فصل 14: استاندار مداين
استاندار مداين
تاج گران قيمت «كسرى» و جواهرهاى عتيقه و طلاهاى پر قيمت، از غنيمتهاىجنگى
بود، كه مسلمانان در فتوحات خويش، آن را به «مدينه» مركز اسلام سرازيركردند.
تاريخ در اين باره آورده است: «در يكى از بزرگترين تالارهاى «كاخ سفيد»
قالىبزرگ سپيدى ديده مىشد، كه صنعتگران ماهر ايرانى آن را مخصوص كاخشاهنشاهى
بافته بودند. اين قالى «بهارستان كسرى» ناميده مىشد، داراى يكصد وپنجاه ذراع
طول، هفتاد ذراع عرض، و تمام تار و پود آن زربافت و جواهر نشان بود.متن و حاشيه
آن، بوستان و گلستانى را با درختها و انواع گلهاى رنگارنگ آن نشانمىداد، ولى
برگ درختها همه از زمرد، شكوفهها از مرواريد، و غنچهها از ياقوتقرمز و
لاجوردى و جواهرات ديگر ساخته شده بودند.
تلؤلؤ و درخشندگى فلزات و انعكاس آن، در تابلوهاى سيمين و زرين ديوارها،
باروشنايى كه از پنجرههاى بالا به درون بارگاه مىافتاد، موجى متحرك بسان
حركتارواح، در آن نمايان مىساخت.
اين همان قالىاى بود كه، هنگام پيروزى مسلمانان، به دستور خليفه آن را
تكهتكه نمودند و ميان سپاهيان تقسيم كردند، و يك قطعه آن به بيست هزار
درهمفروش رفت.
ارزش مجموع اشياى گرانبهايى كه از اين كاخ به دست مسلمانان افتاد، به
جزاشياى صنعتى و پنجيك غنائم كه به «مدينه» فرستادند به قدرى بود كه، به هر
يكاز سپاهيان «سعد وقاص» مبلغ دوازده هزار درهم رسيد، در حالى كه سپاهيان
سعدشصت هزار نفر بود» (1) .
جرجى زيدان، مىنويسد: «از جمله چيزهايى كه عربها در مداين يافتند،
مقدارزيادى ظروف طلا و نقره مرصع (جواهر نشان) و تاج كسرى، و جامههاى
ديباىزربافت جواهر نشان بود. دستهاى از مسلمانان صندوقى يافتند، كه در آن
اسبى ازطلا و زينى از نقره ديده مىشد، و دندان و يال آن اسب را، از ياقوت و
زمرد به روىنقره درست كرده بودند، و سوار اسب تماما از نقره جواهر نشان بود.
در صندوق ديگر، شترى از نقره با پالان زربافت جواهر نشان قرار داشت. ازاشياى
نفيسى كه در «مداين» به دست مسلمانان افتاد، يكى بساط كسرى است، كهطول و عرض
آن شصت ذراع در شصت ذراع بود، زمينه فرش طلا، و جويهاىآب از انواع جواهرات، بر
روى آن زمينه طلا ديده مىشد، درختان و بوتههايى ازنقره روى آن فرش ساخته
بودند، كه شاخههاى آن طلا، و ميوههاى آن درختان ازجواهرات گرانبهاى رنگارنگ
بود...» (2) .
بالاخره، لباسهاى الوان و گرانبها، شمشيرها و زرهها و كلاه خودهاى قيمتى
وسلاح و مهمات فراوان جنگى، از غنيمتهاى زيادى بود، كه در «فتح مداين» كه
ماهصفر سال شانزده هجرى واقع شد، به دست مسلمانان افتاد و به خزانه بيت
المالسرازير گرديد (3) .
درباره نمونه ديگرى از سرمايههاى مهم دربار ساسانيان، جرجى زيدانمىنويسد:
در روز فتح مداين يك عرب بيابانى دانه ياقوت درشتى پيدا كرد، و براىفروش به
اين و آن نشان داد، و گوهرشناسى آن را به هزار درهم خريد، اما ياران وىكه از
اين معامله باخبر شده بودند، او را ملامت كردند، كه بهاى گوهر بيش از اينهابوده
است، عرب بيابانى گفت: باور كنيد اگر عددى بيش از «هزار» مىدانستم، آن
رامىگفتم! (4) .
شكوه «كاخ سفيد»
سرگذشت و سرنوشت «كاخ سفيد» در «مداين» داستان خواندنى و آموزندهاىدارد.
به اعتراف «مسعودى» انوشيروان پادشاه ساسانى، كه چهل و هشتسالفرمانروايى (بر
ايران آن روز داشت) كاخ سفيد را بنا نهاد. (5) خسرو پرويز، بيست
وسومين پادشاه از سلسله ساسانى، و نوه انوشيروان، كه سى و هشتسال (590 تا628
ميلادى) پادشاهى كرد، در آن مىزيست (6) .
درباره وضع معمارى و تشريفات فوق العاده اين كاخ، تاريخ گزارش مىدهد:«اين
كاخ و متعلقات آن، مساحتى را به پهناى سيصد گز، و درازاى چهارصد گزپوشانده است.
در اين مساحت چند ساختمان مهم و باشكوه ديده مىشد، درفاصله صد گز در شرق طاق،
عمارت بزرگى بود، و در سمت جنوب طاق،ساختمان ديگرى بود، كه بعدها به «حريم
كسرى» معروف شد.
طاق كسرى، يا «تختخسرو» نماى شش اشكويى داشت، و با عظمت و ابهتىميان باغ
قرار گرفته بود، اين كاخ از مرمر سفيد، و در دو سوى آن، طاق بيضى شكلىقرار
داشت. نماى اين ساختمان، به سوى شرق، و ارتفاع آن بيست و هشت گز واندى بود و
پهناى طاقسى و پنج گز بود. اين طاق كه بدان ايوان نيز مىگفتند، ازآجرهايى
ساخته شده بود، كه درازاى هر يك از آنها نيم ذرع و پهناى آن يك وجب بود.
اين ساختمان داراى دوازده ستون مرمر، هر يك به بلندى چهل و پنج گز و
نيم،حجارى و تزيينهايى كه در سنگهاى سپيد پيشانى كاخ ديده مىشد،
نظرهاىواردين را از درختها و گلهاى باغ مىربود، و به خود متوجه مىساخت!
تالار بزرگى در وسط كاخ قرار گرفته بود، كه از يكصد و پنجاه پنجره بالاى
آنروشنى مىگرفت، اين تالار داراى شاه نشينهاى گوناگون بود، كه ديوارهاى درونى
وطاقهاى آن، با تابلوهاى سيمين و زرين پوشيده و منبت كارى شده بود. در
سقفبرجسته آن، ستارههايى از طلاى درخشان نصب گرديده بود، بگونهاى كه
حركتسيارات را ميان صور 12 گانه «منطقة البروج» نشان مىداد.
صورت درخت زندگانى، كه طاووسها بر آن نشستهاند، و گلى شگفت انگيز دربالاى
سر آنها ديده مىشد، نقشهاى غنچه و گل و حيوانات، با رنگ آميزى زيبا وزنده در
يك طرف ديوار، و در طرف ديگر تصوير خسرو، كه سوار بر اسب زرد رنگبود، و جامه
سبز به تن داشت، و تصاوير معرق (موزائيك) به چشم مىخورد.
به هر حال، شمعدانهاى زرين، قنديلهاى گوهر آگين، مجسمههاى
گوناگون،مجسمههاى تمام نقره شتر و تمام طلاى اسب، و پردههاى گران قيمتبا
حاشيهمرواريد، زينت و زيور اين كاخ بزرگ شاهنشاهى را تشكيل مىدادند (7)
.
سقوط و سرنگونى
مداين، چنانكه در فصل «در جبهههاى جنگ» مطالعه كرديم، مجموعه
شهرهاىهفتگانهاى بود، كه در سى كيلومترى جنوب بغداد واقع بود، در جانب شرقى
دجلهقرار داشت (8) .
زمخشرى مىنويسد: ساختن «كاخ سفيد» واقع در «مداين» حدود بيستسالطول
كشيد. (9) خسرو پرويز، كه مدت سى و هشتسال پادشاهى كرد، در حالى
كهدر «مداين» پايتخت هفتصد ساله ساسانيان «درفش كاويانى» را برافراشته بودند
وسلطنت مىكرد، با جنگها و پيروزىهاى خويش كشور ايران را، تا انطاكيه،
دمشق،اورشليم، نواحى مصر، حبشه، جزيره قبرس، قسمتى از شمال غربى هندوستان،آسياى
صغير، عربستان، يمن، افغانستان، و ارمنستان، گسترش داد، گنجهاىفراوانى به دست
آورد، و حدود 1500 ميليون مثقال طلا و نقره گردآورده بود (10) .
