محمد امین
(زندگانی و شخصیت پیامبر اعظم (ص))

علیرضا یوسفی

- ۱ -


مقدمه

کتابی که اکنون در برابر شما است، خلاصه ای از زندگی پیامبر اکرم (ص) می باشد، و درباره مسائل و مشکلات گوناگونی که در زمان آن حضرت و زمان ما بوقوع می پیوندد مورد طرح و گفتگو قرار می دهد.

در این کتاب می خوانیم پس از طرح مسائل مختلف و اثبات راه حل آنها نظریه اسلام عزیز را مورد توجه قرار داده و بخوبی روشن ساختیم که کتاب حاضر تحت عنوان محمد امین بیان کننده و قانع کننده نظریات علاقمندان و خوانندگان محترم خواهد بود.

تاریخ نویسی که بخواهد پیرامون شخصیت پیامبر بزرگوار اسلام مطالبی بنویسد، وقتی بخوبی از عهده آن برخواهد آمد که تمام حوادث و شرائط آن زمان را نیز بخوبی بیان نماید.

و مسلم است که از بدو تولد آن بزرگوار تا تشکیل حکومت آن حضرت ومبارزه با ظلم و فساد و جنایت و بی عدالتی جامعه آن روز بی مقدمه وآنی باشد، بلکه مقدمات زیاد و شرائط گوناگونی نیاز داشته است.

بدیهی است که یکی از مهمترین بحث کتاب حاضر همان دلائل کافی و مدارک قابل قبولی است که جمع آوری شده تا همه مسائل مورد نیاز برای خوانندگان محترم قابل قبول واقع گردد.

پس از تألیف کتاب حاضر، مدتی در نظر داشتم مقدمه ای برای آن بنویسم تا موضوعات مورد بحث و اینکه چگونه کتاب حاضر را به رشته تحریر در آوردم، بیان نمایم.

ولی بفکرم رسید که کتاب حاضر مقدمه نمی خواهد، وآن را همانطوری که هست، بدون مقدمه، بچاپ برسانم، برای اینکه اگرمقدمه ای به آن معنی که معمول است می نوشتم، ناچار بودم ودراین مرحله وارد می شدم که چه اشخاص و نویسندگان محترمی دراین زمینه بحث کرده اند و چه مطالبی نوشته اند، و این خود به تنهائی بحث مفصلی را بدنبال خواهد داشت و موجب خستگی خوانندگان محترم می گردید.

لیکن کتاب حاضر با ترتیب خاص و با بیان روشن وروش ساده به رشته تحریر در آوردیم تا تاریخ زندگی پیامبراکرم از جهات مختلف مورد بحث و بررسی قرارگیرد و دراختیار علاقمندان محترم گذاشته شود.

امیدوارم با توجه و عنایت خداوند منان و توجهات خاص آن حضرت و ولیش امام زمان ارواحنا فداه مباحث کتاب حاضر مورد استفاده و بهره برداری علاقمندان آن حضرت قرار گیرد انشاء الله.

 علیرضا یوسفی

ششم آبان ماه 1384

فصل اول: ولادت با سعادت پیامبر اکرم (ص)

1 - ولادت با سعادت پیامبر اکرم (ص)

همانطوریکه مورخین نوشته اند، بعد از آن که عبدالله با آمنه ازدواج کرد زنان بسیاری از اهل قریش از حسرت این ازدواج مردند، و از برکت این ازدواج فرخنده در شهر مکه باران بارید، و این در حالی بود که قبل از آن دچار قحطی و خشکسالی فراوانی مبتلا گردیده بودند.

پس از آن ازدواج فرخنده، فراوانی نعمت به آنها روی آورد و آن سال را سال عام الفتح نام نهادند و ثمره این ازدواج فرخنده تولد حضرت محمد (ص) بود.

همانطوریکه مورخین نوشته اند، در روز 17 ربیع الأول سال 53 قبل از هجرت روز جمعه هنگام طلوع فجر در شهر مکه معظمه تولد آن حضرت است و چنین روزی آن حضرت متولد شده. (1)

آمنه مادر بزرگوار آن حضرت هنگام تولد فرزندش چنین می گوید:

«سوگند به خداوند وقتی که فرزندم به دنیا آمد، دست خود را به زمین نهاد و سر به آسمان برداشت، سپس نوری از او برخاست که همه جا را روشن کرد، و در آن نور شنیدم که گوینده ای می گفت: تو بهترین انسانها را به دنیا آورده ای پس نام او را محمد بگذار.» (2)

قبیله آن حضرت و قومیت او از نسل بنی هاشم است که در شجاعت و سخاوت و پاکی و اصالت در بین همه قبائل مشهور بوده اند، موقعیت خاص اجتماعی بنی هاشم از جنبه های گوناگون تا آنجا بود که انتساب به آن قبیله افتخار بود و عامل سرافرازی به شمار می آمد، حضرت محمد (ص) از چنین قبیله ای بوده است و از نظر خانواده، آن حضرت فرزند عبدالله، آن جوان نیک سرشت و مادری چون آمنه خاتون بانوی پاک عرب اسعبدالله پدر بزرگوار آن حضرت از جوانان خوشنام و پاکدامن بنی هاشم بود که زیبائی را با نجابت و پاکی را با اصالت در هم آمیخته بود.

