بخش دوم: راهبران
راهبران
شبان وادى ايمن گهى رسد به مراد.
كه چند سال به جان خدمتشعيب كند.
در صفحههاى پيشين اشاره كرديم كه آيتحق در محضرشريعتمداران بسيارى
درس شريعت آموخت تا شيخ شريعتشد. پس اوهرچه داشت از اساتيدش داشت ما
نيز به پاس احترام آنان دفتر زندگىآنان را گشوده و به فهرست آن نگاهى
مىافكنيم. (1) .
1. آيةالله ملاحيدرعلى اصفهانى
وى از بزرگترين دانشمندان آن روز اصفهان و در بسيارى از علوماستاد
بود. او فيلسوفى بزرگ و رياضيدانى نامدار بود كه بسيارى از طلابعلوم
دينى ازجمله آيةالله شريعت، در كلاس فلسفه و رياضيات او
شركتمىكردند. چون با طب قديم آشنايى كامل داشت، از زمره طبيبان به
شمارمىآمد و كتابهايى كه در علم پزشكى نوشته شده بود را
تدريسمىكرد. او در ادبيات و عروض از اساتيد مشهور بود. آيةالله
شيخآغابزرگ تهرانى درباره او مى نويسد:
«از حسنات روزگار و بهترين دانشمندان بود و در علوم و فنونگوناگون
زبردست. هر گاه نام ايشان نزد استاد ما شيخالشريعه بردهمىشد وى را
بسيار مىستود». (2) .
2 . شيخ عبدالجواد خراسانى
وى از علماى بزرگ و فقهاى نامدار اصفهان بود و در بيشتر علوماسلامى
اطلاعات كامل داشت، چنان كه در وصف او آوردهاند:
«در فقه و اصول و طب و رياضيات و ادبيات، مهارت كلى و تدبرىعظيم
داشت». (3) .
آنچه باعثشهرت روزافزون او شده بود توانايى كمنظير او درتدريس
كتاب قانون ابنسينا بود. (4) .
از اساتيد او مىتوان به آيات عظام شيخ محمدتقى اصفهانى
نويسندهحاشيه بر معالم، (5) حاجمحمدابراهيم كلباسى
نويسنده اشاراتالوصول وآخوند ملاعلى نورى اشاره كرد و شيخالشريعه و
ميرزا ابوالحسناصفهانى (جلوه) از شاگردان برجسته او به شمار مىآيند.
در شب اول ماهصفر سال 1281 روح اين استاد فرزانه از قفس تن رها شد و
به سوىملكوت اعلا پركشيد. (6) .
3 . آيةالله محمدباقر اصفهانى، فرزند آيةاللهالعظمى شيخمحمدتقى
اصفهانى
محمدباقر در سال 1234قمرى چشم به جهان گشود و هنوز به سنبلوغ
نرسيده بود كه گرد يتيمى بر چهرهاش نشست و پدرش را از دست دادو از آن
پس مادرش كه زنى فاضل و دانشمند و دختر آيةالله كاشفالغطابود سرپرستى
او را به عهده گرفت.
او پس از ورود به سن بلوغ (حدود سال 1250) جهت ادامه تحصيلراهى نجف
شد و در كلاس درس دايىاش شيخحسن كاشفالغطا حاضرشده و آن گاه در حوزه
درس شيخمحمدحسن نجفى (صاحب جواهر) بهتلمذ پرداخت و استاد اصول او
آيةالله شيخ مرتضى انصارى بود.
آن گاه كه تحصيلات شيخمحمدباقر اصفهانى به پايان رسيد بهاصفهان
مراجعت نمود و به جاى پدر در مسجد شاه اصفهان (مسجد امامخمينى كنونى)
به اقامه نماز جماعت و ترويجشعاير دينى پرداخت و پساز فوت ديگر علماى
اصفهان رياست و رهبرى دينى شهر بدو واگذار شد.او براى حكمرانانى كه از
طرف شاهان قاجار براى شهر تعيين مىشدندارزشى قائل نبود و خود به قضاوت
بين مردم و اجراى احكام صادرهمىپرداخت.
دانشپژوهان بسيارى در محفل درس او شركت مىكردند كه از آنجمله
مىتوان به آيةالله سيداسماعيل صدر، آيةالله سيدكاظم يزدى
وشيخالشريعه اشاره كرد كه همگى از مراجع تقليد بودند. تاليفات
ايشانعبارت است از:
1 . رسالة في حجيةالظنالطريقي;
2 . لبالاصول;
3 . لبالفقه.
اين استاد فرزانه در سال 1301قمرى به قصد اقامت در مشاهد مشرفه،راهى
نجف اشرف شد (7) و تقدير الهى چنين بود كه اين شيعه
واقعىعلىعليه السلام براى هميشه در كنار آن امام آرام گيرد; چند روز
پس از ورودايشان به نجف روحش به سوى ملكوت پركشيد و جسمش در كنار
مرقداميرالمؤمنين اقامت گزيد. (8) .