جمعيت آن روز ايران را، در حدود يكصد و چهل ميليون نفر تخمين زدهاند
(11) ولى اين جمعيت عظيم به شكست كشيده شدند «در حالى كه سربازان اسلام،
درجنگ ايران و روم، به شصت هزار نفر نمىرسيدند» (12) اما علل شكست
و سقوطدولت «ساسانيان» چه چيزهايى بوده؟ با استفاده از منابع تاريخى، به طور
خلاصهاين موارد را مىتوان مطرح نمود:
علت عمده و اساسى شكست دولتساسانيان را، با آن لشكر عظيم و اقتداروسيع،
«نظام طبقاتى نا صالح» آن دولتبايد دانست، زيرا در نظام اجتماعى آنان،مردم به
دو گروه «اشراف» و «رعيت» تقسيم مىشدند. ملاك ارزشى «اشراف»مالكيت و دارايى
فراوان، و ريشه خانوادگى اشرافى بود، كه آثار آن در لباسهاىگران قيمت و فاخر،
و باغ و بستان و خدمتگزاران فراوان نمودار مىگرديد، و«رعيت» هم عموم مردمى
بودند، كه از ويژگىهاى بالا بى بهره و از همه امتيازاتطبيعى و زندگى محروم
بودند، و قهرا اكثريت قريب به اتفاق مردم با مشكلاتفراوان زندگى دستبه گريبان
و ناراضى بودند.
بدين لحاظ آثار زيانبار و ويرانگر چنين نظام ظالمانهاى، به صورت
تبعيضهاىدردناك و فاجعههاى فرساينده و مرگبار زير نمودار مىگرديد:
1 - انحصار و اختناق
در سايه شوم انحصار و اختناق رژيم ساسانيان «هيچ كس حق نداشت از طبقهاىبه
طبقه ديگرى برود، عيتبراى هميشه رعيت، و اشرافزاده پيوسته اشرافزادهبود، زيرا
به رعيت گفته بودند كه: خدا آن وضع را براى آنان خواسته است! بدينجهت كسى
نمىتوانست و حق نداشت پيشه خود را رها كند، و به حرفه بالاترىمشغول شود!»
(13) .
نمونه بارز اين «انحصار خواهى» داستان «پير كفشگر» است. بر اساس
اينداستان، وقتى «انوشيروان» با سپاه «روم» مشغول جنگ بود، با مضيقه مالى
وكمبود سلاح جنگى دستبه گريبان مىشود، بوزجمهر حكيم براى نيازمنديهاىسپاه
سيصد هزار نفرى ايران، ماموريت مىيابد براى جمع آورى ذخيرههاى مالى باشتاب
زياد، به «مازندران» برود، اما در يكى از شهرهاى نزديك «كفشگر
توانمندى»پيشنهاد «تنخواه» و قرضه ملى مىدهد، تا بدين وسيله نيازمنديهاى
ارتش كشور رادر برابر سپاه «روم» تامين نمايد، به اين شرط كه شهريار به يگانه
پسر «كفشگر» اجازهتحصيل علم ودانش دهد! اما «انوشيروان» با وجود نياز مالى
براى جنگ و خطرهجوم دشمن اين پيشنهاد را نمىپذيرد، و به قول «فردوسى»
مىگويد:
چو بازارگان بچه، گردد دبير هنرمند و با دانش و يادگير
چوفرزند ما، برنشيند به تخت دبيرى، بيايدش پيروز بخت! (14)
2 - حبس و زندان
در نظام انسانسوز طبقاتى، كه رعيت و طبقات ضعيف و احيانا افراد اصيل وآزادى
خواه زير چرخ ستم اشراف و اعيان و قدرتمداران، فرسوده و ذليلمىگشتند، گاهى
ناچار به اعتراض و فرياد مىگرديدند، اما به نيازها و فريادهاى حقطلبانه و
مظلومانه آنان، با حبس و زندان پاسخ داده مىشد!
احمد بن داود، معروف به «ابو حنيفه دينورى» متوفاى 281 هجرى مىنويسد:ذى
يزن حميرى، در «يمن» سلطنت مىكرد، پس از شكست در برابر سپاه حبشيان،به
«مداين» رفت و به انوشيروان پناهنده شد، اما پس از مدت زمانى پسر او «سيفبن
ذى يزن» از انوشيروان كمك نظامى درخواست كرد، تا دشمن را از كشور خودبيرون
براند، و به تخت و تاج خويش دستيابد.
انوشيروان هم با اين تقاضا موافقت كرد، و «هرزبن كامكار» را كه از افراد
شجاع واز خانوادههاى اصيل و شريف بود، و حدود صد سال داشت، اما (به بهانه)
ايجادناامنى در راهها به زندان انداخته بود، به فرماندهى گروه زيادى از
زندانيان(سياسى) به «يمن» اعزام داشت، آنان با «مسروق بن ابرهه» جنگيدند،
حبشيان راشكست دادند، و پيروزى را براى «سيف» به دست آوردند (15)
كه بعد «يمن» تحتحمايت ايران قرار گرفت، «ايرانيان پيروز» هم در «يمن» اقامت
گزيدند، و پس ازهجرت رسول خدا(ص) به مدينه، با اعزام «باذان بن ساسان» به
«يمن» از سوىپيامبر(ص) آنان به آيين اسلام گرويدند (16) .
3 - قتل و خونريزى
از قتل و خونريزى «خسرو پرويز» هم تاريخ گزارشهاى دردناكى دارد: او پس
ازشكست دادن «بهرام چوبين»، بر اوضاع كشور تسلط كامل يافت، راه ظلم و ستم
وطغيان و غارت اموال مردم و ريختن خون آنان را پيش گرفت (17) .
خسرو پرويز، نعمان بن منذر، معروف به «ابو قابوس» پادشاه «حيره» را كه
تحتحمايت ايران بود، چون دختر خود را به خسرو نداد، از فرمانروايى بركنار كرد،
او رابه زندان انداخت، بعد بدن وى را زير پاى فيل قرار داد، و سپس جسد نيمه جان
اورا در «خانقين» جلو شيرهاى درنده باغ وحش انداخت! (18) و با اين
وضع دردناك او رابه مرگ محكوم كرد.
بوزجمهر حكيم، كه به مدت سيزده سال وزارت، در دربار ساسانيان خدمتمىكرد، و
با علم و دانش خويش به آنان قدرت و عزت بخشيد، وقتى مورد خشم«خسرو پرويز» قرار
گرفت، او را بر كنار نمود، به زندان انداخت، لب و بينى او رابريد، و سرانجام
دستور داد: بوزجمهر را گردن زدند (19) .
به اعتراف «محمد بن جرير بن يزيد طبرى» متوفاى 310 هجرى: در دربار
خسروپرويز، سيصد و شصت عالم و دانشمند و كاهن و جادوگر و ستاره شناس، خدمت
وفعاليت مىكردند، اما وقتى آنان شكاف برداشتن سقف «كاخ مداين» را نشانه
ظهورپيامبر(ص) و زوال دولتساسانيان تفسير كردند، خسرو پرويز دستور داد،
حدوديكصد نفر از منجمان و ستاره شناسان را، به قتل برسانند! (20) .
4 - خوشگذرانى و رفاه زدگى
دولت گسترده و زورمدار، امكانات فراوان كشور غنى، و بالاخره قدرت سركشو
افسار گسيخته خسرو پرويز، براى او چنان ميدانى به وجود آورده بود، كه بهاعتراف
تاريخ، وى «در حرمسراى خويش دوازده هزار زن فراهم آورد، دراسطبلها و چراگاهها
دوازده هزار اسب داشته باشد، و براى «شبديز» اسبمخصوص خويش، علوفه و تغذيه
مخصوص و پر قيمت تهيه نمايد». (21) در حالىكه عموم مردم و طبقات
ضعيف جامعه در عسرت و تنگنا و فقر به سر مىبردند وگاهى از تامين نيازمنديهاى
ابتدايى زندگى خويش ناتوان بودند.
