شخصيت و قيام زيد بن على (ع )

سيد ابوفاضل رضوى اردكانى

- ۵ -


وجه تشابه 
وجه تشابه زيادى بين اين دو نهضت مقدس مى باشد كه هر مسلمان آگاه با مطالعه زندگى اين مجاهدين بزرگ به آن اعتراف مى كند و همانطورى كه امام حسين در آن وصيتنامه معروف خود كه به برادرش محمّد حنفيه داد نوشت (( ... و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر)). )) همانا، قيام من براى اصلاح امت جدم مى باشد. و اراده من امر به معروف و نهى از منكر است .
زيد بن على (عليهماالسلام ) هم منطق جدش حسين (عليه السلام ) را دارد و آرزو مى كند كه وضع نابسامان امت اصلاح شود و دست ستمگران و غاصبين بر سر ملت كوتاه گردد.
مردى به نام عبداللّه بن مسلم مى گويد: با زيد (عليه السلام ) آهنگ زيارت خانه خدا كردم ، شب فرا رسيد و ستارگان زيبا در آسمان چشمك مى زدند، در اين هنگام زيد (عليه السلام ) رو به من كرد و فرمود: آيا آن ستاره را مى بينى ؟
گفتم : بلى .
فرمود: كسى مى تواند به آن دست يابد؟
گفتم : نه .
فرمود: (( و اللّه لوددت ان يدى ملصقة بها فاقع الى الارض اوحيث اقع فاتقطع قطعة قطعة و ان اللّه اصلح بين امة محمّد صلى اللّه عليه و آله )). )) (286)
به خدا قسم دوست دارم ، كه دستم به آن ستاره بچسبد و از آنجا به زمين پرتاب شوم يا به هر جا اصابت كنم و بدنم قطعه قطعه شود و در مقابل ، خداوند بين امت محمّد را اصلاح دهد.
اصلاح امور ملت  
خلاصه ، نهضت مقدس حسين براى اصلاح امر امت اسلام و رسوا كردن حكومت ظلم و بيدار كردن مسلمين بود، و اين طرز تفكر از ميان نرفت و پس از نهضت حسين نهضتها بوقوع پيوست و قيام ها عليه ظلم شد. و در واقع مى توان گفت : يكى از ثمرات نهضت حسين (عليه السلام ) قيام زيد بن على (عليهماالسلام ) بود.
امام (عليه السلام ) به دعوت و خواهش مردم عراق به سمت كوفه حركت كرد و او مايل بود كه حكومت ظالمانه اموى ريشه كن گردد و دولت و حكومت عدل به جاى آن استوار شود.(287)
امام فلسفه نهضت خود را در ضمن آن خطبه شورانگيز و مهيج و معروفش ‍ بيان فرمود:
(( ايها الناس ان رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) قال : من راءى سلطانا جائرا، مستحلا لحرام اللّه ، ناكثا لعهداللّه ، مخالفا لسنة رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله )، يعمل فى عباداللّه بالاثم و العدوان ، فلم بغير عليه بفعل و لا قول كان حقا على اللّه ان يدخل مدخله ، الا و ان هؤ لاء قد لزموا طاعة الشيطان ، و تركوا طاعة الرحمن ، و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و الستاءثروا بالفى ء و احلوا حرام اللّه ، و انا احق من غيرى )). )) ((مردم ، پيامبر خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مى فرمود: هر كس سلطان ستمكارى را ببيند، كه حرام خدا را حلال مى داند، و عهد پروردگار را مى شكند، و مخالف سنت و شريعت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مى باشد، و در ميان بندگان با گناه و ستم حكمرانى مى نمايد، و در مقابل او با عمل يا زبان ايستادگى و قيام نكند، بر خداى متعال حق و لازم است كه او را به جايگاهش ((دوزخ )) داخل نمايد.
همانا بدانيد، اين گروه (بنى اميه ) پيروى شيطان كنند و اطاعت خداى را ترك كرده اند، فساد و گناه را دامن زده و علنى كرده اند، و حدود و قوانين خدا را تعطيل نموده اند، اموال عمومى را خود مى بلعند و حرام خدا را حلال پندارند و در اين شرايط من براى حكومت و امامت بر ديگران احق و اولى هستم )).(288)
امام ، مى ديد خروج و قيام بر ضد يزيد بن معاويه به يك فريضه دينى واجب است و اين هنگام بود كه يزيد به فسق و فجور در نزد خاص و عام معروف و مشهور گشته بود.(289)
همين طور زيد بن على در چنين شرايط قرار مى گيرد او هم بر ضد اوضاع فاسد و انحرافات هياءت حاكمه كه از جاده صواب و حق دور شده بودند قيام كرد، و هدف وى احياى شريعت اسلام ، و عمل بر وفق كتاب خدا و سنت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مى بود.(290)
او براى مبارزه با ظلم و جهل و خرافات و بيدارى ملت و روشن شدن قلب ها و برطرف كردن تيرگيهاى ظلم و جهل قيام كرد.
او بخاطر دين قيام كرد، تا با برق نورانى شمشيرش تاريكيهاى سياه را روشن سازد و يا اينكه شربت شهادت را طبق سرنوشت خويش بسر كشد.(291)
آرى او براى اصلاح امت اسلام و اجراى قوانين قرآن و ريشه كن كردن فساد و گناه و بخاطر امر به معروف و نهى از منكر، قيام كرد دانشمند عظيم القدر شيخ مفيد در ارشاد مى فرمايد: (( ظهر بالسيف ياءمر بالمعروف و ينهى عن المنكر)) (292)
او براى امر به معروف و نهى از منكر و خونخواهى امام حسين قيام كرد.
عياشى در كتاب (( مقتضب الاثر )) مى گويد: (( ان زيد بن على خرج على سبيل الامر بالمعروف و النهى عن المنكر. )) قيام زيد بخاطر امر به معروف و نهى از منكر بود، شهيد اول در كتاب ((قواعد)) بحث امر به معروف و نهى از منكر به عنوان مثال به قيام حضرت زيد (عليه السلام ) اشاره مى كند.
محدث كبير علامه مجلسى : نيز يكى از علل نهضت مقدس زيد بن على را امر به معروف و نهى از منكر مى داند و مى فرمايد: (( و انما خرج لطلب ثار الحسين و الامر بالمعروف و النهى عن المنكر)). )) (293) او به خونخواهى امام حسين و بخاطر امر به معروف و نهى از منكر قيام كرد.
