گوشه اى از اخلاق پيامبر اسلام
پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) از جهت اخلاق سرآمد همه انسان ها و يك انسان كامل
بود. به همه صفات نيك، در حد اعلا آراسته و از همه بدى ها و اخلاق زشت خالى و منزه
بود. مكارم اخلاقى كه در اسلام و قرآن آمده، در وجود آن حضرت تجسم يافته بود. چنان
كه عايشه، همسر پيامبر، و ديگر اصحاب نيز بدين مطلب اعتراف داشتند.
ابودردا مى گويد: از عايشه درباره اخلاق پيامبر سؤال كردم; گفت: اخلاق پيامبر، قرآن
بود. از آنچه خدا راضى بود رضايت داشت و در جايى كه خدا خشمناك مى شد غضبناك مى
گشت.(1)
آن قدر خوش اخلاق بود كه در قرآن مورد ستايش قرار گرفته و درباره اش مى گويد:
«اخلاق تو عظيم است».(2)
گرچه در اين مختصر نمى توانيم اخلاق عظيم پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) را
تشريح
كنيم، اما به گوشه اى از آن اشاره مى نماييم:
اميرالمؤمنين(عليه السلام) در توصيف پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمود:
در بخشش، دستش از همه مردم بازتر بود. پر جرئت تر، راست گوتر، باوفاتر، نرم خوتر و
خوش برخوردترين مردم بود. هر كس با اولين برخورد از هيبتش متأثر مى گشت و پس از
معاشرت و هم نشينى به وى علاقه مند مى شد. مانند آن حضرت را نه قبلاً ديده بودم و
نه بعداً.(3)
انس بن مالك درباره آن حضرت مى گفت: خوش اخلاق ترين، بردبارترين و بخشنده ترين مردم
بود. هيچ گاه نشد كه چيزى از او بخواهند و در جواب، نه بگويد.(4)
عايشه مى گويد: پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بداخلاق و ناسزاگو نبود از كسانى
نبود كه در بازارها داد و فرياد مى كنند. بدى را با بدى جواب نمى داد بلكه مى بخشيد
و عفو مى كرد.(5)
حسين بن على(عليهما السلام) از پدرش نقل كرده كه فرمود:
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) همواره خوش رو، خوش اخلاق و نرم خو بود. بداخلاق،
تندخو، فريادزن، ناسزاگو، عيب جو و ستايش گر نبود. آن چه
را دوست نمى داشت ناديده مى گرفت. كسى را نااميد نمى كرد. نفس خود را از سه چيز
منزه ساخته بود: جدال، زياده روى و بزرگ شمارى و كار بى فايده. مردم را نيز در سه
چيز رها كرده بود: از كسى بدگويى و عيب جويى نمى كرد، در صدد كشف اسرار و عيوب
پنهانى مردم نبود، سخن نمى گفت جز در موردى كه انتظار ثواب داشت.(6)
انس بن مالك مى گويد:
با پيامبر(صلى الله عليه وآله) راه مى رفتم، لباسى بر تن داشت كه حاشيه آن زبر بود،
پس يك نفر باديه نشين به آن حضرت رسيد، لباسش را گرفت و به شدت كشيد، به گونه اى كه
آثار آن را بر شانه اش مشاهده كردم، سپس گفت: اى محمد! مقدارى از اموال خدا را به
من بده. رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به او توجه كرد و تبسم نمود، و دستور داد
چيزى به او بدهند.(7)
رفتار با مردم
پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) آداب اجتماعى را كاملاً رعايت مى كرد. بسيار
متواضع و مهربان بود. با همه مسلمانان يكسان برخورد مى نمود. به همه احترام مى
گذاشت و اظهار محبت مى كرد. از افراد غايب خبر مى گرفت و از بيماران عيادت مى كرد.
در تشييع جنازه اموات حاضر مى شد. به كودكان احترام مى گذاشت و به آنها سلام مى
كرد.
ابوقتاده درباره آن حضرت مى گويد: با آن درجه و مقام، تواضعش از همه مردم زيادتر
بود. بر گروهى از اصحاب وارد شد پس به احترامش بلند شدند، فرمود: مانند عجم ها كه
با قيام از يكديگر تعظيم مى نمايند، از من احترام نكنيد. من بنده خدا هستم، همانند
بندگان مى خورم و مى نشينم. پيامبر گاهى بر الاغ سوار مى شد و فرد ديگرى را نيز پشت
سر خود سوار مى كرد. از مساكين عيادت مى نمود و با فقرا مجالست داشت و دعوت بردگان
را مى پذيرفت، وقتى وارد مجلس مى شد در آخرين مكان مى نشست.(8)
جرير درباره رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى گويد: با يارانش شوخى و گفتوگو مى
كرد. با كودكان هم بازى مى شد و آنان را در دامن خود مى نشانيد. دعوت همگان را
اجابت مى كرد. از بيمارانى كه در آخرين نقطه مدينه بودند عيادت مى نمود. عذر
خطاكاران را مى پذيرفت.(9)
انس مى گويد: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در حضور ديگران پاهايش را دراز نمى كرد.
با هر كس كه ملاقات مى كرد در سلام كردن سبقت مى گرفت. با يارانش مصافحه مى نمود.
هيچ گاه ديده نشد كه پايش را در حضور ياران دراز كند، هر كس كه وارد مى شد مورد
احترام قرار مى گرفت، گاهى عباى خود را برايش پهن مى كرد يا فرش زيرپاى خود را مى
گسترد و با اصرار وى را روى آن مى نشانيد. يارانش را به قصد احترام كنيه مى داد،
آنان را به بهترين نام ها صدا مى زد، سخن هيچ كس را قطع نمى كرد.(10)
ابن مسعود مى گويد: مردى مى خواست با پيامبر(صلى الله عليه وآله) سخن بگويد، ولى
مرعوب هيبت آن حضرت شد و لرزيد. پيامبر به او فرمود: بر خودت آسان بگير، من پادشاه
نيستم، بلكه پسر زنى هستم كه گوشت خشكيده مى خورد.(11)
ابوذر مى گويد: رسول خدا در ميان اصحاب مى نشست، چنان چه مرد غريبى وارد مجلس مى شد
رسول الله را نمى شناخت، جز اين كه سؤال مى كرد.(12)
انس مى گويد: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بر جمعى از كودكان گذشت و سلام كرد.
