ستاره درخشان شام حضرت رقيه دختر امام حسين (ع )

حجة الاسلام آقاى حاج شيخ على ربانى خلخالى

- ۷ -


ترجمه خطبه شريفه امام سجّاد عليه السلام  
اى مردم ! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و ما را به هفت ويژگى بر ديگران فضيلت بخشيده است ؛ به ما ارزانى داشت علم ، بردبارى ، سخاوت ، فصاحت ، شجاعت و محبّت در قلوب مؤ منين را؛ و ما را بر ديگران برترى داد به اينكه پيامبر بزرگ اسلام ، صدّيق (اميرالمؤ منين على عليه السلام )، جعفر طيّار، شير خدا و شير رسول خدا صلى الله عليه و آله (حمزه )، و امام حسن و امام حسين دو فرزند بزرگوار رسول اكرم عليه السلام را از ما قرار داد.(231)
(با اين معرفى كوتاه ) هركس مرا شناخت كه شناخت ، و براى آنان كه مرا نشناختند با معرفى پدران و خاندانم خود را به آنان مى شناسانم .
اى مردم ! من فرزند مكّه و منايم ، من فرزند زمزم و صفايم ، من فرزند كسى هستم كه حجرالا سود را با رداى خود حمل و در جاى خود نصب فرمود، من فرزند بهترين طواف و سعى كنندگانم ، من فرزند بهترين حج كنندگان و تلبيه گويان هستم ، من فرزند آنم كه بر براق سوار شد، من فرزند پيامبرى هستم كه در يك شب از مسجدالحرام به مسجد الاقصى سير كرد. من فرزند آنم كه جبرئيل او را به سدره المنتهى برد و به مقام قرب ربوبى و نزديكترين جايگاه مقام بارى تعالى رسيد، من فرزند آنم كه با ملائكه آسمان نمازگزارد، من فرزند آن پيامبرم كه پروردگار بزرگ به او وحى كرد، من فرزند محمّد مصطفى و على مرتضايم ، من فرزند كسى هستم كه بينى گردنكشان را به خاك ماليد تا به كلمه توحيد اقرار كردند.
من پسر آن كسى هستم كه برابر پيامبر با دو شمشير و با دو نيزه مى رزميد، و دوبار هجرت و دوبار بيعت كرد، و در بدر و حنين با كافران جنگيد، و به اندازه چشم بر هم زدنى به خدا كفر نورزيد، من فرزند صالح مؤ منان و وارث انبيا و از بين برنده مشركان و امير مسلمانان و فروغ جهادگران و زينت عبادت كنندگان و افتخار گريه كنندگانم ، من فرزند بردبارترين بردباران و افضل نمازگزاران از اهل بيت پيامبر هستم ، من پسر آنم كه جبرئيل او را تاءييد و ميكائيل او را يارى كرد، من فرزند آنم كه از حرم مسلمانان حمايت فرمود و با مارقين و ناكثين و قاسطين جنگيد و با دشمنانش مبارزه كرد، من فرزند بهترين قريشم ، من پسر اولين كسى هستم از مؤ منين كه دعوت خدا و پيامبر را پذيرفت ، من پسر اول سبقت گيرنده اى در ايمان و شكننده كمر متجاوزان و از ميان برنده مشركانم ، من فرزند آنم كه به مثابه تيرى از تيرهاى خدا براى منافقان و زبان حكمت عبّاد خداوند و يارى كننده دين خدا و ولى امر او و بوستان حكمت خدا و حامل علم الهى بود.
او جوانمرد، سخاوتمند، نيكو چهره ، جامع خيرها، سيّد، بزرگوار، ابطحى ، راضى به خواست خدا، پيشگام در مشكلات ، شكيبا، دائما روزه دار، پاكيزه از هر آلودگى و بسيار نمازگزار بود.
او رشته اصلاب دشمنان خود را از هم گسيخت و شيرازه احزاب كفر را از هم پاشيد.
او داراى قلبى ثابت و قوى و اراده اى محكم و استوار و عزمى راسخ بود و همانند شيرى شجاع كه وقتى نيزه ها در جنگ به هم در مى آميخت آنها را همانند آسيا خرد و نرم و بسان باد آنها را پراكنده مى ساخت .
او شير حجاز و آقا و بزرگ عراق است كه مكّى و مدنى و خيفى و عقبى و بدرى و احدى و شجرى و مهاجرى (232) است ، كه در همه اين صحنه ها حضور داشت .
او سيّد عرب است و شير ميدان نبرد و وارث دو مشعر (233) و پدر دو فرزند: حسن و حسين عليه السلام .
آرى او، همان او (كه اين صفات و ويژگيهاى ارزنده مختص اوست ) جدّم على بن ابى طالب عليه السلام است .
آنگاه گفت : من فرزند فاطمه زهرا بانوى بانوان جهانم .
و آنقدر به اين حماسه مفاخره آميز ادامه داد كه شيون مردم به گريه بلند شد! يزيد بيمناك شد و براى آنكه مبادا انقلابى صورت پذيرد به مؤ ذن دستور داد تا اذان گويد تا بلكه امام سجّاد عليه السلام را به اين نيرنگ ساكت كند!!
مؤ ذّن برخاست و اذان را آغاز كرد، همين كه گفت : الله اكبر، امام سجّاد فرمود: چيزى بزرگتر از خداوند وجود ندارد.
و چون گفت : اشهد إ ن لاإ له إ لّا الله ، امام عليه السلام فرمود: موى و پوست و گوشت و خونم به يكتائى خدا گواهى مى دهد.
