غروى اصفهانى (نابغه نجف)

محمد صحتى سردرودى

- ۴ -


فصل پنجم يك سبدداستان سبز

هـركـس خـدا خواه است ، بايد هميشه حاضر مع الله باشد و زبان او از ذكر او و قلب او از ياد او خالى نباشد. (از دستورالعمل علامه غروى به يكى از شاگردانش )

صورت وسيرت

اندكى كوتاه قامت ، ولى چهاراشانه بود. در اواخر عمرش لاغر شده بود . رنـگ پوست او هم به زردى گراييد بود. بر خلاف ديگران او هميشه عمامه كوچك برسر مـى بست . محاسنش پر پشت و چشمانش تيزبين بود، اما بيشتر سر به پايين داشت و زمين را مـى نگريست ، و حتى به طرف خطاب خود هم بيش از يك نگاه گذران نگاه ديگرى نمى انداخت ، يعنى چشمانش به كسى خيره نمى شد.

بـر سـيـمـايـش هـمـيـشـه ابـهـامـى ديـده مـى شـد كـه بـيـنـنـده را به فكر فرو مى برد و گـمـال مـى رفـت ايـن قـيـافه هميشه غمناك است . هميشه در انديشه پايان ناپذيرش غرق بـود، ولى بـا ايـن حـال بـسيار سريع الذهن و حاضر جواب بود. سخنانش غالبا چاشنى لطيفه و مزاح داشت ، تا آن جا كه در هنگام تقرير مطالب علمى هم از اين بذله گويى هاى شـيـريـن خـودارى نـمـى كـرد .مـحفلى گرم و ماءلوف ، معاشرتى دور از تكلف و گفتارى سـرورانـگـيـز داشـت و در عـين حال حشمت زهد و وقار علمى اش همچون هاله اى شكوهمند وجود عزيزش را احاطه كرده بود و با همه حسن معاشرت و لطف مشرب ، اين حريم همواره ميان او و مردم برقرار و شكست ناپذير بود.

با آن مقام شامخ ، براى همه حتى براى كودكان هم فروتنى وتواضع داشت .بسيار آهسته صـحـبت مى كرد و اين آهسته گويى بارها شاگردانش را به فرياد درآورده بود، ولى او هـيـچ وقـت ايـن آهسته گويى و وقار در سخن را ترك نمى گفت . شاگردانش تا بودند از اين آواى آرام او گله داشتند و خودش هم تا بود از اين آواى آرام دست نمى كشيد.

از اجـتـهـاد او در عـبـارت هـر چـه گـفـتـه شـود كـم اسـت ، زيـرا او سـالكـى و اصـل و غـارفـى الهـى بود و در مقام شهود، غرق و فانى شده بود. او از همه بريده و در حظيره القدس به حضرت دوست پيوسته بود. غير از مناجات روحانى و راز نياز، لذتـى ديـگـر نـمـى شـنـاخـت و بـا هـيـچ چـيـزى چون خلوت و وحدت ، انس و الفت نداشت ، مثل اين بود كه به مقام المقربين رسيده اس (155)

عبادت عاشقانه

اگر لذت ترك لذت بدانى *** دگر لذت نفس ، لذت نخوانى

او سـر و سـرى بـا سـجـده ، و رمـز و رازى بـا ركـوع ، و قـول و قـرار بـا قـيـام و قـنـوت داشـت كـه شـگـفـت آور بـود و تـا بـود راز مـيـان دل سرگشته و صافى او و خدايش - كه عاشقانه او را مى پرسيد - سربسته و پوشيده بـود و تـنـهـا پـس از ارتـحـال او دهـهـا داسـتـان و صـدهـا حـكـايـت از آن عـابـد صـافـى دل بـه سـر زبـانـها افتاده و اين قصه هم دلواره اى آن داستان هاست : بيشتر از آن كه در عـلم اصـول ، انـديـشـه هـاى تـازه و افـكار بكرش فرات فكرها باشد، در عالم عرفان ، عـارفـى دلسـوخـتـه و عـاشـقـى عـاشـورايـى و شيعى مشرب بود. درس عرفانى كه به صـورت مـحـدود و مـحـرمانه در خانه خويش داير كرده بود، از ديدگاه ديده وران دايره اى بس دل انگيز و روح نواز داشت .

درس بـه هـنـگام شبانگاهان ، آن گاه كه قيل و قالهاى طلبگى پايان مى يافت ، در حلقه اهـل حـالى چـنـد دايـر مـى شـد. شـبـى از شـبـهـا شـاگـردان زودتـر از وقـت معمول حضور يافته و در خانه استاد گرد هم جمع شده بودند و لحظه شمارى مى كردند كـه اسـتاد هر چه زودتر تشريف آورده و درس را شروع كنند. در اين انديشه ها بودند كه ناگهان ناله هاى استاد از اتاق ديگر شنيده شد و همه را در جاى خود غرق سكوت سنگينى كرد.

هـر كدام از حاضران با حيرت و ناباورى به روى يكديگر نگاه مى كردند. گوشها تيز بود و نگاهها ابهام آميز و حيرت انگيز مى نمود....

آرى ، عـارف نـجـف در نـيـنـواى نماز بود و بى خبر از آمدن شاگردان ، در عبادت عاشقانه خـويـش حال و هوايى ديگر داشت . نه تنها از وجود شاگردان ، كه از همه چيز حتى از خود هم ديگر بى خود و بى خبر بود، جسم در ميان جمع و جان در جاى ديگر داشت .

آيـه الله غـروى از زنـدان تـن و از ايـن غـربتكده دنيا نام ، بلكه از هر چه غير از حضرت دوسـت باشد رهيده بود و چنان غرق در اقيانوس قنوت بود كه امواج آه و ناله اش توانست صـخـره هـاى سياه غفلت زدگى را از پيش پاى شاگردانش بر دارد و چشم دلشان را چنان باز كند كه آنچه ناديدنى است آن بينند.