نيز مى گويد: وقتى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) يكى از اصحاب را سه روز نمى ديد
احوالش را جويا مى شد; اگر به سفر رفته بود برايش دعا مى كرد و اگر در وطن بود به
ملاقاتش مى رفت و اگر بيمار بود از او عيادت مى كرد.(13)
عايشه مى گويد: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) هيچ گاه خدمت گزار خود را كتك نزد و
با دست مباركش بر كسى نزد جز در حال جهاد.(14)
امام صادق(عليه السلام) فرمود: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نگاه خود را در ميان
ياران تقسيم مى كرد و به هر يك از آنان به طور مساوى نگاه مى كرد.(15)
در اثر اخلاق نيك پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود كه مردم به سويش جذب مى شدند و
دعوتش را مى پذيرفتند; چنان كه قرآن مى گويد:
به سبب رحمت خداست كه تو با آنان اين چنين خوشخوى و مهربان هستى، اگر تندخو و سخت
دل بودى از گرد تو پراكنده مى شدند. پس بر آنان ببخش و برايشان آمرزش بخواه و در
كارها با آنان مشورت كن و چون تصميم گرفتى بر خدا توكل كن، زيرا خدا توكل كنندگان
را دوست دارد.(16)
اخلاق پيامبر در خانواده
اخلاق و رفتار رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در خانه و با زن و فرزندان، بسيار
مهربانانه و دوستانه بود. به آنان اظهار محبت مى كرد. خوش اخلاق و خندان بود. در
كارهاى خانه به آنان كمك مى كرد. هرگز تندى نمى كرد و لغزش ها را ناديده مى گرفت.
به كودكان بسيار مهربان بود و با آنان بازى مى كرد.
انس مى گويد: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در خانه، در كارها به خانواده كمك مى
كرد; گوسفند مى دوشيد، كفش خود را مى دوخت، كارهاى خود را به دوش ديگران نمى
انداخت، به چارپايان علف مى داد، خانه را جارو مى كرد، پاى شتر را مى بست، با خدمت
گزار خود غذا مى خورد، خمير مى كرد و لوازم زندگى را از بازار مى خريد.(17)
انس، خدمت گزار رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى گويد: در سفر و حضر در خدمت
رسول خدا بودم، هرگز به من نگفت: چرا چنين كردى، يا چرا فلان كار را انجام
ندادى.(18)
عمرة مى گويد: به عايشه گفتم: پيامبر(صلى الله عليه وآله) در ميان خانواده خود
چگونه بود؟ گفت: نرم ترين و بزرگوارترين مردم و خوش رو و خندان بود.(19)
جابر مى گويد: روزى بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) وارد شدم ديدم حسن و حسين(عليهما
السلام) بر پشت آن حضرت سوارند، او با دست و پا راه مى رود و مى گويد: شتر خوبى
داريد و شما نيز راكب خوبى هستيد.(20)
ساده زيستى
زندگى آن حضرت بسيار ساده و بى آلايش بود. خانه اش كوچك و گِلى بود. فرش خانه اش يك
قطعه حصير و خوراكش غالباً نان جو و خرما بود. بسيار اتفاق مى افتاد كه همين نان جو
و خرما را نيز نداشتند و يك روز يا بيشتر گرسنه مى ماندند. جامه و لباسش ساده بود،
كفش خود را وصله مى كرد. ولى ساده زيستن آن حضرت در اثر فقر و ندارى نبود، زيرا هم
قدرت كار كردن داشت و هم سهمى از غنايم و بيت المال در اختيارش بود، بلكه با ساده
زيستن مى خواست با مسلمانان صدر اسلام كه غالباً تهى دست بودند مواسات و هماهنگى
داشته باشد. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) رهبر امت اسلام بود، از تجملات زندگى
اجتناب مى كرد تا تحمل دشوارى ها بر ديگران آسان باشد. غنايم
بيت المال را در ميان مسلمانان منصفانه تقسيم مى كرد. هرگز سهم خود و بستگانش از
ديگران بيشتر نبود. بلكه گاهى بخشى از سهم خود را به مستمندان مى بخشيد.
ابن عباس روايت كرده:
روزى عمر بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) وارد شد ديد روى حصير به طورى نشسته كه بر
پهلويش اثر گذاشته است. عرض كرد: اى پيامبر خدا! كاش فرشى براى خودت تهيه مى كردى.
رسول خدا فرمود: مرا با دنيا چه كار؟ مَثَل من با دنيا مثل مسافر سواره اى است كه
در يك روزِ گرم سفر مى كند و ساعتى را براى استراحت زير سايه درختى مى نشيند، آن
گاه حركت مى كند و سايه را رها مى سازد.(21)
عايشه گفت:
گاهى يك ماه بر آل محمد مى گذشت در حالى كه آتشى براى پختن غذا روشن نمى كردند.
غذاى آنان چيزى جز خرما و آب نبود، مگر اين كه گوشت پخته اى برايشان آورده شود.(22)
ابن عباس مى گويد: گاهى چند شبانه روز بر پيامبر و خانواده اش مى گذشت كه غذايى
نداشتند و گرسنه مى خوابيدند.(23)
عايشه مى گويد: پيامبر(صلى الله عليه وآله) از دنيا رفت در حالى كه خانواده اش سه
روز
متوالى از نان گندم سير نشدند.(24)
در عيون الاثر آمده: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از دنيا رفت در حالى كه زره اش
نزد يك نفر يهودى، براى تأمين مخارج خانواده اش گرو بود.(25)
عبادت
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) عابدترين مردم بود، به عبادت خدا اهميت مى داد. به
نماز بسيار علاقه داشت و مى فرمود: روشنى چشم من در نماز است.(26)
نمازهاى واجب را در اول وقت و با حضور قلب مى خواند. نوافل يوميه و ساير نمازهاى
مستحبى را نيز مى خواند. در ثلث آخر شب براى تهجد و نماز شب از خواب برمى خاست و
خدا در قرآن خطاب به پيامبر مى فرمايد:
پاره اى از شب را به نماز زنده بدار. اداى اين نافله به نفع تو مى باشد. شايد
پروردگارت بدين وسيله تو را به مقامى عالى برساند.(27)
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) همواره به ياد خدا بود. در ماه مبارك رمضان توجه
بيشترى به نماز و عبادت خدا داشت، آن قدر در نماز و عبادت كوشش مى كرد كه پاهاى
مباركش ورم كرد، تا اين كه آيه نازل شد: «اى پيامبر! ما قرآن را بر تو نفرستاديم تا
خود را به زحمت بيندازى.(28)
مغيرة بن شعبه درباره عبادت پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى گويد:
براى نماز خواندن آن قدر برپا ايستاد كه پاهاى مباركش ورم كرد. به آن حضرت گفته شد:
آيا خدا گناهان گذشته و آينده تو را نبخشيده است؟ فرمود: آيا من نبايد بنده شاكر
خدا باشم؟(29)
انس مى گويد: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) دائم الذكر بود و كارهاى لهو و بيهوده
انجام نمى داد.(30)
امام صادق(عليه السلام) فرموده:
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در خانه ام سلمه بود. ام سلمه از خواب بيدار شد و
رسول خدا را در بستر نيافت. بدگمان شد، برخاست و در اطراف خانه به جستوجوى آن حضرت
پرداخت. او را در گوشه اى از خانه يافت كه برپا ايستاده و دست ها را به سمت آسمان
بلند كرده و گريه مى كند و مى گويد: «اللهم لاتنزع مني صالح ما أعطيتني أبداً».(31)
هم چنين فرمود:
عادت پيامبر(صلى الله عليه وآله) چنين بود كه در دهه آخر ماه رمضان در مسجد اعتكاف
مى كرد. خيمه اى برايش برپا مى ساختند. بستر خود را جمع
مى كرد و براى عبادت آماده مى گشت.(32)
ابوبكر به پيامبر گفت:
يا رسول الله موهايت سفيد شده است؟ فرمود: سوره هاى هود، واقعه، مرسلات، عم
يتسائلون و تكوير موهايم را سفيد كرد.(33)
ابوذر مى گويد:
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شبى را تا صبح برپا ايستاده بود و اين آيه را مى
خواند: «اگر آنان را عذاب كنى بندگان تو هستند و اگر آنها را ببخشى، پس تو توانا و
حكيم هستى».(34)
اخلاق پيامبر اكرم در قرآن
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) همواره با گريه و زارى و تضرّع از خدا مى خواست كه
او را به آداب نيك و اخلاق پسنديده زينت دهد. ايشان در دعاى خود عرض مى كرد:
پروردگارا خَلق و خُلق مرا نيكو گردان. هم چنين عرض مى كرد: خدايا مرا از اخلاق زشت
منزه ساز.