و هنگامى كه گفت : اشهدانّ محمدا رسول الله ، امام عليه السلام به جانب يزيد روى كرد و فرمود: اين محمد كه نامش برده شد، آيا جدّ من است يا جدّ تو؟! اگر ادّعا كنى كه جدّ توست پس دروغ گفتى و كافر شدى ، و اگر جدّ من است چرا خاندان او را كشتى و آنان را از دم شمشير گذراندى ؟!
سپس مؤ ذّن بقيه اذان را گفت و يزيد پيش آمد و نماز ظهر را گزارد.(234)
در نقل ديگرى آمده است كه : چون مؤ ذّن گفت : اشهد انّ محمدا رسول الله ، امام سجّاد عليه السلام عمامه خويش از سر برگرفت و به مؤ ذّن گفت : تو را بحقّ اين محمّد كه لحظه اى درنگ كن ، آنگاه روى به يزيد كرد و گفت : اى يزيد! اين پيغمبر، جدّ من است و يا جدّ تو؟! اگر گويى جدّ من است ، همه مى دانند كه دروغ ، و اگر جدّ من است پس چرا پدر مرا از روى ستم كشتى و مال او را تاراج كردى و اهل بيت او را به اسارت گرفتى ؟! اين جملات را گفت و دست برد و گريبان چاك زد و گريست و گفت : بخدا سوگند اگر در جهان كسى باشد كه جدّش رسول خداست ، آن منم ، پس چرا اين مرد، پدرم را كشت و ما را مانند روميان اسيركرد؟! آنگاه فرمود: اى يزيد! اين جنايت را مرتكب شدى و باز مى گويى : محمّد صلى الله عليه و آله رسول خداست ؟! و روى به قبله مى ايستى ؟! واى بر تو! در روز قيامت جدّ و پدر من در آن روز دشمن تو هستند.
پس يزيد فرياد زد كه مؤ ذّن اقامه بگويد! در ميان مردم هياهويى برخاست ؛ بعضى نماز گزاردند و گروهى نماز نخوانده پراكنده شدند.(235)
و در نقل ديگر آمده است كه امام سجّاد عليه السلام فرمود:
اَنَا ابْنُ الحُسَيْنِ القَتيلِ بِكَرْبَلا، اَنَا ابنُ عَليٍّ المُرْتَضى ، اَنَا ابْنُ مُحَمّدٍ الْمُصْطَفى ، اَنَا ابْنُ فاطِمَةَ الزَّهْراءِ، اَنَا ابْنُ خَديجةَ الْكُبْرى ، اَنَا ابْنُ سِدْرَة المُنْتَهى ، اءنا ابْنُ شَجَرَة طوبى اَنَا ابْنُ المُرَمّلِ بِالدّماءِ، اَنَا ابْنُ مَنْ بَكى عَلَيهِ الجِنُّ فِى الظَّلْماءِ، اَنَا ابْنُ مَنْ ناحَ عَلَيهِ الطُّيورُ فِى الهَواءِ. (236)
من فرزند حسين شهيد كربلايم ، من فرزند على مرتضى و فرزند محمّد مصطفى و پسر فاطمه زهرايم ، و فرزند خديجه كبرايم ، من فرزند سدره المنتهى و شجره طوبايم ، من فرزند آنم كه در خون آغشته شد، و پسر آنم كه پريان در ماتم او گريستند، و من فرزند آنم كه پرندگان در ماتم او شيون كردند.
پس از (237) خطبه غرّاى عقيله بنى هاشم حضرت زينب كبرى و خطبه حضرت سيّدالساجدين امام زين العابدين عليه السلام ، مردم ماهيّت يزيد كافر ستمكار را شناختند و شروع كردند به لعن و طعن يزيد. يزيد خود را بيچاره ديد و فهميد كه منفور جامعه است ، با كمال بى شرمى و ندامت تمام اين جنايات را به گردن امراى لشگر انداخت تا خود را تبرئه كند ولى اين ننگ تا قيامت پاك شدنى نبود.
يزيد، جنايت را به گردن امراى لشگر انداخت ! 
فضاحت فاجعه كربلا به حدّى رسيد كه يزيد (لعين ) امراى لشگر نينوا را احضار نمود. شبث بن ربعى ، مصائب بن وهيبه ، شمر بن ذى الجوشن ، سنان بن انس ، خولى بن يزيد، قيس بن ربيع و چند تن ديگر نزد وى حاضر شدند. وى نخست متوجّه شبث بن ربعى شد و گفت : تو كشتى حسين عليه السلام را؟ وى چنين پاسخ داد لعنت خدا بر آن كسى كه حسين عليه السلام را كشت ، من او را نكشتم .
يزيد گفت : پس قاتل حسين عليه السلام كيست ؟! گفت : مصائب . يزيد او را مورد خطاب قرار داده همان سؤ ال را تكرار كرد، و همان جواب را شنيد. به همان ترتيب همه امرا را مورد پرخاش و سؤ ال قرار داد، و همه شديدا انكار نمودند، تا نوبت به خولى رسيد. وى در جواب متحيّر مانده بود و همه سرهنگان با حالت وحشت و نگرانى چشم به صورت او دوخته بودند و در فكر جواب قاطع بودند. يك مرتبه همه گفتند قاتل حسين قيس بن ربيع بود.