ونـاخواسته چنان شد كه شاگردان احسان كردند كه در و ديوار و فرش و فضاى خانه ، همگى با استاد هم آواز و هم ناله اند، درس ناگفته آن روز همين كه :

چشم دل باز كن كه جان بينى *** آنچه ناديدنى است آن بين (156)

سرمست سجده ها

عـلامه غروى از آن سخصيتهاى چند بعدى است و از ابعاد روحى و معنوى او، تنها بعدى كه انـدكـى شـنـاخـتـه شـده اسـت ، بـعـد عـلمـى ، آن هـم بـيـشـتـر در خـصـوص عـلم اصـول و فـقه است ، اما چهره درخشان او در آسمان حكمت وادب ، به ويژه در عالم عرفان و عـشـق هـمـچـنـان در پـشـت ابـرهـا پـنـهـان اسـت و با گذشت تاريخ و با توجه به اين كه شـاگـردان بـازمـانـده او هـم يـكـى پـس از ديگرى به ديار باقى مى شتابند، اين ابرها متراكم تر و آن غربت ، غصه آورتر و غمناك تر هم مى شود. خدا كند صاحبدلى پيداشود و تـا ديـر نـشده اقدامى را كه در اين مورد لازم است ، عملى سازد و اين كار را مى شود به كـمـك شـاگـردان بـزرگ او كه شكر خدا هنوز زنده اند و هم به يارى آنان كه وى را درك كرده و به نوعى با او در ارتباط بوده اند، سامان داد و كتاب جداگانه اى را در اين مورد لازم تهيه كر .(157)

حال آنچه را كه ما از بعضى اساتيد بزرگوار شنيديم ، يا از لابه لاى كتابها و مجله ها يافتيم ، نقل مى كنيم ، باشد كه اندكى هم كه شده با چهره عرفانى اين عارف ناشناخته آشـنـا گـرديـم ، تـا رمـز مـوفـقـيـت مـردان بـزرگـى از ايـن قبيل را بشناسيم .

استاد سيد عبدالعزيز طباطبايى يزدى فرمود:

معروف است كه آيه الله شيخ محمد حسين غروى ، بعضى پس از نماز مغرب و عشا سر به سجده مى گذاشت تا سپيده سحرى كه به نماز شب بر مى خاست ، او شبهاى زيادى را با يك سجده طولانى سحر كرده بود.(158)

آيـه الله غـروى در ضـمـن دسـتـورالعـمـلى كه به شاگردا بزرگوارش ، آيه الله سيد محمود زنجانى نوشته است ، خود هم به اين معنا اشارتى دارند.

آن جا كه مى فرمايد:

ومـشايخ مى فرمودند كه اقلا چهار صد مرتبه ذاكر در سجده باشد كه اشرف حالات عبو ديـت اسـت ، خـيـلى خوب است ، خرده خرده بايد زياد شود: شايد بعضى كه مى شناسيد دو ساعت يا زيادتر اين سجده را ادامه داده اند.

بهترين اوقات ، وقت سحر يا بعد از نماز عشا است ...(159)

و در بـخـشـى ديـگـر از هـمـين دستور العمل مى فرمايد: ديگر آن كه هر كس خدا خواه است ، بايد هميشه حاضر مع الله باشد و زبان او از ذكر او و قلب او از ياد او خالى نباشد....

(160) در قـسـمـت ديـگـرى از هـمـين نامه آمده است : به بنده فرمودند: هر وقت در مجامع عـمـومـى هـسـتـى ، مـثـل آنـهـا بـاش ‍ و اگـر بـه خـلوت رفتى در توجه بكوش تا خرمن ها گل بردار (161)

آيـه الله غـروى ، نـابـغـه نـجـف بيشتر از آن كه چنين بگويد و بنويسد، مرد اين ميدان در عمل و اقدام بود، همان طور كه مى نويسند:

از تـلاش او در عـبـادت هـر چـه گـفـتـه شـود كـم اسـت ، زيـرا او سـالكـى و اصل و عارفى فانى بود. از همه بريده و به دوست پيوسته بود. معروف است كه حدود دوازده سـال از درس و بـحـث كـناره گرف (162) و به سير و سلوك پرداخت و اثر اين سير عرفانى تا آخر عمر در وجود و عمل او مشهود بو .(163)

آيـه الله مـشكوه ، يكى از شاگردان او، آنچه را كه خود مشاهده كرده بود، از باب نمونه نقل مى كند:

يـك شـب قـدر، مـن در حـرم مـولا عـلى (عـليـه السلام ) بودم كه مرحوم غروى اصفهانى وارد شدند و به نماز ايستادند. ايشان تمام صد ركعت نماز را ايستاده خواندن .(164)

عارف نجف در ميان زيارتهاى معتبر، بيش از همه به زيارت عاشورا و زيارت جامعه علامه داشت و آن دو زيارت را از حفظ و با حالتى ويژه قرائت مى كرد. او عارفى عاشورايى و حكيمى حسينى بود.

تـركـيـب بندهاى زيادى را كه به سبك و سياق تركيب بند معروف محتشم كاشانى سروده اسـت ، در مـيان نظيريه هاى آن ، اگر هم نگوييم بهترين نظيريه هاست ، بى گمان يكى از بـهترين هاست و در مقام اقدام و عمل ، برنامه زندگانى اش را چنين تنظيم كرده بود كه هـر هـفته روزهاى پنچ شنبه پيش از ظهر را مخصوص احياى نام امام حسين (عليه السلام ) و عـاشـورا و كـربـلا سـاخـتـه بـود و در خـانه اش خود مجلس روضه و عزادارى را همه هفته بـرگزار مى كرد. همچنين تا آن جا كه مى توانست در ديگر مجالس حسينى هم كه در مساجد و بيوت مراجع نجف منعقد مى شد، شركت مى كر .(165)

كوتاه سخن اين كه او در خلوت و جلوت ، هميشه با خدا بود و براى خدا زندگى مى كرد.

هر روز با زيارت عاشورا

آن روزها حوزه علميه نجف ، بزرگترين حوزه تشيع بود. همچون ديرينه درخشانش آسمانى آبـى و روزهـايـى روشـن و آفتابى داشت . در سايه سار آستان قدس علوى ، شهر پر از پارسايان و پاكمردان بود. شهر نجف با وجود طلبه هاى جوان و با نشاط، سيمايى سبز و خـرم و تـمـاشـايـى داشت . از سپيده فلق تا پاسى از شب ، كوچه پس كوچه هاى شهر، شـاهـد جـنـب و جـوش جـوانـانـى بـود كـه كتاب در دست گذرهاى منتهى به حرم مطهر را مى پـيـمـودنـد . خـيـلى از خوبان را رسم هر روزه چنين بود كه روزه را با زيارت مولا (عليه السـلام ) و درس و بـحـثـهـا را پـس از طـواف مـرقـد امـيـر المومنين (عليه السلام ) آغاز مى كـردنـد. دسـتـه ديگر از دلدادگان و دانشوران را عادت عاشقانه چنين بود كه هنگام عصر، پـيـش يـا پـس از وقـت نـمـاز مـغـرب و عـشـا، مـراد دل در حـرم مـطـهـر دنبال مى كردند.