خدا دعايش را مستجاب و قرآن را بر او نازل كرد و با قرآن تأديبش نمود و قرآن خُلق
او شد. سعد بن هشام مى گويد: اخلاق پيامبر را از عايشه سؤال كردم، گفت: آيا قرآن
نخوانده اى؟ گفتم: چرا، گفت: خلق رسول خدا(صلى الله عليه وآله)
همان قرآن بود.
اخلاق پيامبر به طور مستقيم از وحى و قرآن گرفته مى شود، به عنوان نمونه به آيات
زير توجه فرماييد:
عفو را پيشه كن و به نيكى فرمان ده و از جاهلان اعراض كن.(35)
خدا به عدل و احسان امر كرده است.(36)
صبر كن و خدا در بردبارى به تو كمك مى كند.(37)
در پيش آمدها صبور باش كه اين از كارهاى مهم است.(38)
كسى كه بردبار باشد و لغزش ها را ببخشد اين از كارهاى بسيار ارزشمند است.(39)
خطاكاران را ببخش و گذشت داشته باش، همانا خدا نيكوكاران را دوست دارد.(40)
پس بايد عفو و گذشت داشته باشند، آيا دوست نداريد كه خدا شما را مورد بخشش قرار
دهد.(41)
همواره به نيكوترين وجه پاسخ ده تا كسى كه ميان تو و او دشمنى است
چون دوست مهربان تو گردد.(42)
كسانى كه در توانگرى و تنگدستى انفاق مى كنند و خشم خويش را فرو مى برند و از خطاى
مردم مى گذرند خدا نيكوكاران را دوست دارد.(43)
از بسيارى گمان ها اجتناب كنيد زيرا بعضى گمان ها گناه هستند، عيب جويى نكنيد، و از
يكديگر غيبت نكنيد.(44)
خداى متعال در آيه هاى مذكور و صدها آيه ديگر كردار نيك و اخلاق شايسته را معرفى و
پيامبر اسلام و پيروانش را به رعايت آنها سفارش كرده و اخلاق زشت و رفتارهاى
ناشايسته را برشمرده و به اجتناب از آنها دعوت كرده است. پيامبر اكرم(صلى الله عليه
وآله) خود به اخلاق نيك عمل مى كرد و از اخلاق زشت دورى مى جست; بدان گونه كه مى
توان او را تجسّم يافته اخلاق قرآنى ناميد چنان كه عايشه او را بدين گونه توصيف
كرد. چون چنين بود خداى متعال درباره اش گفت: اخلاق تو بسيار عظيم است.(45)
پيامبر اكرم خود به اخلاق نيك عمل مى كرد و با گفتار و كردار خود پيوسته مسلمانان
را به رعايت اخلاق دعوت مى كرد و مى فرمود: من مبعوث شده ام تا مكارم اخلاق را
گسترش دهم و به اتمام برسانم. به همين جهت صدها حديث در مسائل اخلاقى از پيامبر
اسلام صادر شده و در كتاب هاى
حديث ثبت و ضبط شده است.
اخلاق نيك و كردار شايسته آن حضرت را مى توان مهم ترين عامل محبوبيت و نفوذ كلام در
مسلمانان به شمار آورد. چون به آن چه مى گفت عمل مى كرد سخنانش مورد قبول واقع مى
شد. در قرآن نيز بدين مطلب اشاره شده است:
نرم خويى تو رحمتى است از جانب خدا و اگر تندخو و سنگدل بودى مردم از اطرافت
پراكنده مى شدند.(46)
نمونه هايى از صفات پيامبر
فيض كاشانى از ابوالبخترى نقل كرده كه در توصيف رسول خدا چنين گفته است: هيچ گاه
رسول خدا به مؤمنى دشنام نداد و اگر اتفاقاً حرف ناسزايى از او صادر مى شد كفاره مى
داد و بر او ترحم مى كرد. هيچ گاه به زنى يا خدمت گزارى لعنت نكرد. به هنگام جنگ به
آن حضرت عرض شد به دشمنان نفرين كن، فرمود: من براى رحمت و هدايت مبعوث شده ام نه
براى لعنت و نفرين. هرگاه پيشنهاد مى شد به مسلمانان يا كافر به طور خصوص يا عموم
نفرين كند برعكس، در حق او دعا مى كرد.
هيچ گاه با دست خود به احدى كتك نزد; مگر اين كه براى خدا باشد. از عمل بدى كه نسبت
به او انجام مى گرفت انتقام جويى نكرد; مگر اين كه در آن
عمل حرمت خدا شكسته شده باشد. بين انتخاب يكى از دو عمل مخيّر نشد; مگر اين كه آسان
ترين آنها را اختيار مى كرد; جز جايى كه موجب گناه يا قطع رحم باشد، كه از همه مردم
بيشتر از آن اجتناب مى كرد. هيچ انسان آزاده يا بنده يا كنيزى براى عرض حاجت نزد آن
حضرت نيامد جز اين كه براى قضاى حاجتش اقدام مى كرد.
انس مى گويد: به خدا سوگند: هيچ گاه رسول خدا در كارى كه دوست نداشت آن را انجام
دهم به من نگفت: چرا انجام ندادى، و اگر خانواده اش مرا در انجام آن كار سرزنش مى
كردند مى فرمود: او را رها كنيد چون كارى است كه انجام گرفته است. رسول خدا از هيچ
كس بدگويى نمى كرد، اگر فرشى برايش گسترده بودند روى آن مى خوابيد وگرنه روى زمين
استراحت مى كرد.
از اخلاقش اين بود كه با هركس ملاقات مى كرد به او سلام مى داد. سخن كسى را قطع نمى
كرد و هركس با او در حال مذاكره و صحبت بود صبر مى كرد تا سخنش تمام شود.
