند). وخدا مى دانست كه اولياء ومؤمنين، درباره
حجت او( اگر چه غايب باشد وغيبت او طولانى گردد)، شك نمى كنند؛ اگر
مى دانست كه شك مى كنند، يك چشم به هم زدن، حجت خود را غايب نمى
داشت...(6)
توضيح
منظور امام(عليه السلام)، از اين سخن كه فرمود:(... هر صبح وشام
منتظر فرج باشيد!)، اين استكه در چنان اوضاع واحوالى، همواره، در
انتظار وقوع واقعه باشيد، از طريق پديدار شدنِ علائم حتميآن. پس
انتظار فرج، در هر صبح وشام، با لزوم پديدار شدن علائم حتمى
منافاتى ندارد. منتظر فرج باشد، يعنى: منتظر علائم حتمى باشيد،
وسپس ظهور وفرج كلى. زيرا كه از پيدا شدن نخستين علامت از علائم
حتمى- كه پياپى خواهد بود- تا رسيدن اصل فرج وبيرون آمدن امام(عليه
السلام)، فاصله اى چندان نيست. درباره(قتل نفس زَكِيه)، شيخ مفيد،
از حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود:
فاصله قتل نفس زكيه، وقيام قائم، بيش از 15 شب نخواهد بود.(7)
البته، فاصله پاره اى ار علائم حتمى، با ظهور، از 15 شب بيشتر است،
اما چندان زياد نسيت، حدود چند ماه... چنانكه از برخى احاديث
فهميده مى شود.
مسئله ششم
بزرگان دين گفته اند كه در زمان غيبت كبرى، كسان بسيارى به ديدار
امام غائب (عليه السلام) نايل شده اند. شيخ استاد، در اين باره ،
حديثى از حضرت امام جعفر صادق(عليه السلام) نقل كرده است، وسپس
توضيحى افزوده است. اينك، خلاصه ترجمه حديث وتوضيح استاد، در اين
مقوله:
برادران يوسف(عليه السلام)، صاحبان عقل وخرد، واولاد پيغمبر بودند،
بر حضرت يوسف(عليه السلام) وارد شدند، وبا او سخن گفتند، ومعامله
وتجارت كردند، وبا هم برادر بودند، ويوسف را نشناختند، تا اينكه
خود را معرفى كرد وفرمود: من يوسف هستم. پس آنگاه او را شناختند.
آيا مردمى متحير انكار مى كند كه خداوند اراده كند تا حجت خود را
از انظار مستور نمايد. يوسف (عليه السلام) مالك مصر بود، وبين او
وپدرش هيجده روز راه فاصله بود، اگر خدا مى خواست جاى يوسف را به
پدرش نشان دهد، نشان مى داد. پس چگونه انكار مى كنند كه خداوند
رفتارى كه با يوسف كرد با حجت خود بكند؟ چه مانعى دارد كه صاحب
امر... در بين مردم باشد، ودر بازارهاى آنان راه رود، وروى فرش
آنان پا بگذارد، ودر عين حال، مردم او را نشناسند، تا وقتى كه خدا
اذن دهد كه خود رامعرفى كند، چنانكه به يوسف اذن داده است، وقتى
برادرانش گفتند: تو خود همان يوسفى؟
گفت: آرى منم يوسف.
اين روايات صريح است در اينكه وجود مبارك وليعصر- عليه السَّلام-
با اينكه در بين مردن است، مردم او را نمى شناسند. والبته اين
مطلب، با اينكه بعضى از مردم آن حضرت را ببينند وبشناسند، منافات
ندارد. زيرا مقصود اين است كه در عين حالى كه آن حضرت در بين مردم
مى باشد، عموم مردم او را نمى شناسند. پس بين اين روايات، وديدن
عده قليلى امام را، بنا به مصالح وجهاتى، منافات نخواهد بود.(8)
10- در آيينه زمان
مى توان گفت، بسيارى از علائم آخرُ الزَّمان كه در احاديث ذكر شده
است، اكنون سالهاست كه پديدار گشته است، وهمواره پديدار مى گردد.