آنان كه پس از ظهرها توفيق حضور در حرم قدس مولا را داشتند.

هر از گاهى شاهد ماجراهاى شگفتى بودند. آنچه بيش از همه باعث شگفتى برخى مى شد، حـضـور هـر روزه حـكـيـم و عـارف نـجـف بـود كـه هـر روز عـصـر هـنـگـام دل بـه ديـار دلبر مى آورد و به هيچ قيمتى - به ويژه در ماه مبارك رمضان - حاضر نبود اين ديدار روزانه را از دست بدهد.

بـارى ، نـابـغه نجف همه روزه پس از ظهر در كنار ضريح مولاى پارسايان ، على (عليه السـلام ) حـضـور مـى يـافـت و به صورت ايستاده و با شور و شوق فراوان زيارت عـاشـورامى خواند، آن هم با همان صد سلام و صد لعن كه در دستور زيارت عاشورا وارد شده است .

شـگـفـت آورتر اين كه مدرس پير حوزه و متفكر ژرف انديش شيعى ، بيشتر براى دو ركعت نـمـاز زيـارت نماز جعفر طياررا بر مى گزيد تا ديدار با حضرت يار را هر چه مى تواند دوام بخشد و پر بارتر سازد و(166)

از آسـتـان پـيـر مـغـان سـر چرا كشيم   دولت در آن سرا و گشايش در آن دراست
يك قصه بيش نيست غم عشق و اين عجب   كز هر زبان كه مى شنويم نا مكرر است !

اهتمام به درس واحترام به اساتيد

آيه الله غروى در تحصيل علوم و تكميل معارف ، بسيار جدى و منظم بود و از هر فرصتى سعى مى كرد بهترين استفاده را بكند. آقاى مدرس چهاردهى ، در مورد تقيد ايشان نسبت به حضور در درس مى نويسد:

خـدا رحـمـت كـنـاد اسـتـاد، عـلامـه مـا را كـه حـكـايـت كـرد در ايـن مـدت (دوازده سـال ) دو مـرتـبـه بـه درس استاد خود نرفت : يكى آن كه گمان كرد محقق خراسانى به درس نخواهد آمد، قضا را به حوزه درس آمد و درس گفت : مرتبه دوم شبى بود كه ناگهان بـاران شـديـدى در نـجـف آمـد كـه در شـب تاريك راه عبور و مرور تقريبا بسته شده بود، گـمـان كـرد كـه آخـونـد خـراسـانـى بـه درس نـخـواهد آمد، از قضا استاد به درس رفته بود(167)

امـا در مـورد احـتـرام و پـاسـداشـت اسـاتـيـدش ، يـكـى از شـاگـردانـش داسـتـانـى نقل مى كند كه جالب است ، آيه الله سيد محمد حسينى همدانى مى فرمايد:

در ايـن جـا بـد نـيـسـت خـاطـره اى را از مـرحـوم آيـه الله شـيـخ مـحمد حسين غروى اصفهانى نقل كنم ، تا مشخص شود كه بزرگان ما تا چه حد احترام اساتيد خود را داشتند.

در سـال 1345، در ضـمـن درس اصـول ، صـحـبت پيرامون استصحاب بود. وقتى ايـشـان كـلام مـرحـوم آيـه الله آخـونـد خـراسـانـى را در ايـن زمـيـنـه نـقـل مى كند مى فرمودند، در رد اين كلام فرمودند: اين كلام ، و هم است . بعد ايشان فورا سـاكـت شدند و درس تعطيل شد. به جهت عظمتى كه ايشان داشتند، كسى نپرسيد چرا درس تعطيل شد. خود ايشان فرمودند:

مـا كـه ايـن نـسـبـت به بزرگان بى احترامى مى كنيم و ظرفيت لازم را براى رعايت احترام اساتيد خود نداريم ، لياقت درس ‍ گفتن را نداريم و نبايد درس بگوييم (168)

تنديس تواضع

فـروتـنى و تواضع آيه الله غروى ، زبانزد حوزويان و دانشوران دينى است و اساتيد بـزرگ اخـلاق ، آن گـاه كه صحبت از تواضع و ادب در نقد و انتقاد علمى مى كنند، از او و كمال فروتنى او نيز ياد مى كنند، تا نمونه ناب و اسوه سبزى را به دست داده باشند و داسـتـانـهـاى زيـادى هـم در ايـن بـاب مـعـروف و مـشـهـور اسـت كـه مـا تـنـهـا بـه نقل دو داستان مبادرت مى ورزيم :

آيه الله استاد سيد عزالدين زنجانى - دام ظله - مى گويد:

حـاج شـيـخ مـحـمـد حـسـيـن اصـفـهـانى بسيار متواضع بوده اند. از مرحوم والد شنيده ام كه فـرمـودنـد: حـاج شـيـخ - بـه شهادت حواشى زياد ايشان همه متفق القولند كه اعلم علما و افقه فقها بود - مى آمد و پشت سر مرحوم شيخ على زاهد قمى ، كه به زهد و تقوا در نجف معروف بود و علما و خواص به ايشان اقتدا مى كردند، در صف دوم يا سوم ، مانند يك فرد مـعـمـولى عبايش را زيرانداز كرده و اقتدا مى كرد. بعضى از اوقات كه خسته مى شد، جلو دكـان رفـيـقـى كه در بازار داشت ، براى رفع خستگى مى نشست . اگر كسى به حواشى ايـشـان كـه بـر كـفـايـه الاصـول يـا مـكـاسـب نـوشـتـه انـد، مـراجـعه كند، مى بيند كه در مـقابل استاد چقدر موذب بوده اند و حال آن كه پيداست كه افق كلمات از آن كه در متن است ، بـسيار اوج دارد و در جايى كه مى خواهند نظرات مرحوم آخوند را رد كنند، مى فرمايند: هذا مما لا يبلغ فهمى القاصر .

