همسر يكى از اشراف يهود به
نام زينب ، دختر حارث ، به تحريك يهوديان تصميم گرفت با زهر، پيامبر را
به قتل برساند. او مى دانست كه پيامبر به خوردن دست گوسفند علاقه مند
است . پس دست گوسفندى را تهيه كرد و پخت و به زهر آغشت و به عنوان هديه
به حضور پيامبر آورد. پيامبر رد احسان نكرد و هديه را پذيرفت . تا لقمه
اول از آن غذا را به دهان گذاشت ، احساس مسموميت كرد و آن را از دهان
بيرون ريخت . آن گاه دستور داد آن زن را احضار كردند. پس از گفتگويى ،
پيامبر با كمال بزرگوارى ، آن زن را بخشيد(296).
پس از فتح خيبر، جمعى از يهوديان كه تسليم شده بودند، غذايى مسموم براى
پيامبر فرستادند. پيامبر از سوء قصد و توطئه آنها آگاه شد، ولى آنان را
به حال خودشان رها كرد(297).
بار ديگر، زنى از يهود دست به چنين كارى زد و خواست كه زهر در كامش كند
كه او را نيز عفو كرد(298).
عبدالله بن ابى ، سردسته منافقان كه با اداى كلمه شهادت مصونيت يافته
بود، با هجرت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) به مدينه ، بساط رياست
او برچيده شد. دشمنى حضرت را در دل مى پرورانيد؛ چون وى با يهوديان
مخالف نيز سر و سرى داشت و از كار شكنى و كينه توزى و شايعه سازى بر ضد
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) دست بر نمى داشت . او در غزوه بنى
المصطلق مى گفت : ((چنانچه به مدينه برگشتيم ،
اين طفيلى هاى زبون را (مقصودش مهاجران بود) از خانه بيرون مى رانيم
)). ياران رسول الله (صلى الله عليه و آله ) كه
دل پر خونى از او داشتند، بارها اجازه خواستند تا او را به سزايش
برسانند. آن حضرت نه تنها اجازه نمى داد، بلكه با كمال مدارا با او
رفتار مى كرد و در حال بيمارى به عيادتش رفت و بر سر جنازه اش حاضر
شد و بر او نماز گزارد(299).
در بازگشت از غزوه تبوك نيز جمعى از منافقان توطئه كردند تا هنگام عبور
از گردنه ، مركب پيامبر را رم دهند تا در پرتگاه سقوط كند. با اينكه
همگى صورت خود را پوشانده بودند، پيامبر آنها را شناخت و با وجود اصرار
فراوان يارانش ، اسم آنها را فاش نساخت و از مجازاتشان صرف نظر كرد(300).
27 - صلابت و قاطعيت رسول
الله (صلى الله عليه و آله )
رسول الله (ص) مظهر آيه كريمه
اءشداء على الكفار رحماء بينهم . (فتح : 29) است . حضرت محمد
(ص) همچنان كه از شرح صدر و عفو و گذشت برخوردار بود، صلابت و قاطعيت
مثال زدنى نيز داشت . ايشان به اين آيه كريمه قرآن به درستى جامه عمل
مى پوشاند كه :
يا
اءيها النبى جاهد الكفار و المنافقين و اغلظ عليهم ؛ اى پيامبر!
با كافران و منافقان جهاد و مبارزه كن و با آنها شديد و غليظ برخورد كن
)). (تحريم : 9)
پيامبر در جايى سخت گيرى مى كرد كه شايسته سخت گيرى بود. ايشان در جنگ
بدر، عباس ، عقيل و ابوالعاص (به ترتيب عمو، پسر عمو و داماد خويش ) را
كه در صف مشركان بودند، همانند ديگر كافران به اسارت گرفت و همچون ديگر
اسيران و بر اساس مقررات با آنان رفتار كرد(301).
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در فتح مكه ، شمارى از سر كردگان
فساد مانند: عبدالله بن سعد، عبدالله بن حنظل ، فرتنا، قرينه ، حويرث
بن نقيذ، عكرمه و وحشى (قاتل حمزه ) را به مرگ محكوم كرد، در حالى كه
عفو عمومى را صادر كرده بود. در جنگ بنى قريظه نيز ششصد يا هفتصد نفر
از اسيران بنى قريظه را در ميدان شهر گردن زد(302).
