نجاشى راوى‏شناسى بزرگ

محمدحسن امانى

- ۳ -


بخش نخست: ولادت و خاندان

ستاره‏اى در افق بغداد

از سالى كه ستارگان فروريخت (1) و جهان خاكى، بى‏ستاره شد و امام‏زمان(عج) در پس پرده غيبت طولانى پنهان شدند، 43 سال مى‏گذشت.در طول اين مدت علويان رنج و محنت فراوانى از عباسيان تحمل كردند وبا ايمان و عشق به خاندان عصمت و طهارت‏عليهم السلام و اميد به آينده روشن،پذيراى زندان‏ها، دورى از وطن و شهادت مظلومانه در غربت گشتند، امابا جنبش‏هاى مستقلى كه با انديشه و فكر مذهب شيعى در گوشه و كنار به‏وقوع مى‏پيوست، آرام آرام زمينه توسعه و بالندگى شيعيان فراهم گشت.در بغداد، پايتخت عباسيان، مى‏رفت كه بندهاى تزوير و ستم يكى پس ازديگرى پاره گردد و از خلفاى عباسى نامى نفرت‏انگيز بيش نماند; فقها ودانشوران بنام شيعى همچنان به تربيت‏شاگردان و محكم كردن‏استوانه‏هاى فقه مشغول شدند و در محله كرخ بغداد (منطقه‏اى شيعه‏نشين)حوزه‏اى تشكيل شد كه آوازه آن به سراسر جهان رسيد و به ويژه درمحيطها و فضاهاى فرهنگى و علمى پيچيد.

درگوشه‏اى از شهر بغداد منزل شيخ على نجاشى قرار داشت كه يكى‏از عالمان و دانشمندان بود. او از فرصت‏به دست‏آمده براى دوستداران‏علم و خاندان رسول‏الله‏صلى الله عليه وآله خوشحال بود، ولى نگران آينده همسر ونوزادى بود كه در راه داشت و براى سلامتى زن و فرزند به دنيا نيامده‏اش‏زيرلب دعا مى‏كرد. عاقبت دلهره و اضطراب وى به پايان رسيد و در سال‏372 قمرى خداوند به او فرزندى بخشيد كه تا روز رستاخيز نامش جاودان‏خواهد ماند.

نام آسمانى

تولد نوزاد نورسيده، شادمانى فراوانى را براى شيخ على و ديگربستگانش به ارمغان آورد. لب‏هاى نوزاد را با تربت مقدس سيدالشهداء،ابى‏عبدالله‏الحسين‏عليه السلام متبرك كردند و به دست پدر دادند. شيخ نگاه‏معنى‏دارى به صورت نورانى و كوچك پسر خود كرد، سپس خم شد وبوسه‏اى بر آن زد. آن گاه به سبب علاقه زيادى كه به پيامبر بزرگوار اسلام‏داشت نام احمد را كه نام آسمانى پيامبر است و نيز براى زنده نگه‏داشتن نام‏و ياد پدرش، كه احمد بود، بر فرزند خويش نهاد. حاضران با ذكر صلوات‏و فرستادن درود بر محمد و اهل بيت طاهرينش، قدوم مهمان تازه از راه‏رسيده را به او تبريك گفتند.

احمد در دامن مادر بزرگوار و تحت‏سرپرستى و نظارت پدرارجمندش دوران كودكى را سپرى كرد و كم‏كم خود را براى تحصيل‏دانش و كسب معارف آماده ساخت.

نجاشى

چون يكى از نياكان احمد به نجاشى معروف بود، بدين سبب او نيز به‏همين لقب مشهور گشت. نجاشى معرب نيجوستى و در زبان حبشى به‏معنى ملك است كه لقب پادشاهان حبشه مى‏باشد; نظير كسرا كه لقب‏پادشاهان ايران بود.

قيصر از روم و نجاشى از حبش.

بر درش بهروز و لالا ديده‏ام (2) .

از اين رو شخصى كه قدرت و حكومت داشت‏به اين لقب مشهورمى‏گشت و چون يكى از اجدادش به نام عبدالله، بر اهواز حكومت مى‏كردبه نجاشى شهرت يافت. (3) .

گرچه بعضى از دانشمندان به لقب نجاشى براى جد احمدبن‏على‏تصريح دارند، اما علت نامگذارى او بدين كلمه را ذكر نكرده‏اند. (4) .

