سيره نبوى

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۱۱ -


جلسه هشتم: سيره نبوى و گسترش سريع اسلام

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين بارى الخلائق اجمعين و الصلاة و السلام علىعبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته , سيدنا ونبينا و مولانا ابى القاسم محمد ( ص ) و آله الطيبين الطاهرين المعصومين .اعوذ بالله من الشيطان الرجيم :
فبما رحمة من الله لنت لهم , و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا منحولك فاعف عنهم , و استغفر لهم , و شاورهم فى الامر , فاذا عزمت فتوكلعلى الله (1) .
مسئله گسترش سريع اسلام يكى از مسائل مهم تاريخى جهان است كه دربارهعلل آن بحث و گفتگو مى شود . البته مسيحيت و تا اندازه اى دين بودا هم ازاديانى هستند كه در جهان گسترش يافته اند , مخصوصا مسيحيت كه مهد وسرزمينش بيت المقدس است ولى در غرب جهان بيش از شرق جهان گسترشيافته است . همچنانكه مى دانيم اكثريت مردم اروپا و آمريكا مسيحى هستند گواينكه مسيحى بودن آنها اخيرا بيشتر جنبه اسلامى دارد نه رسمى و واقعى , ولى بالاخره منطقه آنها منطقه مسيحيت شمرده مى شود . دين بودا همدينى است كه ظهورش در هند بوده است . بودا در هند ظهور كرد ولى گسترشدين او بيشتر در خارج هند مثلا در ژاپن و چين است و البته در خود هند همپيروانى دارد . دين يهود دينى است قومى و نژادى , محدود , و از يك قومو نژاد خارج نشده است . دين زردشت هم تقريبا دينى است محلى كه در داخلايران ظهور كرد و حتى نتوانست همه مردم ايران را اقناع بكند , و به هرحال پا از ايران بيرون نگذاشت و اگر امروز مى بينيم زردشتيهايى در هندهستند كه به نام پارسيان هند معروفند , آنها هندى نيستند بلكه زردشتيهاىايرانى هستند كه از ايران به هند مهاجرت كرده اند , و همينها كه از ايرانبه هند مهاجرت كرده اند نتوانسته اند يك هسته زنده اى را تشكيل بدهند ودين زردشت را در ميان ديگران گسترش بدهند .
اسلام از آن جهت كه از سرزمين خودش خارج شد و افقهاى ديگرى را گشودمانند مسيحيت است . اسلام در جزيرة العرب ظهور كرد و امروز ما مى بينيمكه در آسيا , آفريقا , اروپا , آمريكا و در ميان نژادهاى مختلف دنياپيروانى دارد و حتى عدد مسلمين گواينكه مسيحيها كوشش مى كنند كمتر ازآنچه كه هست نشان بدهند و اغلب كتابهاى ما آمارشان را از فرنگيهامى گرفتند ولى طبق تحقيقى كه در اين زمينه به عمل آمده شايد از عددمسيحيان بيشتر باشد و كمتر نباشد . ولى در اسلام يك خصوصيتى هست از نظرگسترش كه در مسيحيت نيست و آن مسئله سرعت گسترش اسلام است . مسيحيت خيلى كند پيشروى كرده است ولى اسلام فوق العاده سريع پيشروى كرده است چهدر سرزمين عربستان وچه در خارج عربستان , چه در آسيا , چه در آفريقا و چه در جاهاى ديگر .اين مسئله مطرح است كه چرا اسلام اين اندازه سريع پيشروى كرد ؟ حتىلامارتين شاعر معروف فرانسوى مى گويد : اگر سه چيز را در نظر بگيريم احدىبه پايه پيغمبر اسلام نمى رسد . يكى فقدان وسائل مادى : مردى ظهور مى كند ودعوتى مى كند در حالى كه هيچ نيرو و قدرتى ندارد و حتى نزديكترين افرادشو خاندان خودش با او به دشمنى بر مى خيزند , تك ظهور مى كند , هيچ همكارو همدستى ندارد , از خودش شروع مى شود , همسرش به او ايمان مىآورد ,طفلى كه در خانه هست و پسر عموى اوست على ( ع ) ايمان مىآورد , تدريجاافراد ديگر ايمان مىآورند آن هم در چه سختيها و مشقتها ! و ديگر , سرعت پيشرفت يا عامل زمان , و سوم بزرگى هدف . اگر اهميت هدف را با فقدانوسائل و با سرعتى كه با اين فقدان وسائل به آن هدف رسيده است در نظربگيريم , پيغمبر اسلام به گفته لامارتين و درست مى گويد در دنيا شبيه ونظير ندارد . مسيحيت اگر در دنيا نفوذ و پيشرفتى پيدا كرد , بعد از چندصد سال كه از رفع مسيح گذشته بود تا اندازه اى در جهان جايى براى خود پيداكرد . راجع به علل پيشرفت سريع اسلام , ما به تناسب بحث خودمان كه بحث در سيره نبوى است سخن مى گوييم . قرآن اين مطلب را توضيح داده است وتاريخ هم همين مطلب را به وضوح تأييد مى كند كه يكى از آن علل و عوامل (سيره نبوى) و روش پيغمبر اكرم يعنى خلق و خوى و رفتار و طرز دعوت وتبليغ پيغمبر اكرم است . البته علل ديگرى هم در كار است . خود قرآن كهمعجزه پيغمبر است , آن زيبائى قرآن , آن عمق قرآن , آن شورانگيزى قرآن ,آن جاذبه قرآن , بدون شك عاملاول است . عامل اول براى نفوذ و توسعه اسلام در هر جا خود قرآن است ومحتواى قرآن . ولى از قرآن كه صرف نظر بكنيم , شخصيت رسول اكرم , خلق وخوى رسول اكرم , سيره رسول اكرم , طرز رفتار رسول اكرم , نوع رهبرى ومديريت رسول اكرم عامل دوم نفوذ و توسعه اسلام است و حتى بعد از وفات پيغمبر اكرم هم تاريخ زندگى پيغمبر اكرم يعنى سيره او كه بعد در تاريخنقل شده است - خود اين سيره تاريخى - عامل بزرگى بوده است براى پيشرفت اسلام . آيه اى كه در ابتداى سخنم تلاوت كردم مى فرمايد :
فبما رحمة من الله لنت لهم .
خدا به پيغمبرش خطاب مى كند : اى پيامبر گرامى ! به موجب رحمت الهىبه تو , در پرتو لطف خدا تو نسبت به مسلمين اخلاق لين و نرم و بسيارملايمى دارى , نرمش دارى , ملايم هستى , روحيه تو روحيه اى است كه بامسلمين هميشه در حال ملايمت و حلم و بردبارى و حسن خلق و حسن رفتار وتحمل و عفو و امثال اينها هستى .
و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك.
اگر اين خلق و خوى تو نبود , اگر به جاى اين اخلاق نرم و ملايم , اخلاقخشن و درشتى داشتى مسلمانان از دور تو پراكنده مى شدند , يعنى اين اخلاق توخود يك عاملى است براى جذب مسلمين . اين خودش نشان مى دهد كه رهبر ,مدير و آنكه مردم را به اسلام دعوت مى كند و مى خواند يكى از شرائطش ايناست كه در اخلاق شخصى و فردى نرم و ملايم باشد . در اينجا توضيحاتى بايد بدهم كهجواب بعضى از سؤالاتى كه در ذهنها پيدا مى شود داده بشود .

