نه رقيبى دارد كه اساس سلطنت وى به هم بياشوبد و نه چشمى به
هم چشمى وى گشوده باشد تا به ديهيم عظمت و جلالش شوخ چشمانه بنگرد.
لم يلد و لم يولد
و لم يكن له كفوا احد
بر همه جا مسلط و در هر كارى توانا و بر جان ها و جسم ها قاهر و غالب است .
پديدآورنده وجود و خالق كاينات است . همگان با مشيت وى آفريده شده اند و از دم جان
بخش ملكوت اعلى روح و روان و توش و توان يافته اند.
مى داند، مى شناسد، مى شنود، مى گويد، نفس ها را مى شمارد و نفوس را مى آزمايد.
چنين است ذات مقدس او كه نه موجودى چون او تواند بود و نه كارى مانند كار او از دست
كس بر تواند آمد و حتى شناختن او بر حكم عقل نيز محال است .
آن دانا كيست كه به هويت علياى الوهيت راه يابد و آن گويا كجاست كه بتواند وصف جلال
و جمالش را بر زبان آورد؟
هم استوار بيافريند و هم به آفرينش خويش زيبايى و دلآرايى بخشد.
دادگرانه حكومت كند و گردن بى دادگران را دير يا زود در هم بشكند و كله زورآوران را
در حوادث زورآورى به هم بكوبد.
اين مهر جان افروز كه سر از گريبان بر آورد و پرتو لطف لطيف و بديعش را بر جهان
بيفكند، در پيشگاه جلال تو بنده اى خاضع و ذليل بيش نيست .
آن مهتاب مواج كه سياهى شب را با سپيدى مرموز خود بياميزد و بر امواج ظلمت پرده
پرنيانى در اندازد، سايه كمرنگى از قدرت بى مانند تو است .
روزى سپيد و دلكش بوجود آورى و شبى سياه و ساكن برانگيزى . در ميان اين سياهى و آن
سپيدى رشته اى بديع بپيوندى كه با رنگ آميزى شگرفى ، نقش مقبول صبح از گريبان سياه
مشرق پديدار شود و شام دى جور به بامداد روح افزا پايان پذيرد.
گواهى مى دهم اى پروردگار متعال ! كه جهان وسيع از جلوات قدس تو لبريز است و نور تو
با مرور دهور درخشان و فرمان تو براى ابد بر ممكنات نافذ و مجرا است .
تويى كه زنده مى كنى و تويى كه مى ميرانى . تويى كه مى دهى و تويى كه باز پس مى
گيرى . تويى كه مى خندانى و تويى كه مى گريانى .
تويى كه اگر بخواهى دورها را به خويشتن نزديك مى سازى و تويى كه اگر نخواهى نزديكان
را از مشهد اعلاى وجود به دور مى رانى .
تويى كه دعاها را مى پذيرى و نداها را مى شنوى و نيت ها را مى دانى و ناگفته ها را
در مى يابى و نانوشته ها را مى خوانى .
با كثرت فريادها به ستوه نمى آيى و از آشفتگى لغات در نمى مانى و شدت الحاح و
التماس ، تو را به رنج نخواهد افكند.
پارسايان را نگاه همى دارى و رستگاران را تو راه توفيق همى نمايى و عالميان را تو
به سايه رحمت و راءفت خويش همى كشانى .
حمد و ستايش ، شكر و سپاس ، تقديس و تهليل و تمجيد سزاوار تو است اى پروردگار من !
تو را در همه حال ، چه خوش باشيم و چه ناخوش باشيم ، چه با تهى دستى و چه با
توانگرى به سر بريم ، هميشه ستايش گوييم و هميشه سپاس گزاريم .
به تو و فرشتگان معصوم تو و كتاب هاى مقدس تو و پيامبر گرامى تو ايمان همى آوريم .
همه گفته هاى تو را با گوش جان بشنويم و همه فرمان هاى تو را با جان و دل بپذيريم .
از تو بيم داريم ، به تو اميدواريم ، براى نفس خويش به عبوديت و براى ذات اجل تو به
ربوبيت گواهى مى دهيم .
