بخش نخست: ولادت و خاندان
ستارهاى در افق بغداد
از سالى كه ستارگان فروريخت (1) و جهان خاكى، بىستاره
شد و امامزمان(عج) در پس پرده غيبت طولانى پنهان شدند، 43 سال
مىگذشت.در طول اين مدت علويان رنج و محنت فراوانى از عباسيان تحمل
كردند وبا ايمان و عشق به خاندان عصمت و طهارتعليهم السلام و اميد به
آينده روشن،پذيراى زندانها، دورى از وطن و شهادت مظلومانه در غربت
گشتند، امابا جنبشهاى مستقلى كه با انديشه و فكر مذهب شيعى در گوشه و
كنار بهوقوع مىپيوست، آرام آرام زمينه توسعه و بالندگى شيعيان فراهم
گشت.در بغداد، پايتخت عباسيان، مىرفت كه بندهاى تزوير و ستم يكى پس
ازديگرى پاره گردد و از خلفاى عباسى نامى نفرتانگيز بيش نماند; فقها
ودانشوران بنام شيعى همچنان به تربيتشاگردان و محكم كردناستوانههاى
فقه مشغول شدند و در محله كرخ بغداد (منطقهاى شيعهنشين)حوزهاى تشكيل
شد كه آوازه آن به سراسر جهان رسيد و به ويژه درمحيطها و فضاهاى فرهنگى
و علمى پيچيد.
درگوشهاى از شهر بغداد منزل شيخ على نجاشى قرار داشت كه يكىاز
عالمان و دانشمندان بود. او از فرصتبه دستآمده براى دوستدارانعلم و
خاندان رسولاللهصلى الله عليه وآله خوشحال بود، ولى نگران آينده همسر
ونوزادى بود كه در راه داشت و براى سلامتى زن و فرزند به دنيا
نيامدهاشزيرلب دعا مىكرد. عاقبت دلهره و اضطراب وى به پايان رسيد و
در سال372 قمرى خداوند به او فرزندى بخشيد كه تا روز رستاخيز نامش
جاودانخواهد ماند.
نام آسمانى
تولد نوزاد نورسيده، شادمانى فراوانى را براى شيخ على و ديگربستگانش
به ارمغان آورد. لبهاى نوزاد را با تربت مقدس
سيدالشهداء،ابىعبداللهالحسينعليه السلام متبرك كردند و به دست پدر
دادند. شيخ نگاهمعنىدارى به صورت نورانى و كوچك پسر خود كرد، سپس خم
شد وبوسهاى بر آن زد. آن گاه به سبب علاقه زيادى كه به پيامبر بزرگوار
اسلامداشت نام احمد را كه نام آسمانى پيامبر است و نيز براى زنده
نگهداشتن نامو ياد پدرش، كه احمد بود، بر فرزند خويش نهاد. حاضران با
ذكر صلواتو فرستادن درود بر محمد و اهل بيت طاهرينش، قدوم مهمان تازه
از راهرسيده را به او تبريك گفتند.
احمد در دامن مادر بزرگوار و تحتسرپرستى و نظارت پدرارجمندش دوران
كودكى را سپرى كرد و كمكم خود را براى تحصيلدانش و كسب معارف آماده
ساخت.
نجاشى
چون يكى از نياكان احمد به نجاشى معروف بود، بدين سبب او نيز
بههمين لقب مشهور گشت. نجاشى معرب نيجوستى و در زبان حبشى بهمعنى ملك
است كه لقب پادشاهان حبشه مىباشد; نظير كسرا كه لقبپادشاهان ايران
بود.
قيصر از روم و نجاشى از حبش.
بر درش بهروز و لالا ديدهام (2) .
از اين رو شخصى كه قدرت و حكومت داشتبه اين لقب مشهورمىگشت و چون
يكى از اجدادش به نام عبدالله، بر اهواز حكومت مىكردبه نجاشى شهرت
يافت. (3) .
گرچه بعضى از دانشمندان به لقب نجاشى براى جد احمدبنعلىتصريح
دارند، اما علت نامگذارى او بدين كلمه را ذكر نكردهاند. (4)
.
