باب ششم: برخى از معجزات صادره از آن بزرگوار
امامت آن حضرت، به معجزات باهرات و خوارق عادات - كه از آن جناب صادر شده در ايام
غيبت صغرى و رفت و آمد خواص و نواب، نزد آن حضرت - ثابت مىشود و به آن، ثابت شود
حيات و مهدويت آن جناب؛ زيرا در ميان مسلمين، كسى نباشد كه آن جناب را در زمانى،
امام داند و غير او را مهدى موعود داند.
و معجزات آن حضرت بسيار است و اكابر دانشمندان معروف به صلاح و صدوق و فضل، در نزد
خاصه و عامه، آنها را نقل كردهاند.
شيخ جليل، فضل بن شاذان در غيبت خود روايت كرده از
احمد بن محمد بن ابى نصر، از حماد بن عيسى، از عبدالله بن ابى يعفور كه گفت: حضرت
ابو عبدالله جعفر بن محمد (عليه السلام) فرمود: هيچ معجزهاى
از معجزات پيغمبران و اوصياى ايشان نيست، مگر آن كه ظاهر خواهد گردانيد خداى تعالى
مانند آن را به دست قائم ما، به جهت اتمام حجت بر اعداء.
اول: در كفايه المهتدى نقل كرده از شيخ ابو عبدالله،
محمد بن هبه الله طرابلسى، در كتاب فرج كبير(40)
كه روايت نمود به سند خود از ابى الاديان - كه يكى از
چاكران حضرت عسكرى (عليه السلام) بود - كه او گفت: به خدمت آن
حضرت شتافتم، آن جناب را بيمار و ناتوان يافتم. آن جناب نامهاى چند نوشته، به من
داد و فرمود: اين نامهها را به مدائن رسان و به فلان و فلان از دوستان ما بسپار و
بدان كه بعد از پانزده روز ديگر، به اين بلده خواهى رسيد و آواز نوحه از خانه من
خواهى شنيد و مرا در غسلگاه خواهى ديد.
ابوالاديان مىگويد كه گفتم: اى مولاى من! چون اين واقعه عظيم روى دهد، حجت خدا و
راهنماى ما چه كس خواهد بود؟
فرمود: آن كسى كه جواب نامههاى مرا از او طلب نمايد.
گفتم: زياده از اين هم اگر نشانى مقرر فرمايى، چه شود؟
فرمود: آن كسى كه بر من نماز گزارد، او حجت خدا و راهنما و امام و قائم به امر است
بعد از من.
پس نشانى بيشترى از آن سرور، طلب نمودم؛ فرمود: آن كسى كه خبر دهد به آنچه در
هميان (كيسه پول) است.
پس، هيبت آن حضرت مرا مانع آمد كه بپرسم كه: چه هميان و كدام هميان و چه چيز است
در هميان؟.
پس، از سامره بيرون آمدم و نامهها را به مداين رسانيدم و جواب آن مكاتيب را گرفتم
و بازگشتم، و روز پانزدهم بود كه داخل سامراء شدم، بر وجهى كه آن حضرت، به معجزه از
آن خبر داده بود، آواز نوحه از خانه آن سرور شنيدم و نعش او را در غسلگاه ديدم و
برادرش جعفر را بر در خانه آن حضرت ديدم كه مردمان دور او جمع شده بودند و به او
تسليت مىگفتند.
با خود گفتم: اگر امام بعد از امام حسن، او باشد، پس از امر امامت، باطل خواهد شد؛
زيرا مىدانستم كه نبيذ (شراب) مىآشامد و طنبور مىزند و قمار مىبازد.
پس، او را تسليت گفتم و هيچ چيز از من نپرسيد و جواب نامهها نطلبيد. بعد از آن،
خادمى بيرون آمد و به جعفر گفت: اى خواجه من! برادر تو را كفن كردند؛ برخيز و بر او
نماز گزار!
برخاست و به آن خانه در آمد و شيعيان، گريان به آن منزل در آمدند؛ در آن حال، امام
(عليه السلام) را كفن كرده بودند و بر روى نعش گذاشته بودند؛ جعفر پيش رفت كه نماز
بگزارد؛ چون قصد آن كرد كه تكبير بگويد، ديدم كودكى پيدا شد، گندم گون و مجعد موى،
رداى او را كشيد و فرمود: اى عمو! من به نماز كردن بر پدر خود از تو سزاوارترم!
جعفر، متغير اللون به كنار رفت، و آن برگزيده، بر پدر بزرگوار نماز گزارد و او را
در پهلوى مرقد پدر بزرگوارش، امام على نقى (عليه السلام) دفن نمود.
بعد از آن، به من خطاب فرمود: جوابهاى نامهها را بياور!
جوابهاى نامهها را دادم به او وبا خود گفتم: اين دو نشان! و نشان هميان ماند.
نشسته بوديم كه چند تن از قم رسيدند و از حال امام پرسيدند و دانستد كه آن حضرت
رحلت نموده؛ گفتند: جانشين او كيست؟ جعفر را نشان دادند؛ پس بر او سلام كردند و
تسليت گفتند و گفتند: نامهها داريم و مالى است با ما كه گفتهاند به آن حضرت
برسانيم؛ چه بايد كنيم؟
جعفر گفت: به خادمان من بسپاريد!