ايـن از آن مـطالبى است كه من درست نمى توانم بفهمم ، و يا اين كه در حاشيه كفايه مى فـرمـايـنـد: ايـن مطلب را در حاشيه رسائل شان طور ديگر بيان مى فرمايند. اين طور با عـظـمـت از مـرحـوم آخـونـد يـاد مـى كـنـنـد. اهـل تـحـقـيـق در ايـن هـم شـايـد مـتـفـق القول باشند كه چطور مرتبه كفايه از قوانين برتر است

مـرتـبـه حـواشـى ايـشـان هـم بـه كـفـايـه از هـمـيـن نوع است و بلكه خيلى برتر است . و حـال اگـر كـسـى ديـگـر مـانـنـد مـرحـوم غـروى اصـفـهـانـى در مـراتـب اخـلاص ، كامل نبود، واجد اين كمالات نبود، به طور مسلم تعبيراتش اين طور نمى شد. از قضا و حسن تـصـادف سـيـد ناالاستاد، مرحوم علامه طباطبايى تحت تعليمات و تربيت و معاشرت چنين اسـتـادى در نـجف بودند كه قهرا تاثير زياد برايشان داشته است كه به افكار ديگران احترام زياد مى گذاشت .(169)

داسـتـان ديـگر و جالبترى هم از ايشان ، يعنى آيه الله سيد محمود زنجانى ، معروف به امام زنجانى نقل شده است كه گفت :

مـن بـه يكى از شاگردان مرحوم حاج شيخ محمد حسين اصفهانى (يعنى مرحوم آقا عمادالدين رشـتـى ، نـواده مرحوم آيه الله حاج ميرزا حبيب الله رشتى ) كه در درس مرحوم نائينى با وى طـرح دوسـتـى ريـخـتـه بودم ، گفتم : قصد آن دارم كه در درس آقاى حاج شيخ شركت جـويم . ساعتى بعدى ، با كمال تعجب ديدم كه خود حاج شيخ ، بى هيچ سابقه قبلى به مـنـزل مـا آمـدند و فرمودند: شنيده ام كه شما قصد داريم در جلسه درس من حاضر شويم . اينك آمده ام كه بگويم : حضور شما در درس من مناسب مقام حوزوى شما نيست . چنان كه مطلب بـنـده ، مـطـبـوع طـبـع جـنـاب عـالى اسـت ، بـا اجـازه شـمـا، خـود بـه منزل شما آمده و در همين جا مباحثه مى كنيم !

مـى فـرمـود: ايـن طـرح ، عـمـلى شـد و مـدتـهـا مـعـظـم له - بـا آن مـقـام شـامـخ - بـه مـنـزل مـا مـى آمـدنـد و مـطـالب دقـيـق و دشوار را آن چنان با سهولت و به دور از تكلف ، تـقـريـر مـى كـردنـد كـه چـنـان كـه شـخـصـى از در وارد مى شد، مى پنداشت كه ما دو تن مشغول گفت و شنود معمولى و عادى هستيم (170)

فتواى بجابانثرى گويا

زمـان مرجعيت حضرت آيه الله سيد ابوالحسن اصفهانى بود و مرحوم علامه سيد هبه الدين شهرستانى ، قاضى دادگسترى بغداد بود كه به چشم درد شديدى گرفتار گشت ، به طورى كه سرانجام از نعمت بزرگ بينايى محروم شد. از اين روى ميان علماى بزرگ عراق - از شيعه و سنى - اختلاف افتاد كه آيا شخصى نابينا مى تواند قضاوت كند.

بـه دنـبـال آن از فـقـها و علماى بزرگ استفتا مى شد كه حروف حق در اين مورد چيست و چه بـايـد كـرد. آيـه الله غـروى اصـفـهـانـى ، جـواب ايـن استفتا را با يك جمله بسيار زيبا و مختصر و گويا چنان نوشت كه مورد توجه قرار گرفته و در روزنامه هاى آن روز عراق چاپ شد. او در پاسخ به استفتا، اين جواب را مرقوم فرمود:

العبره فى القضاوه ، بالبصيره ، لا بالباصره .والله اعلم (171) .

آنچه در قضاوت ، لازم و معتبر است ، بينش و بصيرت قاضى است نه چشم بيننده او! و خدا به همه چيز از همه كس ‍ آگاهتر است .

حكايت زهد و فقر

حـاج مـحـمد حسن اصفهانى ، معروف به معين التجار، از، تجار مشهور كاظمين و بغداد بود. ثـروت چـشـمـگـيرى را براى يگانه پسرش ، آيه الله غروى به جاى گذاشت ، اما عارف نجف در اندك زمانى هر چه از پدر به ارث مانده بود، در راه دانش اندوزى و براى رضاى خدا مصرف كرد. او در بذل و بخشش به طلاب مستحق و نيازمند چنان سخاوتى به خرج داد كـه ديـرى نـكـشـيد تا خود هم ته سختى فقير شد و ناچار گشت دهه هاى آخر عمرش را در خانه اجاره اى سپرى سازد.

بـه راسـتـى كـه جـاى شگفتى است ، در حالى كه بيشتر مردم و تا حدودى مى توان گفت : همه مردم با سر به سوى دنيا و امكانات مادى مى دوند، انسانهايى همچون علامه غروى هم بـودنـد كـه بـا انـتـخـاب و بـا اخـتـيـار خود به پيشواز فقر و ساده زيستى و احسان به ديگران مى رفتند!

حـكـايـتـهـاى چـنـدى در مـورد زهـد و سـاده زيـسـتـى او نقل مى شود كه داستان زير نمونه اى از آنهاست : يكى از شاگردان او مى گويد:

روزى در بـازار از جـلو يـك مـغـازه قـصـابى مى گذشتم . ديدم قصاب در انتهاى مغازه اش گـريـبـان يـك روحـانـى ريش سفيد و پير مرد را گرفته است و رهايش نمى كند...دقت كه كردم ديدم عجبا اين روحانى كسى جز استاد بزرگ حوزه ، آيه الله غروى اصفهانى نيست . با عجله و ناراحتى وارد قصابى شدم . ديدم كه قصاب با عصبانيت و قساوت پر خاش مى كـند و داد مى كشد: چرا پول گوشتى را كه مديونى نمى دهى ؟مرا ببين كه به كى نسيه مـى دهـم ، بـايـد نـمـى دادم تـا...و استاد با آرامى و وقار مى گويد كه مهلت بدهى ، به زودى - ان شاالله - حق تو را مى دهم . از قصاب مقدار بدهى استاد را پرسيدم . چيز

زيـادى نـبـود. مـن بـى درنـگ قـرض او را دادم و پـشـت سـر اسـتـاد از مـغـازه بـيـرون آمـدم و...(172)

عـاشـق انـديـشه ندارد ز بد نيك جهان   آرى انديشه گرى پيشه دورانديش است
كامرانى دو گيتى طمع خام بود   همت عاشق دلسوخته از آن بيش است
(مـفـتـقـر) هـمـت پـاكان ز قلندر مطلب   هر كه در فقر و فنا زد قدمى درويش اس (173)