با منتهاى خضوع و تسليم ، فرمان پروردگارم را مى پذيرم و رسالتش را مو به مو به
بندگانش ابلاغ مى كنم . زيرا اگر حقايق دين را كتمان و سر از اداى فرمان در پيچم كس
نيست كه مرا از كيفر كردارم به امان خويش بگيرد.
پروردگار يكتا و يگانه ام با نص اين آيت مقدس :
يا ايها الرسول
بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ...(67)
دستور فرمود كه وحى منزل را به گوش شما برسانم و تهديد فرمود كه اگر از اداى اين
تبليغ سرباز زنم ، رسالتم را ناتمام بشمارد و تضمين فرمود كه از شر جان هاى نابكار
و زبان هاى ناهنجار ايمنم بدارد.
جبرائيل امين وحى و الهام سه بار بر من فرود آمد و از سوى پروردگار جليل پيام آورد
كه هم اكنون در اين بيابان سوزان بر پاى خيزم و برادرم على بن ابى طالب را به نام
وصى و خليفه و پيشوا به ملت اسلام به همه ، به همه ، به سياه ها، به سفيدها
بشناسانم .
به من فرموده اند كه اگر از تبليغ اين رسالت سر باز زنم ، وظيفه نبوت خويش را
ايفا نكرده ام .
هم اكنون به شما و ملت اسلام اعلام مى دارم كه على ، وصى و خليفه من است . مقام او
در زندگى من با مقام هارون در زندگى موسى بن عمران به يك پايه است . فقط با اين
اختلاف كه من خاتم انبيا باشم و پس از من پيامبرى مبعوث نخواهد شد.
على ولى خدا، و ولى شماست و اين آيت مقدس درباره ولايت على به من وحى شده است :
انما وليكم الله
و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكوة و هم راكعون
(68)
خداى متعال و پيامبر وى و آنان كه ايمان آورده اند و نماز مى گزارند و در حالت ركوع
در راه خدا انفاق مى كنند.
تنها على بود كه در حالت ركوع ، انگشتر خويش را به درويش بخشيد.
و تنها على است كه هميشه خدا را مى خواهد و هميشه رضاى خدا را مى جويد.
من سه بار دستور يافته ام كه اين فرمان را بگزارم و در هر بار از اداى آن پوزش
خواسته ام ؛ اما چه كنم كه ديگر پوزش من نپذيرند و جز اطاعت سخنى ديگر نشوند.
ايها الناس !
خداوند قادر قاهر، مرا از آلايش تهمت ها و زهر زبان ها ايمن خواهد داشت . من از
مردم منافق و شياد كه به صورت مسلمانند و در سيرت همچنان كافر و جاهل مانده اند
باكى ندارم . من آشكارا على را به نام اعلم و افضل و اتقى و اقضى و به نام شاخص
مسلمانان و به نام خليفه خود و امام امت خود به شما معرفى مى كنم .
اين پروردگار آسمان ها و زمين هاست كه على را ولى و امام و پيشواى شما خوانده است .
ايها الناس !
از على روى بر مگردانيد تا گمراه نشويد.
از على مگريزيد زيرا تنها راهى كه شما را به حق و حقيقت خواهد رسانيد، على است .
فهو الذى يهدى
الى الحق يعمل به و يزهق الباطل و ينهى عنه .
على است كه هم خود به حق رفتار كند و هم ديگران را به سوى حق رهنمون است . على است
كه هم باطل را در هم مى شكند و هم از كردار باطل نهى فرمايد.
على است كه خود را در راه رسول الله يعنى در راه خدا و دين خدا فدا كرده است .
آن كس كه در ضعيف ترين و تباه ترين دوره هاى دين اسلام مردانه به اسلام گرويد و
پيشانى عبوديت در پيشگاه الهى بر خاك گذاشت ، على بود.
على را خدا مقدم داشته است . شما هم مقدمش بداريد. على را خدا به عنوان امامت
برگزيده است ، به فرمان خدا و امانت على تسليم شويد.
ايها الناس
! على و عترت اطهارش تا ظهور قائم (عج ) تا ظهور آن كس كه جهان را از عدل و
داد سرشار خواهد ساخت ائمه شما باشند.
ايها الناس
! همچون على هيچ كس از ملت اسلام ياريم نداده و هيچ كس همچون او خود را به
خدا و دين خدا تسليم نداشته است .