اين همان پيامبرى است كه شش هزار اسير هوازن را يك باره آزاد كرده بود.
در زمانى كه در شدت گرماى تابستان حجاز و نيز تنگناهاى اقتصادى ، رسول
الله (صلى الله عليه و آله )، امت اسلامى را براى مقابله با روميان
تبوك آماده مى كرد، عده اى منافق كار شكن ، با توطئه افكنى و شايعه
سازى براى تضعيف روحيه مردم ، مى خواستند آنان را به بهانه گرمى هوا از
رفتن به جبهه باز دارند:
و
قالوا لا تنفروا فى الحر قل نار جهنم اءشد حرا لو كانوا يفقهون
. (توبه : 81)
مى گفتند در گرماى تابستان به سوى جبهه حركت نكنيد! بگو آتش دوزخ سوزان
تر است ، اگر آنها مى فهميدند.
برخى منافقان نيز در خانه سويلم يهودى ، انجمن تشكيل دادند و راه هاى
دل سرد كردن مسلمانان از شركت در جبهه و مقابله و توطئه بر ضد مسلمانان
را بررسى مى كردند. وقتى رسول الله (صلى الله عليه و آله ) از توطئه
آنان با خبر شد، طلحه بن عبيدالله را به همراه عده اى به سوى آنها
فرستاد و دستور داد خانه گروهى آنان را آتش بزنند(303).
همچنين هنگامى كه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در تدارك جنگ تبوك
بود، عده اى از منافقان براى كار شكنى و ايجاد تفرقه ميان مسلمانان ،
در محله اى از مدينه ، مسجدى بنا كردند. چند نفر به نمايندگى از آنان
به حضور حضرت آمدند و از ايشان خواستند براى افتتاح مسجد در مراسم آنها
شركت كند. رسول الله (صلى الله عليه و آله ) عذر مى آورد كه اكنون عازم
جنگ هستم . پس از رفتن لشكر اسلام به سوى تبوك ، در ميانه راه ، خداى
سبحان ، رسول الله (صلى الله عليه و آله ) را از نيت شوم منافقان آگاه
ساخت كه آنان قصد ساختن مركز عبادى و پايگاه دينى را ندارند، بلكه مى
خواهند از دين عليه دين بهره گيرند و از عنوان مسجد سوءاستفاده كنند:
و
الذين اتخذوا مسجدا ضرارا و كفرا و تفريقا بين المؤمنين و ارصادا لمن
حارب الله و رسوله من قبل و ليحلفن ان اءردنا الا الحسنى و الله يشهد
انهم لكاذبون .(توبه : 107)
آنان كه مسجد انتخاب مى كنند، مسجد ضرار و كفر و جايگاه تفرقه ميان
مسلمانان و محل جنگ با خدا و رسول ، از پيش سوگند ياد مى كنند كه ما در
ساختن مسجد حسن نيت داريم ، ولى خداى سبحان گواهى مى دهد كه آنها دروغ
مى گويند.
پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله ) هنگامى كه از نيت پليد منافقان
آگاه شد، عده اى از اصحاب را انتخاب كرد و دستور داد مسجد را ويران
كنند و بسوزانند.
در نامه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) به هرقل ، امپراتور روم آمده
است : ((اسلم تسلم
(304).)) از اين نمونه ها به
خوبى روشن مى شود كه اگر اسلام ، دين رحمت است ، هيچ گاه در مقابل فساد
سهل انگار نيست تا مبادا معاندان و منافقان بر كيان مسلمانان مسلط شوند
و هويت اسلامى آنان را تهديد كنند.
پس از جنگ احد، پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله ) براى ترساندن
كافران ، فرمان بسيج عمومى داد. مسلمانان براى سركوبى كافران حركت
كردند تا به حمراء الاسد - كه حدود دو فرسخ و نيمى مدينه قرار داشت -
رسيدند. دشمن كه از حمله دوباره مسلمانان آگاهى يافته بود، به سوى مكه
گريخت .
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) همراه مسلمانان روز دوشنبه و سه
شنبه و چهارشنبه در آنجا ماند. سپس به مدينه بازگشت . آن گاه در راه به
دو نفر فرارى دست يافت . اولى معاويه بن مغيره بود كه در جنگ احد، بينى
حضرت حمزه را بريده بود و ديگرى ، ابو عزه حمجى بود.
