فصل نوزدهم: مناجاتها و دعاهاى ابراهيم (عليه
السلام)
در داستان ابراهيم خليل (عليه السلام) در هر فراز و نشيبش در هر جا كه مشاهده
مىشود، دعا يا دعاها و مناجات او به چشم مىخورد، و اين حاكى است كه او همواره
بياد خدا بود و از مدد مىطلبيده، و روحيهى قوى او در پرتو همين دعاها و مناجاتها
بيش از پيش، عالى مىشده است و ضمناً دعاهاى او، مكتب و كلاس درسى براى معاصران و
آيندگان بود.
قرآن در آيه 14 سورهى توبه او را اواه خوانده و در آيه 75 سورهى هود او را اواه
منيب خوانده است و كلمهى اواه به معنى بسيار دعاكننده كه توأم با اخلاص باشد، و
كلمه منيب به معنى انابه و مناجات و بازگشت به خدا است؛ و چنانكه در فصل 17 گفتيم،
گاهى دعاهاى غير عادى او به استجابت مىرسيد و اين حاكى است كه همه شرائط استجابت
دعا در او بوده است و يا در ملاقات با عابد سالمند (كه فصل 18 ذكر شد) به او
مىگويد: بيا با هم براى نجات مؤمنان در روز سخت قيامت، دعا كنيم، و گاه مىشد دعا
را با نماز با هم انجام مىداد، و در ضمن نماز به نيايش و دعا مىپرداخت (در فصل 17
روايتى در اين مورد ذكر شد)
و از دعاهاى او پس از پايان ساختمان كعبه است، كه در آن پنج دعا كرده كه در قرآن
آيه 128 سورهى بقره آمده است، او در اين دعا چنين مىگويد:
1 - پروردگارا اين عمل را از ما بپذير.
2 - خدايا ما و فرزندان ما را امتى تسليم خود كن.
3 - شيوهى صحيح پرستش خود را به ما نشان بده.
4 - توبهى ما را بپذير.
5 - در ميان مردم اين سرزمين، پيامبرى را مبعوث كن تا به پاكسازى و نوسازى فكرى و
عملى مردم گردد.
به اين ترتيب مىبينم دعاهاى او همه در جهت اعلاى كلمه حق و دورى از هرگونه شرك و
آلودگى، و در جهت رهبرى صحيح و پاكى در فكر و عمل است. و در آيه 83 تا 89 سورهى
شعراء نيز مىبينيم دعاهاى ابراهيم در شش مورد ذكر شده است:
رب هب لى حكماً و الحقنى بالصالحين * واجعل لى لسان صدق فى
الاخرين * واجعلنى من ورثة جنة النعيم * واغفر لابى انه كان من الضالين * و لا
تخزنى يوم يبعثون يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من اتى الله بقلب سليم
پروردگارا به من علم و دانش و بينش مرحمت فرما * خدايا براى من در ميان امتهاى
آينده زبان نيك قرار بده * و مرا از وارثان بهشت پر از نعمت كن * و عمويم را بيامرز
كه او از گمراهان است و مرا در روز رستاخيز رسوا مكن، آن روزى كه هيچ مال و فرزندى
سود نمىدهد، مگر كسى كه با قلب سالم و پاك به سوى خدا بيايد.
كوتاه سخن اينكه: ابراهيم در تمام ابعاد، يك انسان كامل بود، در عين اينكه مبارز و
مجاهد بود، قهرمان پارسائى و عبادت و نيايشگرى بود، و در عين اينكه قهرمان ميدانها
بود، از ديدن منظرهى رقتبارى، اشك مىريخت و در يك كلمه جامع اضداد بود كه مردان
بزرگ خدا چنينند!
شرح كوتاهى دربارهى دعاى فوق
ابراهيم (عليه السلام) در اين فراز از دعا: نخست از علم و دانش و بينش كه ريشه و
پايهى اصلى رشد جامعه و فرهنگ و سياست است، شروع كرده است.
سپس از عمل صالح سخن به ميان آورده و از خدا خواسته كه تا پايان عمر در صف مردان
صالح و شايسته باشد (با توجه به اينكه عمل نيك انسان را صيقل مىدهد و صاف مىكند)
سپس از خدا خواسته كه نه تنها در محدودهى زمان خود، بلكه در زمانهاى آينده نيز،
نام يكى در ميان امتها داشته باشد، و زندگيش براى آنها نيز راهگشا و راهنما و الگو
باشد (چرا كه قلب او براى نجات همهى انسانها در هر زمانى كه هستند مىطپيد)
سپس از خدا خواسته تا در سراى آخرت نيز مشمول نعمتها و توجهات خاصهى الهى در بهشت
گردد، و در آنجا نيز از بدكاران جدا باشد و همنشين نيكان قرار گيرد.
او آرزو داشت همه گمراهان، نجات پيدا كنند، و همچون دكتر دلسوز مىخواست همهى
بيماران شفا يابند، در اين ميان بخصوص به فكر سرپرست و عمويش آزر بود كه او نيز
نجات يابد، او دلش مىسوخت كه عمويش بر اثر بتپرستى به جهنم برود، براى هدايت او
نيز دعا كرد.(
146)
در آخر باز بياد روز حساب و كتاب مىافتد، از خدا مىخواهد كه در آن روز سخت و
دشوار، رسوايش نكند، و ضمناً اين اعلام را مىكند كه در روز قيامت، مال و فرزند به
كار نمىآيد، آنچه مفيد به حال انسان است، قلب پاك و نيت سالم و عمل شايسته است.