على ناصر دين الله است ، على مجاهد و مبارز در ركاب رسول الله است .
على تقى است ، على نقى است ، على هادى است ، على مهدى است . پيامبر شما گرامى ترين
پيامبران است و وصى او هم از همه اوصيا گرامى تر باشد.
نسل هر پيامبر از نفس اوست ولى نسل من از نسل على است .
معاشر الناس ،
اتقوالله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون
((چنانچه سزاوار است ، پرهيزگار باشيد و عمر خود را در دين
اسلام به پايان رسانيد.))
در قرون گذشته پيامبران خدا آمدند و رفتند و من هم پيامبرى باشم كه دير يا زود از
ميان شما بگذرم .
مرگ من مرگ دين من نيست . مپنداريد كه چون من ديده از جهان فروبندم ، قانون من هم
منسوخ و معزول باشد.
دين من دين ابدى است ، دين جاويدان است ، حلال من تا روز قيامت حلال و حرام من تا
به روز قيامت حرام است .
و ما محمدا الا
رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم
(69)
((محمد هم رسولى مانند انبياى گذشته است . اگر بميرد يا كشته
شود آيا شما به ارتجاع خواهيد گرويد و دوباره عهد جاهليت را تجديد خواهيد كرد؟!))
در اين هنگام رسول اكرم زير بازوى على را گرفت و بر سر دست بلندش كرد، آنچنان كه
پاهاى على (عليه السلام ) به محاذات شانه پيغمبر ديده مى شد.
سپس فرمود:
((آيا ولايت و حكومت من بر جان ها و دل هاى شما از نفوس شما
قوى تر نيست ؟))
مردم يك صدا عرض كردند:
البته يا رسول الله !
فرمود:
((بنابراين هر آن كس مرا مولاى خويش شناسد، على را مولاى
خويش شمارد.))
من كنت مولاه ،
فهذا على مولاه
و سپس با خداى خود چنين گفت :
اللهم وال من
والاه و عاد من عاداه . وانصر من نصره و اخذل من خذله ؛ هر آن كس كه او را
دوست همى دارد اى پروردگار من ! دوستش بدار. اى پروردگار من ! دشمنانش را دشمن
بدار، يارانش را يار باش و آن كسان را كه به خذلان و شكست على رضا دارند پست و
مخذول فرماى ))
سپس به آن ازدحام شگرف كه در بيابان غدير موج مى زدند، روى كرد و فرمود:
آن بگوييد كه با رضاى الهى قرين باشد و آن بخواهيد كه پروردگار شما بخواهد.
فان تكفروا انتم
و من فى الارض جميعا فلن يضر الله شيئا و سيجزى الله الشاكرين
(70)
اگر شما و هر كه بر روى زمين به سر مى برد از خداى متعال روى برگرداند و راه كفر و
الحاد به پيش گيرد بر دامن كبرياى الهى گردى ننشيند و زيانى به ذات اقدس حق نزند.
پروردگار بزرگ به بندگان سپاسگزار خود پاداش جزيل عنايت خواهد كرد.
در پايان اين خطابه غرا مردم فرياد مى كشيدند:
يا رسول الله
سمعنا و اطعنا على امر الله و امر رسوله بقلوبنا و السنتنا و ايدينا؛
((با دل و دست و زبان فرمان الهى و پيامبرش را اطاعت كنيم .))
و بى درنگ مراسم بيعت آغاز شد. آنچه از تاريخ و اخبار استفاده مى شود، عمر را
نخستين كس مى شناسند كه با على (عليه السلام ) بيعت كرده و به عنوان
((اميرالمومنين )) بر وى سلام داده است :
السلام عليك يا
اميرالمؤ منين . بخ بخ لك ، اصبحت مولاى و مولى كل مؤ من و مؤ منة
شاد باش كه ولى من و ولى عموم مسلمانان باشى . و پس از عمر، ابوبكر و اعيان قريش و
به دنبال آنان آن ازدحام انبوه به بيعت على افتخار يافتند و پس از نماز عصر رسول
اكرم ، خيمه از غدير خم بركند و رو به سمت مدينه گذاشت .(71)
اگر چه علماى اماميه رضوان الله عليهم اجمعين اجماع كرده اند كه رسول اكرم على
(عليه السلام ) را به سمت خليفه و جانشين خويش تعيين فرموده و به نام حكومت براى وى
بيعت گرفته است ؛ ولى نويسنده عقيده دارد كه اگر بر حكومت و امامت على از طرف رسول
الله (صلى الله عليه وآله ) تسجيل هم نمى شد و اختيار به اجماع امت مى افتاد، باز
هم على از عموم مسلمانان به اين سمت شايسته تر و سزاوارتر بود.