احمد نجاشى به دو كنيه ابوالحسين (5) و ابوالعباس (6) معروف شد. شايدفرزندانى به نام‏هاى حسين و عباس داشته و در كوچكى از دنيا رفته باشند;چون در كتاب‏هاى تاريخى به اين دو نام به عنوان فرزندان نجاشى دست‏نيافتيم.

به محل تولد ابوالحسين نجاشى در هيچ يك از منابع تصريح نشده‏است. پدر و خاندان وى همه، اهل كوفه بوده‏اند، ولى از آن‏جا كه پدرش‏پس از ورود شيخ صدوق در سال 355قمرى به بغداد، از محضر او استفاده‏كرده و جدش هم در بغداد منزل داشته و خود نيز دوران كودكى و كسب‏معارف و علوم را در آن‏جا گذرانده است، نظريه صحيح‏تر آن است كه‏بگوييم: او نيز در همان شهر بغداد به دنيا آمده است; چنان كه علامه‏محقق شوشترى مى‏نويسد:

«نجاشى بغدادى است; نظير شيخ مفيد، سيدمرتضى و سيدرضى. شيخ طوسى‏در كتاب رجالش فرموده است: منزل جد نجاشى در كنار نهر است و نهر هم از شهربغداد به شمار مى‏آيد». (7) .

از تبار اسماعيل

فرزندان حضرت اسماعيل‏عليه السلام همچون شاخه‏هاى شجره طيبه اسلام‏در شهرهاى اسلامى و حجاز شاخ و برگ زده و پراكنده بودند. پيامبرى،سيادت و آقايى از آنان بود و هر كه با آن‏ها دشمنى مى‏كرد خوار و زبون‏مى‏شد و زندگى‏اش را ننگ دورى از حق فرا مى‏گرفت.

قبايل و خاندان بزرگى كه در گوشه و كنار برترى و بزرگوارى داشتندبه آن‏ها پيوند مى‏خوردند. دانشمندان، نويسندگان و راويان حديث كه درامتداد تاريخ حركت كردند، از نسل پاك آن‏ها بودند.

نجاشى نيز از تبار اسماعيل است و نسب وى به نياكان پاك‏نهاد پيامبربزرگوار اسلام مى‏رسد كه همه از نسل اسماعيل، فرزند حضرت ابراهيم‏خليل‏الله، قهرمان توحيد و بت‏شكن تاريخ‏اند. آن‏طور كه نجاشى نام‏نياكانش را يادآور مى‏شود، از خزيمه تا عدنان (8) در هفت نفر پيامبرى‏نسب است و نياكان او با نياكان پيامبر اسلام يكى است. (9) .

نياكان شريف و بزرگوار نجاشى هر يك در عصر خويش امور مربوطبه خانه خدا را در دست داشتند و در اطراف كعبه جاى گرفتند و از حرم‏امن الهى بيرون نيامدند و از آنان به عظمت و بزرگى ياد شده است. (10) .

آرى ابوالحسين نجاشى از تبار اسماعيليان است. روحش به‏جلوه‏هاى ايمان، بزرگان سپيدراى و موحد پيوند مى‏خورد و تعهد وعبوديت اين رادمردان كه به مسلخ عشق رفتند و به گرد خانه مقصودگشتند، به ويژه روح قهرمان توحيد، حضرت ابراهيم خليل‏الرحمن درروح او دميده شده است.

خاندان ابوالسمال

ابوالسمال سمعان، جد دهم نجاشى است كه فرزندان و نسل او به‏خاندان ابوالسمال معروف‏اند. آنان خاندان بزرگى در كوفه بودند كه ازروزگاران كهن مذهب تشيع داشتند و از بين آنان دانشمندان، نويسندگان وراويان حديث‏برخاستند. (11) .

ابويزيد داودبن فرقد، يكى از خدمت گزاران اين خاندان است كه‏خود از محدثان بزرگ شهر كوفه وثقه است. وى از امام جعفرصادق وامام موسى‏كاظم‏عليهما السلام روايت نقل مى‏كند. كتابى دارد كه جمعى از راويان‏شيعه، مانند على‏بن‏حسن طاطرى و ابوبكر ابراهيم‏بن‏محمد، معروف به‏ابن‏ابى‏السمال از اثر ماندگار او حديث نقل مى‏كنند. (12) .