5 - ظلم و عصيان
بالاخره، نابسامانىها و انحرافها و حق كشى ها و سركشىهاى بىحساب وكتاب در
پيكره دولت، مجموعه فساد و آلودگىهايى را به وجود آورد، كه بدتريننتيجه آن
نارضايتى مردم و نااميدى آنان و جدا شدن و بريدن مردم از دستگاهحكومت گرديد،
كه اين مجموعه ناروايىها و نابسامانىها را، بايد ظلم و عصيانحكومت در برابر
خداوند و مردم دانست.
امام على(ع) بيستسال پس از سرنگونى ساسانيان، به سال 36 هجرى (22)
وقتىبراى رفتن به «صفين» از «كاخ مداين» عبور مىكرد، در آنجا نماز
خواند و فرمود: انهولاء كانوا وارثين، فاصبحوا موروثين، لم يشكروا النعمة
فسلبوا دنياهمبالمعصية، اياكم و كفر النعم، لا تحل بكم النقم (23)
.
آنان وارث حكومت و پادشاهىاى شدند، كه آن را از ديگران به ارث بردهبودند،
اما سپاس و شكر اين نعمت را انجام ندادند، به گناه و عصيان آلوده شدند، وبدين
خاطر نعمت قدرت و دولتخود را از دست دادند!
اكنون شما هم از گناه و كفران نعمت، سخت پرهيز داشته باشيد، تا نقمت
وگرفتارى و بلا براى شما پيش نيايد.
به هر حال، ظلم و ستمهاى ساسانيان، كه موجب نارضايتى و حتى خشم مردمگرديده
بود، سبب گرديد كه به هنگام هجوم سپاه اسلام به «مداين» به جاى جنگ ومقاومت
«جمعيت زيادى شهر را براى ورود مسلمانان، تخليه كردند» بقيه هم دفاعو مقاومتى
به خرج ندادند (24) و به قول پرفسور «ادوارد برون» مورخ انگليسى
«مسلماست كه قسمت اعظم كسانى كه (در ايران) تغيير مذهب دادند، به طيب خاطر و
بهاختيار و اراده خود آنها بود. پس از شكست ايران در «قادسيه» فى المثل چهار
هزارسرباز ديلمى (نزديك درياى خزر) پس از مشاوره، تصميم گرفتند به ميل خوداسلام
آورند، و به قوم عرب ملحق شوند. اين عده در تسخير «جلولاء» به تازيانكمك
كردند، و اشخاص ديگر نيز گروه گروه به رضا و رغبتبه اسلام گرويدند» (25)
.
«ملك الشعراى بهار» هم سروده است:
گر چه عرب، زد چو حرامى به ما داد يكى دين گرامى، به ما
گر چه ز جور خلفا، سوختيم زآل على(ع) تربيت آموختيم (26)
ماموريتسنگين سلمان
«مداين» در ماه صفر سال 16 هجرى فتح شد و به حوزه بزرگ اسلام پيوست،
ازتاريخ خلافت ده سال و شش ماه و پنج روزه «عمر بن خطاب» كه از سه شنبه بيستو
دوم جمادى الثانى سال سيزدهم (27) تا چهار شنبه 26 ذيحجه سال 23
هجرت ادامهداشته و با مرگ او پايان يافته است (28) بيش از سه سال
گذشته است.
خليفه، نخست «حذيفه فرزند يمان» را كه، از ياران خوب پيامبر(ص) و على(ع)بود
و پدر او در جنگ «احد» در ركاب رسول خدا(ص) شهيد شده بود (29)
بهاستاندارى «مداين» منصوب نمود. حذيفه مردى مجاهد و شركت نموده در
جنگ«خندق» بود (30) از ويژگىهاى ممتاز او اين جهتبود، كه رسول
خدا(ص) در جنگ«تبوك» روش شناسايى منافقان را به او آموزش داده بود (31)
.
اما حذيفه، در منصب استاندارى مداين، امكان نيافت زياد دوام بياورد،
زيراپايبندى و عشق او به امام على (ع)، و اينكه او هميشه شعار: على مع الحق و
الحقلا يفارقه (32) را همه جا سر مىداد، به نظر مىرسد، گزارش
منافقان به خليفه، موجبنگرانى و فراخوانى حذيفه به مدينه گرديده است.
پس از «حذيفه» خليفه عمر، در حالى كه تاريخ دقيق آن روشن نيست، به
روايت«ابن شهر آشوب» با جلب رضايت و موافقت امام على(ع) (33)
فرمان استاندارىمداين را براى سلمان حكيم و مجاهد و با تدبير ايرانى صادر
مىكند.
اما از طرفى پذيرش اين حكم براى سلمان بسيار سنگين و ناخوشايند بود، زيراوى
را با زور شمشير تسليم بيعتبا خليفه اول كرده بودند، و به خاطر اطاعت
ازپيامبر(ص) و ارادت به امام على(ع)، ديگرى را لايق مقام عظيم خلافت رسول
خدانمىدانست، ولى از طرف ديگر، حال كه كار از كار گذشته، و امام على(ع) هم به
خاطرحفظ اصول و كيان اسلام، خلفا را مساعدت بخشيده است، سلمان فارسى نيز
-چنانكه خواهيم ديد - با حفظ اصول اعتقادى و آزادى در عمل، اين مسؤوليت
رامىپذيرد، و دستگاه خلافت هم عملا آزادى لازم را از سلمان سلب نمىگرداند،
وسلمان حكيم و دانشمند، با توجه به اينكه براى مردم «مداين» ايرانى، بومى و
همزباناست، مقام استاندارى، پيشوايى، و امامت جمعه و جماعت در «مداين» آزاد
شده ازظلم مجوسيت را، عهده دار مىگردد، و به بهترين شيوه ممكن، رسالتخويش
راعملى مىگرداند.
مسؤوليت پيشوايى
سلمان فارسى را، ما شيعه امام على(ع) مىدانيم، به اين واقعيت «ابن ابى
الحديد» همبا عبارت: كان سلمان من شيعة على عليه السلام و خاصته، اعتراف
مىكند (34) .
«جزرى» متوفاى 630 هجرى هم مىنويسد: كان سلمان، من خيار الصحابة وزهاد هم
و فضلائهم، و ذوى قرب من رسولالله(ص) (35) .
سلمان، پيوسته از بهترين ياران رسول خدا(ص) و از زاهدان و دانشمنداناصحاب
بود، و از كسانى بود كه با رسول خدا(ص) ارتباط و پيوند محكمى داشت.
آن گاه هم كه سلمان زير بار بيعتبا ابوبكر نمىرفت، عمر او را مورد
اعتراضقرار داد و گفت: اگر «بنى هاشم» زير بار بيعت نمىروند، آنان به
پيامبر(ص) مىبالندو خود را، بهترين و برترين مردم مىدانند، اما علت تخلف تو
چيست؟
سلمان گفت: انا شيعة لهم فى الدنيا، اتخلف بتخلفهم، و ابايع ببيعتهم
(36) .
من پيرو خاندان پيامبر(ص) در دنيا هستم، هر گاه آنان تخلف كنند، من هم از
آنهاپيروى مىكنم، و آنگاه هم كه آنان تن به بيعت دهند، از آنان متابعتخواهم
كرد.
اما اكنون آن روزگار سپرى شده، و چنانكه اشاره كرديم، امام على(ع) هم درعين
اجراى رسالت هدايت الهى خويش، به خاطر مصالح كلى كيان اسلام، نسبتبه خلفا
راهنمايىها و مساعدتهايى داشته است، سلمان هم با اذن آن امام(ع) براساس همان
مصالح كلى، به قول «مسعودى» منصب استاندارى «مداين» را از سوىخليفه دوم
مىپذيرد. (37) اما با استقلال و آزادى، در چهار چوبه تكليف الهى
خويش،بر اساس راهنمايىهاى رسول خدا(ص) وامام على(ع) عمل مىنمايد.
درباره مسئووليتهاى سنگين و محاسبهدار پيشوايى در اسلام در بيان پيامبر(ص)و
امام على(ع) مىخوانيم:
1 - مردى به هنگام بيمارى «معقل بن يسار» صحابى رسول خدا(ص) به عيادتاو
مىرود. معقل مىگويد: مىخواهم حديثى را از رسول خدا(ص) براى تو بيانكنم،
البته اگر مىدانستم زنده مىماندم اين حديث را بيان نمىكردم!
به هر حال، من از رسول خدا(ص) شنيدم، كه مىفرمود: ما من عبد يسترعيه
اللهرعية، يموت يوم يموت و هو غاش لررعيتة، الا حرم الله عليه الجنة (38)
.