نرمش در مسائل شخصى و صلابت در مسائل اصولى

اينكه عرض مى كنيم پيغمبر ملايم بود و بايد يك رهبر ملايم باشد , مقصوداين است كه پيغمبر در مسائل فردى و شخصى نرم و ملايم بود نه در مسائلاصولى و كلى . در آنجا پيغمبر صد درصد صلابت داشت يعنى انعطاف ناپذيربود . يكوقت كسى رفتار بدى مى كرد راجع به شخص پيغمبر , مثلا اهانت مى كرد به شخص پيغمبر . اين , مسئله اى بود مربوط به شخص خودش , ويكوقت كسى قانون اسلام را نقض مى كرد , مثلا دزدى مى كرد . آيا اينكهمى گوئيم پيغمبر نرم بود مقصود چيست ؟ آيا يعنى اگر كسى شرب خمر مى كردپيغمبر مى گفت مهم نيست , تازيانه به او نزنيد , مجازاتش نكنيد ؟ ! آنديگر مربوط به شخص پيغمبر نبود , مربوط به قانون اسلام بود . آيا اگر كسىدزدى مى كرد باز پيغمبر مى گفت مهم نيست , لازم نيست مجازات بشود ؟ ابدا. پيغمبر در سلوك فردى و در امور شخصى نرم و ملايم بود ولى در تعهدها ومسؤوليتهاى اجتماعى نهايت درجه صلابت داشت . مثالى عرض مى كنم :
شخصى مىآيد در كوچه جلوى پيغمبر را مى گيرد , مدعى مى شود كه من از توطلب كارم , طلب مرا الان بايد بدهى . پيغمبر مى گويد اولا تو از من طلبكارنيستى و بيخود دارى ادعا مى كنى , و ثانيا الان پول همراهم نيست , اجازه بده بروم . مى گويد يك قدم نمى گذارمآن طرف بروى . ( پيغمبر هم مى خواهد برود براى نماز شركت كند ) همين جابايد پول من را بدهى و دين مرا بپردازى . هر چه پيغمبر با او نرمش نشانمى دهد او بيشتر خشونت مى ورزد تا آنجا كه با پيغمبر گلاويز مى شود و رداىپيغمبر را لوله مى كند , دور گردن ايشان مى پيچد و مى كشد كه اثر قرمزيش درگردن پيغمبر ظاهر مى شود . مسلمين مىآيند كه چرا پيغمبر دير كرد , مى بينند يك يهودى چنين ادعايى دارد . مى خواهند خشونت كنند , پيغمبر مى گويد كارىنداشته باشيد من خودم مى دانم با رفيقم چه بكنم . آنقدر نرمش نشان مى دهدكه يهودى همان جا مى گويد : اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انك رسول الله و مى گويد تو با چنين قدرتى كه دارى اينهمه تحمل نشان مى دهى ؟ ! اين تحمل , تحمل يك فرد عادى نيست , پيغمبرانه است .
ظاهرا در فتح مكه است : زنى از اشراف قريش دزدى كرده است . به حكمقانون اسلام دست دزد بايد بريده شود . وقتى قضيه ثابت و مسلم شد و زناقرار كرد كه دزدى كرده ام , مى بايست حكم درباره او اجرا مى شد . اينجابود كه توصيه ها و وساطتها شروع شد . يكى گفت : يا رسول الله ! اگر مى شوداز مجازات صرف نظر كنيد , اين زن دختر فلان شخص است كه مى دانيد چقدرمحترم است , آبروى يك فاميل محترم از بين مى رود . پدرش آمد , برادرشآمد , ديگرى آمد كه آبروى يك فاميل محترم از بين مى رود . هر چه گفتند ,فرمود : محال ممتنع است , آيا مى گوئيد من قانون اسلام را معطل كنم ؟ !اگر همين زن يك زن بى كس مى بود و وابسته بهيك فاميل اشرافى نمى بود همه شما مى گفتيد بله دزد است بايد مجازات بشود. آفتابه دزد مجازات بشود , يك فقير كه به علت فقرش مثلا دزدى كردهمجازات بشود , ولى اين زن به دليل اينكه وابسته به اشراف قريش است وبه قول شما آبروى يك فاميل اشرافى از بين مى رود مجازات نشود ؟ ! قانونخدا تعطيل بردار نيست . ابدا شفاعتها و وساطتها را نپذيرفت .
پس پيغمبر در مسائل اصولى هرگز نرمش نشان نمى داد در حالى كه در مسائلشخصى فوق العاده نرم و مهربان بود , و فوق العاده عفو داشت و با گذشت بود . پس اينها با يكديگر اشتباه نشود .
على عليه السلام در مسائل فردى و شخصى , در نهايت درجه نرم و مهربان وخوشروست , ولى در مسائل اصولى يك ذره انعطاف نمى پذيرد . دو نمونه رابه عنوان دليل ذكر مى كنم . على مردى بود بشاش برخلاف مقدس مابهاى ما كههميشه از مردم ديگر بهاى مقدسى مى خواهند , هميشه چهره هاى عبوس و اخمهاىدرهم كشيده دارند و هيچ وقت حاضر نيستند يك تبسم به لبشان بايد , گويىلازمه قدس و تقوا عبوس بودن است . گفت :