به اين ترتيب دعاهاى ابراهيم نيز در كانال سازندگى قرار گرفته و همه مربوط به رهائى
و نجات و رشد است.
سخنى كوتاه و نكاتى دربارهى دعا
در قرآن بخصوص از زبان پيامبران و بويژه از زبان ابراهيم خليل (عليه السلام) بسيار
از دعا سخن به ميان آمده است.
در قرآن در آيه 186 سوره بقره مىخوانيم: و هنگامى كه بندگان من از تو (پيامبر)
دربارهى من درخواست كنند، (بگو) من نزديكم، دعاى دعاكننده را هنگامى كه مرا
مىخواند، پاسخ مىگويم، پس آنها بايد دعوت مرا بپذيرند و به من ايمان بياورند تا
به هدف برسند.
و در آيه 62 سورهى مؤمن مىخوانيم:
و قال ربكم ادعونى استجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتى
سيدخلون جهنم داخرين پروردگار شما گفت: بخوانيد مرا تا اجابت كنم خواستهى
شما را، آنانكه از عبادت من استكبار مىورزند بزودى داخل دوزخ مىشوند در حالى كه
در آنجا ذليل و خوار هستند.
از اين آيه پنج مطلب استفاده مىشود:
1 - دعا كردن محبوب خدا شايسته است.
2 - دعا كردن عبادت است.
3 - دعا موجب استجابت است.
4 - دعا نكردن يك نوع غرور و استكبار است.
5 - براى آنانكه دعا و نيايش ندارند، عذاب سخت خواركننده در پيش است.
روايات دربارهى دعا بسيار است در اينجا به عنوان نمونه به اين چند روايت توجه
كنيد:
1 - امام صادق (عليه السلام) فرمود: ان عندالله عزوجل منزلة
لاتنال الا بمسالة در نزد خداوند مقامى است كه بدون دعا كسى به آن نمىرسد.(
147)
و نيز فرمود: دعا (حتى) قضاء محكم و حتمى را - هر چند محكم باشد - برطرف مىكند،
بسيار دعا كن زيرا دعا كليد هرگونه رحمت، و برآورندهى هر حاجت است، و انسان به آن
مقاماتى كه در نزد خدا است نمىرسد مگر با دعا، چرا كه هيچ درى كوبيده نشد مگر
اينكه اميد آنست صاحبش آن را بگشايد.(
148)
در بعضى از روايات آمده كه دعا سلاح مؤمن است، دعا مغز عبادت است، دعا بهتر از
عبادت است، دعا كردن از قرآن خواندن بهتر است و... و بايد توجه داشت همانگونه كه
تجربه و گفتار دانشمندان بزرگ ثابت كرده دعا كردن بر نيروى اراده و قوت قلب و
پشتكار انسان مىافزايد نه اينكه مخدر باشد.
و ناگفته نماند: كه دعا آداب و شرائط واجب و مستحب دارد كه در اين صورت به اجابت
مىرسد، و با توجه به اين شرائط، مىبينيم دعا، از سازندهترين عامل حركت و تكامل
است.
مثلاً امام صادق (عليه السلام) فرمود: دعا از كسى كه قلب سخت و خشن دارد اجابت
نمىشود(
149)
و نيز فرمود: من احب ان يستجاب دعائه فليطب مطعمه و مكسبه
كسى كه دوست دارد دعايش مستجاب گردد، بايد غذا و كسب خود را پاك كند.(
150)
از شرائط استجابت دعا، انجام امر به معروف و نهى از منكر است و گرنه هر چه دعا شود
مستجاب نگردد، همچنين از شرائط آن، قبول رهبرى صحيح است.(
151)
و بطور كلى چنانكه در دعاى كميل مىخوانيم: اللهم اغفرلى
الذنوب التى تحبس الدعاء خدايا بيامرز گناهانم را كه از استجابت دعا ممانعت
مىكنند بايد رعايت شرائط آن را كرد.
آداب مستحبى دعا نيز بايد رعايت گردد: مانند طهارت و با وضو بودن و روى قبله نشستن
- بخصوص در مكانهاى مقدس - حمد و ثناى الهى و صلوات بر پيامبر و آلش و حضور قلب
و... و ما مىتوانيم با توجه به مفاهيم دعاهائى كه از امامان ما نقل شده مثل دعاى
كميل، دعاى صباح، دعاى سمات، دعاى ندبه - بخصوص دعاهاى صحيفهى سجاديه امام
زينالعابدين (عليه السلام) طرز و شيوهى دعا كردن را بياموزيم كه علاوه بر دعا،
خود درسهاى آموزنده در بالا بردن سطح فرهنگ و اخلاق است.
در اينجا سؤال مىشود كه گاهى انسان همهى شرائط را فراهم مىكند در عين حال دعايش
مستجاب نمىشود؟!