عبدالله با همسری با فضیلت، که عفت و پاکدامنی را با تقوا آمیخته بود ازدواج کرد و از آن ازدواج فرخنده ثمره ای بدست آمد که از نظر انسانی در اوج کمال قرار داشت و آسمان فضیلت را برای همیشه روشن ساخت.

آری پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد (ص) از آن دودمان با فضیلت و از چنان خاندانی با اصالت تولد یافت و در دامانی چون عبدالمطلب و ابوطالب جد و عموی بزرگواران خویش پرورش یافت که اگر در همه جای عالم جستجو می کردند از آن اصیل تر و پاک تر یافت نمی شد.

2 - اوصاف پیامبر اکرم (ص) از زبان مرد یهودی

هنگامی که پیامبر اکرم (ص) دیده به جهان گشود، مرد یهودی نزد جماعت قریش آمد و گفت: آیا امشب در میان شما کودکی به دنیا آمده است؟

پاسخ دادند: نه.

مرد یهودی گفت: بنابراین آن کودک در سرزمین فلسطین به دنیا آمده که نامش احمد است، که یکی از نشانه های اواین است که خالی در بدن دارد که رنگش مانند رنگ ابریشم خاکستری است که هلاکت و نابودی اهل کتاب و یهودی بدست او صورت می گیرد.

جماعت قریش متفرق شدند و به جستجو پرداختند تا بدانند آیا آن کودک در سرزمین مکه به دنیا آمده است یا نه.

در این سؤال و جواب ها در یافتند که فرزندی در خانه عبدالله پسر عبدالمطلب به دنیا آمده است.

آنها به جستجوی آن مرد یهودی پرداختند، او را پیدا کرده و به او خبر دادند که در میان ما پسری به دنیا آمده است.

مرد یهودی گفت: آیا او قبل از خبردادن من به دنیا آمده است یا بعد از آن؟

گفتند: قبل از خبردادن تو به دنیا آمده است.

مرد یهودی گفت: مرا نزد او ببرید تا او را ببینم، مردم قریش همراه او حرکت کردند و نزد مادر آن کودک آمدند و به او گفتند: کودک خود را بیرون بیاور تا او را ببینیم.

آمنه مادر بزرگوار آن کودک گفت: سوگند به خدا پسرم برخلاف روش تولد پسران دیگر به دنیا آمد، سپس از او نوری بدرخشید به طوری که من در روشنی آن نور کاخهای بُصری «که در اطراف شام بود» را دیدم و شنیدم که هاتفی از جانب آسمان می گفت: ای آمنه تو سرور و آقای امت را بدنیا آوردی، پس بگو که او را به خدای یکتا پناه می دهم از شر هر شخص حسودی، و نام او را محمد (ص) بگذار. مرد یهودی کودک را گرفت و نگاهی به او کرد و سپس او را گردانید و به خالی که بین شانه هایش بود با دقت نگاه کرد، ناگاه بیهوش شد و به زمین افتاد. مردم قریش کودک را گرفتند و به مادرش دادند، و به او گفتند: خدای متعال وجود این کودک را برای تو مبارک کند.

وقتی که مردم قریش از خانه آمنه بیرون آمدند، مرد یهودی به هوش آمد، به او گفتند: چه شده است شما را که روی زمین افتاده ای؟گفت: مقام نبوت از بنی اسرائیل تا روز قیامت، بیرون رفت، سوگند به خدا این کودک همان پیامبری است که قوم بنی اسرائیل را به هلاکت می رساند.

مردم قریش از این بشارت خوشحال شدند، مرد یهودی به آنها گفت: شادمان شوید، سوگند به خدا این مولود، آنچنان شکوه و عظمت به شما می بخشد که زبانزد مردم مشرق و مغرب خواهد بود (3) آری حضرت محمد (ص) توانست در مدت اندک زمانی به مدت 23 سال تمام قید و بندهای بردگی و اسارت و تعصب وجهالت را کنار زند وحکومت آزادگی وآزاد اندیشی را به همه ملت های مسلمان ومعتقد به اصول ارزش ها به ارمغان آوردکه شعاع عظمت وگسترش آن هرروزاوج می گیرد.

