اميرالمؤ منين حضرت على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: روى يكى
از شمشيرهاى پيامبر صلى الله عليه و آله سه جمله نوشته شده
بود: وصل كن با كسى كه با تو قطع رحم كرد، و حق را بگو اگر چه
بر ضرر خودت تمام شود و خوبى كن بر كسى كه به تو بدى كرده است
.(77) |
او
همواره خوشرو و خوشخو و فروتن بود. خشن و تندخو و فحاش و عيبجو
نبود. كسى را بيش از استحقاق ، مدح نمى كرد. از چيزى كه مطلوب
و خوشايندش نبود، چشم پوشى و تغافل مى كرد. طورى رفتار مى نمود
كه مردم نه از او ماءيوس مى شدند و نه نااميد. خود را از سه
خصلت بازداشته بود: جدال ، پرحرفى ، و گفتن مطالب بى فايده .
درباره مردم هم از سه كار پرهيز مى كرد: هرگز كسى را سرزنش نمى
كرد و از او عيب نمى گرفت ، در جستجوى لغزشها و عيبهاى مردم
نبود. جز در جايى كه اميد ثواب داشت ، سخن نمى گفت .
(78) |
مردى
خدمت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد:
يا رسول الله ! فاميل من تصميم گرفته اند بر من حمله كنند و از
من ببرند و دشنامم دهند، آيا من حق دارم آنها را ترك گويم ؟
فرمودند:
در آن صورت خداوند همه شما را ترك مى كند.
عرض كرد: پس چه كنم ؟
فرمودند: بپيوند با هر كه از تو ببرد، و
عطا كن به هر كه محرومت كند، و در گذر از هر كه به تو ستم
نمايد، زيرا چون چنين كنى ، خدا تو را بر آنها يارى دهد.
(79) |
از
مسيرة بن معبد نقل شده كه گفت : مردى
خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و اظهار داشت : يا
رسول الله ! ما مردم زمان جاهليت بوديم . بتها را پرستش مى
كرديم . فرزندان خود را به قتل مى رسانديم . من دخترى داشتم و
از اينكه او را به مهمانى مى بردم ، خيلى خوشحال مى شد. روزى
او را به قصد مهمانى بيرون بردم . دخترم دنبال سرم حركت مى
كرد، رفتم تا به چاهى رسيدم . آن چاه از خانه ام ، زياد دور
نبود. دست دختر را گرفته ، او را در چاه انداختم . آخرين چيزى
كه از او به ياد دارم ، اين است كه فرياد مى كرد: پدر! پدر!...
رسول اكرم صلى الله عليه و آله با شنيدن اين ماجرا، آن چنان
گريه كرد كه اشك ديدگانش خشك شد.
(80) |
انس بن
مالك گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: شبى كه مرا
به آسمان بردند و سير دادند، به گروهى از مردم گذشتم كه
لبهايشان با مقراض هاى آهنين بريده مى شد، و من گفتم : اى
جبرئيل ، اينها چه كسانى هستند؟ گفت : ايشان گويندگانى از اهل
دنيا و از جمله كسانى هستند كه مردم را به كارهاى خير و نيك
امر مى كردند و خود را فراموش مى نمودند.(81) |
امام
صادق عليه السلام فرمود: رسول الله صلى الله عليه و آله ظرف
مخصوص عطر داشتند، پس از هر وضو بلافاصله آن را به دست گرفته ،
خود را معطر و خوشبو مى ساخت ؛ در نتيجه چون از خانه بيرون مى
آمد، بوى عطر در محل عبور آن بزرگوار منتشر مى شد.
(82)
اگر عطر براى آن حضرت تعارف مى آوردند، خود را به آن معطر مى
ساخت و مى فرمود: بويش پاكيزه و حمل كردنش آسان است . و بيش از
آن مقدارى كه براى خوراك خرج مى كرد، به عطر پول مى داد.(83) |
رسول
اكرم صلى الله عليه و آله با همسران خود با عطوفت و عدل رفتار
مى كرد و بين آنها تبعيض و ترجيح قائل نمى شد، و در مسافرتها
به هر كدام از آنها قرعه اصابت مى كرد، او را همراه مى برد.
(84) او مطلقا خشونت اخلاقى نداشت ، خاصه در
مورد زنان ، نهايت رفق و مدارا را به كار مى برد و تندخوئى و
بدزبانى همسران خود را تحمل مى نمود. |
در كتاب
تحف العقول است كه : رسول خدا صلى الله عليه و آله روزى از
خانه بيرون رفتند و گروهى را ديدار كردند سنگى را مى غلتاندند.
