اصالت عقل يا سمع در تشخيص امام (عليه السلام)
پرسش چهاردهم:
در مسئله امامت از بين عقل و نقل كدام مقدم است؟ به عبارت ديگر مسائل مربوط به
بحث امامت بيشتر با دلائل عقلى قابل اثبات است يا با دلائل نقلى؟
پاسخ:
چنانكه از خود سئوال نيز استفاده مى شود مسائل دو نوع هستند يك قسمت از آن ها
مسائلى است كه از طريق عقل شناسايى مى شوند و به وسيله اِعمال روش هاى منطقى و
دلائل عقلى اثبات و مورد قبول واقع مى شوند مانند اصل اثبات وجود خدا و صفات
ذاتيه كماليه او و لزوم نبوت يعنى اثبات نبوت عامه و بخش ديگر مسائلى است كه
منحصراً از طريق نقل اثبات مى شود يعنى راه ديگر براى اثبات آن ها غير از وحى و
اخبار مخبر صادق، يعنى پيغمبر ثابت النبوّه يا امام ثابت الامامه نيست در اين
بين مسائلى هم هستند كه از هر دو طريق قابل اثبات مى باشند البته در چنين صورتى
دلايل نقلى ارشاد به دلائل عقلى مى كنند.
شخص كاوش گر بايد به اين جهت مسائل كاملا توجه كند و ببيند كدام بحث را از طريق
عقل و كداميك را تنها از طريق نقل و يا از دو شيوه عقل و نقل مى توان اثبات كرد
و در هر مورد از طريق و شيوه خاص خود آن مسأله وارد شود تا به نتيجه مناسب برسد
وگرنه اگر بخواهد در مسأله نقلى صرف از طريق عقل وارد شود طبيعى است كه به
نتيجه نخواهد رسيد.
ممكن است برخى اين پرسش را مطرح كنند كه در مسأله امامت اصالت عقل بر اصالت نقل
ارجحيت دارد يا خير؟
پاسخش اين است كه در مسأله امامت مثل مسأله نبوّت و شرايط نبى اثبات اصل امامت
عامّه يعنى اثبات اصل «نياز به وجود امام» و شرايط امام با عقل ثابت مى شود.
البته اگر مسأله امامت از مسائلى بود كه خارج از محدوده فهم عقل بود و عقل به
طور مستقل آن را درك نمى كرد فقط با دلايل نقلى يعنى ارشاد نبى اثبات مى شد
زيرا اتكا و استناد به دليل نقلى در مورد اصل امامت به خلاف اصل نبوّت مستلزم
دور نمى باشد ولى در مسأله نبوت مستلزم دور است.
بنابر اين مى توان دلائل نقلى امامت را هم مثل دلائل نقلى اصل نبوّت ارشاد به
حكم عقل دانست.
و مسائلى چون شرط عصمت و چگونگى نصب امام و اين كه اين كار به مردم واگذار نشده
است يك اصل عقلى است. و دلايل نقلى موجود مؤيّد اين حكم عقل اند.
بديهى است با گروه هايى چون اشاعره كه به حسن و قبح عقلى معتقد نيستند فقط از
راه همان دلائل نقلى بحث مى شود. بعضى از آثار و فوايد وجود امام و امتيازات او
فقط با دليل نقلى قابل اثبات است همان گونه كه اين آثار و خواص براى پيامبر نيز
از راه دليل نقلى اثبات مى شود.
در مسأله امامت خاصه نيز ـ مثل نبوّت خاصه كه تصريح پيامبر پيشين دليل بر نبوّت
پيامبر بعدى است ـ تصريح پيامبر بر امامت امام و همچنين تصريح امام سابق بر
امامت امام بعدى، دليل بر امامت او است. با اين تفاوت كه اصل در اثبات نبوّت
راه معجزه است زيرا راه اصلى اثبات نبوّت اوّلين نبى منحصر در معجزه است و اين
تنها دليل قابل اعتماد در دعوى نبوت است. هر چند انبيا بعد از او نبوّتشان هم
از طريق تصريح نبىّ قبلى و هم از طريق معجزه قابل اثبات است و سنّت الهى هم بر
اين جارى شده كه پيامبران را با معجزه مبعوث فرمايد! چون اثبات نبوّت از طريق
معجزه براى همگان قابل درك است.