تهذيب وتسخيرنفس

ايـهـاالنـاس جـهـان جـاى تن آسايى نيست   مرد دانا به جهان داشتن ارزانى نيست
حـذر از پـيـروى نـفـس كـه در راه خـداى   مـردم افـكـن تـر از ايـن غول بيابانى نيست
عـالم و عـابـد و صـوفـى هـمه طفلان رهند   مرد اگر هست به جز عارف ربانى نيست سعدى

مرحوم علامه سيد محمد حسين تهرانى در مقدمه شرحى كه بر مكاتبات فلسفى و عرفانى آيـه الله غـروى اصـفـهـانـى و آيـه الله سـيـد احـمـد حـائرى نـوشـتـه انـد، داسـتـانـى را نقل مى كند كه بسيار معروف و مشهور هم است . علامه تهرانى (ره ) مى نويسد:

بـارى ، مـرحـوم آيـه الله حـاج شـيـخ مـحـمـد حـسـيـن ، اهـل مـراقـبـه ، سكوت و محاسبه بود. پيوسته در فكر بود. سخن به ندرت مى گفت . در مجالس و محافل كه بين علما بحثى در مى گرفت ، سكوت مى كرد. در هر جاى مجلس كه جا خالى بود مى نشست و بسيار متواضع و خليق و آرام بود، و با آن كه ثروت چشمگيرى از پدرش - كه از تجار معروف و سرمايه دار كاظمين بود - به او رسيد، همه را به فقرا و طـلاب داد و خـود چـيـزى نـداشـت ، و گويند: در اواخر عمر با فقر دست به گريبان بود، ولى دلى شـاد و سـيـمـايـى متبسم و قلبى استوار داشت كه دلالت از روحيات عظيم و مواهب معنوى او مى نمود.

يـكى از سروران و دوستان حقير كه اكنون از علماى نجف اشرف هستند: جناب الايه الحجه ، آقـاى حـاج سـيـد مـحـمـد رضـاى خـلخـالى - ادام الله بـركـاتـه - بـراى حـقـيـر نـقـل كـردنـد كـه : مـن روزى در بـازار حويش مى رفتم ، ديدم آقاى حاج شيخ محمد حسين در وسط كوچه به روى زمين خم شده است و پيازها را جمع مى كند و پيوسته با خود مى خندد.

مـن جلو رفتم و سلام كردم و به ايشان كمك كردم تا پيازها را جمع نموديم آن گاه آنها را در گـوشـه قـبـايـش گرفت و به منزل روانه شد. عرض كردم : حضرت آيه الله ! معلوم بود كه پيازها از گوشه قباى شما ريخته بود، ولى براى من ، خنده شما نا مفهوم ماند!

آن مـرحـوم فـرمـود: مـن وقـتـى در سـن جـوانـى بـراى تحصيل وارد نجف شدم ، در سن جوانى براى تحصيل ، آن قدر مترفه بودم و لباس عالى داشـتـم و انـگـشـتـرى و تـسـبـيـح قـيـمـتـى داشـتـم كـه روزى در مـقـابـل ضـريـح مـطـهـر حـضـرت امـيـر المومنين (عليه السلام ) - كه موذب ايستاده بودم و مشغول زيارت بودم بند تسبيح من پاره شد و دانه هاى آن به روى زمين حرم ريخت .

ايـن تـسـبـيـح قيمتى بود، به طورى كه هر دانه از دانه هاى آن يك دينار ارزش داشت ، اما عزت نفس و يا خود خواهى به من اجازه نداد تا خم شوم و دانه ها را جمع كنم و اين براى من غير قلبل تحمل بود. به همين جهت از تسبيح صرف نظر نمودم .

امـروز به دكان بقالى رفتم و قدرى پياز خريدم و در گوشه قباى خود ريختم و اطراف آن را بـا دسـت گرفتم تا به منزل برم . در همين جا كه سر چهار راه بود و در ميان جمعيت مردم قبا از دستم رها شد و پيازها به روى زمين ريخت . من خم شدم و پيازها را جمع كردم و بـه هـيـچ وجـه بـراى مـن ايـن مـسـاله مـشـكـل نـبـود، بـلكـه بـسـيـار آسـان و قـابـل تـحمل بود و علت خنده من آن بود كه در همان وقت به ياد دوران جوانى . پاره شدن تـسـبيح قيمتى - كه ارزش هر دانه اش يك دينار بود - افتاد م كه آن روز از آن تسبيح كه يـكـصـد ديـنـار قـيـمـت داشـت گـذشـتـم و بـراى مـن جـمـع آورى آن مشكل بود، ولى خدا را شكر و سپاس كه امروز جمع آورى پيازها ريخته شده از گوشه قبا بـر روى زمـيـن ، بـراى مـن سـنـگـيـن نـيـسـت و بـسـيـار آسـان و قـابـل تـحـمـل اسـت و پـس شـاد و سـرور شدم . خنده من براى مسرت نفس من ، با تداعى آن عمل گذشته بود(174)

در ادامـه داسـتـان ، مـرحـوم عـلامـه تـهـرانـى حـكـايـت ديـگـرى نقل مى كند كه بى مناسبت نيست نقل شود.

مى نويسد:

مـرحـوم حـاج شـيـخ محمد حسين ، اهل مكاشفه بودند. روزى در حرم مطهر حضرت امير المومنين (عـليـه السـلام ) مـشـغـول سـجـده طـولانـى بـود كـه در آن حـال حـضـرت سـيـد الشـهـدا (عليه السلام ) را مى بيند كه مى فرمايند: اين جا در حضور جـمـعـيـت بـراى عـمـل سـجـده طـولانـى خـوب نـيـسـت ، ايـن گـونـه اعمال را در جاى خلوت انجام دهيد(175)

فصل ششم ازديدگاه ديده وران

سبد سبد سخن سبز

در تـجـليـل و تـمـجـيـد از مـقـام عـلمـى و مـعـنـوى آيه الله غروى اصفهانى ، سخنان رسا و گويايى از برزگان و صاحب نظران نقل شده است كه همه حالى از اخلاص قلبى و نبوغ فكرى اوست . اينك براى نمونه به سخنان چندى از بزرگان توجه مى كنيم :

آيه الله سيد محمد هادى ميلانى

شـيعه در دويست سال اخير، فردى به جامعيت مرحوم (غروى ) اصفهانى به خود نديده است (176)