احمد نجاشى به دو كنيه ابوالحسين (5) و ابوالعباس
(6) معروف شد. شايدفرزندانى به نامهاى حسين و عباس داشته و در
كوچكى از دنيا رفته باشند;چون در كتابهاى تاريخى به اين دو نام به
عنوان فرزندان نجاشى دستنيافتيم.
به محل تولد ابوالحسين نجاشى در هيچ يك از منابع تصريح نشدهاست.
پدر و خاندان وى همه، اهل كوفه بودهاند، ولى از آنجا كه پدرشپس از
ورود شيخ صدوق در سال 355قمرى به بغداد، از محضر او استفادهكرده و جدش
هم در بغداد منزل داشته و خود نيز دوران كودكى و كسبمعارف و علوم را
در آنجا گذرانده است، نظريه صحيحتر آن است كهبگوييم: او نيز در همان
شهر بغداد به دنيا آمده است; چنان كه علامهمحقق شوشترى مىنويسد:
«نجاشى بغدادى است; نظير شيخ مفيد، سيدمرتضى و سيدرضى. شيخ طوسىدر
كتاب رجالش فرموده است: منزل جد نجاشى در كنار نهر است و نهر هم از
شهربغداد به شمار مىآيد». (7) .
از تبار اسماعيل
فرزندان حضرت اسماعيلعليه السلام همچون شاخههاى شجره طيبه
اسلامدر شهرهاى اسلامى و حجاز شاخ و برگ زده و پراكنده بودند.
پيامبرى،سيادت و آقايى از آنان بود و هر كه با آنها دشمنى مىكرد خوار
و زبونمىشد و زندگىاش را ننگ دورى از حق فرا مىگرفت.
قبايل و خاندان بزرگى كه در گوشه و كنار برترى و بزرگوارى داشتندبه
آنها پيوند مىخوردند. دانشمندان، نويسندگان و راويان حديث كه
درامتداد تاريخ حركت كردند، از نسل پاك آنها بودند.
نجاشى نيز از تبار اسماعيل است و نسب وى به نياكان پاكنهاد
پيامبربزرگوار اسلام مىرسد كه همه از نسل اسماعيل، فرزند حضرت
ابراهيمخليلالله، قهرمان توحيد و بتشكن تاريخاند. آنطور كه نجاشى
نامنياكانش را يادآور مىشود، از خزيمه تا عدنان (8) در
هفت نفر پيامبرىنسب است و نياكان او با نياكان پيامبر اسلام يكى است.
(9) .
نياكان شريف و بزرگوار نجاشى هر يك در عصر خويش امور مربوطبه خانه
خدا را در دست داشتند و در اطراف كعبه جاى گرفتند و از حرمامن الهى
بيرون نيامدند و از آنان به عظمت و بزرگى ياد شده است. (10)
.
آرى ابوالحسين نجاشى از تبار اسماعيليان است. روحش بهجلوههاى
ايمان، بزرگان سپيدراى و موحد پيوند مىخورد و تعهد وعبوديت اين
رادمردان كه به مسلخ عشق رفتند و به گرد خانه مقصودگشتند، به ويژه روح
قهرمان توحيد، حضرت ابراهيم خليلالرحمن درروح او دميده شده است.
خاندان ابوالسمال
ابوالسمال سمعان، جد دهم نجاشى است كه فرزندان و نسل او بهخاندان
ابوالسمال معروفاند. آنان خاندان بزرگى در كوفه بودند كه ازروزگاران
كهن مذهب تشيع داشتند و از بين آنان دانشمندان، نويسندگان وراويان
حديثبرخاستند. (11) .
ابويزيد داودبن فرقد، يكى از خدمت گزاران اين خاندان است كهخود از
محدثان بزرگ شهر كوفه وثقه است. وى از امام جعفرصادق وامام
موسىكاظمعليهما السلام روايت نقل مىكند. كتابى دارد كه جمعى از
راويانشيعه، مانند علىبنحسن طاطرى و ابوبكر ابراهيمبنمحمد، معروف
بهابنابىالسمال از اثر ماندگار او حديث نقل مىكنند. (12)
.
ابراهيمبنمحمد و برادرش اسماعيل در شمار محدثان اينخانداناند.