3 - پیامبر اکرم (ص) در دامن عمو و جد بزرگوارش

وقتی که چهار ماه از عمر شریف پیامبر اکرم (ص) گذشته بود که مادر بزرگوار آن حضرت آمنه از دنیا رفت.

آن حضرت بدون پدر و مادر ماند و از شدت مصیبت از دست دادن مادر مدت سه روز چیزی نمی خورد و دائما گریه می کرد.

عبدالمطلب جد بزرگوار آن حضرت بخاطر از دست دادن پیامبر، مادر خویش بشدت بی تابی و اضطراب می نمود.

لذا دختران خود را که عاتکه و صفیه بودند خواست که این فرزند دلبند را ساکت نمایند، و دایه برای او پیدا کنند.

عاتکه بدستور پدر به آن حضرت عسل می داد. تمام زنان شیرده بنی هاشم را طلبید که شاید آن حضرت پستان یکی از ایشان را قبول فرماید، ولی حضرت محمد (ص) پستان هیچکدام از آنان را نگرفت و قبول نکرد.

حلیمه سعدیه می گوید: در سال ولادت پیامبر اکرم (ص) قحطی و خشکسالی در شهرهای ما پیدا شد، من با عده ای از زنان بنی سعد بجانب مکه آمدیم که اطفالی را از اهل مکه برای شیردادن ببریم.

موقعی که به مکه وارد شدیم هیچیک از زنان شیرده حضرت محمد (ص) را نپذیرفتند، زیرا که آن بزرگوار یتیم بود و کسی نداشت که مخارج شیر را بپردازد، چون من بچه شیرخواری نیافتم لذا رفتم و آن در یگانه را از حضرت عبدالمطلب جد بزرگوار آن حضرت پذیرفتم، همینکه آن برگزیده خدا را در دامن خود جای دادم و آن بزرگوار نظر مرحمتی بمن فرمود دیدم که نوری از میان دیدگانش درخشندگی می کرد.

حلیمه پستان چپ خود را برای پیامبر خدا بیرون آورد ولی رسول خدا به پستان چپ حلیمه توجهی نفرمود و متوجه پستان راست او گردید، چون پستان راست حلیمه از قدیم الایام خشک شده بود و هرگز طفلی شیر از آن نخورده بود، لذا از عرضه کردن پستان راست خود به آن حضرت خودداری می نمود، مبادا که پیامبر خدا بجهت نیافتن شیر در پستان راست به پستان چپ هم مایل نشود. حلیمه سعدیه سعی و کوشش می کرد که پستان چپ خود را به رسول خدا (ص) بدهد ولی آن حضرت قبول نمی کرد و برای گرفتن پستان راست حلیمه اصرارمی نمود.

سرانجام حلیمه گفت: ای فرزندم بیا این پستان راست را بگیر تا بدانی که خشک و بی شیر است؟ همینکه پیامبر اکرم (ص) پستان راست حلیمه گرفت و بنای مکیدن را نهاد از برکت دهان مبارکش آنچنان شیری جاری شد که از کنج دهان آن بزرگوار فرو می ریخت.

حلیمه از این جریان تعجب کرد و گفت: ای فرزند چقدر کار تو عجیب است؟! بخدا قسم که من دوازده فرزند را از پستان چپ شیر داده ام و قطره ای شیر از پستان راست من نچشیده اند و اکنون از برکت تو شیر از آن فرو می ریزد؟!

حلیمه می گوید: بعدًا از برکت آن برگزیده خدا معیشت و اموال ما رو به زیادی می رفت تا اینکه توانگر شدیم.

هرگز حضرت جامه های خود را کثیف نمی کرد، هرگز نمی گذاشت که عورتش کثیف شود، جوانی را با آن حضرت می دیدم که لباسهای او را بر عورتش می افکند و آن حضرت را محافظت نمود موقعی که پیامبر خدا سه ماهه شد می نشست، وقتی که نه ماهه شد با کودکان راه می رفت. همینکه ده ماهه شد با برادران رضائی خود برای چرانیدن گوسفندان می رفت، موقعی که پانزده ماه از عمر مبارکش گذشت با جوانان تیراندازی می کرد.

وقتی که مدت سی ماه از عمر شریفش گذشت با جوانان کشتی می گرفت. (4)

آری پیامبر خدا (ص) در دوران کودکی پدر و مادر خود را از دست می دهد و در دامان جد بزرگوار خود عبدالمطلب و عموی بزرگوار خود ابوطالب پرورش یافته.