يزيد با سخنان درشت خود به وى حمله كرد و گفت : تو كشتى حسين را؟! قيس در جواب گفت : من قاتل اصلى را خوب مى شناسم ولى بدون امان از طرف امير نخواهم گفت . يزيد به وى امان داد. سپس چنين گفت : اى امير، قاتل حسين آن كسى است كه پرچم جنگ را برافراشت و سپاه را فوج فوج به جنگ او روانه ساخت . يزيد گفت : آن كس كدام است ؟
قيس در جواب وى گفت : اى امير، تو كشتى حسين را! يزيد از جاى برخاست و به سراى خويش رفت و سر حسين را به طشت طلا گذاشت و در پارچه اى پيچيد و در حجره مخصوص خود نگاه داشت . پس از آن همى به صورت خود لطمه مى زد و مى گفت : (مالى و قتل الحسين ): من چه كارى داشتم به كشتن حسين . (238)
ملا حسين كاشفى در روضه الشهداء چنين آورده كه امام زين العابدين عليه السلام از يزيد خواست قاتل پدر او را به وى تحويل دهد تا قصاص ‍ نمايد. قاتلان سيّدالشهدا همگى اين عمل را به گردن ديگرى مى انداختند تا نوبت به شمر رسيد، و او هم يزيد را متّهم نمود.(239)
قصه زنى از مردم شام 
از بحرالمصائب نقل مى كنند كه در خرابه شام هيجده صغير و صغيره در ميان اسيران بود كه به آلام و اسقام مبتلا، و هر بامداد و شامگاه از جناب زينب سلام الله عليه آب و نان طلب مى كردند و از گرسنگى و تشنگى شكايت مى نمودند. يك روز يكى از اطفال طلب آب نمود. زنى از اهل شام فورا جام آبى حاضر نمود و به عليا مخدره زينب سلام الله عليه عرض كرد كه اى اسير، ترا به خدا قسم مى دهم كه رخصت فرمايى من اين طفل را به دست خويش آب دهم ، لان رعايه الا يتام يوجب قضاء الحوائج و حصول المرام ، شايد خداى تعالى حاجت مرا برآورد. عليا مخدره فرمود: حاجت تو چيست و مطلوب تو كيست ؟
عرض كرد من از خدمتكاران فاطمه زهرا سلام الله عليه بودم ، انقلاب روزگار به اين ديارم افكند. مدّتى دراز است كه از اهل بيت اطهار خبرى ندارم و بسيار مشتاقم كه يك مرتبه ديگر خدمت خاتون خود عليا مخدره زينب برسم و مولاى خود امام حسين را زيارت كنم . شايد خداوند متعال به دعاى اين طفل حاجت مرا برآورد و بار ديگر ديدة مرا به جمال ايشان روشن بفرمايد و بقيه عمر را به خدمت ايشان سپرى كنم . زينب سلام الله عليه چون اين سخن را شنيد ناله از دل و آه سرد از سينه بركشيد و گفت اى امه الله حاجت تو برآورده شد. ها اءنا زينب بنت اميرالمؤ منين و هذا راءس ‍ الحسين على باب دار يزيد: من زينب دختر اميرالمؤ منينم ، و اين نيز سر حسين است كه بر درب خانه يزيد آويخته است . آن زن با شنيدن اين مطلب همانند شخص صاعقه زده مدّتى خيره خيره به عليا مخدّره زينب نظر كرد و سپس ناگهان نعره اى زد و بيهوش بر روى زمين بيفتاد. چون به هوش آمد چنان نعره واحسيناه ، واسيداه ، وااماماه ، واغريباه ، و واقتيل اولاد على از جگر بركشيد كه آسمان و زمين را منقلب كرد.(240)
قصه زنى كه نذر كرده بود 
نيز در بحر المصائب مى خوانيم : يك روز زنى طبقى از طعام آورد و در نزد عليا مخدّره گذارد. آن عليامخدّره فرمود اين چه طعامى است ، مگر نمى دانى صدقه بر ما حرام است ؟ عرض كرد اى زن اسير، به خدا قسم صدقه نيست ، بلكه نذرى است كه بر من لازم است و براى هر غريب و اسير مى برم . حضرت زينب فرمود اين عهد و نذر چيست ؟ عرض كرد من در ايّام كودكى در مدينه رسول خدا صلى الله عليه و آله بودم و در آنجا به مرضى دچار شدم كه اطبا از معالجه آن عاجز آمدند. چون پدر و مادرم از دوستان اهل بيت بودند براى استشفا مرا به دارالشفاى اميرالمؤ منين عليه السلام بردند و از بتول عذرا فاطمه زهرا طلب شفا نمودند.
در آن حال حضرت حسين عليه السلام نمودار شد. اميرالمؤ منين عليه السلام فرمود اى فرزند، دست بر سر اين دختر بگذار و از خداوند شفاى اين دختر را بخواه ! پس دست بر سر من گذاشت و من در همان حال شفا يافتم و از بركت مولايم حسين تاكنون مرضى در خود نيافتم . پس از آن ، گردش ليل و نهار مرا به اين ديار افكند و از ملاقات مواليان خود محروم ساخت . لذا بر خود لازم كردم و نذر نمودم كه هرگاه اسير و غريبى را ببينم چندانكه مرا ممكن مى شود براى سلامتى آقايم حسين به آنها احسان كنم ، باشد كه يك مرتبه ديگر به زيارت ايشان نايل بشوم و جمال ايشان را زيارت كنم .
