فصل 12: داستانها و سرگذشتها
داستانها و سرگذشتها
در فصلهاى مختلف اين كتاب تا كنون، روايات، نكات و سخنان فراوانى را ازسلمان
فارسى مطالعه كرديم، كه هر كدام جنبههاى اخلاقى و آموزشى ارزندهاى دربرداشت.
اكنون در اين فصل نيز داستانها و سرگذشتهاى اين صحابى بزرگ را، كهنمايانگر
مناسبات و روابط اجتماعى وى با مردم بوده، و سلمان با اين روابطجنبههاى آموزشى
و سازندگى خويش را نسبتبه ديگران معمول مىداشته است،مورد مطالعه قرار
مىدهيم.
1 - ديدن ابو درداء
ورام بن ابو فراس، مىنويسد: سلمان براى ديدن ابودرداء، كه رسول خدا(ص)ميان
آنان «پيمان برادرى» برقرار كرده بود، رفت.
سلمان بزرگوار و كهنسال، وقتى به خانه وارد شد، متوجه گرديد همسر
ابودرداء،وضع ژوليده و به هم ريختهاى دارد. اين وضع موجب ناراحتى او شد و خطاب
بهزن گفت: اين چه وضعى است، كه براى خود به وجود آوردهاى؟
زن گفت: برادر تو ابودرداء، به دنيا و زينت زندگى احساس نياز نمىكند. در
آنساعت «ابودرداء» در خانه حضور نداشت، اما طولى نكشيد وى وارد شد، بهسلمان
خوش آمد گفت و دستور داد براى او سفره غذا بگسترانند.
ابودردا، غذا را جلو سلمان گذاشت و به او تعارف كرد تا مشغول خوردن غذاشود،
اما خود كنار نشست!
سلمان گفت: خود هم مشغول غذا شو، ميزبان گفت: من روزه هستم.
سلمان كه مىدانست ابودردا، روزه مستحبى گرفته، او را سوگند داد كه روزهخود
را افطار كند، و حتى گفت: تا ابودردا غذا نخورد، وى هم غذا نخواهد خورد!
اما بالاخره، ابودردا غذا نخورد و در كنار سلمان به استراحت پرداخت.
شب فرا رسيد، و ابودردا كه روز را استراحت كرده بود، به نماز و
عبادتپرداخت، اما سلمان او را از نماز و عبادت مستحبى منع كرد و گفت: ابودردا!
اين رابدان كه، تو در برابر خداوند وظايفى دارى، در مورد استراحتبدن و حفظ
سلامتخويش مسؤول مىباشى، و هم چنين نسبتبه زن و همسر خود مسؤوليت دارى وبايد
حق او را ادا كنى.
بنابراين هم روزه لازم است، هم افطار و بدون روزه به سر بردن، هم نماز
خواندن، وهم استراحت داشتن، يعنى يك مسلمان بايد حق هر حقدارى را انجام دهد.
اما ابودرداء مىخواست روش افراطى خود را در مورد معنويت گرايى ادامهدهد و
رفتار خويش را صحيح بداند، بدين جهت زير بار سخنان سلمان نرفت و بهحضور رسول
خدا(ص) آمد، و سخنان حكيمانه و معتدلانه سلمان را با آن حضرتدر ميان گذاشت، كه
رسول خدا(ص) نظريههاى سلمان را مورد تاييد قرار داد (1) .
2 - در بازار آهنگران
امام صادق(ص) فرموده است: سلمان فارسى از بازار آهنگران كوفه عبورمىكرد،
ناگاه جمعيت زيادى كه اجتماع كرده بودند، توجه او را به خود جلب نمود.
سلمان نزديك رفت و متوجه شد، جوانى غش كرده و افرادى دور او جمعشدهاند.
افراد با مشاهده سلمان گفتند: اى ابو عبدالله! اين جوان غش كرده،
مناسباستبراى شفاى او، دعايى در گوش او بخوانى.