صبا از من بگو يار عبوسا قمطريرا را
نمى چسبى به دل زحمت مده صمغ وكتيرا را

چرا بايد اينجور بود و حال آنكه : المؤمن بشره فى وجهه و حزنه فىقلبه ( 2 ) مؤمن بشاشتش در چهره اش است و اندوهش در دلش . مؤمناندوه خودش را در هر موردى : اندوه دنيا , اندوه آخرت , مربوط به زندگى فردى , مربوط به عالم آخرت , هر چه هست - در دلش نگه مى دارد ووقتى با مردم مواجه مى شود شادى اش را در چهره اش ظاهر مى كند . على عليهالسلام هميشه با مردم با بشاشت و با چهره بشاش روبرو مى شد مثل خودپيغمبر . على با مردم مزاح مى كرد . مادام كه به حد باطل نرسد , همچنانكهپيغمبر مزاج مى كرد . رنود مولا يگانه عيبى كه به على گرفتند براى خلافت (عيب واقعى كه نمى توانستند بگيرند ) اين بود كه گفتند : عيب على ايناست كه خنده روست و مزاح مى كند , مردى بايد خليفه بشود كه عبوس باشد ومردم از او بترسند , وقتى به او نگاه مى كنند بى جهت هم شده از او بترسند. پس چرا پيغمبر اينجور نبود ؟ خدا كه درباره پيغمبر مى فرمايد :
فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا منحولك .
اگر تو آدم تندخو و خشن و سنگدلى مى بودى , نمى توانستى مسلمين را جذب كنى و مسلمين از دور تو مى رفتند . پس سبك و متود و روش و منطقى كهاسلام در رهبرى و مديريت مى پسندد لين بودن و نرم بودن و خوشخو بودن وجذب كردن است نه عبوس بودن و خشن بودن آن طور كه على عليه السلامدرباره خليفه دوم مى فرمايد :
فصيرها فى حوزة خشناء يغلظ كلمها و يخشن مسها و يكثر العثار فيها والاعتذار منها ( 3 ) .
ابوبكر خلافت را به شخصى داد داراى طبيعت و روحىخشن , مردم از او مى ترسيدند , عبوس ( مثل مقدسهاى ما ) و خشن كه ابنعباس مى گفت فلان مسئله را تا عمر زنده بود جرأت نكردم طرح كنم و گفتم :درة عمر اهيب من سيف حجاج تازيانه عمر هيبتش از شمشير حجاج بيشتر است . چرا بايد اينجور باشد ؟ ! على در مسائل شخصى خوشخو و خنده رو بود و مزاحمى كرد ولى در مسائل اصولى انعطاف ناپذير بود . برادرش عقيل چ ند روزبچه هايش را مخصوصا گرسنه نگه مى دارد , مى خواهد صحنه بسازد , آنچنان اينطفلكها را گرسنگى مى دهد كه چهره آنها از گرسنگى تيره مى شود كالعظلم ( 4 )بعد على را دعوت مى كند و به او مى گويد اين بچه هاى گرسنه برادرت را ببين, قرض دارم , گرسنه هستم , چيزى ندارم , به من كمك كن . مى فرمايد : (بسيار خوب , از حقوق خودم از بيت المال به تو مى دهم) . برادر جان !همه حقوق تو چه هست ؟ ! چقدرش خرج تو بشود و چقدرش به من برسد ؟ !دستور بده از بيت المال بدهند . على ( ع ) دستور مى دهد آهنى را داغ وقرمز مى كنند و جلوى عقيل كه كور بود مى گذارند و مى فرمايد : برادر ! بردار. عقيل خيال كرد كيسه پول است . تا دستش را دراز كرد سوخت . خود عقيلمى گويد مثل يك گاو ناله كردم . تا ناله كرد فرمود :
ثكلتك الثواكل يا عقيل اتئن من حديدة احميها انسانها للعبه و تجرنىالى نار سجرها جبارها لغضبه ( 5 ) .
همان على يى كه در مسائل شخصى و فردى اينقدر نرم است , در مسائل اصولى, در آنچه كه مربوط به مقررات الهى و حقوق اجتماعى است تا اين اندازهصلابت دارد , و همان عمر كه در مسائل شخصى اينهمه خشونت داشت و با زنشبا خشونت رفتار مى كرد , با پسرش با خشونت رفتار مى كرد , با معاشرانشبا خشونت رفتار مى كرد , در مسائل اصولى تا حد زيادى نرمش نشان مى داد .مسئله تبعيض در بيت المال از عمر شروع شد , كه سهام مسلمين را بهتفاوت بدهند براساس يك نوع مصلحت بينى ها و سياستبازيها , يعنى برخلاف سيره پيغمبر . در مسائل اصولى انعطاف داشتند و در مسائل فردى خشونت , وحال آنكه پيغمبر و على در مسائل فردى نرم بودند و در مسائل اصولى باصلابت . قرآن مى فرمايد فبما رحمة من الله لنت لهمبه موجب لطف پروردگار , تو رفتار شخصى و فرديت با مسلمين رفتار ملايم است و به همينجهت مسلمين را جذب كرده اى , و اگر تو آدم خشن و قسى القلبى مى بودىمسلمين از دور تو پراكنده مى شدند .فاعف عنهم گذشت داشته باش ,عفو كن , بگذر . ( خود عفو داشتن از شؤون نرمى است )و استغفر لهم براى مسلمين استغفار و طلب مغفرت كن , لغزشى مى كنند مىآيند پيش توبرايشان دعا و طلب و مغفرت كن . آنچنان كه پيغمبر با مسلمين اخلاق نرمىداشت كه عجيب بود . فريفتگى و شيفتگى مسلمين نسبت به پيغمبر فوقالعاده است . آنچنان پيغمبر اكرم با مسلمين يگانه است كه مثلا زنى كهبچه اش متولد شده بود مى دويد : يا رسول الله دلم مى خواهد به گوش اين بچهمن اذان و اقامه بگويى, يا ديگرى بچه يكساله اش را مىآورد: يا رسول الله!دلم مى خواهد اين بچه مرا مقدارى روى زانوى خودتبنشانى و به او نگاه بكنى تا تبرك بشود , يا به بچه ام دعا بكنى ,مى فرمود : بسيار خوب . حديث دارد , شيعه و سنى روايت كرده اند كه گاهىاتفاق مى افتاد بچه در دامن پيغمبر ادرار مى كرد . تا او ادرارش شروع مى شد, پدر و مادرها ناراحت و عصبانى مى دويدند كه بچه را از بغل پيغمبربگيرند . مى فرمود : لا تزرموااين كار نكنيد , بچه است , ادرارشگرفته است , كارى نكنيد ادرار بچه قطع بشود كه موجب بيمارى مى شود , واين مسئله اى است كه در طب و روانشناسى امروز ثابت شده كه اين كاربسيار اشتباه است : گاهى پدر و مادرهايى بچه شان را در جايى نشانده اند ,اين بچه ادرار مى كند , براى اينكه جلوى ادرار بچه را بگيرند فورا او رابا عصبانيت پرت مى كنند آن طرف يا به سرش فرياد مى كشند , و بسا هست كه اين بچه يك بيمارى پيدا مى كند كه تا آخر عمر اثرش از بين نمى رود ,چون يك حالت هيجان و گمراهى پيدا مى كند . از نظر بچه ادرار كردن يك امر طبيعى است , بعد مواجه مى شود با عكس العمل شديد پدر يا مادر .طبيعت مى گويد ادرار كن , امر پدر يا مادر مى گويد ادرار نكن , در نتيجهدچار هيجان و اضطراب و آشفتگى روحى مى شود .
تا اين حد پيغمبر اكرم ملايم بود .