4. آيةالله شيخ حسين على تويسركانى ملايرى
وى فرزند ملا نوروز على است. مقدمات علوم اسلامى را از علماىبزرگ
حوزه علميه بروجرد آموخت و آن گاه براى ادامه تحصيل راهىاصفهان شد و
در مجلس درس آيةالله شيخ محمدتقى اصفهانى حضوريافت. توجه كامل،
دقتنظر، هوش و ذكاوت او موجب شد در فراگيرىعلوم اسلامى گوى سبقت را
از ديگر دانشپژوهان بربايد و از زمرهشاگردان ممتاز به حساب آيد. از
اين رو پس از مدت كوتاهى آوازه علمىاو در اصفهان پيچيد و خود مجلس درس
باشكوهى تشكيل داد كه بسيارىاز طلاب علوم دينى از آن استفاده
مىكردند. او در محله ايلچى واقع دربيدآباد اقامه جماعت، و در درچه
اصفهان اقامه نماز جمعه مىنمود.
وى تاليفات گرانبهايى از خود به يادگار گذاشت كه از آن جملهمىتوان
به كتابهاى زير اشاره كرد:
1 . كشفالاسرار در شرح شرائعالاسلام(11 جلد);
2 . المقاصدالعاليه (حاشيه بر قوانينالاصول، 2 جلد);
3 . فصلالخطاب در اصول فقه، (2 جلد);
4 . الرد على بعضالاخباريه.
شمع وجودى اين رادمرد پس از حدود هفتاد سال پرتوافشانى درصفر سال
1286 رو به افول نهاد و خاموش شد. علما و مردم مؤمن اصفهانپيكر پاكش
را به طرف تخت فولاد اصفهان تشييع نمودند و آن گاه كهمىخواستند براى
او قبرى حفر كنند با كمال تعجب ديدند قبرى آماده پيداشد و او را در آن
جا دفن نمودند. (9) .
5. آيةالله شيخ محمدتقى هروى
ايشان در ماه مبارك رمضان سال 1217 در شهر هرات ديده به جهانگشود.
تحصيلات ابتدايى را در همان شهر گذراند و آن گاه براى ادامهتحصيل به
اصفهان مهاجرت كرد و در درس فقه و اصول آيات عظام،شيخ محمدتقى اصفهانى
(صاحب حاشيه)، حاج محمدابراهيم كلباسى وحجةالاسلام اصفهانى شركت جست و
سپس جهت زيارت مرقد مطهرامام هشتمعليه السلام راهى ديار خراسان شد و
از آن جا به سوى ديار عاشقان،كربلا و نجف رهسپار شد. او در نجف از درس
آيةالله شيخمحمدحسننجفى (صاحب جواهر) و در كربلا از محضر آيات عظام،
سيدكاظم رشتىو ميرزا على نقى طباطبائى استفاده بسيار كرد و پس از
تكميل درسهايشبه اصفهان مراجعت نمود و مرجعيت امور دينى شهر را به
دست گرفت. دراين هنگام دانشجويان علوم اسلامى در حلقه درس او حاضر شدند
كه ازجمله آنان آيةالله نمازى اصفهانى بود كه به استادش احترام
وافرمىگذاشت و مىگفت:
«او ضمن دارا بودن مراتب والاى علمى و عملى، خوشرفتار و داراىقلبى
پاك و پاكنهاد بود، نيتى خالص داشت و نزد علما و مردم، عزيز ومحترم
بود.». (10) .
6 . آيةالله حاج شيخ محمد رحيم بروجردى
او در 17 ربيعالاول (سالروز تولد رسول خداصلى الله عليه وآله) سال
1224 يا1225 در شهر بروجرد ديده به جهان گشود. پس از گذراندن
دورانطفوليتبا جديت مشغول به تحصيل علوم اسلامى شد. آن زمان كهمشغول
خواندن ادبيات عرب بود با آن كه نوجوانى بيش نبود، كتابى درعلم نحو
نگاشت كه مورد استقبال طلاب علوم دينى قرار گرفت. او سپسوارد مرحله
سطح شد و آن را به سرعت گذراند و مرحله خارج (دروسعالى حوزه) را با
جديتبيشترى آغاز كرد. از اساتيد درس خارج اومىتوان به آيةالله حاج
شيخ اسدالله بروجردى و آيةالله سيدمحمدشفيعچاپلقى اشاره كرد.
آن گاه كه به سن بلوغ قدم نهاد، در سال 1241قمرى به نجف اشرفعزيمت
كرد و در كلاس دانشمندان بزرگ آن سامان بخصوص آيةاللهشيخمحمدحسن
نجفى (صاحب جواهر) زانوى ادب به زمين زد.
در سال 1258قمرى عدهاى از بزرگان مشهد مقدس از او
درخواستمراجعتبه ايران و اقامت در مشهد نمودند. او نيز خواهش آنان
راپذيرفت و در سوم رجب همان سال وارد مشهد مقدس شد و به تعليم وتربيت
محصلان علوم دينى همت گماشت.
در سال 1263قمرى در حالى كه حدود چهل بهار از عمر خود راپشتسر
گذاشته بود، به شوق ديدار كعبه راهى حجاز شد و در سال1266قمرى توليت
آستان مقدس رضوى بدو واگذار شد.