با هركس دست مى داد دستش را نمى كشيد تا او دست خود را بكشد. هنگامى كه يكى از
اصحاب خود را ملاقات مى كرد با او مصافحه مى نمود، آن گاه دستش را مى گرفت، انگشتان
خود را داخل انگشتان او مى كرد و محكم مى گرفت. بر نمى خاست و نمى نشست مگر با ذكر
خدا، اگر در حال نماز شخصى نزد او مى نشست نمازش را كوتاه مى كرد و مى فرمود: آيا
كارى دارى؟ بعد از رسيدگى به كار او دوباره به نماز مشغول مى شد، در مجالس جايگاه
خاصى نداشت هرجا خالى بود مى نشست. هيچ گاه پاهايش را در حضور اصحاب دراز نمى كرد،
مبادا جاى ديگران تنگ شود; مگر اين كه
جايگاه وسيع باشد. غالباً رو به قبله مى نشست، هركس بر او وارد مى شد به وى احترام
مى كرد، حتى گاهى عباى خود را زير پاى افرادى پهن مى كرد كه با او خويشاوندى
نداشتند. هركس به آن حضرت وارد مى شد با اصرار او را بر متكاى خود مى نشانيد. به
همه احترام مى گذاشت به گونه اى كه هركس گمان مى كرد گرامى ترين افراد نزد اوست، به
همه حاضرانِ مجلس، يكسان نظر مى كرد. مجلس او در هاله اى از حيا، فروتنى و امانت
بود. خدا درباره اش گفته است:
نرم خويى تو از الطاف خداست. اگر تندخو و سنگ دل بودى مردم از اطرافت پراكنده مى
شدند.
به منظور احترام و دل جويى از اصحاب، آنها را به كنيه مى خواند، هركس كنيه نداشت
برايش انتخاب مى كرد. حتى براى زنانى كه فرزند داشتند يا نداشتند كنيه انتخاب مى
كرد. به كودكان هم كنيه مى داد تا دلشان را به دست آورد. ديرتر از همه مردم غضب مى
كرد و زودتر از همه راضى مى شد. براى مردم از همه كس سودمندتر بود. در مجلس او صدا
بلند نمى شد. هنگامى كه از مجلس بلند مى شد مى گفت: «سبحانك اللّهم و بحمدك أشهد أن
لا اله الا أنت استغفرك و أتوب إليه» و مى فرمود: جبرئيل به من چنين ياد داده
است.(47)
عفو با وجود قدرت بر انتقام
پيامبر اكرم بردبارترين مردم بود. تمايل او به عفو با وجود قدرت بر انتقام
از همه كس بيشتر بود. روزى گردن بندهايى از طلا و نقره را كه جزو بيت المال بود بين
اصحاب تقسيم كرد، يكى از عرب هاى بيابانى برخاست و با حالت اعتراض گفت: مگر خدا به
تو فرمان نداده با عدالت رفتار كنى؟ من تو را در اين تقسيم عادل نمى دانم. فرمود:
چه كسى بعد از من اين گونه با تو عادلانه رفتار خواهد كرد؟ وقتى آن شخص خواست برود
فرمود: او را به سوى من برگردانيد. جابر روايت كرده كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)
بعد از جنگ حنين پول هاى نقره را كه به غنيمت گرفته بودند در ميان مردم تقسيم مى
كرد، مردى عرض كرد: يا رسول اللّه به عدالت تقسيم كن. پيامبر فرمود: اگر من عادلانه
رفتار نكنم چه كسى با عدالت عمل خواهد كرد. اگر چنين باشد من زيان كار خواهم بود.
در اين هنگام عمر برخاست و عرض كرد: يا رسول اللّه اين منافق است اجازه بده گردنش
را بزنم؟ پيامبر او را نهى كرد و فرمود: از انجام چنين عملى به خدا پناه مى برم كه
مردم بگويند محمد اصحاب خود را مى كشد!
در يكى از جنگ ها كه پيامبر از ميدان حفاظت دور شده بود يكى از دشمنان با شمشير
برهنه بالاى سر آن حضرت ايستاد و گفت: چه كسى مى تواند او را از دست من نجات دهد؟
پيامبر پاسخ داد: خدا. در همين هنگام شمشير از دستش افتاد. رسول خدا فوراً شمشير را
برداشت و فرمود: اكنون چه كسى مى تواند تو را از دست من نجات دهد؟ آن مرد عرض كرد.
شمشير در دست تو است ولى بهترين گيرنده شمشير باش.
فرمود: بگو «اشهد أن لا اله الا اللّه»، عرض كرد: من با تو جنگ نمى كنم و از ميدان
كارزار بيرون مى روم. رسول خدا او را رها كرد، به سوى خويشانش برگشت و گفت: از نزد
بهترين مردم آمده ام.
انس مى گويد: زن يهودى را كه قصد داشت با گوشت بريانِ مسمومى، رسول خدا را مسموم
سازد خدمت آن حضرت آوردند. پيامبر جريان را از خود آن زن پرسيد، عرض كرد: آرى مى
خواستم تو را به قتل برسانم. فرمود: خدا نخواست در اين اقدام موفق شوى. اصحاب عرض
كردند: آيا او را نمى كشى؟ فرمود: نه.
حضرت على(عليه السلام) فرمود: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به من و زبير و مقداد
فرمود: هرچه زودتر حركت كنيد و با سرعت به «روضه خاخ» برويد. در آن جا هودجى را مى
بينيد كه يك زن بر آن سوار است و نامه اى به همراه دارد. نامه را بگيريد و بياوريد.
ما حركت كرديم و با سرعت به «روضه خاخ» رسيديم. هودج را پيدا كرديم كه زنى بر آن
سوار بود. او را پياده كرديم و گفتيم: نامه اى كه همراه دارى تحويل بده. جواب داد:
من نامه اى به همراه ندارم. گفتيم يقيناً نامه اى به همراه دارى يا آن را تحويل بده
يا تو را مى كشيم يا برهنه ات مى سازيم و آن را پيدا مى كنيم. به ناچار نامه را كه
زير گيسوانش پنهان كرده بود خارج ساخت و تحويل داد. نامه را خدمت رسول خدا برديم.
باز كرد، در آن نوشته بود: اين نامه از «حاطب بن ابى بلتعه»، به گروهى از مشركان
مكه است. در اين نامه يكى از اسرار نظامى مسلمانان را به مشركان نوشته بود. رسول
خدا حاطب را احضار كرد و فرمود: چرا اين نامه را به مشركان نوشتى؟ عرض كرد: يا رسول
اللّه، مهاجرانى كه از مكه به مدينه هجرت كرده اند خويشانى در مكه دارند كه از آنها
حمايت كنند ولى من چنين حمايت كنندگانى ندارم، با اين نامه مى خواستم حمايت آنها را
به سوى خود جلب كنم. عمل من از روى كفر يا ارتداد نيست. پيامبر عذرش را پذيرفت و
فرمود: راست مى گويى. عمر بن خطاب كه حاضر بود عرض كرد: يا رسول اللّه اجازه بده
اين منافق را به قتل برسانم. پيامبر فرمود: اين مرد در جنگ بدر شركت داشته ممكن است
مورد مغفرت خدا قرار گيرد.