فرمودند: قهرمان ترين شما كسى است كه به هنگام خشم ، خويشت
دارى كند، و بردبارترين تان آن كس باشد كه در حين داشتن قدرت ،
عفو نمايد.(85) |
با
اينكه قريش با رسول اكرم صلى الله عليه و آله و يارانش ، آن
همه دشمنى كردند، آنان را شكنجه دادند؛ چه در آغاز دعوت و چه
از هجرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و همچنين على رغم آن
همه توطئه ، جنگ و لشكركشى در برابر پيامبر اكرم ، آن حضرت بعد
از فتح مكه ، بر در كعبه ايستاد و خطاب به قريش فرمود:
هان ! قريشيان ! چه مى گوييد؟ فكر مى كنيد با شما چه خواهم
كرد؟
قريشيان يكصدا فرياد زدند: نيكى ... تو برادرى بزرگوار و فرزند
برادرى كريم و بزرگوارى .
حضرت فرمود:
حرف برادرم يوسف عليه السلام را تكرار مى كنم : امروز متاءثر و
شرمسار مى باشيد. من شما را عفو كردم ، خدا هم گناه شما را
ببخشد كه مهربانترين مهربانان است . برويد، شما آزاد هستيد.
(86) |
رسول
الله صلى الله عليه و آله در سن هفت سالكى بودند كه يهوديان
گفتند ما در كتابهاى خود خوانده ايم كه پيامبر اسلام از غذاى
حرام و شبهه دار استفاده نمى كند و آنها را حرام مى داند، خوب
است او را امتحان كنيم . مرغى را سرقت كردند و براى ابوطالب
فرستادند. همه از آن خوردند، چون نمى دانستند، ولى حضرت رسول
صلى الله عليه و آله به آن دست نزد. وقتى علت آن را پرسيدند،
فرمود: چون حرام بود و خداوند مرا از حرام حفظ مى فرمايد.
سپس مرغ همسايه را گرفته و فرستادند، به خيال آنكه بعد پولش را
بدهند. آن حضرت باز هم ميل نكرد و فرمود:
و ما اراها من شبهة يصوننى ربى عنها
عليه السلام : آنها متوجه نبودند كه اين
غذا شبه دارد، ولى مرا پروردگارم حفظ فرمود. آنگاه يهوديان
گفتند:
لهذا شان عظيم : اين طفل داراى
شاءن و مقام عالى است .
(87) |
سلمان
فرمود: وارد خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله شدم . حسن و
حسين عليه السلام نزد وى غذا مى خوردند. آن حضرت گاهى لقمه اى
در دهان حسن عليه السلام و گاهى در دهان حسين عليه السلام مى
نهاد. پس از آن كه خوردن غذا به پايان رسيد، آن حضرت ، حسين
عليه السلام را بر دوش خود و حسين عليه السلام را روى زانوى
خود نهاد. آنگاه رو به من كرد و فرمود: اى سلمان ! آيا آنان را
دوست دارى ؟ گفتم : اى رسول خدا صلى الله عليه و آله چگونه
آنان را دوست نداشته باشم ، در حالى كه مى بينم چه اندازه نزد
شما مقام و ارزش دارند؟!(88) |
رسول
اكرم صلى الله عليه و آله از كنار مردى گذشت كه گندم مى فروخت
. از او پرسيد: چگونه مى فروشى ؟ او چگونگى را به عرض رسانيد.
خداى تعالى وحى فرستاد كه دست در گندم ببر. حضرت دست مباركش را
به گندم فرو برد. درون آن گندم را مرطوب و نمناك يافت . پس
فرمود: كسى كه در معامله غش و فريب به كار برد، از ما نيست .
(89) |
روزى
رسول خدا صلى الله عليه و آله در شاءن و فضيلت نماز سخن مى
گفتند، و به مسلمين سفارش مى كردند كه به مسجد بروند و در
انتظار وقت نماز به سر برند، و آماده باشند تا وقت نماز فرا
رسد، و نماز را بپا دارند. ولى از آنجا كه نماز كانون پرورش
ارزشهاى اخلاقى است ، و ممكن است افرادى به مسجد براى انتظار
نماز بروند و بنشينند، و در اين فرصت مثلا غيبت كنند، كه بر
خلاف هدف نماز است ، به مسلمانان هشدار دادند و فرمودند:
الجلوس فى المسجد لانتظار الصلوة عبادة
مالم تحدث ، يعنى : نشستن در
مسجد براى انتظار نماز، عبادت است ، در صورتى كه حدثى
رخ ندهد. شخصى پرسيد: منظور از حدث چيست ؟ فرمودند:
الاغتياب :
غيبت كردن .