هر بندهاى را كه خداوند (توفيق) پيشوايى بر امت دهد، و در حالى بميرد
كهدرباره پيروان خويش، فريب و تقلب به كار برده باشد، خداوند بهشت را بر او
حرامو ممنوع مىگرداند.
2- همان راوى مىگويد: از رسول خدا(ص) شنيدم كه مىفرمود: ما من امير
يلىامر المسلمين، ثم لا يجهد لهم و ينفع، الا لم يدخل معهم الجنة (39)
.
هر اميرى عهده دار كار (پيشوايى) مسلمانان گردد، و براى آنان كوشش و تلاشو
خيرخواهى مبذول ندارد، با مسلمانان وارد بهشت نخواهد شد.
3 - ابى امامة، روايت مىكند، كه رسول خدا(ص) فرمود: ما من رجل يلى امرعشرة
فما فوق ذلك، الا اتى الله مغلولا يوم القيامة يده الى عنقه، فكه بره، او
اثقهاثمه (40) .
هر كسى عهده دار پيشوايى ده نفر و بيش از آن گردد، خداوند او را با
دستبستهبه گردن، به صحنه قيامت وارد مىكند، اگر خوب رفتار كرده باشد، نيك
رفتارى اوموجب باز شدن زنجير دست و گردن او مىگردد، و اگر با گناه و معصيت
عملنموده باشد، زنجير دست و گردن او سنگينتر و محكمتر مىشود.
4- امام على(ع) روايت مىكند، از رسول خدا(ص) شنيدم كه مىفرمود: ايما
والولى الامر بعدى، اقيم على حد الصراط و نشرت الملائكة صحيفته، فان كان
عادلاانجاه الله بعدله، و ان كان جائرا انتقض به الصراط حتى تتزايل مفاصله، ثم
يهوىالى النار، فيكون اول ما يتقيها به انفه و حر وجهه (41) .
هر كسى بعد از من عهده دار ولايت امت گردد، بر لب صراط نگه داشتهمىشود، و
فرشتگان پرونده او را باز مىگشايند، اگر او به عدالت رفتار كرده باشد،خداوند
به خاطر عدالتكارى او، وى را نجات مىدهد، اما اگر به ظلم و ستم رفتارنموده
باشد، صراط براى او شكسته مىشود، و با سقوط او، بند از بند او جدامىشود،
آنگاه به داخل آتش پرتاب مىگردد، و اولين اعضايى از بدن وى، كهمىتواند او را
(از صورت به داخل آتش افتادن) و سوزاندن آتش محفوظ بدارد،بينى و صورت او خواهد
بود!
به هر حال، سلمان حكيم، حاكم مداين و دست پرورده پيامبر(ص) اين معارفرا از
رسول خدا(ص) آموخته، و چنانكه خوانديم و خواهيم ديد، خود هم معيارهاو ملاكهاى
لازم پيشوايى را، روايت و بيان كرده است.
اما اكنون بايد ببينيم، وى در منصب مهم استاندارى «مداين» اين ملاكها
راچگونه به كار مىگيرد؟ و با چه مديريتى به اداره امور دينى و اجتماعى، مداين
ازشرك وارسته، مىپردازد؟
شيوههاى استاندارى
سلمان فارسى، اضافه بر معارف و معيارهايى را كه از پيامبرآموخته بود،
اصولجامعه شناسانه امام على(ع) را نيز براى الگو دهى و حكومتدارى و اداره
جامعهاسلامى، به طور دقيق مد نظر قرار مىدهد.
امام على(ع) فرموده است: انما الناس مع الملوك و الدنيا، الا من عصم الله
(42) .
طبع مردم بر اساس شيوه حاكمان و منافع دنيايى الگو مىگيرد، و بدان
سوىمىگرايد، مگر اينكه خداوند انسان را (از وسوسه نفس اماره و ساير
عوامللغزاننده) مصون بدارد.
سلمان حكيم، فراموش نمىكند كه مسؤوليت استاندارى، اين جهات حياتى رامىطلبد
كه استاندار بايد نگهبان اساس اسلام، معارف شرع مقدس، ميراثپيامبر(ص) و حافظ
جان و مال و عرض مسلمانان باشد، و امام على(ع) همچنينمنصبهايى را «امانت
الهى» دانسته، نه «طعمه» شكارى كه وسيله خورد و خوراك، وعيش و نوش و رفاه و
خوشگذرانى و بىدردى باشد (43) .
بدين لحاظ، سلمان كار استاندارى و اداره امور جامعه فرسوده را، به سوى
كياناسلامى و انسانى، با اصول و روشهاى عملى زير، بدين شكل آغاز مىنمايد:
1 - اقدام فرهنگى
سرزمينى كه در آتش ظلم مجوسيت و حاكمان خودكامه آن مىسوخته، احتياجزياد به
تحول فكرى و فرهنگى دارد، بدين جهتسلمان حكيم و دانشمند، درمسجد مداين، درس
تفسير قرآن ترتيب مىدهد.
ابو نعيم اصفهانى، مىنويسد، مردم «تيسفون» يعنى جمعيتشهرهاى
هفتگانهمداين باخبر شدند، سلمان در مسجد حضور دارد، حدود هزار نفر گرد
آمدند.سلمان به آنان گفت: بنشينيد، وقتى آنان نشستند، سلمان براى آنان به قرائت
وتفسير «سوره يوسف» پرداخت.. (44) .
توجه داريم، سوره يوسف، از دو پيامبر(ع) داستان به ميان مىآورد،
امانتدارىدر خزانهدارى و اموال بيت المال را مطرح مىكند، سرنوشت پاكدامنى
«يوسفصديق» را پيروزى و سربلندى و رسيدن به عزت مادى و معنوى، و
سزاى«زليخاى» هوسباز و فريبكار را، رسوايى و شكست و زبونى او را بيان
مىدارد، و درپايان هم اعلام مىكند: در سرگذشت آنان، عبرت و آموزشى براى
خردمندانوجود دارد (45) .
2 - پرهيز از زخارف
سلمان حكيم، كه در فتوحات اسلامى و جبهه سپاه اسلام، به قول «طبرى» ازسوى
خليفه مقام «رائد»ى و پيشوايى و هدايت مسلمانان را به عهده داشته (46)
اكنونكه در منصب استاندارى به «مداين» آمده، بى اعتنا به كاخ سفيد
ساسانيان شكستخورده، در آن كاخ آنچنانى مسكن نمىگزيند، و آن زرق و برق
خيرهكننده و فريبندهرا، هيچ مىشمارد، بلكه براى رسيدگى به امور مردم، اشراف
به وضع آنان، وآسانى مراجعه به «حاكم» دكانى در بازار براى انجام كارهاى ادارى
خويش انتخابمىنمايد (47) .
البته طبق روايت «ابن شهر آشوب» و «علامه مجلسى» رسول خدا(ص) از قبلبه
سلمان فرموده بود: سيوضع على راسك تاج كسرى، فوضع التاج على راسهعند الفتح
(48) .
طولى نمىكشد، كه «تاج كسرى» بر سر تو قرار مىگيرد، كه به هنگام «فتح
مداين»سلمان آن را روى سر خود گذاشت. ولى پس از آن كه سخن پيغمبر(ص)
تحققيافت، آن را برداشت و كنار گذاشت، يا اينكه اصولا اين سخن آسمانى
پيامبر(ص)كنايه از پيروزى مسلمانان و سلمان بوده است.
بالاخره، سلمان از اين تاج گران بها استفاده نكرد، و تاج پس از
پيروزىمسلمانان، به مدينه و خزانه بيت المال انتقال يافت (49) .
3 - ارتزاق از راه كار
«حسن بصرى» مىگويد: حقوق ساليانه سلمان از صندوق بيت المال، پنج هزاردرهم
بود، كه هر گاه حقوق خويش را دريافت مىداشت، آن را در راه خدا بهنيازمندان
«انفاق» مىكرد، و چون در مدينه «زنبيل بافى» آموخته بود، در مداين
نيز«زنبيل» مىبافت و آن را مىفروخت، و از درآمد «زنبيل بافى» زندگى خود را
تامينمىنمود. از كسى چيزى نمىگرفت، و مىگفت: لا احب ان آكل الامن عمل يدى
(50) .
دوست نمىدارم جز از دسترنج كار خود، ارتزاق كنم.
