مقدمه مترجم:
»لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِاللَّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ«
ياللعجب، تنها كلامى است كه در مواجهه با وجود مقدس حضرت نبوى (ص) مىتوان به زبان
آورد، وجودى كه تحيُّر همه عقول ابناء بشر را برانگيخته و تحسين تمامى موجودات
ذىشعور عالم امكان را حائز شده.
از كجاى اين اقيانوس بيكرانه فضائل مىتوان سخنى آغاز كرد كه به انجامى هر چند
سطحى و مختصر برسد و در كدامين نقطه از ساحل بحر موّاج صفات عاليه او مىتوان
دامنتر نمود كه غريق قطرهها و ترشّحات آن نشد.
انسانى كه تنها حامل كامل و حقيقى امانت الهى است و سرشت وجودى او از امتزاج رشحه
و نفخه حضرت بارى است. دُرّ كيمياى دُرج »إنّى اَعْلَمُ مالا تَعْلَمُونَ« كه
پرورده دامان رحمانيت و رحيميت ذات احديت است، آنكه از ابتداى پيدايش و تكوين حامل
ثقلِ ثقيل ثقلين بوده و هماره در سرير عزت و شرف و سربلندى غنوده، آنكه تنزيل جلوه
اُلوهى ملكوت است و عصاره غرائب لاهوت، نورى كه صلب آدم ابوالبشر را شرافت بخشيد و
بشر را براى خليفةاللهى لياقت، آنكه مژده ظهورش دل ملائك را لرزانيد و طباق عرش و
فرش به يُمن ظهور او سر و دست جُنبانيد، سرِّ مستور احدِ لميزل كه كشف او تنها
حقيقت ملموس و دستيافتنى عالم بالا براى بشريت بود و سلسبيل فيّاض رشد و هدايت كه
در عبور خود از مشربه اذهان و افكار انسان بما هو انسان تنها عبوديت را تغزّل نمود.
انسانى در نهايت وصال به عالم بالا و در عين حال بشرى در اوج ارتباطات مادّى اين
دنيا.
چهرهاى به نهايت اعتدال و جلوهاى بر سبيل اكمال، خاكنشينى افلاكى و ملكوتى
خاكى، عقلى حسابگر و دلربايى دلباخته حضرت داور.
شجره خاتميّت را بهنام او غرس كردند و سكه شرافت را به ياد او ضرب.
تنها موجودى كه »قابَ قَوْسَيْنِ اَوْاَدْنى« را درك نمود و در سِدْرَةَ
الْمُنْتَهى جبين اخلاص و بندگى بدرگاه احديّت سود، انسانى والا از سلاله ابراهيم
خليل الرحمان)ع(، قائل صادق قول: لااِلهَ اِلاَّاللَّه كه نفى و اثبات آنرا بهوجود
خويش مرئى ديدگادن تشنه حقيقت نمود.
حضرت خيرالبشر خاتمالانبياء والمرسلين، اباالقاسم محمدبن عبداللَّه )صلىاللَّه
عليه و آله و سلّم(.
اى عزيز: اگر در ابعاد وجودى حضرتنبوى (ص) اندك تأمّلى نمايى، خواهى ديد كه به حق
تنها اسوه كامل بشريت در وجود او تبلور يافته است مثلاً، در رفتار فردى: آن وجود
ذيجود در رعايت كليه حقوق انسان نسبت به خود و اعضاء و جوارح، خانواده و آداب و
سلوك فردى و حتى رفتار با اشياء و جمادات و نباتات و حيوانات و... مصداقى گويا بود
كه شرح آنها در كتب سيره آمده يا در رفتار اجتماعى: بر همگان واضح و مُبرهن است كه
در بين همه افراد بشر از ازل تا ابد هيچ فردى را متخلّقتر و مؤدّبتر از حضرت
نبوى (ص) به آداب و رفتار اجتماعى نمىتوان يافت، ايشان قرنها قبل از پى بردن بشر به
ظرائف روانى و اجتماعى و آثار تربيتى سلوك و رفتار اجتماعى نسبت به رعايت حق
نزديكان و همسايگان و حقوق شهروندى و انسانى اقدام و سالها پيش از انسان بدوى
متجدّدنما به مدنيّت حقيقى عملاً تحقّق بخشيده بودند چرا كه ظهور شريفه »اِنَّكَ
لَعَلى خُلُقٍ عَظيمْ« در وجود آن حضرت جلوهگر بود.