گفتند: به ما بگوى كه نامه را چه كسان نوشتهاند و مال چقدر است؟
جعفر، خشمناك برخاست و جامههاى خود را تكانيد و گفت: مىخواهند كه از غيب خبر
دهم!
آن جماعت، حيران شده بودند، كه خادمى بيرون آمد و گفت: اى اهل
قم! و يك يك را نام برد كه با شما نامه فلان و فلان است و هميانى است كه در
آن هزار دينار است و از آن جمله، ده دينار مطلاست.
پس نامه را با آن هميان به آن خادم دادند و گفتند: بى شبهه، آن كسى كه او را
فرستاده، او امام است
.
دوم: روايت كرده از محمد بن يحيى فارسى، از شخصى كه آزاد كرده خديجه، دختر حضرت
جواد (عليه السلام) بود، او گفت: قومى از سادات از اهل مدينه قائل بودند به حق يعنى
امامت امامان شيعه، پس مىرسيد به ايشان، هداياى ابى محمد عسگرى در وقت معينى؛ پس
چون حضرت وفات كرد، برگشتند گروهى از ايشان، از اعتقاد به خلف - يعنى امام زمان
(عجل الله تعالى فرج الشريف) -؛ پس وارد شد آن هدايا بر آن كسانى كه ثابت مانده
بودند بر اعتقاد به آن جناب بعد از پدر بزرگوارش (عليهما السلام) و قطع شد از باقى،
و ديگر بر ايشان برنگشت.
سوم: و نيز روايت كرده از ابى الحسن، احمد بن عثمان عمرى، از برادرش، ابى جعفر،
محمد بن عثمان كه گفت: مردى از اهل سودا(41)
- كه اطراف كوفه است - مال بسيارى حمل مىكرد از براى صاحب الزمان (عليه السلام)؛
پس حضرت رد نمود مال را بر او و به او گفت: حق پسر عموهاى خود
را از آن بيرون كن! و آن چهارصد درهم است.
در دست او مزرعهاى بود از فرزندان عوميش، پس بعضى از منافع آن را به آنها داد و
بعضى را نگاه داشت؛ وقتى نظر كرد در حساب مال ديد كه آنچه از پسر عموهايش با اوست،
چهارصد درهم است؛ چنانكه حضرت فرموده بود.
و نيز روايت كرده از ابى الحسن عمرى كه گفت: حمل نمود مردى از
قائلين به حق يعنى امامت امامان شيعه، مالى را به سوى صاحب الزمان (عليه السلام)،
مفصلا(42)
با نامههاى قومى از مؤمنين، و ميان هر دو اسم را فاصله گذاشته بود، و از غير
ايشان، ده اشرفى برده بود به اسم زنى كه مؤمنه نبود؛ پس جميع مال را قبول فرمود، و
نوشت در هر فاصلهاى، رسيد مال آن شخص را و آن ده اشرفى را برگرداند بر آن زن، و در
زير اسم او نوشت: انما يتقبل الله من المتقين(43).
چهارم: و نيز روايت كرده از عبدالله سفيانى كه گفت: مالى از
جانب مرزبانى به آن حضرت (عليه السلام) رساندم كه در آن بود دست بند طلايى؛ پس همه
را قبول فرمود و دست بند را رد كرد و امر فرمود به شكستن آن.
پس آمدم به نزد مرزبانى و به او گفتم آنچه را به آن را از او بيرون آورديم و
فرستاديم نزد آن حضرت؛ پس قبول فرمود.
پنجم: و نيز روايت كرده از على بن سنان موصلى، از پدرش كه گفت:
چون حضرت ابو محمد (عليه السلام) وفات كرد، جماعتى از قم و بلاد جبل، با اموالى كه
معمولا مىآوردند، وارد شدند.
ايشان را خبرى از فوت آن حضرت نبود؛ پس چون رسيد به سامراء و سوال كردند از آن
جناب، به آنها گفتند كه وفات؛ گفتند: پس از او كيست؟
گفتند: جعفر، برادرش.
پس از او سوال كردند؛ (و سراغ جعفر را گرفتند) گفتند: براى سير و تنزه بيرون رفته
و در زورقى (قايقى) نشسته در دجله، شرب خمر مىكند و با او سرايندگانند.
آن قوم با يكديگر مشورت كردند و گفتند: اين صفت امام نيست.
بعضى از ايشان گفتند: برويم و اين اموال را برگردانيم به صاحبانشان.
ابوالعباس محمد بن احمد بن جعفر حميرى قمى گفت: تامل كنيد تا جعفر برگردد و در امر
او تفحص كنيم.
چون برگشت، داخل شدند بر او سلام كردند و گفتند: اى سيد ما! ما از اهل قوم هستيم،
در ما جماعتى از شيعه و غير شيعهاند و ما حمل مىكرديم براى سيد خود، ابو محمد
عسگرى اموالى.
گفت: كجاست آن مالها؟
گفتند: با ماست.
گفت: تحويل نماييد آن را به نزد من!