آن زن چون اين سخن را بدين جا رسانيد عليا مخدّره زينب صيحه از دل بركشيد و فرمود يا امه الله همين قدر بدان كه نذرت تمام و كارت به انجام رسيد و از حالت انتظار بيرون آمدى . همانا من زينب دختر اميرالمؤ منينم و اين اسيران ، اهل بيت رسول خداوند مبين هستند و اين هم سر حسين است كه بر در خانة يزيد منصوب است . آن زن صالحه از شنيدن اين كلام جانسوز، فرياد ناله برآورد و مدّتى از خود بيخود شد. چون به هوش آمد خود را بر روى دست و پاى ايشان انداخت و همى بوسيد و خروشيد و ناله وا سيّداه ، وا اماماه ، و واغريباه به گنبد دوّار رسانيد و چنان شور و آشوب برآورد كه گفتى واقعه كربلا نمودار شده است . سپس در بقيه عمر خود از ناله و گريه بر حضرت سيّدالشهدا ساكت نگرديد تا به جوار حق پيوست .(241)
زن يزيد به خرابه شام مى آيد 
در اينجا سخن به اختلاف نقل شده است ؛ بعضى مى گويند هند، دختر عبدالله كريز، زوجه يزيد بوده است ، صداى زينب را كه در مجلس شنيد بى پرده خود را در ميان مجلس افكند و يزيد عبا بر سر او انداخت . او يزيد را چنان مورد ملامت و شنعت قرار داد كه يزيد به او گفت برو براى حسين گريه كن ! بعضى ديگر نيز مى گويند وى به خرابه آمد با يك تفصيلى كه در كتب معتبره يافت نمى شود. ولى حقير شاهدى پيدا كردم كه ممكن است آن زن غير دختر عبدالله كريز باشد والله العالم ، و آن شاهد، اين است كه :
در ناسخ التواريخ ، جلد مربوط به خلفا، در بيان غزوات زمان خلافت عمر، در وقعه فتح قلعه ابى القدس گويد: ديده بانان براى ابوعبيده جراح ، كه سپهسالار لشگر اسلام بود، خبر آوردند كه در مقابل قلعه ابى القدس بازار مهمّى از نصارى تشكيل داده شده كه غنايم بسيارى در اوست ، چون دختر سلطان ابى القدس عروسى دارد. اگر لشگرى بر سر آنها بتازد غنيمت بسيار به دست مسلمين خواهد افتاد. ابوعبيده ، عبدالله بن جعفر طيّار را كه خط عارضش تازه دميده بود با پانصد سوار فرستاد. بعد نيز خالد بن وليد را به مدد آنها فرستاد تا بالا خره قلعه را فتح كردند و آن دختر را به اسيرى گرفتند. عبدالله بن جعفر گفت من از اين غنيمت فقط اين دختر را طالبم . ابوعبيده گفت من حرفى ندارم ولى بايد رخصت از عمر بيايد. رخصت از عمر آمد كه عبدالله بن جعفر حق او بيش از اينهاست .
به عنوان غنيمت دختر را به عبدالله دادند. اين دختر در خانه عبدالله بن جعفر بود تا معاويه آوازه حسن او را شنيد و از عبدالله وى را براى يزيد درخواست كرد، و پول زيادى در مقابلش قرار داد. آن بحرالجود كنيز مزبور را براى معاويه فرستاد و در مقابل آن ، يك درهم نيز از معاويه قبول نكرد (پايان گزيده كلام ناسخ ).
اكنون ممكن است بگوييم آن زن كه در خرابه آمده شايد همين دختر باشد طبعا اين دختر سالها در خانه عبدالله بن جعفر زيردست عليامخدّره زينب كاملا تربيت شده ، روزگار او را به شام خراب انداخته و از جايى خبر ندارد. يك وقت بر سر زبانها افتاد كه يك جماعت از اسيران خارجى به شام آمده اند. اين زن درخواست كرد از يزيد به ديدن آنها برود.
يزيد گفت شب برو. چون شب فرا رسيد فرمان كرد تا كرسيى در خانه نصب كردند. بركرسى قرار گرفت و حال رقّت بار آن اسيران او را كاملا متاءثّر گردانيد، سؤ ال كرد بزرگ شما كيست ؟ عليا مخدّره را نشان دادند. گفت اى زن اسير، شما از اهل كدام دياريد؟ فرمود از اهل مدينه . آن زن گفت عرب همه شهرها را مدينه گويد؛ شما از كدام مدينه هستيد؟ فرمود از مدينه رسول خدا صلى الله عليه و آله . آن زن از كرسى فرود آمد و به روى خاك نشست . عليا مخدّره سبب سؤ ال كرد، گفت به پاس احترام مدينه رسول خدا. اى زن اسير، ترا به خدا قسم مى دهم آيا هيچ در محله بنى هاشم آمد و شد داشته اى ؟ عليامخدّره فرمود من در محله بنى هاشم بزرگ شده ام . آن زن گفت اى زن اسير، قلب مرا مضطرب كردى . ترا به خدا قسم مى دهم ، آيا هيچ در خانه آقايم اميرالمؤ منين عبور نموده و هيچ بى بى من عليامخدّره زينب را زيارت كرده اى ؟ حضرت زينب سلام الله عليه ديگر نتوانست خوددارى بنمايد، صداى شيون او بلند شد، فرمود حق دارى زينب را نمى شناسى ، من زينبم !