سلمان كنار جوان رفت (با دستخود به او حركتى داد، جوان چشم خود را بازكرد
واندكى بهبودى يافت) اما سلمان را مخاطب قرار داد و گفت: اى ابو عبدالله!من
عارضهاى ندارم، اينان درباره من اشتباه كردهاند، بلكه من گرفتار انقلاب
روحىشدهام، چون وقتى از بازار آهنگران عبور مىكردم، چشمم به آهنگرانى افتاد،
كهقطعه آهن گداختهاى را روى سندان گذاشته، و چند نفر با پتك بر آن
مىكوبيدند. بامشاهده اين صحنه به ياد سخن خداوند افتادم، كه در قرآن فرموده
است: ماموران(عذاب الهى) گرزهاى آهنين (بر سر دوزخيان فرود مىآورند) (2)
.
آرى، اى سلمان! با ديدن اين صحنه به ياد عذاب الهى افتادم و از ترس عقل
ازسرم رفت.
سلمان، از آن به بعد اين جوان مؤمن را، برادر خود قرار داد، و از اينكه
وىداراى چنين مقام معنوى بود، محبت او در قلب سلمان جاى گرفت، و پيوسته با
اومعاشرت داشت، تا اينكه جوان بيمار شد و در بستر مرگ قرار گرفت.
سلمان وقتى از بيمارى جوان با خبر شد، كنار او حاضر گرديد و بالاى سر
اونشست، اما مشاهده كرد، جوان در حال جان دادن است، بدين جهتبه مامورقبض روح
گفت: اى ملك الموت! با برادر من مهربان باش، و با راحتى با او رفتار كن.ملك
الموت هم پاسخ داد: اى ابو عبدالله! من با هر شخص مؤمنى رفيق مىشوم، بااو
مدارا مىكنم، و با راحتى جان او را مىگيرم (3) و بدين ترتيب رفيق
مؤمن سلمان، بهراحتى جان به جان آفرين تسليم كرد.
3 - روزه جمعه
محمد بن سيرين روايت مىكند، سلمان روز جمعهاى براى ديدار ابودردا، بهخانه
او رفت، اما وقتى جوياى حال او شد، گفتند: ابودردا خوابيده است.
سلمان پرسيد: مگر او بيمار شده است؟
همسرش پاسخ داد: ابودردا، شب را با عبادت و شب زندهدارى گذرانده، و روزرا
هم روزه گرفته و اكنون استراحت مىكند!
سلمان گفت: ابودردا را بيدار كنند، آنگاه به او دستور داد، غذا بخورد و
روزهمستحبى خود را باطل كند! اما ميان آنان بحث و گفت و گو در گرفت، ناچار
بهحضور رسول خدا(ص) رسيدند و موضوع را با آن حضرت در ميان گذاشتند، ولىرسول
خدا(ص) نظريه سلمان را تاييد كرد و خطاب به ابودردا فرمود: سلمان از توعالمتر
است و نظريه او درستتر مىباشد، هيچگاه همه شب جمعه خود را بهعبادت و شب
زندهدارى، و روز آن را با روزهدارى محصور نگردانيد (4) .
4 - روزه سالانه
امام صادق(ع) از اجداد خود روايت مىكند كه: يك روز رسول خدا(ص) درحالى كه
ميان اصحاب خويش قرار داشت، از آنان پرسيد: كداميك از شما هميشهروزهدار است؟
سلمان گفت: من اى رسول خدا(ص).
رسول خدا(ص) فرمود: كداميك از شما پيوسته شب زندهدار است؟
سلمان گفت: من.
رسول خدا(ص) ادامه داد: كداميك از شما در هر شبانه روز، يك ختم قرآنانجام
مىدهد؟
باز سلمان جواب داد: من. اما يكى از اصحاب (كه مورخان او را خليفه
دومدانستهاند) (5) از اين ادعاهاى سلمان عصبانى شد و گفت: اى رسول
خدا(ص)!سلمان يك مرد فارسى است و مىخواهد بر ما جماعت قريش فخر بفروشد،
وامتياز به دست آورد!
تو سؤال مىكنى، چه كسى روزهدار است؟ او مىگويد: من، در حالى كه من
بيشترروزها ديدهام او غذا مىخورد.
تو سؤال مىكنى: چه كسى شب زندهدار است؟ سلمان پاسخ مىدهد: من، درحالى كه
من و او بارها شب را خوابيده بودهايم.
تو سؤال كردى: چه كسى در هر شبانه روز يك بار قرآن را ختم مىكند؟ بازسلمان
گفت: من، در حالى كه من روزها، او را ساكت ديدهام!