ابراهيم‏بن‏محمد و برادرش اسماعيل در شمار محدثان اين‏خاندان‏اند. آن دو از اصحاب و راويان امام موسى كاظم‏عليه السلام بودند. اين‏دو راوى گرچه در مذهب واقفى (13) بودند ولى چهره‏هاى مورد اعتمادوثقه‏اى هستند. كتاب نوادر از ابراهيم‏بن‏محمد است. (14) .

عبدالله نجاشى

جد هفتم ابوالحسين، عبدالله نجاشى است. وى از امام جعفرصادق‏عليه السلام روايت نقل مى‏كند و امام رساله معروف به «رساله اهوازيه‏» رابراى او فرستادند. عبدالله از طرف منصور، خليفه عباسى، استاندار اهوازبوده است. (15) .

عبدالله‏بن‏سليمان نوفلى (يكى از راويان) مى‏گويد:

من در محضر امام جعفر صادق‏عليه السلام بودم كه ناگهان فرستاده عبدالله‏نجاشى بر حضرت وارد شد و سلام كرد و نامه او را به دست مبارك امام‏داد. امام نامه را باز كرد و خواند كه پس از نام خدا چنين نوشته بود:

خداوند متعال به آقا و سرورم طول عمر عنايت فرمايد و مرا فداى اوكند كه به اين فداشدن در نهايت ميل و عشق مى‏نگرم و كراهتى نمى‏بينم،خدا نيز بر توفيق فداشدن من قادر است.

مولايم! همان‏طور كه مستحضر هستيد گرفتار ولايت اهواز شدم، ازسرورم مى‏خواهم حدودى را مشخص كند و دستورالعملى را صادر نمايدكه در مراجعه به آن راهنمايم باشد و باعث نزديكى‏ام به پروردگار ورسول خدا شود، به ويژه نظر مبارك را در مسائل زير مى‏خواهم:

1 - نسبت‏به بذل و بخشش‏هاى مالى، بيت‏المال را در كجا و چه‏طريقى مصرف نمايم؟

2 - با چه كسى مانوس و مرتبط باشم؟

3- در اسرار و مسائل و مشكلات حكومتى به چه شخصى اعتمادنمايم و به او پناه ببرم؟ اميد است كه با ارشاد و راهنمايى شما راه نجاتى‏برايم باشد; چون شما خاندان، حجت‏خدا بر مردم و امين او در شهرهاهستيد و پيوسته نعمت پروردگار بر شما نازل است.

سپس امام در پاسخ چنين نوشت:

«فرستاده همراه نامه‏ات به نزدم رسيد و از مضمون آن آگاه شدم. گويا به‏استاندارى اهواز منصوب گشته‏اى و اين سبب خوشحالى و ناراحتى‏ام‏شد! خوشحالى از اين كه خداوند به وسيله مسؤوليت تو، دوستداران‏خاندان رسالت را كه از ترس دشمنان فرارى و بى‏خانمان‏اند پناه‏مى‏دهد، به آنان عزت مى‏بخشد و برهنگانشان را مى‏پوشاند، به‏ناتوانان قدرت و شوكت مى‏دهد، و خشم مخالفان را از آنان دورمى‏كند. ولى نگرانى‏ام از اين رواست كه مبادا در اين مسؤوليت‏بلغزى واز ولايت ما دور شوى كه در اين صورت نسيم رحمت‏خداوندى رااستشمام نخواهى كرد. ».

آن‏گاه فرامين لازم را به او داد و در پايان، وى را به تقوا و پرستش خداو چنگ زدن به ريسمان الهى سفارش كرد.

وقتى رساله امام صادق‏عليه السلام به عبدالله نجاشى رسيد، در نوشته دقت‏كرد و گفت: به خدايى كه معبودى جز او نيست‏سرورم حقايق و راستى رافرمود. اگر انسان به آنچه در اين رساله است عمل كند اهل نجات خواهدشد. عبدالله نجاشى تا زنده بود مدام به دستور امامش عمل مى‏كرد. (16) .

عبدالله در محضر امام صادق‏عليه السلام

عبدالله نجاشى ابتدا زيدى (17) بود، سپس از اين عقيده برگشت.

عمارسجستانى جريان را چنين نقل مى‏كند:

من همراه ابوبجير عبدالله نجاشى از سجستان به سوى مكه حركت‏كردم و او عقيده زيديه داشت. وقتى به مدينه رسيديم، من به محضر امام‏جعفرصادق‏عليه السلام مشرف شدم و او نزد عبدالله‏بن‏حسن رفت. زمانى كه ازملاقات عبدالله‏بن حسن برگشت، او را آزرده خاطر ديدم و از شدت‏نگرانى در بستر خود آرام نمى‏گرفت. گفتم: اى ابوبجير! چه شده است؟در پاسخ گفت: فردا صبح اگر زنده مانديم و خداوند خواست، برايم اجازه‏ملاقات با پيشوايت را بگير!