(90) |
ابن
هشام مى نويسد: اسماء دختر عميس ، همسر عبدالله بن جعفر گفته
است : روزى كه جعفر در جنگ موته به شهادت رسيد، پيامبر صلى
الله عليه و آله به خانه ما آمد. من تازه از كار خانه ، شست و
شو و نظافت بچه ها فارغ شده بودم ، به من فرمود: فرزندان جعفر
را پيش من آور. آنان را پيش آن حضرت بردم ، بچه ها را در آغوش
گرفت و شروع به نوازش آنان كرد، در حالى كه اشك از ديدگان آن
بزرگوار سرازير بود.
من پرسيدم : اى رسول خدا، پدر و مادرم فدايت باد. چرا گريه مى
كنى ؟ مگر درباره جعفر و همراهانش به شما خبرى رسيده است ؟
فرمود: آرى ، آنها امروز به شهادت رسيدند.(91) |
مردى به
رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد، دعا كنيد كه خدا مرا به
بهشت برد. فرمودند: من دعا مى كنم ، اما تو مرا با اين امر كمك
كن كه دعاى من مستجاب شود، و آن زياد سجده كردن و سجده هاى
طولانى كردن است .(92) |
عتاب بن
اسيد بعد از فتح مكه از سوى حضرت به عنوان والى مكه برگزيده
شد، و مسئوليت امور سياسى را به عهده گرفت ؛ در حالى كه بيست و
يك سال بيش نداشت و افراد بزرگتر از وى در بين صحابه فراوان
وجود داشتند.
اين كار حضرت وقتى مورد اعتراض قرار مى گيرد، كه چرا جوان را
بر بزرگسالان ترجيح داده است ، حضرت بسيار متين جواب مى دهد كه
ملاك مسئوليت ، بزرگى سن نيست . فضيلت و شايستگى باعث بزرگى مى
باشد: فليس الاكبر هو الافضل بل الافضل
هو الاكبر .
(93) همين مطلب در مورد معاذبن جبل كه 26 سال
دارد، مطرح است و ايشان به عنوان مبلغ دينى در مكه منصوب مى
شود. |
رسول
خدا صلى الله عليه و آله به خانه يكى از اصحاب مشرف شدند. چون
غذا آوردند برخى از حاضران از خوردن امتناع كردند و گفتند:
روزه داريم .
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: برادر مسلمانت براى
پذيرايى تو قبول زحمت كرده است و تو مى گويى من روزه دارم ،
روزه ات را كه مستحبى است بخور، قضاى آن را روز ديگر بگير.(94) |
پيامبر
صلى الله عليه و آله بسيار وفادار و حق شناس بود، و بر همين
اساس ، ثويبه كنيز آزاد شده ابولهب با اينكه بيش از چند روز
شير به او نداده بود، آن حضرت بعدها همواره جوياى حال ثويبه مى
شد، و به خاطر محبتهاى او در دوران شيرخوارگى ، از او احترام
مى كرد. حتى پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه ، براى او
(كه در مكه مى زيست ) لباس و هديه هاى ديگر مى فرستاد، ثويبه
در سال هفتم هجرت از دنيا رفت . پيامبر صلى الله عليه و آله ،
از وفات او غمگين گرديد و از خويشان او جويا شد، تا به آنها
محبت كند.(95) |
پيامبر
خدا صلى الله عليه و آله چنان بود كه نمى خفت تا اينكه مسبحات
را قرائت مى فرمود. و مى گفت : در اين سوره ها آيه اى وجود
دارد كه از هزار آيه برتر است .
پرسيدند: مسبحات چيست ؟
حضرت فرمود: سوره هاى حديد، حشر، صف ، جمعه و تغابن .
(96) |
روزى
پيامبر صلى الله عليه و آله با اصحاب خود نشسته بودند. پيامبر
جوان نيرومندى را ديد كه اول صبح مشغول كار و تلاش مى باشد.
بعضى از حاضران گفتند: اين شايسته تمجيد
و ستايش بود، اگر نيروى جوانى خود را در راه خدا به كار
مى انداخت ؟ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
چنين نگوييد، اگر اين جوان كار
مى كند تا نيازمنديهاى خود را تاءمين كند و از ديگران بى نياز
گردد، در راه خدا گام برداشته و همچنين اگر به نفع پدر و مادر
ناتوان و كودكان خردسالش كار كند و آنها را از مردم بى نياز
سازد، باز هم در راه خدا قدم برداشته است ...