ابو عزه حمجى كسى بود كه در جنگ بدر، به اسارت مسلمانان درآمد و از فقر
و عيالمندى خود به پيامبر شكايت كرد. حضرت او را آزاد كرد، به شرطى كه
ديگر بار، به جنگ مسلمانان نيايد. او نقض عهد كرد و در جنگ احد در صف
دشمن ، به نبرد به مسلمانان پرداخت و كافران را بر ضد مسلمانان تحريك
كرد. حضرت ، فرمان قتل اين دو نفر را صادر كرد.
ابو عزه پيش از اعدام ، به پيامبر عرض كرد: بر من منت بگذار و مرا آزاد
كن كه پيامبر فرمود:
لا
يلدغ المؤمن من حجر مرتين ؛ مؤمن از يك سوراخ دو بار گزيده نمى
شود(305).
28 - زهد پيامبر اعظم
(صلى الله عليه و آله )
علاقه و وابستگى به دنيا، فضيلت آدمى را تهديد مى كند. زندگى و
متاع دنيا كه تنها شكوفه زيبا و فريبايى است كه هيچ گاه به ثمر نمى
نشيند، بسيارى از آدميان سطحى نگر را به سوى خود جلب مى كند. چنان كه
خداوند مى فرمايد:
و لا
تمدن عينيك الى ما متعنا به اءزواجا منهم زهره الحياه الدنيا.(طه
: 131)
چشمان خويش را به آنچه متاع دنيا به شمار مى آيد و ما برخى را از آن
بهره داده ايم ، خيره مكن كه اينها شكوفه اى بيش نيستند.
علاقه مندى به دنيا منشاء هر خط و گناهى است . انسان زاهد كسى است كه
وقتى متاع دنيا را از دست داد، متاءسف نشود و هنگامى كه متاع دنيا را
به دست آورد، فرحناك نگردد:
لكيلا تاءسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم .(حديد: 23)
تا بر آنچه از دست شما رفته است ، اندوهگين نشويد و به آنچه به شما
داده است شادمانى نكنيد.
انسان زاهد را مى توان به راحتى از رفتار و كردارش در زندگى شناخت .
آنانكه به متاع دنيا توجه ندارند و از خداى خود رزق حلال مى طلبند، با
كسانى كه براى به دست آوردن كالاى دنيا شب و روز نمى شناسند، متفاوتند.
درباره رسول الله (صلى الله عليه و آله ) آمده است كه ايشان زندگى بى
آلايشى داشت . در مورد مسكنشان آمده است :
توفى
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) ما وضع لبنه على لبنه
(306).
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در حالى درگذشت كه خشتى روى خشتى
ننهاده بود.
در مورد غذاى ايشان آمده است :
ما
اكل خبز بر قط و لا شبع من خبز شعير قط(307).
هيچ گاه نان گندم نخورد و هيچ گاه از خوردن نان جو، خود را سير نساخت .
مردان الهى كه از زندگى در عالم خاك ، مقصدى عالى را مى جويند، هرگز
خود را به آرايه هاى دنيايى وابسته نمى كنند. حضرت على (عليه السلام )
در وصف رسول گرامى اسلام مى فرمايد:
از دنيا به قدر حاجت بسنده كرد و چشم ها را به آن خيره نساخت . از نظر
پهلو، لاغرترين و از نظر شكم ، گرسنه ترين آنها بود. همانا رسول خدا
(صلى الله عليه و آله ) بر روى زمين غذا مى خورد و همانند بردگان مى
نشست و كفش خويش را به دست خويش پينه مى زد و لباسش را وصله مى كرد و
بر الاغ بى جهاز سوار مى شد و ديگرى را همرديف خود سوار مى كرد. چون
ديد پرده اى در خانه اش تصوير دارد، به يكى از زنان خود فرمود: اين
پرده را از من پنهان كن ؛ زيرا هر وقت به آن نگاه مى كنم ، به ياد دنيا
و زخارف آن مى افتم
(308).
امام باقر (عليه السلام) مى فرمايد:
مقدارى حلوا خدمت رسول الله (صلى الله عليه و آله ) آوردند، ولى آن
حضرت ميل نفرمود. عرض شد: آيا خوردن آن حرام است ؟ فرمود: خير، ولى
دوست ندارم خود را به اين گونه غذاها عادت بدهم . سپس فرمود: نعمت هاى
پاكيزه خود را در زندگى دنيايتان (خود خواهانه ) صرف كرديد(309).
