پيشگفتار
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله أجمعين و
اللعن على أعدائهم الى يوم الدين.
نجم الثاقب يكى از معروفترين كتابهايى است كه درباره حضرت امام عصر (عجل الله
تعالى فرج الشريف ) در سال 1303 ه' ق تاليف شده است.
مؤلف اين كتاب، مرحوم حاج ميرزا حسن نورى - مشهور به محدث نورى، صاحب
مستدرك الوسائل - متوفاى 1321 ه' ق مىباشد.
اين جانب - رضا استادى - به اين منظور كه عموم علاقهمندان به حضرت ولى عصر، امام
زمان (عجل الله تعالى فرج الشريف) بتواند از اين كتاب بهرهمند شوند، آن را تلخيص و
برخى از بابهاى آن را مقدم و موخر، و به صورتى كه ملاحضه مىكنيد تنظيم كردهام؛
اميد است كه مانند خود نجم الثاقب، همواره مورد استفاده باشد.
مطالب اين مختصر به اين ترتيب:
باب اول: ولادت با سعادت امام زمان (عليه السلام)
باب دوم: اسامى و لقبها و كنيههاى آن حضرت؛ (40 نام، ياد داشت شده است).
باب سوم: برخى خصوصيات آن حضرت؛ (30 خصوصيت ذكر شده است).
باب چهارم: گفتار دانشمندان اهل تسنن درباره آن حضرت؛ (سخن 10 نفر ياد شده است).
باب پنجم: اثبات اين كه مهدى همان حجه بن الحسن (عليه السلام) است؛ (10 روايت از
اهل تسنن، و 10 روايت از شيعه).
باب ششم: برخى از معجزات آن حضرت؛ (10 معجزه ذكر شده است).
باب هفتم: برخى از وظايف مردم نسبت به آن حضرت؛ (8 وظيفه ياد شده است).
باب هشتم: اختصاص برخى از زمانها به آن حضرت؛ (8 مورد ذكر شده است).
باب نهم: برخى از اعمالى كه ممكن است جهت ملاقات آن حضرت مؤثر باشد.
باب دهم: استغاثه به آن حضرت.
باب يازدهم: داستانهاى كسانى كه در زمان غيبت كبرى خدمت آن حضرت رسيدهاند؛ (25
داستان).
باب دوازدهم: 6 پاسخ به اشكالى كه به خاطر يك روايت، مطرح شده است.
باب اول: ولادت با سعادت امام زمان (عليه السلام)
در كتاب ارشاد شيخ مفيد مذكور است كه: ولادت آن حضرت،
در شب نيمه شعبان 255 بود.
شيخ كلينى در كافى و كراجكى در
كنز الفوايد و شهيد اول در دروس و شيخ ابراهيم
كفعمى در جنه
(1) و جماعتى ديگر، با آنچه شيخ مفيد گفته است، موافقت كردهاند و
به روايتى شب جمعه، نيمى از ماه شعبان گذشته، سال 255 از مادر متولد شده است.
شيخ جليل، ابو محمد فضل بن شاذان كه بعد از ولادت حضرت حجت (عليه السلام) و پيش از
وفات حضرت عسكرى (عليه السلام) وفات كرده، در كتاب غيبت
خود گفته: حديث كرد مرا محمد بن على بن حمزه بن الحسين بن عبيد
الله بن عباس بن على بن ابى طالب (عليه السلام) گفت: شنيدم از حضرت امام حسن عسكرى
(عليه السلام) كه مىگفت: متولد شد ولى خدا و حجت خدا بر
بندگان و خليفه من بعد از من، ختنه كرده، در شب نيمه شعبان سال دويست و پنجاه و
پنج، نزد طلوع فجر.
اول كسى كه او را شست رضوان خازن بهشت بود با جمعى از
ملائكه مقربين كه او را به آب كوثر و سلسبيل شستند، بعد از آن، شست او را عمه من
حكيمه خاتون دختر امام جواد (عليه السلام
.
سپس از محمد بن على كه راوى اين حديث است، پرسيدند از مادر صاحب الامر (عليه
السلام)؛ گفت: مادرش مليكه بود كه او را بعضى از روزها سوسن و
در بعضى از ايام ريحانه مىگفتند و صيقل و نرجس نيز از نامهاى او بود.
از اين خبر، وجه اختلاف در اسم آن بزرگوار معلوم مىشود و اين كه به هر پنج اسم
ناميده مىشد.
روايت است كه حكيمه گفت: كسى را فرستاد نزد من ابو محمد (امام حسن عسكرى) (عليه
السلام)، سال 255 در نيمه شعبان و فرمود: اى عمه! امشب را نزد
من باش! زيرا اين شب، شب نيمه شعبان است و به درستى كه زود است متولد شود در امشب،
مولودى كه كريم است بر خداوند - عزوجل - و حجت اوست بر خلق او؛ كسى است كه خدا زنده
مىكند به زمين بعد از مردنش.