«عبدالله بن عمر» هم روايت كرده است: سلمان آنگاه كه امير مداين بود،
زنبيلبافى مىكرد، آن را مىفروخت، و از در آمد آن زندگى خود را تامين مىكرد
ومىگفت: دوست نمىدارم به غير از دسترنجخويش، زندگى خود را اداره نمايم،سلمان
«زنبيل بافى» را در مدينه آموخته بود (51) .
4 - ساده زيستى
ساده زيستى و زهد و پارسايى يك مقام مسؤول در جامعه اسلامى، در الگودهى و
سازندگى مردم، نقش تعيين كنندهاى دارد. درباره وضع لباس و خانهمسكونى و شيوه
زندگى سلمان حكيم هم، «ابن عبدالبر»، و «ابن ابى الحديد»مطالب فراوان و عجيبى
را آوردهاند (52) كه از جهتى مىتواند با وضع عارفانه و
زاهدانهسلمان سازگار باشد، يا اينكه در مراحل ابتدايى استاندارى، قابل قبول
افتد. اما بايدتوجه داشت، اين وضع ژنده پوشى و بى خانمانى، با موازين سازگار
نيست، و براىهميشه هم ادامه نداشته، بلكه سلمان براى خويش حداقل لباس ساده و
خانهمناسب مسكونى - چنانكه خواهيم ديد - ترتيب داده است.
فراموش نكنيم، اصل زهد فوق العاده سلمان را، جزرى، و مسعودى (53)
و رواياتفراوانى مورد تاييد قرار دادهاند، اما آنچه در اين ميان مشكل گشا
است، و مىتواند«زهد سلمان» و چهره واقعى او را با همه ويژگىهاى مثبت و
جنبههاى عقلانى وىتبيين گرداند، توضيحى است كه امام صادق(ع) در اين باره بيان
فرموده است.
آن حضرت، در پاسخ به ايراد «سفيان ثورى» صوفى كه در مدينه به حضورشآمده
بود، و به لباس سفيد و نظيف آن حضرت ايراد مىگرفت، پس از توضيحهايىفرمود: شما
كه فضل و دانش، تقوى و زهد سلمان و ابوذر غفارى را مىدانيد؟سلمان وقتى حقوق
سالانه خويش را از بيت المال مىگرفت، به اندازه يك سالمخارج خود را ذخيره
مىكرد.
وقتى به او اعتراض كردند: اى ابو عبدالله! تو با اين زهد و تقوى، در فكر
ذخيرهكردن مخارج يك سال خود هستى؟ در حالى كه ممكن است امروز يا فردا بميرى
وتا آخر سال زنده نمانى!
سلمان در جواب گفت: چرا شما فقط فرض مردن مرا مىكنيد؟ و فرض زندهماندن مرا
صحيح نمىدانيد؟ فرض اول شما فكر ساده لوحانه و ناآگاهانهاى است،اگر زنده
بمانم خرج دارم، ان النفس قد تلتاث على صاحبها، اذا لم يكن لها منالعيش ما
يعتمد عليه، فاذا هى احرزت معيشتها، اطمانت (54) .
اگر نفس انسان به قدر كافى وسايل زندگى نداشته باشد، در اطاعت و عبادتسستى
و كوتاهى مىكند، و نشاط و قدرت نمىگيرد، اما اگر وسايل زندگى فراهمباشد، قوت
و اطمينان نفس برقرار مىگردد.
تحليل زهد و پارسايى
با توجه به اينكه، جنبه زهد و پارسايى سلمان، در مقام استاندارى مداين،
دربرابر زرق و برق چشم فريب جامعه پادشاهى آن روز، يك شيوه مديريتى بسيارمؤثر
بوده، و از سوى ديگر برخى مطالب ضعيف و افسانهاى، چهره شخصيتبزرگ سلمان را
براى بعضى غبار آلود ساخته، و از جهتسوم «زهد و پارسايى» يكخصلتبسيار مهم
اخلاقى و اجتماعى است، مناسب خواهد بود، با مرورى بهاحاديث معتبر، اندكى بيشتر
اين خصلت را تحليل و بررسى كنيم.
امام صادق(ع) فرموده است: ليس الزهد فى الدنيا، باضاعة المال و لا
تحريمالحلال، بل الزهد فى الدنيا: ان لا تكون بما فى يدك اوثق منك بما
عنداللهعزوجل (55) .
زهد در دنيا، به اين نيست كه كسى مال و ثروت خود را ضايع گرداند، و
نيزنعمتهاى حلال را بر خويش حرام كند، بلكه زهد در دنيا به اين است كه، اعتماد
توبه آنچه در اختيار دارى، بيش از اعتماد به آنچه در نزد خداوند متعال است،
نباشد.
«ابن ابى طفيل» مىگويد: شنيدم كه امام على(ع) مىفرمود: الزهد فى الدنيا
قصرالامل، و شكر كل نعمة، و الورع عن كل ما حرم الله عزوجل (56) .
زهد در دنيا به اين است كه، انسان آرزوى دور و دراز (وابستگى زا)
نداشتهباشد، شكر و سپاس (عملى) هر نعمتى را انجام دهد، و از انجام همه چيزها
وكارهايى كه خداوند متعال آن را ممنوع كرده، پرهيز (و خويشتن دارى جدى)داشته
باشد.
از مفهوم اين دو حديث، و احاديث ديگرى كه در باب «زهد» وارد شده، بهدست
مىآوريم، كه اين خصلتبيشتر جنبه روانى و معنوى دارد، چون «اطمينانى»كه در
حديث امام صادق(ع) و «آرزويى» كه در كلام على(ع) مطرح شده، هر دو ازويژگىهاى
روانى افراد مىباشند.
بر اين اساس، ممكن است كسى مال و دارايى لازم را داشته باشد، اما
روحيهاىدارد كه خويش را «وابسته» و «برده دنيا» قرار نمىدهد و زاهدانه
زندگى مىكند،چنانكه ممكن است، كسى مال و ثروتى هم نداشته باشد، اما به روحيه
زبون وفرسودهاى مبتلا باشد، كه خويش را برده و ذليل دنيا مىگرداند، و در عين
نادارى، ازپارسايى و زهد، بهرهاى ندارد.
آرى، شايد با توجه به جنبه روانى «زهد» كه قهرا آثار عملى خوشگذرانى و
رفاهزدگى، و خود فراموشى، و غفلت از وضع ديگران را در پى خواهد داشت، بوده
كهامام على(ع) زهد و پارسايى را، ثروت و دارايى، و غناى نفس و موجب بى
نيازىشرافتمندانه و بدون وابستگى زبونانه، به افراد شمرده است (57)
.
و نيز با توجه به همين جنبههاى روانى خفت آفرين و هلاكتبار است، كه
پيامبرعالى قدر اسلام فرموده: ان صلاح اول هذه الامة، بالزهد و اليقين، و هلاك
آخرهابالشح و الامل (58) .
به راستى، صلاحيت و لياقت اولين افراد اين امت، به وسيله زهد و يقين
(بهمبانى اعتقادى) تحقق يافت، و هلاكت و نابودى آخرين افراد آنها هم، به
خاطرحرص زياد، و آرزوهاى (واهى) دور و دراز خواهد بود.
بنابراين، معيار زهد و پارسايى، عدم وابستگى و بردگى مادى است، بگونهاى
كهانسان «حاكم بر دنيا باشد» نه «محكوم»، «سوار بر ماديات باشد» نه «مركوب»
ومقام و منصب و ثروت را در «اختيار خويش بگيرد» نه اينكه «خويشتن را» به«اسارت
زنجير» زخارف اعتبارى دنيا، به بند كشاند.
روى اين حساب، اگر هم مشاهده مىكنيم، سلمان حكيم در مقام
استاندارى«مداين» از لحاظ غذا و لباس و مسكن، با نهايت صرفه جويى و پارسايى،
زندگى رابه سر مىبرد، مقام بلند و حساس و پر مسؤوليت وى، اين شرايط را ايجاب
مىكند،و مى خواهد منشور حكيمانه مولاى خويش، امام على(ع) را به كار گيرد، كه
فرمودهاست: ان الله تعالى، فرض على ائمة الحق ان يقدروا انفسهم بضعفة الناس،
كيلايتبيغ بالفقير، فقره (59) .
خداوند متعال، بر پيشوايان حق واجب گردانيده، كه وضع خود را با زندگى
افرادضعيف و تنگدست جامعه هماهنگ سازند، تا فقر و نادارى افراد تهيدست ومحروم،
آنان را تحت فشار و پريشانى قرار ندهد.