اين علائم وپيشگوييهاى عجيب وصحيح، بسيارى، درباره حوادث واحوالى
است كه در بستر زمان، از مدتها پيش از ظهور، به پديدار گشتن آغاز
مى كند، وهر يكى پس از ديگرى، وبا زمينه اى، تحقق مى يابد. تأمل در
اينگونه احاديث، كه درباره آخرُ الزَّمان واحوال مردمان، در چنين
روزگارانى، يعنى: روزگارانِ پيش از ظهور، رسيده است (بويژه احاديث
مُفَصَّل)، ودر كتابهاى حديث ثبت است، امورى عظيم را اشكار مى
سازد. مقصود احاديثى است از اين نمونه:
1- احاديث معروف سلمان
فارسى، از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)، كه دست در حلقه
كعبه زد وفرمود،(9)
2- حديث اَنَسِ بن مالك، از امير المؤمنين (عليه السلام)، در
بَراثا،(10)
3- حديث حُمْران بن اَعْين، از امام جعفرِ صادق(عليه
السلام).(11)
در اين احاديث، احوال آخرُ الزَّمان وچگونه شدن مردمان، از قرنها
پيش، چنان بروشنى ووضوح شرح داده شده است، كه گويى گويندگان اين
سخنان، آينده را، در آيينه اى بسيار صاف وروشن مى ديده اند: چگونگى
حالات مردم، اخلاق ومعاشرت، گناه وتباهى، پوشش وسلوك، وضع مردان
وزنان وكودكان، زندگى ووسايل وارتباطات، وضع تبليغ ومطبوعات،
حكومتها ونظامها، ودهها مسئله ديگر. واين امور، كه مى توان آنها را
از علائم عامه ظهور به شمار داشت، بسيارى- در اين 50 سال اخير- به
وقوع پيوسته است... ووقوع همين وقايع، انسان بصير را، نسبت
به ديگر علائم وحوادث هشيار مى كند، ومؤمن مى سازد، واو را به
مراقبت وپرهيز مى خواند، وبه آمادگى وتوجه سوق مى دهد.
11- سرعت وفراگيرى
در شخصيت مهدى(عليه السلام) در مرحله ظهور، دو قيد مندرج است كه
لازمه جدايى ناپذيرِ ظهور است. با توجه به اين دو قيد مى توان
رسوايى هر مدعى را دانست. اين دو قيد عبارت است از: فوريت وعموميت،
سرعت وفراگيرى. يعنى: ظهور مهدى واقعى، مستلزم عموميت پيدا كردن
حكومت توحيد است در سراسر جهان، آنهم در زمانى بسيار كوتاه. در غير
اين صورت، خاصه ذاتى مهدى، منتفى خواهد بود.
پس با توجه به اين دو اصل مسلم- كه در احاديث بسيار گفته شده است-
اگر ببينيم بعد از ادعاى مدعيان، هنوز جهان دچار حكومتهاى متعدد،
ونظامهاى فاسد، وعقايد وآراء باطل، وفساد وتباهى وظلم وگناه
وتاريكى بسيار است، مى دانيم كه هنوز مهدى ظهور نكرده است. اين چه
مهديهايى هستند كه آمده اند ونابود شده اند، وجهان هنوز مالامال از
ستم واجحاف، وتجاوز وانحراف، وكفر وجهل، وگمراهى وانحطاط است؟!
مهدى، براى اين نيست كه بيايد ودعوتى را نشر دهد وفرقه تازه اى
بسازد وبر تشتت اقوام ومشكلات بشرى چيز ديگرى بيفزايد.
مهدى، بقية الله است، وذخيره الهى است. مهدى، مظهر (يا منتقم)،
و(يا عدلُ يا حكيم) است. او براى نجات بشريت ذخيره شده است. او
ذخيره شده است كه چون بيايد، انسانيت را از همه دردها ورنجها،
جهلها وپستيها، ستمها ومحروميتها رهايى بخشد...
مهدى، پس از آزمايشهايى خدايى از بشر- آزمايشهاى اعصارى واقوامى،
نسلى وعصرى، فردى وجمعى، اعتقادى وعملى- در هنگام مقدر، به امر
خدا، ظاهر مى گردد، وخود را به مردمان مى شناساند، وقاطع وسريع،
جهان را( به تأييد غيبى، وبه كمك نيروى انسانى ياران واصحاب خود،
وكسانى كه به او بپيوندند، وديگر نيروهاى ناشناخته)، به صورت جهانى
خدايى در مى آورد. اين است فلسفه اعلاى غيبت وظهور مهدى(عليه
السلام). وبا توجه به همين عمق جوهرى شخصيت مهدى، ودو نشانه اقدامى
ظهور او( سرعت وفرا گيرى) است، كه شيعه اثناعشرى آگاه ومؤمن، از
دام همه مدعيان ودكه داران ومسلك سازان واستعمار گران وخيانت
پيشگان وتشتت آفرينان رسته است، واز هر ضلال وانحرافى جسته است،
وهمواره منتظر ظهور(طلعت رشيده)، و(دولت كريمه) است.