بهطور خلاصه مىتوان گفت كه تواناييهاى نشأت گرفته از تربيت ربوبى كه در آن وجود
نورانى مستتر بود در همه ابعاد مادى و معنوى، سياسى و نظامى، اجتماعى و اقتصادى،
علمى و عقلى، بهداشتى و روانى و مديريتى و آموزشى و غيره... سرآمد همه دستاوردهاى
بشرى مىباشد و سالها و قرنهاى متمادى بايد طالبان حقيقت قلمفرسايى نمايند تا از
زواياى سيره و سنّت و كلام ايشان مايحتاج مادى و معنوى، دنيوى و اخروى بشريت را
بيرون كشيده و دردمندانه به درمانگرى زخمهاى ناشى از جهالت انسان بپردازند و از اين
ذخيره لميزل الهى ارتزاق نمايند چرا كه علىرغم همه جفاهايى كه آدمى بر خود روا
داشته هنوز ذائقه حقيقتجويى و كمالطلبى انسان طالب كوثر بيكران فضائل الهى است.
آرى، شناخت بيشتر انسانها از مردى كه براى هدايت فرد فرد ابناء بشر ظهور نموده و
حتى خود را براى نجات شقىترين انسانهاى عصر خويش به مشقّت مىافكند لازم و ضرورى
است چرا كه تنها نسخه بشر سرخورده از ماده امروزى اوست، مردى براى همه، زبان خدا
براى بشارت و انذار، مخاطب خطاب ربوبى، واسطه ماده و معنا، آنكه بهدست خويش نهال
پر ثمر ولايت را غرس نمود و كوثر هدايت را جارى ساخت، كتاب معرفتى كه ائمه
اثنىعشر)ع( هر يك شرحى بر آن آوردند و چراغى فراروى بشريت افروختند، آنكه حتى در
روز حساب نيز از سر شفقت، در پى شفاعت عاصيان امّت خويش است...
اميد است كتاب حاضر )كه ترجمه يكى ديگر از مجلّدات كتاب الدمعةالساكبة مرحوم
بهبهانى)ره( مىباشد( افقى جديد از سيره مصطفوى (ص) را فراروى پويندگان حقيقت
بگشايد.(1)
تفسير لن ترانى موسى به كوه طور
وجه وجيه احمد و اولاد احمد است
ابراهيم سلطانىنسب 1382/2/2
در بيان ولادت حضرت خاتمالانبياء و سيدالاصفياء
امامالمرسلين و فخر عالمين ابىالقاسم محمدبن عبداللَّه )صلىاللَّه عليه و آله و
سلم( سرور اوّلين و آخرين و جريان وفات و بيان بعضى از اوصاف كريمانه و بزرگوارىها
و معجزات بزرگ آن حضرت كه مشتمل بر چند فصل است.
فصل اوّل
در ذكر نسب، اسماء و القاب مشهور حضرت محمد مصطفى (ص)
در بحار نام و اسامى اجداد آن حضرت بدين شكل آمده: محمدبن عبداللَّه بن عبدالمطلب
كه نامش شيبةالمحمدبن هاشمبن عمروبن عبد منافبن مغيرةبن قصىّبن زيدبن كلاببن
مرةبن كعببن لوىبن غالببن فهربن مالكبن نضربن قريشبن كنانةبن خزيمةبن مدركةبن
الياسبن مضربن نزاربن معدبن عدنانبن ادبن اددبن يسمعبن هميسعبن سلامان بن
بنتبن حملبن قيداربن اسماعيلبن ابراهيم)ع(بن تارخبن ناخوربن ساروغبن ارغوبن
فالغبن عابربن هود)ع(بن شالخبن ارفخشدبن سامبن نوح)ع(بن ملكبن متوشلخبن اخنوخ
و آوردهاند كه، اخنوخ همان ادريس)ع( و او پسر باذربن هلايلبن قينانبن انوشبن
شيث)ع(بن هبةاللَّهبن آدم)ع( بود.
مادر آن حضرت آمنه دختر وهببن عبدمنافبن زهرةبن كلاببن لوىبن غالب بود كه در
ادامه اجداد وى نيز تا آخر آنچه در بالا آمده مىباشد و گويند: ايشان با چهل و هفت
پشت به حضرت آدم)ع( مىرسند.