پاسخ اين سؤال را امام صادق (عليه السلام) چنين داده است:
در كتاب احتجاج علامه طبرسى نقل شده: از امام صادق شخصى سؤال كرد آيا خداوند در
قرآن نفرمود: هركس دعا كند من دعاى او را اجابت مىكنم ادعونى
استجب لكم پس چرا افراد مضطر را مىبينم دعا مىكنند ولى دعايشان مستجاب
نمىشود، و مظلومى را مىبينم از خدا پيروزى بر ظالمش را مىخواهد، ولى پيروز
نمىشود؟!
امام فرمود: واى برتو، هيچكس دعا نمىكند مگر اينكه دعايش اجابت مىشود، اما دعاى
ظالم محفوظ است تا موقعى كه توبه كند، اما دعاى صاحب حق، وقتى دعا كرد، دعايش
مستجاب مىشود و بلائى كه متوجه او مىشد و او نمىدانست از او برطرف مىگردد و
ثواب آن براى روز نيايش (روز قيامت) ذخيره مىشود و (گاهى) استجابت دعا صلاح
دعاكننده نيست، خداوند از استجابت آن خوددارى مىكند، و مؤمن عارف به خدا گاه دعا
مىكند ولى نمىداند كه صلاح او است يا نه؟(
152).
نتيجه اينكه: دعا ذاتاً بهترين عبادت، و همين عبادت بودنش براى پاداش كافى است، حال
اگر مستجاب شد چه بهتر و اگر در ظاهر مستجاب نشد، شايد بعداً مستجاب مىشود، و يا
صلاح مؤمن در عدم استجابت آنست، و ثواب آن براى انسان ذخيرهى آخرت خواهد شد.
به اين روايت جالب نيز در اينجا توجه كنيد: پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)
فرمود: هر گاه بندهاى نماز بخواند و بعد از نماز دعا نكند، خداوند به فرشتگانش
مىفرمايد: بندهام بعد از نماز گوئى خود را بىنياز از من دانست و دعا نكرد، نمازش
را به او برگردانيد.(
153)
ما نيز در پايان دست به سوى خدا بلند مىكنيم و اين گفتار را با اين دعاى ابراهيم
قهرمان توحيد كه پس از ساختن ساختمان كعبه كرد، پايان مىبريم:
ربنا تقبل منا انك السميع العليم: پروردگارا از ما بپذير، تو شنوا و دانائى(
154).
يك داستان تكاندهندهى از دعاى امام سجاد (عليه السلام)
از آنجا كه ابراهيم خليل در بعد دعا و نيايش، فوقالعاده بود، و بهمين خاطر پيوندش
به خدا به سرحد عشق به خدا رسيده، و خود را بندهى كوچك خدا مىدانست و در پرتو آن
قوىترين مرد روزگار بود، بجاست در اين باره اندكى بيشتر سخن بگوئيم، و براى تكميل
اين فصل به يك داستان تكاندهنده و عجيب از دعاى امام سجاد (عليه السلام)، زينت
عبادتكنندگان بپردازيم، تا هم اهل دعا شويم و هم شيوهى دعا را بياموزيم:
اصمعى(
155) گويد: شب هنگام به سوى كعبه خانه
خدا رفتم در حين طواف، ناگهان صدائى حزنآور و آميخته با خلوص شنيدم: شب مهتابى
بود، دنبال صدا را گرفتم، ناگهان چشمم به صورت جوان خوش سيما و جذاب كه نشانههاى
بزرگوارى در آن ديده مىشد افتاد، و در دو طرف سرش، موى سرش آويزان بود، پردهى
كعبه را گرفته بود و مىگفت:
اى آقا و مولاى من، چشمها خوابيده، و ستارگان پنهان شدهاند و تو مالك زنده و قيوم
هستى كه خواب سبك و خواب سنگين، ترا فرا نمىگيرد، پادشاهان درهاى خانههاى خود را
بستهاند و بر آن نگهبانان و موانع گذاشتهاند، و هر دوستى با دوست خود خلوت كرده
است، اما در درگاه تو براى سؤالكنندگان باز است، اكنون من در كنار در خانهات،
گنهكار فقير و خطاكار مسكين ايستادهام، آمدهام به اينجا اميد رحمت ترا دارم اى
خداى مهربان، به من نظر لطف كن اى كريم و اى مهربانترين مهربانان (سپس اين اشعار را
خواند:)
يا من يجيب دعاء المضطر فى الظلم
قد
نام و فدك حول البيت و انتبهوا
ان كان جودك لا يرجو الا ذوشرف
انت الغفور
فجدلى منك مغفرة
هب لى بجودك فضل العفو عن شرف |
|
يا كاشف الضر و البلوى مع السقم
و عين
جودك يا قيوم لم تنم
فمن بجود على العاصين بالنعم
(156)
و اعف عنى بالجود و الكرم
يا من اشار اليه الخلق فى الحرم
(
157)
|
سپس سرش را به سوى آسمان بلند كرد و مىگفت: خداى من، آقا و مولاى من! اگر ترا با
علم و شناختم پيروى كنم، سپاس از آن تو است بر من منت بگذار، و اگر با جهل به سوى