گفتند: براى اين اموال، جسرى (پلى) است كه راه به آن است.
گفتند: آن چيست؟
گفتند.... ما هر وقت مالها را مىآوريم، سيد ما مىفرمود كه همه مال فلان مقدار
است؛ از فلان، اين مقدار، و از نزد فلان، آن قدر، تا آن كه تمام نامهاى مردن را
مىبرد و مىفرمود كه بر نقش مهر كيسهها چيست.
جعفر گفت: دروغ مىگوييد! و بر برادرم مىبنديد چيزى را كه نمىكرد؛ اين علم غيب
است.
پس آن قوم سخن جعفر را شنيدند، بعضى به بعضى نگاه كردند.
پس گفت: اين مال را برداريد به نزد من آريد!
گفتند، ما قومى هستيم كه ما را اجاره كردند.
ما آن را از سيد خود حسن (عليه السلام) ديده بوديم؛ اگر تو امامى، آن مالها را
براى ما وصف كن، وگرنه به صاحبانش بر مىگردانيم، هر چه مىخواهند در آن مالها
بكنند! جعفر رفت نزد خليفه - و او در سامراء بود - و از ايشان شكايت كرد؛ چون در
نزد خليفه حاضر شدند، خليفه به ايشان گفت: اين اموال را بدهيد به جعفر!
گفتند: اصلح الله الخليفه! ما اجبير و وكيل صاحبان اين اموال هستيم، و ما را امر
كردند كه تسليم نكنيم آنها را مگر به علامت و دلالتى كه عادت، بر همين جارى شده بود
با ابى محمد (عليه السلام).
خليفه گفت: چه بود آن دلالتى كه با ابى محمد (عليه السلام) بود؟
آنها گفتند: وصف مىكرد براى ما اشرفىها را و صاحبان آن را و اموال را و مقدار آن
را؛ وصف مىكرد، مالها را به او تسليم مىكرديم، و چند مرتبه بر او وارد شديم، و
اين بود علامت ما بر او، و حال وفات كرده، پس اگر اين مرد، صاحب اين امر است، پس به
پا دارد براى ما آنچه را به پا مىداشت براى ما برادر او، وگرنه مال را بر
مىگردانيم به صاحبانش كه آن را فرستادند به توسط ما.
جعفر گفت: يا اميرالمؤمنين! اينها قومى دروغ گويند و بر برادرم دروغ مىبندند، و
اين، علم غيب است.
خليفه گفت: آن قوم، رسولانند؛ و ما على الرسول الا البلاغ؛
جعفر، مبهوت شد و جوابى نيافت، و آن جماعت گفتند: اميرالمؤمنين بر ما احسان كند و
فرمان دهد به كسى كه به ما را بدرقه كند تا از اين بلد بيرون رويم.
پس به شخصى امر كرد ايشان را بيرون كرد؛ چون از بلد بيرون رفتند، پسرى به نزد
ايشان آمد كه نيكوترين مردم بود در صورت، پس ايشان را صدا كرد كه: اى فلان! و اى
فلان، پسر فلان! اجابت كنيد مولاى خود را!
پس به او گفتند: تو مولاى مايى؟! گفت: معانهج البلاغه الله! من بنده مولاى شمايم؛
برويد به نزد آن جناب!
گفتند: با او رفتيم تا آن كه داخل شد به خانه مولاى ما، امام حسن (عليه السلام) پس
ديديم فرزند او قائم را، بر سريرى نشسته، كه گويا پاره ماه است، و بر بدن مباركش
جامه سبزى بود؛ سلام كرديم بر آن جناب، و سلام ما را جواب داد.
آن گاه فرمود: همه مال، فلان قدر است و مال فلان، چنين است، و پيوسته وصف مىكرد
تا آن كه جميع مال را وصف كرد، و وصف كرد جامههاى ما را، و سوارى ما را، و آنچه با
ما بود از چهار پايان.
پس افتاديم به سجده براى خداى تعالى، و زمين را در پيش روى از بوسيديم؛ آن گاه
سؤال كرديم از هر چه مىخواستيم و او جواب داد.
اموال را حمل كرديم به سوى آن جناب، و ما را امر فرمود كه ديگر چيزى به سوى سامراء
حمل نكنيم تا براى ما شخصى را در بغداد منصوب فرمايد كه اموال را به نزد او حمل
كنيم، و از نزد او، توقيعات بيرون بيايد.
گفتند: پس، از نزد آن جناب مراجعت كرديم و عطا فرمود به ابو العباس، محمد بن جعفر
حميرى قمى، مقدارى از حنوط و كفن، و به او فرمود: خداوند، بزرگ نمايد اجر تو را در
نفس تو.
راوى گفت: چون ابو العباس به عقبه همدان رسيد، تب كرد و وفات
نمود.
و بعد از آن، اموال حمل مىشد به بغداد، نزد كسانى كه حضرت منصوب كرده بود، و
بيرون مىآمد از نزد ايشان، توقيعات.