(97) |
جابربن
عبدالله انصارى (ره ) گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله بر
ام مبشر انصارى در نخلستانى كه داشت ، وارد شدند و فرمودند:
اين نخل ها را مسلمان كاشته يا كافر؟ عرض كرد: مسلمان آنها را
كشت كرده است . فرمودند: مسلمان هر درختى بنشاند، يا زراعتى
بكند و آدمى و چهارپايان از آن بخورند براى او صدقه به حساب مى
آيد
(98). |
پيامبر
اكرم صلى الله عليه و آله به يكى از خانه هاى خود وارد شد و
اصحاب او به محضرش مشرف شدند، تعداد اصحاب بسيار بود و اتاق پر
شده بود.
جريربن عبدالله در اين هنگام وارد شد، اما جايى براى نشستن
نيافت و در نزديكى درب نشست .
پيامبر صلى الله عليه و آله عباى خود را برداشت و به او داد و
فرمود: اين عبا را زيرانداز خود قرار ده . جرير عبا را گرفت ،
و بر صورت خود واگذارد و آن را مى بوسيد و گريه مى كرد آنگاه
آن را جمع كرد و به پيامبر صلى الله عليه و آله رو كرد و گفت :
من هرگز بر روى جامه شما نمى نشينم . خداوند تو را گرامى
بدارد، همان گونه كه مرا گرامى داشتى .
پيامبر صلى الله عليه و آله نگاهى به سمت چپ و راست خود كرد و
سپس فرمود: هرگاه شخص محترمى نزد شما آمد، او را گرامى
بداريد، و همچنين هر كسى كه را از گذشته بر شما حقى دارد؛ او
را نيز گرامى بداريد
(99). |
انس بن
مالك مى گويد: پس از آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله از جنگ
تبوك بازگشت ، سعد انصارى به استقبال آن حضرت شتافت و به
پيامبر صلى الله عليه و آله دست داد و مصافحه كرد.
پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود:
چه صدمه و آسيبى به دست تو رسيده كه
دستت زبر و خشن شده است ؟
سعد عرض كرد: اى رسول خدا!
با طناب و بيل كار مى كنم و درآمدى براى معاش زندگى خود
و خانواده ام كسب مى نمايم . از اين رو دستم خشن شده است
فقبل يده رسول الله قال : هذا يد
تمسهاالنار
پيامبر صلى الله عليه و آله دست سعد را بوسيد و فرمود: اين
دستى است كه آتش دوزخ با آن تماس پيدا نمى كند(100). |
97 - گريه پيامبر صلى الله عليه و آله
|
پس از
آنكه پيامبر صلى الله عليه و آله پيكر فرزندش ابراهيم را به
خاك سپرد، چشمانش پر از اشك شد، فرمود:
چشم اشك مى ريزد، و دل غمگين است ولى سخنى كه موجب خشم خدا
شود، نمى گويم .
سپس پيامبر عليه السلام گوشه اى از قبر را ديد كه به طور كامل
درست نشده است ، با دست خود آن را موزون و صاف كرد و آنگاه
فرمود:
اذا عمل احدكم عملا فليتقن :
هرگاه يكى از شما كارى را انجام
داد، البته آن را محكم و استوار، انجام دهد
(101). |
در فتح
مكه زنى از قبيله بنى مخزوم مرتكب سرقت
شد و از نظر قضايى جرمش محرز گردى . خويشاوندانش ، كه
هنوز رسوبات نظام طبقاتى در خلاياى مغزشان به جاى مانده بود،
اجراى مجازات را ننگ خانواده اشرافى خود مى دانستند و به تكاپو
افتادند بلكه بتوانند مجازات را متوقف سازند.