تو آمدهام، حجت بر من از سوى تو است، با اظهار منتت بر من و اثبات حجتت بر من مرا
مشمول رحمت و آمرزشت قرار بده و مرا از ديدار جدم و نور چشمم، حبيب و برگزيده و
پيامبرت محمد (صلى الله عليه و آله) در خانه كرامتت (در بهشت) محروم مساز
سپس اين اشعار را خواند:
اتيت اليك رب العالمينا
و جئت اليك
مقصدا يا الهى
اتيت بباب عفوك يا الهى
فانت الله ذو الافضال حقا
|
|
و خليت الخلائق اجمعينا
انت المسئول و
الملجا للمذنبينا
لترحمنى بفضلك يا معينا
و انت المونس المتوحشينا
(
158)
|
سپس سرش را به سوى آسمان بلند كرد در حالى كه فرياد مىزد و مىگفت: اى خداى من و
آقا و مولاى من، دنيا جز بياد تو گوارا نيست، و آخرت جز به به عفو تو شادمانكننده
نيست، روزها جز به اطاعت تو و دلها جز به محبت تو و نعمتها جز به آمرزش تو ناگوار
است، دنيا براى من در صورتى كه نفعى براى (دين) تو نداشته باشد، بىلطف است، مرا
بيامرز كه ضررى به تو ندارد اى كريم، مرا ببخش سپس اين اشعار را خواند:
الا ايها المأمول فى كل ساعة
الا يا
رجائى انت كاشف كربتى
فزادى قليل لا اراه مبلغى
اتيتك باعمال قبيحة ردية
ان
تحرقنى بالنار يا غاية المنى
غريب وحيد قل شكرى فانما
الهى و ان اعطيتنى
قبل رغبتى |
|
شكوت اليك الضر فارحم شكايتى
فهب لى
ذنوبى كلها واقض حاجتى
اللزاد ابكى ام لبعد مسافتى
و ما فى الورى خلق جنى
كجنايتى
فاين رجائى منك ثم اين مخافتى
شكوت اليك الضر فاقبل شكايتى
فتعمه
يا مولاى بتعجيل راحتى (
159)
|
اصمعى گويد: اين اشعار را مكرر مىخواند تا اينكه بىحال شد و برزمين افتاد، به
جلو رفتم و سرش را روى زانويم قرار دادم، ناگهان فهميدم امام زين العابدين حضرت على
بن الحسين (عليهماالسلام) است، سرش در دامنم بود، و دلم بحالش سوخت و گريه مىكردم،
قطرهاى از قطرات اشك چشمم به صورتش افتاد، به حال آمد و چشمهايش را گشود و سپس
فرمود: چه كسى مرا از ياد مولايم باز داشت؟ گفتم: آقا و مولايم من اصمعى هستم، اين
چه گريه و ناله است كه سردادى با اينكه تو از اهلبيت پيامبر (صلى الله عليه و آله)
مىباشى تو از معدن رسالت هستى، آيا خداوند در حق شما نفرمود:
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل بيت و يطهركم تطهيرا خداوند خواسته
هرگونه آلودگى را از شما اهل بيت دور و منزه سازد و شما را كاملا پاك نمايد احزاب -
33.
اصمعى گويد: آن حضرت برخاست و نشست و فرمود: اى اصمعى! هيهات هيهات، خداوند بهشت را
آفريده براى كسى كه از او پيروى كند هر چند بندهى حبشى باشد، و دوزخ را آفريده
براى كسى كه از او نافرمانى كند هر چند فرشتهى قرشى باشد، مگر سخن خداوند را (در
قرآن آيه 10 به بعد سورهى مؤمنون) نشنيدهاى: فاذا نفخ فى
الصور فلا انساب بينهم يومئذ و لا يتسائلون وقتى كه صور قيامت دميده شد،
ديگر نسب به درد نمىخورد و از آن و از همديگر تقاضاى كمك نمىكنند (بلكه معيار،
عمل صالح است).
فمن ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون و من خفت موازينه فاولئك
الذين خسروا انفسهم فى جهنم خالدون * تلفح وجوههم النار و هم فيها كالحون كسانى كه
ترازوهاى سنجش اعمالشان، سنگين است آنان رستگارانند و آنها كه ترازوهاى اعمالشان
سبك مىباشد، كسانى هستند كه سرمايهى وجود را از دست داده و در جهنم جاودانه
خواهند ماند.
اصمعى ادامه مىدهد، در اين وقت آن حضرت را به حال خود گذاشتم و رفتم.(
160)
فصل بيستم: پايان
عمر پرافتخار ابراهيم (عليه السلام)
پايان عمر پربار ابراهيم
همه مىدانيم كه اين دنيا محل گذر است و مقدمهاى است براى جهان ابدى پس از مرگ،
هيچكس از اين قانون مستثنى نيست، بالاخره طومار زندگى هر كسى در اين دنيا پيچيده
مىشود، ولى بعضى افراد هر چند در اين دنيا جسمشان از بين مىرود اما شخصيت و نام
بلند و نيك و زندگى پر از پند و درسشان باقى است و بهترين زندگى همين است.