12- طلوع خورشيد از مغرب
در علائم ظهور، از جمله، سخن از طلوع خورشيد از مغرب رفته است. در
برخى از احاديث، اين امر، اينگونه بيان شده است:
خورشيد به هنگام ظهر، در آسمان راكد شود( آسمان بسختى تيره گردد،
وخورشيد ناپديد شود، چنانكه گويى غروب كرده است)، وساعتى چند، تا
به هنگام عصر، پيدا نباشد، آنگاه( كه به جانب مغرب رسيده باشد)، از
مغرب ظاهر گردد. (43)
از
اين بيان، چنان معلوم مى گردد، كه با تيره شدن آسمان، وركود (44)
وتار شدن خورشيد وناپيدا شدن آن، به هنگام ظهر، وطول كشيدنِ اين
حال تا نزديك غروب، وسپس پيدا شدن آن در مغرب، چنان به نظرها مى
آيد كه خورشيد، پس از آنكه به هنگام ظهور در وسط آسمان ناپديد گشته
است، به هنگام غروب، (از مغرب طلوع كرده است).
ظاهراً ناپديد شدن خورشيد، وگرنه حركت كرات برقرار خواهد بود،
چنانكه در خود اين احاديث آمده است كه خورشيد پس از ساعتهايى چند،
از مغرب- كه در طول مدت تاريكى وتيرگى هوا، با ( سير زمين) تا آنجا
رسيده است- طلوع مى كند در برخى از روايات اين مطلب نيز آمده است
كه:(آيت ونشانه اى، وسيمايى، در خورشيد پديدار گردد). ودر برخى
آثار رسيده است كه (مهدى)، خود، همان خورشيدى است كه از مغرب( محل
غروب كردنِ) خويش طلوع خواهد كرد-( وهُوَ الشَّمسُ الطّالِعَةُ مِن
مَغرِبِها).(12)
فصل هفتم: در (قرآن كريم)
1- مهدى در قرآن
آشكار شد كه موضوع (مهدى)، (انتظار)، و(ظهور)، سراسرِ كتابها
ومدارك مذاهب اسلامى را فرا گرفته است. پيامبر اكرم(صلى الله عليه
وآله وسلم)، خود آن را تعليم داده است. على بن ابيطالب(عليه
السلام) وديگرامامان، همواره، درباره آن سخن گفته اند، ودرباره
خصوصيات موعود وظهور، وانتظار منتظران، دقايقى بسيار مطرح ساخته
اند. علما وبزرگان فِرَق اسلام، در سرتاسر تاريخ اسلام، ودر سرتاسر
جهان اسلام، در اين باره فصلها نوشته اند وكتابها نگاشته اند.
با اين حساب، آيا شدنى است كه موضوعى اينچنين، در كتاب الهى ريشه
هايى نداشته باشد؟! موضوعى به اين مهمى، كه خود پيامبر تعليم داده،
وآنهمه درباره آن سخن گفته است، وسپس از على وديگر امامان، آنهمه
در آن باره بيابانها وسخنها رسيده است، بيقين ريشه هايى قرآنى
دارد، وآياتى چند، مربوط به آن، فرود آمده است...
در قرآن كريم، درباره مسائل آينده دوران، وحوادث آخر الزَّمان،
واستيلاى خوبى وخوبان بر جهان، وحكومت يافتن صالحان- گاه باشاره،
وگاه بتصريح- سخن گفته شده است. اينگونه آيات را مفسِّران اسلامى،
طبق مدارك حديثى وتفسيرى، مربوط به مهدى وظهور آخر الزمان دانسته
اند. آيات ديگرى، در قرآن كريم هست، كه به جنبه حضور ولايتى
مهدى(عليه السلام)، اشاره- بلكه در اين باره صراحت- دارد، كه در
فصل بعد، ياد مى كنيم. اينك 10 آيه، از آياتى كه راجع به مهدى است،
وآخرُ الزَّمان، وظهور(طلعت رشيده)، و(دولت كريمه):
آيه اول:
(وَلَقَد كَتَبْنا فِى الزَّبور، مِن بَعدِ
الذِّكْر، اَنَّ الاَرضَ يرثُها عِبادِى الصّالِحون).(13)
- ما در زبور داود، از پس ذِكر( تورات)، نوشته ايم كه سرانجام،
زمين را بندگان شايسته ما ميراث برند وصاحب شوند.