در روايتى وارد شده است :
مازال طعامه الشعير حتى قبضه الله اليه
(310).
تا هنگام رحلت ، نان سفره وى ، نان جو بود.
در مورد زيرانداز پيامبر روايت شده است :
و
كان فراش رسول الله (صلى الله عليه و آله عبائه ؛ عبا، فرش حضرت
بود)). زهد واقعى را در روى گردانى وى از دنيا
به خوبى مى ديدند:
قد
حقر الدنيا و صغرها... و اعرض عن الدنيا بقلبه و امات ذكرها عن نفسه
(311).
دنيا را كوچك و حقير شمرد و با تمام وجود از آن روى گرداند و ياد و نام
دنيا را از صفحه وجود خويش محو كرد.
اين ويژگى ارزشمند رسول الله (صلى الله عليه و آله ) در شرايطى تبلور
يافته است كه تمام امكانات عمومى در اختيار ايشان بود.
بايد دانست زهد به معناى سستى و گوشه گيرى و فرار از مسئوليت ها نيست .
انسان زاهد آن نيست كه گوشه گيرى كند و به عبادت صرف روى آورد. اين
مفهوم انحرافى از زهد است . زهد، بى علاقه بودن به متاع دنيا و وابسته
نبودن به مال و مقام دنيوى است و اين معنا با تلاش و سازندگى هم ساز
است . انسان مى تواند پر تلاش باشد و در عين حال ، زاهد هم باشد. تلاش
و سازندگى دستور الهى است :
هو
الذى جعل لكم الاءرض ذلولا فامشوا فى مناكبها و كلوا من رزقه
.(ملك : 15)
او آن خدايى است كه زمين را رام شما قرار داده است ، ولى براى به دست
آوردن روزى حلال بايد بر دوش هاى آن سوار شويد تا روزى حلال به كف آيد.
رسول گرامى اسلام با اينكه زاهدترين انسانها بود، پر تلاش هم بود. قرآن
محيد به خوبى ، تلاش ايشان را بازتاب مى دهد:
ان
لك فى النهار سبحا طويلا؛ تو در روز آمد و شد فراوان دارى
.(مزمل : 7)
تلاش روزانه ، آرامش را از حضرت گرفته بود، به گونه اى كه زمانى براى
استراحت نداشت :
و
ليست له راحه
(312). با بررسى زندگى رسول الله (صلى الله عليه
و آله )، در مى يابيم كه حضرت به جز عبادت و پرداختن به كارهاى شخصى ،
به مديريت و رهبرى و انجام دادن كارهاى ادارى و رسيدگى به وضعيت مردم
مشغول بود.
حضرت امام رضا (عليه السلام) مى فرمايد:
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: فرشته اى نزد من آمد و گفت :
اى محمد، پروردگارت سلام مى رساند و مى فرمايد اگر بخواهى بيابان مكه
را براى تو پر از طلا سازم ! پيامبر سر به آسمان برداشت و گفت :
پروردگارا مى خواهم يك روز سير باشم و شكر و سپاس تو گويم و روز ديگر
گرسنه باشم و از تو روزى بخواهم
(313).
اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى فرمايد:
ما همراه پيامبر (پيش از نبرد خندق ) مشغول حفر خندق بوديم . فاطمه
(عليها السلام ) با پاره نانى نزد پيامبر آمد و آن را به او داد.
پيامبر پرسيد: اين پاره نان چيست ؟ فاطمه (عليها السلام ) گفت : يك قرص
نان براى حسن و حسين تهيه كردم و اين تكه از آن را براى شما آوردم !
پيامبر فرمود: از سه روز پيش تا كنون اين اولين غذايى است كه پدرت به
دهان مى گذارد(314).
ابن عباس مى گويد:
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بر بوريايى خفته بود و بر دو پهلوى او
اثر گذاشته بود. عمر بن خطاب بر او وارد شد و گفت : اى پيامبر خدا! چرا
براى خود بستر و زيراندازى فراهم نمى كنيد؟ پيامبر فرمود: مرا با دنيا
چه كار! مثل من و دنيا، همانند سوارى است كه در روزى گرم به راهى برود.