ششم: در كتاب عيون المعجزات نيز روايت كرده از محمد بن
جعفر كه گفت: بيرون رفت يكى از برادران ما به عزم عسگر - يعنى
سامراء - براى امرى از امور، گفت: پس وارد عسگر شدم و من ايستاده بودم در حال نماز
نمازى كه ديدم مردى آمد و كيسهاى مهر كرده در پيش روى من گذاشت و من نماز
مىخواندم.
چون از نماز فارغ شدم و مهر آن كيسه را شكستم، ديدم در آن رقعهاى است كه شرح شده
در آن، آنچه من براى آن بيرون آمده بودم، پس از عسگر مراجعت كردم.
هفتم: و نيز روايت كرده از محمد بن احمد كه گفت: شكايت كردم از يكى از همسايگان
خود كه متأذى بودم از او، و از شر او ايمن نبودم؛ توقيع مبارك صادر شد كه:
به زودى كفايت امر او، از خواهد شد؛ پس، خداى تعالى منت گذاشت بر من به مردن او در
روز دوم.
هشتم: و نيز روايت كرده از ابى محمد ثمالى، گفت: نوشتم براى
دو. مقصد، و خواستم كه بنويسم در مقصد سوم خود، پس در نفس خود گفتم: شايد آن جناب
(عليه السلام) اين را كراهت داشته باشد؛ پس توقيع شريف رسيد در آن دو مقصد و آن
مقصد سوم، كه در نفس خود پنهان كردم و آن را ننوشته بودم.
نهم: و نيز روايت كرده كه: توقيعى رسيد درباره احمد بن عبدا
لعزيز كه او مرتد شده، و متبين شد ارتداد او بعد از اصول توقيع، به يازده روز.
دهم: و نيز روايت كرده از على بن محمد صميرى، كه نوشت و درخواست كفنى كرد؛ آن حضرت
نوشت به او كه: تو محتاج مىشوى به آن، در سال هشتاد (ظاهرا
يعنى دويست و هشتاد)، و اما دو جامه براى او فرستاد؛ پس وفات كرد در سال هشتاد
(44).
باب هفتم: برخى از تكاليف مردم نسبت به امام ولى عصر (عليه السلام)
اول: مهموم بودن براى آن جناب (عليه السلام) در ايام غيبت و مفارقت.
و در عيون از جناب امام رضا (عليه السلام) روايت است
كه در ضمن خبرى متعلق به آن جناب فرمود: چه بسيار مؤمنه و چه
بسيار مومنى كه متاسف و حيران و محزونند در وقت فقدان ماء معين، يعنى حضرت حجت
(عليه السلام).
در فقرات شريفه دعاى ندبه معروفه كه در عيد غدير و قربان و فطر و روز جمعه و شب آن
بايد خواند، اشاره شده به اين مطلب كه حاصل مضمون بعضى از آن فقرات، اين است:
كاش مىدانستم كه تو در كجا اقامت نمودى؟ و كدام زمين و خاك،
تو را (در) برگرفته؟ آيا به رضوى جاى دارى يا ذى طوى؟ گران است بر من كه خلق را
ببينم و تو ديده نشوى، و نشنوم از تو، نه آوازى و نه رازى.
گران است بر من، كه احاطه كند به تو بلا، نه به من، و نرسد به تو از من، نه
نالهاى و نه شكايتى.
جانم فداى تو؛ غايبى كه از ما كناره ندارى!
جانم فداى تو؛ دور شدهاى كه از ما دورى نگرفتى!
جانم فداى تو؛ كه آرزوى هر مشتاق و آرزومندى از مرد و زن كه تو را ياد آورند و
ناله كنند!
گران است بر من، كه من بر تو بگيريم و خلق، از تو دست كشيده باشند.
گران است بر من، آن كه جارى شود بر تو آنچه جارى شده، نه بر ايشان.
آيا معينى هست كه طولانى كنم با او گريه و ناله را؟
آيا جزع كنندهاى هست كه من او را بر جزعش يارى كنم هر گاه كه خلوتى شد؟
آيا به چشمى خاشاكى رفته (كنايه از بسيارى گريه است)؟ كه چشم من او را بر آن حالت
مساعدت كند؟ آيا به سوى تو راهى هست - اى پسر احمد! - كه به حضور جنابت مشرف شوند؟
آيا متصل مىشود روز ما به فرداى او كه محظوظ شويم و بهره بريم؟
كى وارد مىشويم بر چشمه سارهاى سيراب كننده كه سيراب شويم؟
كى سيراب مىشويم از آب گواراى تو؛ كه تشنگى به طول انجاميد؟
كى صبح و شام، به خدمتت خواهيم رسيد؟
كى تو ما را مىبينى و ما تو را، و حال آن كه لواى ظفر و نصرت برافراشته شده
(باشد)؟.
تا آخر دعا، كه نمونهاى است از درد دل آن كه جمى از چشمه محبت آن جناب نوشيده، و
سزاوار است او را كه به امثال اين كلمات، درد دلى كرده و بر آتش هجرانش، كفى از آب
شور (يعنى اشك در چشم) بپاشد.