از نظرپاکی، صفا خیرخواهی، شجاعت، جود و بخشش، بزرگواری، راستگوی و امانت، ادب و حیا، نجابت و اصالت و همه آنچه را که می توان کمال بحساب آورد از مسائلی بود که در زندگی آن حضرت آشکارا بچشم می خورد، تا آنجائی که نه تنها نزدیکان و دوستان آن حضرت، بلکه دشمنان و کینه توزان آن حضرت نیز به این حقیقت ها اعتراف داشتند.

4 - رأفت و رحمت پیامبر اکرم (ص)

پیامبر اکرم (ص) به همه مردم دلسوز و مهربان بود، و رحمت و عطوفت پیامبر اکرم (ص) اختصاص به مسلمانان ندارد، بلکه سیره آن حضرت سرشار از محبت و دوستی است که می توان آن را بعنوان یک اصل اساسی معرفی کرد که مشمول همه افراد جامعه می شود.

قرآن مجید خطاب می کند به همه مسلمین و می فرماید:

لَقَدْ جاءَکمْ رَسُولٌ مِنْ اَنْفُسِکمْ عَزیزٌ عَلَیهِ ما عَنِتُمْ حَرِیصٌ عَلَیکمْ بِالْمُؤمِنینَ رَؤُفٌ ر حیمٌ.

رسولی از خود شما به سویتان آمد که رنجهای شما بر او سخت و ناگوار است، و بر هدایت شما اصرار دارد، و اصرار دارد بر هدایت مؤمنان، و او بسیار با محبت و مهربان است. (5)

رحمت و مهربانی پیامبر اکرم (ص) آنقدر زیاد است حتی موقعی که وحشی قاتل حمزه سیدالشهدا عموی پیامبر اکرم (ص) ایمان می آورد و از عمل زشت خود پشیمان می شود و توبه می کند، پیامبر اسلام توبه اش را می پذیرد و به او فرمود: خود را پنهان کن و برو که من تو را نبینم.

در اینجا لازم است ماجرا را از زبان خود وحشی بشنوید او می گوید: من در زمان جاهلیت بهترین مردم را که حمزه عموی پیامبر اسلام باشد کشتم، و بعد از مسلمان شدنم بدترین مردم را که مُسَیلِمه کذاب باشد بقتل رساندم.

وقتی مشرکین از کشتن پیامبر اکرم (ص) مأیوس شدند و آتش جنگ خاموش شد، پیامبر اکرم (ص) فرمود: آیا کسی است که ما را از حال حمزه و کشته شدن او خبردار نماید؟

شخصی بنام حارث بن صِمه گفت: یا رسول الله من جای حمزه و محل کشته شدن او را می دانم. همینکه ببالین حمزه آمد و آن حضرت را به آن حال دید نخواست که آن حضرت خبر وحشت انگیز و پاره شدن بدن حمزه را برای پیامبر اکرم (ص) آورده باشد.

پیامبر اکرم (ص) شخصا به جستجوی حمزه آمده، موقعی که جناب حمزه را با آن وضع دید گریه کرد. هند همسر ابوسفیان بدن حضرت حمزه را مُثْلِهْ کرده است، یعنی گوش ها و بعضی از انگشت ها و سایر بدن او را بریده بریده کرده و نخی در میان آنها نهاد و گردنبندی درست کرده و به گردن خود آویخت، و دو دست و پای حمزه را از بدن جدا نمودند. سایر زنان قریش به هند جگرخوار پیروی کردند و گوش و اعضای سایر شهداء را بریدند و اعضای قطعه قطعه شده آنها را دست بَرَنْجَنْ «النگو و یا دستبند» ساختند.

هندجگرحمزه سید الشهداء (ع) را بیرون کشید وآن را به دهان گرفت تا بخورد، خداوند آن را مثل استخوان سفت و سخت قرار داد، هند نتوانست آن را بخورد و از دهان بیرون آورد و به زمین انداخت خداوند فرشته ای را فرستاد و آن را به محل خود بدن حمزه برگردانید، از این جهت معروف شد به هند جگرخوار.

پیامبر اکرم (ص) چنین فرمود: سوگند به خدا هرگز در جائی نمانده بودم که بیشتر و دشوارتر از اینجا مرا به خشم آورده باشد، اگرخداوند به من قدرت آن را بدهد که بر قریش دست یابم، هفتاد نفر از قریش را در عوض حضرت حمزه مثله خواهم کرد و گوش و بینی و اعضای سایر بدن ایشان را قطع می نمایم. در این موقع بود که جبرئیل امین از طرف خداوند این آیه شریفه را برای رسول اکرم (ص) آورد که:

وَاِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ به ولَئِنْ صَبْرُتمْ لَهُوَ خَیرٌ لِلصابِرینَ.