آن دو از اصحاب و راويان امام موسى كاظمعليه السلام بودند. ايندو
راوى گرچه در مذهب واقفى (13) بودند ولى چهرههاى مورد
اعتمادوثقهاى هستند. كتاب نوادر از ابراهيمبنمحمد است. (14)
.
عبدالله نجاشى
جد هفتم ابوالحسين، عبدالله نجاشى است. وى از امام جعفرصادقعليه
السلام روايت نقل مىكند و امام رساله معروف به «رساله اهوازيه»
رابراى او فرستادند. عبدالله از طرف منصور، خليفه عباسى، استاندار
اهوازبوده است. (15) .
عبداللهبنسليمان نوفلى (يكى از راويان) مىگويد:
من در محضر امام جعفر صادقعليه السلام بودم كه ناگهان فرستاده
عبداللهنجاشى بر حضرت وارد شد و سلام كرد و نامه او را به دست مبارك
امامداد. امام نامه را باز كرد و خواند كه پس از نام خدا چنين نوشته
بود:
خداوند متعال به آقا و سرورم طول عمر عنايت فرمايد و مرا فداى اوكند
كه به اين فداشدن در نهايت ميل و عشق مىنگرم و كراهتى نمىبينم،خدا
نيز بر توفيق فداشدن من قادر است.
مولايم! همانطور كه مستحضر هستيد گرفتار ولايت اهواز شدم، ازسرورم
مىخواهم حدودى را مشخص كند و دستورالعملى را صادر نمايدكه در مراجعه
به آن راهنمايم باشد و باعث نزديكىام به پروردگار ورسول خدا شود، به
ويژه نظر مبارك را در مسائل زير مىخواهم:
1 - نسبتبه بذل و بخششهاى مالى، بيتالمال را در كجا و چهطريقى
مصرف نمايم؟
2 - با چه كسى مانوس و مرتبط باشم؟
3- در اسرار و مسائل و مشكلات حكومتى به چه شخصى اعتمادنمايم و به
او پناه ببرم؟ اميد است كه با ارشاد و راهنمايى شما راه نجاتىبرايم
باشد; چون شما خاندان، حجتخدا بر مردم و امين او در شهرهاهستيد و
پيوسته نعمت پروردگار بر شما نازل است.
سپس امام در پاسخ چنين نوشت:
«فرستاده همراه نامهات به نزدم رسيد و از مضمون آن آگاه شدم. گويا
بهاستاندارى اهواز منصوب گشتهاى و اين سبب خوشحالى و ناراحتىامشد!
خوشحالى از اين كه خداوند به وسيله مسؤوليت تو، دوستدارانخاندان رسالت
را كه از ترس دشمنان فرارى و بىخانماناند پناهمىدهد، به آنان عزت
مىبخشد و برهنگانشان را مىپوشاند، بهناتوانان قدرت و شوكت مىدهد، و
خشم مخالفان را از آنان دورمىكند. ولى نگرانىام از اين رواست كه
مبادا در اين مسؤوليتبلغزى واز ولايت ما دور شوى كه در اين صورت نسيم
رحمتخداوندى رااستشمام نخواهى كرد. ».
آنگاه فرامين لازم را به او داد و در پايان، وى را به تقوا و پرستش
خداو چنگ زدن به ريسمان الهى سفارش كرد.
وقتى رساله امام صادقعليه السلام به عبدالله نجاشى رسيد، در نوشته
دقتكرد و گفت: به خدايى كه معبودى جز او نيستسرورم حقايق و راستى
رافرمود. اگر انسان به آنچه در اين رساله است عمل كند اهل نجات
خواهدشد. عبدالله نجاشى تا زنده بود مدام به دستور امامش عمل مىكرد.
(16) .
عبدالله در محضر امام صادقعليه السلام
عبدالله نجاشى ابتدا زيدى (17) بود، سپس از اين عقيده
برگشت.
عمارسجستانى جريان را چنين نقل مىكند:
من همراه ابوبجير عبدالله نجاشى از سجستان به سوى مكه حركتكردم و
او عقيده زيديه داشت. وقتى به مدينه رسيديم، من به محضر
امامجعفرصادقعليه السلام مشرف شدم و او نزد عبداللهبنحسن رفت.