در سجاديه ناسخ گويد: ((علت ديگر كه به آن اشاره شد امر به معروف و نهى از منكر بود، كه در ايام خلفاى بنى اميه ارتكاب مناهى و محرمات و فسق و فجور چنان شيوع يافته بود كه در هيچ زمانى آن شياع و آن اوضاع مشهود نبود، در شرب خمر و استماع تغنى غوانى رقاصى و ادائى را هيچ اجتناب نمى رفت و جناب زيد كه فرزند امام و برادر امام و عم امام و صاحب آن مراتب زهد و عيادت و غيرت و شجاعت بود، اين جمله را در دل مى نهفت و بهر هنگام با موافقان مى گفت و اين آتش در كانون خاطرش ‍ شعله همى كشيد، تا طاقت صبورى بر وى دشوار، و روزگار ناهموار گشت ، تا سموم بغض و كين هشام بن عبدالملك نيز بر آن آتش دامن زنان گشت و آن جناب را بر خروج ناچار ساخت )).(294)
زيد بن على (عليهماالسلام ) براى محقق ساختن عدالت اجتماعى قيام كرد و بخاطر امر به معروف و نهى از منكر، راوندى مى فرمايد:
(( فكان خروجه على سبيل الامر بالمعروف و النهى عن المنكر.)) (295)
قيام او براى امر به معروف و نهى از منكر بود.
تشكيل حكومت اسلامى 
اعتقاد ما
ما شيعيان به ادله قاطع معتقديم كه مساءله امامت و خلافت از مساءله رسالت و نبوت جدا نيست . مى گوييم خداوند متعال براى راهنمايى بشر و سعادت انسان ها پيامبرانى مبعوث كرد، تا آنان راه نجات را از هلاكت و سعادت را از شقاوت و بدى را از خوبى براى مردم روشن كنند و علاوه بر اين قاعده اقتضا مى كند، كه پروردگار عالم از باب لطف و محبت به بندگانش آنان را هدايت كند. لذا اين خواست خدا و اراده حق است كه بشر بدون رهنما و رهنمون نمى تواند به كمال سعادت برسد.
و چون فكر و عقل بشر محدود است و انسان به خودى خود نمى تواند در تمام مسائل حياتى تشريع قوانين و تنظيم حكم كند، لذا خداوند متعال علاوه بر اينكه انسانهاى برجسته و نمونه كمالات نفسانى يعنى انبياء (عليهم السلام ) را براى اين ماءموريت برگزيد، به آنان نيز قانون و كتاب داد تا در لواء اجراى قوانين الهى و احكامى كه شارع حقيقى و مدون واقعى آن ذات ربوبى است . بشر را از چنگال جهل و انحرافات نجات بخشد.
و چون ارسال رسل و انزال كتب بدون اعمال و پياده كردن قوانين نتيجه مطلوب نداشت ، پروردگار عالم به انبياء اجازه داد رسما زمام ملت را بدست بگيرند و علاوه بر بيان حكم ، اجراى آن را نيز متقبل شوند، و انبياء رسما امام و ولى مطلق از جانب حق نسبت به جان و اموال مردم باشند. و آنان عدالت واقعى را در ميان بشر استوار سازند.
قرآن مى فرمايد: (( لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد)). )) (296)
(ما پيامبرانى را با دليلهاى روشن و كتاب و قانون فرستاديم تا مردم را به عدالت وادار كنند و آهن را ما فرستاديم ) البته ما نمى خواهيم بطور تفصيل در مساءله نبوت سخن گفته باشيم بلكه غرض مقدمه اى است بر مسئله امامت و حكومت اسلامى و تشكيل آن بنحو خلاصه .
بعضى از انبياى الهى و همچنين رهبر عاليقدر اسلام پيامبر ما، رسما تشكيل حكومت دادند و به دستور خدا بر جان و مال مردم به عدالت حكم مى راندند. (( النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم و اموالهم )). )) (297) پيامبر نسبت به جان و مال مؤ منين برترى دارد و حكم او مقدم است و ولايت از آن اوست .
با ذكر اين مقدمه كوتاه ، ما اعتقاد داريم كه همانطورى كه نبى و پيامبر بايد از جانب خدا مبعوث شود و بشر حق انتخاب پيامبر و رهبر الهى را ندارد چون در شاءن انسان عادى نيست ، امام هم همينطور، امام و خليفه در اصطلاح ما به رهبران و ائمه راستين خلق كه از جانب حق منصوب شده اند اطلاق مى شود.
به همان دليل كه پيامبر بايد از جانب خدا و اعطاى مقام او از طرف حق باشد امام و جانشين پيامبر هم بايد چنين باشد.
ما معتقديم كه پس از رسول خدا به نص صريح قرآن و فرمان حق اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) را خداوند به عنوان رهبر و پيشواى خلق معرفى نمود و در واقعه غدير خم رسول خدا اين مطلب را در مقابل هزاران زن و مرد مسلمان صدر اسلام رسما اعلام فرمود.(298)
و اميرالمؤ منين به امر پروردگار و عهد معهود اين وديعه (امامت ) را به امام مجتبى (عليه السلام ) پيشواى دوم شيعيان داد و بعد از او اين منصب شايسته امام حسين (عليه السلام ) و 9 فرزند معصومش تا امام عصر (عليه السلام ) مى باشد كه خداوند به آنان اعطاء فرموده و اين خلافت و منصب و وصيت است پس همان طور كه رسول خدا و اميرالمؤ منين از جانب حق معين و منصوب شدند بقيه ائمه معصومين (عليهم السلام ) چنين بودند، و همانطورى كه پيامبر اسلام و اميرالمؤ منين از همه امكانات خود براى بدست گرفتن زمام مسلمين و رتق و فتق امور و اصلاح ملت قيام كردند ساير ائمه دين نيز خواهان اين مساءله بودند.
امامت منصبى است كه خداوند به بندگان صالحش مى بخشد كسى جز خدا قادر به خلع از آنها نيست ، خلاصه مساءله ولايت تشريعى كه همان پيشوايى مردم و تشكيل حكومت اسلامى و به دست گرفتن زمام ملت و بيان و اجراى احكام ، حق واقعى ائمه دين بوده است ، و ائمه علاوه بر ولاى تكوينى و نفوذ امر آنان در موجودات عالم ، بطريق اولى داراى مقام ولايت تشريعى مى باشند. و در زمان غيبت امام معصوم اين منصب و مقام ولايت به فقيه جامع الشرائط مبسوط اليد از جانب خدا تفويض مى گردد. و كتاب و سنت و عقل امر مهم حكومت را تعطيل پذير نمى داند.