صبح زود بر حضرت وارد شدم و عرض كردم: عبدالله نجاشى كه‏عقيده زيدى دارد از من اجازه شرفيابى به محضر مبارك شما را خواسته‏است، چه مى‏فرماييد؟ حضرت اجازه ورود دادند. عبدالله داخل منزل شدو نزديك امام رفت و خطاب به حضرت عرض كرد: فدايت‏شوم! من‏پيوسته اقرار به برترى و فضيلت‏شما خاندان دارم و حق را با شما مى‏بينم نه‏ديگران. من سيزده نفر از خوارج را از بين بردم كه تمام آن‏ها ازعلى‏بن‏ابى‏طالب‏عليه السلام بيزارى مى‏جستند. نظر مبارك را نسبت‏به كارى كه‏انجام داده‏ام مى‏خواهم.

حضرت به عبدالله گفت: آيا اين سؤال را از ديگرى هم كرده‏اى؟گفت: آرى، از عبدالله‏بن‏حسن سؤال كردم و او جوابى نداشت و در نظرش‏سؤال بسيار مشكلى آمد. حضرت به عبدالله گفت: تو در دنيا و آخرت‏گرفتار هستى!

به امام عرض كردم: فدايت‏شوم! چرا؟ و حال آن كه آن‏ها در موردمولا على‏عليه السلام خروج و تجاوز از حد كردند!

حضرت به عبدالله گفت: اى ابوبجير! چگونه آن‏ها را كشتى؟ گفت:بعضى از آن‏ها را در حالى كه داشتند از نردبان به پشت‏بام مى‏رفتند ناگاه‏زدم و كشتم. بعضى را شبانه جلوى در منزلش خواستم و همين كه در برابرمن قرار گرفتند، كشتم! بعضى را كه همراهم در بين راه غافل بودند كشتم ودر نهايت، تمام آن‏ها را مخفيانه از بين بردم.

حضرت فرمود: اى ابوبجير! اگر آن‏ها را به دستور امام مى‏كشتى،چيزى بر تو نبود و معذور بودى، ولى چون بر امام پيشى گرفتى بايد سيزده‏گوسفند (به شمارش كشته شدگان) در صحراى منى بكشى و صدقه دهى وجز اين چيزى بر تو نيست. عمار مى‏گويد: وقتى از محضر امام برگشتيم،ابوبجير به من گفت: اى عمار! گواهى مى‏دهم كه امام صادق‏عليه السلام عالم آل‏محمدصلى الله عليه وآله است. آن كسى كه من قبلا به دنبالش بودم باطل بود و اين امام‏است كه پيشوا و حاكم راستين است. (18) .

آرى! عبدالله نجاشى اين گونه از عقيده زيديه دست‏برداشت و به‏حضور امام صادق‏عليه السلام مشرف شد. از آن پس، از ياران امام و راويان‏حديث گشت و كارى را بدون اجازه و دستور امام و مولايش انجام نداد تاجايى كه اين افتخار را پيدا كرد كه صادق آل محمدصلى الله عليه وآله آن رساله‏معروف را برايش نوشت.

جدش، احمدبن‏عباس نجاشى نيز از علما و محدثان شيعه و از شماراساتيد اجازه حديث‏بوده است كه گروهى از دانشوران، از جمله پدرنجاشى و هارون بن موسى تلعكبرى، از او روايت نقل مى‏كنند. (19) .

آشنايى با زبان وحى

دانشمندان و عالمان علوم معنوى و معارف دين از دوران كودكى بامسجد انس دارند و با طهارت و وضو در اين مكان‏هاى مقدس گام‏مى‏گذارند. آنان كسب دانش را در خانه خدا با قرآن و كلام خدا شروع مى‏كنند.