دوم: از تكاليف قلبيه، انتظار فرج آل محمد (عليه السلام) در هر آن، و انتظار ظهور
دولت قاهره و سلطنت ظاهره مهدى آل محمد (عليه السلام)، و پر شدن زمين از عدل و داد
و غالب شدن دين اسلام بر جميع اديان (مىباشد) كه خداى تعالى به نبى اكرم ود خبر
داده و وعده فرمود؛ بلكه بشارت آن را به جميع پيغمبران و امتها داده كه: روزى
خواهد آمد كه جز خداى تعالى كسى را پرستش نكنند، و چيزى از دين نماند كه از بيم
احدى، در پرده ستر و حجاب بماند، و بلا و شدت، از حق پرستان برود؛ چنان كه در زيارت
مهدى آل محمد (عليه السلام) است كه:
اسلام على المهدى الذى وعد الله به الامم ان يجمع به الكم و
يلم به الشعت و يملا به الارض عدلا وقسطا و ينجز به وعد المومنين.
ترجمه: سلام بر مهدى! آن كه (خدا) و عده داد به او جميع امتها را كه جمع كند به
وجود او كلمهها را - يعنى اختلاف را از ميان ببرد و دين يكى شود - و گرد آورد به
او پراكندگىها را، و پر كند به او زمين را از عدل و داد و انفانهج البلاغه فرمايد
به سبب او، وعده فرجى كه به مومنين داده.
شيخ نعمانى در كتاب غيبت روايت كرده از علاء بن سيابه
از ابى عبدالله، جعفر بن محمد (عليهما السلام) كه فرمود: كسى
كه بميرد از شما و منتظر باشد اين امر را مانند كسى است كه در خيمهاى باشد كه از
آن حضرت قائم (عليه السلام) است.
و نيز روايت نموده از ابو بصير از آن جناب كه فرمود: آيا خبر
ندهم شما را به چيزى كه قبول نمىكند خداوند عملى را از بندگان، مگر به آن؟ گفتم:
بلى! پس فرمود: شهاده ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله، و اقرار
به آنچه خداوند امر فرموده و دوستى ما، و بيزارى از دشمنان ما، و انقياد و تسليم
امامان معصوم بودن، و ورع، اجتهاد، و آرامى، و انتظار كشيدن براى قائم (عليه
السلام).
آن گاه فرمود: به درستى كه براى ما دولتى است كه خداوند آن را مىآورد هر وقتى كه
خواست.
ا: گاه فرمود: هر كسى كه خوش دارد كه از اصحاب قائم (عليه السلام) باشد، پس انتظار
كشد، و عمل كند با ورع و محاسن اخلاق در حالى كه انتظار دارد.
پس اگر بميرد و قائم (عليه السلام) پس از او خروج كند، هست براى او از اجر، مثل
اگر كسى كه آن جناب را درك كرده؛ پس كوشش كنيد و انتظار كشيد هنيئا هنيئا براى شما
اى عصابه مرحومه (يعنى اى گروهى كه مشمول رحمت خدا هستيد).
و شيخ صدوق در كمال الدين روايت كرده از آن جناب كه
فرمود: از دين ائمه است ورع و عفت و صلاح و انتظار داشتن فرج
آل محمد (عليهم السلام).
و نيز از جناب رضا (عليه السلام) روايت كرده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و
سلم) فرمود: افضل اعمال امت من، انتظار فرج است از خداوند
عزوجل.
نيز روايت كرده از اميرالمؤمنين (عليه السلام) كه فرمود:
منتظر امر ما، مانند كسى است كه در خون خود غلطيده باشد در راه خداوند.
شيخ طبرسى در احتجاج روايت كرده كه توقيعى از حضرت
صاحب الامر (عليه السلام) بيرون آمد، به دست محمد بن عثمان، و در آخر آن مذكور است
كه: دعا بسيارى كنيد براى تعجيل فرج؛ به درستى كه فرج شما در
آن است.
و شيخ برقى در محاسن از آن جناب روايت كرده كه به مردى
از اصحاب فرمود كه: هر كه از شما بميرد با دوستى اهل بيت و
انتظار كشيدن فرج، مثل كسى است كه در خيمه جناب قائم (عليه السلام) باشد.
و در روايت ديگر: بلكه مثل كسى است كه با رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم) باشد.
و در روايت ديگر: مانند كسى است كه در پيش رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم) شهيد گردد.
و نيز از جناب صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: هر كه
انتظار برد ظهور حجت دوازدهمى را، مانند كسى كه شمشير خود را برهنه كرده و در پيش
روى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، دفع دشمنان آن حضرت مىكند.
و برقى از اميرالمؤمنين (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود:
افضل عبادت مؤمن، انتظار كشيدن فرج حق است.
سوم: از تكاليف، دعا كردن است براى حفظ وجود مبارك امام عصر (عليه السلام) از شرور
شياطين انس و جن، و طلب تعجيل نصرت و ظفر و غلبه بر كفار و ملحدين و منافقين براى
آن جناب؛ و اين، نوعى است از اظهار بندگى، و رضاى به آنچه خداى تعالى وعده فرموده
كه چنين گوهر گران بهايى را - كه در خزانه قدرت و رحمت خود پرورده، و بر چهره آن
حجاب عظمت و جلالت كشيده - در روزى كه خود مصلحت داند، ظاهر و دنيا را از پرتو شعاع
آن روشن نمايد.