چرا ائمه دين عملا تشكيل حكومت ندادند 
سؤ ال :
تنها سؤ الى كه ممكن است در ذهن بعضى خوانندگان محترم پيش بيايد اينست كه اگر رسول خدا و اميرالمؤ منين در حد امكان ظاهرى خوش زمام امور را بدست گرفتند چرا ديگر معصومين صلوات اللّه عليهم چنين نكردند؟
جواب :
اين مطلب بسيار روشن و آشكار است كه مسير ائمه حق با يكديگر فرقى نداشته و همه يك رسالت بزرگ الهى را بدوش داشتند و همه خواستار آن بودند كه غاصبين حكومت و خلافت را از صحنه اخراج كنند و خودشان علاوه بر رهبرى باطنى رهبرى ظاهرى مردم را نيز بعهده بگيرند.
امّا شرائط زمان و موقعيت آنان فرق مى كرد مثلا:
امام مجتبى به شهادت احاديث و روايات اسلام و مورخين معتبر تا آنجا كه توانست از اين حق (خلافت ظاهرى ) خودش دفاع كرد.
ولى در اثر نبودن زمينه مساعد و همفكران و فداكارانى لايق بناچار براى حفظ خون مسلمين و براى اينكه امت اسلام تا آن حدى كه ممكن است از وجود مقدس وى بهره مند شود از صحنه سياست ظاهرى كنار ماند و به رسالت و روشنگرى و تنوير افكار ادامه داد و به وظيفه الهى خود عمل كرد.
امام ابى عبداللّه الحسين (عليه السلام ) هم بعد از شهادت برادر خويش امام حسن رسما امام و پيشواى مسلمين گشت امّا دشمنان كه هميشه در مقابل اين رادمردان بودند نگذاشتند لذا امام حسين طبق يك وظيفه الهى و ماءموريت آسمانى كه راهى عاقلانه تر از آن نبود با يارانى نمونه مرگ با شرافت را از زندگى با ذلت و خوارى ترجيح داد و با خون خود و يارانش ‍ ماهيت دشمنان اسلام و دار و دسته بنى اميه را آشكار ساخت و اگر پيروز مى گشت رسما زمام مردم را بدست مى گرفت و امّا امام به شهادت رسيد، از نظر مرام و عقيده بر دشمنان پيروز گشت ، درود خدا بر روان پاك آن جانبازان راه حق باد.
امّا امام سجاد بعد از شهادت پدر و واقعه جان خراش كربلا در شرايطى بسيار سخت رسما بعنوان امام و جانشين حق از جانب امام حسين به فرمان خدا منصوب شد. (299) و او هم راهى جز تنوير افكار و بيان احكام و مبارزه سرى و جهاد غير مستقيم براى كوبيدن ظلم نداشت (او محرمانه قيام مختار را مى ستود و به رزمندگان وى كه در راه خونخواهى حسين قيام كردند رحمت فرستاد.)(300)
امام نيز فرزندى چون زيد تربيت كرد تا بلكه او قيام كند و اگر اراده حق تعلق مى گرفت حكومت واقعى اسلام را تشكيل مى داد و يا به همان راه حسين (عليه السلام ) شهادت با عزت قدم مى نهاد.
در زمان امام باقر و امام صادق (عليهماالسلام ) اوضاع مسلمين بسيار آشفته بود از يك طرف جنگها و مبارزات مختلفى كه در مقابل مظالم بنى اميه صورت مى گرفت و جالب اينكه همه اين نهضت ها و جنبش پس از قيام مقدس حسين (عليه السلام ) بوقوع پيوست و اول شعار انقلابيون و نيروهاى مبارز ((انتقام خون حسين (عليه السلام ))) بود.
قيام احزاب و گروه هاى مختلف علويون و عباسيون عليه بنى اميه اوج مى گرفت و هر لحظه كاخ بيداد بنى اميه در خطر سقوط و ريزش بود و گروه ها مشغول نبرد بودند.
فرهنگ اسلام 
امّا در اين گيرودار و شرايط سخت در اثر فشار حكومتهاى غاصب اموى ائمه معصوم چون امام حسن و امام حسين و امام سجاد تا آن زمان نتوانسته بودند، اقلا به نشر فرهنگ واقعى اسلام بپردازند و كام تشنه مردم را سيراب سازند بنحوى كه روايات در احكام اسلام از اين ائمه در كتب روائى ما محدود و كم است و علت آن ايادى اختفاء و خفقان محيط بوده است .
لذا امام باقر (عليه السلام ) و امام صادق (عليه السلام ) در صدد فرصت بودند بلكه به يك جهاد عظيم علمى و فرهنگى دست بزنند و اين شرايط و اوضاع براى آنان بهترين فرصت بود.
از اين جهت اين دو امام معصوم دامن همت را به كمر زدند و از اين شرايط استثنايى (درگيرى بعضى علويون و بنى العباس با بنى اميه ) از فرصت استفاده كردند و با تشكيل مكتب مجهز و دانشگاهى بى نظير به نشر احكام واقعى اسلام پرداختند. و مى بينيم كه كتب علمى و فقهى و روائى ما پر است از روايات و احاديث مفصلى كه از اين دو امام معصوم به ما رسيده است . گرچه آنها با محدوديت و كارشكنى دشمنان روبرو بودند لذا خيلى از احكام را به شكل تقيه و پنهانى به شاگردان خود آموختند.
كمك به انقلابيون 
نشر فرهنگ اسلامى اين خدمت شايان و گرانبها تنها وظيفه آنها نبود بلكه ائمه دين (عليهم السلام ) در هر شرائطى كه براى آنان مساعد بود، به انقلابيون مسلمان و متعهد كمك مى كردند و بر ضد حكومت عصر خويش ، قيام مى نمودند، و به آنهائى كه در راه برانداختن رژيم هاى فاسد بنى اميه و سپس بنى عباس مبارزه مى كردند يارى مى دادند.
ابوعبداللّه سيارى از يكى از يارانش نقل مى كند، كه در محضر امام صادق (عليه السلام ) سخن از قيام كنندگان و مجاهدين آل محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) به ميان آمد امام فرمود:
خبر و سعادت از ما و شيعيان ما جدا نيست مادامى كه قيام كننده اى از آل محمّد قيام كند. آنگاه امام علاقه شديد خود را به قيام كنندگان ابراز مى كند و مى فرمايد: (( لوددت ان الخارجى من آل محمّد خرج و على نفقة عياله )) (301) ، دوست دارم قيام كننده اى از آل محمّد قيام كند و من مخارج بازماندگانش را به عهده بگيرم .