بگفت اى زن ، زدى آتش به جانم
كلامت سوخت مغز استخوانم
اگر تو زينبى ، پس كو حسينت
اگر تو زينبى كو نور عينت
بگفتا تشنه او را سر بريدند
به دشت كربلا در خون كشيدند
جوانانش به مثل شاخ ريحان
مقطَّع گشته چون اوراق قرآن
چه گويم من ز عبّاس دلاور
كه دست او جدا كردند ز پيكر
هم عبدالله و عون و جعفرش را
به خاك و خون كشيدند اكبرش را
دريغ از قاسمِ نو كد خدايش
كه از خون گشته رنگين دست و پايش
ز فرعون و ز نمرود و ز شداد
ندارد اين چنين ظلمى كسى ياد
كه تير كين زند بر شير خواره
كند حلقوم او را پاره پاره
زدند آتش به خرگاه حسينى
به غارت رفت اموال حسينى
مرا آخر ز سر معجر كشيدند
تن بيمار را در غل كشيدند
حكايت گر ز شام و كوفه دارم
رسد گفتار تا روز شمارم
زينب بزرگ سلام الله عليه فرمود اى زن ، از حسين پرسش مى كنى ؟! اين سر كه در خانه يزيد منصوب است از آن حسين است . آن زن از استماع اين كلمات دنيا در نظرش تيره و تار گرديد و آتش در دلش افتاد. مانند شخص ‍ ديوانه ، نعره زنان ، بى حجاب ، با گيسوان پريشان ، سر و پاى برهنه به بارگاه يزيد دويد. فرياد زد از پسر معاويه ، راءس ابن بنت رسول الله منصوب على باب دارى : سر پسر دختر پيغمبر را در خانه من نصب كرده اى با اينكه او وديعه رسول خداست ، واحسيناه واغريباه وامظلوماه واقتيل اولاد الا دعياء، والله يعزّ على رسول الله و على اميرالمؤ منين . يزيد يكباره دست و پاى خود را گم كرد، ديد فرزندان و غلامان و حتى عيالات او بر او شوريدند. از آن پس چنان دنيا بر او تنگ شد و زندگى بر او ناگوار افتاد كه مى رفت در خانه تاريك و لطمه به صورت مى زد و مى گفت : (مالى و لحسين بن على ). لذا چاره اى جز اين نديد كه خط سير خود را نسبت به اهل بيت عوض كند، لذا به عيال خود گفت برو آنان را از خرابه به منزلى نيكو ببر. آن زن به سرعت ، با چشم گريان شيون كنان آمد زير بغل عليا مخدّره زينب را گرفت و گفت اى سيّده من ، كاش از هر دو چشم كور مى شدم و ترا به اين حال نمى ديدم . اهل بيت را برداشت و به خانه برد و فرياد كشيد اى زنان مروانيه ، اى بنات سفيانيه ، مبادا ديگر خنده كنيد! مبادا ديگر شادى بكنيد! به خدا قسم اينها خارجى نيستند، اين جماعت اسيران ذريّه رسول خدا و فرزندان فاطمه زهرا و على مرتضى و آل يس و طه مى باشند.(242)
خواب حضرت سكينه در دمشق (243) 
شيخ ابن نما گويد: سكينه سلام الله عليه در دمشق خواب ديد كه گويى پنج شتر از نور به طرف او آمدند، و بر هر شترى ، پيرمردى نشسته است و فرشتگان گرد آنها را گرفته اند و خادمى با آنها راه مى رود. پس شتران بگذشتند و آن خادم به طرف من آمد و نزديك من رسيد و گفت : اى سكينه ، جدّ تو بر تو سلام مى فرستد. گفتم : سلام بر او باد، اى فرستاده رسول خدا، تو كيستى ؟ گفت : خادمى از بهشتم . گفتم : اين پيرمردان شترسوار كيستند؟ گفت : اوّلى آدم صفوه الله است ، دومى ابراهيم خليل الله ، سومى موسى كليم الله و چهارمى عيسى روح الله . گفتم : آن كه دست بر محاسن دارد و افتان و خيزان است كيست ؟ گفت جدّ تو رسول الله است . گفتم : به كجا خواهند رفت ؟ گفت : سوى پدرت حسين . پس رو به طرف او كرده و دويدم تا آنچه ستمكاران پس از وى با ما كردند با او بگويم . در اين ميان پنج كجاوه از نور را ديدم كه مى آيند و در هر كجاوه زنى است . گفتم : اين زنان ، كيستند؟ گفت : اولى حوّا امّالبشر است ، دومى آسيه بنت مزاحم ، سومى مريم بنت عمران ، چهارمى خديجه بنت خويلد، و پنجمى نيز كه دست بر سر نهاده و افتان و خيزان است جدّه تو فاطمه بنت محمد و مادر پدرت مى باشد. گفتم : به خدا قسم ، به او مى گويم كه با ما چه كردند. پس به او پيوستم و گريان پيش او ايستادم و گفتم : اى مادر، به خدا حق ما را انكار كردند. اى مادر، به خدا جمعيّت ما را پريشان ساختند. اى مادر، به خدا حريم ما را مباح شمردند. اى مادر، به خدا پدر ما حسين عليه السلام را كشتند. گفت : ديگر مگوى اى سكينه كه جگر مرا آتش زدى و بند دلم را پاره كردى . اين پيراهن حسين است كه با من است و از من جدا نشود تا به لقاى پروردگار رسم .
پس از خواب بيدار شدم و خواستم اين خواب را پوشيده دارم ، ولى با كسان خودمان گفتم و ميان مردم شايع شد.(244)
خواب هند زن يزيد 
از هند، زوجه يزيد، روايت شده است كه گويد: در بستر خفته بودم ، در آسمان را ديدم گشوده شد، و فرشتگان دسته دسته نزد سر مطهّر امام حسين عليه السلام مى آمدند (245) و مى گفتند السلام عليك يا اءباعبدالله ، السلام عليك يابن رسول الله . در آن ميان پاره ابرى ديدم كه از آسمان فرود آمد، مردان بسيار بر آن ابر بودند و مردى درخشنده روى مانند ماه در ميان آنها بود، پيش آمد و خم شد و دندانهاى ابى عبدالله را بوسيد و همى گفت اى فرزند، ترا كشتند؛ مى شود ترا نشناخته باشند؟! از آب نوشيدن ترا منع كردند. اى فرزند، من جدّ تو پيغمبرم ، و اين پدرت على مرتضى ، و اين برادرت حسن ، و اين عمّ تو جعفر، و اين عقيل ، و اين دو حمزه و عبّاسند و همچنين يك يك خاندان را شمرد. هند گفت : ترسان و هراسان از خواب برجستم ، روشناييى ديدم كه از سر حسين مى تافت . در طلب يزيد شدم و او را در خانه تاريكى يافتم ، روى به ديواركرده و مى گفت : (مالى وَ لِلْحُسَيْن ): مرا با حسين عليه السلام چكار؟! و سخت اندوهگين بود. خواب را به او گفتم ، سر به زير انداخت . نيز هند مى گويد: چون بامداد شد حرم پيغمبر صلى الله عليه و آله را بخواست و پرسيد دوست داريد اينجا بمانيد يا به مدينه بازگرديد؟ و جائزه اى گرانبها به شما دهم . گفتند اول بايد بر حسين عليه السلام عزادارى كنيم . گفت هر چه مى خواهيد انجام دهيد، پس ‍ حجره ها و خانه ها را در دمشق خالى كرد و هر زن قرشيّه و هاشميّه جامه سياه پوشيد، و بر حسين شيون و زارى كردند هفت روز على ما نُقِل .