و با چنان وعده منجر حتمى، در دعاى ما براى آن حضرت، جز اداى رسم بندگى و اظهار
شوق، و زيادتى محبت و ثواب و رضا به موهبت كبراى خداوندى، اثرى ظاهرى نباشد؛
اگر چه بسيار تحريص و تاكيد فرمودند در دعاى براى آن حضرت (عليه السلام) در
غالب اوقات.
سيد جليل، على بن طاووس، در فصل هشتم از كتاب فلاح السائل
بعد از ذكر ترغيب در دعاى براى اخوان، فرمود كه: هر گاه اين
همه فضل دعاست براى برادران تو، پس چگونه خواهد بود فضل دعا كردن براى سلطان تو؛ كه
او سبب وجود توست؛ و تو اعتقادى دارى كه اگر نبود آن جناب، نمىآفريد خداوند تو را
و نه احدى از مكلفين را، در زمان او و زمان تو؛ و اين كه لطف وجود او (عليه
السلام)، سبب است از براى هر چه كه تو و غير تو در آنيد؛ و سبب است از براى هر خير
كه مىرسيد به آن.
پس حذر كن و باز حذر كن از اين كه مقدم بدارى نفس خود را، يا احدى از خلايق را در
ولا و دعا، بر آن جناب (عليه السلام)، و حاضر كن قلب و زبان خود را در دعاى از براى
اين سلطان عظيم الشان!
و حذر كن از اين كه اعتقاد كنى كه من اين كلام را گفتم براى اين كه جناب به دعاى
تو محتاج است؛ هيهات! كه اگر اين را معتقد شوى، پس تو مريضى در اعتقاد و دوستى خود.
بلكه اين را گفتم براى آن چيزى كه تو را شناساندم از حق عظيم آن جناب بر، تو، و
احسان بزرگ او بر تو، و به جهت اين كه هر گاه دعا كردى براى او پيش از دعا كردن
براى نفس خود - براى آن كه عزيز است نزد تو - نزديكتر خواهد بود آن كه خداوند جل
جلاله، ابواب اجابت را در پيش روى تو باز نمايد؛ زيرا تويى كه ابواب قبول دعا را به
سبب گناهان، به روى خود بستى.
پس هر گاه دعا كردى براى اين مولا خاص، در نزد مالك احياء و اموات، اميد است به
جهت آن وجود مقدس، خداوند، ابواب اجابت را باز نمايد؛ پس تو در دعا كردن براى نفسى
خود و براى آن كه دعا مىكنى براى او، داخل شوى در زمره اهل فضل او، و فرا مىگيرد
رحمت خداوند جل جلاله تو را، و كرم و عنايت او به تو؛ زيرا كه چنگ زدى در دعا به
حبل او.
ذكر چند دعا در رابطه با امام عصر (عجل الله تعالى فرج الشريف)
سيد رضى الدين على بن طاووس رحمه الله عليه در كتاب فلاح
السائل بعد از كلام سابق فرموده: از جمله روايات،
روايتى است كه ذكر كرده آن را جماعتى از اصحاب ما؛ و ما اختيار نموديم خبرى را كه
ذكر كرده آن را ابن ابى قره در كتاب خود به اسناد خود از صالحين (عليهم السلام) كه
فرمود: مكرر بخوان در شب بيست و سوم از ماه رمضان، در حالت ايستاده و نشسته، و بر
هر حالتى كه باشى، و در تمام آن ماه، و هر قسم كه ممكن شود تو را، و هر زمان ديگر؛
مىگويى بعد از تمجيد كردن خداى تعالى و صلوات بر پيغمبر و آل او (عليهم السلام):
اللهم كن لوليك القائم بأمرك محمد بن الحسن المهدي عليه و
على آبائه أفضل الصلاة و السلام في هذه الساعة و في كل ساعة وليا و حافظا و قائدا و
ناصرا و دليلا و مؤيدا حتى تسكنه أرضك طوعا و تمتعه فيها طولا و عرضا و تجعله و
ذريته من الأئمة الوارثين اللهم انصره و انتصر به و اجعل النصر منك على يده و اجعل
النصر له و الفتح على وجهه و لا توجه الأمر إلى غيره اللهم أظهر به دينك و سنة نبيك
حتى لا يستخفي بشيء من الحق مخافة أحد من الخلق اللهم إني أرغب إليك في دولة كريمة
تعز بها الإسلام و أهله و تذل بها النفاق و أهله و تجعلنا فيها من الدعاة إلى طاعتك
و القادة إلى سبيلك و آتِنا فِي الدّنْيا حَسَنَةً وَ فِي الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ
قِنا عَذابَ النّارِ و اجمع لنا خير الدارين و اقض عنا جميع ما تحب فيهما و اجعل
لنا في ذلك الخيرة برحمتك و منك في عافية آمين رب العالمين و زدنا من فضلك و يدك
الملأى فإن كل معط ينقص من ملكه و عطاؤك يزيد في ملكك
(45).