اگر خواستید دشمن را مجازات کنید به همان اندازه ای که به شما ستم شده مجازات کنید، و چنانچه اگر صبر کنید بهتر است برای صبر کنندگان «سوره نحل آیه 126»

رسول خدا (ص) به پیروی از فرمان خداوند فرمود: من صبر می کنم، و انتقام نخواهم گرفت. سپس پیامبر اکرم (ص) بُرد یمانی که بر دوش خود داشت را روی نعش حمزه گذاشت، چون آن لباس را رسول خدا (ص) به سر حمزه می کشید، پاهای او بیرون می ماند و وقتی بر پای حمزه می کشید، سرش بیرون می ماند، و لذا آن را بر قسمت بالای بدن کشید و قسمت پائین بدن را با گیاه پوشانید و آنگاه رسول خدا (ص) فرمود: اگر زنهای عبد المطلب اندوهگین نمی شدند جنازه حمزه را در این بیابان می گذاشتم تا پرندگان و درندگان آن را بخورند تا در روز قیامت از شکم های آنها محشور شود، زیرا هر چه مصیبت بزرگتر باشد ثوابش بیشتر خواهد بود.

سپس پیامبر خدا (ص) دستور داد تا بدن های شهدای اُحُد را جمع آوری کردند، و حضرت بر آنها نماز خواند و آنها را دفن کرد، پیامبر اکرم (ص) در نماز برای حمزه هفتاد تکبیر گفت.

و بخاطر همین است که خداوند خطاب به پیامبرش (ص) می فرماید:

وَمااَرْسَلْناک اِلارَحْمَه للِعالَمِین.

یعنی .ما ترا جز رحمت برای همه مردم نفرستادیم. (6)

حضرت حمزه در روز جنگ احد روزه دار بود، پیامبر اکرم (ص) قبل از شهادت حمزه، با او معانقه و رو بوسی کرد و بین دو چشم او را بوسید، و هنگامی که رسول اکرم (ص) بعداز جنگ اُحُد به مدینه باز گشت، شنید که زنها برای کشته های خود گریه می کنند، چشمان آن حضرت پر از اشک شد و گریه کرد فرمود:

وَ لَکن حَمْزَه لا بَواکی لَهُ الْیوْم.

یعنی. هرکدام از شهدای احد گریه کننده دارند اما امروز حمزه کسی نیست برای او گریه کند وگریه کننده ندارند.

وقتی این سخن را از پیامبراکرم (ص) شنیدند به بانوان و زنها گفتند: دیگر هیچکس از شما برای شهدای خود گریه نکنید مگر اینکه نزد حضرت فاطمه «س» دختر پیامبر بروید و او را در گریه کردن برای حضرت حمزه (ع) همراهی نمائید.

بانوان چنین کردند و برای حضرت حمزه صدا به گریه بلند نمودند، پیامبر اکرم (ص) وقتی صدای گریه زنها را شنید، به آنها فرمود:

خداوند شما را رحمت کند، به خانه های خود باز گردید، براستی که در حق حمزه سید الشهداء ایثار نمودید.(7)

5 - ایجاد روح گذشت و فداکاری

سیره عملی، و رفتار و معاشرتهای اجتماعی آن حضرت مملو از مهر و رحمت و عطوفت است، نسبت به همه مردم حتی نسبت به بچه ها دلسوز و مهربان بود، تا جائی که آن حضرت لقب پدر یتیمان گرفت.

پیامبراکرم (ص) روزی برای خواندن نماز عید فطر از منزل خارج شد، دید بچه ها همه لباس نو بر تن دارند و با یکدیگر بازی می کنند و شاداب و خندان هستند، ولیکن در کنار این بچه ها بچه ای که لباس کهنه و پاره پاره ای به تن داشت گریه می کند.

رسول اکرم (ص) نزد بچه آمد و فرمود:

ما لَک تَبْکی و لا تَلْعَبُ مَعَ الصبْیان.

چرا گریه می کنی و با بچه ها بازی نمی کنی؟

بچه که آن حضرت را نمی شناخت، عرض کرد ای مرد عرب شما را با من چه کار و کاری با من نداشته باش، زیرا پدری داشتم در فلان جنگ اسلامی شهید شده است، مادری داشتم با شوهر دیگری ازدواج نموده، مال مرا خوردند و مرا از خانه بیرون کرده اند، نه غذا و لباس دارم و نه خانه ای که به آن پناه ببرم، و لیکن دیدم این بچه ها با کمال شادمانی با همدیگر بازی می کنند، پدر دارند مادر دارند خانه و کاشانه ای دارند: از این جهت غم و اندوه من تازه شده و گریه می کنم.