و اگر فئودال ها و اعيان مدينه كه هر كدام با على (عليه السلام ) كينه پنهانى
داشتند به كنار مى رفتند و موضوع خلافت در ميان توده مردم به صورت
((رفراندم )) در مى آمد، محال بود جز با على با ديگرى
بيعت كنند، منتها ((سران قوم )) حكومت
على را دوست نمى داشتند و صرفا از روى عناد، ديگران را بر وى ترجيح دادند.
من به يارى پروردگار متعال در كتاب ((دومين معصوم
)) روى اين حقيقت تا آن جا كه حق حقيقت ادا شود، سخن خواهم
گفت .
در سفر حجة الوداع . در صحراى ((منى ))
سوره شريفه اذا
جاء نصر الله به رسول اكرم وحى شد، عباس بن عبدالمطلب گريه كرد و عرض كرد از
اين سوره بوى فراق مى شنوم ولى رسول الله (صلى الله عليه وآله ) مى دانست كه آن سفر
آخرين سفر او در اين دنياست و سفر ديگرش سفرى ابدى است كه به جهان ديگر خواهد
خراميد و به همين جهت خطابه غراى خود را در غدير خم ايراد كرد.
از آن تاريخ رسول اكرم دم به دم اين كلمات را ادا مى فرمود:
سبحانك اللهم
اغفر لى ، انك انت التواب الرحيم
رسول اكرم در روزهاى آخر ماه ذى الحجة الحرام سال دهم هجرت از آخرين سفرش مكه به
مدينه بازگشت و در محرم الحرام سال يازدهم هجرت بر منبر مسجد مدينه اعلام فرمود كه
مرا به جهان ديگر دعوت كرده اند و امروز و فردا دعوت حق را لبيك اجابت خواهم گفت .
رسول اكرم از آغاز سال يازدهم هجرت بسيار به زيارت قبرستان بقيع قدم رنجه مى فرمود.
آن شب ، شب پانزدهم ماه صفر سال يازدهم هجرت بود سكوت شب و ابهام مهتاب به گورستان
بقيع شكوه ابديت داده بود.
دامن سپيد ماه بر روى قبرهايى كه هر كدام صندوقى سربسته از آرزوها و اميدها بودند،
آهسته كشيده مى شد. گل هاى سپيد ستاره بر چمن سبز آسمان همچون نخل ماتم ، نمايى غم
انگيز داشتند.
در آن شب رسول اكرم با مردى كه اسمش مويهبه بود به زيارت خفتگان بقيع رفته بود؛ مثل
همه شب ، مثل همه شب .
ولى در آن شب كه شب پانزدهم ماه صفر بود، پيامبر گرامى اسلام حالتى وداع آميز به
خود گرفته بود. آنگاه احساس مى كرد كه ديگر مجالى به خاطر زيارت اهل قبور ندارد.
ابو مويهبه مى گويد:
در آن شب ، رسول الله تا سحر به خاطر خفتگان بقيع دعا مى كرد و از برايشان آمرزش و
مغفرت مى طلبيد. به هنگام سحر روى به مزار گذشتگان اسلام آورد و فرمود:
((آسوده بخوابيد! خواب شيرين مرگ بر شما نوشين باد. خبر از
روزگار ما نداريد. چه خوشبختيد شما كه در ايام امن و امان زندگى را بدرود گفته ايد.
خبر نداريد كه اشباح فتنه و فساد آهسته آهسته به اجتماع ما نزديك مى شود. همچون
پاره هاى سياه شب مى آيد كه فروغ سعادت را از دنياى ما ببرد.
اقبلت الفتن كقطع
الليل المظلم ، يتبع اولها آخرها و الآخرة شر من الاولى ؛ فتنه ها به دنبال
هم مى آيند. و هر چند نزديك تر مى رسند، قوى تر مى شوند. انتهايش از ابتدايش خطرناك
تر و مخوف تر است .))