و ثقه الاسلام، در كافى روايت نموده از محمد بن عيسى،
به اسناد خود از بعضى از صالحين (عليهم السلام) كه فرمود: مىگويى بعد از تحميد
خداوند تبارك و تعالى و صلوات بر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم):
اللّهُمّ كُنْ لِوَلِيّكَ فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ فِي هَذِهِ
السّاعَةِ وَ فِي كُلّ سَاعَةٍ وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ
قَاعِداً وَ عَوْناً وَ عَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتّعَهُ
فِيهَا طَوِيلًا
(46).
و شيخ ابراهيم كفعمى - در مصباح - دعا را چنين نقل
نموده:
اللهم كن لوليك محمد بن الحسن المهدي في هذه الساعة و في كل
ساعة وليا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلا و عينا حتى تسكنه أرضك طوعا و تمتعه
فيها طويلا
چهارم: صدقه دادن است - به آنچه مسير شود، در هز وقت - براى حفظ وجود مبارك امام
عصر (عليه السلام) و ما اين مطلب را در كتاب كلمه طيبه
توضيح داديم به اين كه: هر صدقه (اى) كه انسان مىدهد به هر كس، براى هر فايده و
غرضى كه در نظر گرفته، يا براى نفس خود است، يا براى محبوب عزيزى كه در نزد او
گرامى است و متوقف است - به حسب ظاهر - اصلاح بسيارى از امور معاش و معاد او به
وجود سلامتى او؛ چون معلم ناصح، پدر و مادر، فرزند، عيان، اخوان و امثال ايشان؛
مثلا در حالت مرض يا سفر كردن يكى از ايشان، صدقه مىدهد به جهت صحت و سلامتى او.
و خير آن - بالاخره - بر مىگردد به خود او؛ زيرا صحت عالم، سبب سلامتى دين اوست،
و سلامتى فرزند، باعث قلت يا بر طرف شدن زحمت و كلفت و بقاى نام نيك او و استمرار
طلب مغفرت براى اوست و هكذا.
و چون به برهان عقل و نقل و وجدان، هيچ نفسى عزيزتر و گرامىتر نيست و نبايد باشد
از وجود مقدس امام عصر (عليه السلام)؛ بلكه بايد محبوبتر از نفس خويش باشد؛ كه اگر
چنين نباشد، در ايمان، ضعف و نقصان، و در اعتقاد، خلل و سستى است؛ چنان كه به
اسانيد معتبره، از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت است كه فرمود:
ايمان نياورده احدى از شما، تا اين كه بوده باشم من و اهل بيت من، محبوبتر نزد او
از جان و فرزند و تمام مردم.
و چگونه چنين نباشد و حال آن كه وجود و حيات و دين و عقل و صحت و عافيت و ساير نعم
ظاهريه و باطنيه تمام موجودات، از پرتو آن وجود مقدس و اوصياى اوست؛ و چون ناموس
عصر، و مدار دهر، و منير آفتاب و ماه، و سبب آرامى زمين و سير افلاك در اين اعصار،
حضرت حجت بن الحسن (عليهما السلام) است، و جامه صحت و عافيت، اندازه قامت موزون آن
نفس مقدس، و شايسته قد معتدل آن ذات اقدس است، پس بر تمامى خود پرستان كه تمامى
اهتمامشان در حفظ و حراست و سلامتى نفس خويش است، چه رسد به آنان كه جز آن وجود
مقدس، كسى را لايق هستى و سزاوار عافيت و تن درستى ندانند، لازم و متحتم است كه
مقصود اولى و غرض اهم ايشان، از چنگ زدن به دامان هر وسيله و سببى كه براى بقا صحت
و استجلاب عافيت و قضاى حاجت و دفع بليات مقرر شده - چون دعا و تضرع و تصدق و توسل
- سلامتى حفظ آن وجود مقدس باشد.
پنجم: حج كردن و حج دادن به نيابت امام عصر (عليه السلام)، چنان كه در ميان شيعيان
مرسوم بود در قديم، و آن جناب، تقرير فرمودند.
چنان كه قطب راوندى در كتاب خرايج روايت كرده كه:
ابو محمد دعلجى، دو پسر داشت كه يكى از آن دو، صالح بود - و او را ابو الحسن
مىگفتند و او مردگان را غسل مىداد - و پسر ديگر او مرتكب محرمات مىشد.
مردى از شيعيان، زرى به ابو محمد مذكور داد كه به نيابت حضرت صاحب الامر (عليه
السلام) حج كند - چنان كه عادت شيعيان در آن وقت چنين بود - و ابو محمد، قدرى از آن
زر را به آن پسر فاسد داد و او را با خود برد كه براى حضرت حج كند.
وقتى كه از حج برگشت، نقل كرد كه: در موقف - يعنى عرفات - جوان گندم گون نيكو
هياتى را ديدم كه مشغول تضرع و ابتهال و دعا بود، و چون من نزديك او رسيدم، به سوى
من التفات نمود و فرمود: اى شيخ! آيا حيا نمىكنى؟ من گفتم: اى سيد من! از چه چيزى
حيا كنم؟
فرمود: به تو حجه مىدهند از براى آن كسى كه مىدانى و تو آن را به فاسقى مىدهى
كه خمر مىآشامد، نزديك است كه اين چشم ضايع شد.