آن گاه ساعتى در سايه درختى پناه بگيرد. پس آن درخت و سايبان را
واگذارد و برود!
ابن عباس در ادامه مى گويد:
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى از دنيا رفت ، زره او بابت سى من
جو كه براى نان عائله اش به وام گرفته بود، نزد مردى يهودى گرو بود(315).
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد:
مردى از انصار يك من خرما به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هديه
كرد. پيامبر به خدمتكارى كه خرما را آورده بود، فرمود: برو داخل خانه و
ببين ظرفى يا طبقى مى يابى برايم بياورى ؟ وقتى خدمتكار برگشت ، عرض
كرد: ظرف يا طبقى نيافتم ! پيامبر با عباى خود گوشه اى را روفت و
فرمود: خرما را اينجا روى زمين بريز. آنگاه فرمود: سوگند به آنكه جانم
به دست اوست ، اگر دنيا پيش خدا به قدر بال پشه اى ارزش داشت ، به هيچ
كافر و منافقى چيزى از دنيا نمى داد(316).
روزى پيامبر از خانه بيرون آمد، در حالى كه اندوهگين بود. فرشته اى از
جانب خدا به سوى او آمد و عرض كرد: اى رسول خدا! تمام كليدهاى خزينه ها
و ثروت هاى دنيا نزد ماست . خداوند مى فرمايد: اين كليدها همه مال تو
باشد. به وسيله اينها درهاى خزينه ها و ثروت ها را باز كن و آنچه
خواستى بردار، بى آنكه كم شود. پيامبر فرمود:
دنيا خانه كسى است كه جز آن ، خانه ديگرى ندارد و براى آن جمع و
انباشته مى كند، كسى كه عقل ندارد.
فرشته گفت : سوگند به خدايى كه تو را به حق به پيامبرى برانگيخت ، همين
سخن را از فرشته اى در آسمان چهارم - وقتى كه كليدها را به او دادم -
شنيدم
(317).
زهد و پارسايى پيامبر از همه پيامبران كه همگى زاهد بودند، بيشتر بود.
ديوار خانه پيامبر از تنه درخت خرما بود(318).
عايشه نقل مى كند كه چهل شب بر ما گذشت و در خانه رسول خدا (صلى الله
عليه و آله )، آتش و چراغى برافروخته نشد. از او پرسيدند: پس خوراك
شما در اين مدت چه بود؟ عايشه گفت : خرما و آب
(319).
على (عليه السلام) فرمود:
به پيامبر بزرگوار خويش تاءسى كن و از روش ستوده وى درس بياموز.
پيامبرى كه زر و زيور جهان را ترك كرد، حتى از پرده اى كه روى آن
تصويرهايى نقش شده بود، خوشش نمى آمد. به غذاى ساده و كم قناعت كرد و
بسيار گرسنگى كشيد(320).
ابن عباس مى گويد:
پيامبر در روز فتح مكه در حالى كه گرسنه بود، وارد خانه ام هانى ،
خواهر على (عليه السلام) شد. پيامبر به ام هانى فرمود: غذايى نزد تو
يافت مى شود كه بخوريم ؟ ام هانى گفت : جز يك تكه نان خشك ندارم و
خجالت مى كشم به شما تقديم كنم . پيامبر فرمود: آن را بياور. ام هانى
آن را آورد و پيامبر آن را خرد كرد و در آب و نمك ريخت . پس فرمود: آيا
خورشى نزد تو هست ؟ ام هانى گفت : كمى سركه دارم . پيامبر فرمود: آن را
بياور. آن گاه پيامبر سركه را روى نان ريخت و از آن ميل كرد. بعد هم
شكر خدا را به جا آورد و فرمود: سركه خوب خورشى است
(321).
29 - خشوع
رسول الله (صلى الله عليه و آله ) با اينكه از مقام و قرب
والايى نزد خداوند برخوردار بود و اشرف مخلوقات به شمار مى آمد، بيش از
ديگران به مقام ربوبى ، از خويش خشيت نشان مى داد:
كان
النبى (صلى الله عليه و آله ) اذا خطب و ذكر الساعه رفع صوته و احمرت
وجناته كانه منذر جيش
(322).