مشورت

و شاورهم فى الامر . اين هم از شؤون اخلاق نرم و ملايم پيغمبر بود . قرآن مى گويد پيغمبر ما , عزيز ما ! در كارها با مسلمين مشورت كن .عجبا ! پيغمبر است , نيازى به مشورت ندارد , رهبرى مشورت مى كند كهنياز به مشورت دارد . او نياز به امر مشورت ندارد ولىبراى اينكه اين اصل را پايه گذارى نكند كه بعدها هر كس كه حاكم و رهبرشد , بگويند او مافوق ديگران است , او فقط بايد دستور بدهد ديگرانبايد عمل بكنند و مشورت معنى ندارد , لهذا مشورت مى كرد . على هممشورت مى كرد , پيغمبر هم مشورت مى كرد . آنها نيازى به مشورت نداشتندولى مشورت مى كردند براى اينكه اولا ديگران ياد بگيرند , و ثانيا مشورت كردن شخصيت دادن به همراهان و پيروان است . آن رهبرى كه مشورت نكرده -ولو صد در صد هم يقين داشته باشد - تصميم مى گيرد , اتباع او چه حسمى كنند ؟ مى گويند پس معلوم مى شود ما حكم ابزار را داريم , ابزارى بى روحو بى جان . ولى وقتى خود آنها را در جريان گذاشتيد , روشن كرديد و درتصميم شريك نموديد احساس شخصيت مى كنند و در نتيجه بهتر پيروى مى كنند .
و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله .
اى پيغمبر ! ولى كار مشورتت به آنجا نكشد كه مثل آدمهاى دو دل باشى ,قبل از اينكه تصميم بگيرى مشورت كن , ولى رهبر همين قدر كه تصميم گرفت تصميمش بايد قاطع باشد . بعد از تصميم يكى مى گويد اگر اينجور بكنيم چطوراست ؟ ديگرى مى گويد آنجور بكنيم چطور است ؟ بايد گفت : نه , ديگرتصميم گرفتيم و كار تمام شد . قبل از تصميم مشورت , بعد از تصميمقاطعيت . همين قدر كه تصميم گرفتى , به خدا توكل كن و كار خودت را شروعكن و از خداى متعال هم مدد بخواه . اين مطلب را كه عرض كردم به مناسبت بحث دعوت و تبليغ بود كه يكى از اصول دعوت و تبليغ , رفق و نرمشو ملايمت و پرهيز از هر گونه خشونت و اكراه و اجبار است . خود مسئلهرهبرى و مديريت مسئله مستقلى در سيره نبوى است كه اگر بخواهيم يك سيرهتحليلى بيان كنيم يكى از مسائل آن روش پيغمبر اكرم در مديريت و ادارهجامعه است كه مقدارى به تناسب عرض كردم كه پيغمبر اكرم در مديريتشانچگونه بودند و على عليه السلام هم همانطور , و به هر حال خود بحث و روشپيغمبر در مديريت بحث مستقلى است و ان شاء الله شايد در جلسه ديگرىبحث خودم را درباره سيره نبوى ادامه بدهم و قسمتهاى ديگرى از سيره نبوىرا از جمله درباب رهبرى و مديريت عرض بكنم . فعلا بحث ما در دعوت وتبليغ است .

پرهيز از خشونت در دعوت و تبليغ

دعوت نبايد توأم با خشونت باشد , و به عبارت ديگر دعوت و تبليغنمى تواند توأم با اكراه و اجبار باشد . مسئله اى است كه خيلى مى پرسند :آيا اساس دعوت اسلام بر زور و اجبار است ؟ يعنى ايمان اسلام اساسش براجبار است ؟ اين , چيزى است كه كشيشهاى مسيحى در دنيا روى آن فوقالعاده تبليغ كرده اند . اسم اسلام را گذاشته اند دين شمشير يعنى دينى كهمنحصرا از شمشير استفاده مى كند . شك ندارد كه اسلام دين شمشير هم هست واين كمالى است در اسلام نه نقص در اسلام , ولى آنها كه مى گويند ( اسلامدين شمشير) مى خواهند بگويند اسلام در دعوت خودش ابزارى كه به كارمى برد شمشير است , يعنى چنانكه قرآن مى گويد :
ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسن ( 6 ) .
آنها مى خواهند اينجور وانمود كنند كه دستور پيغمبر اسلام اين بوده : ادعبالسيف . حالا كسى نيست بگويد پس چرا قرآن گفته : ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى احسنو در عمل هم پيغمبرچنين بوده است . يك نوع خلط مبحثى مى كنند بعد مى گويند اسلام دين ادعبالسيف است , دعوت و تبليغ كن با شمشير . حتى در بعضى از كتابهايشانبه پيغمبر اكرم اهانت مى كنند , كاريكاتور مردى را مى كشند كه در يك دستش قرآن است و در دست ديگرش شمشير , و بالاى سر افراد ايستاده كه يابايد به اين قرآن ايمان بياورى و يا گردنت را مى زنم . كشيشها از اينكارها در دنيا زياد كرده اند .

مال خديجه و شمشير على ( ع )