ششم: برخاستن از براى تعظيم شنيدن اسم مبارك آن حضرت، خصوص اگر به اسم مبارك قائم
(عليه السلام) باشد؛ چنانكه سيره تمام اصناف اماميه - كثر هم الله تعالى - بر آن
مستقر شده در جميع بلاد، از عرب و عجم و ترك و هند و ديلم، و اين خود كاشف باشد از
وجود ماخذ و اصلى براى اين عمل؛ اگر چه تاكنون به نظر نرسيده، ولكن از چند نفر از
علما و اهل اطلاع، مسموع شد كه ايشان خبرى در اين باب ديدند.
بعضى از علما نقل كرده كه اين مطلب را سوال كردند از عالم متبحر جليل، سيد
عبدالله، سبط محدث جزايرى، و آن مرحوم در بعضى از تصانيف خود جواب دادند كه خبرى
ديدند كه مضمون آن اين است: روزى در مجلس حضرت صادق (عليه
السلام) اسم مبارك آن جناب برده شد، پس حضرت به حجت تعظيم و احترام آن، برخاست.
در اهل سنت، اين عادت مرسوم است براى مبارك حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم).
سيد احمد مفتى شافعى مكى معاصر، در سيره خود گفته: جارى شد
عادت بر اين كه مردم چون مىشوند ذكر وصف حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را
بر مىخيزند به جهت تعظيم آن حضرت، و اين برخاستن مستحسن است؛ چون در آن برخاستن،
تعظيم پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) است، و به جا آوردهاند اين كار
رإ؛للّهللّهّّ بسيارى از علماى امت كه به ايشان بايد اقتدا نمود.
حلبى، از علماى اهل سنت در سيره گفته كه: بعضى حكايت كردهاند
از امام سبكى شافعى (كه) جمع شد در نزد او بسيارى از علماى عصر او پس خوانده قصيده
خوانى كلام صرصرى را در مدح آن جناب (صلى الله عليه و آله و سلم):
قليل لمدح المصطفى الخط بالذهب
| |
على ورق من خط احسن من كتب
|
و ان تنهض الاشراف عند سماعه
| |
قياما صفوفا او جثيا على الركب
|
پس در اين حال، برخاست امام سبكى و جميع كسانى كه در مجلس بودند؛ پس وجد عظيمى در
آن مجلس شد.
هفتم: از تكاليف در ظلمات ايام غيبت، تضرع و مسالت از خداوند تبارك و تعالى، به
جهت حفظ ايمان و دين از تطرق
(47)
شبهات شياطين و زنادقه مسلمين، كه زندقه كفر خود را به لباسى از كلمات حقه
پوشانيدهاند چون دانهاى كه صياد در زير دام پنهان كند، و پيوسته به آن، ضعفا را
صيد و اباطيل خود را به وسيله آن چند كلمه حقه، در قلوب داخل كنند.
چنانكه براى اهل ديانت مشكل و مشتبه نمودند كه راست شده و عدهاى كه صادقين (عليهم
السلام) دادند، چنان كه نعمانى در غيبت خود، از جناب
صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: به درستى كه از براى
صاحب اين امر، غيبتى است، كه متمسك در آن غيبت به دين خود، مانند كسى است كه به دست
خود، خار درخت خاردار را بتراشد تا همواره شود.
و از اين جهت، امر فرمودند به خوندن برخى از دعاها؛
شيخ نعمانى در غيبت و كلينى در
كافى به اسانيد متعدده روايت كردند از زراره كه گفت: شنيدم كه ابو عبدالله
(عليه السلام) مىفرمايد: به درستى كه از براى قائم (عليه
السلام) غيبتى است پيش از آن كه خروج كند.
پس گفتم: از براى چه؟
گفت: مىترسد؛ و اشاره فرمود با دست خود به شكم مبارك.
آن گاه فرمود: اى زراره! و اوست منتظر و اوست كسى كه شك مىشود در ولادتش؛ پس بعضى
از مردم مىگويند كه پدرش مرد و جانشينى نگذاشت، و بعضى از ايشان مىگويند كه حمل
بود، و بعضى از ايشان مىگويند كه او غائب است، و بعضى مىگويند كه متولد شد پيش از
وفات پدرش به دو سال؛ و اوست منتظر؛ غير اين كه خداوند خواسته كه امتحان كند قلوب
شيعه را؛ پس در اين زمان، به شك مىافتد مبطلون.
زراره گفت: پس گفتم تن فداى تو شدم! اگر درك كردم آن زمان را كدام عمل را بكنم؟
فرمود: اى زراره! اگر درك كردى آن زمان را پس بخوان اين دعا را:
اللّهُمّ عَرّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنّكَ إِنْ لَمْ تُعَرّفْنِي
نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيّكَ اللّهُمّ عَرّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنّكَ إِنْ لَمْ
تُعَرّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجّتَكَ اللّهُمّ عَرّفْنِي حُجّتَكَ
فَإِنّكَ إِنْ لَمْ تُعَرّفْنِي حُجّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِى
(48).