اسامة بن زيد را كه مانند پدرش
نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله محبوبيت خاصى داشت - وادار
كردند به شفاعت برخيزد. او همين كه زبان به شفاعت گشود، رنگ
صورت رسول خدا صلى الله عليه و آله از شدت خشم برافروخته شد و
با عتاب و تشدد فرمود: چه جاى شفاعت است
؟! مگر مى توان حدود قانون خدا را بلااجرا گذاشت ؟
دستور مجازات صادر نمود. اسامه
متوجه غفلت خود گرديده و از لغزش خود عذر خواست و استدعاى
طلب مغفرت نمود براى اينكه فكر تبعيض در اجراء قانون را از
مخيله مردم بيرون بنمايد، به هنگام عصر در ميان جمع به سخنرانى
پرداخت و ضمن عطف به موضوع روز كردن ، چنين گفت :
اقوام و ملل پيشين دچار سقوط و انقراض
شدند، بدين سبب كه در اجراى قانون عدالت ، تبعيض روا مى
داشتند. هرگاه يكى از طبقات بالا مرتكب جرم مى شد، او
را از مجازات معاف مى كردند، و اگر كسى از زيردستان به جرم
مشابه به آن مبادرت مى كرد او را مجازت مى كردند. قسم به خدايى
كه جانم در قبضه اوست ! در اجراى عدل درباره هيچ كس فروگذار و
سستى نمى كنم اگر چه مجرم از نزديكترين خويشاوندان خودم باشد
(102). |
مردى به
محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله مشرف گرديد، و عرض كرد:
يا رسول الله به چه كسى نيكى كنم ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: به مادرت
دوباره سؤ ال كرد: سپس به چه كسى نيكى كنم ؟
حضرت فرمود: به مادرت
بار ديگر سوال كرد: و سپس به چه كسى نيكى كنم ؟
حضرت فرمود: به مادرت
بار چهارم سؤ ال كرد: آنگاه به چه كسى نيكى كنم ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: به پدرت
(103). |
حضرت
رسول اكرم صلى الله عليه و آله چون هلال ماه رمضان را مى ديد
روى به قبله مى آورد و دستهاى مبارك را برمى داشت و مى فرمود:
بارخدايا! اين ماه را همراه ايمنى و ايمان ، و سلامت و اسلام ،
و عافيت شكوهمند و روزى فراوان ، و برطرف شدن دردها بر ما داخل
گردان . بارالها! روزه و نماز اين ماه و تلاوت قرآن كريم را در
آن ، روزى ما فرما.بار خدايا! از آغاز تا پايان اين ماه را بر
ما و غبار آلوده مساز، تا روزه گرفتن و افطار كردنش بر ما
پوشيده و نامعلوم بماند و ما را از ارتكاب معصيت در آن به
سلامت بدار و از بيمارى و عوارضى كه ما را از روزه گرفتن باز
بدارد، سالم گردان
(104). |
رسول
اكرم صلى الله عليه و آله در هيچ ماهى به اندازه ماه شعبان ،
روزه نمى گرفت . به آن حضرت گفته شد: اى پيامبر خدا صلى الله
عليه و آله ! مشاهده نمى كنيم كه در هيچ ماهى ، مانند ماه
شعبان ، روزه بداريد؟ حضرت فرمود: ماه شعبان ، ماهى است كه
مردم از آن غافل مى باشند. ميان ماه رجب و ماه رمضان قرار
گرفته و در آن ، اعمال بندگان به سوى پروردگار جهانيان ، بالا
مى رود. به همين جهت ، دوست دارم ، اعمال من به سوى خدايم ،
بالا رود و من در حال روزه باشم .(105) |
رسول
اكرم صلى الله عليه و آله در دهه آخر ماه مبارك رمضان ، به كلى
بستر خواب را برمى چيد و كمرش را محكم براى عبادت خدا مى بست .
چون خدا شب بيست و سوم فرا مى رسيد، اهل بيت خود را نيز بيدار
نگه مى داشت و به صورت هر كدام كه خواب بر او غلبه مى كرد، آب
مى پاشيد. حضرت فاطمه زهرا عليهماالسلام را نيز چنين مى كرد.
هيچ يك از اهل خانه اش را نمى گذاشت كه در آن شب بخوابند و
براى اينكه خوابشان نگيرد، غذاى كمترى به آنان مى داد و از
آنان مى خواست خود را براى شب زنده دارى آماده كنند و مى
فرمود: محروم كسى است كه از خير اين شب بى بهره بماند.
(106) |
ابوهريره گويد: مخنثى كه دست و پايش را به حنا خضاب كرده بود
را به محضر رسول اكرم صلى الله عليه و آله آوردند. حضرت
فرمودند: اين چيست ؟ و چرا اين كار را كرده است ؟ عرض كردند:
يا رسول الله ! خود را شبيه زنان ساخته است . حضرت فرمان دادند
او را به نقيع تبعيد كنند. عرض كردند: يا رسول الله ! آيا او
را به قتل نرسانيم ؟ فرمودند: من از كشتن نمازگزاران ممنوع
هستم .