به قول سعدى:
نام نيكى گر بماند ز آدمى
|
|
به كز او ماند سراى زرنگار |
ابراهيم در اين دنيا، رسالت خود را بخوبى انجام داد، خود را فداى نجات انسانها
كرد، فرزندان بزرگ و برجستهاى چون اسحاق و اسماعيل تربيت كرد و خداوند بخاطر اين
شايستگى، ابراهيم و دودمانش را به عنوان شريفترين دودمان در ميان انسانها برگزيد.(
161)
يكى از دعاهاى او اين بود خدايا نام نيكى در ميان آيندگان براى من بگذار كه درستى و
راستى من سر زبانهاى مردم باشد(
162) تا همين
موضوع، آنها را به سوى روش ابراهيم بكشاند و خداشناسى و ايمان و تعهد و انسانيت در
ميان مردم زنده بماند.
ابراهيم وقتى سنش به 170 سال رسيد، ديگر پير و فرتوت شده بود، روزى فرشتهاى را ديد
از او پرسيد تو كيستى؟ گفت: من عزرائيل هستم، ابراهيم گفت: مىخواهم خودت را به آن
صورتى كه مؤمنين را قبض روح مىكنى به من بنمايانى، ابراهيم به دستور او، روى خود
را برگرداند و سپس به او نگاه كرد، جوانى بسيار زيبا و خوشرو و شاد ديد و گفت: اگر
مؤمن پس از مرگ چيزى غير از اين چهرهى زيبا را نبيند، همين ديدار براى او كافى است
و پاداش خوبى براى كارهاى نيكش خواهد بود.
سپس گفت: اگر مىتوانى خودت را به آن صورتى كه گمراهان را قبض روح مىكنى به من
بنمايان، عزرائيل گفت: اى ابراهيم تو طاقت ديدن آن را ندارى، ابراهيم خواستهاش را
تكرار كرد، عزرائيل گفت: روى خود بگردان، ابراهيم روى خود گرداند و سپس به او نظر
كرد و ديد مردى سياه كه موهاى بدنش راست شده، و بسيار بوى بد دارد و از سوراخهاى
بينى او دود و آتش بيرون مىآيد حضرت ابراهيم ديگر نتوانست اين صورت را مشاهده كند
و بر اثر ناراحتى بىهوش شد و پس از به هوش آمدن، عزرائيل را به صورت اول ديد، به
او فرمود: اى فرشته مرگ، اگر آدم گنهكار جز همين صورت نبيند، همين نگاه براى عذاب
و كيفر او كافى است.(
163) عزرائيل با اينكه در
مورد قبض روح اشخاص از هيچ كسى اجازه نمىگيرد، در مورد ابراهيم، احترام به او
مىكرد از طرف خدا مأمور بود كه با اجازه خود ابراهيم، روح او را قبض كند.
دعاهاى ابراهبم
از سوى ديگر روزى ساره همسر ابراهيم به ابراهيم گفت: پيرى بر تو سايه افكنده، و
آفتاب عمرت به لب ديوار رسيده، خود است دعا كنى كه هر قدر كه بخواهى خداوند به تو
عمر بدهد تا چشم ما بيشتر به ديدار تو روشن گردد ابراهيم به خواسته همسرش همين دعا
را كرد، خداوند به اين بنده شايستهاش وحى كرد كه هر چه عمر بخواهى ما به تو خواهيم
داد، ابراهيم جريان را به ساره گفت، ساره گفت: از خدا بخواه كه اختيار مرگ در دست
تو باشد، ابراهيم همين خواسته را به خدا عرض كرد و خداوند خواسته ابراهيم را
برآورد.
تا روزى ساره به ابراهيم گفت: خوب است به خاطر شكرگذارى از اين نعمت و موهبت الهى،
فقرا و مستمندان را مهمان كنى و به آنها اطعام نمايى، ابراهيم اين پيشنهاد خوب را
پذيرفت، غذايى آماده كرد و مستمندان را دعوت نمود، هنگام پذيرايى از مهمانان چشمش
به پيرمرد ناتوان و نابينايى افتاد، كه يك نفر را به عنوان كمك و همراه خود آورده
است، او به قدرى فرتوت و عاجز شده است كه وقتى مىخواست لقمه غذا را بردارد، دستش
مىلرزيد و لقمه مىافتاد، و يا به جاى اينكه لقمه را در دهان بگذارد، به پيشانى
مىگذاشت و از شخصى كه همراهش بود طلب كمك مىكرد، و او لقمه را به دهان پيرمرد
مىگذاشت.
ابراهيم با ديدن اين منظره دلخراش، سخت متأثر شد، به كمككننده او گفت: اين پيرمرد
چرا چنين ناتوان است؟ او در جواب گفت: از پيرى است ابراهيم متوجه شد كه اگر زياد
پير شود كارش به اين وضع رقتبار كشيده مىشود، به سوى خدا روى كرد و عرض نمود:
پروردگارا مرا به همان اجلى كه براى من مقدر كردى، از دنيا ببر، احتياجى به زيادى
عمر ندارم(
164)
خداوند دعاى ابراهيم را مستجاب كرد و سرانجام ابراهيم با صميم قلب راضى شد كه هر چه
خدا بخواهد همان شود، و اين نيز از موهبتهاى الهى است كه انسان در حالى كه هم خود
راضى است و هم خدايش راضى است، از اين دنيا برود، و به جهان ابدى بپيوندد.