و مـعـروف اسـت كـه پـس از وفات آيه الله نائينى ، اعلاميه اى به امضاى روحانيت تشيع پيدا نشده و در حوزه نجف اشرف نظير ايشان نيس (177)

علامه شيخ عبد الحسين امينى تبريزى

استاد فقه و فيلسوف و اخلاق ، استاد بزرگ ما آيه الله شيخ محمد حسين اصفهانى نجفى فقيه فيلسوفان و فيلسوف فقيهان است (178)

علامه سيد محمد حسين طباطبايى

مـرحـوم شـيـخ ، مـردى بـود جـامـع مـيـان عـلم و عـمـل ، رابـط مـيـان تقواو ذوق ، داراى طبعى سيال و لهجه اى شيرين و...بود. در فقه و اصول و حكمت و عرفان مولفات زياد دارد كه غـالب آنـهـا مـثـل ضـروريـات يـومـيـه (روزانـه ) و حـيـاتـى ، مـيـان اهـل عـلم دسـت بـه دسـت مـى گـردد. سـيـمـايـى داشت متواضع و ريانى خاموش و صورتى وارفته و غالبا غرق فكر و به خود مشغول بود زندگانى ساده داش .(179)

علامه طباطبايى در عبارتى ديگر به زبان عربى ، استادش را چنين توصيف مى كند:

واشيخ الاجل الحـكـيـم المتاله و الفقيه البارع الذى هو من فلك التحقيق دائرها و فى بسيطه التدقيق سـائرهـا و نـاظـرهـا الشـيـخ مـحـمـد حـسـين الاصفهانى الغروى رفع الله در جته الساميه . (180)

اسـتـاد بـزرگ ، حـكـيـم خـداشـنـاس و فقه پارسا، و دائر مدار آسمان پژوهش و تحقيق ، و سـالك و مـرزبـان سـر زمين دانش و تدقيق ، شيخ محمد حسين اصفهانى غروى است كه خداى مقام بلندش را بلندتر سازد.

متفكر شهيد، استاد مرتضى مطهرى

حـاج شـيـخ مـحـمـد حـسـيـن غـروى اصـفهانى ، در تقوا و علم ، منقولا و معقولا يگانه بود...و انـديـشـه اش هـم اكـنـون جـز انديشه هاى زنده اى است كه در ميان علما و فضلاى حوزه هاى درس فقه و اصول مطرح است ... (181)

استاد محمد رضا مظفر

او - قدس الله نفسه العزيز - از آن گوهرهاى گرانبهابود كه از اقيانوس آفرينش كمتر به دست خواهد آمد. وى عنصرى عبقرى بود كه روزگاران زيادى بايد بگذرد تا مادر دهر نظير او را به دنيا بياورد.

اگـر دست تقدير، او را بر كرسى مرجعيت و رياست عامه مى نشانيد و زمان روحانيت رابه كـف بـا كـفـايـت او مـى گـذاشت ، ديده مى شد كه چه تحولات عظيمى در تشكيلات روحانى اسلام به وجود مى آيد و چگونه مجراى تاريخ عوض ‍ مى شود.

و حتى اگر فاجعه رحلت او چند سالى به عقب مى افتاد، اين حركت عظماى علمى آشكار مى شـد، ولى افـسـوس كه خواست الهى به امضاى دعوت او تعليق گرفت و اين ثلمه جبران نـاپـذيـر در بـنـيـاد روحـانـيت پديدار گشت . شايد خوانندگان گمان برند كه نگارنده هـمچون بيوگرافيست هادر ترجمه شخصيت اين قهرمان عظيم الشان جانب مبالغه و گـزاف را گـرفته است ، ولى آنان كه با تصنيفات بى مانندش آشنا مى شوند، شايد، از اين سو ظن استغفار كنند (182)

علامه اديب ، محمد على اردوبادى

اسـتـاد بـزرگ مـا، يـكـه سـوار هـر مـيدان بود و از هر نظر بى نظير مى نمود، و نسبت هر فضيلت به او، مانند نسبت دندانه هاى شانه به آن است .

چـگـونـه مـى شود يكى را بر ديگرى ترجيح داد، در صورتى كه او نقطه مركزى دايره اسـت و تـمام خطها براى او برابر و يكسان است ؟ در هر يك از دانشهاى حكمت كلام ، فقه ، اصـول ، تـفـسـيـر، حديث ، شعر و ادب ، تاريخ ، معارف ، اخلاق و عرفان به طور مساوى وارد بـود و در هـر كـدام از مـلكـات بـرتـرى بـخـش و روحـيات كريمانه و كارهاى نيكو و گـسـتـرده و فضيلتهاى توصيف شده ، از جديت شديد در عبادت و خطر كردن در زهد و شب زنـده دارى گـرفـتـه ، تـا سجده هاى طول و دراز و رياضت و تهذيب و محاسبه نفس ، همه وهـمـه بـراى او يـكـى و مـسـاوى بـود...و بـه هـيـچ وجـه بـراى خـدا، مـشـكـل بـيـسـت كـه جـهـان را در يـك فـرد جـمـع كـنـد، و حـكـمـت نـورى اسـت كـه خـدا در دل هر كس كه سزاوار باشد مى اندازد.. .(183)

استاد بزرگوار عبد العزيز طباطبايى يزدى

مـن در تـاريـخ تـشـيـع ، فـيـلسوفى متعبدتر از آيه الله شيخ محمد حسين اصغهانى نمى شناسم . او عاشق دعا و عبادت و شيفته نماز و زيارت بود .