(107) |
از
جابربن حيان عبدالله (رض ) روايت شده كه گفت : با رسول اكرم
صلى الله عليه و آله در محل ذات الرفاع
بوديم . آن حضرت را در سايه درختى ، رها ساختيم .
ناگهان مردى از مشركين بر سر حضرت آمد. شمشير پيامبر خدا صلى
الله عليه و آله به درخت آويخته بود. مرد مشرك ، خود را كشيد و
خطاب به پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : از من مى ترسى ؟
حضرت فرمود: نه !
گفت : چه كسى به دادت خواهد رسيد؟
حضرت فرمود: خدا
با شنيدن كلمه الله شمشير از دست آن
مشرك افتاد رسول اكرم صلى الله عليه و آله شمشير او را گفت و
فرمود: چه كسى به دادت خواهد رسيد؟
مرد مشرك التماس گفت : با من مدارا كن !
حضرت فرمود: آيا به وحدانيت خدا و پيامبرى من ، شهادت مى دهى ؟
مرد مشرك گفت : نه ! ولى پيمان مى بندم كه هرگز با تو نجنگم ،
و با كسانى هم كه با تو مى جنگند، نباشم .
پس حضرت او را رها ساخت . مرد مشرك ، نزد ياران خود رفت و گفت
: هم اكنون از پيش بهترين مردم ، به سوى شما آمدم
(108). |
هرگاه
داخل مسجد مى شد مى گفت :
اللهم افتح لى ابواب رحمتك خدايا
درهاى رحمتت را به روى من بگشاى ؛ و چون مى خواست از مسجد خارج
گردد مى گفت :
اللهم افتح لى ابواب رزقك خدايا
درهاى روزيت را به روى من بگشاى ،
(109). |
روزى
پيامبر صلى الله عليه و آله با گروهى از مسلمانان در مكانى
نماز مى گزارد.
هنگامى كه آن حضرت به سجده مى رفت ، حسين عليه السلام كه كودك
خردسالى بود، بر پشت رسول خدا صلى الله عليه و آله سوار مى شد
و پاهاى خود را حركت مى داد و هى هى مى كرد.
وقتى كه پيامبر صلى الله عليه و آله مى خواست سر از سجده
بردارد، او را مى گرفت و كنار خود روى زمين مى گذارد اين كار
تا پايان نماز ادامه داشت .
يك نفر از يهوديان ، شاهد اين جريان بود. پس از نماز به رسول
خدا صلى الله عليه و آله عرض كرد، با كودكان خود به گونه اى
رفتار مى كنيد كه ما هرگز انجام نمى دهيم .
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اگر شما به خدا و فرستاده
او ايمان داشتيد، با كودكان خود مهربان بوديد. مهر و محبت
پيامبر صلى الله عليه و آله نسبت به كودك ، مرد يهودى را سخت
تحت تاءثير قرار داد؛ وى اسلام را پذيرفت
(110). |
رسول
اكرم در جنگ بدر در سه مرحله اصحاب خود
را به مشاوره دعوت نموده و فرمود: نظر خودتان را ابراز كنيد:
اول : درباره اين كه اصلا به جنگ با قريش اقدام بنمايند
و يا آنها را به حال خود ترك كرده و به مدينه مراجعت كنند؟
همگى جنگ را ترجيح دادند، و تصويب فرمود
(111).
دوم : محل اردوگاه را به معرض مشورت گذارد. نظر
حباب بن منذر مورد تاءييد واقع شد.
سوم : در خصوص اينكه با اسراى جنگ چه رفتارى بشود، به
شور پرداخت . بعضى كشتن آنها را ترجيح دادند، و برخى تصويب
نمودند آنها را در مقابل فديه آزاد نمايند. رسول اكرم صلى الله
عليه و آله با گروه دوم موافقت كردند. |
صفوان
بن عسال گويد: به محضر رسول اكرم صلى الله عليه و آله رسيدم .