5- سركشى و دلجويى
سلمان حكيم، غير از اينكه در شيوه استاندارى خويش، آموزشها و آگاهىهاىلازم
را به مردم مىداد، و نيز با «زنبيل بافى خويش» عملا روح نشاط و فعاليت
تامينمادى و معنوى زندگى را فراهم مىآورد، با استقرار در بازار، به وضع كسب
وتجارت نظارت داشت، و زمينه مراجعه ارباب رجوع به او بسيار سهل و آسان بود.
اضافه بر اين، طورى كه تاريخ گزارش مىدهد: «به افراد سركشى مىكرد،شكايتها
و مشكلات آنان را رسيدگى مىنمود، به درد دل آنان گوش فرا مىداد، و ازافراد
تفقد و دلجويى به عمل مىآورد» (60) .
سلمان، گاهى هم گوشت مىگرفت و آن را مىپخت، سفرهاى مى گسترانيد وافراد
«جذامى» را (كه محروميت اجتماعى داشتند، و نيازمند دلجويى و مساعدتبودند) بر
آن سفره دعوت مىكرد، و آنان را پذيرايى مىنمود (61) .
6 - حفاظت مادى و معنوى
اگر چه آموزشها و شيوههاى عملى و زاهدانه سلمان، در مقام پيشوايى
مجموعهشهرهاى تازه به اسلام روى آورده، به عنوان يك الگوى اسلامى، مورد پيروى
مردمواقع شده بود، و سازندگىهايى هم در پى داشت، و نيز براى حفاظتهاى
مرزىسرزمينهايى كه از چنگال پادشاهى آزاد شده بود، «حدود سى هزار نيروى
نظامىهم تحت فرماندهى سلمان انجام وظيفه مىكردند» (62) و اين
نيروها مىبايست امنيتشهرها را نيز تامين نمايند، اما گاهى به خاطر ساده زيستى
سلمان، كه بدونتشريفات حكومتى بود، يا اينكه ارتشيان عهده دار حفاظت مرزها
بودند، طورى كهتاريخ مىنويسد: «افراد فرصت طلب، دستبه سرقت و نا امنى
مىزدند، سلمانهم - كه مقام معنوى و عرفانى و كرامات او را در فصلهاى قبل مورد
مطالعه قرارداديم - وقتى از مسجد بيرون آمد، با اشاره و سخن گفتن با «سگى» آن
حيوان رامامور حفظ امنيتشهرها و مبارزه با سارقان نمود!
بر اين اساس، سلمان كسى را به شهرها فرستاد، تا اعلام كند: هر كس
ازفلانساعتشب ازخانه خارج شود، جاناو در خطر هجوم سگهاست!
آن سگ هم، بالاى بلندى رفت، و با فرياد هم جنسهاى خود را مطلع و
هماهنگنمود، و بدين ترتيب با كشته شدن تعدادى از سارقان كه شب از خانه بيرون
آمدند،امنيت و حفظ اموال مردم، به شهرها بازگشت (63) .
7 - يارى رسانى
همدردى، دلنوازى، بار بردارى، و يارى رسانى به بندگان خدا، بخصوصضعيفان و
محرومان، از ويژگيهاى اخلاقى و انسانى عملى پيشوايان دينى است، تابدين وسيله
ضمن اطاعتخداوند، خدمتبه خلق، و تربيت و سازندگىاجتماعى نيز به وجود آيد.
امام على(ع) كه به حسب شرايط زمان در كوچهها بدون تشريفات و به طورناشناس
عبور مىكند «مشك آب» زن ناتوانى را به دوش مىگيرد و به خانه اومىرساند و
آنگاه كه «زن» على(ع) را مىشناسد و اظهار شرمندگى مىكند، على(ع)مى فرمايد:
من بايد شرمنده باشم، كه در حق تو (به عنوان يك مسلمان محروم درجامعه تحت پوشش
خود) كوتاهى كردهام (64) .
سلمان حكيم، نيز كه استاندار مداين است، و پيرو مكتب اهل بيت(ع)، درروزگار
امارت خويش بر «مداين» عموما تنها و بى پيرايه و به طور ناشناس، دركوچهها
حركت مىكرد.
يك روز، مردى از «قبيله شبام» در حالى كه بار كاهى را به دوش دارد، و از
حملآن ناتوان گرديده، با سلمان برخورد مىكند، به سلمان پيشنهاد مىكند، بار
او را بهدوش گيرد و به مقصد برساند، سلمان هم اين درخواست را مى پذيرد، بار
مردناتوان را به دوش مىگيرد و به راه ادامه مىدهد.
اما وقتى مردم سلمان را در آن وضع مىبينند و احترام مىكنند، به مرد
شبامىاطلاع مىدهند، وى امير مداين است، آن مرد شرمنده و خجالت زده مىشود
وعذر خواهى مىكند! و مىخواهد بار را از سلمان بگيرد.
ولى سلمان، عذر خواهى مرد را نمىپذيرد، او را هم مورد ملامت قرارنمىدهد،
بار را نيز تحويل او نمىدهد و بالاخره بار او را به منزل مىرساند (65)
.
8 - اطاعت امام (ع)
سلمان، وقتى براى منصب استاندارى به «مداين» وارد شد، يك دوات، و يكعصا و
يك شمشير و يك عبا، بيشتر نداشت، به «كاخ سفيد» هم نرفت، بلكه براىمراجعات و
كارهاى ادارى، به دستور او «دكانى» را در بازار اجاره مىكنند، و بعد همبراى
زندگى خانه كوچك و سادهاى را تشكيل مىدهد، و آنگاه هم كه «نهر دجله»طغيان
مىكند، و سيلاب شهر را فرا مىگيرد، سلمان دوات و عصا و پوستگوسفندى را كه
فرش او بود، بر مىدارد، و بالاى كوه مىرود، و مىگويد: هكذاينجوا المخفون يوم
القيامة (66) .
روز قيامت هم، سكباران اينگونه نجات پيدا مىكنند.
بارى، مقام زهد و پارسايى سلمان، و پرهيز از آلودگى به زخارف دنيا و منصب
ومقام آن، براى همه روشن است و عملا ثابت گرديده، در عين حال، براى اينكهاداى
تكليف به عمل آيد، سلمان مورد توجه امامتباشد، و از اين ناحيه نيزموقعيت
مديريتى و انسانى وى، به عنوان يك «شيعه على - ع » بيشتر تقويت گردد،امام
على(ع) نامه موعظه گرانهاى را از «مدينه» قبل از خلافتخويش، بدين شرحبراى
سلمان فارسى رحمة الله عليه، ارسال مىدارد:
پس از حمد خداوند و صلوات بر رسول خدا(ص)، وضع دنيا مانند «مار» استكه ظاهر
آن نرم است، و زهر آن كشنده است. بنابر اين، از هر چه تو را مى فريبداعراض و
احتراز داشته باش، چون جز چيز اندكى از آن (كفن) با تو همراه نخواهدماند. غم و
غصه دنيا را هم زياد به دل راه مده، چون يقين دارى كه از آن جداخواهى شد. دنيا
تحولات و ديگرگونىهايى دارد، كه هر گاه به آن انس و الفتگرفتى،
مىبايستبيشتر از آن وحشت و ترس داشته باشى، زيرا صاحب مال دنياهر چه بيشتر به
آن اعتماد كند و خورسند گردد، دنيا بيشتر او را به سختى ودشوارى مىكشاند، و هر
چه كسى بيشتر به مظاهر دنيا وابستگى و عادت گيرد،وحشت و گرفتارى او هم بيشتر
مىگردد، والسلام (67) .
جواب به خليفه
شيوه حكومتى و مديريتى سلمان حكيم را مطالعه كرديم، در اوائل اين فصل
همخوانديم، كه سلمان منصب استاندارى «مداين» را بر اساس تكليف دينى و
حفظمصالح كلى جامعه اسلامى، با اذن على(ع) پذيرفته بود، قبل آن هم طبق
روايت«زاذان» عمر به سلمان گفته بود: آيا من پادشاهم، يا خليفه؟
سلمان هم در جواب گفته بود: اگر تو از سرزمين مسلمانان، درهمى يا كمتر
وبيشتر از آن را تصرف كنى و آن را به ناحق مصرف نمايى، پادشاه خواهى بود
(68) .