ابراهيم كه همهى كارهايش از آغاز تا پايان، پند و اندرز و درسهاى سازنده بود، در
آخر عمر نيز در وصيت خود به فرزندان، سخنش تنها در محور دين و خداشناسى و تعهد بود،
به آنها گفت: مواظب و مراقب باشيد كه با قلبى لبريز از ايمان و تسليم در برابر
فرمان خدا، از جهان برويد و اين خط را تا پايان عمر ادامه دهيد.(
165)
سال آخر عمر، ابراهيم در حج شركت كرد، مناسك حج را با خلوص كامل انجام داد، سپس به
سوى فلسطين نزد همسرش ساره برگشت، در فلسطين بود كه فرشته مرگ حضرت عزرائيل براى
قبض روح به محضرش رفت، به او سلام كرد، ابراهيم پس جواب سلام گفت: آيا آمدهاى روح
مرا قبض كنى؟ و آيا اين قبض روح در اختيار من است يا در اختيار تو؟
عزرائيل با كمال ادب عرض كرد: آمدهام تو را به لقاى الهى و عالم قدس دعوت كنم
ابراهيم گفت: هرگز ديدهاى كه خليلى خليل خود را بميراند؟
عزرائيل به خدا عرض كرد: ابراهيم چنين مىگويد: خداوند به عزرائيل فرمود: به
ابراهيم بگو هرگز ديدهاى كه دوستى لقاى دوست خود را نخواهد؟
وقتى كه عزرائيل سخن خود را به ابراهيم رساند، ابراهيم خوشنود شد، در حالى كه قلبش
سرشار از سرور و خشنودى از مواهب و الطاف خدا بود از جهان فانى رخت بر بست.(
166)
مرقد شريف ابراهيم
اسماعيل و اسحاق دو فرزند پاك و برومند ابراهيم (عليه السلام) جنازه پاك ابراهيم را
برداشته و در مكفيله در باغ عفرون بن صرصر كنار قبر ساره دفن كردند، كه اكنون اين
محل جزء شهر خليل است، كه به آن حيرون نيز مىگويند.
اسحاق 180 سال عمر كرد و پس از مرگ، او را نيز در كنار قبر پدر دفن كردند.(
167)
اسماعيل پس از ابراهيم رياست و حفاظت خانه (كعبه) را بر عهده گرفت و پس از او
فرزندان پاك اسماعيل، نسل به نسل عهدهدار حفاظت و مراسم كعبه شدند، تا پيامبر
اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) كه با 29 واسطه به ابراهيم مىرسد.
اسماعيل نيز پس از 137 (يا 130) سال عمر، به لقاء الله پيوست و قبرش در كنار كعبه
(در حجر اسماعيل كنار قبر مادرش هاجر) قرار دارد.(
168)
مقام ابراهيم روز رستاخيز
پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: در روز رستاخيز، نخستين كسى را كه
بخوانند من هستم، در طرف راست عرش مىايستم حله سبزى از حلههاى بهشتى به من
مىپوشانند، سپس پدر ما ابراهيم را مىطلبند، او حاضر شده و در طرف راست عرش زير
سايه عرش قرار مىگيرد، و حله سبز بهشتى نيز به او مىپوشانند، منادى حق در روبروى
عرش با صداى بلند خطاب به من مىگويد:
نيكو پدرى است پدر تو ابراهيم و نيكو برادرى است برادر تو على (عليه السلام).(
169)
به اين ترتيب با انتخاب خود، با فداكارى و ايثار خود، با مجاهدات و تلاشهاى پيگير
خود، با قدمهاى استوارش در راه خدا، سعادت دو جهان را كسب كرد و بر فرق فرقدان عظمت
و عزت و تقرب به الله قرار گرفت، به چنان اوجى رسيد كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه
و آله و سلم) افتخار مىكرد كه از نوادگان ابراهيم است.
نكتهها و درسها
از اين فراز آخر زندگى ابراهيم خليل نيز درسها و نكتههاى سازندهاى مىگيريم كه در
اينجا اشاره مىكنيم:
1 - شايستگى و مقام بندگى، ابراهيم را آنچنان بزرگ كرد كه حضرت عزرائيل گاهى به
زيارات آنحضرت مىآمد و احترام خاصى به آن حضرت مىگذاشت و حتى در مورد قبض روح او،
به اذن خدا از او اجازه گرفت.
2 - وصيت مخصوص ابراهيم به فرزندان اين بود كه مكتبى زيست كنند و همواره تسليم
فرمان خدا باشند، و نامشان در تاريخ به پاكى و درستى بماند.
3 - او به شكرانه نعمت ازدياد عمر، اطعام كرد و مستمندان را مهمان نمود.
4 - او با ديدن يك منظره دلخراش وضع وقتبار يك نفر پيرمرد، عبرت گرفت و اين حالى
از دل آماده و پندپذير ابراهيم است.
5 - در آخر عمر، مناسك حج را انجام داد و به اين عبادت بزرگ ادامه دادند، تا هميشه
نام خدا در تاريخ زنده بماند.
6 - هنگام مرگ، با سخن دلنواز خدا هرگز ديدهاى كه دوستى لقاى دوست خود را نخواهد
شاد و خشنود شد، و با چنين حالى به لقاى خدا پيوست.
7 - فرزندان صالح و بزرگى به جامعه تحويل داد.
8 - در پرتو بندگى، همانگونه كه در دنيا به مقامهاى عالى نائل گرديد، در آخرت نيز
در مقام بسيار عالى قرار گرفت.