ولى طريق تصريح پيامبر سابق فقط حجّت بر مؤمنين به آن پيامبر سابق مى باشد، به
اين خاطر است كه مى گوييم راه اثبات از طريق معجزه يك راه عمومى است كه براى
همه حجت است، مع ذلك اثبات صدور معجزه از نبى براى فردى كه غايب از زمان و مكان
صدور معجزه است منحصر در راه نقل است. البته فقط قرآن مجيد يگانه معجزه اى است
كه اثبات آن نياز به دليل نقلى هم ندارد، چون باقى است. چنانكه تصريح خود قرآن
به عدم امكان آوردن مثل قرآن بر معجزه بودن آن در همه زمان ها دلالت دارد.
در مسأله امامت، امامت اوّلين امام فقط با تصريح پيامبر(صلى الله عليه وآله
وسلم)اثبات مى شود و چون در باب امامت عامه اثبات شده است كه امامت امام به
تعيين نبى از جانب خداوند است، معجزه اى كه از امام ظاهر مى شود همان گونه كه
به طور مستقل دليل بر صدق دعواى امامت است، دليل بر نص نبى هم هست ـ اگر چنين
نصى و تصريحى از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)در دسترس نباشد و تمسك به
دلايل عقلى بر مسأله امامت خاصه براى اثبات وجود نص است.
مثل اين كه گفته شود بر پيامبر واجب است ـ با اين كه خداوند حكيم بر طبق حكمت
پيامبر را مأمور به تنصيص بر امامت نموده ـ امام بعد از خود را معين و معرفى
كند، هر چند نص او از دسترس ما خارج شده يا اجمال پيدا كرده باشد يا در دلالت
آن شبهه شود. چون ادعاى نص در حق احدى جز يك شخص معيّن ـ حضرت على بن
ابيطالب(عليه السلام) ـ نشده است پس عقلاً فرد تعيين شده از جانب خدا و رسول
غير از حضرت على بن ابيطالب(عليه السلام)نخواهد بود.
يا گفته مى شود چون شرط امام ـ كه منصوب از جانب خدا و پيامبر براى زعامت در
امور دين و دنياى بشر است ـ عصمت است و در حق احدى غير از حضرت على بن
ابيطالب(عليه السلام) هم ادعاى عصمت نشده است، بنابر اين عقلاً حضرت على بن
ابيطالب(عليه السلام)امام منصوب و معصوم است.
همچنين در مورد امامت امام دوازدهم گفته مى شود كه بر حسب ادّله نقلى زمين بدون
امام و حجّت خدا ـ يا ظاهر يا غايب ـ نخواهد بود. و نبايد در اين مدت طولانى
بيش از هزار سال سلسله امامت منقطع شود. و چون براى غير آن حضرت يا ادعاى امامت
نشده است يا اگر ادعا شده، بطلان آن ثابت شده است پس غير آن حضرت كه غايب هستند
شخص ديگرى امام نمى باشد وايشان امام هستند اگر وى امام نباشد ايرادهاى ديگرى
كه در مسأله امامت عامه بحث اش گذشت دوباره مطرح مى شود.
در حالى كه جايى براى طرح آن ها نيست چون نتيجه آن حرف ها به امورى چون صدور
فعل قبيح از خداوند حكيم و... منجر مى شود كه ذات خداوند از اين گونه امور پاك
و منزّه است.
* * *
مهدويّت
منبع اصلى اعتقاد به اصل امامت و ايمان به ظهور حضرت مهدى (عليه السلام)
پرسش پانزدهم:
اعتبار و جايگاه امامت و رهبرى و ايمان به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) از چه
منابع اسلامى استفاده شده است؟ و رويدادها و گذشت زمان در تكميل ابعاد مختلف
اين اصل چه تأثيرى داشته است؟
پاسخ:
اعتقاد به اصل امامت و رهبرى جامعه از مسائل اساسى اسلام است و در متن تعاليم
آن قرار دارد.
