زندگانى پيامبر (ص)
( الدمعة الساكبة )

آيت الله بهبهاني
مترجم : ابراهيم سلطانى‏نسب

- ۱ -


مقدمه مترجم:

»لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ‏اللَّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ«

 ياللعجب، تنها كلامى است كه در مواجهه با وجود مقدس حضرت نبوى (ص) مى‏توان به زبان آورد، وجودى كه تحيُّر همه عقول ابناء بشر را برانگيخته و تحسين تمامى موجودات ذى‏شعور عالم امكان را حائز شده.

 از كجاى اين اقيانوس بيكرانه فضائل مى‏توان سخنى آغاز كرد كه به انجامى هر چند سطحى و مختصر برسد و در كدامين نقطه از ساحل بحر موّاج صفات عاليه او مى‏توان دامن‏تر نمود كه غريق قطره‏ها و ترشّحات آن نشد.

 انسانى كه تنها حامل كامل و حقيقى امانت الهى است و سرشت وجودى او از امتزاج رشحه و نفخه حضرت بارى است. دُرّ كيمياى دُرج »إنّى اَعْلَمُ مالا تَعْلَمُونَ« كه پرورده دامان رحمانيت و رحيميت ذات احديت است، آنكه از ابتداى پيدايش و تكوين حامل ثقلِ ثقيل ثقلين بوده و هماره در سرير عزت و شرف و سربلندى غنوده، آنكه تنزيل جلوه اُلوهى ملكوت است و عصاره غرائب لاهوت، نورى كه صلب آدم ابوالبشر را شرافت بخشيد و بشر را براى خليفةاللهى لياقت، آنكه مژده ظهورش دل ملائك را لرزانيد و طباق عرش و فرش به يُمن ظهور او سر و دست جُنبانيد، سرِّ مستور احدِ لم‏يزل كه كشف او تنها حقيقت ملموس و دست‏يافتنى عالم بالا براى بشريت بود و سلسبيل فيّاض رشد و هدايت كه در عبور خود از مشربه اذهان و افكار انسان بما هو انسان تنها عبوديت را تغزّل نمود.

 انسانى در نهايت وصال به عالم بالا و در عين حال بشرى در اوج ارتباطات مادّى اين دنيا.

 چهره‏اى به نهايت اعتدال و جلوه‏اى بر سبيل اكمال، خاك‏نشينى افلاكى و ملكوتى خاكى، عقلى حسابگر و دلربايى دلباخته حضرت داور.

 شجره خاتميّت را به‏نام او غرس كردند و سكه شرافت را به ياد او ضرب.

 تنها موجودى كه »قابَ قَوْسَيْنِ اَوْاَدْنى« را درك نمود و در سِدْرَةَ الْمُنْتَهى جبين اخلاص و بندگى بدرگاه احديّت سود، انسانى والا از سلاله ابراهيم خليل الرحمان)ع(، قائل صادق قول: لااِلهَ اِلاَّاللَّه كه نفى و اثبات آنرا به‏وجود خويش مرئى ديدگادن تشنه حقيقت نمود.

 حضرت خيرالبشر خاتم‏الانبياء والمرسلين، اباالقاسم محمدبن عبداللَّه )صلى‏اللَّه عليه و آله و سلّم(.

 اى عزيز: اگر در ابعاد وجودى حضرت‏نبوى (ص) اندك تأمّلى نمايى، خواهى ديد كه به حق تنها اسوه كامل بشريت در وجود او تبلور يافته است مثلاً، در رفتار فردى: آن وجود ذيجود در رعايت كليه حقوق انسان نسبت به خود و اعضاء و جوارح، خانواده و آداب و سلوك فردى و حتى رفتار با اشياء و جمادات و نباتات و حيوانات و... مصداقى گويا بود كه شرح آنها در كتب سيره آمده يا در رفتار اجتماعى: بر همگان واضح و مُبرهن است كه در بين همه افراد بشر از ازل تا ابد هيچ فردى را متخلّقتر و مؤدّب‏تر از حضرت نبوى (ص) به آداب و رفتار اجتماعى نمى‏توان يافت، ايشان قرنها قبل از پى بردن بشر به ظرائف روانى و اجتماعى و آثار تربيتى سلوك و رفتار اجتماعى نسبت به رعايت حق نزديكان و همسايگان و حقوق شهروندى و انسانى اقدام و سالها پيش از انسان بدوى متجدّدنما به مدنيّت حقيقى عملاً تحقّق بخشيده بودند چرا كه ظهور شريفه »اِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمْ« در وجود آن حضرت جلوه‏گر بود.