پيامبر اكرم مى فرمود: از بدى اصحاب براى من چيزى نقل نكنيد، زيرا دوست دارم با قلب
پاك شما را ملاقات كنم.(48)
مدارا و چشم پوشى
مردى چادرنشين خدمت رسول خدا آمد و چيزى طلب كرد. پيامبر مقدارى به او عطا كرد و
فرمود: آيا به تو احسان كردم؟ عرض كرد: نه، احسان نكردى. مسلمانان از جسارت آن مرد
خشمناك شدند و خواستند او را اذيت كنند. رسول خدا اشاره كرد كارى به او نداشته
باشيد. سپس برخاست و داخل منزل شد و كسى را به دنبال آن مرد فرستاد تا به منزل
بيايد. پس مقدارى ديگر به او عطا كرد. آن گاه پرسيد: آيا به تو احسان كردم و راضى
شدى؟ عرض كرد: آرى يا رسول اللّه احسان كردى خدا به تو جزاى خير بدهد. پيامبر
فرمود: تو آن سخنان را در حضور اصحاب گفتى و آنان را نگران كردى، اگر صلاح مى دانى
اين سخنان را در حضور آنان بگو تا نسبت به تو كينه نداشته باشند. آن مرد عرض كرد:
يا رسول اللّه اين كار را انجام مى دهم.
روز بعد آن مرد به مسجد آمد. پيامبر به اصحاب فرمود: شما روز قبل آن سخنان را از
اين مرد شنيديد. من او را به منزل دعوت كردم و چيز بيشترى به
او دادم تا راضى شد. مرد عرب عرض كرد: آرى راضى شدم. خدا بهترين جزاى خير را به تو
عطا كند.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: مَثَل من و اين مرد، همانند مردى است كه شترش
فرار كرده بود. مردم به دنبال شتر مى دويدند تا دستگيرش كنند ولى هرچه مى دويدند
شتر بيشتر فرار مى كرد. صاحب شتر به مردم گفت: شترم را به خودم واگذاريد من بهتر مى
دانم چگونه او را رام سازم. آن گاه مقدارى علف در دست گرفت و به شتر نشان داد.
آهسته آهسته آن را رام كرد. شتر در برابرش زانو به زمين زد. آن گاه زين را بر آن
بست و سوار شد. من نيز با آن مرد باديه نشين چنين رفتار كردم. اگر شما با شنيدن آن
سخنان او را مى كشتيد داخل دوزخ مى شد.(49)
جود و بخشش
حضرت على(عليه السلام) وقتى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را توصيف مى كرد مى
فرمود: بخشنده ترين و با سخاوت ترين مردم بود از همه مردم دلبازتر، راست گوتر،
باوفاتر، نرم خوتر و بزرگوارتر بود. هيبت او در بينندگان اثر مى گذاشت، هركس با او
معاشرت مى كرد دوستدارش مى شد، قبل و بعد از او همانند ندارد. هيچ سائلى را با دست
خالى رد نمى كرد، شخصى از آن حضرت چيزى تقاضا كرد، گوسفندان زيادى به او بخشيد. آن
شخص نزد خويشانش رفت و گفت: به محمد ايمان بياوريد او عطا مى كند و از فقر نمى
ترسد.
هيچ گاه از او سئوال نشد كه بگويد: نه. روزى، هفتاد هزار درهم خدمت آن حضرت آوردند
همه را ميان مسلمانان تقسيم كرد، تا آن مال به اتمام رسيد. روزى سائلى از او چيزى
درخواست كرد، چون چيزى در اختيار نداشت به سائل فرمود: هرچه لازم دارى به ذمه من
خريدارى كن وقتى چيزى به من رسيد قرض تو را ادا مى كنم. عمر عرض كرد: يا رسول اللّه
خدا، چيزى را كه قدرت بر آن ندارى نخواسته است. پيامبر از اين سخن خوشش نيامد. مرد
سائل عرض كرد: يا رسول اللّه انفاق كن و از فقر نترس. پيامبر از اين سخن تبسّم كرد
و آثار سرور در چهره اش آشكار شد.
هنگامى كه از جنگ حنين برگشت باديه نشينان اطرافش را احاطه كردند و از او چيز مى
خواستند; به گونه اى كه ناچار شد به درختى پناه ببرد. عبا را از دوشش برداشتند.
فرمود: اى مردم عبايم را بدهيد، اگر به عدد اين سنگ ها شتر در اختيار داشتم همه را
در ميان شما تقسيم مى كردم و مرا بخيل، دروغ گو و ترسو نمى يافتيد.(50)
امام صادق(عليه السلام) فرمود: مردى خدمت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) آمد و
دوازده درهم تقديم آن حضرت كرد. چون لباسش كهنه بود دوازده درهم را به على بن ابى
طالب(عليه السلام) داد و فرمود: برايم لباس بخر. على مى گويد: به بازار رفتم و
لباسى را به دوازده درهم خريدم و خدمت رسول خدا آوردم، نگاهى به لباس كرد و فرمود:
اين را دوست ندارم، آيا فروشنده، آن را پس مى گيرد؟ عرض كردم: نمى دانم، لباس را
نزد فروشنده بردم و گفتم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اين لباس را
نپسنديده آيا معامله را فسخ مى كنى؟ گفت: بله. لباس را گرفت و دوازده درهم را پس
داد. پول را گرفتم و خدمت رسول خدا تقديم كردم. با آن حضرت به بازار آمديم تا لباسى
خريدارى كند. در بين راه به كنيزى برخورديم كه نشسته بود و گريه مى كرد، رسول خدا
جريان را پرسيد عرض كرد: خانواده ام چهار درهم به من داده بودند تا برايشان چيزى
بخرم، ولى پولم گم شده، جرأت نمى كنم به خانه بازگردم. رسول خدا چهار درهم به او
داد و فرمود: به خانه ات برگرد.
آن گاه با هم به بازار رفتيم. لباسى را به مبلغ چهار درهم براى آن حضرت خريديم.
لباس را پوشيد و گفت: الحمدللّه. به منزل برگشتيم، در بين راه مردى را ديد كه لباس
ندارد و مى گويد: هر كس مرا بپوشاند خدا از لباس هاى بهشت به او بپوشاند. رسول خدا
لباس خود را درآورد و به آن سائل عطا كرد.
دوباره به بازار برگشتيم، و با چهار درهم باقى مانده لباسى براى رسول خدا خريديم.
پوشيد و خداى را سپاس گفت. به منزل بازگشتيم، در بين راه به همان كنيز برخورديم كه
هنوز نشسته است. رسول خدا به او فرمود: چرا به منزل نرفته اى؟ عرض كرد: چون دير
كردم مى ترسم كتك بخورم. پيامبر فرمود: با من بيا و منزلت را نشان بده تا از تو
شفاعت كنم. با آن كنيز به در منزل رسيدند. پيامبر فرمود: السلام عليكم يا أهل
الدار! كسى جواب نداد، تا سه مرتبه تكرار كرد، مرتبه سوم صاحب منزل جواب داد و گفت:
عليك السلام يا رسول اللّه. پيامبر فرمود: چرا اول جواب نداديد، صاحب منزل گفت:
سلام شما را شنيديم ولى خواستيم تكرار شود. رسول خدا
فرمود: كنيز شما دير كرده او را مؤاخذه نكنيد. عرض كرد: يا رسول اللّه به احترام
تشريف فرمايىِ شما كنيز را آزاد كردم. پيامبر فرمود: الحمدللّه. هيچ دوازده درهمى
را پر بركت تر از اين دوازده درهم نديدم. دو برهنه را پوشانيد و كنيزى را آزاد
كرد(51).