اين را هم به شما عرض بكنم : گاهى خود ما مسلمانان حرفهايى مى زنيم كهنه با تاريخ منطبق است و نه با قرآن , با حرفهاى دشمنها منطبق است ,يعنى حرفى را كه يك جنبه اش درست است به گونه اى تعبير مى كنيم كه اسلحهبه دست دشمن مى دهيم , مثل اينكه برخى مى گويند : اسلام با دو چيز پيشرفت , با مال خديجه و شمشير على , يعنى با زر و زور . اگر دينى با زر وزور پيش برود , آنچه دينى مى تواند باشد ؟ ! آيا قرآن در يك جا دارد كه دين اسلام با زر وزور پيش رفت ؟ ! آيا على ( ع ) يك جا گفت كه دين اسلام با زر و زورپيش رفت ؟ ! شك ندارد كه مال خديجه به درد مسلمين خورد , اما آيا مالخديجه صرف دعوت اسلام شد ؟ يعنى خديجه پول زيادى داشت , پول خديجه رابه كسى دادند و گفتند بيا مسلمان شو ؟ آيا يك جا انسان در تاريخ چنينچيزى پيدا مى كند ؟ يا نه , در شرائطى كه مسلمين و پيغمبر اكرم در نهايت درجه سختى و تحت فشار بودند جناب خديجه مال و ثروت خودش را در اختيارپيغمبر گذاشت ولى نه براى اينكه پيغمبر العياذ بالله به كسى رشوه بدهد ,و تاريخ نيز هيچگاه چنين چيزى نشان نمى دهد . اين مال آنقدر هم زياد نبودهو اصلا در آن زمان , ثروت نمى توانسته اينقدر زياد باشد . ثروت خديجه كهزياد بود , نسبت به ثروتى كه در آن روز در آن مناطق بود زياد بود نه درحد ثروت مثلا يكى از ميلياردهاى تهران كه بگوئيم او مثل يكى از سرمايهدارهاى تهران بود . مكه شهر كوچكى بود , البته يك عده تاجر و بازرگانداشت , سرمايه دار هم داشت ولى سرمايه دارهاى مكه مثل سرمايه دارهاىنيشابور مثلا بودند نه مثل سرمايه دارهاى تهران يا اصفهان يا مشهد و ازاين قبيل . پس اگر مال خديجه نبود فقر و تنگدستى شايد مسلمين را از پادر مىآورد . مال خديجه خدمت كرد اما نه خدمت رشوه دادن كه كسى را باپول مسلمان كرده باشد , بلكه خدمت به اين معنى كه مسلمانان گرسنه رانجات داد و مسلمانان با پول خديجه توانستند سد رمقى بكنند .
شمشير على بدون شك به اسلام خدمت كرد و اگر شمشير على نبود سرنوشت اسلام سرنوشت ديگرى بود اما نه اينكه شمشير على رفت بالاى سر كسى ايستاد و گفت يا بايد مسلمان بشوى يا گردنت رامى زنم , بلكه در شرايطى كه شمشير دشمن آمده بود ريشه اسلام را بكند علىبود كه در مقابل دشمن ايستاد . كافى است ما ( بدر) يا ( احد) و يا( خندق) را در نظر بگيريم كه شمشير على در همين موارد به كار رفتهاست . در ( خندق) مسلمين توسط كفار قريش و قبائل همدست آنها احاطهمى شوند , ده هزار نفر مسلح مدينه را احاطه مى كنند , مسلمين در شرايطبسيار سخت اجتماعى و اقتصادى قرار مى گيرند و به حسب ظاهر ديگر راهاميدى براى آنها باقى نمانده است . كار به جايى مى رسد كه عمرو بن عبدودحتى آن خندقى را كه مسلمين به دور خود كشيده اند مى شكافد . البته اين خندقدر تمام دور مدينه نبوده است چون دور مدينه آنقدر كوه است كه خيلىجاهايش احتياجى به خندق ندارد . يك خط موربى بوده است در شمال مدينهدر همان بين راه احد كه مسلمين ميان دو كوه را كندند چون قريش هم ازطرف شمال مدينه آمده بودند و چاره اى نداشتند جز اينكه از آنجا بيايند .مسلمين اين طرف خندق بودند و آنها آن طرف خندق . عمرو بن عبدود نقطهباريكترى را پيدا مى كند , اسب قويى دارد , خود او و چند نفر ديگر از آنخندق مى پرند و مىآيند به اين سو . آنگاه مىآيد در مقابل مسلمين مى ايستد وصداى ( هل من مبارز) ش را بلند مى كند . احدى از مسلمين جرأت نمى كندبيرون بيايد چون شك ندارد كه اگر بيايد با اين مرد مبارزه بكند كشتهمى شود . على بيست و چند ساله از جا بلند مى شود : يا رسول الله به مناجازه بده . فرمود : على جان بنشين . پيغمبر مى خواست اتمام حجت با همهاصحاب كامل بشود . عمرو رفت و جولانى داد , اسبشرا تاخت و آمد دوباره گفت : هل من مبارز ؟ يك نفر جواب نداد . قدرتشرا نداشتند چون مرد فوق العاده اى بود . على از جا بلند شد : يا رسول الله! من ! فرمود بنشين على جان . بار سوم يا چهارم عمرو رجزى خواند كه تااستخوان مسلمين را آتش زد و همه را ناراحت كرد . گفت :
و لقد بححت من النداء بجمعكم هل من مبارز {و وقفت اذ جبن المشجع موقف القرن المناجزان السماحة و الشجا عة فى الفتى خير الغرائز
گفت ديگر خفه شدم از بس گفتم ( هل من مبارز) يك مرد اينجا وجودندارد ؟ ! آهاى مسلمين ! شما كه ادعا مى كنيد كشته هاى شما به بهشت مى روندو كشته هاى ما به جهنم , يك نفر پيدا بشود بيايد يا بكشد و بفرستد بهجهنم و يا كشته بشود و برود به بهشت . على از جا حركت كرد . عمر براىاينكه عذر مسلمين را بخواهد گفت : يا رسول الله اگر كسى بلند نمى شود حقدارد . اين مردى است كه با هزار نفر برابر است , هر كه با او روبروبشود كشته مى شود . كار به جايى مى رسد كه پيغمبر مى فرمايد : برز الاسلامكله الى الشرك كله ( 7) تمام اسلام با تمام كفر روبرو شده است .اينجاست كه على (ع) عمرو بن عبدود را كه از پا در مىآورد اسلام رانجات مى دهد .
پس وقتى مى گوييم اگر شمشير على نبود اسلامى نبود , معنايش اين نيست كه شمشير على آمد به زور مردم را مسلمان كرد . معنايش اين است كه اگرشمشير على در دفاع از اسلام نبود دشمن ريشه اسلام را كنده بود همچنانكه اگرمال خديجه نبود فقر , مسلمين را از پا درآورده بود . اين كجا و آن حرف مفت كجا ؟ !