ائمه (ع ) خواستار اصلاح امت بودند 
با ذكر اين مقدمات معلوم شد كه ائمه دين خواستار اصلاح اوضاع مسلمين مخصوصا در كادر رهبرى و زعامت بودند و هميشه ، به عناوين مختلف در حدود امكانات ظاهرى خويش بر پيكر حكام جور، ضربه وارد مى كردند.
و از آن طرف در زمان امام معصوم صادق آل محمّد (عليه السلام ) چنان بنى اميه ظالمانه ، حكمرانى مى كردند، كه هر انسان با شرافت و مسؤ ول ، نمى توانست آرام بنشيند و دست روى دست بگذارد.
امام يك حوزه وسيع علمى و فرهنگى كه تعداد شاگردان وى بيش از چهار هزار نفر مى رسيد تشكيل داد و به نشر معارف و فرهنگ اسلام پرداخت و علت پيش آمدن اين فرصت و اقدام به چنين عملى درگيرى حكام بنى اميه با انقلابيون علوى و عباسى بود، آنها سرگرم خاموش كردن نهضت هاى آزاديخواه و اصلاح طلبانه ، بودند، و ديگر كمتر موفق به تحت فشار گذاشتن امام مى شدند، ولو چندين بار اسباب زحمت و جلب امام را فراهم كردند.(302)
امّا، درس و حفظ حوزه علميه ، تنها وظيفه امام نبوده و امام دوش به دوش ‍ نهضت فرهنگى خويش ، نهضت مسلحانه اش را به فرماندهى زيد بن على (عليهماالسلام ) تدارك مى ديد، و متون روايات و نصوص علماء كه در اين كتاب بررسى مى شود خود شاهد مدعاى اوست .
قيام زيد به اذن امام (ع ) بود 
ممكن است بعضى خيال كنند، كه قيام زيد (عليهماالسلام ) خودسرانه و خواسته خود زيد (عليه السلام ) بوده است ، و بگويند، بلى ، زيد مرد با فضيلت و با ايمان و عالم بود، و امام (عليه السلام ) او را دوست مى داشت امّا قيام وى بدون رضايت و اذن امام بوده است .
جواب : اولا با ذكر سلسله رواياتى كه در اين كتاب متذكر شده ايم اين سخن غير معقول است ، كه شخصيت بارزى چون زيد بن على بدون مقدمه و حساب قيام كند و خود و جمعى را به كشتن دهد، زيرا زيد با آن مرتبه و مقام علمى و تقوايش ، صحيح نيست بگوييم ، وى در يك امر حياتى و قيامى خونين ، در زمان حضور امام ، بدون اجازه وى ، دست به چنين كارى زده است ، چون زيد (عليه السلام ) امام را حجت خدا و واجب الاطاعة مى دانست هرگز كسى با چنين اعتقادى نسبت به ولايت امام ، آن هم در اين امر مهم بدون مشورت معصوم ، كار نمى كند.
ثانيا، ادله قاطعى از روايت و نصوص و اقوال علماء و دانشمندان طراز اول شيعه از قدماء تا معاصرين در دست است كه به اين مطلب تصريح كرده اند، و مى گويند قيام زيد (عليه السلام ) به اذن امام صادق (عليه السلام ) بوده است .
امام على بن موسى الرضا (عليه السلام ) راجع به قيام زيد (عليه السلام ) در ضمن جوابى كه به ماءمون داد فرمود:
(( حدثنى ابى موسى بن جعفر، انه سمع انه سمع اباه جعفر بن محمّد بن على (عليهم السلام ) يقول .... لقد استشارنى فى خروجه ، فقلت : يا عم ان رضيت ان تكون المقتول (المصلوب ) بالكناسة ، فشاءنك ، فلما ولى ، قال جعفر بن محمّد (عليهماالسلام ): ويل لمن سمع واعيته و لم يجبه . )) (303)
امام صادق فرمود:
او براى قيامش با من مشورت كرد. من به او گفتم : عموجان اگر دوست دارى و راضى هستى كه همان به دار آويخته كناسه باشى ، پس راه تو همين است ، و موقعى زيد، از نزد حضرتش بيرون رفت ، امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
واى به حال كسى كه نداى او را بشنود و بياريش نشتابد.
اين روايت و مضمون بعضى اخبارى كه گذشت خود شاهد ديگرى از مدعاى ماست كه قيام زيد به اذن امام (عليه السلام ) بوده است وانگهى چون مساءله خروج زيد مى بايست بسيار روى اصل تقيه و احتياط مى بوده و دخالت امام و يا دستور و اذن وى ممكن بوده است به گوش دشمن برسد، لذا نه امام (عليه السلام ) و نه خود زيد (عليه السلام ) و نه اصحاب نزديك آنان ، به هيچ وجه مايل نبودند كسى به آن اطلاع پيدا كند، مبادا از اين رهگذر خطرى براى امام (عليه السلام ) پيش آيد و اين مطلبى است بسيار واضح و روشن .
اينك اقوال بزرگان شيعه :
1 - از جمله كساى كه تصريح كرده اند قيام زيد (عليه السلام ) به اذن امام بود شخصيت كم نظير اسلام مرحوم شهيد اول مى باشد، وى در كتاب ((قواعد)) در باب امر به معروف و نهى از منكر با كمال صراحت مى فرمايد:
(( ... او جازان يكون خروجهم باذن امام واجب الطاعة كخروج زيد بن على و غيره من بنى على (عليه السلام ) )) (304) يا اينكه جائز باشد قيام آنها به اذن امام واجب الطاعة باشد مانند خروج زيد بن على و ديگر فرزندان على (عليه السلام ).
2 - مامقانى ، نحرير علم رجال در اين زمينه با صراحت مى فرمايد: (( و ملخص المقال ، انى اعتبر زيدا ثقة و اخباره صحاحا بعد كون خروجه باذن الصادق عليه السلام . )) (305)
خلاصه سخن اينكه من زيد (عليه السلام ) را از نظر وثاقت معتبر مى دانم پس از آنكه معلوم شد خروج و قيام وى به اذن امام صادق (عليه السلام ) بوده است .
3 - شيخ حسن صاحب كتاب معالم ، مى گويد:
سليمان بن خالد (306) در قيام زيد از طرف امام وقت اذن داشت (307) در صورتى كه سليمان با اذن امام به كمك زيد شتافت و دوش به دوش او با دشمن جنگيد، چگونه مى توان گفت خود زيد رهبر نهضت بدون اذن امام قيام كرد.