رسول خدا(ص) فرمود: اى مرد آرام باش، تو درباره كسى كه مانند لقمان
حكيماست، چه مىگويى؟ اكنون موضوع را از خود او سؤال كن، تا برايت توضيح دهد.
مرد به سلمان گفت: اى ابو عبدالله! چگونه ادعاى هميشه روزهدارى مىكنى؟در
صورتى كه بيشتر روزها، من ديدهام غذا مىخورى؟
سلمان گفت: اينطور كه تو برداشت كردهاى نيست، بلكه من در هر ماه سه
روز،اول، وسط و آخر ماه را روزه مىگيرم، و خداوند هم فرموده: هر كس يك عمل
نيكانجام دهد، ده برابر پاداش خواهد داشت (6) من در هر ماه اينطور
روزه مىگيرم و آنرا به دو ماه شعبان و رمضان وصل مىكنم و بدين صورت، هميشه
روزهدار هستم.
مرد گفت: چگونه هميشه شب زندهدارى كردى، در حالى كه من بيشتر شبها تورا در
حال خواب ديدهام؟!
سلمان گفت: اينطور كه تو فكر مىكنى نيست، زيرا من از حبيب خود رسولخدا(ص)
شنيدم كه مىفرمود: من بات على طهر، فكانما احيى الليل كله.
هر كس با طهارت (يعنى وضو يا غسل يا تيمم) سر به بستر خواب گذارد، مثلاين
است كه همه شب را به شب زندهدارى و عبادت پرداخته است، و من هر شب،با طهارت
مىخوابم.
مرد گفت: اما چگونه در هر روز ختم قرآن مىكنى، در حالى كه من بيشتر روزهاتو
را ساكت ديدهام؟
سلمان پاسخ داد: اينطور كه تو مىپندارى نيست، چون من از حبيب خود
رسولخدا(ص) شنيدم، كه به على(ع) مىفرمود: اى ابوالحسن! وضع تو در ميان
امتمن، مثل «قل هو الله احد» است، كه هر كس يك بار آن را بخواند ثلث قرآن
راخوانده، هر كس دوبار آن را بخواند، دو ثلث قرآن را خوانده، و هر كس سه بار آن
رابخواند، همه قرآن را تلاوت كرده است.
رسول خدا(ص) فرمود: اى على(ع) ! هر كس تو را فقط با زبان دوستبدارد،يك ثلث
ايمان را دارد، هر كس تو را با زبان و قلب دوستبدارد، داراى دو ثلثايمان
خواهد بود، و هر كس تو را با زبان و قلب دوستبدارد، و با ستخويشهم تو را
نصرت دهد، به مقام ايمان كامل دستيافته است.
بارى، اى على جان! به خدايى كه مرا به پيامبرى مبعوث داشت، اگر مردم
روىزمين، آنطور كه اهل آسمان به تو محبت مىورزند، تو را دوست داشته
باشند،خداوند هيچكس را عذاب نخواهد كرد.
آنگاه سلمان ادامه داد: من در هر روز، سه بار سوره قل هو الله احد، را
مىخوانم،و آن مرد هم كه گويى سنگ در دهانش قرار گرفته، ساكتشد و با ناراحتى
آنجا راترك كرد (7) .
5 - شوخى امام على(ع)
در برخى از منابع تاريخى، راجع به شوخى امام على(ع) با سلمان فارسى
مىخوانيم: پيامبر(ص) و امام على(ع) در جايى نشسته و مشغول خوردن خرما بودند، و
سلمان فارسى نيز در آنجا حضور داشت.
امام على(ع) از باب مزاح هسته خرمايى را، به طرف سلمان انداخت، اما سلمان كه
اين عمل را شوخى آن حضرت پنداشته بود، خطاب به رسول خدا(ص) گفت: ملاحظه مىكنى،
امام على(ع) در حالى كه جوان است، با من پيرمرد شوخى مىكند؟
امام على(ع) با شنيدن سخن سلمان فرمود: آيا داستان «دشت ارژن» را فراموش
كردهاى؟.. (8) .