نجاشى نيز كه نوجوانى مسجدى بود، همچون نياكان پاك‏نهادش به‏خانه خدا عشق و علاقه قلبى داشت و تشنه آن بود كه به زبان وحى آگاهى‏پيدا كند. بدين سبب با راهنمايى پدر دلسوز و انديشمندش، فراگيرى‏دانش و دين را از قرآن و سخن وحى در مسجد آغاز كرد. خودش در اين‏باره مى‏نويسد:

«من به مسجد نفطويه نحوى (20) كه معروف به مسجد لؤلؤى است رفت وآمد مى‏كردم و در نزد امام جماعت قرآن مى‏خواندم. گروهى از علماى‏ما در اين مسجد كتاب كافى (21) را نزد ابوالحسين احمدبن‏احمد كوفى‏كاتب مى‏خواندند و او مى‏گفت: محمدبن‏يعقوب كلينى براى شماچنين حديث كرد». (22) .


پى‏نوشتها:

1) سال 329 قمرى، به تناثرنجوم، يعنى فروريختن ستارگان معروف است. در اين سال‏على بن محمد سمرى، چهارمين نايب خاص حضرت مهدى (عج) چشم از جهان فروبست و با درگذشت او در نيابت‏خاص بسته و غيبت كبراى آن حضرت شروع شد.

در اين سال، فقها و محدثان بزرگ شيعه، مانند كلينى و ابن‏بابويه قمى (پدر شيخ‏صدوق) نيز از دنيا رفتند و در حقيقت، آسمان عالم خاكى، از ستارگان علم و دانش تهى‏شد. شيعه در اسلام، ص‏148.

2) لغت نامه دهخدا، ج‏37، ص‏352.

3) ولى آن‏طور كه احمد نجاشى نام نياكانش را يادآور مى‏شود، نجاشى را به نام پدرعبدالله ذكر مى‏كند كه ممكن است او هم در زمان خويش حكومت داشته است. رجال‏نجاشى، ج‏1، ص‏252.

4) اعيان‏الشيعه، ج‏3، ص‏30.

5) رجال نجاشى، ج‏1ص‏59; ج‏2، ص‏5.

6) البته بعضى براى او كنيه سومى هم ذكر كرده‏اند كه صحيح نيست.

قاموس‏الرجال، ج‏1، ص‏518; اعيان‏الشيعه، ج‏3، ص‏31.

7) قاموس‏الرجال، ج‏1، ص‏523.

8) عدنان در عصر خويش امور كعبه را به دست گرفت و اول شخصى بود كه سنگ‏هايى‏را در اطراف كعبه براى نصب قربانيان حاجيان نهاد و خانه خدا را پرده پوشانيد. وى‏آخرين جد پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله است كه نسبش تا عدنان ذكر شده، ولى از او به بالا تاحضرت اسماعيل‏عليه السلام از نظر تعداد واسطه و نام آن‏ها مورد اختلاف است و طبق روايتى‏كه ابن عباس از پيامبر نقل كرده، هر موقع نسب آن حضرت به عدنان رسيد نبايد از اوتجاوز كرد و خود آن حضرت هم نام نياكان خود را تا عدنان بيان مى‏كرد و دستور مى‏دادديگران هم از شمردن باقى نسب تا اسماعيل خوددارى كنند و نجاشى نيز نام اجدادش‏را تا عدنان ذكر كرده است. ر. ك: الكامل فى‏التاريخ، ج‏1، ص‏449; فروغ ابديت، ج‏1،ص‏83.

9) نجاشى نياكانش را تا عدنان اين گونه ذكر مى‏كند: على، احمد، عباس، محمد، عبدالله،ابراهيم، محمد، عبدالله، نجاشى، عثيم، ابوالسمال سمعان، هبيره، مساحق، بجير،اسامه، نصر، قعين، حرث، ثعلبه، دودان، اسد، خزيمه، مدركه، الياس، مضر، نزار، معد،عدنان. رجال نجاشى، ج‏1، رقم 29 و 251.

10) ر. ك: تاريخ يعقوبى، ج‏1، ص‏275; الكامل فى‏التاريخ، ج‏1، ص‏465.

11) فوائدالرجاليه، ج‏2، ص‏32.

12) رجال نجاشى، ج‏1، ص‏367; رجال طوسى، ص‏201.

13) واقفه نام عمومى فرقى از شيعه است كه در امامت موسى كاظم‏عليه السلام توقف كردند. آن‏هامنكر رحلت آن حضرت شدند و نيز امامت امام هشتم‏عليه السلام را قبول نكردند. واقفه به‏همان فرقه موسويه اطلاق مى‏شود كه عقيده دارند امام موسى‏بن‏جعفرعليه السلام از بين نرفته‏و زنده است تا اين كه شرق و غرب عالم از آن او گردد و جهان را پر از عدل و داد كند واو مهدى قائم است. فرهنگ فرق اسلامى، ص‏430.