حضرت در مسجد نشسته و بر برد سرخ رنگ خود تكيه زده بود. عرض
كردم : يا رسول الله صلى الله عليه و آله من به طلب علم آمده
ام فرمود: اى دانشجو، خوش آمدى . همانا فرشتگان با پر و بال
خود دانشجو را فرا گيرند و آن چنان انباشته باشند و هجوم آورند
كه برخى بر برخى ديگر سوار شدند، تا به آسمان دنيا رسند، از
جهت محبت و دوستى كه به دانشجو و دانش دارند(112). |
روزى
پيامبر صلى الله عليه و آله همراه يارانش از راهى عبور مى
كردند. در آن مسير كودكانى مشغول بازى بودند، نزد يكى از آنان
نشست ، و پيشانى او را بوسيد و با وى مهربانى كرد علت آن را از
وى پرسيدند. حضرت پاسخ داد: من روزى ديدم اى كودك هنگامى كه با
فرزندم حسين عليه السلام بازى مى كرد، خاكهاى زير پاى حسين را
بر مى داشت ، و به صورت خود مى ماليد. بنابراين چون او را از
دوستان حسين است ، من هم او را دوست دارم ، جبرئيل مرا خبر داد
اين كودك از ياران حسين عليه السلام در كربلا خواهد بود(113). |
عده اى
از اهل مدينه ، پيامبر صلى الله عليه و آله و پنج نفر از اصحاب
او را به غذايى كه آماده كرده بودند، دعوت نمودند. حضرت دعوت
آنها را پذيرفت ، اما وقتى به منزل ميزبان مى رفتند، در بين
راه يك نفر ديگر كه دعوت نشده بود، به آنها گرويد. وقتى به
منزل نزديك شدند، پيامبر صلى الله عليه و آله به او گفت : آنها
تو را دعوت نكرده اند، همين جا بنشين تا من با آنها صحبت كنم و
همراهى تو را، با آنها در ميان بگذارم و اجازه ورودت را بگيرم
.
(114) |
مردى به
حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد عرض كرد: يا رسول الله
، زنى دارم هر وقت مى خواهم از منزل بيرون روم ، مرا مشايعت مى
كند و هر وقت مى خواهم بيايم ، مرا استقبال مى كند و هر وقت
غمگين مى شوم ، به من مى گويد: اگر غم تو براى دنيا يا مال
دنيا است ، خداوند كفيل روزى بندگان است و اگر غم تو براى امر
آخرت است ، خداوند غم تو را براى آخرت زياد كرد تا از آتش جهنم
خلاص شوى .
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: خداوند متعال عمالى
(كارگزاران ) دارد و اين زن از عمال خداوند است و براى آن زن
نصف اجر شهيد است .
(115) |
پيامبر
صلى الله عليه و آله هرگاه كه به نماز مى ايستادند، چهره اش به
جهت خوف از خداوند تغيير مى كرد، و صدايى همچون جوشش ديگ از
درون حضرت شنيده مى شد.
(116) |
روزى
مردى مسلمانى كه همه روز را آبيارى كرده بود، پشت سر
معاذبن جبل به نماز ايستاد.
معاذ به خواندن سوره بقره آغاز كرد!
آن مرد طاقت ايستادن نداشت و منفردا نماز خود را با پايان
رسانيد. معاذ به او گفت :
تو نفاق كردى و از صف ما جدا شدى !
رسول خدا صلى الله عليه و آله از اين ماجرا آگاه گرديد و چنان
خشمگين شد كه نظير آن حالت را از او نديده بودند، و به
معاذ فرمود:
شما مسلمانان را رم مى دهيد و از دين
اسلام بيزارشان مى كنيد. مگر نمى دانيد كه در صف جماعت
بيماران ، ناتوانان ، سالخوردگان و كاركنان نيز ايستاده اند؟!
در كارهاى دسته جمعى بايد طاقت ضعيف ترين افراد را در نظر گرفت
، چرا از سوره هاى كوتاه نخواندى ؟!
(117) |
عبدالله
بن عباس ، راجع به نماز شب پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله
چنين اظهار مى دارد:
... شب كه به نيمه مى رسيد - يا كمى قبل و بعد از آن - رسول
اكرم صلى الله عليه و آله ، بيدار مى شد. آثار خواب را از چهره
مبارك مى زدود. ده آيه آخر سوره آل عمران را قرائت مى فرمود.
سپس نزد مشك آب آويخته مى رفت . از آن وضو مى ساخت . وضوى
نيكويى مى گرفت . آنگاه به نماز مى ايستاد. شش عدد نماز
دوركعتى به جاى مى آورد. بعد از آن ، نماز وتر مى گزارد و به
دنبال نماز وتر به رختخواب مى رفت تا اينكه اذان گو، حاضر مى
گرديد. در اين هنگام از جا برمى خاست . دو ركعت نماز سبك بجاى
مى آورد. و پس از آن بيرون مى آمد و نماز صبح را مى گزارد.