سپس به جانب من برگشت و فرمود:
- ((اى ابا مويهبه ! مرا ميان دنيا و آخرت مختار گذاشته اند؛
اما آخرتم را كه وصال دوست است بر دنيا برگزيده ام ))
ابو مويهبه گفت :
- تا طليعه فجر در قبرستان بقيع به سر برديم و از آن جا به مسجد اعظم بازگشتيم تا
نماز بامداد را ادا كنيم .
شب ديگر كه شب شانزدهم ماه صفر بود پيكر نازنين رسول الله در تب شديدى مى گداخت . و
همان تب بود كه تا بيست و هشتم ماه صفر ديگر عرق نكرد.
و در همين روز يعنى شانزدهم ماه صفر سال يازدهم هجرت ، بنا به تصميمى كه در شوراى
اصحاب گرفته شده بود ((اسامة بن زيد بن حارثه
)) درصدد تجهيز سپاه برآمد تا به خون خواهى شهداى ((موته
)) كه يك تن از آن ها ((زيد بن حارثه
)) بود با سپاه روم جهاد كند.
رسول اكرم با تن تب دار سپاه اسلام را سان ديد و جمعى از اعيان اصحاب مانند ابوبكر
و عمر و عثمان و عبدالرحمن بن عوف و جمعى از رجال قريش ماءمور بودند كه تحت فرمان
((اسامه )) به جهاد بروند.
اسامة بن زيد در بيرون شهر مدينه خيمه و خرگاه برپا كرد؛ ولى روز حركت را به تعويق
انداخت ؛ زيرا مشايخ قوم به وى گفته بودند كه چون رسول اكرم بيمار است و تكليف
اوضاع روشن نيست به مصلحت نيست ، مركز حكومت اسلام را ترك گوييم .
خدا مى داند آيا اسامة بن زيد از نقشه محرمانه مشايخ قوم خبر داشت يا بى خبر از
انديشه هاى نهانى آنان به اين فكر تسليم شده بود.
روز به روز رنج بيمارى و شدت تب در وجود رسول اكرم رو به فزونى مى رفت . بيش و كم
اصحاب هم دريافته بودند كه اين بيمار شفاپذير نيست .
رسول اكرم با صراحت به اين حقيقت تلخ اشارت مى فرمود.
عبدالله بن مسعود مى گويد:
- در روز بيست و سوم صفر با جمعى از اصحاب به عيادت رسول اكرم رفته بودم تا نگاه
چون آتش برافروخته اش به ما افتاد، چشمان سياهش غرق اشك شد و مع هذا با تبسم فرمود:
((از ديدار شما بسيار خشنودم ، دوست مى دارم كه شما را هميشه
شاداب و خرسند ببينم .
هميشه زنده باشيد، هميشه هم دست و همراه باشيد، رحمت و مرحمت و حفاظت و لطف الهى
همراه با شما باد.
نصركم الله ،
رفعكم الله ، وفقكم الله ، قبلكم الله ، هديكم الله ، آواكم الله ، وقيكم الله ،
سلمكم الله ، رزقكم الله
وصيت من اين است كه هرگز از ياد خدا غافل منشينيد. در پيدا و پنهان او را شاهد
كردار و گفتار خويش بدانيد. من از ميان شما خواهم رفت ؛ ولى خداى من همواره با شما
خواهد ماند. بى خبر نمانيد، غافل و جاهل نباشيد.
با مردم به گردنكشى و خودخواهى راه نرويد. و از كبر و نخوت بر حذر بمانيد. خداوند
متعال فرموده است :
تلك الدار الاخرة
نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقين
(72)
روز به روز به آخرين روز حياتم نزديك تر مى شويم . و بيش و كم هنگام فراق ما فرا
رسيده است .))
گفته شد يا رسول الله چه كس افتخار غسل شما را خواهد يافت .
((اهل بيت من ))
شما را در كدام جامه كفن كنيم .
نگاهى به پيراهن تنش انداخت و فرمود:
در همين جامه كه به تن دارم .
چه كسى بر جنازه شما نماز خواهد گزارد؟
در اين هنگام ديگر بغض ها در هم شكسته و بغمه ها باز شده بود. همه يك باره به هاى
هاى گريه كردند.