بـه اهـل بـيـت اطـهار (عليه السلام ) ارادت ويژه اى داشت ، مخصوصا به حضرت امام حسين (عـليه السلام ) و حضرت امام موسى بن جعفر (عليه السلام ) عشق مى ورزيد و در مجالس روضـه و عـزادارى امـام حـسين (عليه السلام ) گاهى آن قدر گريه مى كرد كه چشمش به سختى سرخ مى شد... (184)

عارف وارسته ، آيه الله ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى

آن بـزرگ مـرد اخـلاق و عـرفـان در دسـتـورالعملى كه بنا به خواهش خود ايشان براى او نـوشـته است ، با عبارتهاى جاندار و بسيار پر معنايى از او ياد مى كند كه حاكى از مقام بـزرگ عـلامـه غـروى در عـرفان عملى و سير و سلوك اخلاقى است . در برخى از فقرات دستورالعمل مى نويسد:

فدايت شوم ...دعاى وجود شريف و جمعى از اخوان را براى خود ورد شبانه قرار داده ام ...، البته براهين علميه را خود تان احضر هستى .(185)

آيه الله سيد محمد حسينى همدانى -دام ظله -:

غـيـر از مـهـارت و اسـتـادى كم نطير در فقه و اصول ، در تفسير و بهره بردارى از آيات قرآن نيز ابتكارهاى خوب و جالبى داشتند..من به مرحوم آيه الله شيخ محمد حسين ؛ احترام زيادى مى گذاشتم و تحت تاثير قوت روح ايشان بود . (186)

آيه الله خسروشاهى

ايـن جـانـب از اسـاتـيـد بـزرگـى مـثـل آيـه الله حـاج آقـا حسين قمى و حاج سيد ابوالحسن اصـفـهانى و نائينى و آقا ضياء عراقى استفاده كرده ام ، ولى در تعمق و توجه به نكات ريز و سرعت انتقال ، هيچ يك را مثل مرحوم غروى نديده ام (187)

استاد، سيد جلال الدين آشتيانى دام ظله -:

مرحوم حاج شيخ محمد حسين علاوه بر احاله بر علوم اسلامى ، در زهد و تقوا از نوادر بود، آن مرحوم سجده هاى طولانى ...داشته است (188)

استاد جعفر سبحانى تبريزى - دام ظله -:

مـرحوم آيه الله شيخ محمد حسين اصفهانى از اكابر علماى نجف و مراجع عالى قدر و عارف و سالك عصر خود بود.(189)

استاد محمد هادى معرفت - دام ظله -:

مـحـقـق اصـفـهـانـى ، شـيـخ حـسـيـن غـروى ، مـغـز مـتـفـكـر جـهـان فـلسـفـه و اصول درذ عصر اخير (است (190)

علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى

مـرحـوم آيه الله ، فقيه و اصولى و فيلسوف و حكيمى است كه در قرون اخيره به جامعيت او از جـهـت اتـقـان عـلم و دقـت نـظـر وسـعـه انـديـشـه و جـامـعـيـت بـيـن عـلم و عـمـل و اعـزاض از دنـيـا و زهـد و پـاكـى ، كـمـتـر ديـده شـده اسـت . هـم ايـشـان پـس از نقل چند داستان جالب و مكاشفه و...مى نويسد:

بـارى ، اينها همه دلالت به روشن فكرى و جهاد عظيم علمى و عملى و تقواى نفسى مرحوم غـروى اصـفـهـانـى دارد و هـمـه دلالت دارد بـر حـس كـنجكاوى و حقيقت جويى او، و مراقبه و مـحـاسـبـه و سـكـوت و اعـراض از زخـارف دنـيـوى ، كـه حـقـا بـايـد بـرنـامـه عمل پويندگان راه خدا قرار گيرد...(191)

بزرگ كتاب شناس شيعى ، شيخ آقابزرگ تهرانى

پـس از آن كـه بـخشى از فضائل و كمالات وى را مى شمارد، چنين مى نويسد: كوتاه سخن ايـن كـه او از نـوابـغ روزگار بود. همانان كه با عنصر نبوغ و با ملكات و صلاحيتهاى خدا دادى ممتاز و در مواهب الهى غرقند. او پيش دانشمندان هم عصرش محترم و موقر بود، و در حـوزه نـجـف چـشـمـهـا بـه سـوى او دوخـتـه مـى شـد. زمـان درازى را بـه تـدريـس فـقـه و اصـول و عـلوم عـقـلى اشـتـغـال داشـت . مـدرسـه او مـجـمـع اهـل فـضـل و كـمـال بـود. گـروهـى از طـلاب بـا فـضـيـلت از مـكـتـب او فـارغ التـحـصـيـل شـدنـد. او جـاى پـاى مـحـكـمـى را در فـقـه بـاز كـرده بـود و در عـلم اصـول دسـت تـوانايى داشت . آثارى در اين دو وادى بر ديدگاههاى ژرف و آراى پخته و پـاك او دلالت مـى كـنـد، ولى از آن جـا نـظر گاههاى فلسفى او بسيار استوار و محكم مى نـمود، بيشتر به تدريس فلسفه شهرت بافت ، بلكه اين بيشتر به خاطر اين بود كه كسى از اهل فلسفه در عصر او به پاى وى نمى رسيد...(192)

نويسنده فرزندانه ، شيخ على خاقانى

گرد آورنده دائر المعارف ادبى شعراالغرى مى نويسد:

هنگامى كه او را ديدم ، آثار ناشى از مطالعه رياد در چشمانش نمايان بود، يه طورى كه كه چشمايش ديگر حالت طبيعى و عادى خود را نداشت . هر كه بر او وارد مى شد، چنان بر خورد مى كرد كه گويى ساليانى دراز با او مراوده و دوستى داشته است و به گرمى و در نـهايت گشاده رويى او را مى پذيرفت . از شهرت و رياست گريزان بود، با اين كه زعامت و رياست همواره به او رخ مى نمود. تواضعش حكايت از خوى اولياى الهى مى كرد.

روزى نسخه اى از كتاب متشابه القرآن ابن شهر آشوب را از او خواستم ، وى بى درنگ و بـدون ايـن كـه امـروز و فـرداكند، آن را به من داد درست برخلاف كسانى كه تنها در پى انـبـاشـتـن نـسـخه هاى خطى هستند و براين كار حريصند، تا روزى مثلا بگويند: فلانى ، فلان تعداد نسخه خطى دارد و به همين دل خوش كرده اند، ولى براى احيا و نشر آنها هيچ اقدامى نمى كنند - حتى در حد عاريه دادن به محققان . بارى ، پس از آن كه كتاب را به او بـازگرداندم ، فرمود: آيا تمامش كردى و يا نكند كه فكر كردى من منتظرم هر چه زودتر كـتـاب را بـيـاورى ؟ نه هرگز چنين نيست ، اگر باز هم به آن نياز دارى ، بردار. همين جا بـود كـه مـن از نـيكمردى و بزرگوارى آن عالم گرانقدر در شگفت ماندم ، رحمت خدا بر او باد!(193)

اسـتـاد خـليـق و پـارسـا، مـحـدث و مـحـقـق مـعـاصـر، شـيـخ محمد غروى - دام ظله -:

شيخ محمد حسين غروى (ره ) عبد صالح خدا و محبوب فرشتگان بود.