14) رجال نجاشى، ج‏1، ص‏100; رجال طوسى، ص‏332.

15) رجال نجاشى، ج‏2، ص‏7.

16) كشف‏الريبه عن احكام‏الغيبه، ص‏122 - 131; الكنى والالقاب، ج‏3، ص‏240; مكاسب‏محرمه، ص‏59.

17) زيديه از فرق معروف شيعه و پيرو زيد بن على بن حسين بن على‏عليه السلام هستند كه‏معروف به زيد شهيد است. زيديه گويند:

هرفاطمى كه عالم، زاهد، شجاع و سخى باشد و دعوى امامت كند و خروج نمايد امام‏واجب‏الطاعه است، خواه از اولاد حسن‏عليه السلام و يا حسين‏عليه السلام باشد. ايشان خروج دو امام‏را در يك زمان جايز دانند و گويند: هر كدام از آن دو در مكان خود واجب‏الاطاعه‏هستند. اينان قائل به عصمت ائمه و رجعت نيستند و در مقابل امامت فاضل كه امامت‏على‏عليه السلام باشد به امامت مفضول نيز عقيده دارند و مى‏گويند: با وجود شخص فاضل‏تعيين مفضول به امامت جايز است، به همين دليل ابوبكر، عمر و عثمان را كه مفضول‏بودند امام مى‏دانند.

حسن بن صالح (متوفى 161ق.) و حسن‏بن‏زيدبن‏محمد، ملقب به امام‏الداعى الى‏الحق‏كه از سال 250 تا 270قمرى، در طبرستان سلطنت كرد و نيز قاسم بن ابراهيم علوى ونوه او الهادى يحيى، از علماى معروف زيدى‏اند. از قديمى‏ترين كتاب‏هاى آن‏ها در فقه‏مجموع‏الحديث و مجموع‏الفقه است كه آن دو را مجموع‏الكبير گويند و مشتمل براخبار و فتواهايى است كه از زيد شهيد (79 - 122) رسيده است.

مذهب زيديه با بقيه شيعه مشترك است، جز اين كه در نماز، حى على خيرالعمل‏نگويند و مسح بر كفش‏ها و نماز را به امامت هر صالح و فاجرى جايز دانند، قائل به‏ازدواج موقت نيستند، به مهدويت اعتقادى ندارند و در انتظار امام غايبى نيستند. آن‏هابراى پيشوايان خود معجزات و كراماتى را قبول ندارند و به تقيه نيز عقيده ندارند و...زيديه مانند ابوحنيفه، قائل به قياس شدند و بر خلاف كيسانيه و اماميه «بدا» و«رجعت‏» را جايز نشمرند. فرقه‏هاى زيادى از جمله: ابرقيه، ادريسيه، جاروديه، جريريه،حسنيه، حسينيه، خشبيه، خلفيه و... در شمار فرقه زيديه‏اند. فرهنگ فرق اسلامى،ص‏214.

18) اختيار معرفة‏الرجال، ص‏342.

19) رجال نجاشى، ج‏2، ص‏81; رجال طوسى، ص‏412.

20) وى ابوعبدالله ابراهيم، فرزند محمدبن‏عرفه ملقب به نفطويه نحوى است. ساكن بغدادبود و از اسحق‏بن‏وهب علاف، خلف‏بن‏محمد كردوسى، محمدبن‏عبدالملك دقيقى‏واسطى و ديگران روايت نقل كرده است. گروهى از علما نظير ابوبكر محمدبن‏عبدالله‏شافعى، احمدبن‏ابراهيم‏بن شاذان از وى روايت نقل كرده‏اند. او شخصى شايسته وداراى تاليفات زيادى است، از جمله كتاب بزرگى در غريب‏القرآن و نيز كتابى به نام‏التاريخ. وى در سال 240قمرى متولد و به سال 323، از دنيا رفت. ابومحمد بربهارى‏پيشواى مذهب حنبلى در كوفه بر جنازه وى نماز گزارد و در مقبره دروازه كوفه به خاك‏سپرده شد. تاريخ بغداد، ج‏6، ص‏159.

21) كتاب الكافى يكى از معتبرترين كتاب‏هاى حديثى شيعه است كه شامل اصول كافى،فروع كافى و روضه كافى مى‏باشد و 16199 حديث در بردارد.

22) رجال نجاشى، ج‏2، ص‏291.