اما اكنون كه سلمان حكيم، با استقلال و منش اسلامى، در منصب
استاندارى«مداين» ماموريتخويش را به نحو مطلوب انجام داده، طى نامهاى از
سوى خليفه،مورد اعتراض قرار مىگيرد!
از متن نامه خليفه به سلمان، طبق تحقيقى كه انجام شد، چيزى به دستنياورديم،
اما مضمونهاى آن از جواب سلمان روشن مىگردد، اكنون جواب سلمانرا به نامه
خليفه مورد مطالعه قرار مىدهيم:
بسم الله الرحمن الرحيم.
از سلمان، آزاد كرده رسول خدا (ص)، به عمر بن خطاب.
اما بعد، اى عمر! نامه تو به دست من رسيد، در آن مرا مورد ملامت و
سرزنشقرار داده و يادآور شدهاى: تو مرا امير مداين قرار دادهاى، و دستور
دادهاى دربارهحاكم پيشين «حذيفه» تحقيق كنم، و مسايل دوران امارت او را خوب
يابد، به توگزارش دهم.
اما بايد بدانى، اين كار صحيحى نيست، خداوند متعال هم در كتاب خويش، مرااز
اين كار منع كرده و فرموده: اى اهل ايمان! از بسيارى از سوء ظنها پرهيز
داشتهباشيد، زيرا بعضى از بدگمانىها اثم و گناه است، تجسس هم نكنيد، عقب سر
يكديگر هم ناروا نگوييد، آيا كسى از شما دوست مىدارد، گوشت مرده برادر
مؤمنخويش را بخورد؟ اين را نمىپسنديد، پس خدا را در نظر داشته باشيد و توبه
كنيد،زيرا خداوند آمرزشگر مهربان است (69) .
بنابراين، من كسى نيستم كه به خاطر اطاعت تو، درباره تفتيش از وضع
«حذيفه»گناه و معصيتخداوند را انجام دهم.
اما اينكه درباره «زنبيل بافى» و خوردن نان «جو» مرا مورد ملامت قرار
دادهاى،اينها براى يك شخص مؤمن عيبى محسوب نمىشود، به خدا سوگند، اى عمر!
نانجو خوردن و زنبيل بافى از تار برگ درختان، كه همراه با بى نيازى و خوردن
حقاهل ايمان، به ناحق باشد، نزد خداوند متعال بهتر و محبوبتر است، و به تقواى
الهىهم نزديكتر خواهد بود، زيرا من به چشم خويش مىديدم، كه رسول خدا(ص)
هرگاه نان جو به دست مىآورد، آن را مىخورد و شادمان هم مىگرديد، و هيچ
گونهخشم و ناراحتى هم نداشت.
اما اينكه ايراد گرفتهاى، چرا من حقوق خود را به ديگران بذل و
بخششمىكنم!، بايد بدانى آن را براى روز نيازمندى و تهيدستى خويش پيش
مىفرستم،اين هم براى من مهم نيست كه غذايى كه از گلويم پايين مىرود، مغز گندم
و مغز قلمگوسفند باشد، يا نان سبوس دار جوين.
اما اينكه تذكر دادهاى، من حكومت الهى را تضعيف و خويشتن را (با
سادهزيستى) ذليل كردهام، تا جايى كه مردم مداين به مقام امارت من بى
توجهىمىكنند، و مرا پل عبور (به خواستههاى) خود قرار دادهاند، و حتى بار
سنگين خودرا بر دوش من مىگذارند، و بالاخره اين شيوه را موجب سستشدن حكومت
دينخدا، و تضعيف مقام خلافت پنداشتهاى، بايد بدانى، ذليل بودن در راه
اطاعتخداوند، نزد من از عزت و عظمت در راه گناه و معصيت، محبوبتر مىباشد.
مگر تو خود نمىديدى رسول خدا (ص)، با مردم انس و الفتبرقرار مىكرد،
باآنان نزديك و محشور بود و آنان هم با آن حضرت الفتبرقرار مىكردند و با
اونزديك و مرتبط بودند؟ و از مقام نبوت و حكومت او هيچ گونه كاسته نمىشد؟
وبلكه آنان را با الفت و ارتباط خويش، اميدوار و خرسند مىگردانيد؟
آيا تو خود نمىديدى رسول خدا (ص)، نان خشك و بدون خورشت مىخورد،لباس زبر و
خشن مىپوشيد؟ و مردم هم اعم قريشى و غير قريشى، عرب و غيرعرب، و سفيد پوست و
سياه پوست، از نظر وى در ديندارى مساوى و برابر بودند؟
آرى، اى عمر! از اين بالاتر، من با دو گوش خود شنيدم و شهادت مىدهم كهرسول
خدا(ص) مىفرمود: من ولى سبعة من المسلمين بعدى، ثم لم يعدل فيهم،لقى الله و هو
عليه غضبان.
هر كس عهدهدار ولايت و سرپرستى هفت نفر از مسلمانان بعد از من گردد، وآنگاه
در ميان آنان به عدالت رفتار ننمايد، خداوند را در حالى ملاقات مىكند، كهمورد
خشم و غضب الهى خواهد بود.
بنابراين، اى عمر! من اميدوارم از ولايت و امارت بر «مداين» جان و دين سالم
بدربرم، با وجود اينكه تو خود گفتهاى: من با ذلت و زبونى (ساده زيستى و ارتزاق
ازدست رنجخويش) زندگانى را مىگذرانم.
بارى: اى عمر! من براى اين مقام محدود و پرمسؤوليتبيمناكم، آنوقت وضعكسى
كه پس از رسول خدا(ص)، پيشوايى امت مسلمان را به عهده گرفته چگونهخواهد بود؟
در حالى كه وقتى به كلام خداوند گوش فرا مىدهيم، مىفرمايد: خانهجاويدان آخرت
را، فقط براى كسانى قرار مىدهيم، كه تصميم سركشى و فساد آفرينىدر زمين (جامعه
بشرى) نداشته باشند، و عاقبت (خير) از آن پرهيزگاران است (70) .
آرى، من به اين سرزمين آمدهام، كه سياستى پيش گيرم، كه آن را پيشواى
بزرگمن (على - ع) به من آموخته، و با ارشاد و پيروى از سيره آن حضرت، احكام
وحدود الهى را استوار مىگردانم. بنابراين، من بر اساس راهنمايى هاى آن پيشواى
بزرگعمل مىكنم و حكم مىرانم.
اين را هم بدان، كه اگر خداوند براى اين امت، راه خير و صلاح، و رشد و
تعالىآنان را اراده فرموده بود، اعلم و افضل آنان، ولايت و حكومت را
عهدهدارمىگرديد. هم چنين اگر اين امتخداترس بود، از كلام پيامبر(ص) اطاعت
مىكرد،و در راه حق قدم بر مىداشت، تورا اميرمؤمنين نمىناميد. اكنون هر
كارىمىخواهى انجام بده، زيرا حكم تو در امور دنيا جريان دارد، و خيلى
همنمىتوانى به دامنه عفو خداوند، و تمديد مهلتبراى عقوبت، مغرور باشى.
به هر حال، اين را بدان، كه به زودى پاداش رفتار نارواى خويش را، در دنيا
وآخرت خواهى ديد، و از آنچه پيش فرستادهاى، و بعد همراه خواهى برد،
مؤاخذهخواهى شد. و الحمدلله وحده (71) .
جواب به ابو درداء
عويمربن زيد، معروف به «ابودرداء» صحابى رسول خدا (ص)، پس از وفات آنحضرت،
به سرزمين شام و سوريه و فلسطين رفت، و وضع مادى و رفاه او خوبشد، و طبق برخى
از روايات، منصب قضاوت و طبابت هم داشت (72) .
در پيمان برادرى، كه رسول خدا(ص) پس از هشت ماه اقامت در مدينه، مياننود،
يا صد نفر از مهاجران و انصار برقرار نمود (73) ابنهشام مىنويسد:
رسولخدا(ص) ميان سلمان و ابودرداء پيمان برادرى ترتيب داد. (74)
موضوع برادرىسلمان و ابودرداء را، ابن اثير جزرى (75) ابن ابى
الحديد (76) و ديگران مورد تاييد قرارداده اند، اما «محدث نورى»
اين عقد اخوت را نمىپذيرد، و با توجه به دلايلحديثى و تاريخى، پيمان برادرى
سلمان فارسى، و ابوذر غفارى را صحيحترمىداند (77) .