رسول اکرم (ص) از این ماجرا بشدت ناراحت شده و دست بچه را گرفت و به او فرمود: اَما تَرْضی آنْ اَکونَ لَک اَباً وَ فاطِمَه اُخْتاً وَ عَلی عَماً وَ اْلحَسَنُ وَ الْحُسَین اِخْوَتَین.

آیا راضی نیستی که من پدر تو دخترم فاطمه خواهر تو و علی عموی تو و حسن و حسین برادران تو باشند.

این بچه یتیم گفت چگونه راضی نباشم یا رسول الله (ص) . پیامبر اکرم (ص) او را بسوی خانه برد و لباس نو به او پوشانید، غذا به او داد وکاملاً موجب خوشحالی او شد.

بچه یتیم با لبهای خندان از خانه بیرون آمد و به سوی بچه ها دوید، بچه ها گفتند تو اَلان گریه می کردی چطور شد که اکنون سرور و شادمان هستی! بچه یتیم گفت: من گرسنه بودم سیر شدم، برهنه بودم لباس نو به تن کردم، یتیم و بی پدر بودم اکنون پدری دارم چون رسول خدا (ص) ، خواهری دارم چون فاطمه زهرا «س» ، عموئی دارم چون علی مرتضی (ع) و برادرانی دارم چون حسن و حسین (ع) .

بچه ها گفتند: کاش پدران ما همه در این جنگ کشته می شدند و چنین افتخاری نصیب ما می شد که نصیب تو شده است.

این بچه یتیم به سرپرستی و حمایت رسول خدا (ص) زندگی می کرد، تا اینکه آن حضرت از دار دنیا رحلت نمود، هنگامی که خبر رحلت آن حضرت به گوش بچه رسید، گوئی آسمان بر سر وی خراب گردید، از خانه بیرون آمد، ناله و فریادش بلند شد، خاک بر سر خود می ریخت و می گفت اینک یتیم شدم، اینک غریب گشتم. (8)

گذشت و فداکاری آن حضرت آن قدر فراوان است حتی در مکه مکرمه هنگامی که حضرت بوسیله ناپاکان اجتماع آن روز اذیت و آزار فراوانی را متحمل شدند و بعد از فتح و پیروزی مکه بدست سپاه عظیم اسلام، پیامبراکرم (ص) در یک جمله زیبائی همه آنها را مورد عفو و بخشش خود قرار می دهد و خطاب می کند به آنها و چنین می فرماید: اِذْهَبُوا اَنْتُمُ الطُلَقاء. (9)

یعنی هر کجا که می خواهید بروید چون همه شما آزادید. این نشانه ایجاد روح گذشت و فداکاری است که درباره رسول اکرم (ص) آمده و پیروان آن حضرت هم باید دارای چنین ایثار و گذشت باشند.

6 - پیامدهای عجیب پس از تولد آن حضرت

پس از تولد با برکت آن حضرت حوادث مختلفی رخ داده است و چهره آسمان و زمین دگرگون گردیده.

امام صادق (ع) درباره تولد آن حضرت چنین می فرماید: شیطان در آسمانهای هفتگانه رفت و آمد می کرد، وقتی حضرت عیسی (ع) متولد شد، او را از رفتن به سه آسمان منع کردند، و فقط تا آسمان چهارم بالا رفت، اما وقتی که پیامبر اکرم (ص) متولد شد، شیطان را از تمام آسمان ها منع کردند و شیاطین را با تیرهای شهاب از آسمان ها راندند، قریش با دیدن این تحولات آسمانی گفتند: گویا قیامتی که یهود و نصاری خبر دادند برپا شده است.

یکی ازجادوگران وکاهنین زبردست دوران جاهلیت گفت: به ستارگانی که راهنمای ما و علامت زمستان و تابستان هستند نگاه کنید که، اگر از جای خود پرتاب می شوند و حرکت می کنند، بدانید که هنگام نابودی تمام موجودات فرا رسیده است، واگر بجای خود ثابت و بدون حرکت هستند وستارگان دیگری در اطراف پرتاب می شوند و حرکت می کنند، بدانید که حادثه تازه ای رخ داده است.

صبح آن شب دیدند تمام بتها سرنگون شده اند، و در آن شب ایوان کاخ کسری به لرزه در آمده و شکاف برداشته و چهارده دندانه سر دیوار آن فرو ریخت، و آب دریاچه ساوه در زمین فرو رفت، ودر رود ساوه آب جاری شد، و آتشکده فارس که هزار سال روشن بود خاموش گردید.