شيخ صدوق در علل و خصال و معانىالاخبار به اسنادش از جابربن عبداللَّه نقل مىكند
كه گفت: رسول خد (ص) فرمود: من شبيهترين مردم به آدم و ابراهيم)ع( از نظر سيرت و
صورت هستم و خداوند مرا در بالاى عرش به ده اسم ناميده و اوصاف مرا روشن نموده و
توضيح داده و از زبان همه رسولان و پيامبرانى كه خداوند به سوى قومشان مبعوث نموده
مرا وصف و ظهور مرا بشارت داده، خداوند متعال اسم مرا در تورات بالا برد و از ميان
همه اسماء خود اسمى براى من برگزيده. پس مرا محمد ناميد در حاليكه خود خداوند در
تورات مرا »أحيه« نام نهاده پس به صفت توحيد خويش ابدان امت مرا به آتش جهنم حرام
گردانيد و مرا در انجيل »احمد« ناميد، من در بين اهل آسمان محمود )پسنديده( مىباشم
پس امت مرا از ستايشگران قرار داد و اسم مرا در زبور »ماحى« قرار داد، خداوند عزوجل
بهوسيله من عبادت بتها را از روى زمين محو نمود و در قرآن مرا »محمد« ناميد چرا كه
من در روز قيامت و حساب و كتاب نزد همه اهل قيامت مورد ستايش قرار مىگيرم چون
هيچكس جز من در پاى ميزان نمىتواند شفاعت كسى را نزد پروردگار نمايد و مرا در
قيامت »حاشر« ناميد چون مردم را پيش من محشور مىنمايد و مرا »موقف« ناميد چرا كه
من مردم را در برابر و محضر پروردگارم نگاه مىدارم و مرا »عاقب« ناميد چون من
آخرين پيامبران هستم و بعد از من پيامبرى نخواهد آمد و مرا پيامبر رحمت و پيامبر
توبه و پيامبر ملايمت قرار داد و از ميان جماعت پيامبران برگزيد، من برپاكننده
شريعت كامل و جامع هستم و خداوند عزوجل بر من منت نهاد و به من فرمود: اى محمد درود
خداوند بر تو باد، بدرستيكه من پيامبر هر امت را به لسان ايشان به سويشان مبعوث
نمودم ولى تو را براى همه امتها از سرخ و سياه و غيره و همه بندگانم مبعوث نمودم و
تو را با وحشتى كه كسى را ياراى پيروزى بر آن نبود يارى كردم و غنيمت را بر تو حلال
گرداندم در حاليكه قبل از تو براى هيچكس آن را حلال نكرده بودم و به تو و امت تو
گنجهاى عرش خود را عطا كردم كه آن فاتحةالكتاب و آيات آخر سوره بقره است و همه زمين
را براى تو و امت تو پاك و مطهر و سجدهگاه قرار دادم، بر تو و امت تو تكبير را
ارزانى داشتم و نام و ياد تو را همراه ياد و نام خود قرار دادم تا آنجا كه هيچ يك
از امت تو نام مرا به زبان نمىآورد و مرا ياد نمىكند مگر اينكه نام تو را همراه
نام من بر زبان جارى مىسازد. پس خوشا بحال تو اى محمد و خوشا به حال امت تو.
در علل و امالى و معانىالاخبار به اسناد و راويان معتبر از امام حسنبن علىبن
ابيطالب)ع( نقل است كه فرمود: عدهاى از يهوديان به نزد رسولاللَّه (ص) آمده و
سؤالاتى نمودند و گفتند: به چه علت محمد را، محمد و احمد و اباالقاسم و بشير و نذير
و داعى ناميدند؟ پيامبر فرمود: خداوند مرا محمد ناميد، چرا كه من در زمين مورد
ستايش قرار گرفتم و محمود گرديدم و مرا احمد ناميد چرا كه در نزد اهل آسمان ستايش
شدم و اباالقاسم ناميد چون بدرستيكه خداوند عزوجل روز قيامت آتش را به بخشى تقسيم
مىكند پس هر كس بر من كافر شود از اوّلين تا آخرين به آتش داخل مىگردد و بهشت را
نيز بخشى قرار داده است، هركه به من ايمان بياورد و به نبوت من اقرار نمايد به بهشت
داخل مىشود و امّا خداوند مرا داعى ناميد چرا كه من مردم را به دين خداى خويش
مىخوانم و نذير ناميد چرا كه هركس مرا نافرمانى كند به آتش بيم مىدهم و بشير
ناميد چون هر كسى مرا اطاعت كند به بهشت بشارت مىدهم.