پس گفتم: از كى اى آقا من؟.
فرمود: از نرجس.
و به روايت شيخ طوسى، هنگامى كه حضرت متولد شد استعاذه نمود از شيطان رجيم و
فرمود:
بسم الله الرحمن الرحيم و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى
الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين و نمكن لهم فى الارض و نرى فرعون و هامان و
جنودهما منهم ما كانوا يحذرون(2).
پس صلوات فرستاده بر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و اميرالمؤمنين (عليه
السلام) و بر هر يك از ائمه (عليه السلام) تا رساند به پدر بزرگوار خود.
به روايت مسعودى، حكيمه خاتون گفت: چون بعد از چهل روز شد،
داخل شدم در خانه امام حسن (عليه السلام)، پس ديدم مولاى خود را كه راه مىرود در
خانه.
نديدم رخسارى نيكوتر از رخسار آن جناب و نه لغتى فصيحتر از لغت او! پس حضرت امام
حسن (عليه السلام) به من فرمود: اين مولود بر خداوند، ارجمند است.
گفتم: اى سيد من! از عمر او چهل روز گذشته و من مىبينم در امر او آنچه مىبينم.
فرمود: عمه! آيا نمىدانى كه ما معاشر اوصياء (رسول خدا) نشو (و نمو) مىكنيم در
روز بعد، مقدارى كه نشو (و نمو) مىكند ما در يك هفته، نشو (و نمو) مىكنيم در
هفته، آنقدر كه نشو (و نمو) مىكند غير ما در يك سال؟!.
كلام علامه طباطبايى در اين كه حكيمه دو نفرند
علامه طباطبايى سيد بحر العلوم، در كتاب رجال خود فرموده كه:
حكيمه، دختر امام ابى جعفر ثانى (عليه السلام) (حضرت جواد) است و به نام عمه پدرش،
حكيمه - دختر ابى الحسن موسى بن جعفر (عليه السلام) - است و اوست كه حاضر شد در
ولادت حضرت حجت (عليه السلام) چنان كه حاضر شد عمهاش حكيمه، ولادت ابى جعفر محمد
بن على جواد (عليه السلام) را.
و حكيمه است در هر دو موضع و اما حليمه - با لام - پس آن تصحيف (و غلط) عوام است.
علامه مجلسى، در مزار بحار گفته كه:
در قبه شريفه - يعنى قبه امام عسكرى (عليه السلام) - قبرى است كه منسوب است به
نجيبه كريمه عالمه فاضله تقيه رضيه، حكيمه دختر حضرت جواد (عليه السلام).
نمىدانم چرا علما، در كتب مزار، متعرض زيارت او نشدند، با ظهور فضل و جلالت او و
اختصاص او به ائمه (عليه السلام).
و محل اسرار ايشان بود و مادر قائم (عليه السلام) در نزد او بود و در ولادت آن
حضرت، حاضر بود و گاه گاه آن حضرت را در زمان ابى محمد عسكرى (عليه السلام) مىديد.
و او از سفراى امام بود بعد از وفات آن جناب.
پس سزاوار است زيارت كردن او به آنچه جارى نمايد خداوند بر زبان از آنچه مناسب فضل
و شان او است.
شيخ صدوق در كمال الدين روايت كرده از محمد بن عثمان
عمرى كه فرمود: چون متولد شد مهدى (عليه السلام) نورى ساطع شد
از بالاى سر آن جناب تا به اطراف آسمان، آن گاه به رو در افتاد به جهت سجده براى
پروردگار خود، آن گاه سر بلند نمود و فرمود: شهد الله انه لا
اله الا هو و الملائكه و او لو العلم قائما بالقسط لا اله الا هو العزيز الحكيم ان
الدين عند الله الاسلام
(3).
نيز از حسن بن منذر روايت كرده كه گفت: روزى حمزه بن ابى
الفتح، به نزد من آمد و به من گفت: بشارت باد تو را كه ديشب
متولد شد در دار(4)،
مولودى از براى ابى محمد عسكرى (عليه السلام) و امر فرمود به پنهان نمودن او و اين
كه سيصد گوسفند برايش عقيقه كنند.
باب دوم: اسماء و القاب و كنيههاى
آن حضرت عليه السلام
(5)
احمد
شيخ صدوق در كمال الدين روايت كرده از اميرالمؤمنين
(عليه السلام) كه فرمود: بيرون مىآيد مردى از فرزندان من در
آخر الزمان... تا آن كه فرمود: براى او دو اسم است؛ اسمى مخفى و اسمى ظاهر؛ اما
اسمى كه مفى است، احمد است....
ابولقاسم
در اخبار متعدده، به سندهاى معتبره، از خاصه و عامه روايت است از رسول خدا (صلى
الله عليه و آله و سلم) كه فرموده: مهدى از فرزندان من است،
اسم او اسم من و كنيه او كنيه من است.