زمانى كه ازملاقات عبداللهبن حسن برگشت، او را آزرده خاطر ديدم و از
شدتنگرانى در بستر خود آرام نمىگرفت. گفتم: اى ابوبجير! چه شده
است؟در پاسخ گفت: فردا صبح اگر زنده مانديم و خداوند خواست، برايم
اجازهملاقات با پيشوايت را بگير!
صبح زود بر حضرت وارد شدم و عرض كردم: عبدالله نجاشى كهعقيده زيدى
دارد از من اجازه شرفيابى به محضر مبارك شما را خواستهاست، چه
مىفرماييد؟ حضرت اجازه ورود دادند. عبدالله داخل منزل شدو نزديك امام
رفت و خطاب به حضرت عرض كرد: فدايتشوم! منپيوسته اقرار به برترى و
فضيلتشما خاندان دارم و حق را با شما مىبينم نهديگران. من سيزده نفر
از خوارج را از بين بردم كه تمام آنها ازعلىبنابىطالبعليه السلام
بيزارى مىجستند. نظر مبارك را نسبتبه كارى كهانجام دادهام
مىخواهم.
حضرت به عبدالله گفت: آيا اين سؤال را از ديگرى هم كردهاى؟گفت:
آرى، از عبداللهبنحسن سؤال كردم و او جوابى نداشت و در نظرشسؤال
بسيار مشكلى آمد. حضرت به عبدالله گفت: تو در دنيا و آخرتگرفتار هستى!
به امام عرض كردم: فدايتشوم! چرا؟ و حال آن كه آنها در موردمولا
علىعليه السلام خروج و تجاوز از حد كردند!
حضرت به عبدالله گفت: اى ابوبجير! چگونه آنها را كشتى؟ گفت:بعضى از
آنها را در حالى كه داشتند از نردبان به پشتبام مىرفتند ناگاهزدم و
كشتم. بعضى را شبانه جلوى در منزلش خواستم و همين كه در برابرمن قرار
گرفتند، كشتم! بعضى را كه همراهم در بين راه غافل بودند كشتم ودر
نهايت، تمام آنها را مخفيانه از بين بردم.
حضرت فرمود: اى ابوبجير! اگر آنها را به دستور امام مىكشتى،چيزى
بر تو نبود و معذور بودى، ولى چون بر امام پيشى گرفتى بايد
سيزدهگوسفند (به شمارش كشته شدگان) در صحراى منى بكشى و صدقه دهى وجز
اين چيزى بر تو نيست. عمار مىگويد: وقتى از محضر امام برگشتيم،ابوبجير
به من گفت: اى عمار! گواهى مىدهم كه امام صادقعليه السلام عالم
آلمحمدصلى الله عليه وآله است. آن كسى كه من قبلا به دنبالش بودم باطل
بود و اين اماماست كه پيشوا و حاكم راستين است. (18) .
آرى! عبدالله نجاشى اين گونه از عقيده زيديه دستبرداشت و بهحضور
امام صادقعليه السلام مشرف شد. از آن پس، از ياران امام و راويانحديث
گشت و كارى را بدون اجازه و دستور امام و مولايش انجام نداد تاجايى كه
اين افتخار را پيدا كرد كه صادق آل محمدصلى الله عليه وآله آن
رسالهمعروف را برايش نوشت.
جدش، احمدبنعباس نجاشى نيز از علما و محدثان شيعه و از شماراساتيد
اجازه حديثبوده است كه گروهى از دانشوران، از جمله پدرنجاشى و هارون
بن موسى تلعكبرى، از او روايت نقل مىكنند. (19) .
آشنايى با زبان وحى
دانشمندان و عالمان علوم معنوى و معارف دين از دوران كودكى بامسجد
انس دارند و با طهارت و وضو در اين مكانهاى مقدس گاممىگذارند. آنان
كسب دانش را در خانه خدا با قرآن و كلام خدا شروع مىكنند.