بر طبق آيه اى از قرآن كريم، امامت منصبى است كه به حضرت ابراهيم خليل(عليه
السلام)پس از آن آزمايش بزرگ ـ ابتلاء به كلمات ـ اعطا شده است( [1] )، طبق
رواياتى كه متواتر هم هستند، شيعه و سنى هر دو آن ها را نقل كرده اند، اين منصب
در اهل بيت پيغمبر(صلى الله عليه وآله وسلم) هم قرار داده شده است و آنان به
اين موهبت بزرگ الهى اختصاص يافته اند.
بر اين اساس مقرر شده است كه در هر عصرى، فردى از اين خاندان كه واجد
صلاحيت هاى لازم از جمله علم و عصمت است عهده دار منصب امامت و رهبرى باشد.
چنين شخصى حجت خدا و عِدل قرآن و راهنماى مردم و نگهبان دين و شريعت است، امامت
اصلى است كه از دوره رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) تا زمان ما برقرار بوده
است و از زمان ما تا پايان جهان هم ادامه خواهد داشت و نقطه كمال ظاهرى و
شكوفايى كامل آن در دوره ظهور مسرّت بخش حضرت مهدى(عليه السلام) و برپايى حكومت
عدل واحد جهانى آن حضرت است كه با شكوفايى همه استعدادهاى بشرى و تكامل
انديشه ها و آشكار گشتن بركات زمينى و آسمانى جهان پر از قسط و عدل و خير و
بركت خواهد شد.
برنامه تشكيل امت نوين جهانى كه بايد منتهى به گسترش عدالت و حاكميت توحيد
گردد، از متن تعاليم اسلام استفاده مى شود. قرآن كريم در چند سوره آن را اعلام
كرده است و صدها روايت نبوى از جهانى شدن اسلام و حكومت عدل و استقرار امنيّت
كامل در روى زمين، پس از ظهور مهدى موعود(عليه السلام) ـ كه از دودمان رسالت و
فرزندان على و فاطمه(عليهم السلام) و هم نام و هم كنيه پيامبر(صلى الله عليه
وآله وسلم) است ـ خبر داده است.
اعتقاد به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) با اوصاف ذكر شده مطلبى است كه در نصوص
اوليه اسلامى مطرح شده است. و بر حسب احاديث متواتر، پيامبر(صلى الله عليه وآله
وسلم) از اين واقعه مبارك خبر داده اند و از امت خود درخواست كرده اند كه در
انتظار اين روز بزرگ باشند.
اگر چه مسأله ظهور از بشارات كلّى مربوط به عالم گير شدن اسلام و غلبه حق بر
باطل، استنباط مى شود; ولى اين به آن معنى نيست كه مسأله ظهور تنها يك مفهوم
استنباطى از مضمون احاديث است. چون متن و عين عبارات نصوص روايى به طور مستقل
بر آن دلالت دارند و استناد عمده اهل ايمان به همين نصوص است كه با صراحت به
ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) و علائم آن دلالت دارند.
وقتى كه معلوم شد مبناى پيدايش اين عقيده، بشارت هاى كلّى و نصوص و متون روايى
است مى توان گفت اوضاع و رويدادهاى تاريخى كه بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله
وسلم) رخ داد در پيدايش آن نقشى نداشته است.
زيرا مبدأ اين انديشه عصر رسالت است و احاديث مربوط به آن متجاوز از هزار روايت
است كه در كتاب هاى حديث و تفسير و بسيارى از كتاب هاى ديگر نقل شده است و
علماى بزرگ اهل سنّت هم درباره آن كتاب هاى مستقلى تأليف كرده اند و كتاب هايى
كه بيش از دوازده قرن از تأليف آن ها مى گذرد و توسط بزرگ ترين خبرگان و محققان
علوم اسلامى نگاشته شده اند با صراحت دلالت دارند كه شخص پيامبر اكرم(صلى الله
عليه وآله وسلم)مسأله ظهور مهدى موعود(عليه السلام)را بشارت داده اند و اين
بشارت ها را صحابه آن حضرت و تابعين صحابه و بعد از آن ها طبقات ديگر از مردم
نقل كرده اند.