امام محمدباقر(عليه السلام) فرمود: فقيرى نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد و
چيزى طلب كرد. رسول خدا چون چيزى در اختيار نداشت تا نياز آن فقير را برطرف سازد به
اصحاب فرمود: آيا كسى نيست چيزى به من قرض بدهد؟ يكى از اصحاب عرض كرد: يا رسول
اللّه من مى دهم. فرمود: چهار وسق خرما به اين سائل بده، بعداً آن را به تو مى
پردازم، مرد انصارى مقدارى حواله خرما را تحويل سائل داد. چندى بعد مرد انصارى آمد
و طلب خود را از رسول خدا مطالبه كرد. فرمود: ان شاءاللّه مى دهم. مرد انصارى چندى
بعد آمد و باز طلب خود را درخواست كرد، پيامبر پاسخ داد ان شاءاللّه مى دهم. بعد از
مدتى باز خدمت رسول خدا رسيد و عرض كرد چرا طلب مرا نمى پردازيد؟ پيامبر فرمود: ان
شاءاللّه مى پردازم. مرد انصارى گفت: تا كى ان شاءاللّه، ان شاءاللّه مى گويى؟
پيامبر خنديد و به اصحاب فرمود: آيا كسى هست كه مقدارى خرما به من قرض بدهد؟ يكى از
اصحاب عرض كرد: يا رسول اللّه من مى دهم، رسول خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: هشت
وسق خرما به اين مرد بده، مرد انصارى عرض كرد: يا رسول اللّه من چهار وسق بيشتر طلب
كار نيستم، فرمود: اين چهار وسقِ اضافى نيز مال تو باشد!
تواضع و فروتنى
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با وجود مقام بزرگى كه داشت بسيار متواضع بود. ابن
عامر مى گويد: رسول خدا را در حال رمى جمرات ديدم بر شترى سوار بود و بدون تشريفات
و پيش رو و پس رو جمرات را رمى مى كرد.
الاغ بدون پالان را سوار مى شد، در عين حال يك نفر ديگر را هم سوار مى كرد. از
بيماران عيادت و جنازه ها را تشييع مى كرد، دعوت بردگان را مى پذيرفت، كفش خود را
مى دوخت و لباسش را وصله مى زد. در كارهاى منزل به خانواده اش كمك مى كرد. اصحاب
برايش برنمى خاستند چون مى دانستند اين عمل را دوست ندارد. به كودكان سلام مى كرد.
گاهى كه مردى از هيبت آن حضرت به خود مى لرزيد، به او مى فرمود: راحت باش، من
پادشاه نيستم، فرزند زنى هستم كه گوشت خشكيده مى خورد، در ميان اصحاب به گونه اى مى
نشست كه گويا يكى از آنان است، يك فرد غريب كه وارد مى شد پيامبر را از اصحاب تشخيص
نمى داد تا از وى سؤال كند و به همين جهت اصحاب جايگاه ويژه اى برايش تهيه مى
كردند.
عايشه به پيامبر عرض كرد: در حال غذا خوردن تكيه بدهيد تا راحت باشيد، رسول خدا سرش
را تا نزديك زمين فرود آورد و فرمود: نه، همانند بندگان مى خورم و مى نشينم.
هركس او را دعوت مى كرد مى پذيرفت. هنگامى كه با اصحاب مى نشست اگر در امر آخرت
صحبت مى كردند با آنان هم صحبت مى شد، و اگر درباره خوردنى ها و آشاميدنى ها و امور
دنيوى بحث مى كردند باز هم از روى
تواضع و حفظ رفاقت با آنان هم بحث مى شد.(52)
امام صادق(عليه السلام) فرمود: خواهر رضاعى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بر آن
حضرت وارد شد، پيامبر از ديدار خواهر خشنود شد، عباى خود را پهن كرد و او را بر آن
نشاند. با وى سخن مى گفت و مى خنديد. وقتى خواهر برخاست و رفت برادر رضاعى او وارد
شد به او نيز احترام كرد ولى نه مثل رفتار با خواهر، به آن حضرت عرض شد: به خواهر
خود بيشتر احترام كردى؟! فرمود: چون به پدرش بيشتر احسان مى كرد.(53)
برنامه پيامبر در داخل منزل
امام حسين(عليه السلام) مى گويد: درباره كارهاى داخل منزل رسول خدا(صلى الله عليه
وآله) از پدرم سؤال كردم فرمود: صرف اوقات در داخل منزل در اختيار خودش بود. وقتى
داخل منزل بود اوقاتش را به سه بخش تقسيم كرده بود: قسمتى را به عبادت، بخشى را به
خانواده و مابقى را صرفِ كارهاى شخصىِ خود مى كرد.
اوقات مربوط به خود را نيز بين خودش و مردم تقسيم كرده بود و به كارهاى آنها رسيدگى
مى كرد. در بخش مربوط به امت، اهل فضل و دين را بر ديگران ترجيح مى داد، آن هم با
رعايت مقدار فضل هر يك از آنها. بعضى يك حاجت داشتند، برخى دو تا و گروهى زيادتر.
به كارها و پيشنهادهاى آنان
رسيدگى و توجه مى كرد و بر طبق مصالح آنها و مصالح عموم مردم نظر مى داد و تصميم مى
گرفت و مى فرمود: مسائل مذكور را حاضران به غائبان برسانند. هم چنين مى فرمود:
نيازهاى كسانى كه به من دسترسى ندارند به من برسانيد، هركس حوايج نيازمندان را به
حاكم برساند خدا در قيامت قدم هايش را ثابت مى گرداند. اين گونه مسائل نزد او مطرح
مى شد و اجازه نمى داد در اين وقت به ذكر مطالب ديگر بپردازند. در اين نشست ها
اصحاب به عنوان زائر حاضر مى شدند ولى بدون استفاده هاى علمى و اجتماعى پراكنده نمى
شدند(54).
برنامه پيامبر در خارج منزل
امام حسن(عليه السلام) فرمود: آن گاه از پدرم پرسيدم زمانى كه خارج منزل بود چه مى
كرد؟ فرمود: رسول خدا(صلى الله عليه وآله) جز در مطالب مفيد سخن نمى گفت، با اصحاب
انس مى گرفت و آنها را پراكنده نمى ساخت. بزرگ هر طايفه را گرامى مى داشت و او را
به سرپرستى طايفه مى گماشت. مردم را از اختلافات و فتنه ها برحذر مى داشت. از مردم
حراست مى كرد بدون اين كه با آنان بداخلاقى كند. از اصحاب خود دل جويى مى كرد. به
وسيله مردم از حوادث و اخبار جامعه با خبر مى شد. كارهاى خوب را تأييد و تقويت و
زشتى ها را تقبيح و توهين مى كرد.