«دشت ارژن، دشت وسيعى است در مغرب شيراز، از مناطق ييلاقى شهرستان«كازرون»
و داراى مناظر با صفا» (9) در كشور ايران، و آن روزى كه داستان شوخى
امامعلى(ع) و سلمان صورت گرفته، آنان در مدينه بودهاند. در دنباله داستان هم
آمده: روزگارى سلمان در آن دشت گرفتار شير درنده شده و على(ع) او را نجات داده
است (10) .
اما تحمل و تحليل اين داستان، در حالى كه طبق اين متن تاريخى، دهها سال
قبلاز ولادت امام على(ع) صورت گرفته، چگونه قابل قبول مىباشد؟
همانطور كه «محدث نورى» هم اعتراف كرده، طبق بيان پيغمبر(ص) كه
فرموده:فضايل و امتيازات على بن ابىطالب(ع) در پيشگاه خداوند، آنقدر زياد
است، كهقرآن كريم آن را بيش از اندازه شمارش، اعلام نموده است (11)
فقط از راه عالم ماورايىو معجزه آن امام عظيم الشان، قابل توجيه خواهد بود.
6 - روى سنگ داغ!
در بيانى مىخوانيم: يك روز رسول خدا(ص)، سلمان فارسى و ابوذر غفارى راكه از
ياران بلند مقام و ممتاز آن حضرت بودند، نزد خويش فرا خواند و به هر يكمبلغ
پولى هديه داد.
سلمان وقتى حضور پيامبر(ص) را ترك گفت، پولى را كه دريافت داشته بود، درمسير
خود ميان بىنوايان و تهى دستان تقسيم كرد، اما ابوذر آن پول را، صرفمخارج
معاش و زندگى خويش نمود.
روز بعد كه آن حضرت آن دو را دعوت نموده بود، دستور داد سنگى را با آتشداغ
كنند و سلمان و ابوذر بالاى آن رفته، توضيح دهند با پولى كه دريافتداشتهاند،
چه كردهاند؟
سلمان، روى سنگ داغ رفت و قبل از آنكه گرفتار ناراحتى و آسيبى شود، بهطور
سريع گفت: انفقت فى سبيل الله.
پولى را كه به من دادى، در راه خدا به نيازمندان پرداخت كردم.
اما وقتى نوبتبه ابوذر رسيد، بالاى سنگ قرار گرفت و خواست موارد
مصرفدريافتى خود را بيان كند، داغى سنگ به او مهلت نداد و قبل از آنكه بتواند
حسابخود را پس بدهد، از سنگ پايين آمد!
رسول خدا(ص) فرمود: اى ابوذر! تو را مورد عفو قرار دادم، اما اين را
بدان،كسى كه طاقت تحمل اين سنگ داغ را ندارد، هرگز نمىتواند حرارت آتش دوزخ
راتحمل كند (12) .
البته توجه داريم، كه مقام سلمان و ابوذر خيلى از اين مراحل بالاتر بوده،
رسولخدا(ص) آنان را خوب مىشناخت و آنان هم در مراحل مختلف سخت و طاقتفرسا،
امتحان خود را داده، و ايمان و زهد و صداقت و عدالتخويش را، بارها بهاثبات
رسانده بودند، و اگر پيامبر(ص) چنين آزمايشى را از آنان به عمل آوردهباشد،
عمدتا به منظور عبرت و آموزش ديگران بوده است.
7 - ملاقات ابوذر
ابى سخيله، مىگويد: من با سلمان فارسى رحمة الله عليه، اعمال حج را
انجامداديم، و به هنگام بازگشت، در «ربذه» به ملاقات ابوذر غفارى رفتيم.
ابوذر، به ما گفت، پس از مرگ من ناچار فتنهاى به وجود مىآيد، در آن زمان
بهكتاب خداوند، و بزرگمرد على بن ابى طالب(ع) پناه بريد و ملازم او باشيد،
زيرا مندر حضور رسول خدا(ص) بودم و شنيدم كه مىفرمود: على(ع) اول كسى است
كهبه من ايمان آورده، اول كسى است كه نبوت مرا تصديق نموده، و اول كسى استكه
در روز قيامت، با من دستخواهد داد.
على(ع) صديق اكبر است، او فاروق اين امت مىباشد، زيرا ميان حق و باطل راجدا
مىكند، او سرپرست اهل ايمان است، در حالى مال و ثروت سرپرست (وصاحب اختيار)
منافقين مىباشد (13) .