وقتى خبر از قيامت مى داد، صداى خود را بلند مى كرد و صورتش گلگون مى
شد، همانند اينكه از هجوم يك لشكر مهاجم خطرناك خبر مى داد.
آن بزرگوار از خوف الهى آن قدر گريه مى كرد كه غش به او دست مى داد:
كان يبكى حتى يغشى عليه
(323). از سوى ديگر، ايشان آن قدر از خوف خدا
اشك مى ريخت كه مصلاى او تر مى شد:
و
كان يبكى حتى تبتل مصلاه خشيه عزوجل
(324). با اينكه ايشان از مقام عصمت برخوردار
بود، همواره از خداوند مى خواست كه نظر لطفش را لحظه اى از او بر
نگيرد:
لا
تكلنى الى نفسى طرفه عين ابدا(325).
خدايا! مرا يك لحظه و يك چشم بر هم زدن ، به حال خويش وا مگذار.
خداى بزرگ هم از خشيت اين بنده خوبش پرده بر مى دارد كه مى فرمود:
انى
اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم .(انعام : 15)
من ترس دارم كه اگر گناه كنم ، دچار عذاب روز بزرگ شوم .
30 - فروتنى
انسان موحد كه خداى سبحان را سرچشمه كمال مى داند و باور دارد
هر نعمتى از جانب خداوند است ، در برابر انسانهاى ديگر فروتن خواهد بود
و هيچ گاه خود را برتر از ديگران نخواهد آورد. رسول الله (صلى الله
عليه و آله )، الگوى فروتنى است ؛ چون ايشان به واقع ، مظهر كمال الهى
بود و تمام ارزش هاى انسانى در او تبلور يافته بود. ايشان بر اساس
رهنمود قرآنى
و
اخفض جناحك لمن اتبعك من المؤمنين ؛ بال تواضع را همواره زير
پاى پيروان خويش بگستران )).(شعراء: 215) با
بندگان خدا از هر طبقه و موقعيتى كه بودند، معاشرت متواضعانه داشت .
تواضع او در برابر خلق الله براى جلب رضايت خدا بود:
ياءكل اكله العبيد و يجلس جلسه العبيد تواضعا لله عزوجل
(326).
براى رضاى خدا همانند بردگان بى آلايش مى نشست و غذا ميل مى كرد.
شيوه نشستن حضرت در مجلس نيز نشان دهنده فروتنى اش بود:
و
كان ياكل على الحضيض و ينام على الحضيض
(327).
به هنگام خوردن غذا در پايين مجلس مى نشست و در همان جا هم مى خوابيد.
همچنين وارد شده است :
ما
اكل متكئا قط؛ هيچ گاه در حالى كه تكيه داده باشد، غذا نمى خورد(328).
نيز گفته اند:
ما
عاب رسول الله (صلى الله عليه و آله ) مضجعا ان فرشوا له اضطجع و ان لم
يفرش له اضطجع على الارض
(329).
هيچ گاه به بسترى كه براى او در نظر مى گرفتند تا بنشيند يا بخوابد،
خرده نمى گرفت . اگر چيزى پهن مى كردند، بر روى آن مى خوابيد و اگر پهن
نمى كردند، روى زمين مى خوابيد.
از فروتنى ايشان همين بس كه در سلام كردن ، كسى نمى توانست از ايشان
پيشى بگيرد. درباره نهايت فروتنى ايشان آمده است :
با بردگان بر روى زمين غذا خوردن ؛ سوار شدن بر چهار پا كه تنها پلاسى
بر پشت آن قرار داشت ؛ دوشيدن گوسفند با دست مبارك ؛ پوشيدن لباس
پشمى زبر و سلام كردن بر كودكان ، روش ايشان بود(330).
همين روش زندگى بود كه قلب هاى جهانيان از هر سو مجذوب ايشان گرديد و
به راستى كه اسوه حسنه اى براى جهانيان بود.
از تشريفات و رفتار خودپسندانه پادشاهان بيزار بود. امام صادق (عليه
السلام) مى فرمايد:
كان
تكره ان يتشبه بالملوك ؛ هيچ دوست نداشت به پادشاهان شبيه شود(331))).
عبدالله بن مسعود مى گويد:
مردى خدمت پيامبر آمد و از هيبت پيامبر بر خود لرزيد. پيامبر به او
فرمود: آرام باش ، من پادشاه نيستم . من فرزند زنى هستم كه غذايى ساده
و خشن مى خورد(332).