4 - حضرت آية اللّه آقاى سيد ابوالقاسم خوئى ، در كتاب نفيس رجالش ، پس از بررسى و جرح و تعديل روايات ، و قاطعيت عقيده خود را درباره زيد (عليه السلام ) چنين بيان مى فرمايد:
(( ان زيدا كان ماءذونا من قبله (الامام ) )) (308) همانا زيد از جانب امام ماءذون بود.
چرا امام مستقيما در نهضت زيد شركت نكرد 
در اين شرائط، بعضى از انقلابيون علوى سعى داشتند، كه به هر نحوى شده پاى امام را مستقيما در نهضت وارد كنند، امّا اين كار از چند جهت صلاح نبود:
1 - تعيين وظيفه و تكليف براى امام در خور شاءن هيچ انسان عادى نيست ، چون وى معصوم است و ولى مؤ منين ، اوست كه بايد تكليف ديگران را معين كند نه ديگران .
2 - روح سلحشورى و ايمان قوى بعضى از مجاهدين چنان كاسه صبر آنان را در مقابل مظالم حكام جور لبريز كرده بود، كه در نهضت و قيام گاهى عجله مى كردند، و امام صادق ، كه او عالم به گذشته و آينده بود، از عجله نهى مى فرمود، و زمان را مناسب قيام نمى دانست و شركت خويش را در آن خلاف امر مقدر حق مى دانست .
3 - موقعيت حساس امام ، و رياست او بر شيعيان عموما و بنى هاشم خصوصا سوء ظن دشمن را بيشتر جلب مى كرد و هرگونه اقدام اعتراض آميزى كه از ناحيه اين مجاهدين صورت مى گرفت ، امام را محرك اصلى مى شناختند لذا امام خيلى محتاطانه بعبارت ديگر به نحو (تقيه ) به مبارزه ادامه مى داد.
4 - در صورت هرگونه دخالت علنى امام ، شهادت امام قطعى مى شد و مردم از فيض درك علوم و معارف اسلام محروم مى ماندند و به قيمت بهم پاشيدن اين نظام فرهنگى صحيح مى گرديد. و نتيجه مطلوب نيز بدست نمى آمد.
5 - تكوين نهضتى اصيل در بطن جامعه مسلمين بالا خص بنى هاشم به رهبرى زيد (عليه السلام ) تنها موقعيت مناسبى بود كه از هر جهت صلاح و مقرون با پيروزى بود، و امام (در پشت پرده ) اين نهضت را تاءييد مى كرد.
و بنا به فرموده بعضى از دانشمندان بزرگ اسلام عدم دخالت مستقيم امام خود يك نوع سياست صحيح بوده است .
مرحوم خزاز قمى مى فرمايد: دخالت نكردن امام به نحو مستقيم در نهضت حاكى از مخالفت امام نسبت به قيام زيد نبوده است ، و اين اختلاف از ناحيه مردم به وجود آمد، و موقعى مردم ديدند زيد قيام كرد و امام قيام نكرد (( (توهم قوم من الشيعه ان امتناع جعفر (عليه السلام ) كان للمخالفه و انما كان لضرب من التدبير). )) (309) گروهى از شيعيان گمان كردند كه خوددارى امام صادق از خروج و قيام با زيد بخاطر مخالفت بوده است و حال آنكه اين خود يك نوع سياست و تدبيرى بوده است .
به همين منظور زيد بن على (عليهماالسلام ) رسما و طبق يك وظيفه مقرر الهى رهبرى علنى اين نهضت را بدست مى گيرد.
غرض او اين است كه : علاوه بر انتقام خون حسين و امر به معروف و نهى از منكر، يك اصلاح واقعى و انقلابى نوين صورت گيرد، و نتيجه اين قيام دو صورت بود.
اول :
آنكه پيروز مى شد، و به هدف خويش مى رسيد و قدرت را بدست گرفته و آن را به امام صادق محول مى ساخت و امت اسلام ، از وجود امامى معصوم و رهبرى بى نظير برخوردار مى شدند، و عزت و عظمت واقعى مسلمين محقق مى گرديد.
دوم :
شهادت و كشته شدن زيد (عليه السلام ) كه خود آن را مى دانست و قبلا جد بزرگوارش رسول خدا و اميرالمؤ منين و ديگر ائمه (عليهم السلام ) آن را پيش بينى كرده بودند.
و او مانند جدش حسين (عليه السلام ) مرگ با عزت را بر زندگى در مذلت و خوارى ترجيح مى داد و مشعل جاويدان اين نهضت مقدس را به ديگر انقلابيون علوى داد، و بالاخره منجر به پيروزى واقعى آنان گرديد.
(نتيجه قيام بعدا بحث خواهد شد)
زيد (ع ) مردم را به رضاى آل محمّد (ص ) دعوت مى نمود 
با ذكر اين مقدمات روشن شد كه زيد بن على خواستار اصلاح امر امت اسلام بوده است و مى خواسته در صورت پيروزى حكومت و خلافت را به صاحب اصلى و واقعى آن امام صادق يا به قول حضرتش (رضاى آل محمّد صلى اللّه عليه و آله ) برگرداند، اينك ما دليل مدعاى خويش را با روايت و نصوص علماى بزرگ شيعه در اينجا ذكر مى كنيم .
اميرالمؤ منين در ضمن خطبه اى غرا، قيام زيد را پيشگويى نمود و فرمود: (( ليقوم عند ذلك رجل منا اهل البيت ، فانصروه فانه داع الى الحق )). )) در اين شرايط مردى از خاندان ما قيام مى كند، او را يارى دهيد چون او مردم را به حق دعوت مى كند (( فكان الناس يحدثون ان ذلك الرجل هو زيد))، )) (310) و مردم مى گفتند اين رجل موعود همان زيد است .
و در ضمن خبرى از امام حسين (عليه السلام ) زيد و يارانش (( (دعاة الحق )، )) دعوت كنندگان به حق ياد شده است .(311)
امام صادق (عليه السلام ) مى فرمود: (( رحم اللّه على زيدا، لو ظفر لوفى انما دعا الى الرضا من آل محمّد و انا الرضا)) (312) اگر پيروز مى شد، به وعده خويش وفا مى كرد، همانا، وى مردم را به رضاى آل محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) (نام سرى امام صادق ) دعوت مى كرد، و منظور از (رضا) من بودم .