ابو عبد الله
گنجى شافعى در كتاب بيان، در احوال صاحب الزمان (عليه السلام)
روايت كرده از حذيفه، از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرمود:
اگر نماند از دنيا مگر يك روز، هر آينه مىانگيزاند خداوند، مردى كه اسم او اسم من
است و خلق او خلق من، كنيه او ابو عبد الله است.
روايت شده كه از براى آن جناب است كنيه يازده امام از پدران و عموى او حضرت امام
حسن مجتبى (عليه السلام).
يكى از كتابهاى مناقب قديمه (كه اول آن چنين است: خبر داد ما را احمد بن محمد بن
سمط، در اواسط سال 335 گفت: قرائت كردم اين كتاب را بر ابى الحسن على بن ابراهيم
انبارى در اواسط ماه ربيع الاخر.
گفت: خبر داد گفت: خبر داد مرا ابو العلا احمد بن يوسف بن مويد انبارى در سال 326
الخ، و مشتمل است بر اجمالى از احوال همه ائمه ((عليهم السلام)) و، كنون مؤلف آن
معلوم نشده) نيز اين روايت را نقل كرده.
ابوالحسن و ابو تراب
بنابر خبر (مذكور) از كنيههاى امام زمان (عليه السلام) اين دو كينه خواهد بود كه
هر دو كنيه حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) است؛ اگر چه در دومى، جاى اشكال است
مگر آن كه مراد از ابو تراب، صاحب خاك و مربى زمين باشد؛ چنانكه يكى از وجود قرار
دادن اين كينه براى آن حضرت است، بياييد در تفسير آيه شريفه و
اشرفت الارض بنور ربها...
(6) كه فرمودند: رب زمين، امام زمين است و
اين كه به نور حضرت مهدى (عليه السلام) مردم مستغنى شوند از نور آفتاب و ماه.
ابوصالح
در ذخيره الالباب
(7) ذكر كرده كه از كنيههاى آن جناب، ابوصالح است و اين كنيه
معروفه آن حضرت است در ميان عربهاى شهرى و بيابان نشين، و پيوسته در توسلات و
استغاثات خود، آن جناب را به اين اسم مىخوانند و شعرا و ادبا در قصايد و مدايح خود
ذكر مىكنند، و از بعضى قصص معلوم مىشود كه در سابق، شايع بوده و در آينده، ماخذى
براى اين كه ذكر خواهد شد، ان شاء الله.
بقيه الله
در ذخيره گفته كه اين نام آن جناب است.
در كتاب غيبت فضل بن شاذان روايت شده از امام صادق
(عليه السلام) كه در ضمن احوال قائم (عليه السلام) فرمود: پس
چون خروج كرد، پشت مىدهد به كعبه و جمع مىشوند 313 مرد و اول چيزى كه تكلم
مىفرمايد، اين آيه است: بقيه الله خير لكم ان كنتم مومنين...
(8).
آن گاه مىفرمايد: منم بقيه الله و حجت او و خليفه او بر شما، پس سلام نمىكند بر
او سلام كنندهاى مگر آن كه مىگويد: اسلام عليك يا بقيه الله
فى ارضه.
بقية الانبيا
و اين با چند لقب ديگر در خبرى مذكور است كه حافظ برسى در
مشارق الانوار روايت كرده از حكيمه خاتون، به نحوى كه عالم جليل، سيد حسين
مجتهد كركى، - سبط محقق ثانى - در كتاب دفع المناوات
(9) از او نقل كرده است.
حجة و حجة الله
در عيون و كمال الدين شيخ
صدوق و غيبت شيخ طوسى و كفايه
الاثر على بن محمد خزاز، روايت شده از ابى هاشم جعفرى كه گفت:
شنيدم امام على النقى (عليه السلام) مىفرمايد: جانشين بعد از من، پسر من، حسن است.
پس چگونه خواهد بود حال شما با جانشين بعد از جانشين من؟
گفتم: از چه جهت؟ فداى تو شوم!
فرمود: به جهت اين كه شخص او را نمىبينيد و حلال نيست براى شما بردن نام او.
گفت: پس چگونه او را ياد كنيم؟
فرمود: بگوييد حجه آل محمد (عليه السلام).
و از اين القاب شايع آن جناب است كه در بسيارى از ادعيه و اخبار، به همين لقب
مذكور شدهاند و بيشتر محدثان، آن را ذكر نمودهاند و با آن كه در اين لقب، ساير
ائمه (عليه السلام) شريكند و همه حجتند از جانب خداوند بر خلق، لكن چنان اختصاص به
آن جناب دارد كه در اخبار، هر جا بى قرينه هم ذكر شود، مراد آن حضرت است.
بعضى گفتند: لقب آن جناب حجه الله است به معنى غلبه يا
سلطنت خدا بر خلايق؛ زيرا اين هر دو، به واسطه آن حضرت، به ظهور خواهد رسيد.