مؤبد که یکی از روحانی بزرگ زرتشتی است در آن شب در خواب دید: شتران نیرومندی اسب های عربی را می کشیدند، و از دَجْله گذشته و داخل بلاد و شهرهای ایران شدند، و طاق کسری از وسط شکافته شد، و از دَجْله که آن را نابود و پر کرده بودند، آب جاری گردید، و در آن شب، نوری از سوی حجاز آشکار شد، سپس گسترش یافت و به افق مشرق رسید، و هیچ تختی از تختهای سلاطین دنیا نماند مگر اینکه صبح آن شب واژگون شد و پادشاهان در آن روز لال شدند و نتوانستند تا شب سخن بگویند، علم کاهنان نابود شد، و سحر ساحران بی اثر گردید، و هر کاهنی که بود میان او و همزادش که اخبار آسمانی را به او می گفت، جدائی افتاده، و قریش در میان عرب به مقام بزرگ و ارجمندی دست یافتند و به عنوان «آل الله» خوانده شدند، چرا که آنها در مکه و بیت الله الحرام بودند. (10)

7 - تولد خورشید مکه نگرانی و بی تابی ابلیس

آن روزی که پیامبر اکرم (ص) چشم به جهان گشود ابلیس نگران و بی طاقت شد. ابلیس فرزندان خود را جمع کرده و در میان آنها فریاد کشید، فرزندان پرسیدند: چرا بی تاب و نگران شده ای؟

او در پاسخ گفت: وای بر شما امشب چهره آسمان و زمین دگرگون شده، و موضوع عظیمی برایم رخ داده است که از زمان عروج حضرت عیسی (ع) به آسمان تاکنون برایم رخ نداده است، بروید به جستجو بپردازید و ببینید چه اتفاقی بوجود آمده است؟!

همه فرزندان ابلیس در سراسر زمین متفرق شدند و به جستجو پرداختند و سپس نزد پدرشان ابلیس آمدند و گفتند: چیز تازه ای نیافتیم.

ابلیس گفت: من خودم باید به جستجو بپردازم و راز جریان را کشف کنم، ابلیس به سوی سراسر زمین حرکت کرد و همه جا را گشت تا اینکه به سر زمین مکه آمد، دید سراسر حرم پر از فرشتگان است، خواست وارد حرم شود، فرشتگان بر او فریاد زدند، ابلیس از نهیب فرشتگان به عقب باز گشت، سپس به صورت گنجشکی در آمد و از جانب کوه حراء که نزدیکی کعبه بود داخل حرم شد، ناگهان جبرئیل بر او فریاد زد: برگرد خدایت ترا لعنت کنند.!

ابلیس گفت: یک سؤال دارم و آن اینکه بگو بدانم امشب در زمین چه حادثه ای رخ داده است؟ جبرئیل گفت: محمد (ص) متولد شده است.

ابلیس سؤال کرد: آیا مرا در او بهره ای است؟

جبرئیل گفت: نه هیچ بهره ای برای تو نیست.

ابلیس سؤال کرد: آیا در امت او بهره ای دارم؟

جبرئیل گفت: آری.

ابلیس گفت: به همین اندازه راضی و خشنودم.

موقعی که حضرت محمد (ص) ولادت یافت، ابلیس به شیاطین گفت این محمد است که با شمشیر برنده ای که بعد از این نمی توان زندگی کرد بوجود آمده: امت این حضرت همان امتی است که خدا مرا برای خاطر آن امت لعنت و رجیم نموده، امت این محمد است که وحدانیت و یگانگی خدا را اظهار می نمایند، برای پروردگار خود شریک قرار نمی دهند. بزودی از طرف این پیامبر و امت او عملی انجام می گیرد که چشم و قلب مرا گریان خواهد کرد، پس قرارگاه و پناهگاه ما یکجا خواهد بود؟!

شیاطین در جواب گفتند: چشم تو روشن باد که خدای سبحان مردم را هفت گروه خلق کرد، شش گروه که از امت حضرت محمد سخت تر و از لحاظ جمعیت و فرزند بیشتر بودند از بین رفتند و ما از آنان عهد و پیمان گرفتیم، به ناچار از گروه هفتم هم عهد و پیمان خواهیم گرفت.

ابلیس گفت: چگونه شما بر آنان قدرت پیدا می کنید در صورتی که در میان آنان خصلت های نیکوئی از قبل: امر بمعروف و نهی از منکر وجود دارد؟!