اشك از چشمان رسول خدا بر گونه هاى گل انداخته اش فروغلتيد.
خدا و فرشتگان خدا و مسلمانان گروه گروه بر من نماز خواهند گزارد. شما هم بر من
نماز خواهيد خواند؛ ولى به اين شرط كه از نوحه گرى آزارم ندهيد. و بر جنازه من
فرياد و فغان نكشيد.
پس از نماز، اهل بيت من مرا به خاك خواهند سپرد. سلام مرا بپذيريد و درود مرا به
آنان كه از من دورند، به مسلمانانى كه نسل پس از نسل به وجود آيند، به مردمى كه در
ادوار آينده به شرف اسلام افتخار مى يابند برسانيد.))
با تن تب دار به زيارت شهداى احد رفت . هشت سال بود كه از ماجراى احد مى گذشت و اين
هشتمين بار بود كه از تربت گلگون كفنان كوهساران احد لاله و سنبل مى دميد.
با تن تب دار از شهر مدينه تا دامنه كوه احد پياده راه پيمود و در آن جا بر قبرشان
نماز خواند.
رسول اكرم در اين هشت سال كه شهداى راه اسلام را در سنگستان احد به خاك سپرده بود،
سالى يك بار بر قبرشان نماز مى خواند. امسال را هم فراموش نكرده بود.
بر قبرشان نماز خواند و در حقشان دعا كرد و آن گاه نگاهى غرق در اعجاب و احترام به
اين قبرها انداخت .
((حمزه ، حنظله ، عبدالله ، مصعب ، مالك عبده ، خارجه ، سعد،
عمرو و...
در آن روزگار كه دين اسلام سخت ضعيف بود. نيروى شرك با ثروت و قدرت بسيار خود به
مدينه تاخته بود. هنوز ابوسفيان بت مى پرستيد. هنوز عمرو بن عبدود و ضرار بن خطاب
زنده بودند، شمشير داشتند، اسب داشتند، بنيه جنگيدن و حمله كردن و پيش رفتن داشتند.
همچون سيل از مكه به سوى مدينه سرازير شده بودند و در مدينه اينان ، همين مردان كه
اكنون از شربت شهادت مست و مدهوش خفته اند با شكم گرسنه و پاى برهنه و دست از حربه
و سلاح تهى ، به دفاع برخاسته بودند.
يكى پس از ديگرى سينه در برابر تيرهاى دل دوز و نيزه هاى جان گزا سپر كردند و يكى
پس از ديگرى در خون خود و خاك شرف تپيدند.
شهيدان احد، جوانانى معصوم ، پيرانى پاك دامن ... سربازان رشيدى كه در آن حادثه
مهيب به راه ايمان و عقيده خود فدا شدند، همه با جامه هاى خون آلود، دو تن و سه تن
در يك جا به خاك رفتند.
بر اين نعش هاى به خون تپيده كس نماز نگزاشته بود؛ ولى از آن سال تا امسال سالى يك
بار رسول اكرم بر قبرشان نماز مى كرد و اين بار هشتم است كه با تن تب دار در كنار
مزارشان ايستاده نماز مى كند. اما اين بار آخرين بار است زيرا چند روزى بيش نمانده
كه خود به ياران خويش خواهد رسيد.
به شهداى احد فرمود: ((آرام بخوابيد اى عزيزان من ! كه امروز
و فردا به شما خواهم رسيد. و در آن جهان نيز پيشواى شما خواهم بود و به فداكارى و
جانفشانى شما گواهى خواهم داد.
در آن جا، در كنار حوضى كه نامش كوثر است در كنار شما بنشينم و ديگر براى ابد با هم
خواهيم ماند. ديگر روى جدايى نخواهيم ديد.)) و بعد به سوى
همراهان خود برگشت .
((روح من هميشه به جانب شما نگران است . من به خاطر شما
نگرانم . نگرانى من همه از اين است كه ديو شهوت و هوس بر جانتان چيره شود و شما را
از راه راست به بيغوله هاى مهيب منحرف سازد.
من از دنيا بر جان شما مى ترسم ، مى ترسم كه دنياخواهى بنيان دين و تقواى شما را
واژگون سازد.
اخشى عليكم
الدنيا ان تنافسوا فيها.