بهتر اين است كه پايان اين زندگينامه انسانساز را با يكى از دعاهاى خود حضرت
ابراهيم كه در قرآن (از آيه 83 تا 89 سوره شعراء) آمده زينت بخشيم:
رب هب لى حكما و الحقنى بالصالحين و اجعل لى لسان صدق فى
الاخرين واجعلنى من ورثة جنة النعيم و اغفر لابى انه كان من الضالين و لا تخزنى يوم
يبعثون يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من انى الله بقلب سليم
پروردگارا به من علم و دانش و بينش مرحمت فرما و مرا به صالحان ملحق كن.
خداوندا براى من در ميان امتهاى آيندههاى زبان نيك قرار بده. و مرا از وارثان
بهشت پر از نعمت قرار بده.
و عمويم را بيامرز كه او از گمراهان است.
و مرا در روز رستاخيز رسوا مكن.
آن روزى كه هيچ مال و فرزندى سودى نمىدهد.
مگر كسى كه به حضور پرورگار بيايد در حالى كه قلب سليم (سالم از هر گونه شرك و كفر
و آلودگى به گناه) داشته باشد.
الحمد لله رب العالمين.
پايان بخش اول
بخش دوم: حضرت لوط،
پيامبر مهربان و مقاوم
فصل اول: لوط شاگرد و دست پروردهى ابراهيم (عليه
السلام)
كلمه لوط در اصل از لاط يلوط به معنى پيوند قلب است، و در زبان عرب جمله الولد الوط
به معنى بچهى در رحم است كه به كبد چسبيده باشد.(
170)
بنابراين به اين پيامبر خدا لوط مىگفتند كه پيوند محكم قلبيى به خداى بزرگ داشت،
به عكس قومش به لوط و ارتباطات نامشروع، آلوده بودند.
حضرت لوط پسر برادر يا پسر خاله ابراهيم است، او و ساره اولين كسانى هستند كه به
حضرت ابراهيم (عليه السلام) ايمان آوردند.
و در بعضى نقلها آمده كه: ابراهيم با روميان جنگيد تا لوط را از دست آنها خارج نمود(
171)
شايد اين موضوع مربوط به اواخر زندگى لوط باشد.
پدر لوط (بقولى برادر ابراهيم) هاران بن تارخ است.
لوط اين شاگرد شجاع و دلاور ابراهيم، در زمانى به ابراهيم گرويد، كه نمرود در اوج
قدرت بود، و هر لحظه خطر جدى جان لوط را تهديد مىكرد(
172)
در همان سرزمين بابل در خط ابراهيم قرار گرفت، ساره نيز در آن شرائط سخت به ابراهيم
گرويد (بنابر قول اينكه ساره خواهر لوط بوده است).(
173)
لوط همواره در سختيها در كنار ابراهيم بود، و او را در مبارزه با بتپرستى و
طاغوتزدائى، كمك مىكرد.
نتيجه اينكه: (ظاهراً) لوط در سرزمين بابل (بينالنهرين فعلى عراق) متولد شد و از
آن وقتى كه خود را شناخت يكتاپرست و مكتبى بود و بعد كه توفيق مصاحبت با ابراهيم را
پيدا كرد به درجهى عالى معنويت و كمال رسيد، در حدى كه به مقام نبوت و رسالت نائل
گرديد، چنانكه در قرآن آيه 133 سوره صافات و ان لوطا لمن
المرسلين به عنوان رسول، ياد شده است.
لوط در بابل تا آخر، همراه ابراهيم بود، و هنگامى كه ابراهيم از آن سرزمين مهاجرت
كرد يا تبعيد شد، لوط نيز همراه ابراهيم بود تا به سرزمين بابل و مصر همچون يك يار
و همكار با وفا، همراه ابراهيم بود تا به سرزمين فلسطين و شامات رسيدند، قرآن در
آيه 71 سوره انبياء به اين مطلب اشاره كرده است.(
174)
فصل دوم: مأموريت لوط براى هدايت مردم فلسطين
لوط و خواهرش ساره (كه همسر ابراهيم بود) همراه ابراهيم از بابل پايتخت نمرود،
بيرون آمدند و به فرمان خدا به سوى سرزمين پر بركت از نظر معنوى و مادى يعنى فلسطين
روانه شدند و از سيطرهى ظالمانهى نمروديان نجات يافتند.
ابراهيم همراه ساره و هاجر و لوط به سرزمين فلسطين و شامات رسيدند، اين سرزمين،
بسيار پر درخت و آباد بود، و مردم آن از انواع نعمتهاى الهى برخوردار بودند.
ابراهيم و ساره و هاجر در بيابانى كنار راه عمومى يمن و شام و... سكنى گزيدند، هر
كسى كه از آنجا مىگذشت، ابراهيم او را به توحيد و آئين حق دعوت مىكرد و خبر آتش
افكندن او و نسوختنش، در دنيا شايع شده بود، بعضى به او مىگفتند: با آئين شاه
(نمرود) مخالفت مكن، زيرا او مخالفانش را مىكشد، اما ابراهيم به راه خود ادامه
مىداد.