همچنين رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرموده است :
هر كس دوست داشته باشد كه ديگران جلوى او بر پا بايستند، جايگاه خود را
در آتش دوزخ در نظر بگيرد(333).
31 - صبر و تحمل
پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله ) در همه مناسبات خويش ، صبرى
شگرف داشت و اين در حالى بود كه خود فرمود:
ما
اوذى احد ما اوذيت فى الله ؛ هيچ كس آنچنان كه من در راه خدا
آزار ديدم ، آزار نديد(334))).
آن حضرت در برابر آن آزارها صبر كرد و در مقابل زياده روى هاى جاهلان
جز بردبارى روا نداشت . وقتى در جنگ احد، دندان هاى حضرت را شكستند و
پيشانى ايشان شكاف برداشت ، اين صحنه بر بسيارى از اصحاب گران آمد و
برخى عرض كردند: اى رسول خدا! نفرينشان كن تا به لعنت الهى دچار شوند.
آن حضرت در پاسخ گفت :
من برانگيخته نشده ام تا انسانها را لعنت كنم . من مبعوث شده ام تا
آنها را به سوى خدا دعوت كنم و به سوى رحمت رهنمون گردم و براى آنان
رحمت باشم ، نه لعنت . خدايا! اين قوم مرا هدايت فرما؛ زيرا نمى فهمند(335).
در نتيجه همين صبر و بردبارى بود كه توانست انسان ها را متحول سازد و
آنان را از تاريكى جاهليت رهايى بخشد. نقل شده است كه روزى شخصى يهودى
در ميانه راهى جلو پيامبر اعظم (صلى الله عليه و آله ) را گرفت و مدعى
شد كه از پيامبر طلبكار است . وى اظهار كرد كه هم اكنون و در همين كوچه
بايد طلب مرا بدهى ! پيامبر فرمود: شما از من طلبى نداريد. بعد هم
اجازه بدهيد بروم خانه و پول بياورم . يهودى گفت : يك قدم نمى گذارم
عقب بروى ! پيامبر بردباى نشان داد، ولى مرد عبا و رداى پيامبر را گرفت
و شروع به كشيدن كرد، به گونه اى كه گردن آن حضرت قرمز شد. از آنجا كه
پيامبر قرار بود براى اداى فريضه نماز به مسجد برود و دير كرده بود،
مردم نگران شدند و به دنبال ايشان آمدند و ديدند مردى يهودى آن حضرت را
گرفته است و توهين مى كند. خواستند او را بزنند. پيامبر فرمود: هيچ
كارى با او نداشته باشيد. من خودم مى دانم كه با اين رفيقم چگونه
معامله كنم . پس با ملايمت و حوصله با او صحبت كرد و آن قدر صبر نشان
داد كه مرد يهودى همان جا شهادتين گفت و مسلمان شد. مرد گفت : چنين صبر
و تحملى را انسان عادى نمى تواند داشته باشد و به يقين ، تو از جانب
خدا مبعوث شده اى و پيامبرى . اين صبر، صبر انبياست .(336)
آن حضرت نشانه هاى صابر را چنين بر مى شمارد:
علامه الصابر فى ثلاث : اءولها اءن لا يكسل و الثانيه اءن لا يضجر و
الثالثه اءن لا يشكو من ربه عزوجل . لانه اذا كسل فقد ضيع الحق و اذا
ضجر لم يؤ د الشكر و اذا شكا من ربه عزوجل فقد عصى
(337).
نشانه هاى انسان صابر سه چيز است : اول آنكه تنبلى و سستى نمى كند. دوم
آنكه دل تنگى نمى كند و سوم آنكه از پروردگارش شكوه نمى كند؛ زيرا اگر
سستى و تنبلى كند، حق را ضايع مى سازد و اگر دل تنگى كند، شكر او را
ادا نكند و چنانچه شكوه كند، به يقين ، در برابر پروردگارش عصيان كرده
است .
در آيات الهى ، نصرت و پيروزى از پى آمدهاى صبر عنوان شده است .(338)
حضرت رسول الله (صلى الله عليه و آله ) نيز در كلامى متين به اين امر
اشاره مى كند:
ان
النصر مع الصبر؛ به درستى كه پيروزى با صبر است )).(339)