قرآن و مهدويت
پرسش شانزدهم:
درباره ولايت ائمه اثنى عشر(عليهم السلام) و حكومت عدل حضرت مهدى(عليه السلام)
و جهان گير شدن اسلام به كدام آيه از قرآن كريم مى توان استشهاد نمود؟
پاسخ:
آياتى كه از مضمون آن ها استفاده مى شود كه ائمه اثنى عشريه ـ اعلى الله
كلمتهم ـ ولايت و امامت دارند بسيار است.
از جمله آن ها است آيه:
(اِنَّما اَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْم هاد)( [2] )
]«تو فقط بيم دهنده اى و براى هر گروهى هدايت كننده اى است».[
و آيه: (لا يَنالُ عَهدِى الظّالِميِنَ)( [3] ).
]«پيمان من به ستم كاران نمى رسد! ـ و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و
معصوم مى باشند، شايسته اين مقامند».[
و آيه (اَفَمَنْ يَهدى اِلَى الْحَقِّ اَحَقّ اَنْ يُتَّبَعَ)( [4] ).
]«آيا كسى كه هدايت به سوى حق مى كند براى پيروى شايسته تر است».[
اين آيات از آن جهت به اين مطلب دلالت دارند كه از آن ها خالى نبودن جامعه از
امام و عصمت صاحب مقام امامت و اعلميّت او از ديگران استفاده مى شود كه اين امر
از اصول اعتقادى اختصاصى شيعه است و از آيه شريفه:
(يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اَطيعُوا اللهَ وَ اَطيعُوا الرَّسُولَ وَ
اُولِى الاَْمْرِ مِنْكُمْ)( [5] )
]«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را! و اطاعت كنيد پيامبر خدا را
و اولو الامر ]= اوصياى پيامبر[».[
اين مبناى شيعه ـ كه امام و ولى امر بايد معصوم باشد ـ استفاده مى شود. زيرا در
اين آيه به طور مطلق دستور داده شده كه از اولى الامر اطاعت شود. اطاعت از رسول
را كه در مطلق امور است با اولى الامر در يك كلمه ـ يك صيغه امر اَطيعُوا ـ پيش
هم بيان كرده است.
بديهى است كسى كه مؤمنين اين گونه به طور مطلق مأمور به اطاعت از او مى شوند
بايد معصوم و بركنار از خطا و اشتباه باشد، و چنانكه مسلّم است در بين تمام
فرقه هاى اسلامى فقط شيعه قائل به عصمت امام است.
علاوه بر اين، تفاسير و احاديث معتبر نيز به اين دلالت دارند كه مراد از آيه
كريمه (اَطيعُوا اللهَ...) و آيات ديگر، ائمّه اثنى عشر(عليهم السلام)است و در
اين تفاسير به نام هاى مبارك آن بزرگواران هم تصريح شده است.
و اما در مورد جهان گير شدن دين اسلام و غلبه آن بر تمام اديان كافى است به
آيات 32 و 33 از سوره توبه، و آيه 28 از سوره فتح، و آيه 6 و 8 از سوره صف، و
آيات متعدد ديگر توجه شود، در آن ها وعده ظهور و غلبه دينِ حق بر تمام اديان
داده شده است وَعده اى كه با ظهور حضرت مهدى(عليه السلام)تحقق خواهد يافت و اين
تخلف ناپذير است.
و اما در خصوص ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) آيات بسيارى به آن تفسير شده كه در
كل متجاوز از يك صد آيه است و كتاب «المحجّة فيما نزل فى القائم الحجّة» همه
آن ها را گردآورى كرده است.