باز امام صادق (عليه السلام ) در ضمن تجليل از مقام شامخ زيد (عليه السلام ) مى فرمايد: (( امّا انه لو ظفر لوفى ، امّا انه لو ملك لعرف كيف يصنعها)). )) (313) همانا، اگر او پيروز مى شد به پيمان خويش عمل مى كرد، و اگر به ملك و حكومت مى رسيد، مى دانست آن را چه كند.
همچنين امام صادق (عليه السلام ) در جاى ديگر مى فرمايد:
(( ... و لم يدعكم الى نفسه و انما دعاكم الى الرضا من آل محمّد، و لو ظفر لوفى بما دعاكم اليه ، و انما خرج الى سلطان لينقصنه )). )) (314)
او مردم را به خويش نمى خواند، و جز اين نيست كه ، به رضاى از خاندان پيغمبر (صلى اللّه عليه و آله ) دعوت مى كرد، و اگر فتح و ظفر نصيبش ‍ مى شد به آنچه شما را خوانده بود وفا مى كرد، و همانا او بر سلطانى خروج كرد تا قدرت او را خرد و منكوب سازد.
و امام هشتم (عليه السلام ) در ضمن سخنان در دفاع از ساحت مقدس زيد فرمود: او حكومت و پيشوايى را براى خويش نمى خواست ، (( و يدعو الناس الى الرضا من آل محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) )) وى مردم را به رضاى آل محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) دعوت مى كرد امّا (( و اللّه لو ظفر لوفى )) (315)
به خدا قسم اگر پيروز مى شد به پيمان خويش عمل مى كرد.
كلام صريح علامه مجلسى (ره ):
علامه مجلسى مى گويد: (( و كان يدعوا الى الرضا من آل محمّد صلى اللّه عليه و آله و انه كان عازما على انه ان غلب على الا مر فوضه الى افضلهم و اليه ذهب اكثر اصحابنا و لم ارفى كلامهم غيره :)) او مردم را به (رضاى از آل محمّد) (صلى اللّه عليه و آله ) دعوت مى كرد و عزم او بر اين بود، كه : اگر پيروز مى گشت و حكومت را به دست مى آورد، آن را به برترين و عالمترين فرد از خاندان پيغمبر (امام صادق عليه السلام ) تفويض مى نمود، و اكثر علماى شيعه بر اين قولند و غير از اين مطلب كلام ديگرى از آنان نديده ام ).(316)
شيخ مفيد (ره ) مى گويد: (( يدعو الى الرضا من آل محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) فظنوا انه يريد بذلك نفسه و لم يكن يريدها)). )) (317)
او مردم را به (رضاى آل محمّد صلى اللّه عليه و آله ) دعوت مى كرد آنان گمان مى كردند وى خودش را اراده كرده است ، و حال آنكه او چنين فكر نمى كرد.
سخن جالب مامقانى - تشكيل حكومت اسلامى 
علامه مامقانى در كتاب رجالش بعد از نقل و جرح و تعديل روايات در عظمت حضرت زيد (عليه السلام ) خروج زيد را نهضتى اصيل و حساب شده مى شمارد و هدف وى را چنين بيان مى كند: (( لمقصد عقلائى عظيم و هو مطالبة حق الامامة ، اتماما للحجة على الناس و قطعا لعذرهم . )) (318) قيام مقدس زيد (عليه السلام ) روى يك قصد عقلائى بود، و آن مطالبه حق امامت بود براى اينكه حجت بر مردم تمام شود، و راههاى عذر براى آنان مسدود گردد.
اين شخصيت بزرگوار سپس عقيده خود را صريح بيان مى كند و مى فرمايد:
(( اقول : يظهر من هذا ان غرض زيد رحمه اللّه من الخروج ، اخراج الخلافة عن ايدى المتغلبين ، ليضعها فى مستحقها و كان قد صدق بامامة ابى جعفر و ابى عبداللّه عليهماالسلام و لكنه كان يخفى ذلك حتى عن اتباعه يتضرر بذلك ابوعبداللّه (عليه السلام ). )) (319) از اين روايات چنين استنباط مى شود، كه غرض زيد رحمت خدا بر روان او باد، اين بود، كه خلافت و حكومت را از دست حكام غاصب بيرون آورد تا آنرا به مجراى حقيقى اش قرار دهد، او امامت ، ابى جعفر (امام باقر) و ابى عبداللّه (امام صادق ) را تصديق داشت ، ليكن ، وى اين مطلب را پنهان مى داشت حتى از پيروان خويش ، مبادا ضررى متوجه امام صادق )) گردد.
قول سيد عليخان حويزى 
دانشمند عاليقدر مرحوم سيد عليخان حويزى صاحب (( (نكت البيان ) )) در بيان فلسفه قيام زيد پس از بيان مطالب مفصلى مى فرمايد: (( و لا ريب ان قصده و نيته ان استقام له الامر ارجاع الحق الى اهله و يدل على ذلك رضاهم عنه و انما لم يمنعه ابوعبداللّه الصادق (عليه السلام ) من الخروج ))، ترديدى نيست كه قصد و نيت زيد (عليه السلام ) اين بود، كه اگر كارش استوار مى شد (و به حكومت مى رسيد) اين حق را به صاحب و اهلش (امام ) بر مى گردانيد، و دليل بر اين مطلب رضايت ائمه (عليهم السلام ) نسبت به اوست ، و امام صادق وى را از قيام منع نكرد.
و باز ايشان مى فرمايد: (( انه ان ظفر بالامر و ازال اهل الضلال يرجع الامر الى الامام المعصوم من آل محمّد صلى اللّه عليه و آله )). )) (320)
به تحقيق اگر او پيروز مى شد و به حكومت مى رسيد و دشمنان گمراه را از اريكه قدرت پائين مى كشيد، و حكومت و رهبرى امت را به امام معصوم از آل محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) واگذار مى كرد.
زيد بن على (عليهماالسلام ) مى داند كه امامت و خلافت حق آن غاصبين و جنايتكاران كه بر اريكه قدرت تكيه زده اند نيست و اين حقى است كه خداوند براى ائمه عادل و معصوم از خاندان پيامبر معين فرموده همانطورى كه جدش امام حسين در مقام خروج فرمود: (( انا احق منه بهذا الامر) يا (انا احق من غيرى )) (321) من براى حكومت و خلافت از ديگران يا از يزيد سزاوارترم .
زيد بن على نيز غاصبين بنى اميه را لايق خلافت و رهبرى نمى داند و معتقد است كه اين حق دودمان پيامبر و ائمه معصومين و خود آنان است و مى فرمود: (( انا كنا احق الناس بهذا الامر و لكن القوم استاءثروا علينا و دفعونا عنه )) (322) ما براى خلافت بر ديگران سزاوارتريم و ليكن اين گروه (بنى اميه ) آنرا از دست ما گرفته اند و ما را كنار زده اند.