دفاع از توحيد

اسلام دين شمشير است اما شمشيرش هميشه آماده دفاع است يا از جانمسلمين يا از مال مسلمين يا از سرزمين مسلمين و يا از توحيد اگر به خطرافتاده باشد كه علامه طباطبائى سلمه الله تعالى اين مطلب (دفاع از توحيد)را در تفسير الميزان چه در آيات قتال در سوره بقره و چه در آيه لااكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى عالى بحث كرده اند . بله , اسلاميك مطلب را از آن بشريت مى داند , اسلام هر جا كه توحيد به خطر بيفتدبراى نجات توحيد مى كوشد . چون توحيد عزيزترين حقيقت انسانى است . اينآقايانى كه راجع به آزادى بحث مى كنند نمى دانند كه توحيد لااقل در حدآزادى است اگر بالاتر نباشد و قطعا بالاتر است . اين را من مكرر درمجالس گفته ام : اگر كسى از جان خودش دفاع بكند , آيا اين دفاع را صحيحمى دانيد يا غلط ؟ اگر جان شما مورد حمله قرار گرفت آيا مى گوييد بگذار اوهر كار مى خواهد بكند , من نبايد به زور متوسل شوم , بگذار مرا بكشد ؟ نه. همچنين مى گوئيم اگر ناموس كسى مورد تجاوز واقع شد بايد دفاع بكند ,اگر مال و ثروت كسى مورد تجاوز قرار گرفت بايد دفاع بكند ,اگر سرزمين مردمى مورد تجاوز واقع شد بايد دفاع بكنند . تا اينجا كسىبحث ندارد . مى گويم اگر جان يا مال و يا سرزمين مردمى مظلوم مورد تجاوزظالمى قرار گرفت آيا براى يك شخص سوم شركت در دفاع از مظلوم كارصحيحى است يا نه ؟ نه تنها صحيح است بلكه بالاتر است از وقتى كه ازخودش دفاع مى كند چون اگر انسان از آزادى خودش دفاع بكند از خودش دفاعكرده اما اگر از آزادى ديگرى دفاع بكند آزادى دفاع كرده كه خيلى مقدستراست . اگر يك نفر مثلا از اورپا بلند شود برود به دفاع از ويتناميها وبا آمريكائيها بجنگد شما او را صد درجه بيشتر تقديس مى كنيد از يك ويتنامى , و مى گوييد ببينيد اين چه مرد بزرگى است ! با اينكه خودش درخطر نيست , از مملكت خودش حركت كرده رفته به سرزمين ديگرى براى دفاعاز آزادى ديگران , از جان ديگران , از مال ديگران و از سرزمين ديگران .اين صد درجه بالاتر است . چرا ؟ چون آزادى مقدس است . اگر كسى براىدفاع از علم بجنگد چطور ؟ همين طور است . ( در جايى علم به خطر افتاده ,انسان به دليل اينكه علم كه يكى از مقدسات بشر است به خطر افتاده براىنجات علم بجنگد ) . براى نجات صلح بجنگد چطور ؟ همين طور است . توحيدحقيقتى است كه مال من و شما نيست , مال بشريت است . اسلام اگر در جايىتوحيد به خطر بيفتد - چون توحيد جزء فطرت انسان است و هيچوقت فكر بشراو را به ضد توحيد رهبرى نمى كند بلكه عامل ديگرى دخالت دارد - براىنجات توحيد دستور اقدام مى دهد , ولى اين معنايش اين نيست كه مى خواهدتوحدى را به زور وارد قلب مردم كند بلكه عواملى را كه سبب شده است توحيد از بين برود از بين مى برد , عوامل كه از بين رفت فطرت انسان به سوى توحيد گرايش پيدا مى كند . مثلا وقتى تقاليد, تلقينات , بتخانه ها و بتكده ها و چيزهايى را كه وجود آنها سبب مى شودكه انسان اصلا در توحيد فكر نكند از بين برد فكر مردم آزاد مى شود بهتعبيرى كه قرآن درباره حضرت ابراهيم مى فرمايد . مى گويد ابراهيم در روزىكه مردم از شهر خارج شده و شهر را خلوت كرده بودند و بتكده هم خلوت بودرفت بتها را شكست و تبر را به گردن بزرگترين بتها آويخت . مردم كه شب برگشتند و رفتند نزد بتها براى عرض حاجت و اظهار اخلاص , ديدند بتىوجود ندارد , خرد و خمير شده اند , فقط بت بزرگ وجود دارد با تبر . ظاهرامر حكايت مى كند كه اين بت بزرگ آمده اين كوچكها را زده و از بين برده, ولى فطرت بشر قبول نمى كند . چه كسى چنين كرده است ؟ قالوا : سمعنافتى يذكرهم يقال له ابراهيم سراغ ابراهيم مى روند ا انت فعلت هذابالهتنا يا ابراهيم ؟ ابراهيم تو چنين كردى با محبوبهاى ما ؟قال :بل فعله كبيرهم هذا فاسئلوهم ان كانوا ينطقون اين كار , كار آن بت بزرگ است , بايد از خودشان بپرسيد . گفتند آنها كه نمى توا نند حرف بزنند . گفت اگر نمى توانند حرف بزنند پس چه چيز را پرستش مى كنيد ؟ !قرآن مى گويد : فرجعوا الى انفسهم ( 8 ) اينجا بود كه به خود بازآمدند .