 به‏طور خلاصه مى‏توان گفت كه تواناييهاى نشأت گرفته از تربيت ربوبى كه در آن وجود نورانى مستتر بود در همه ابعاد مادى و معنوى، سياسى و نظامى، اجتماعى و اقتصادى، علمى و عقلى، بهداشتى و روانى و مديريتى و آموزشى و غيره... سرآمد همه دستاوردهاى بشرى مى‏باشد و سالها و قرنهاى متمادى بايد طالبان حقيقت قلم‏فرسايى نمايند تا از زواياى سيره و سنّت و كلام ايشان مايحتاج مادى و معنوى، دنيوى و اخروى بشريت را بيرون كشيده و دردمندانه به درمانگرى زخمهاى ناشى از جهالت انسان بپردازند و از اين ذخيره لم‏يزل الهى ارتزاق نمايند چرا كه على‏رغم همه جفاهايى كه آدمى بر خود روا داشته هنوز ذائقه حقيقت‏جويى و كمال‏طلبى انسان طالب كوثر بيكران فضائل الهى است.

 آرى، شناخت بيشتر انسانها از مردى كه براى هدايت فرد فرد ابناء بشر ظهور نموده و حتى خود را براى نجات شقى‏ترين انسانهاى عصر خويش به مشقّت مى‏افكند لازم و ضرورى است چرا كه تنها نسخه بشر سرخورده از ماده امروزى اوست، مردى براى همه، زبان خدا براى بشارت و انذار، مخاطب خطاب ربوبى، واسطه ماده و معنا، آنكه به‏دست خويش نهال پر ثمر ولايت را غرس نمود و كوثر هدايت را جارى ساخت، كتاب معرفتى كه ائمه اثنى‏عشر)ع( هر يك شرحى بر آن آوردند و چراغى فراروى بشريت افروختند، آنكه حتى در روز حساب نيز از سر شفقت، در پى شفاعت عاصيان امّت خويش است...

 اميد است كتاب حاضر )كه ترجمه يكى ديگر از مجلّدات كتاب الدمعةالساكبة مرحوم بهبهانى)ره( مى‏باشد( افقى جديد از سيره مصطفوى (ص) را فراروى پويندگان حقيقت بگشايد.(1)

تفسير لن ترانى موسى به كوه طور

وجه وجيه احمد و اولاد احمد است

ابراهيم سلطانى‏نسب 1382/2/2

در بيان ولادت حضرت خاتم‏الانبياء و سيدالاصفياء

 امام‏المرسلين و فخر عالمين ابى‏القاسم محمدبن عبداللَّه )صلى‏اللَّه عليه و آله و سلم( سرور اوّلين و آخرين و جريان وفات و بيان بعضى از اوصاف كريمانه و بزرگوارى‏ها و معجزات بزرگ آن حضرت كه مشتمل بر چند فصل است.

فصل اوّل

در ذكر نسب، اسماء و القاب مشهور حضرت محمد مصطفى (ص)

در بحار نام و اسامى اجداد آن حضرت بدين شكل آمده: محمدبن عبداللَّه بن عبدالمطلب كه نامش شيبةالمحمدبن هاشم‏بن عمروبن عبد مناف‏بن مغيرةبن قصىّ‏بن زيدبن كلاب‏بن مرةبن كعب‏بن لوى‏بن غالب‏بن فهربن مالك‏بن نضربن قريش‏بن كنانةبن خزيمةبن مدركةبن الياس‏بن مضربن نزاربن معدبن عدنان‏بن ادبن اددبن يسمع‏بن هميسع‏بن سلامان بن بنت‏بن حمل‏بن قيداربن اسماعيل‏بن ابراهيم)ع(بن تارخ‏بن ناخوربن ساروغ‏بن ارغوبن فالغ‏بن عابربن هود)ع(بن شالخ‏بن ارفخشدبن سام‏بن نوح)ع(بن ملك‏بن متوشلخ‏بن اخنوخ و آورده‏اند كه، اخنوخ همان ادريس)ع( و او پسر باذربن هلايل‏بن قينان‏بن انوش‏بن شيث)ع(بن هبةاللَّه‏بن آدم)ع( بود.

مادر آن حضرت آمنه دختر وهب‏بن عبدمناف‏بن زهرةبن كلاب‏بن لوى‏بن غالب بود كه در ادامه اجداد وى نيز تا آخر آنچه در بالا آمده مى‏باشد و گويند: ايشان با چهل و هفت پشت به حضرت آدم)ع( مى‏رسند.