و نقش انگشتر آن جناب انا حجه الله است و به روايتى
انا حجه الله و خالصته.
10. حق
در مناقب قديمه و هدايه
(10)، حق از القاب آن حضرت دانسته شده
است. و در زيارت آن جناب است: السلام على الحق الجديد.
11. خاتم الاوصياء
از القاب شايع اوست و آن حضرت، خود را به همين لقب شناساند؛ چنانكه اغلب محدثان
روايت كردهاند از ابى نصر طريف - خادم حضرت عسكرى (عليه السلام) - كه گفت:
خدمت حضرت صاحب الزمان (عليه السلام) رسيدم، پس به من فرمود:
... منم خاتم الاوصياء؛ به سبب من، رفع مىكند خداوند، بلا را از اهل من و شيعيان
من كه برپا مىدارند دين خدا را.
12. خاتم الائمه (عليه السلام)
در جنات الخلود از القاب آن جناب شمرده شده.
13. خلف و خلف صالح
در هدايه و مناقبت قديمه
از القاب شمرده شده و به اين لقب، مكرر به زبان ائمه ((عليهم السلام)) مذكور شده.
در تاريخ ابن خشاب مذكور است كه كنيه آن حضرت ابوالقاسم
است و او دو اسم دارد؛ خلف و محمد
و ظاهر مىشود در آخر الزمان.
بر سر آن جناب، ابرى است كه سايه مىافكند بر او در برابر آفتاب و سير مىكند با
او هر جا كه برود و ندا مىكند و به آواز فصيح كه: هذا هو
المهدى؛ اين است همان مهدى؛ يعنى آن مهدى موعود كه همه منتظر او بودند.
نيز روايت كرده از حضرت صادق (عليه السلام) كه: خلقت صالح، از
فرزندان من است اوست مهدى؛ اسم او محمد، كنيه او ابوالقاسم خروج مىكند و در آخر
الزمان.
و مراد از خلف، جانشين است و آن حضرت، خلف جميع انبيا و اوصياى گذشته است و جميع
علوم و صفات و حالات و خصايص آنها را دارد و مواريث الهيه - كه از آنها به يكديگر
مىرسد - همه آنها در آن حضرت و در نزد او جمع است.
14. خليفه الله
در كشف الغمه روايت است از رسول خدا (صلى الله عليه و
آله و سلم) كه فرمود: خروج مىكند مهدى (عليه السلام) و بر سر
او ابرى است و در آن منادى اى است كه ندا مىكند: اين مهدى خليفه الله است؛ او را
پيروى كنيد.
15. داعى
در هدايه از القاب او شمرده شده و در زيارت مأثوره آن
جناب است: السلام عليك يا داعى الله.
و آن جناب، دعوت كننده است از جانب خداوند، مردم را براى خداوند به سوى خداوند و
انجام اين دعوت را به آنجا رساند كه نگذارد در دنيا، دينى مگر دين جد بزرگوار خود و
به وجود او ظاهر شود صدق و عده خداى صادق الوعد؛ ... ليظهره
على الدين...
(11).
در تفسير على بن ابراهيم روايت است در آيه شريفه يريدون ان
يطفئوا نور الله بافواههم...
(12) كه خداوند، تمام مىكند نور خود را به قائم آل محمد (عليهم
السلام).
16. صاحب
از القاب معروف آن جناب است و علماى رجال به آن تصريح كردهاند.
17. صاحب الزمان
از القاب مشهور آن حضرت است و مراد از آن فرمان فرما و حكم ران زمان، از جانب
خداوند است.
18. صاحب الدار
علماى رجال تصريح كردهاند كه از القاب خاص آن حضرت است و در ضمن حكايات مربوط به
آن حضرت ذكر شده است كه فرمود: انا صاحب الدار.
19. صاحب الناحيه
اطلاق آن در اخبار بر آن جناب، بسيار است و ليكن علماى رجال فرمودند كه بر حضرت
امام حسن عسكرى (عليه السلام) بلكه بر امام على النقى (عليه السلام) نيز اطلاق
مىشود.
20. صاحب العصر
اين لقب، در شهرت و معروفيت، مثل صاحب الزمان است.
21. صالح
صاحب تاريخ عالم آرا و عالم جليل، مقدس اردبيلى در
حديقه الشيعه اين لقب را از القاب آن جناب شمردهاند.
22. صاحب الامر
در ذخيره و غير آن از القاب آن جناب شمرده شده و آن،
از القاب شايع متداول است.
23. عين و عين الله
نيز در آن كتاب است، و مقصود از عين عين الله است،
چنانكه در زيارت آن جناب است و اطلاق آن، بر همه ائمه (عليهم السلام) شايع است.
24. غايب
از القاب شايع آن جناب است در اخبار.
25. قائم
و اين از القاب خاص مشهور متداول آن حضرت است و در ذخيره
گفته: كه اين، اسم آن جناب است در زبور (حضرت داود (عليه السلام).