و از جمله آن ها است اين آيه كريمه:
(وَعَدَ اللهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُم وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ
لَيَستَخلِفَنَّهُم فِى الاَْرضِ كَمَا استَخْلَفَ الَّذينَ مِن قَبلِهِم وَ
لَيُمَكّنَنَّ لَهُم دينَهُمُ الَّذِى ارتَضى لَهُم وَ لَيُبَدِلَنَّهُم مِن
بَعدِ خَوفِهِم اَمناً يَعبُدُونَنى لا يُشرِكُونَ بى شَيئاً وَ مَن كَفَرَ
بَعدَ ذلِكَ فَاُولئكَ هُمُ الفاسِقُونَ)( [6] ).
]«خداوند به كسانى كه از شما ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند وعده
مى دهد كه قطعاً آنان را حكمران روى زمين خواهد كرد همان گونه به پيشينيان
آن ها خلافت روى زمين را بخشيد و ترسشان را به آرامش و امنيت مبدّل مى كند
آن چنان كه تنها مرا مى پرستند و چيزى را شريك من نخواهند ساخت و كسانى كه پس
از آن كافر شوند آن ها فاسقانند».[
و اين آيه كريمه: (وَ نُريدُ اَن نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ استُضعِفُوا فِى
الاَْرضِ وَ نَجعَلَهُم اَئِمَّةً وَ نَجعَلَهُمُ الوارِثينَ)( [7] ).
]«ما مى خواهيم بر مستضعفان زمين منت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى
زمين قرار دهيم».[
و اين آيه كريمه: (وَ لَقَد كَتَبنا فِى الزَّبُورِ مِن بَعدِ الذِّكرِ اَنَّ
الاَْرْضَ يَرِثُها عِبادِىَ الصّالِحُونَ)( [8] ).
]«در زبور بعد از ذكر ـ تورات ـ نوشتيم بندگان شايسته ام وارث ـ حكومت ـ زمين
خواهند شد!».[
عقيده به ظهور مهدى و منجى و پيدايش متمهديان
پرسش هفدهم:
عقيده به ظهور مهدى و منجى موجب پيدايش متمهديان در طول تاريخ شده است، و بعضى
اين پيشامد را توجيهى براى كنار گزاردن اين تفكر قرار مى دهند، اين ديدگاه تا
چه حد مى تواند قابل قبول باشد؟
پاسخ:
اين ديدگاه به هيچ وجه قابل قبول نيست وگرنه بايد بشر همه ديدگاه هاى مثبت را
كنار بگذارد. چرا كه همه آن ها كم و بيش مورد سوء استفاده قرار گرفته اند. اين
همه اشخاص كه دعوى خدايى كرده اند و يا خود را مظهر خدا، و متحد با خدا و خدا
را حالّ در خود دانسته اند همه از اصل اعتقاد به خدا سوء استفاده كرده اند اين
كار به هيچوجه به مسئله اعتقاد به خدا ضررى نمى زند.
همچنين اين همه پيغمبران دروغين كه ادعاى پيامبرى كرده و مردمى را گمراه
كرده اند، به صحيح بودن اصل نبوت آسيبى نمى رساند. اين مسأله كم و بيش در هر فن
و صنعتى پيش مى آيد ولى آن پيش آمد به اصل آن فنّ ضرر نمى رساند.
خلاصه هر اسم و كلمه اى كه معناى خوب و جاذب دارد، اگر در ضدش به كار گرفته شده
مثلا به خائن امين; و به ظالم عادل، و به جاهل عالم، و به فاسق متّقى گفته شده
است و يا اين كه همه خيانت ها و مظالم را تحت عنوان هاى خيرخواهى و اصلاح طلبى
در طول تاريخ انجام داده اند هيچ كدام به اصل اين ارزش ها و امور خير صدمه
نمى زند.