 شيخ صدوق در علل و خصال و معانى‏الاخبار به اسنادش از جابربن عبداللَّه نقل مى‏كند كه گفت: رسول خد (ص) فرمود: من شبيه‏ترين مردم به آدم و ابراهيم)ع( از نظر سيرت و صورت هستم و خداوند مرا در بالاى عرش به ده اسم ناميده و اوصاف مرا روشن نموده و توضيح داده و از زبان همه رسولان و پيامبرانى كه خداوند به سوى قومشان مبعوث نموده مرا وصف و ظهور مرا بشارت داده، خداوند متعال اسم مرا در تورات بالا برد و از ميان همه اسماء خود اسمى براى من برگزيده. پس مرا محمد ناميد در حاليكه خود خداوند در تورات مرا »أحيه« نام نهاده پس به صفت توحيد خويش ابدان امت مرا به آتش جهنم حرام گردانيد و مرا در انجيل »احمد« ناميد، من در بين اهل آسمان محمود )پسنديده( مى‏باشم پس امت مرا از ستايشگران قرار داد و اسم مرا در زبور »ماحى« قرار داد، خداوند عزوجل به‏وسيله من عبادت بتها را از روى زمين محو نمود و در قرآن مرا »محمد« ناميد چرا كه من در روز قيامت و حساب و كتاب نزد همه اهل قيامت مورد ستايش قرار مى‏گيرم چون هيچ‏كس جز من در پاى ميزان نمى‏تواند شفاعت كسى را نزد پروردگار نمايد و مرا در قيامت »حاشر« ناميد چون مردم را پيش من محشور مى‏نمايد و مرا »موقف« ناميد چرا كه من مردم را در برابر و محضر پروردگارم نگاه مى‏دارم و مرا »عاقب« ناميد چون من آخرين پيامبران هستم و بعد از من پيامبرى نخواهد آمد و مرا پيامبر رحمت و پيامبر توبه و پيامبر ملايمت قرار داد و از ميان جماعت پيامبران برگزيد، من برپاكننده شريعت كامل و جامع هستم و خداوند عزوجل بر من منت نهاد و به من فرمود: اى محمد درود خداوند بر تو باد، بدرستيكه من پيامبر هر امت را به لسان ايشان به سويشان مبعوث نمودم ولى تو را براى همه امتها از سرخ و سياه و غيره و همه بندگانم مبعوث نمودم و تو را با وحشتى كه كسى را ياراى پيروزى بر آن نبود يارى كردم و غنيمت را بر تو حلال گرداندم در حاليكه قبل از تو براى هيچ‏كس آن را حلال نكرده بودم و به تو و امت تو گنجهاى عرش خود را عطا كردم كه آن فاتحةالكتاب و آيات آخر سوره بقره است و همه زمين را براى تو و امت تو پاك و مطهر و سجده‏گاه قرار دادم، بر تو و امت تو تكبير را ارزانى داشتم و نام و ياد تو را همراه ياد و نام خود قرار دادم تا آنجا كه هيچ يك از امت تو نام مرا به زبان نمى‏آورد و مرا ياد نمى‏كند مگر اينكه نام تو را همراه نام من بر زبان جارى مى‏سازد. پس خوشا بحال تو اى محمد و خوشا به حال امت تو.

 در علل و امالى و معانى‏الاخبار به اسناد و راويان معتبر از امام حسن‏بن على‏بن ابيطالب)ع( نقل است كه فرمود: عده‏اى از يهوديان به نزد رسول‏اللَّه (ص) آمده و سؤالاتى نمودند و گفتند: به چه علت محمد را، محمد و احمد و اباالقاسم و بشير و نذير و داعى ناميدند؟ پيامبر فرمود: خداوند مرا محمد ناميد، چرا كه من در زمين مورد ستايش قرار گرفتم و محمود گرديدم و مرا احمد ناميد چرا كه در نزد اهل آسمان ستايش شدم و اباالقاسم ناميد چون بدرستيكه خداوند عزوجل روز قيامت آتش را به بخشى تقسيم مى‏كند پس هر كس بر من كافر شود از اوّلين تا آخرين به آتش داخل مى‏گردد و بهشت را نيز بخشى قرار داده است، هركه به من ايمان بياورد و به نبوت من اقرار نمايد به بهشت داخل مى‏شود و امّا خداوند مرا داعى ناميد چرا كه من مردم را به دين خداى خويش مى‏خوانم و نذير ناميد چرا كه هركس مرا نافرمانى كند به آتش بيم مى‏دهم و بشير ناميد چون هر كسى مرا اطاعت كند به بهشت بشارت مى‏دهم.