قائم بر پا شونده در فرمان حق تعالى؛ زيرا آن حضرت،
پيوسته در شب و روز، مهياى فرمان الهى است كه به اشاره، ظهور نمايد.
شيخ مفيد (رحمه الله عليه ) در ارشاد روايت كرده از
امام رضا (عليه السلام) كه فرمود: چون حضرت قائم (عليه السلام)
برخيزد، مردم را به اسلام تازه بخواند.
تا آن كه فرمود: او را قائم ناميدند براى آن كه قيام به حق
خواهد نمود.
صدوق در كمال الدين روايت كرده از
صقر بن دلف كه گفت: شنيدم از امام محمد تقى (عليه السلام) كه فرمود:
امام بعد از من، على فرزند من است.
امر او، امر من و گفته او گفته من و طاعت من است، و امامت بعد از او، در فرزند او،
حسن است، و امر حسن، مانند امر پدر اوست، و فرموده او، فرموده پدر او و طاعت او،
اطاعت پدر اوست.
پس حضرت ساكت شد؛ من عرض كردم: يابن رسول الله! كيست امام بعد از حسن؟ حضرت گريست،
گريستن شديدى؛ آن گاه فرمود: امام بعد از حسن، پسر اوست؛ قائم به حق و منتظر است.
عرض كردم: يا بن رسول الله! چرا او را قائم ناميدند؟
فرمود: براى آن كه او به اقامت (قيام) خواهد نمود بعد از خاموش شدن ذكر او و مرتد
شدن اكثر آنها كه قائل به امامت آن حضرت بودند.
نيز روايت كرده است از ابو حمزه ثمالى كه گفت: سوال كردم از حضرت امام باقر (عليه
السلام) كه: يا بن رسول الله! آيا همه شما قائم به حق نيستيد؟
فرمود: همه قائم به حقيم.
گفتم: پس چگونه حضرت صاحب الامر (عليه السلام) را قائم ناميدند؟
فرمود: چون جدم، حضرت امام حسين (عليه السلام) شهيد شد، ملائكه در درگاه الهى صدا
به گريه و ناله بلند كردند و گفتند: اى خداوند و سيد ما! آيا غافل مىشوى و از قتل
برگزيده خود و فرزند پيغمبر پسنديده خود و بهترين خلق خود؟
پس حق تعالى وحى كرد كه به سوى ايشان كه اى ملائكه من! قرار گيريد! قسم به عزت و
جلال خود كه انتقام خواهم كشيد از ايشان، هر چند بعد از زمانها باشد.
پس حق تعالى حجابها را برداشت و نور امامان از فرزندان حسين به ايشان نشان داد و
ملائكه به آن شاد شدند؛ پس يكى از آن نه نور را ديده كه در ميان آنها ايستاده، به
نماز مشغول بود؛ حق تعالى فرمود: به اين ايستاده (قائم) از ايشان، انتقام خواهد
كشيد.
26. محمد
اسم اصلى و نام اولى آن حضرت است؛ چنانكه در اخبار متواتره خاصه و عامه است كه
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: مهدى هم نام من
است.
در خبر لوح كه مستفيض، بلكه متراتر معنوى است و جابر
براى حضرت باقر (عليه السلام) نقل كرده كه آن لوح را در نزد صديقه طاهره عليها
السلام ديد و آن را خداى عزوجل براى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) هديه
كرده بود و در آنجا اسامى اوصياى آن حضرت ثبت بود، به روايت شيخ صدوق در
كمال الدين و عيون الاخبار اسامى حضرت مهدى
(عليه السلام) به اين نحو ثبت شده بود: ابولقاسم محمد و فرزند
حسن، حجه الله القائم است، مادر او كنيزى مىباشد كه اسم او نرجس عليها السلام است.
و به روايت شيخ طوسى در امالى:
محمد خروج مىكند در آخر الزمان، بر سر او ابر سپيدى است كه بر آن سايه مىافكند.
ندا مىكند به زبان فصيح كه مىشنوند آن را ثقلين (جن و انس)، كه اوست مهدى از آل
محمد (عليهم السلام) پر كند زمين را از عدل، چنانكه پر شده از جور.
مخفى نماند كه مقتضاى اخبار كثيره معتبر قريب به متواتر معنوى اين است كه ذكر اين
اسم مبارك در مجالس و محافل تا ظهور موفور السرور آن حضرت حرام است حرام است و اين
حكم از خصايص آن حضرت و مسلم در نزد قدماى اماميه از فقها و متكلمين و محدثين
مىباشد.
حتى آن كه سيخ اقدام ابو محمد حسن بن موسى نوبختى - از علماى زمان غيبت صغرى - در
كتاب فرق و مقالات در ذكر فرقه دوازدهم شيعه، بعد از
وفات امام حسن عسكرى (عليه السلام)فرمود كه ايشان را نقل مىكند تا آن كه
مىفرمايد: ولا يحوز ذكر اسمه و لا السئوال عن مكانه....