در خصال به اسنادش از امام اباجعفر محمدبن علىٍالباقر)ع( نقل است كه فرمود:
بدرستيكه براى رسول خد (ص) ده اسم بود كه پنج اسم او از قرآن بود و پنج اسم ديگر از
قرآن نبود، امّا اسامى قرآنى او عبارتند از: محمد، احمد، عبداللَّه، يس و نون و آن
اسامى كه از قرآن نبود عبارتند از: فاتح، خاتم، كافى، مقفى و حاشر.(2)
در عيون و علل و معانىالأخبار به اسنادش از علىبن الحسينبن علىبن فضال از پدرش
نقل است كه گفت: از حضرت اباالحسين امام علىبن موسىالرضا)ع( سؤال كردم: براى چه
كنيه نبى خد (ص) ابىالقاسم بود؟ حضرت فرمود: براى اينكه رسول خد (ص) پسرى به نام
قاسم داشت براى همين كنيه او ابىالقاسم شد، راوى مىگويد: عرض كردم: يابن
رسولاللَّه (ص) آيا بيشتر از اينكه گفتى برايم مىگويى؟ حضرت فرمود: بله، آنگاه
گفت: آيا ميدانى كه رسولاللَّه)ع( مانند پدر امت خويش است و على)ع( نيز همانند
اوست؟ گفتم: بله، حضرت فرمود: آيا ميدانى كه على)ع( تقسيمكننده بهشت و جهنم است؟
عرضكردم بله: حضرت فرمود: پس براى اين به او ابوالقاسم مىگفتند كه او پدر
تقسيمكننده بهشت و جهنم است، عرض كردم: معناى اينكه فرموديد چيست؟ حضرت فرمود:
بدرستيكه شفقت و مهربانى پيامبر بر قومش مانند مهربانى پدران بر اولادشان است و
برترين قومش على)ع( است و بعد از پيامبر شفقت و مهربانى على)ع( بر مسلمانان است كه
همتاى مهربانى پيامبر مىباشد براى اينكه او وصى و خليفه و امام بعد از
رسولاللَّه (ص) است براى همين رسول خد (ص) فرمود: من و على پدران اين قوم هستيم.
پبامبر روزى بالاى منبر رفت و فرمود: هر كس از دنيا برود و بدهى و حقى بر عهدهاش
باشد اداء آن بر عهده من است و هر كسى ارثى بجا بگذارد من از پدر و مادرش بر ميراث
او مقدم هستم و از خود آنها بر ايشان برترى و ترجيح دارم و پس از من على
اميرالمؤمنين)ع( اينچنين است و آنچه كه در مورد رسول خد (ص) جارى است در مورد
على)ع( هم جارى است.
در بحار به اسنادش از زيدبن على از پدرانش نقل است كه گفت: رسول خد (ص) به على)ع(
فرمود: يا على اين انگشتر را بگير و آن را بفرست تا بر نگين آن نقش كنند، محمدبن
عبداللَّه، على)ع( خاتم را گرفت و آن را به حكاك داد و گفت: بر اين انگشتر نام
محمدبن عبداللَّه را حك كن. حكاك در هنگام كار دچار اشتباه شد و بر روى انگشتر نوشت
محمد رسولاللَّه (ص) اميرالمؤمنين آمد و به او گفت: انگشتر را چه كردى او گفت:
اينجاست و آن را به امام داد، حضرت تا نگاهش به نوشته روى انگشتر افتاد فرمود: من
نگفته بودم كه اين كلمه را بنويسى حكّاك گفت: درست مىفرمايى لكن دستم به اشتباه
اين كلمه را نوشت، امام با انگشتر به نزد رسولاللَّه (ص) آمد و گفت: يا
رسولاللَّه، حكّاك آنچه كه ما گفته بوديم ننوشته و به اشتباه اين كلمه را نوشته
است، پس رسول خد (ص) انگشتر را گرفت و بر آن نگاهى كرد و فرمود: يا على من محمدبن
عبداللَّه هستم، همچنين من رسولاللَّه هستم و سپس با آن نامههاى خود را مُهر
نمود، صبح فرداى آن روز پيامبر وقتى به نگين انگشترش نظاره كرد ديد كه زير كلمه
محمدرسولاللَّه، حك شده علىولىاللَّه، پس از اين امر تعجب نمود، وقتى جبرئيل به
نزد ايشان آمد حضرت فرمود: اى جبرئيل جريانى بدين صورت اتفاق افتاده است و جبرئيل
به آن حضرت گفت: اى محمد تو آنچه خواستى بر روى انگشتر خود نوشتى و ما نيز آنچه را
كه مىخواستيم در زير آن نگاشتيم.