آزادى عقيده

من مكرر اين مطلب را گفته ام : آنهايى كه وارد بتخانه ها مى شوند بهبهانه آزادى عقيده و يك كلمه حرف نمى زنند در واقعاحترام به اسارت مى گزارند . ملكه انگلستان رفت هندوستان , به خاطراحترام به عقايد هندوها اگر خود هندوها از در بتخانه كفشها را مى كندند اواز سر كوچه كفشها را به احترام بتها كند كه بگويند عجب مردمى هستند! چقدر براى عقايد مردم احترام قائلند ! آخر آن عقيده را كه فكر به انساننمى دهد . آن عقيده انعقاد است , تقليد است , تلقين است يعنى زنجيرىاست كه وهم به دست و پاى بشر بسته است . بشر را در اينجور عقايد آزادگذاشتن يعنى زنجيرهاى اوهامى را كه خود بشر به دست و پاى خودش بسته است به همان حال باقى گذاشتن . ولى اين , احترام به اسارت است نه احترام بهآزادى . احترام به آزادى اين است كه با اين عقايد كه فكر نيست بلكهعقيده است يعنى صرفا انعقاد است مبارزه شود . عقيده ممكن است ناشى ازتفكر باشد و ممكن است ناشى از تقليد يا وهم يا تلقين و يا هزاران چيزديگر باشد . عقايدى كه ناشى از عقل و فكر نيست , صرفا انعقاد روحى است يعنى بستگى و زنجير روحى است . اسلام هرگز اجازه نمى دهد يك زنجير بهدست و پاى كسى باشد ولو آن زنجير را خودش با دست مبارك خودش بستهباشد . پس مسئله آزادى عقيده به معنى اعم يك مطلب است , مسئله آزادىفكر و آزادى ايمان به معنى اينكه هر كسى بايد ايمان خودش را از روىتحقيق و فكر به دست بياورد مطلب ديگر . قرآن مى جنگد براى اينكه موانعآزاديهاى اجتماعى و فكرى را از بين ببرد . مى پرسند چرا مسلمين به فلانمملكت هجوم بردند ؟ حتى در زمان خلفا ( من كار ندارم كه كارشان فى حدذاته صحيح بوده يا صحيح نبوده است ) مسلمين كه هجوم بردند نرفتند بهمردم بگويند بايد مسلمان بشويد . حكومتهاىجبارى دست و پاى مردم را به زنجير بسته بودند , مسلمين با حكومتهاجنگيدند ملتها را آزاد كردند . اين دو را با همديگر اشتباه مى كنند .مسلمين اگر با ايران يا روم جنگيدند , با دولتهاى جبار مى جنگيدند كهملتهايى را آزاد كردند و به همين دليل ملتها با شوق و شعف مسلمين راپذيرفتند . چرا تاريخ مى گويد وقتى كه سپاه مسلمين وارد مى شد مردم بادسته هاى گل به استقبالشان مى رفتند ؟ چون آنها را فرشته نجات مى دانستند .اينها را برخى با يكديگر اشتباه مى كنند كه ( عجب ! مسلمين به ايرانحمله كردند . لابد وقتى به ايران حمله كردند به سراغ مردم رفتند و به آنهاگفتند حتما بايد اسلام اختيار بكنيد) . آنها به مردم كار نداشتند , بادولتهاى جبار كار داشتند . دولتها را خرد كردند , بعد مردمى را كههمينقدر شائبه توحيد در آنها بود در ايمانشان آزاد گذاشتند كه اگر مسلمانبشويد عينا مثل ما هستيد و اگر مسلمان نشويد در شرايط ديگرى با شماقرارداد مى بنديم كه آن شرايط را شرايط ذمه مى گويند و شرايط ذمه مسلمينفوق العاده سهل و آسان و ساده بوده است .
پس اصل رفق , نرمى , ملايمت و پرهيز از خشونت و اكراه و اجبار راجعبه خود ايمان ( نه راجع به موانع اجتماعى و فكرى ايمان كه آن حساب ديگرىدارد ) جزء اصول دعوت اسلامى است :
لا اكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت و يؤمنبالله فقد استمسك بالعروة الوثقى( 9 ) .
قرآن خلاصه منطقش اين است كه در امر دين اجبارى نيست , براى اينكهحقيقت روشن است , راه هدايت و رشد روشن ,راه غى و ضلالت هم روشن , هر كس مى خواهد اين راه را انتخاب بكند , و هركس مى خواهد آن راه را .
در شأن نزول اين آيه چند چيز نوشته اند كه نزديك يكديگر است و همهمى تواند در آن واحد درست باشد . وقتى كه بنى النظير كه هم پيمان مسلمينبودند خيانت كردند , پيغمبر اكرم دستور به جلاى وطن داد كه از اينجا بايدبيرون برويد . عده اى از فرزندان مسلمين در ميان آنها بودند كه يهودىبودند . حال چرا يهودى بودند ؟ قبل از ظهور اسلام يهوديها فرهنگ وثقافت بالاترى از اعراب حجاز داشتند . اعراب حجاز مردمى بودند فوقالعاده بى سواد و بى اطلاع . يهوديها كه اهل كتاب بودند سواد و معلومات بيشترى داشتند و لهذا فكر خودشان را به آنها تحميل مى كردند . طورى بود كهحتى بت پرستان به اينها عقيده مى ورزيدند . ابن عباس مى گويد در ميان زناناهل مدينه گاهى اتفاق مى افتاد بعضى زنها كه بچه دار نمى شدند نذر مى كردندكه اگر بچه اى پيدا كنند او را بفرستند در ميان يهوديها يهودى بشود . ايناعتقاد را داشتند چون حس مى كردند مذهب آنها از مذهب خودشان كهبت پرستى است بالاتر است . و گاهى بچه هاى شيرخوارشان را مى فرستادند نزديهوديها تا به آنها شير بدهند . آن بچه هايى كه اينها نذر كرده بودنديهودى بشوند بديهى است يهودى مى شدند و مى رفتند در ميان يهوديها .بچه هايى هم كه يهوديها به آنها شير مى دادند قهرا اخلاق يهوديها رامى گرفتند , مادر و برادر و خواهر رضاعى پيدا مى كردند و آشنا مى شدند وبرخى از آنها يهودى مى شدند . به هر حال يك عده بچه يهودى كه پدر ومادرهايشان از انصار و از اوس و خزرج بودند وجود داشتند . وقتى كه قرار شد بنى النضير بروند , مسلمين گفتند ما نمى گذاريم بچه هايمان بروند .عده اى از بچه ها كه به دين يهود بودند گفتند ما با همدينانمان مى رويم .مسئله اى براى مسلمين شد . مسلمين گفتند ما هرگز نمى گذاريم اينهابچه هايمان را با خودشان ببرند و يهودى باقى بمانند , ولى خود بچه ها برخىگفتند ما مى خواهيم با همدينانمان برويم . آمدند خدمت پيغمبر اكرم : يارسول الله ! ما نمى خواهيم بگذاريم بچه هايمان بروند . ( آيه ظاهرا در آنجانازل شد ) پيغمبر اكرم فرمود : اجبارى در كار نيست . بچه هاى شما دلشانمى خواهد , اسلام اختيار بكنند , اگر نمى خواهند , اختيار با خودشان ,مى خواهند بروند بروند , دين امر اجبارى نيست لا اكراه فى الدين قد تبينالرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروةالوثقىچون طبيعت ايمان اجبار و اكراه و خشونت را به هيچ شكلنمى پذيرد .
فذكر انما انت مذكر 0 لست عليهم بمصيطر 0 الا من تولى و كفر 0فيعذبه الله العذاب الاكبر.
اى پيامبر ! به مردم تذكر بده ( قبلا معنى تذكر را عرض كردم ) مردم رااز خواب غفلت بيدار كن , به مردم بيدارى بده , به مردم آگاهى بده ,مردم را از راه بيدارى و آگاهى شان به سوى دين بخوان . انما انت مذكرتو شأنى غير از مذكر بودن ندارى , تو مصيطر نيستى, يعنى خدا تو را اينجورقرار نداده كه به زور بخواهى كارى بكنى الا من تولى و كفر. آيا ( الا من تولى و كفر) استثناى از ( لست عليهم بمصيطر) است يااستثناى از ( فذكر انما انت مذكر)؟ در تفسير الميزان مى فرمايد ودلايل ذكر مى كند - كه استثناى از ( فذكر انما انت مذكر)است : تذكر بده الا من تولى و كفر مگر افرادى كهتو به آنها تذكر داده اى , با اينكه تذكر داده اى معذلك اعراض كرده اند وديگر تذكر بعد از تذكر فايده ندارد . فيعذبه الله العذاب الاكبر پس خدا او را عذاب مى كند عذاب اكبر كه عذاب جهنم است .