از اين كلام در اين مقام، معلوم مىشود كه اين حكم، از خصايص مذهب اماميه است.
و از احدى از ايشان خلافى نقل نشده تا زمان خواجه نصر الدين طوسى كه آن مرحوم،
قائل به جواز شدند.
27. منتقم
در هدايه و در مناقب قديمه
از القاب آن حضرت شمرده شده در خطبه غديريه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
است در اوصاف آن جناب: الا انه المنتقم من الضالمين.
در خبر طولانى مشهور جارود بن منذر است و به روايت ابن
عياش در مقتضب كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
فرمود: در آن شب كه مرا به آسمان بردند، خداوند وحى نمود به من
كه سوال كنم از رسولانى كه پيش از من معبوث شدند.
پس گفتم: بر چه مبعوث شديد؟ گفتند: بر نبوت تو و ولايت على بن ابى طالب و ائمه
عليها السلام كه از شما خواهند بود.
آن گاه وحى نمود به من كه: ملتفت شو از طرف راست عرش! پس ملتفت شدم و ديدم على و
حسن و حسين و على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد و موسى بن جعفر و على بن
موسى و محمد بن على و على بن محمد و حسين بن على و مهدى (عليهم السلام) را كه در
پايابى
(13) از نور، نماز مىكردند.
پروردگار تبارك و تعالى به من فرمود: اينها حجت منند براى اولياى من و اين - يعنى
مهدى (عليهم السلام) - منتقم است از اعداى من.
در كمال الدين روايت شده است كه آن حضرت، در سن سه
سالگى به احمد بن اسحاق فرمود: انا بقيه الله فى ارضه و
المنتقم من اعدائه.
28. مهدى
كه اشهر اسماء و القاب آن حضرت است در نزد جميع فرقههاى اسلاميه.
شيخ طوسى در غيبت خود روايت كرده از ابى سعيد خراسانى
كه او سؤال نمود از امام صادق (عليه السلام)كه: چرا ناميده شده
آن جناب به مهدى؟ فرمود: زيرا كه او هدايت مىكند مردم
را به سوى هر امر مخفى.
شيخ مفيد در ارشاد روايت كرده از آن جناب كه فرمود:
قائم (عليه السلام)را مهدى ناميدند به آن دليل كه هدايت مىنمايد مردم را به سوى
امرى كه از او گم شدهاند.
و در اين اخبار، اشكالى است؛ زيرا كه آنچه فرمودند، با معنى هادى مناسبت دارد كه
به معنى راهنماست، نه با مهدى كه به معنى هدايت يافته به راه راست است.
و به ضم ميم هم نيست؛ زيرا مهدى يعنى هديه دهنده و توضيح جواب از اين اشكال، در
لقب هادى خواهد آمد.
ان شاء الله.
29. عبدالله
از اسامى مباركه آن حضرت است، چنان كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
روايت شده كه فرمود: اسم مهدى (عليه السلام)، احمد و عبدالله
خاست.
30. مومل
شيخ كلينى و شيخ طوسى روايت كردند: حضرت امام عسكرى (عليه
السلام) در آن وقت كه حجت (عليه السلام) متولد شد، فرمود: ظالمان گمان كردند كه مرا
مىكشند تا اين كه قطع كنند اين نسل را؛ پس چگونه ديدند قدرت خداوند را؟ و ناميد او
را مومل.
و ظاهر آن است كه به فتح ميم دوم باشد؛ يعنى آن كه خلايق، آرزوى او را دارند و در
دعاى ندبه اشاره به اين مضمون شده: بنفسى انت من امنيه شائق
يتمنى من مومن و مومنه ذكرا فحنا.
31. منتظر
در كمال الدين روايت شده است از امام محمد تقى (عليه
السلام) پسر اوست؛ قائم به حق كه منتظر است.
را وى پرسيد: چرا او را منتظر نام كردهاند؟
فرمود: براى آن كه براى اوست غايب شدنى كه بسيار خواهد بود روزهاى آن و به طول
خواهد كشيد مدت آن؛ پس از انتظار خواهد كشيد ظهور او را مخلصان و امكار خواهد كرد
او را شك كنندگان....
32. ماء معين
يعنى آب ظاهر جارى بر روى زمين.
در كمال الدين شيخ صدوق و غيبت
شيخ طوسى روايت شده از حضرت باقر (عليه السلام) كه در ذيل آيه شريفه
قل ارايتم ان اصبح ما و كم غورا فمن ياتيكم بماء معين
(14) كه ترجمهاش: خبر دهيد كه اگر آب شما فرو رفت در زمين، پس
كيست كه بياورد براى شما آب روان؟ فرمود: اين آيه نازل شده در
قائم (عليه السلام) خداوند مىفرمايد: اگر امام شما غايب شد از شما كه نمىدانيد او
در كجاست، پس كيست كه بياورد براى شما امام ظاهرى كه بياورد براى شما اخبار آسمان و
زمين و حلال خداوند - عزوجل - و حرام او را؟
آن گاه فرمود: و الله نيامده تاويل اين آيه و لابد خواهد آمد
تاويل آن.