اسـتـاد بـرزگـوار، سـخن بالا را در جواب نگارنده كه پرسيدم : استاد اگر قرار باشد مرحوم شيخ محمد حسين غروى را در يك سطر معرفى كنيد، چه خواهيد فرمود؟ فرمودند.

امـا حـقـيـر بـا شنيدن توصيف محبوب فرشتگان شگفت زده شده ، پرسيدم : استاد منظورتان از محبوب فرشتگان چيست ؟ در جواب فرمودند: اين سخن به اصطلاح شان نزولى دارد. توضيح بيشتر خواستيم فرمودند:

ايـن كـه مـى گـويـم : محبوب ملائكه الله بود، شان نزولى دارد كه معروف است و من به طـور مـسـتـقـيـم از شـاهـد قـضـيـه كـه نـمـى خـواسـت نـامـش فـاش شـود نـقـل مـى كنم ؛ وى كه خود از علماى صاحب حال و بسيار با اعتبار در حوزه نجف بود، گفت : روزى در عـالم مـكـاشـفـه ديـدم كـه ميان مسجد كوفه و مسجد سهله پر از ملائك است و شيخ مـحـمـد حـسـيـن غـروى اصـفـهـانـى هـم در كـنـارى ايـسـتـاده و مـشـغـول نـمـاز و راز و نـيـاز است ، فرشتگانى كه به او مى رسيدند، توقف مى كردند و لحـظـاتـى را به تماشاى نماز شيخ مى ايستادند و به يكديگر وى را نشان مى دادند. من پـيـش رفـتم و از فرشته اى كه نزديكتر بود پرسيدم شما چرا چنين به شيخ محمد حسين نـگـاه مـى كنيد؟ جواب داد: ما فرشتگان شيخ را دوست مى داريم و از تماشاى او، به ويژه در حال نماز لذت مى بريم .

اسـتـاد بـزرگـوار، شـيخ محمد غروى از محققان معتبر و اساتيد بسيار متواضع و محترم در حـوزه علميه قم ، داستان ديگرى را نقل كردند كه حاكى از صفاى درون و رقت قلب نابغه نـجـف بـود؛ اسـتـاد غـروى فـرمـود: هـيـچ يادم نمى رود، آن روزها بيش از چهارده يا پانزده سـال از عـمرم نگذشته بود، روزى رفتم و در خانه شيخ محمد حسين غروى را زدم . خودش ‍ آمـد و در را بـاز كـرد. هـمـان جـلو رد، چـنـد مـسـاله شرعى از او پرسيدم . پس از آن كه با تواضع و گشاده رويى جواب مسائل را فرمود، ديدم از كثرت شوق ، چشمانش پر از اشك شـد، از ايـن كه مى ديد بچه اى كوچك دنبال مسائل شرعى است ، خيلى شاد و خرسند بود. پيرمرد براى تشويق من به زحمت خم شد و وسط پيشانى مرا بوسيد. هنوز هم كه بيش از پـنجاه سال از آن روز مى گذرد، هر وقت به ياد مرحوم غروى اصفهانى و آن لطف پدرانه اش مى افتم ، لذت بوسه او را در پيشانى ام حس مى كنم ...(194)

فصل فراق و هجران

و سـرانجام چنان شد كه عارف و حكيم نجف خود مى خواست . آرزوى بزرگ او كه چيزى جز رسيدن به لقاى يار و پيوستن به ديار ابدى نبود، بالاخره تحقق يافت . او پس از 65 سـال عـمـر پـربـركـت و سـراسـر جهاد بانفس و تفكر و تحقيق ، روى از اين سراى خاكى برتافت و به سوى ديار باقى شتافت .

پـنـجم ماه ذولاحجه ، سال 1361 ق . روز دوشنبه بود، بلندگوهاى آستان قدس مولا على (عـليـه السـلام ) خبر از حادثه جبران ناپذيرى داد كه حاكى از وفات بزرگ استاد نجف در شب گذشته بود.

اين خبر ناگهانى ، چنان نابهنگام بود كه همه فضلا و دانشوران حوزوى را غرق در ماتم و اندوه ساخت . بيش از يك هفته نمى گذشته حوزه نجف ، يكى ديگر از استوانه هاى خود را از دسـت داده بـود. آيـه الله آقـا ضـيـاءالدين عراقى ، درست در دوشنبه هفته گذشته (28 ذوالقـعده 1361 ق .) وفات يافته بود. بعد از آن آيه الله غروى تنها استوانه بزرگ حـوزه بـود و هـمـه چـشـمـهـا بـه او دوخـتـه شـده بـود، امـا ارتـحـال نـامـتـرقـبـه او، سـقـف بـسـيـارى از آرزوها را بر سر حوزويان آوار كرد. يكى از حـوزويـان و فـضـلاى نـجـف ، سـخـن مـعـروفـى را كـه ابـن عـبـاس در مـورد رحـلت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله ) گفته بود، با گريه و ناله تكرار مى كرد كه :

اى واى از دست اين دوشنبه !چه درد و غصه ها كه از دوشنبه نديديم .(195)

مـى توان گفت : آن روز از سخت ترين روزهايى بود كه تاريخ نجف اشرف به خود ديده بـود، آسـمـان شـهـر بـوى غـم و غـصه مى داد، آستان قدس علوى سياه پوش و همه درس و بـحـثـهـا تـعـطـيـل شـده بـود و مـردم دسـت از كـار و كـاسـبـى كـشـيـده ، مشغول عزادارى بودند.

عـلامـه اديب ، مرحوم شيخ محمد على اردوبادى ، يكى از شاگردان نزديك آيه الله غروى ، سـوگ سـروده اى را كـه در پاسداشت استادش گفته بود دهان به دهان گشت و ورد زبان همگان شد. و مردم - به ويژه - شاگردان و ياران و نزديكان استاد كه سخت از اين فاجعه انـدوه بار و آزرده و آشفته بودند - بيتى از آن سوگواره دلسوز را با هم مى خواندند و ناله مى كردند؛ اديب اردوبادى در آن بيت گفته بود:

حق ان تبكى عليه كل عين *** و على من تبكى من بعد الحسين (196)

تـشـيـيع پيكر نابغه نجف و خادم صادق امام حسين (عليه السلام ) (شيخ محمد حسين غروى ) بـا نـام و يـاد امام حسين (عليه السلام ) برگزار شد و در آستان قدس علوى ، زير ايوان طـلاى مـولا (عـليه السلام )، جنب مناره شمالى در مقبره كوچكى در كنار مقبره علامه حلى به خاك سپرده شد.(197)