در بحار از بصائر به اسنادش از كلبى از امام صادق)ع( نقل است كه گفت، امام به من
فرمود: آيا براى محمد در قرآن اسمى هست؟ راوى مىگويد عرض كردم: دو اسم يا سه اسم
وجود دارد حضرت فرمود: اى كلبى براى او ده اسم در قرآن است: )وَ ما مُحَمَّدٌ
اِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مَنْ قَبْلِهِ الرُّسُلْ( و )مُبَشِّراً بِرَسُولٍ
يِأْتىِ مِنْ بَعْدِهِ اسْمُهُ اَحْمَدْ(، )وَ لَمّا قامَ عَبْدُاللَّه يَدْعُوُه
كَادُوا يُكُونون عَلَيْهِ(، )طه ما أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى( و
)يس وَالْقُرآنِ الْحَكِيمْ اِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ عَلَى صِراَطٍ
مُسْتَقِيمِ( و )ن وَالْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ وَ مَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ
رَبِّكَ بِمَجْنُونِ(
و
)يا اَيُّهَا الْمُزَّمِّلْ( و )يا اَيُّهَا الْمُدَّثِّرْ( و )اِنَّا اَنْزَلْنَا
اِلَيْكُمْ ذِكْراً رَسُولاً( و بدان كه ذِكْرْ نامى از نامهاى محمد (ص) است و ما
اهل ذكر هستيم، سپس حضرت فرمود: اى كلبى از آنچه كه به فكرت مىرسد سؤال كن، كلبى
مىگويد: وقتى امام چنين گفت، بخدا هرچه از قرآن در خاطر داشتم فراموش كردم و حتى
حرفى از آن هم به خاطرم نرسيد تا از آن سؤال كنم.
در بصائر از مناقب آمده كه: خداوند در قرآن محمد رسولاللَّه (ص) را در چهار موضع
به اين نام خوانده است، )وَ ما مُحَمَّدٌ اِلاَّ رَسُولٌ( و )مَا كَانَ مُحَمَّدٌ
اَبا اَحَدٍ( و )آمِنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَى مُحَمَّدٍ( و )مُحَمَّدٌ
رَسُولُاللَّه(.
مؤلف مىگويد: به اسنادى كه قبلاً در باب اسماء و القاب حضرت آورديم در قرآن
خداوند ايشان را به چهار اسم ناميده كه براى همه آنها شواهدى از آيات قرآن موجود
است و امّا اسماء و القابى كه اكثر علماء از قرآن استخراج نمودهاند، غير از آنچه
كه تاكنون ذكر شد )بهطور مثال( عبارتند از: شاهد و شهيد، مبشّر، بشير، نذير، داعى،
سراج، منير، رحمة للعالمين، رسولاللَّه، خاتمالنبين، نبى، امّىّ، نور، نعمت، رؤف،
رحيم، منذر، مذكّر، شمس، نجم، حم، سماء و تين.
كنيه رسولاللَّه (ص) :
همانطور كه در بحار از مناقب نقل شده است، كُنيههاى حضرت عبارتند از: ابوالقاسم،
ابوالطاهر، ابوالطيّب، ابوالمساكين، ابوالدُّرتين، ابوالريحانتين و ابوالسبطين.
همچنين آمده كه: كنيه ايشان در تورات ابوالأرامل است و جبرئيل هم وقتى كه ابراهيم
پسر رسولاللَّه (ص) بدنيا آمد او را با كنيه اباابراهيم مورد خطاب قرار داد و نيز
آنحضرت را اباالقاسم مىگفتند بهخاطر اينكه اوّلين فرزندى كه براى ايشان بدنيا آمد
قاسم بود عدهاى هم مىگويند براى اين به آنحضرت اباالقاسم مىگفتند كه
رسولاللَّه (ص) تقسيمكننده بهشت و جهنم است.
صفات رسولاللَّه (ص) :
برخى از آنها عبارتند از: راكب الجمل، آكلالذّراع، قابل الهديّه، محرّم الميتة،
حامل الهراوة، خاتم النبوّة.
نسب رسولاللَّه (ص) :
عبارتند از: العربى التهامى، الأبطحى، اليثربى، المكى، المدنى، القُرشى، الهاشمى،
المطلّبى، از سوى مادر ايشان را الزّهرى و از سمت دايهاش سعدى و از جهت ميلاد مكّى
و از جهت شكوفايى مدنى مىگفتند.