نجاشى نيز كه نوجوانى مسجدى بود، همچون نياكان پاكنهادش بهخانه
خدا عشق و علاقه قلبى داشت و تشنه آن بود كه به زبان وحى آگاهىپيدا
كند. بدين سبب با راهنمايى پدر دلسوز و انديشمندش، فراگيرىدانش و دين
را از قرآن و سخن وحى در مسجد آغاز كرد. خودش در اينباره مىنويسد:
«من به مسجد نفطويه نحوى (20) كه معروف به مسجد لؤلؤى
است رفت وآمد مىكردم و در نزد امام جماعت قرآن مىخواندم. گروهى از
علماىما در اين مسجد كتاب كافى (21) را نزد ابوالحسين
احمدبناحمد كوفىكاتب مىخواندند و او مىگفت: محمدبنيعقوب كلينى
براى شماچنين حديث كرد». (22) .
پىنوشتها:
1) سال 329 قمرى، به تناثرنجوم، يعنى فروريختن ستارگان
معروف است. در اين سالعلى بن محمد سمرى، چهارمين نايب خاص
حضرت مهدى (عج) چشم از جهان فروبست و با درگذشت او در
نيابتخاص بسته و غيبت كبراى آن حضرت شروع شد.
در اين سال، فقها و محدثان بزرگ شيعه، مانند كلينى و
ابنبابويه قمى (پدر شيخصدوق) نيز از دنيا رفتند و در حقيقت،
آسمان عالم خاكى، از ستارگان علم و دانش تهىشد. شيعه در
اسلام، ص148.
2) لغت نامه دهخدا، ج37، ص352.
3) ولى آنطور كه احمد نجاشى نام نياكانش را يادآور مىشود،
نجاشى را به نام پدرعبدالله ذكر مىكند كه ممكن است او هم در
زمان خويش حكومت داشته است. رجالنجاشى، ج1، ص252.
4) اعيانالشيعه، ج3، ص30.
5) رجال نجاشى، ج1ص59; ج2، ص5.
6) البته بعضى براى او كنيه سومى هم ذكر كردهاند كه صحيح
نيست.
قاموسالرجال، ج1، ص518; اعيانالشيعه، ج3، ص31.
7) قاموسالرجال، ج1، ص523.
8) عدنان در عصر خويش امور كعبه را به دست گرفت و اول شخصى
بود كه سنگهايىرا در اطراف كعبه براى نصب قربانيان حاجيان
نهاد و خانه خدا را پرده پوشانيد. وىآخرين جد پيامبر
اسلامصلى الله عليه وآله است كه نسبش تا عدنان ذكر شده، ولى
از او به بالا تاحضرت اسماعيلعليه السلام از نظر تعداد واسطه
و نام آنها مورد اختلاف است و طبق روايتىكه ابن عباس از
پيامبر نقل كرده، هر موقع نسب آن حضرت به عدنان رسيد نبايد از
اوتجاوز كرد و خود آن حضرت هم نام نياكان خود را تا عدنان بيان
مىكرد و دستور مىدادديگران هم از شمردن باقى نسب تا اسماعيل
خوددارى كنند و نجاشى نيز نام اجدادشرا تا عدنان ذكر كرده
است. ر. ك: الكامل فىالتاريخ، ج1، ص449; فروغ ابديت،
ج1،ص83.
9) نجاشى نياكانش را تا عدنان اين گونه ذكر مىكند: على،
احمد، عباس، محمد، عبدالله،ابراهيم، محمد، عبدالله، نجاشى،
عثيم، ابوالسمال سمعان، هبيره، مساحق، بجير،اسامه، نصر، قعين،
حرث، ثعلبه، دودان، اسد، خزيمه، مدركه، الياس، مضر، نزار،
معد،عدنان. رجال نجاشى، ج1، رقم 29 و 251.
10) ر. ك: تاريخ يعقوبى، ج1، ص275; الكامل فىالتاريخ،
ج1، ص465.
11) فوائدالرجاليه، ج2، ص32.
12) رجال نجاشى، ج1، ص367; رجال طوسى، ص201.
13) واقفه نام عمومى فرقى از شيعه است كه در امامت موسى
كاظمعليه السلام توقف كردند. آنهامنكر رحلت آن حضرت شدند و
نيز امامت امام هشتمعليه السلام را قبول نكردند. واقفه
بههمان فرقه موسويه اطلاق مىشود كه عقيده دارند امام
موسىبنجعفرعليه السلام از بين نرفتهو زنده است تا اين كه
شرق و غرب عالم از آن او گردد و جهان را پر از عدل و داد كند
واو مهدى قائم است. فرهنگ فرق اسلامى، ص430.