در كارها مراقبت داشت و غفلت نمى كرد تا مبادا مسئولان غفلت و سستى
كنند، در همه حال آمادگى داشت. از حق كوتاه نمى آمد و تجاوز نمى كرد. نزديكان او از
بهترين افراد بودند. گرامى ترين آنها افراد خيرخواه و نصيحت كننده بودند. مقرّب
ترين مردم نزد او كسانى بودند كه بيشتر از همه نسبت به برادران مؤمن خود كمك و
احسان مى كردند.(55)
رفتار پيامبر در مجالس
امام حسن(عليه السلام) فرمود: آن گاه از پدرم درباره مجلس پيامبر اكرم(صلى الله
عليه وآله) سؤال كردم؟ فرمود: نمى نشست و بر نمى خاست جز با ذكر خدا، در مجالس
جايگاه خاصى را به خود اختصاص نمى داد و از اين عمل نهى مى كرد. وقتى وارد مجلس مى
شد هرجا خالى بود مى نشست و به اصحاب نيز همين را سفارش مى كرد. در احترام و نگاه
به اهل مجلس بهره هر يك را رعايت مى كرد، تا كسى گمان نكند از ديگران نزد او محبوب
تر است. هركس با او مى نشست يا در تقاضاى حاجت خود پافشارى مى كرد صبر مى كرد تا
منصرف شود. هر كس از او تقاضاى چيزى مى كرد حاجتش را برآورده مى ساخت يا با زبان
خوش او را راضى مى كرد. مردم از اخلاق او راضى بودند و براى آنها به منزله پدر بود.
همه نزد او در حق، تساوى داشتند. مجلس او آكنده از بردبارى، حيا، صبر و امانت بود.
در مجلس او صداها برنمى خاست، حرمت افراد شكسته و لغزش هاى آنان نگه دارى نمى شد.
اهل مجلس برادر و متساوى بودند و در رعايت تقوا بر يكديگر برترى مى جستند. تواضع و
فروتنى مى كردند. به
سالخوردگان احترام و به كودكان ترحم مى كردند. حاجت مندان را بر خود مقدم مى
داشتند. از غريبه ها نگه دارى مى كردند.(56)
رفتار پيامبر با اهل مجلس
باز هم امام حسن(عليه السلام) از رفتار پيامبر با هم نشينانش سؤال كرد: حضرت على
فرمود: دائماً خوشرو، خوش خو، و نرم خو بود. تندخو، سنگ دل، نبود. داد نمى زد و
ناسزا نمى گفت. عيب جو و مداح نبود.
آن چه را دوست نمى داشت ناديده مى گرفت. مردم را مأيوس و اميدواران را نااميد نمى
كرد. از سه چيز اجتناب مى كرد: جدال، زياد سخن گفتن و سخنان بى فايده. در سه چيز
كارى با كسى نداشت: از هيچ كس بدگويى و سرزنش و عيب جويى نمى كرد. جز در سخنانى كه
ثواب داشته باشد سخن نمى گفت. هنگامى كه سخن مى گفت اهل مجلس سكوت مى كردند; گويا
پرنده بر سرشان نشسته است. هنگامى كه سكوت مى كرد مردم سخن مى گفتند ولى نزاع و
جدال نمى كردند. هركس لب به سخن مى گشود ساير افراد سكوت مى كردند تا سخنش تمام
شود: هرگاه مردم مى خنديدند رسول خدا نيز مى خنديد و در موردى كه اظهار تعجب مى
كردند او هم اظهار شگفتى مى كرد. تندى سخن و سؤال غريبان را تحمل مى كرد. اصحاب نيز
به خاطر پيامبر، در جلبِ نظر افراد غريب و نيازمند مى كوشيدند. رسول خدا(صلى الله
عليه وآله) به اصحاب سفارش مى كرد كه در برآوردن حاجت نيازمندان
كوشش كنيد. تعريف كسى را نمى پذيرفت; مگر در برابر احسان. سخن هيچ كس را قطع نمى
كرد تا پايان پذيرد.(57)
رفتار پيامبر با جوانان
پيامبر گرامى اسلام به نيروى جوانى و جوانان ارج مى نهاد. بارها به اصحاب توصيه مى
كرد: قدر جوانان را بدانيد، به شخصيت آنان احترام بگذاريد. در پرورش آنها بكوشيد،
به آنان مسئوليت دهيد و مراقبشان باشيد. خود آن حضرت نيز همين عمل را انجام مى داد
تا مردم از او الگو بگيرند. به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مى شود:
در آغاز اسلام «اسعد بن زراره» و «ذكوان» از مدينه به مكه آمدند. در يكى از مراسم
با پيامبر اكرم ملاقات كردند و با تبليغات آن حضرت اسلام را پذيرفتند و شهادتين را
بر زبان جارى ساختند. هنگامى كه خواستند به مدينه برگردند به رسول خدا عرض كردند:
كسى را با ما به مدينه بفرست تا به ما قرآن ياد دهد و مردم را به اسلام دعوت كند،
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به «مصعب بن عمير» كه جوانى نورس بود ولى قرآن را به
خوبى آموخته بود، مأموريت داد تا به همراه اسعد و ذكوان به مدينه برود و مردم را به
اسلام دعوت كند، در نماز پيشوا باشد و برايشان قرآن و خطابه بخواند. مصعب به مدينه
آمد و تبليغات خود را شروع كرد. چون جوانى لايق، جدى، فاضل و با تدبير بود مردم
بهويژه جوانان دعوت او را پذيرفتند و اسلام در مدينه رونق گرفت. بعد از چندى
مصعب جريان اقبال مردم به اسلام را خدمت رسول خدا نوشت.(58)
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) هنگام حركت به سوى جنگ صفين «عتاب بن اسيد» را كه
جوانى 21 يا هيجده ساله بود به عنوان فرماندار و امام جماعت مكه برگزيد. فرمود: آيا
مى دانى تو را به چه مقامى و بر چه قومى فرمانروا ساختم؟ تو را به مقام فرماندارى
حرم خدا گمارده ام. اين سخن را سه بار تكرار كرد. با اهل حرم احسان و خوبى كن.
براى او روزى يك درهم حقوق تعيين كرد. عتاب در اداره شهر مكه با مؤمنان رحيم و
مهربان و با مخالفان، سخت گير و خشن بود. براى حضور در نماز جماعت سخت گيرى مى كرد،
خوب خطبه مى خواند و سخنرانى مى كرد. روزى در ضمن سخنرانى گفت: پيامبر روزى يك درهم
براى من مقرر فرموده، به همين مقدار قناعت مى كنم و به هيچ كس احتياج ندارم(59).
رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چند روز قبل از وفات تصميم گرفت سپاهى براى جنگ با
روميان فراهم سازد، بدين منظور «اسامة بن زيد» را، كه جوانى هفده ساله بود، به
فرماندهى سپاه برگزيد و بر مهاجران و انصار امير ساخت. فرمود: خارج شهر در فلان
مكان توقف كن تا سپاهيان به سوى تو گرد آيند. به مهاجر و انصار فرمان داد تا به
سپاهيان اسامه بپيونديد و تخلف نكنيد. تعدادى از اصحاب بدين بهانه كه اسامه جوان
است در ميدان حضور نيافتند و تخلف كردند. هنگامى كه اين خبر به پيامبر رسيد با اين
كه شديداً بيمار بود به مسجد
آمد، بر منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود:
اين چه سخنى است كه درباره فرماندهى اسامه مى زنيد و به بهانه جوان بودن او از
پيوستن به سپاه اسلام امتناع مىورزيد؟ شما قبلا در امارت پدرش نيز اعتراض داشتيد.