اينك بعنوان نمونه براى روشن شدن فلسفه نهضت و هدف قيام زيد بن على (عليهماالسلام ) يكى از خطبه هاى پر هيجان و ارزنده زيد (عليه السلام ) كه قبل از قيام ايراد فرموده در اين فصل ذكر مى كنيم ، دقت در جملات و فرازهاى اين خطبه ما را با روح نهضت آشنا مى سازد و انگيزه قيام در آن بخوبى به چشم خواهد خورد.
خطابه آتشين زيد 
اين خطبه متن سخنرانى رهبر انقلاب و مجاهد بزرگ آل محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) قهرمان گفتار ما، حضرت زيد بن على بن الحسين (عليهم السلام ) است در اين خطبه مهيچ و پر شور نكات بسيار مهمى است كه در آن مى توان فلسفه قيام حضرت زيد (عليه السلام ) را به دست آورد در اين خطابه ، پس از بيان اصل رسالت و مساءله رهبرى و اشاره به بعثت رسول خدا و نجات است از چنگال جهل و ظلمت ، اوضاع نابسامان امت و جنايات حكام غصب و ستمگر آن زمان تشريح شده است .
در اين خطابه ، به ظلمها، چپاولها، تعديها، بلاها، و گرفتاريهاى كه عمال حكومت خون آشام بنى اميه نسبت به ملت مخصوصا اهلبيت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و ائمه معصومين (عليهم السلام ) و شيعيان و علويين و آزايخواهان روا مى داشتند تصريح شده است .
در اين سخنرانى ، بزرگترين انحراف امت اسلام بعد از رسول خدا، يعنى تغيير مسير حكومت اسلامى و خلافت و اشغال غاصبانه مقام رهبرى و تصدى جائرانه ناپاكان و افراد كثيف و بدست گرفتن زمام مردم بوسيله باندى جاهل و شهوتران و جنايت پيشه گوشزد شده و جنايات آنان ، يكى يكى مورد بحث و انتقاد قرار گرفته است .
در اين نطق پر هيجان و عميق رهبر انقلاب حضرت زيد بن على (عليهماالسلام ) مردم را به شورش دعوت مى كند.
او از مردم مى خواهد كه برخيزند و حقوق از دست رفته خود را با قيامى آزادى بخش باز پس گيرند.
او از مردم مى خواهد، كه ديگر سكوت و خانه نشين جز ذلت و خوارى و زبونى چيزى ديگر نيست و بيش از اين وضع ذلت بار خود راضى نشوند.
او از مردم مى خواهد، كه بپا خيزند و به طرفدارى از اهلبيت پيامبرشان و ائمه معصومين اسلحه بدست بگيرند و آن گرگ صفتان زشتخو و بوزينه هاى غاصبى كه بنام خليفه و رهبر مسلمين خود را قلمداد كرده اند از منبر رسول خدا پائين كشند.
او از مردم مى خواهد، به نداى ملت رنجديده و توده هاى ستم كشيده كه ناجوانمردانه هستى آنان زير چكمه هاى دژخيمان حكومت پايمال مى شود جواب دهند، او از مردم مى خواهد، كه به فرياد حق خواه او، كه از روح ولايت و ايمان به خدا و اعتقاد راسخ به حق ، و علاقه شديد او به اصلاح حكومت و تغيير رژيم و روى كار آمدن دولت حق و تفويض خلافت به صاحب آن يعنى امام صادق (عليه السلام ) نداى مثبت دهند.
او از مردم مى خواهد، كه او را در اين نبرد مقدس و جهاد الهى يارى دهند و تنهايش نگذارند.
آرى او خود را سپر بلاها و فداى امت اسلامى قرار داده و شهادت را با جان و دل از زندگى با ذلت و سازش با ستمگران ترجيح مى دهد.
اينك ما بخاطر اهميت اين خطبه شورانگيز و تكان دهنده عينا متن آنرا از كتاب بحارالانوار مجلسى (323) نقل مى كنيم :
متن سخنرانى زيد (ع ) 
(( ايها الناس ، ان اللّه بعث فى كل زمان خيرة ، و من كل خيرة منتجبا حيوة منه ، قال : اللّه اعلم حيث يجعل رسالته ، (324) فلم يزل اللّه يتناسخ خيرته حتى اخرج محمدا صلى اللّه عليه و آله و سلم من افضل تربة و اطهر عترة اخرجت للناس ، فلما قبض محمّدا (صلى اللّه عليه و آله ) افتخرت قريش ‍ على سائر الانبياء بان محمدا (صلى اللّه عليه و آله ) كان قرشيا و دانت العجم للعرب بان محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) كان عربيا، حتى ظهرت الكلمه و تمت النعمة ، فاتقوا اللّه عباداللّه و اجيبوا الى الحق و كونوا اعوانا لمن دعاكم اليهم ، و لا تاءخذا سنة بنى اسرائيل ، كذبوا انبيائهم ، و قتلوا اهل بيت نبيهم ، ثم انا اذكركم ايها السامعون لدعوته ، المتفهمون مقالتنا، باللّه العظيم الذى لم يذكر المذكرون بمثله ، اذا ذكر تموه وجلت قلوبكم ، و اقشعرت لذلك جلودكم ، الستم تعلمون انا ولد نبيكم المظلومون المقهورون فلاسهم و فينا و لا تراث اعطينا، و مازالت بيوتنا تهدم ، و حرمنا تنهتك ، و قائلنا يعرف ، يولد مولانا فى الخوف ، و ينشوء ناشئنا بالقهر، و يموت ميتنا بالذل .