14) رجال نجاشى، ج1، ص100; رجال طوسى، ص332.
15) رجال نجاشى، ج2، ص7.
16) كشفالريبه عن احكامالغيبه، ص122 - 131; الكنى
والالقاب، ج3، ص240; مكاسبمحرمه، ص59.
17) زيديه از فرق معروف شيعه و پيرو زيد بن على بن حسين بن
علىعليه السلام هستند كهمعروف به زيد شهيد است. زيديه گويند:
هرفاطمى كه عالم، زاهد، شجاع و سخى باشد و دعوى امامت كند و
خروج نمايد امامواجبالطاعه است، خواه از اولاد حسنعليه
السلام و يا حسينعليه السلام باشد. ايشان خروج دو امامرا در
يك زمان جايز دانند و گويند: هر كدام از آن دو در مكان خود
واجبالاطاعههستند. اينان قائل به عصمت ائمه و رجعت نيستند و
در مقابل امامت فاضل كه امامتعلىعليه السلام باشد به امامت
مفضول نيز عقيده دارند و مىگويند: با وجود شخص فاضلتعيين
مفضول به امامت جايز است، به همين دليل ابوبكر، عمر و عثمان را
كه مفضولبودند امام مىدانند.
حسن بن صالح (متوفى 161ق.) و حسنبنزيدبنمحمد، ملقب به
امامالداعى الىالحقكه از سال 250 تا 270قمرى، در طبرستان
سلطنت كرد و نيز قاسم بن ابراهيم علوى ونوه او الهادى يحيى، از
علماى معروف زيدىاند. از قديمىترين كتابهاى آنها در
فقهمجموعالحديث و مجموعالفقه است كه آن دو را مجموعالكبير
گويند و مشتمل براخبار و فتواهايى است كه از زيد شهيد (79 -
122) رسيده است.
مذهب زيديه با بقيه شيعه مشترك است، جز اين كه در نماز، حى
على خيرالعملنگويند و مسح بر كفشها و نماز را به امامت هر
صالح و فاجرى جايز دانند، قائل بهازدواج موقت نيستند، به
مهدويت اعتقادى ندارند و در انتظار امام غايبى نيستند.
آنهابراى پيشوايان خود معجزات و كراماتى را قبول ندارند و به
تقيه نيز عقيده ندارند و...زيديه مانند ابوحنيفه، قائل به قياس
شدند و بر خلاف كيسانيه و اماميه «بدا» و«رجعت» را جايز
نشمرند. فرقههاى زيادى از جمله: ابرقيه، ادريسيه، جاروديه،
جريريه،حسنيه، حسينيه، خشبيه، خلفيه و... در شمار فرقه
زيديهاند. فرهنگ فرق اسلامى،ص214.
18) اختيار معرفةالرجال، ص342.
19) رجال نجاشى، ج2، ص81; رجال طوسى، ص412.
20) وى ابوعبدالله ابراهيم، فرزند محمدبنعرفه ملقب به
نفطويه نحوى است. ساكن بغدادبود و از اسحقبنوهب علاف،
خلفبنمحمد كردوسى، محمدبنعبدالملك دقيقىواسطى و ديگران
روايت نقل كرده است. گروهى از علما نظير ابوبكر
محمدبنعبداللهشافعى، احمدبنابراهيمبن شاذان از وى روايت
نقل كردهاند. او شخصى شايسته وداراى تاليفات زيادى است، از
جمله كتاب بزرگى در غريبالقرآن و نيز كتابى به نامالتاريخ.
وى در سال 240قمرى متولد و به سال 323، از دنيا رفت. ابومحمد
بربهارىپيشواى مذهب حنبلى در كوفه بر جنازه وى نماز گزارد و
در مقبره دروازه كوفه به خاكسپرده شد. تاريخ بغداد، ج6،
ص159.
21) كتاب الكافى يكى از معتبرترين كتابهاى حديثى شيعه است
كه شامل اصول كافى،فروع كافى و روضه كافى مىباشد و 16199 حديث
در بردارد.
22) رجال نجاشى، ج2، ص291.