 در خصال به اسنادش از امام اباجعفر محمدبن علىٍ‏الباقر)ع( نقل است كه فرمود: بدرستيكه براى رسول خد (ص) ده اسم بود كه پنج اسم او از قرآن بود و پنج اسم ديگر از قرآن نبود، امّا اسامى قرآنى او عبارتند از: محمد، احمد، عبداللَّه، يس و نون و آن اسامى كه از قرآن نبود عبارتند از: فاتح، خاتم، كافى، مقفى و حاشر.(2)

 در عيون و علل و معانى‏الأخبار به اسنادش از على‏بن الحسين‏بن على‏بن فضال از پدرش نقل است كه گفت: از حضرت اباالحسين امام على‏بن موسى‏الرضا)ع( سؤال كردم: براى چه كنيه نبى خد (ص) ابى‏القاسم بود؟ حضرت فرمود: براى اينكه رسول خد (ص) پسرى به نام قاسم داشت براى همين كنيه او ابى‏القاسم شد، راوى مى‏گويد: عرض كردم: يابن رسول‏اللَّه (ص) آيا بيشتر از اينكه گفتى برايم مى‏گويى؟ حضرت فرمود: بله، آنگاه گفت: آيا ميدانى كه رسول‏اللَّه)ع( مانند پدر امت خويش است و على)ع( نيز همانند اوست؟ گفتم: بله، حضرت فرمود: آيا ميدانى كه على)ع( تقسيم‏كننده بهشت و جهنم است؟ عرضكردم بله: حضرت فرمود: پس براى اين به او ابوالقاسم مى‏گفتند كه او پدر تقسيم‏كننده بهشت و جهنم است، عرض كردم: معناى اينكه فرموديد چيست؟ حضرت فرمود: بدرستيكه شفقت و مهربانى پيامبر بر قومش مانند مهربانى پدران بر اولادشان است و برترين قومش على)ع( است و بعد از پيامبر شفقت و مهربانى على)ع( بر مسلمانان است كه همتاى مهربانى پيامبر مى‏باشد براى اينكه او وصى و خليفه و امام بعد از رسول‏اللَّه (ص) است براى همين رسول خد (ص) فرمود: من و على پدران اين قوم هستيم. پبامبر روزى بالاى منبر رفت و فرمود: هر كس از دنيا برود و بدهى و حقى بر عهده‏اش باشد اداء آن بر عهده من است و هر كسى ارثى بجا بگذارد من از پدر و مادرش بر ميراث او مقدم هستم و از خود آنها بر ايشان برترى و ترجيح دارم و پس از من على اميرالمؤمنين)ع( اينچنين است و آنچه كه در مورد رسول خد (ص) جارى است در مورد على)ع( هم جارى است.

 در بحار به اسنادش از زيدبن على از پدرانش نقل است كه گفت: رسول خد (ص) به على)ع( فرمود: يا على اين انگشتر را بگير و آن را بفرست تا بر نگين آن نقش كنند، محمدبن عبداللَّه، على)ع( خاتم را گرفت و آن را به حكاك داد و گفت: بر اين انگشتر نام محمدبن عبداللَّه را حك كن. حكاك در هنگام كار دچار اشتباه شد و بر روى انگشتر نوشت محمد رسول‏اللَّه (ص) اميرالمؤمنين آمد و به او گفت: انگشتر را چه كردى او گفت: اينجاست و آن را به امام داد، حضرت تا نگاهش به نوشته روى انگشتر افتاد فرمود: من نگفته بودم كه اين كلمه را بنويسى حكّاك گفت: درست مى‏فرمايى لكن دستم به اشتباه اين كلمه را نوشت، امام با انگشتر به نزد رسول‏اللَّه (ص) آمد و گفت: يا رسول‏اللَّه، حكّاك آنچه كه ما گفته بوديم ننوشته و به اشتباه اين كلمه را نوشته است، پس رسول خد (ص) انگشتر را گرفت و بر آن نگاهى كرد و فرمود: يا على من محمدبن عبداللَّه هستم، همچنين من رسول‏اللَّه هستم و سپس با آن نامه‏هاى خود را مُهر نمود، صبح فرداى آن روز پيامبر وقتى به نگين انگشترش نظاره كرد ديد كه زير كلمه محمدرسول‏اللَّه، حك شده على‏ولى‏اللَّه، پس از اين امر تعجب نمود، وقتى جبرئيل به نزد ايشان آمد حضرت فرمود: اى جبرئيل جريانى بدين صورت اتفاق افتاده است و جبرئيل به آن حضرت گفت: اى محمد تو آنچه خواستى بر روى انگشتر خود نوشتى و ما نيز آنچه را كه مى‏خواستيم در زير آن نگاشتيم.