تأثير عوامل اجتماعى و اقتصادى و سياسى در تفكرات دينى
پرسش هجدهم:
عوامل اجتماعى و اقتصادى و سياسى در تفكرات و عقايد دينى و اعتقاد به ظهور مهدى
چه اثرى داشته است؟
پاسخ:
از ديدگاه جهان بينى الحادى همه امور و حوادث را بايد به علل تاريخى و مادى
نسبت داد.
اما از ديدگاه جهان بينى دينى از بين تفكرات گوناگون و عقايد مختلف، آن چه اصيل
و حق است منبع آن وحى و دعوت انبيا و درك فطرى خود بشر است كه از آن تعبير به
هدايت عقل و فطرت و وحى و نبوت مى شود.
از نظر اين ديدگاه همه راه هاى انحرافى و افكار مضرّ معلول علل مادى و تاريخى و
اغراض شخصى و نقص فرهنگ اجتماعى و تربيتى است و عقائد دينى مأخوذ از وحى و نبوت
همه اصيل و واقعى هستند و زمينه اى در فطرت بشر دارند.
تاريخ و گذشت زمان و علم بشر و علل مادى آن ها را به وجود نمى آورد. بلكه منشأ
اعتقاد به امورى چون مبدأ رسالت انبيا و امامت ائمه (عليهم السلام) و همه عقايد
حقه عقل و فطرت انسانى و وحى عن الله است.
بر اين اساس حتى در پيدايش اعتقاد به ظهور مهدى منجى(عليه السلام) هيچ عامل
اجتماعى يا اقتصادى يا سياسى مؤثر نبوده و نيست. منشأ و مأخذ آن اخبار انبيا و
صحف آسمانى و رهنمودها و اخبار و سخنان شخص حضرت خاتم الانبيا (صلى الله عليه
وآله وسلم)و حضرت اميرالمؤمنين و سائر ائمه (عليه السلام)است.
گرچه دعاوى دروغين در مورد مهدويّت بر اساس مقام پرستى و غرض هاى سياسى بوده
است. مع ذلك از تحليل و شناختن ريشه اصلى بروز اين دعاوى و ظهور مدعيان دروغين
به اين واقعيت هم مى رسيم كه يك حقيقت مسلّمى در كار بوده كه اين دعاوى و
تحريفات در اطراف آن پيدا شده و دست آويز اشخاصى قرار گرفته است.
چنانكه در اصل اعتقاد به خدا و وحى و نبوت مى بينيم كه يك واقعيت هاى وجود دارد
و زمينه قبول آن ها هم در دل مردم موجود است كه افرادى فرصت طلب از اين امر سوء
استفاده كرده در طول تاريخ ادعاى خدايى يا پيامبرى كرده اند.
و مسأله مهدى (عليه السلام) نيز ـ چون از طرف خود پيامبر (صلى الله عليه وآله
وسلم)مطرح شده و صحابه از آن حضرت شنيده و بازگو كرده اند ـ يك واقعيّتى است كه
مورد قبول همه بوده است.
به همين خاطر مورد سوء استفاده قرار گرفته است و افرادى آن را براى اغراض مختلف
ـ كه در اغلب سياسى بوده است ـ دستاويز قرار داده اند.
اگر مسأله مهدويّت واقعيت نداشت، افرادى اين همه در اطراف آن به تحريف دست
نمى زدند، پس اين سوء استفاده ها خود اين مطلب را ثابت مى كنند كه اين مسأله به
عنوان يك واقعيت مورد پذيرش همه بوده است.
حوادث ممكن است بشر را به حقايق راهنمايى كند، همان طور كه حضرت ابراهيم (عليه
السلام) آن موحد بزرگ، با استفاده از حوادث خداشناسى را به مردم آموخت.
آن حضرت چون شب شد ستاره اى را ديد، اول گفت: اين است پروردگار من. ولى چون
ستاره غروب كرد گفت:
(لا اُحِبُّ الآفِلينَ)( [9] ).
]«غروب كنندگان را دوست ندارم!».[.
با استفاده از اين حادثه طلوع و غروب ستاره حضرت ابراهيم(عليه السلام) مردم را
تعليم مى دادند به اين كه ستاره نمى تواند خدا باشد.