ابن نما گفت : زنان در مدّت اقامت در دمشق به سوز و ناله زبان گرفته بودند و با آه و زارى شيون مى كردند، و مصيبت آن گرفتاران بزرگ شده بود و جراح زخم آن داغداران از علاج فرو ماند. آنان را در خانه اى جاى داده بودند كه آنها را از سرما و گرما حفظ نمى كرد، يعنى پس از پرده نشينى و سايه پرورى رخسارشان پوست انداخت .(246)
بخش هفتم : امام سجّاد در يك نگاه 
على بن الحسين ، عليه السلام ملقّب به زين العابدين و سجّاد، فرزند ارشد امام حسين مى باشد كه از شاه زنان (247) دختر يزد گرد شاهنشاه ايران متولد شده است . ايشان تنها پسر امام حسين عليه السلام است كه پس از آن حضرت باقى ماند، زيرا 3 برادر ديگرش (على اكبر، على اصغر، و عبدالله رضيع ) در واقعه كربلا به شهادت رسيدند. آن حضرت نيز همراه پدر به كربلا آمد، ولى چون روى مصلحت الهى سخت بيمار بود و توانايى حمل اسلحه و جنگ را نداشت ، از جهاد و شهادت بازماند. در نتيجه در خيل اسيران به شام اعزام گرديد و پس از گذرانيدن دوران اسيرى ، به امر يزيد براى استمالت افكار عمومى همراه كاروان اسراى اهل بيت به مدينه روانه گرديد. بعدها آن حضرت را يك بار ديگر، و اين بار به امر عبدالملك خليفه سفّاك اموى ، با بند و زنجير از مدينه به شام جلب كردند كه چندى بعد مجدّدا به مدينه بازگشت .
امام چهارم پس از مراجعت به مدينه ، در اثر فشار و اختناق سياسى شديد حاكم ، انزوا اختيار كرده و مشغول عبادت پروردگار گرديد و با كسى جز خواص شيعه مانند(ابوحمزه ثمالى ) و (ابوخالد كابلى ) و امثال ايشان تماس ‍ نمى گرفت . البته خواص ، معارفى را كه از آن حضرت اخذ مى كردند، در ميان شيعه نشر مى دادند و از اين راه تشيّع توسعه فراوانى يافت كه اثر آن در زمان امامت امام پنجم به ظهور پيوست .(248)
ماه ولادت امام سجاد عليه السلام  
در تاريخ ميلاد حضرت امام سجّاد اختلاف بسيار است و شايد اصحّ اقوال نيمه جمادى الاولى سنه 36 هجرى قمرى و يا پنجم شعبان سنه 38 هجرى بوده است . آن حضرت در مدينه طيّبه ديده به جهان گشود (249) كه اسم مادر مكرّمه اش را قبلا ذكر كرديم .
شيخ مفيد و شيخ طوسى و سيد بن طاووس مى فرمايند ولادت با سعادت حضرت على بن الحسين در نيمه جمادى الاولى بود. و در دروس و فصول المهمه است كه پنجم ماه شعبان بوده در مناقب و اعلام الورى است كه نيمه جمادى الاخره بود و اصح قول اول است .(250)
رساله الحقوق و صحيفه سجاديه 
از امام زين العابدين كتاب پر محتواى رساله الحقوق به جاى مانده است ، كه ضرورت دارد جداگانه و با ديد علمى و حقوقى مورد دقّت و بررسى قرارگيرد، و از محتويات عميق و پربار آن در جهت ساختن مدينة فاضله ، و جامعه ايده آل و مطلوب الهى -انسانى بهره گيرى شود. اثر بسيار ارزشمند ديگرى كه از آن حضرت به يادگار مانده ، صحيفه سجاديه نام دارد كه يكى از نابترين و مهمترين گنجينه هاى معارف اسلامى در قالب دعا و نيايش ‍ است .
اين كتاب در بين علما و بزرگان به (انجيل اهل بيت ) و (زبور آل محمد) ملقّب گرديده است ، چه ، همان طور كه انجيل عيسى و زبور داود - على نبيّنا و آله و عليهم السلام - حاوى علوم و حِكَم الهى و آسمانى مى باشند صحيفه سجاديه هم حقايق والايى از معارف اسلامى را در بردارد، كه جهانيان را به سعادت و نيك بختى مى رساند.
در بسيارى از اجازات علماى اماميه (چنانكه محدث نورى در كتاب مستدرك الوسائل بيان كرده ) صحيفه سجّاديه را (اُخت القرآن ) (خواهر قرآن ) و نهج البلاغه را (اخ القرآن ) (برادر قرآن ) وصف كرده اند. زيرا اين دو كتاب شريف نيز، در نهايت امر، همچون قرآن از منبع علم الهى تراوش كرده و بر زبان مقدس آن دو بزرگوار جارى شده است : قرآن عظيم ، به وحى و املاى ذات مقدس الهى ؛ و نهج البلاغه و صحيفه سجاديه ، به الهام خداوندى و تعليم نَبَوى .