يكى از كارهاى ابراهيم اين بود كه هر كس از كنار خيمهاش رد مىشد، او را مهمان
مىكرد، و در محل سكونت او تا هفت فرسخ، شهرها و روستاهاى پر از نعمت و درخت ميوه
وجود داشت. و وفور نعمت در همجا به چشم مىخورد و هر كس از مسافرين از اين شهرها
مىگذاشت بدون جلوگيرى، از ميوه درختان مىخورد.
ابليس كه در كمين انسانها است، بخصوص اگر غرق در وفور نعمت باشند، زودتر مىتواند
آنها را فريب داده و غافل سازد، از عيش و نوش مردم استفاده كرد و به آنها لواط را
ياد داد، نخست خودش بصورت انسانى آماده شده كه با او لواط كنند و كمكم اين كار زشت
شايع و عادى گرديد، بطورى كه مردان به مردان و زنان به زنان اكتفا مىكردند.
عدهاى از مردم از اين وضع بسيار پست ناراحت شده و به حضور ابراهيم (عليه السلام)
آمدند و به شكايت كردند، ابراهيم حضرت لوط را به عنوان مبلغ به سوى آنها فرستاد تا
آنها را نصيحت كند و از عواقب شوم اين اعمال زشت برحذر دارد.
لوط به سوى اين قوم (كه در شهرهاى سدوم و عمورا و ادوما و صاعورا و صابورا) بودند
روانه شد(
175) و چنانكه قبلا (در بخش اول بخش
13) گفتيم ابراهيم در قسمت بلند فلسطين، و لوط در قسمت پايين به فاصله 8 فرسخ قرار
گرفتهاند آنها وقتى كه لوط را ديدند، گفتند كه تو كيستى؟ فرمود: من پسر خاله
ابراهيم هستم، همان ابراهيمى كه شاه (نمرود) او را به آتش افكند، آتش نه تنها او را
نسوزاند بلكه براى او سرد و گوارا شد، و او در چند فرسخى نزديك شما است.
از خدا بترسيد، راه پاكى را بپيماييد اين كارهاى زشت را نكنيد، خدا شما را هلاك
خواهد كرد، گستاخى به خدا نكنيد از او بترسيد و خوددار باشيد و خدا را از ياد
نبريد...
گاه مىشد كه مردى از آن ديار عبور مىكرد، مردم زشت كار آن ديار به سوى او
مىرفتند تا با آن عمل زشت لواط انجام دهند، لوط (عليهالسلام) او را از دست آنها
نجات مىداد...(
176)
ازدواج لوط (عليهالسلام)
يكى از سنتهاى صحيح آئينهاى حق، ازدواج است كه راه طبيعى براى ارضاع غريزهى
جنسى، و بقاى نسل مىباشد، لوط در همان محل مأموريت ازدواج كرد تا بلكه آنها نيز از
اين روش پيروى كنند و از انحراف جنسى دست بردارند، ثمرهى اين ازدواج اين شد كه لوط
پس از مدتى داراى چند دختر گرديد.
لوط همچنان به امر به معروف و نهى از منكر و مبارزه با فساد ادامه مىداد، اما
بيانات مستدل لوط در آنها اثر نمىكرد، و اين جريانات سالها طول كشيد، تا اينكه به
لوط گفتند اگر دست از سرزنش ما برندارى تو را تبعيد خواهيم كرد، در اين وقت بود كه
ديگرى اميدى به اصلاح آنها نبود و آنها مستحق هيچ چيز، جز عذاب سخت الهى نبودند، از
اين رو دل حضرت لوط كه سالها نسبت به آنها مهربان بود تا اينكه به سوى حق برگردند،
ناراحت شد و بر آنها نفرين كرد.(
177)
اشاره بعضى از كارهاى زشت قوم لوط
از كارهاى زشت قوم لوط گلولهپرانى با كمان، و هسته انداختن به يكديگر (و حتى در
بعضى موارد شرطبندى مىكردند كه هسته به هر كسى خورد با او عمل زشت انجام دهند) و
آدامس جويدن در معابر عمومى (براى جذب افراد بخاطر شهوترانى).
و از جمله لباسهاى فاخر بلند مىپوشيدند (كه امروز رقاصههاى دنيا در جهان غرب
مىپوشند) و دكمههاى كت و پيراهنشان را مىگشودند.(
178)
و قلم از بيان بعضى از زشتكاريهاى آنها شرم دارد، از جمله از كارهاى آنها اين بود
كه راهها را براى زشتكارى مىبستند و آشكارا در معرض ديد مردم، منكرات را انجام
مىدادند و در تفسير آيه 29 عنكبوت و تاتون فى ناديكم المنكر آمده: با همديگر در
ملا عام كارهاى ركيك و زشت انجام مىدادند.(
179)
و در بعضى از تفاسير، كلمه منكر به هسته انداختن آنها تفسير شده كه آنهم به خاطر
هوسهايشان بود.(
180)
از آيات قرآن از جمله از آيه 28 سورهى عنكبوت استفاده مىشود، كه زشتكارى قوم لوط
به گونهاى زننده بود كه در ميان هيچ قوم و ملتى سابقه نداشت، چنانچه لوط به آنها
گفت: انكم لتأتون الفاحشة ما سبقكم بها من احد من العالمين
شما كار بسيار زشتى انجام مىدهيد كه احدى از مردم جهان، قبل از شما آن را انجام
نداده است