 در بحار از بصائر به اسنادش از كلبى از امام صادق)ع( نقل است كه گفت، امام به من فرمود: آيا براى محمد در قرآن اسمى هست؟ راوى مى‏گويد عرض كردم: دو اسم يا سه اسم وجود دارد حضرت فرمود: اى كلبى براى او ده اسم در قرآن است: )وَ ما مُحَمَّدٌ اِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مَنْ قَبْلِهِ الرُّسُلْ( و )مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يِأْتىِ مِنْ بَعْدِهِ اسْمُهُ اَحْمَدْ(، )وَ لَمّا قامَ عَبْدُاللَّه يَدْعُوُه كَادُوا يُكُونون عَلَيْهِ(، )طه ما أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى( و )يس وَالْقُرآنِ الْحَكِيمْ اِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ عَلَى صِراَطٍ مُسْتَقِيمِ( و )ن وَالْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ وَ مَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونِ(

 و )يا اَيُّهَا الْمُزَّمِّلْ( و )يا اَيُّهَا الْمُدَّثِّرْ( و )اِنَّا اَنْزَلْنَا اِلَيْكُمْ ذِكْراً رَسُولاً( و بدان كه ذِكْرْ نامى از نامهاى محمد (ص) است و ما اهل ذكر هستيم، سپس حضرت فرمود: اى كلبى از آنچه كه به فكرت مى‏رسد سؤال كن، كلبى مى‏گويد: وقتى امام چنين گفت، بخدا هرچه از قرآن در خاطر داشتم فراموش كردم و حتى حرفى از آن هم به خاطرم نرسيد تا از آن سؤال كنم.

 در بصائر از مناقب آمده كه: خداوند در قرآن محمد رسول‏اللَّه (ص) را در چهار موضع به اين نام خوانده است، )وَ ما مُحَمَّدٌ اِلاَّ رَسُولٌ( و )مَا كَانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَدٍ( و )آمِنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَى مُحَمَّدٍ( و )مُحَمَّدٌ رَسُولُ‏اللَّه(.

 مؤلف مى‏گويد: به اسنادى كه قبلاً در باب اسماء و القاب حضرت آورديم در قرآن خداوند ايشان را به چهار اسم ناميده كه براى همه آنها شواهدى از آيات قرآن موجود است و امّا اسماء و القابى كه اكثر علماء از قرآن استخراج نموده‏اند، غير از آنچه كه تاكنون ذكر شد )به‏طور مثال( عبارتند از: شاهد و شهيد، مبشّر، بشير، نذير، داعى، سراج، منير، رحمة للعالمين، رسول‏اللَّه، خاتم‏النبين، نبى، امّىّ، نور، نعمت، رؤف، رحيم، منذر، مذكّر، شمس، نجم، حم، سماء و تين.

 كنيه رسول‏اللَّه (ص) :

 همان‏طور كه در بحار از مناقب نقل شده است، كُنيه‏هاى حضرت عبارتند از: ابوالقاسم، ابوالطاهر، ابوالطيّب، ابوالمساكين، ابوالدُّرتين، ابوالريحانتين و ابوالسبطين.

 همچنين آمده كه: كنيه ايشان در تورات ابوالأرامل است و جبرئيل هم وقتى كه ابراهيم پسر رسول‏اللَّه (ص) بدنيا آمد او را با كنيه اباابراهيم مورد خطاب قرار داد و نيز آنحضرت را اباالقاسم مى‏گفتند به‏خاطر اينكه اوّلين فرزندى كه براى ايشان بدنيا آمد قاسم بود عده‏اى هم مى‏گويند براى اين به آنحضرت اباالقاسم مى‏گفتند كه رسول‏اللَّه (ص) تقسيم‏كننده بهشت و جهنم است.

 صفات رسول‏اللَّه (ص) :

 برخى از آنها عبارتند از: راكب الجمل، آكل‏الذّراع، قابل الهديّه، محرّم الميتة، حامل الهراوة، خاتم النبوّة.

 نسب رسول‏اللَّه (ص) :

 عبارتند از: العربى التهامى، الأبطحى، اليثربى، المكى، المدنى، القُرشى، الهاشمى، المطلّبى، از سوى مادر ايشان را الزّهرى و از سمت دايه‏اش سعدى و از جهت ميلاد مكّى و از جهت شكوفايى مدنى مى‏گفتند.