القاب حضرت  
مشهورترين كنيه آن حضرت ، ابوالحسن و ابومحمد بوده و القاب مشهور آن حضرت نيز زين العابدين ، سيّدالساجدين و العابدين ، زكى ، امين ، سجّاد، و ذوالثفنات مى باشد.
نقش نگين آن جناب به روايت حضرت امام صادق : (الحمدلله العلى ) و به روايت امام محمد باقر(العزّه لله ) و (شقى قاتل الحسين بن على ) بود.
نيز امام باقر روايت كرده است كه در موضع سجده پدرم ، پينه ها و برآمدگيهاى آشكارى وجود داشت بود كه در هر سال دو مرتبه آنها را مى بريدند، و در هر مرتبه ثفنه و بر آمدگى پنج موضع سجده را مى بريدند. به اين سبب آن حضرت را ذوالثفنات مى خواندند.(251)
آدم بنى الحسين عليه السلام  
جمع شدن نجابت عرب و عجم هر دو در او، به اعتبار پدر و مادر؛ به قول حضرت رسول صلى الله عليه و آله انّ لله من عباده خيرتين فخيرته من العرب قريش و من العجم فارس ، لهذا ملقّب بابن الخيرين شد.
انتشار اولاد رسول خدا صلى الله عليه و آله از آن حضرت است ، لهذا او را آدم بنى الحسين گويند، و او اول كسى است كه گوشه نشينى و عزلت را اختيار كرد و اول كسى است كه به مُهر و تسبيح خاك امام حسين عليه السلام سجده و عبادت كرد و از همه خلايق بيشتر گريست .
وارد شده كه رئيس البكّائين چهارند:
آدم ، يعقوب ، يوسف ، امام زين العابدين عليه السلام (252)
كجاست زين العابدين عليه السلام  
رسول گرامى اسلام فرمود: در روز قيامت منادى ندا مى كند كه كجاست زين العابدين . پس گويا مى بينم كه فرزندم على بن الحسين بن على بن ابى طالب در آن هنگام با وقار و آرامش تمام ، صفوف اهل محشر را مى شكافد و مى آيد.
در كشف الغمه مى نويسد: سبب ملقّب شدن آن حضرت به (زين العابدين ) آن است كه شبى آن جناب در محراب عبادت به تهجّد ايستاده بود، پس ‍ شيطان به صورت مار عظيمى ظاهر شد تا آن حضرت را از عبادت حق ، به خود مشغول سازد، ولى حضرت به او التفاتى نكرد. سپس آمد و انگشت ابهام پاى آن حضرت را در دهان گرفت و گزيد، به نحوى كه آن حضرت را متاءلّم ساخت ، اما باز ايشان توجهى به شيطان نكرد. زمانى كه حضرت از نماز فارغ شد خود دانست كه مار مزاحم ، شيطان است ، لذا به او فرمود كه : دور شو اى ملعون ! و باز مشغول عبادت شد! در اينجا بود كه صداى هاتفى شنيده شد كه سه مرتبه خطاب به حضرت ندا در داد: اءنت زين العابدين . تويى زينت عبادت كنندگان .
در نتيجه اين لقب در ميان مردم ظاهر و مشهور گشت .
سجده براى شكر نعمت  
حضرت امام محمد باقر عليه السلام مى فرمايد: پدرم على بن الحسين هرگز نعمتى از خدا را ياد نكرد مگر آنكه براى شكر آن نعمت ، خداى را سجده كرد، چنانكه آيه اى از كتاب خدا را كه در آن آيات سجده باشد قرائت نمى نمود مگر آنكه سجده مى كرد. نيز هرگاه حقّ تعالى شرّى را از حضرت دفع مى كرد كه از آن در بيم بود، يا مكر مكر كننده اى را از او دور مى گردانيد سجده مى كرد، و هرگاه از نماز واجب فارغ مى شد سجده مى كرد، و هرگاه توفيق مى يافت كه ميان دو كس اصلاح كند، براى شكر اين خدمت سجده مى كرد. در جميع مواضع ، سجود آن حضرت به چشم مى خورد؛ و به اين سبب آن حضرت را سجّاد مى گفتند.(253)
محتاج به رحمت حق 
حديقه الشيعه نوشته مرحوم آيه الله مقدس اردبيلى ، از طاووس يمانى نقل مى كند كه مى گويد: نيمه شبى داخل حجر اسماعيل شدم ، ديدم كه حضرت امام زين العابدين در حال سجده است و كلامى را مدام تكرار مى كند. چون گوش كردم ، اين دعا بود:
الهى عُبَيدكَ بِفنائِكَ، مسكينكَ بِفنائك ، فقيرُك بِفنائك .
بعد از آن هر زمان كه بلا و المى و مرضى مرا پيش آمد، چون نماز گزارده سر به سجده نهادم و اين كلمات را گفتم ، مرا خلاصى و فرجى روى داد.
فناء در لغت به معنى فضاى در خانه است . يعنى خدايا، بنده تو و مسكين تو و محتاج تو، بر درگاه تو، منتظر نزول رحمت تو است و از تو چشم عفو و احسان دارد. هركس اين كلمات را از روى اخلاص بگويد البته اثر مى كند و هر حاجت كه دارد برآورده مى شود.(254)
پانصد درخت خرما 
شيخ صدوق از امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: پدرم حضرت على بن الحسين در هر شبانه روز هزار ركعت نماز مى گذارد، چنانكه اميرالمؤ منين على بن ابى طالب نيز چنين بود. آن حضرت پانصد درخت خرما در تملّك داشت ، و نزد هر درختى دو ركعت نماز مى گذارد.