بنابراين، اگر در معاشرتها و روابط اجتماعى سلمان با مقداد، يا با ابودرداء،
تعبير«برادر» مىيابيم، ممكن ستبگوئيم: اين پيمان برادرى را هم، رسول خدا(ص)
بهمناسبت ديگرى انجام داده، يا اين كار مجاز است، كه سلمان به عنوان
«برادرمسلمان» از ابودرداء، با اين تعبير ياد كرده باشد.
به هر حال، طورى كه از شواهد تاريخى به دست مىآيد، ابودرداء از
«شام»نامههاى متعددى به سلمان در «مداين» نوشته، و سلمان را به آن سرزمين
مقدسدعوت نموده است، كه يك نمونه نامه و جواب آن را مطالعه مىكنيم:
نامه و جواب آن
ابودرداء، در نامه خود به سلمان نوشته بود:
سلام بر تو، اما بعد، اكنون خداوند به من مال و ثروت و فرزندانى داده است،
ودر سرزمين مقدس سكونت دارم.
سلمان فارسى، در جواب نوشت: سلام عليكم، اما بعد، تو براى من نوشتهاى،كه
خداوند مال و فرزندانى نصيب تو كرده است، اما اين را هم بايد بدانى، كه خير
وصلاح انسان، به خاطر مال و ثروت فراوان و فرزندان او نيست، بلكه خير و صلاحدر
اين است كه حلم و بردبارى خود را افزون گردانى، و از علم و دانش خويش هم،بهره و
نتيجه عملى بگيرى.
هم چنين، در نامه خود براى من نوشتهاى: در سرزمين مقدس سكونت
اختياركردهاى، در صورتى كه سرزمين مقدس براى كسى كارى انجام نمىدهد، بلكه
خودبايد عمل صالح انجام دهى، چون حقايق را مىدانى، و مرگ در پيش است، كه
بايدخود را براى آن آماده گردانى (78) .
بدين ترتيب، سلمان فارسى، در مقام «استاندارى مداين» بدون اينكه تحت
تاثيرنامههاى اين و آن قرار گيرد و تغيير روش دهد، با متابعت از آموزشهاى
رسولخدا(ص) و راهنمايىهاى امام على(ع) تا حيات داشت، مسؤوليتخويش راعملى
كرد، و با توجه با شيوه زاهدانه و معتدلانه او، خليفه هم نتوانستبراى عزل،يا
اقدام ديگرى عليه او تصميم بگيرد.
1. پيامبر، رهنما، ج 1، ص 43.
2. تاريخ تمدن اسلامى، ص 976، و رجوع كنيد به: تاريخ الامم و الملوك، ج 4،
ص175 - 179.
3. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 177، الاخبارالطوال، ص 121.
4. تاريخ تمدن اسلامى، ص 975.
5. مروج الذهب، ج 1، ص 290 - 291.
6. فرهنگ عميد، تاريخ و جغرافيا، ص 392.
7. پيامبر (ص)، ص 41 - 43.
8. المنجد، اعلام، ص 644.
9. نفس الرحمن، ص 528، ربيع الابرار، ج 1، ص 325.
10. فرهنگ عميد، تاريخ و جغرافيا، ص 392 و 393.
11. خدمات متقابل اسلام و ايران، ج 1، ص 77، تاريخ اجتماعى ايران، سعيد
نفيسى.
12. خدمات متقابل اسلام و ايران، ج 1، ص 77.
13. پيامبر (ص)، زين العابدين رهنما، ج 1، ص 52.
14. ديباچهاى بر رهبرى، ص 258 - 261، شاهنامه فردوسى، چاپ سنگى، ص 495.
15. الاخبار الطوال، ص 65 - 66.
16. كامل ابن اثير، ج 2، ص 245.
17. فتاوى صحابى كبير سلمان، ص 281.
18. فتاوى صحابى كبير سلمان، ص 286، فرهنگ عميد، تاريخ و جغرافيا، ص 876،
تاريخ الامم والملوك، ج 2، ص 153.
19. فتاوى صحابى كبير سلمان، ص 287، فرهنگ عميد، تاريخ و جغرافيا، ص 259.
20. تاريخ الامم و الملوك، ج 2، ص 143 - 144.
21. فتاوى صحابى كبير سلمان، ص 69.
22. مروج الذهب، ج 2، ص 374.
23. فتاوى صحابى كبير، ص 63، بحار الانوار، ج 32، ص 423.
24. مروج الذهب، ج 2، ص 310.
25. خدمات متقابل اسلام و ايران، ج 1، ص 80، تاريخ ادبيات ايران، ج 1، ص
299.
26. فتاوى صحابى كبير سلمان، ص 310.
27. تاريخ الخلفاء، ص 131.
28. المعارف، ص 79.
29. اسد الغابة، ج 2، ص 15.
30. بحار الانوار، ج 20، ص 208.
31. سيرة الحلبية، ج 3، ص 162.
32. بحار الانوار، ج 22، ص 110.
33. الدرجات الرفيعة، چاپ قم، ص 215.
34. شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 39.
35. اسد الغابة، ج 2، ص 331.
36. نفس الرحمن، ص 587، كامل شيخ بهايى، ص 335.
37. مروج الذهب، ج 2، ص 306.
38. صحيح مسلم، ج 4، ص 108.
39. صحيح مسلم، ج 4، ص 108.
40. مجمع الزوائد، ج 5، ص 204.
41. بحار الانوار، ج 32، ص 17 و 26، فتاوى صحابى كبير سلمان، ص 92.
42. نهج البلاغه دكتر صبحى صالح، خ 210، ص 426، نهج البلاغه فيض الاسلام،
خ201، ص 666.
43. نهج البلاغه صبحى صالح، نامه 5، ص 466.
44. فتاوى صحابى كبير سلمان، ص 146، حلية الاولياء، ج 1، ص 203.
45. سوره يوسف، آيه 111.
46. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 88.
47. فتاوى صحابى كبير، ص 59 - 76، سلمان الفارسى، ص 130.
48. مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 109، بحار الانوار، ج 18، ص 131، نفس الرحمن،
ص 382.
49. تاريخ الامم و الملوك، ج 4، ص 175.
50. الاستيعاب، ج 2، ص 59، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 35.
51. بحار الانوار، ج 22، ص 390.
52. الاستيعاب، ج 2، ص 58، شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 35.
53. اسد الغابة، ج 2، ص 331، مروج الذهب، ج 2، ص 307.
54. فروع كافى، ج 5، ص 68، نفس الرحمن، ص 516، بحار الانوار، ج 47، ص 235 و
ج 67، ص 125.
55. فروع كافى، ج 5، ص 71، بحار الانوار، ج 67، ص 310.
56. بحار الانوار، ج 67، ص 310، فروع كافى، ج 5، ص 71.
57. نهج البلاغه فيض، حكمت 3، ص 1089، بحار الانوار، ج 66، ص 409.
58. بحار الانوار، ج 67، ص 311.
59. نهج البلاغه فيض، خ 200، ص 663.
60. فتاوى صحابى كبير سلمان، ص 77.
61. نفسالرحمن، ص 555، السيرة الحلبية، ج 1، ص 195.
62. الدرجات الرفيعة، ص 215، فتاوى صحابى كبير سلمان، ص 88-117،
حليةالاولياء، ج1، ص 198.
63. نفس الرحمن، ص 358، تحفة الاحباب، ص 130.
64. بحار الانوار، ج 41، ص 52.
65. فتاوى صحابى كبير ص 88، صفوة الصفوة، ص 1، ص 291.
66. نفس الرحمن، ص 551 - 555.
67. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 18، ص 34، نامه 68، نهج البلاغه فيض،
ص1065، نامه 68.
68. سلمان الفارسى، ص 133، كامل ابن اثير، ج 3، ص 22.
69. سوره حجرات، آيه 12.
70. سوره قصص، آيه 83.
71. نفس الرحمن، ص 528، بحار الانوار، ج 22، ص 360، فتاوى صحابى كبير سلمان،
ص83، الاحتجاج،ج1، ص 185.
72. فتاوى صحابى كبير سلمان، ص 232 و 233.
73. السيرة النبوية، ج 2، ص 156 - 152.
74. السيرة النبوية، ج 2، ص 156 - 152.
75. اسد الغابة، ج 2، ص 331.
76. شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 37.
77. نفس الرحمن، ص 353.
78. اسد الغابة، ج 2، ص 331، و با اندكى تفاوت، جامع الاصول، ج 10، ص 548،
فتاوى صحابى كبير، ص97، حلية الاولياء، ج 1، ص 205.