پس از آن ماه طلوع و غروب مى كند و از اين حادثه نيز نتيجه مى گيرد كه ماه هم
خدا نمى تواند باشد.
سپس آفتاب طلوع و غروب مى كند و از آن هم به همان ترتيب نتيجه مى گيرد.
بدين وسيله از همه عقايد شرك آلود بيزارى مى جويد و مردم را به خالق جهانيان
راهنمايى مى كند.
پس حوادث مى توانند انسان را به حقايق برسانند، اما حقايق اعتقادى را نمى توان
معلول حوادث دانست.
بلى اين را مى توان گفت كه: گذشت زمان موجب تقويت اعتقاد مردم به آل على (عليه
السلام)و رسوخ تفكر شيعى در دل هاى آن ها شد. اما اگر كسى بگويد تشيع و غيبت
امام (عليه السلام) به مرور زمان مطرح و تكميل شده است اين حرف صحيح نيست چون
دليل هاى زيادى كه به آن ها در بحث هاى قبلى اشاره شد اين نظر را تكذيب
مى نمايد.
كسى نمى تواند بگويد اخبار ائمه (عليه السلام) كه همه را از زبان پيامبر(صلى
الله عليه وآله وسلم)نقل فرموده اند، همه ساختگى مى باشند چرا كه تمامى آن ها
علاوه بر تواتر به همراه خود قرينه هاى خارجى دارند، در حقيقت مثل خبر از شهادت
عمار مى باشند كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود:
«تقتلك الفئة الباغية»( [10] ).
]«تو را گروه ستم كار خواهد كشت».[
كسى نمى تواند بگويد بعد از اين كه عمّار به دست معاويه و لشكرش شهيد شد اين
حديث جعل گرديد. يعنى حديث، معلول آن حادثه است. چرا كه قبل از اين واقعه اين
روايت را صحابه نقل مى كردند. همين طور است مسأله امامت ائمه (عليهم السلام) كه
از زبان سه نفر از آن ها يعنى على و امام حسن و امام حسين (عليهم السلام) نقل
شده است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)فرمودند:
تعداد ائمه دوازده نفر است( [11] ) كه آخرين آن ها هم نام من است( [12] ) و در
خارج همچنين واقع شده است. با اين حال كسى نمى تواند ادعا كند كه اين احاديث
ساختگى مى باشند و بعد از وقوع اين امور ساخته شده اند.
* * *
مهدى به مفهوم و اصطلاح خاص
پرسش نوزدهم:
آيا مهدى يك عنوان و لقب خاص است كه بر شخص خاص با اوصاف و خصايص خاص اطلاق شده
است يا مفهوم و لقب عام است كه بر هر كس كه خدا او را هدايت كرده باشد اطلاق
مى شود و به عبارت ديگر مهدى و اعتقاد به مهدويت شخصى و يا نوعى است؟
پاسخ:
مفهوم لفظ مهدى مفهومى عام است كه در عرف و لغت به كار بردن آن به هرفرد كه خدا
او را هدايت كرده باشد جايز است. با اين مفهوم همه انبيا و اوصيا مهدى هستند و
به كار بردن آن در حقّ شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و اميرالمؤمنين و
امام حسن و امام حسين و ساير ائمه(عليهم السلام) جايز است زيرا همه مهدى و
هدايت شده بودند. بلكه به كار بردن اين واژه درباره افراد ديگرى كه در مكتب آن
بزرگواران تربيت شده و هدايت يافته اند جايز است. به عنوان مثال اصحاب امام
حسين(عليه السلام) همه هدايت شده بودند. همچنين به كار بردنش نسبت به شيعيان
خاص و بلكه همه شيعيان و هركس كه به حق هدايت شده باشد و در حال هدايت باشد
جايز است. ولى همه مى دانند كه مقصود از مهدى كه بر لسان مبارك حضرت رسول(صلى
الله عليه وآله وسلم) جارى شده ـ مانند: «المهدى من ولدى ]مهدى از فرزندان من
است».[( [13] ) يا «المهدى من عترتى من ولد فاطمه ]مهدى از اهل بيت من و از
فرزندان فاطمه است».[( [14] ) يا «المهدى من ولدك ]مهدى از فرزندان تو است».[(
[15] ) ـ اين يك عنوان خاص و لقب مختص شخص معيّن و فوق العاده عزيزى است كه
پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)به ظهور او بشارت داده است و اهل بيتش (عليهم
السلام) و همه مسلمانان را فراخوانده است كه در رديف منتظران ظهور آن حضرت
باشند.