على ( ع ) و رحلت زهرا ( س )

شب آخر است و مخصوصا بايد ذكر مصيبت بشود و طبق معمول و خصوصا باتناسب ايام بايد ذكر مصيبت حضرت زهرا سلام الله عليها بشود .
مصيبت زهرا بر على فوق العاده سخت و دشوار است . حضرت زهرا حالشاننا مساعد بود و در بستر بودند . على عليه السلام بالاى سر زهرا نشسته بود .زهرا شروع كرد به سخن گفتن . متواضعانه جمله هايى فرمود كه على عليه السلاماز اين تواضع فوق العاده زهرا رقت كرد و گريست . مضمون تعبير حضرت ايناست : على جان ! دوران زندگى ما دارد به پايان مى رسد , من دارم از دنيامى روم , من در خانه تو هميشه كوشش كرده ام چنين و چنان باشم , امر تو راهميشه اطاعت بكنم , من هرگز امر تو را مخالفت نكردم , و تعبيراتى ازاين قبيل . آنچنان على را متأثر كرد كه فورا زهرا را در آغوش گرفت , سرزهرا را به سينه چسبانيد و گريست : دختر پيغمبر ! تو والاتر از اين سخنانهستى , تو والاتر از اين هستى كه اساسا اين سخنان از سوى تو صحيح باشد كه گفته بشود , يعنى چرا اينقدر تواضع مى كنى ؟ ! من از اين تواضع زياد تو ناراحت مى شوم . محبت فوق العاده اى ميان على وزهرا حكمفرماست كه قابل توصيف نيست , و لهذا مى توانيم بفهميم كه تنهايى على بعد از زهرا با على چه مى كند . فقط چند جمله اى را كه خود مولاىمتقيان على عليه السلام روى قبر زهرا فرمود كه جزء كلمات ايشان در نهجالبلاغه است عرض مى كنم .
زهرا وصيت كرده بود : ( على جان ! خودت مرا غسل بده و تجهيز و دفنكن . شب مرا دفن كن , نمى خواهم كسانى كه به من ظلم كرده اند در تشييع جنازه من شركت كنند) . تاريخ كارش هميشه لوث است . افرادى جنايتىرا مرتكب مى شوند و بعد خودشان در قيافه يك دلسوز ظاهر مى شوند براىاينكه تاريخ را لوث بكنند , عين كارى كه مأمون كرد : امام رضا را شهيدمى كند , بعد خودش بيش از همه مشت به سرش مى زند و فرياد مى كند و مرثيهسرايى مى نمايد , و لهذا تاريخ را در ابهام باقى گذاشته كه عده اىنمى توانند باور كنند كه مأمون بوده است كه امام رضا را شهيد كرده است .اين لوث تاريخ است . زهرا براى اينكه تاريخ لوث نشود فرمود مرا شب دفنكن . لااقل اين علامت استفهام در تاريخ بماند : پيغمبر يك دختر كه بيشترنداشت , چرا بايد اين يك دختر شبانه دفن بشود و چرا بايد قبرش مجهولبماند ؟ ! اين بزرگترين سياستى است كه زهراى مرضيه اعمال كرد كه اين دررا به روى تاريخ باز بگذارد كه بعد از هزار سال هم كه شده بيايند وبگويند :

ولاى الامور تدفن ليلا
بضعة المصطفى و يعفى ثراها

تاريخ بگويد : سبحان الله ! چرا دختر پيغمبر را در شب دفن بكنند ؟ !مگر تشييع جنازه يك امر مستحبى نيست آن هم مستحب مؤكد , و آن هم تشييعجنازه دختر پيغمبر ؟ ! چرا بايد افرادى معدود به او نماز بخوانند ؟ ! وچرا اصلا محل قبرش مجهول بماند و كسى نداند زهرا را در كجا دفن كرده اند ؟!
على زهرا را دفن كرد . زهرا همچنين وصيت كرده بود : على جان ! بعد كهمرا به خاك سپردى و قبر مرا پوشانيدى , لحظه اى روى قبر من بايست و دورنشو كه اين , لحظه اى است كه من به تو نياز دارم . على در آن شب تاريك تمام وصاياى زهرا را مو به مو اجرا مى كند . حالا بر على چه مى گذرد مننمى توانم توصيف بكنم : زهراى خود را با دست خود دفن كند و با دست خودقبر او را بپوشاند , ولى اينقدر مى دانم كه تاريخ مى گويد :
فلما نفض يده من تراب القبر هاج به الحزن(10) .
على قبر زهرا را پوشاند و گرد و خاك لباسهايش را تكان داد . تا آنلحظه مشغول كار بود و اشتغال به يك كار قهرا تا حدى براى انسان انصراف ايجاد مى كند . كارش تمام شد . حالا مى خواهد وصيت زهرا را اجرا كند يعنىبماند . تا به اين مرحله رسيد غمهاى دنيا بر دل على رو آورد . احساسمى كند نياز به درد دل دارد . گاهى على درد دلهاى خودش را با چاه مى گفت , سرش را در چاه فرو مى برد , ولى براى درد دلى كه در زمينه زهرا داردفكر مى كند هيچكس از پيغمبر بهتر نيست , رو مى كند به قبر مقدس پيغمبراكرم :
السلام عليك يا رسول الله عنى و عن ابنتك النازلة فى جوارك والسريعة اللحاق بك قل يا رسول الله عن صفيتك صبرى (11) .
و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم و صلى الله على محمد و آلهالطاهرين .


پى‏نوشتها:

1- سوره آل عمران , آيه 159 .
2- نهج البلاغه , حكمت 333 .
3- نهج البلاغه , خطبه 3 : شقشقيه .
4-مانند نيل .
5-نهج البلاغه , خطبه . 215 عقيل ! داغديدگان به عزايت بنشينند !آيا از آهنى كه يك انسان از روى بازى و شوخى داغ نموده فرياد مى كنى , ومرا به سوى آتشى مى كشى كه خداوند جبار از روى خشم خود آنرا برافروختهاست ؟ ! .
6 - سوره نحل , آيه 125 .
7 - بحار الانوار , ج 20 , ص 203 .
8 - بحار الانوار , ج 20 , ص 215 .
9 - سوره انبياء , آيات 60 و 62 تا 64 .
10 - بيت الاحزان , ص 155 .
11 - نهج البلاغه فيض الاسلام , خطبه 193 .