به خدا سوگند: اسامه براى فرماندهى سپاه شايستگى دارد و از بهترين افراد است به
سپاهش بپيونديد و از او اطاعت كنيد(60).
پىنوشتها:
(1) . البداية و النهايه، ج 6، ص 37.
(2) . قلم (68) آيه 2: (وَ إِنَّك لَعَلى خُلُق عَظِـيم).
(3) . بحارالانوار، ج 16، ص 263: عن أميرالمؤمنين(عليه السلام) كان إذا وصف رسول
الله(صلى الله عليه وآله) قال: «كان أجود الناس كفّاً، و أجرأ الناس صدراً، و أصدق
الناس لهجة، و أوفاهم ذمّة، و ألينهم عريكة، و أكرمهم عشرةً، و من راه بديهة هابه،
و من خالطه فعرفه أحبّه، و لم أرمثله قبله و لا بعده».
(4) . عيون الاثر، ج 2، ص 329: عن أنس، قال: «كان النبىّ(صلى الله عليه وآله) أحسن
الناس خلقاً، و أرجح الناس حلماً، و كان أسخى الناس كفّاً، ما سئل شيئاً فقال: لا».
(5) . همان، ص 331.
(6) . مكارم الاخلاق، ج 1، ص 13.
(7) . البداية و النهايه، ج 6، ص 43.
(8) . عيون الاثر، ج 2، ص 333.
(9) . همان، ص 331.
(10) . همان.
(11) . بحارالانوار، ج 16، ص 229.
(12) . همان، ص 229.
(13) . مكارم الاخلاق، ج 1، ص 19.
(14) . طبقات ابن سعد، ج 1، ص 367.
(15) . بحارالانوار، ج 16، ص 28: عن أبي عبدالله(عليه السلام) قال: «كان رسول
الله(صلى الله عليه وآله) يقسم لحظاته بين أصحابه ينظر إلى ذا و ينظر إلى ذا
بالسوية».
(16) . آل عمران (3) آيه 159: (فَبِما رَحْمَة مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ
كُنْتَ فَظّاً غَلِـيظَ القَلْبِ لاَنْفَـضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ
وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشاوِرْهُمْ فِى الأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلى
اللّهِ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ المُتَوَكِّلِـينَ).
(17) . عيون الاثر، ج 2، ص 334.
(18) . البداية و النهايه، ج 6 ، ص 39.
(19) . همان، ص 39.
(20) . بحارالانوار، ج 43، ص 285.
(21) . مكارم الاخلاق، ج 1، ص 25.
(22) . البداية و النهايه، ج 6، ص 58.
(23) . عيون الاثر، ج 2، ص 335.
(24) . البداية و النهايه، ج 6، ص 57.
(25) . عيون الاثر، ج 2، ص 334.
(26) . جامع احاديث الشيعه، ج 20، ص 25: قال رسول الله(صلى الله عليه وآله): «جُعِل
قرّة عيني في الصلاة».
(27) . اسراء (17) آيه 79: (وَمِنَ اللَّـيْلِ فَتَهَـجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى
أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً).
(28) . طه (20) آيات 1 ـ 2: (طـه * ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ القُرآنَ لِتَشْقى).
(29) . البداية و النهايه، ج 6، ص 60.
(30) . همان، ص 46.
(31) . بحارالانوار، ج 6، ص 217: عن أبي عبدالله(عليه السلام) قال: «كان رسول
الله(صلى الله عليه وآله) في بيت أمّ سلمه، ففقدته من الفراش فدخلها في ذلك ما يدخل
النساء، فقامت تطلبه في جوانب البيت حتى انتهت إليه و هو في جانب من البيت قائم
رافع يديه يبكى، و هو يقول: اللّهم لا تنزع منّي صالح ما أعطيتني أبداً».
(32) . همان، ص 273: عن أبي عبدالله(عليه السلام) قال: «كان رسول الله(صلى الله عليه
وآله) إذا كان العشر الأواخر اعتكف في المسجد، وَ ضُرِبَ له قبّةُ من شعر، و شمّر
المئزر، و طوى فراشه».
(33) . البداية و النهايه، ج 6، ص 67.
(34) . همان، ص 65 .
(35) . اعراف (7) آيه 198: (خُذِ العَفْوَ وَأْمُرْ بِالعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ
الجاهِلِـينَ).
(36) . نحل (16) آيه 90: (إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسانِ).
(37) . همان آيه 5: (وَاصْبِرْ وَما صَبْرُكَ إِلاّ بِاللّهِ).
(38) . لقمان (31) آيه 17: (وَاصْبِرْ عَلى ما أَصابَكَ إِنَّ ذ لِكَ مِنْ عَزْمِ
الأُمُورِ).
(39) . شورى (42) آيه 43: (وَلَمَنْ صَبَرَ وَغَفَرَ إِنَّ ذ لِكَ لَمِنْ عَزْمِ
الأُمُورِ).
(40) . مائده (5) آيه 13: (فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاصْفَحْ إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ
الُمحْسِنِـينَ).
(41) . نور (24) آيه 22: (وَلْيَعْفُوا وَلْيَصْفَحُوا أَلا تُحِـبُّونَ أَنْ
يَـغْفِرَ اللّهُ لَكُمْ).
(42) . فصلت (41) آيه 34: (إِدْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ فَإِذا الَّذِى
بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَ نَّهُ وَلِىٌّ حَمِـيمٌ).
(43) . آل عمران (3) آيه 134: (وَالكاظِمِـينَ الغَيْظَ وَالعافِـينَ عَنِ النّاسِ).
(44) . حجرات (49) آيه 12: (اجْتَنِـبُوا كَثِـيراً مِنَ الظَّـنِّ إِنَّ بَعْضَ
الظَّـنِّ إِثْمٌ وَلا تَجَسَّـسُوا وَلا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً).
(45) . قلم (68) آيه 4: (وَ إِنَّك َ لَعَلى خُلُق عَظِـيم).
(46) . آل عمران (3) آيه 159: (فَبِما رَحْمَة مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ
كُنْتَ فَظّاً غَلِـيظَ القَلْبِ لاَنْفَـضُّوا مِنْ حَوْلِكَ).
(47) . ملامحسن فيض كاشانى، محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء، ج 4، ص 128 ـ 132.
(48) . محجة البيضاء، ج 4، ص 145 ـ 148.
(49) . همان، ص 149.
(50) . همان، ص 149 ـ 150.
(51) . بحارالأنوار، ج 16، ص 14.
(52) . محجة البيضاء، ج 4، ص 151 ـ 152.
(53) . بحارالأنوار، ج 16، ص 281.
(54) . مكارم الاخلاق، ج 1، ص 11.
(55) . همان، ص 12.
(56) . همان.
(57) . همان، ص 13.
(58) . بحارالأنوار، ج 19، ص 10 ـ 11.
(59) . سيره حلبى، ج 3، ص 120.
(60) . بحارالأنوار، ج 21، ص 410; تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 113.