مهدى به معناى هدايت شده به حسب معانى متعدد هدايت از قبيل ارائه طريق و ايصال
الى المطلوب و موارد ديگر در غير انسان نيز به كار مى رود و آيه
(رَبُّنَا الَّذى اَعطى كُلَّ شَىء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى)( [16] )
]«گفت: پروردگار ما همان كسى است كه به هر موجودى، آن چه را لازمه آفرينش او
بوده داده; سپس هدايت كرده است!».[
به اين معنى دلالت دارد.
با اين همه به نظر مى رسد از بررسى مواردى كه اين كلمه در آن ها به كار رفته
است، اين نتيجه به دست مى آيد كه هدايت، اغلب در افرادى كه هدايت خدا در آن ها
مؤثر بوده است به كار مى رود.
بر اين اساس بايد گفت:
«المهدى من هداه الله و قبل هدايته و اهتدى بها بعناية منه و توفيقه».
يعنى كسى كه هدايت خدا شامل حال او شده، مهدى است. به عبارت ديگر هدايت به
معناى ارائه طريق، متوجه او شده است و به واسطه عنايت و توفيق الهى در او نتيجه
بخش واقع شده است كه عالى ترين مصاديق آن انبيا و ائمه (عليهم السلام) هستند.
بر حسب اخبار معتبر، «مهدى» لقب همان موعود آخرالزمان است كه حتى نسب و اوصاف
او در احاديث معتبر مورد اشاره قرار گرفته است كه آن جز بر امام دوازدهم فرزند
حضرت امام حسن عسكرى(عليه السلام) بر احدى قابل تطبيق نيست و لقب مهدى به اين
معنى كه مورد هدايت خدا و احياء كننده اسلام و پر كننده جهان از عدل و داد و
داراى صفات ممتاز، است ـ اولين بار در مورد آن حضرت به كار رفت و اين كار در
عصر خود پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به توسط شخص آن حضرت انجام گرفت و
مهدى به عنوان منجى و رهايى بخش ـ و الفاظ مترادف ديگر از اين قبيل از جانب خدا
تنها ـ لقب اوست.
و مهدويت به مفهوم نوعيّه از هيچ يك از روايات نقل شده از پيامبر (صلى الله
عليه وآله وسلم) و ائمه (عليهم السلام) قابل استفاده نيست.
پىنوشتها:
[1] ـ سوره بقره (2)، آيه 124: (اذا ابتلى ابراهيم ربّه بكلمات فاتمهن...).
[2] ـ سوره رعد (13)، آيه 7.
[3] ـ سوره بقره (2)، آيه 124.
[4] ـ سوره يونس (10)، آيه 35.
[5] ـ سوره نساء (4)، آيه 59.
[6] ـ سوره نور (24)، آيه 55.
[7] ـ سوره قصص (28)، آيه 5.
[8] ـ سوره انبياء (21)، آيه 105.
[9] ـ سوره انعام (6)، آيه 76.
[10] ـ بحارالانوار، ج 18، ص 123.
[11] ـ مدرك پيشين، ج 36، ص 286، ح 106.
[12] ـ مدرك پيشين، ص 368، ح 233.
[13] ـ بحارالانوار، ج 36، ص 309، ح 148.
[14] ـ بحارالانوار، ج 51، ص 102.
[15] ـ بحارالانوار، ج 51، ص 78.
[16] ـ سوره طه (20)، آيه 50.