در روز دوشنبه بيست و ششم ماه صفر سال يازدهم هجرت ، اسامة بن زيد خواه ناخواه از
اردوگاه خود به سمت شام حركت كرد. اما تخلف چند تن از آن اردوگاه ، نگذاشت كه اين
فرمانده جوان به سمت شام پيش برود.
اسامه خواه و ناخواه بار ديگر به مدينه بازگشت .
بر خلاف دستور رسول اكرم از اردوگاه اسامه اين چند تن تخلف كرده بودند:
1- ابوبكر بن ابى قحافه 2- عمر بن خطاب 3- عثمان بن عفان . 4- ابوعبيدة بن جراح 5-
سعيد بن عاص 6- قتاده ...
در آن روز حرارت تب در وجود رسول اكرم به منتهاى شدت رسيده بود. براى نخستين بار
دستور فرمود:
((يك نفر در محراب من بايستد و با مسلمانان نماز بخواند.))
عايشه از آزادى معنى ((يك نفر))
استفاده كرد و كسى به دنبال پدرش فرستاد.
صداى تكبير از مسجد اعظم برخاست . رسول الله چشمان تب دارش را گشود و فرمود:
چه كسى با مسلمانان نماز مى خواند؟
به عرض رسيد كه ابوبكر است .
فرمود: اقيمونى ،
اقيمونى ((مرا برخيزانيد، مرا برانگيزانيد.))
على بن ابى طالب و فضل بن عباس از دو جانب زير بازوى او را گرفته بودند. پيغمبر
اكرم از شدت بيمارى قدرت نداشت بر سر پا بايستد، پاهايش به روى زمين كشيده مى شد،
فرمود:
اخرجونى الى
المسجد، والذى نفسى بيده قد نزلت بالاسلام نازلة و فتنة عظيمة من الفتن مرا
به مسجد ببريد. به خدا قسم حادثه مهيبى براى اسلام روى داده و فتنه عظيمى آغاز شده
است .))
هنوز ابوبكر سوره حمد را در ركعت اول به پايان نرسانيده بود كه پيغمبر از راه رسيد.
ابوبكر به عقب رفت . رسول اكرم به مصلاى خود نشست و نشسته نماز را به پايان رسانيد
و آن وقت فرمود:
ابوبكر كو؟))
به دنبالش گشتند، از مسجد رفته بود.
((از پسر ابوقحافه تعجب مى كنم . بر خلاف فرمان من اردوى
اسامه را ترك گفت و به مدينه آمد تا فتنه اى برانگيزاند.))
و بعد فرمود:
((مرا به منبر ببريد.))
اين آخرين خطابه اى بود كه رسول اكرم با رنجورى و درد در مسجد اعظم مدينه ايراد
فرمود. به نخستين پله منبر تكيه كرد و فرمود:
((ديگر روز و روزگار من به پايان رسيد. آنچه حق تبليغ بود
ادا كرده ام . غمى ندارم زيرا شما را به راه راست واداشته ام . و از راستى و درستى
، هرچه آموخته بودم به شما آموخته ام .
من شما را در شاهراهى روشن و آشكار كه شبش همچون روز نورانى و فروزان است گذاشته ام
. پس از من همچون ملت يهود به اختلاف و تشتت نگراييد.
ملت يهود پس از موسى كليم الله (عليه السلام ) دين خويش را ناچيز انگاشت و تار و
پود مليت خود را از هم بگسلانيد. ولى من همى خواهم كه همچون برادران اسراييلى خويش
به خطا نرويد، دين و دنياى خود را تباه مسازيد، هميشه به هم نزديك و با هم همگام
باشيد.
از حلال و حرام آنچه در قرآن است ، حلال من و حرام من است . من حلال و حرامى جز آن
قوانين و مقررات كه در قرآن مجيد ياد شده است ندارم . قرآن مطمئن ترين و راست
گوترين جانشين من است .
و خاندان من هميشه با قرآن هماهنگ و همراهند. قرآن و اهل بيت من دو يادگار من در
ميان شما باشند. من اين دو امانت بزرگ را به شما مى سپارم و به سوى خداى خويش باز
مى گردم . به هوش باشيد كه به روز رستاخيز در برابر من شرمگين و سياه روى نايستيد.