ابوذر غفارى، صحابى بزرگ رسول خدا(ص) از سوى «عثمان بن عفان» به«ربذه»
تبعيد شد، و به سال سى و دو هجرى، در همان مكان دور افتاده بيابانى (كهدر مسير
(سابق) مكه 125 كيلومتر با مدينه فاصله دارد) غريبانه و مظلومانه، جان سپرد
(14) .
اما اينكه «علامه مجلسى» ملاقات سلمان فارسى با ابوذر را بعيد مىداند، و
احتمالمىدهد ملاقات كننده «سلمان بن ربيعه» بوده، چون ورود «سلمان فارسى»
بعد ازخروج ابوذر از «ربذه» به «مدينه» بعيد مىباشد. (15) بايد
گفت اين احتمال علامهمجلسى رحمة الله تعالى عليه، نمىتواند احتمال قابل
اعتبارى باشد، زيرا در متنخبر، كه شيخ طوسى نيز آن را روايت كرده، (16)
سخنى از بازگشتسلمان فارسى«بهمدينه» به ميان نيامده است.
اضافه بر اين، آن روزگارى كه سلمان بر «مداين» فرماندارى مىكرده، مقام
اومانع از حج نمىگرديده است، و مىتوان گفت، سلمان به هنگام رفتن به مكه
يابازگشت، به ملاقات ابوذر توفيق يافته است.
به هر حال، سراسر زندگى سلمان، اين اعجوبه پارسى و صحابى ممتازپيامبر(ص)
داستانهاى عبرتآموز است و فوقالعادگى دارد، و گويا بدين خاطراست كه،
فرقههايى مانند: غلات، گروهى از صوفيان و فرقههاى ديگرى خواستهاند
فقطجنبههاى عرفانى و كرامات او را ملاك عمل قرار دهند، و با عدم توجه به
جنبههاىفقاهتى و جهاد و فرهنگ عميق و همه جانبه او، راه افراط و انحراف را
پيشگيرند.
بارى، اين جهت هم خود عبرتى است، چنانكه داستان «ايوان مداين» هم
عبرتىاست، و «حكيم خاقانى» درباره آن سروده است:
هان اين دل عبرت بين، از ديده نظر كن هان ايوان مداين را، آئينه عبرت دان
يك ره، ز ره دجله، منزل به مداين ران وزديده دوم دجله، بر خاك مداين ران
وز آتش حسرت بين، بريان جگر دجله خود آب شنيدستى، آتش كندش بريان
هرگه به زبان اشك، آوازه ايوان را تا آنكه بگوش دل، پاسخ شنوى ز ايوان
دندانه هر قصرى، پندى دهت نو، نو پند سر دندانه، بشنو ز سر دندان
گويد كه تو از خاكى، ما خاك توئيم اكنون گامى دو سه برمانه، اشكى دوسه هم
بفشان
از نوحه جغدالحق، مائيم به دردسر از ديده گلابى كن، دردسر ما بنشان
آرى، چه عجب دارى، كاندر چمن گيتى؟ جغداستپى بلبل، نوحهاستپس از الحان
اين است همان درگه، كو راز شهان بودى ديلم ملك بابل، هند و شه تركستان
اين است همان ايوان، كز نقش رخ مردم خاك در او بودى، ايوان نگارستان
از اسب پياده شو، بر نطع زمين رخ نه زير پى پيلش بين، شه مات شده نعمان
مست است زمينزيرا، خورده استبهجاىمى دركاس سر هرمز، خون دل نوشروان
پرويز به هر بزمى، زرين تره گستردى كردى ز بساط زر، زرين تره را بستان
كسرى و ترنج زر، پرويز و به زرين بر باد شده يكسر، در خاك شده پنهان
پرويز كنون گم شد، زان گمشده كمتر گوى زرين تره كو؟ بر گور، و «كم تركوا» بر
خوان
گويى كه كجا رفتند، اين تاجوران يك يك؟ زايشان شكم خاك است، آبستن جاويدان
خون دل شيرين است، آن مى كه دهد رزبان ز آب و گل پرويز است، آن خم كه نهد
دهقان
از خون دل طفلان، سرخاب رخ آميزد اين زال سفيد ابرو، زين نام سيه پستان