و يحكم ان اللّه قد فرض عليكم جهاد اهل البغى و العدوان من امتكم على بغيهم ، و فرض نصرة اوليائه الداعين الى اللّه و الى كتابه ، قال ((فلينصرن اللّه من ينصره ان اللّه لقوى عزيز)). و يحكم انا قوم غضبنا للّه ربنا، و نقمنا الجور المعمول به فى اهل ملتنا، و وضعنا من توارث الامامه و الخلافة ، و يحكم بالهو و نقض العهد و صلاة لغير وقتها، و اخذ الزكاة من غير وجهها، و دفعها الى غير اهلها، و نسك المناسك بغير هديها، و ازال بها الجزيل ، و حكم بالرشا و الشفاعات و المنازل و قرب الفاسقين ، و مثل بالصالحين ، و استعمل الخيانة ، و خون اهل الامانة ، و سلط المجوس ، و جهز الجيوش و خلد فى المحابس ، و جلد المبين ؟! و قتل الوالد، و امر بالمنكر و نهى بالمعروف بغير ماءخوذ عن كتاب اللّه و لا سنة نبيه ، ثم يزعم زاعمكم ان اللّه استخلقه يحكم بخلافة ، و يصد عن سبيله ، و ينتهك محارمه ، و يقتل من دعا الى امره ، فمن اشر عند اللّه منزلة ممن افترى على اللّه كذبا، او صد عن سبيله او بغاه عوجا، و من اعظم عنداللّه اجرا ممن اطاعه ، و آذن بامره و جاهد فى سبيله ، و سارع فى الجهاد، و امن احقر عنداللّه منزلة ممن يزعم ان بغير ذلك بمن عليه ، ثم يترك ذلك استخفافا بحقه و تهاونا فى امر اللّه و ايثارا للدنيا و من احسن قولا ممن دعا الى اللّه و عمل صالحا و قال اننى من المسلمين )). )) (325)
((مردم ، خداوند در هر زمانى انسان شايسته اى را براى رسالت برانگيخت و از ميان آن افراد نمونه اى را برگزيد، و اين از روى عطيه وجودش نسبت به بندگان بود و خداوند فرمايد:
(خداوند مرتبا پيامبرى را بعد از پيامبرى مى فرستاد)، تا اينكه محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) را از بهترين طينت ها و پاك ترين عترتها و خانواده ها، به سوى مردم فرستاد، و زمانى كه خداوند اين رسالت و مقام را به محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) داد، قريش بر ساير امم افتخار كردند، كه محمّد (صلى اللّه عليه و آله ) قرشى است ، و عجم نسبت به عرب مقامى پائين تر يافت ، چون كه محمّد از عرب بود تا آن كه كلمه حق پيروز گشت و نعمت خداوند بر بندگان اتمام پذيرفت پس اى بندگان خدا، از خداوند بترسيد، و نداى حق را اجابت كنيد، و پشتيبان داعيان حق باشيد، شما روش بنى اسرائيل را پيش نگيريد، آنان پيامبران خويش را تكذيب كردند، و دستشان را به خون فرزندان آنان رنگين كردند.
من به شما، اى شنوندگان دعوت حق ، و اى كسانى كه سخن ما را مى فهميد مى گويم به خداى بزرگ ، به آن خدايى كه كسى چون او به بزرگى ياد نمى شود و موقعى به ياد او افتيد دلهاى شما بلرزد و موى از بدن شما راست گردد قسم مى دهم ، آيا شما نمى دانيد كه ما فرزندان پيامبرتان مى باشيم ، و چگونه مظلوم و مغلوب واقع شده ايم ، نه سهمى به ما رسد و نه ارثى به ما اعطاء گردد، خانه هاى ما خراب شود، و احترام ما نگهداشته نشود، اگر سخنى گوييم شناخته شويم (و ما را تعقيب كنند)، كودكان ما با ترس زاده شوند افراد ما با محروميت زندگى كنند، و محتضر ما با خوارى جان دهد.
واى بر شما، خداوند جهاد با طاغيان و دشمنان از امت خودتان (ستمگران مسلمان نما) بخاطر ظلم و بيدادگريشان بر شما واجب نموده است و يارى اولياى حق ، آنانكه مردم را بسوى خدا و قوانين خدا مى خوانند لازم گردانده است . و خداوند مى فرمايد: (( فلينصرن اللّه من ينصره ان اللّه لقوى عزيز)) پس بايد خدا را يارى كند آنكه يارى دهنده است و پروردگار قوى و عزيز است .
واى بر شما، ما خاندان پيامبر گروهى هستيم كه بخاطر خدا خشمگين مى شويم ، و جور و ستمگريهايى كه نسبت به ملت اسلام روا مى دارند تحمل نمى كنيم . و امامت و خلافت را خداوند در خاندان ما قرار داده .
واى بر شما، انحرافات حكومت را ببينيد: پيروى هوا و خواهشهاى نفسانى ، عهد شكنى نماز در غير وقت خود خواندن ، گرفتن ماليات از غير مستحقين آن ، حيف و ميل اموال و ثروت عمومى مسلمين ، نرسيدن حقوق فقراء و مستمندان و مسكينان ، تعطيل قوانين و حدود الهى ، پول گرفتن در قبال آن ، رشوه خوارى و پارتى بازى و رعايت نور چشمى ها، بدان مقرب شدن و روى كار آوردن و خوبان را از صحنه كنار زدن ، خيانت كارى و كلاه گذارى و كافران مجوسيان را بر مسلمانان مسلط كردن و ارتش را در اختيار ستم مجهز نمودن و زندان ها را از آزاد مردان پر كردن و بيگناه را تازيانه زدن كشتن پدر، و امر به بديها و جلوگيرى از نيكيها، بدون آنكه اين دستورها ارتباطى با كتاب خدا و سنت پيامبر داشته باشد.
آن وقت ساده لوحان شما گمان برند كه خداوند اين جنايتكاران را قدرت و خلافت داده است و آنان نماينده حق اند و حال آنكه آنان فرمان بخلاف فرمان حق صادر مى كنند. و از حق جلوگيرى مى نمايند و پرده هاى حق را مى درند و داعيان به خدا و حق گويان را مى كشند. آيا بدتر از اين چنين افراد در نزد خدا و آنان كه افتراء به خدا مى بندند كيست ؟؟! آيا از اينها كه مانع قوانين خدايند و در مقابل او طغيان مى كنند خطرناك تر هم هست ؟
و چه كسى اجر و پاداشش به پايه آنگونه كسى مى رسد كه از خدا پيروى مى كند و به دستور او عمل نمايد و در راه خدا جهاد كند و در مبارزه پيشقدم گردد.
و چه كسى در نزد خدا كوچكتر است از كسى كه گمان برد بدون اطاعت حق و جهاد در راه خدا منتى بر خدا دارد و حال آنكه او فرمان حق را عمل نمى كند چون حق پروردگار را بر بنده اش كم شمرده و در طاعتش كوتاه آمده ، و دل را به دنيا و ماديات بسته است . (( و من احسن قولا ممن دعا الى اللّه و عمل صالحا و قال اننى من المسلمين )). )) (326) و چه كسى گفتارى بهتر از شخصى دارد كه به سوى خدا خواند و عمل نيكو انجام دهد و بگويد همانا من مسلمانم .

next page

fehrest page

back page