(118) |
در زمان
رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله يكى از بانوان مسلمان ،
روزها روزه مى گرفت و شبها را با نماز و ساير عبادات سپرى مى
كرد، ولى بداخلاق بود و با نيش زبانش همسايگان را مى آزرد.
شخصى به محضر رسول اكرم صلى الله عليه و آله آمد و از آن بانو
تعريف كرد، كه با نماز و روزه سروكار دارد ولى يك عيب دارد و
آن اينكه بداخلاق است ، و با نيش زبانش همسايگان را مى
آزارد. وجود مبارك پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: در
چنين زنى خيرى نيست ، او اهل دوزخ است . يعنى با اينكه او بر
گناه خود ادامه مى دهد. نماز و عبادات او بى خاصيت و بى خير
است .(119) |
امير مؤ
منان على عليه السلام در وصف پيامبر صلى الله عليه و آله چنين
مى فرمايد:
از پيامبر پاك و نازنين پيروى كن .
او لقمه دنيا را به اطراف مى خورد (نه اينكه دهانش را پر كند)
و دنيا را به گوشه چشم (دقيق ) نمى نگريست . از جهت پهلو،
لاغر، و از جهت شكم گرسنه ترين اهل دنيا بود. مانند بردگان
سياه بر روى زمين مى نشست و كفش خود را با دست خود اصلاح مى
كرد، و لباس خود را با دست خود مى دوخت . گاهى بر الاغ برهنه
سوار مى شد و از شدت تواضع و فروتنى ، ديگرى از همرديف خود
سوار مى كرد. يكى از همسرانش روزى پرده اى نسبتا زيبا و داراى
نقش و نگار بر در خانه آويخته بود، به آن بانو فرمود: بى درنگ
اين پرده رنگارنگ را از در خانه بردار، چرا كه من با نگاه به
اين پرده ، به ياد دنيا و زينت هاى آن مى افتم ...
(120) |
حضرت
محمد صلى الله عليه و آله قبل از آنكه به مقام نبوت برسند،
مدتى چوپانى مى كردند. عمار ياسر با حضرت قرار گذاشتند تا
فرداى آن روز، گوسفندان خود را به بيابان فخ كه علفزار بود،
بود، ببرند.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرداى آن روز گوسفندان خود را به
سوى بيابان فخ روانه كرد، ولى عمار ديرتر آمد. عمار مى گويد:
وقتى گوسفندانم را به بيابان فخ رساندم ، ديدم پيامبر صلى الله
عليه و آله جلو گوسفندان خود ايستاده و آنها را از چريدن در آن
علفزار، باز مى دارد.
گفتم : چرا آنها را باز مى دارى ؟
فرمود: من با تو وعده كردم كه با هم گوسفندان را به اين علفزار
بياوريم ، از اين رو روا ندانستم كه قبل از تو، گوسفندانم در
اين علفزار بچرند.(121) |
رسول
خدا صلى الله عليه و آله همراه مردى بود، و آن مرد خواست به
جايى برود. رسول خدا صلى الله عليه و آله كنار سنگى توقف كرد و
به او فرمود: من در همين جا هستم تا
بيايى . آن مرد رفت و مدتى نيامد. نور خورشيد بالا آمد
و به طور مستقيم بر پيامبر صلى الله عليه و آله مى تابيد،
اصحاب عرض كردند: اى رسول خدا،
از اينجا به سايه برويد آن حضرت در پاسخ فرمود:
قد وعدته الى ههنا.
من با او عهد كرده ام كه به همين جا بيايد
(122) (نه جاى ديگر).
|
در مقام
بيان شدت علاقه و توجه رسول معظم اسلام به خداى متعال و جلب
توجه ديگران به آن ذات اقدس ، عايشه در حديثى اظهار مى كند:
ما با رسول اكرم صلى الله عليه و آله بوديم . و با آن حضرت گفت
و شنود مى كرديم . ولى به محض اينكه وقت نماز مى رسيد، چنان
بود كه گويا آن حضرت ما را نمى شناسد، و ما نيز او را نمى
شناسيم .
(123) |
حال پيامبر چنان بود كه هر وقت با حضرتش
مى نشستيم ، اگر راجع به آخرت گفتگو مى كرديم ، با ما
بود. هرگاه درباره دنيا سخن مى گفتيم ، با مان سخن مى فرمود. و
در صورتى كه راجع به خوردن و آشاميدن ، حرف مى زديم ، باز هم
با ما هم صدا بود.(124) |