هنگامى كه به نماز مى ايستاد رنگ مباركش تغيير مى كرد و حالتش نزد خداوند جليل مانند بندگان ذليل بود. اعضاى شريفش از خوف خداوند مى لرزيد، و نمازش نماز مودع بود، يعنى مانند آنكه مى داند اين نماز آخر او است و بعد از آن ديگر امكان انجام نماز براى او رخ نخواهد داد.(255)
تو در راه خدا آزادى ! 
روزى امام سجّاد عليه السلام يكى از غلامان خود را دوبار صدا زد، ولى او جوابى نداد. چون در مرتبه سوم جواب داد، حضرت فرمود: آيا صداى مرا نشنيدى ؟ عرض كرد: بلى ، شنيدم . فرمود پس چه شد كه جواب مرا ندادى ؟! عرض كرد چون از تو ايمن بودم ! فرمود: الحمدلله الذى جعلَ مملوكى ياءمننى . حمد خداى را كه مملوك مرا از من ايمن گردانيد.(256)
نيز روايت شده است كه ، زمانى ، جماعتى مهمان حضرت سجّاد بودند. يكى از خدّام كبابى را از تنور بيرون آورده با سيخ به حضور مبارك آورد، در راه به علت عجله و شتاب غلام ، سيخ كباب از دست او بر سر كودكى از آن حضرت كه در زير نردبان بود افتاد و كودك را هلاك كرد.
آن غلام سخت مضطرب و متحير شد، امّا حضرت به وى فرمود: اءنت حر، تو در راه خدا آزادى . تو اين كار را به عمد نكردى . پس امر فرمود كه آن كودك را تجهيز كرده دفن نمايند. (257)
صاحب مناقب از مدائنى نقل كرده است كه : چون سيّد سجّاد عليه السلام نژاد و تبار خويش را بيان كرد، يزيد به يكى از اعوان خود گفت : وى را به بوستان برده و خونش را بريز و همانجا او را به خاك بسپار. ماءمور حضرت را به بوستان برده و به كندن قبر پرداخت در خلال حفر قبر حضرت سجاد نيز به نماز ايستاد. زمانى كه خواست آن حضرت را به قتل رساند، دستى از هوا پيدا شد و بر رخسار او سيلى زد كه به روى درافتاد و نعره كشيد و بى هوش ‍ شد.
خالد فرزند يزيد كه اين كرامات را بديد، رنگ از رخسارش پريده به سوى پدر شتافت و ماجرا را براى وى نقل كرد. يزيد امر كرد شخص مزبور را در همان گودال دفن كنند و امام را نيز رها سازند.(258)
وصيّت امام سجّاد عليه السلام به فرزندش امام محمد باقر عليه السلام  
امام محمد باقر عليه السلام مى گويد: در وقتى كه پدرم عازم سفر بود، از وى درخواست كردم مرا وصيتى فرمايد. به من فرمود با پنج تن دوستى و مجالست مكن :
1.با فاسق و نابكار و فرومايه منشين كه ترا به يك لقمه نانى مى فروشد.
2. با مردم بخيل معاشرت مكن كه در روز سخت و محنت يارى تو نمى كند.
3. از دروغگو پرهيز كن كه او به منزله سراب است و ترا مى فريبد دور را نزديك و نزديك را دور جلوه مى دهد.
4.از مردم احمق و نادان كناره گيرى كن كه چون مى خواهند به تو سودى رسانند زيان مى رسانند.
5.از كسى كه قطع رحم كرده نيز گريزان باش كه خداوند در چند جاى قرآن او را لعن كرده است .
حضرت امام زين العابدين فرمود:
مسكينٌ ابن آدمَ لهُ فى كلّ يومٍ ثلاثُ مصائبَ لا يعتبرُ بواحدة منهن ...
يعنى ، بيچاره فرزند آدم ، كه براى او در هر روزى سه مصيبت است و از هيچ يك از آنها عبرت نمى گيرد، كه اگر عبرت بگيرد امر دنيا بر وى سهل و آسان خواهد شد.
امّا مصيبت اول : كم شدن هر روز است از عمر او؛ همانا اگر در مال او نقصانى پديد آيد مغموم مى شود، با آنكه جاى درهم رفته درهمى ديگر مى آيد، ولى عمر را چيزى برنمى گرداند.
مصيبت دوم : استيفاى روزى او است ، پس هرگاه حلال باشد حساب از او كشيده و اگر حرام باشد او را عقاب كنند.
مصيبت سوم : از اين بزرگتر است . پرسيدند چيست ؟ فرمود: هيچ روز را شب نمى كند مگر اينكه يك منزل به آخرت نزديك تر مى شود، ولكن نمى داند كه به بهشت وارد مى شود يا به برزخ .(259)
فرزندان امام چهارم 
شيخ مفيد و صاحب فصول المهمّه فرموده اند كه اولاد حضرت على بن الحسين عليه السلام از ذكور و اناث پانزده نفرند: امام محمد باقر عليه السلام مكنّى به ابوجعفر كه مادرش ام عبدالله ، دختر امام حسن مجتبى بوده ؛ و حسن و حسين ؛ و زيد و عمر از ام ولد ديگر؛ و حسين اصغر وعبدالرحمن و سليمان از ام ولد ديگر؛ و على اين كوچكترين اولاد حضرت على بن الحسين بوده ، و نيز خديجه كه مادر آن دو ام ولد بوده ، و محمد اصغر كه مادرش ام ولد بود، و فاطمه و عليه و ام كلثوم مادرشان ام ولد بوده .
مرحوم محدّث قمى (ره ) مى فرمايد: كه عليّه همان مخدره است كه علماء رجال او را در كُتب رجال ذكر كرده اند و گفته اند كتابى جمع فرموده كه زراره از او نقل مى كند. (260)