شیاطین گفتند: ما از راه علم نزد شخص عالم می آئیم و او را گمراه می کنیم. شخص جاهل را از راه جهل گمراه می کنیم. اهل دنیا را از راه دنیا. اهل زاهد را از راه زهد. شخص زنا کار را از راه زنا وسوسه می نمائیم. ابلیس گفت: آنان به لطف خدای یگانه چنگ می زنند شیاطین گفتند:

اگر آنان به لطف خدای یگانه چنگ می زنند ما هم گروه هوا و هوس را که گمراه کننده و گمراهند ثابت نگاه میداریم، ابلیس خندید و گفت: چشم مرا روشن کردید!! (11)

8 - جلوه های محبت و نیکی از زبان پیامبر

یکی از نشانه های هر مسلمان محبت و نیکی کردن است، که باید با انگیزه مخصوصی صورت گیرد. دلیلش هم روشن است، زیرا هر زمانی که محبت و نیکی برای خدا باشد، در این صورت نباید از کسی انتظار پاداش و سپاسی داشته باشد، چون وجودش از احسان و محبت نسبت به آنها موج می زند، رفتار و کردارش ناشی از علاقه شدیدی است که در وجودش جای گرفته است.

تنها عاملی که انسان را به کار خیر وادار می کند، همان ایمان به خدا و پاداش نیکی است که خدای بزرگ برای افراد نیکوکاران در نظر گرفته، و انسانها را دعوت کرده به محبت و نیکی و دور از هر گونه غرض ها و هدفهای شخصی.

و با اینکه پیامبر اکرم (ص) این همه مورد اذیت و آزار قرار گرفته بود، حتی نسبت به دوستان و خویشان شقاوت پیشه اش، که با آن حضرت روشی خصمانه و دور از انسانیت داشته بودند. می فرمود: پروردگارا قوم مرا مشمول رحمت و آموزش خود قرار بده زیرا آنان نادانند.(12)

رحمت و گذشت پیامبراکرم (ص) آنقدر گسترده و بی پایان است تا آنجا که عملاً به دوستان و پیروان خود در سطحی بسیار وسیع، درس احسان و محبت را می آموخت.

روزی پیامبر اکرم (ص) برای جمعی از یاران خود که شرفیاب حضورش بودند این داستان را تعریف کردند: شخصی در بیابان سوزان دچار تشنگی شدیدی شد. برای رفع عطش، به درون چاهی رفت، و با استفاده از آب چاه خود را سیراب نمود، در همان وقت دید سگی از شدت تشنگی بی تاب و توان شده و پوزه به خاک می مالد، برای آن مرد این اندیشه پیش آمد که حیوان بیچاره مثل او دارای احساس تشنگی است و بخاطر نیافتن آب در رنج و عذاب افتاده است.

احساس ترحم و مهربانی در وجودش به جوش آمده، لذا تصمیم گرفت حیوان تشنه را با مقداری آب سیراب سازد.

بدنبال این تصمیم بار دیگر به درون چاه رفت، و کفش هایش را پر از آب کرد و پیش روی حیوانی که از سوز تشنگی جانش به لب رسیده بود گذاشت، خدای بزرگ به پاداش همین کردار نیک آن مرد را مورد عفو و بخشش و عنایت خود قرار داد. یاران آن حضرت عرض کردند، آیا ما هم می توانیم در مورد حیوانات نیز از خداوند کسب پاداش کنیم؟ حضرت فرمودند: آری و بخاطر هر حیوان زنده ای که موفق به انجام خدمتی شوید نزد خداوند مأجور خواهید بود. (13)

نتیجه اینکه اگر محبت و احسان برای خدا باشد و انگیزه آن فقط خدا باشد نه چیز دیگر در این صورت می تواند منشاء خیر و برکات هم برای خود و هم برای دیگران باشد.

مردان کار، همتی دارند به بلندی کوه و روحی دارند به عظمت دریا، همتشان از همه چیز می گذرد و روحشان همه چیز را در خود فرو می برد، و در راه خدا ناامیدی نمی شناسند.

آن بزرگ مردانی که در میدان عمل حیات خود را در راه نشر عدالت و فضیلت و پیشرفت علم و تمدن، صرف کرده اند، همیشه زنده و جاویدند، حوادث و دست روزگار نمی تواند بر مقام و عظمتشان خللی بوجود آورد، این قبیل اشخاص بوسیله کارهای نیک و درخشان خود از حدود زمان و مکان بالا می روند، در تمام اعصار و قرون نام زیبایشان بر سر زبانها، و یادگارشان نقش دلهاست، و آواز عظمتشان روز بروز بلند می گردد.