قريب به آن مضمون، چند خبر ديگر در آنجا و در غيبت
نعمانى و تاويل الايات شيخ شرف الدين هست.
و وجه مشابهت آن جناب به آب كه سبب حيات هر چيزى است
ظاهر است؛ بلكه آن حياتى كه به سبب آن وجود مبارك آمده و مىآيد، به چنين مرتبه،
اعلى و اتم و ادوم از حياتى است كه آب آورد؛ بلكه حيات خود آب، از آن جناب است.
در كمال الدين روايت شده از امام باقر (عليه السلام)
كه در آيه شريفه اعلموا ان الله يحيى الارض بعد موتها...
(15) كه ترجمهاش اين است: بدانيد كه خداى تعالى زنده مىكند زمين
را بعد از مردنش.
فرمود: خداوند، زنده مىكند به سبب قائم (عليه السلام) زمين
را بعد از مردنش به سبب كفر اهلش.
و كافر، مرده است.
و به روايت شيخ طوسى در آيه مذكوره: خداوند اصلاح مىكند زمين
را به قائم آل محمد (عليه السلام) بعد از مردن؛ يعنى بعد از جور اهلش.
مخفى نماند كه در ايام ظهور، مردم از اين سرچشمه فيض زبانى به آسانى اسفاضه كنند و
بهره برند، مانند تشنهاى كه در كنار نهر جارى گوارايى باشد كه جز اغتراف (برداشتن
آب با دست) حالت منتظره نداشته باشد؛ لهذا از آن جناب، تعبير فرمودند به
ماء معين.
در ايام غيبت كه لطف خاص و حق، از خلق به علت بدى كردارشان برداشته شده، بايد با
رنج و تعب و عجز و لابه و تضرع و انابه از آن جناب فيضى به دست آورد و خيرى گرفت و
عملى آموخت؛ مانند تشنهاى كه بخواهد از چاه عميق، تنها به آلات و اسبابى كه بايد
به زحمت به دست آورد، آبى كشد و آتشى فرو نشاند؛ لهذا تعبير فرمودند از آن حضرت به
بئر معطله و مقام را گنجايش شرح زياده از اين نيست.
33. مبدا الايات
چنانكه در هدايه است، يعنى ظاهر كننده آيات
(نشانهها) خداوند يا محل بروز و ظهور آيات الهيه؛ زيرا از آن روز كه بساط خلافت در
زمين گسترده شد و انبيا و رسل، به آيات بينات و معجزات با هرات، براى هدايت خلق، بر
آن بساط پا نهادند و مامور ارشاد و اعلاى كلمه حق و ازهاق باطل شدند، براى احدى،
خداى تعالى چنين تكريم و اعزاز نفر مود و با احدى آن مقدار آيات نفرستاد كه براى
مهدى خود (عليه السلام) فرستاده و روانه خواهد كرد.
34. مضطر
در تفسير على بن ابراهيم روايت شده از حضرت صادق
(عليه السلام) كه فرمود: آيه شريفه امن
يجيب المضطر اذا دعاه ويكشف السوء و يجعلكم خلفاء الارض...
(16) نازل شده در حق قائم (عليه السلام)؛ اوست و الله مضطر؛ هر
گاه دو ركعت نماز بخواند در مقام - يعنى مقام ابراهيم (عليه السلام) و خدا را
بخواند، پس اجابت مىكند او را و بر طرف مىكند سوء را و مىگرداند او را خليفه
زمين.
در تاويل الايات شيخ شرف الدين روايت شده است از امام
باقر (عليه السلام) كه فرموده: آيه مذكور نازل شده در حق قائم
(عليه السلام) چون خروج كند عمامه بر سر نهد و در مقام ابراهيم نماز كند و به سوى
پروردگار خود تضرع نمايد.
پس هرگز رايتى (علم و پرچمى) از او بر نگردد؛ يعنى به هر جا فرستند، فتح كند.
و نيز از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: درستى
كه قائم (عليه السلام) چون خروج كند، داخل مسجد الحرام شود، رو به كعبه نمايد و پشت
به مقام ابراهيم (عليه السلام)، آن گاه دو ركعت نماز به جاى آرد، آن گاه برخيزد و
بگويد: اى مردم! من همانند ترين مردمم به آدم.
من همانند ترين مردمم به ابراهيم.
من همانند ترين مردمم به اسماعيل.
اى مردم! من همانند ترين هستم به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) آن گاه دستهاى
خود را به آسمان بلند كند، سپس دعا نمايد و تضرع كند، تا اين كه به رو در افتد و
اين است قول خداى عزوجل: امن يجيب المضطر....