امام
محمّدِ باقر(عليه السلام) فرمود:
اين
بندگان شايسته كه وارثان زمين شوند، اصحاب مهدى هستند، در آخرُ
الزَّمان.
شيخ طبرسى، پس از نقل اين حديث، مى گويد:
حديثيكه
شيعه وسُنّى، از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) روايت كرده اند،
بر گفته امام باقر دلالت دارد. حديث اين است: (اگر از عمر دنيا
باقى نماند مگر يك روز، خداوند همان يك روز را آن قدر دراز مكند،
تا مردى صالح، از اهل بيت من، برانگيزد، واو جهان را، همانگونه كه
از جور وستم لبريز شده باشد، از داد ودادگرى لبريز سازد). وامام
ابوبكر احمد بن حسين بيهقى، در كتاب (اَلبَعثُ والنُّشُور)، اخبار
بسيارى در اين باره آورده است. وآن اخبار را، نواسه او، ابو الحسن
عُبيد الله بن محمد بن احمد، در سال 518، براى ما روايت كرد.(14)
در (تفسير على بن ابراهيم)، درباره اين آيه، آمده است:
ما در زبور، از پس ذكر نوشتيم... همه كتابهاى آسمانى ذكر ناميده مى
شود. اَنَّ الاَرضَ يرِثُها عِبادِى الصّالِحُون، يعنى قائم واصحاب
او.( اين مطلب در زبور آمده است زيرا كه) در زبور وقايع وكشتارهاى
عظيم آمده است، وهم حمد خداوند وتمجيد ذاتِ او، وهم دعا ونيايش.(15)
آيه دوم:
(وَنُريدُ اَن نَمُنَّ الَّذينَ
اسْتُضْعِفُوا فِى الاَرض، ونَجْعَلَهُم اَئِمَّةً، ونَجْعَلَهُمُ
الْوارثين).(16)
- ما مى خواهيم تا به مستضعفان زمين نيكى كنيم، يعنى: آنان
را پيشوايان سازيم وميراث برانِ زمين.
اين
آيه نيز، طبق پاره اى از سخنان امام على بن ابيطالب (عليه السلام)
، در (نهجُ البلاغه)، ورواياتى از ديگرامامان، به گونه اى، ناظر به
مستضعفان محروم وپيروان راه حق است، كه سرانجام، جهان از آن
شايستگان ايشان خواهد شد. واين امر، در زمانِ ظهورِ حُجَّتِ بالغه
است؛(17)
چنانكه شيخ بزرگوار ابو جعفرِ صَدوق، در (اَمالى) روايت كرده است
كه على(عليه السلام) فرمود:(اين آيه مربوط به ماست).(18)
يار صفحة:
(1) بيانُ الفرقان، ج5، ص 181- 182.
(2) ملاحم وفتن، به معناى جنگهاى بزرگ، وحوادث با عظمت،
وآشوبهاست. اين اصطلاح، در مورد اخبار مربوط به حوادث آخر
الزّمان، ووقايع پيش از ظهور به كار مى رود- وچنانكه درپيش
اشاره شد- كتابهايى به همين عنوان: (الملاحم )، و(الملاحم
والفتن) داريم.
(3) مقصود دو روايت مذكور در (بيان الفرقان)( ج5، ص170) است.
(4) يعنى: به وسيله راويان خلط شده است.
(5) بيان الفرقان، ج5، ص217.
(6) اصول كافى، كتاب الحُجَّة، (بابٌ نادِرٌ فى حال الغَيبة).
(8) بيان الفرقان، ج5، ص 167- 168.
(9) جامعُ الاخبار، بِحار الانوار، ج52، ص 262-264.
(10) كشفُ اليقين، بحار الانوار، ج52، ص 217-219.
(11) روضه كافى، ص 36-42، بحار الانوار، ج52، ص 254-260.
(12) اكمال الدين، بحار الانوار، ج52، ص 195.
(14) تفسير (مجمعُ البيان)، ج7، ص66-67.
(15) تفسير(نورُ الثَّقَلين)، ج3، ص464.
(17) مجمع البيان، ج7، ص239.
(18) تفسير (نور الثقلين)، ج4، ص107-111.