35. نور آل محمد (عليه السلام)
چنانچه در خبرى است از حضرت صادق (عليه السلام) و در ذخيره
از اسامى آن جناب شمرده شده كه در قرآن مذكور است.
و در چند خبر مذكور است در آيه شريفه و الله متم نوره
(17) يعنى به ولايت قائم (عليه السلام) و به ظهور آن جناب.
و در آيه و اشرقت الارض بنور ربها
(18) كه مراد، روشن شدن زمين است به نور آن جناب.
و در يكى از زيارات جامعه، در اوصاف آن حضرت است: نور
الانوار الذى تشرق به الارض عما قليل.
36. وجه و وجه الله
در هدايت هدايه از القاب آن حضرت شمرده شده و مقصود
از وجه، وجه الله است و در زيارت آن جناب است: السلام على وجه
الله المتقلب بين اظهر عباده.
37. ولى الله
مكرر در اخبار به اين لقب مذكور شده؛ خصوص در زبان راويان، و در روايتى است كه
خداوند در شب معراج فرموده كه: او - يعنى قائم (عليه السلام) -
ولى من است به راستى.
38. وارث
در مناقب قديمه و هدايه
از القاب آن حضرت شمرده شده و در خطبه غديريه است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله
و سلم) فرمود: الا انه وارث كل علم و المحيط به.
و واضح است كه آن جناب، وارث علوم و كمالات و مقامات و آيات بينات جميع انبيا و
اوصيا و آباء طاهرين خود (عليه السلام) است.
راوى پرسيد: ميراث رسول خدا (صلى الله عليه و آله و
سلم) چيست؟
فرمود: شمشير رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و زره و عمامه آن جناب و عصاى
او و اسلحه آن حضرت و زين اسب او.
39. هادى
و در اخبار و ادعيه و زيارات، به اين لقب، مكرر مذكور است.
و خداى تعالى كسى را هادى و هدايت كننده همه جهانيان نكند و به سوى ايشان نفرستد
مگر بعد از آن كه خود او به حقيقت، هدايت يافته باشد و جميع راههاى حق و حقيقت
براى او مفتوح شده و به مقاصد رسيده و مستعد هدايت كردن شده باشد. پس آن را كه خداى
تعالى هادى قرار داد و به اين لقب، او را سر افراز
نمود، بايد مهدى باشد كه تواند از جانب حضرت مقدسش، در
مقام هدايت خلق بر آيد و هر كسى را به راهى كه داند و تواند، به مقصد خويش - حسب
استعدادش - رساند و به اين ملاحظه، جايز نيست تفسير هر يك از
هادى و مهدى به ديگرى، چنانكه در لقب مهدى گذشت
كه از جانب امام صادق (عليه السلام) پرسيدند از معنى مهدى؛ فرمود:
آن كه هدايت نمايد مردم را....
يعنى آن مهدى كه خداى تعالى او را مهدى ناميده، آن كسى است كه مقام هدايت يافتنش
به جايى رسيده كه تواند از جانب اقدسش در مقام هدايت كردن بر آيد.
40. يعسوب الدين
در غيبت شيخ طوسى روايت شده از امام صادق (عليه
السلام) كه امير المومنين (عليه السلام) مىفرمود: پيوسته مردم
در نقصانند تا آن كه گفته نمىشود الله؛ يعنى نام خداى تعالى برده نمىشود. پس
هرگاه چنين شد ثابت مىماند يعسوب دين، با اتباعش... (كه گفته شده كه مقصود از
يعسوب الدين - در اينجا - حضرت مهدى (عليه السلام) است)
(19)
مخفى نماند كه بيشتر اين اسامى و القاب و كينهها كه ذكر شد، از جانى مقدس حضرت
بارى تعالى و انيبا و اوصيإ؛ّّ (عليه السلام) است و قرار دادن خداى تعالى و خلفايش
اسمى را براى كسى، نه مثل نام گذاردن متعارف مردم است كه در آن، رعايت و ملاحظه
معنى آن اسم و وجود و عدم آن، در آن شخص نكنند و گاهى شود كه براى مولودى پست رتبه
و فطرت و مذموم الخلقه و خصلت، اسامى شريفه گذارند ولكن خداى تعالى و اوليايش تا
معنى اسم در شخص نباشد، آن اسم را براى او نگذارند.
و از اينجا معلوم مىشود كه كثرت اسامى و القاب الهى رسول خدا و صديقه كبرى و ائمه
هدى (عليه السلام)، كاشف است از كثرت صفات و مقامات عاليه؛ زيرا هر يك، دلالت بر
خلق و صفتى و فضل و مقامى كند، بلكه بعضى بر همه آنها دلالت كند و از آنها بايد به
آن مقامات - به آنقدر كه لفظ را گنجايش، و فهم را راه باشد - پى برد.