در سال 1283قمرى مجددا جهت زيارت امامانعليهم السلام راهى
عتباتعاليات شد و پس از زيارت با آنان وداع كرد و به سال 1309قمرى از
ايندنيا به جهان ديگر پركشيد.
از او تاليفات زيادى به جا مانده كه به برخى از آنان اشاره مىكنيم:
1 . شرح مختصرالنافع;
2 . شرح قواعد علامه;
3 . هديةالرضويه در آداب زيارت امام هشتمعليه السلام;
4 . رسالهاى درباره اعمال سال و ماه مبارك رمضان و چند رسالهديگر.
(11) .
7. آيةالله شيخمحمد حسين كاظمينى
او در سال 1224قمرى در كاظمين متولد شد. پس از گذراندن
دورانطفوليت، بخاطر فقر مالى، پدرش او را از رفتن به مدرسه بازمىداشت
و ازاو مىخواست در كارها به وى كمك كند.
يك روز كه مشغول خواندن كتاب بود، پدرش سررسيد و پس از آنكه كتك
مفصلى به حسينزد، به او گوشزد كرد كه او بايد كاسبى كند نهاين كه
وقتخودش را صرف درسخواندن كند. حسين از آن پس دور ازچشم پدر به تحصيل
ادامه داد تا اين كه پس از مدتى راهى نجف اشرفشد. فقر مالى باعث مىشد
كه او شبها گرسنه بخوابد و چون قدرتخريد نفت و چراغ نداشت در زير نور
چراغهاى روشنايى كوچكى كه درراهرو دستشويىهاى حرم اميرالمؤمنينعليه
السلام نصب شده بود به مطالعهمىپرداخت.
او در نجف از اساتيد بزرگى چون آيةالله شيخ عبدالله نعمت
عاملى،شيخمحمدحسن نجفى (صاحب جواهر) استفاده كرد و به علت كوششپيگير
و استعداد خدادادى توانستبه زودى در رديف اساتيد بزرگحوزه علميه نجف
و پس از آن در شمار مراجع تقليد درآيد.
او پس از مرجعيت نيز از زندگى ساده خود دستبرنداشت وميليونها
دينار وجوه شرعيهاى را كه برايش مىفرستادند بين فقرا و طلابعلوم
دينى تقسيم مىكرد. وى به طلاب علوم دينى علاقه فراوان داشت ودر رفع
مشكلات آنان از هيچ كوششى فروگذار نمىكرد. شاگردان نيز او راهمچون
پدرى مهربان مىدانستند و مشكلات خود را با او در ميانمىگذاشتند.
شيخالشريعه كه خود از شاگردان ممتاز آيةالله كاظمينى بود روزى
بهيكى از كتابهاى علمى احتياج داشت، ولى به علت فقر مالى قدرتخريد
آن را نداشت. از اين رو به طرف خانه استاد به راه افتاد تا آن كتابرا
از استاد امانتبگيرد. ادامه داستان را از زبان خود شريعتالحق بشنويم:
«در بين راه به مقبره شيخ خضر (12) وارد شده و سوره يس
را براى شادىروح او خواندم و آن گاه به سوى خانه استاد روانه شدم. در
خانه او را زدمو كمى معطل شدم، كسى در را باز نكرد، پس از اندكى معطلى
دوباره درزدم، در اين حال استادم در خانه را باز كرد، ديدم همان كتاب
مطلوب مرادر دست دارد; خيلى تعجب كردم و گفتم: از كجا دانستى كه من
براىچنين حاجتى آمدهام؟
فرمود: خوابيده بودم، در عالم رؤيا شيخ خضر را ديدم كه به من
گفت:الان شريعت اصفهانى مىآيد و فلان كتاب را مىخواهد، برخيز و آن
رازود مهيا كن. از خواب بيدار شدم و به كتابخانه رفتم تا كتاب را براى
شمافراهم كنم. بار اول كه در زدى مشغول جستجوى كتاب بودم...».
(13) .
آيةالله كاظمينى در آخر عمر به چشم درد سختى مبتلا شد، به
گونهاىكه ديگر قادر به خواندن و نوشتن نبود و همسرش (دختر
شيخمحمدحسنصاحب جواهر) برايش اين كار را انجام مىداد.
از تاليفات ايشان مىتوان به «هدايةالانام فى شرح شرايعالاسلام»
و«منجيةالعباد» (در احكام فقهى) اشاره كرد.
سرانجام اين فقيه فرزانه در 22 محرم 1308 جان به جان آفرين
تسليمكرد و به سوى ابديت پركشيد. (14) .
8. آيةالله ميرزا حبيب الله رشتى
او در سال 1234قمرى در املش به عرصه گيتى قدم نهاد و اولين معلماو
يك نفر روحانى بود كه هر روز در منزل به او درس مىداد. در سنهجده
سالگى براى ادامه تحصيل راهى قزوين و سپس راهى نجف شد ودر درس آيةالله
شيخ محمدحسن نجفى (صاحب جواهر) نشست و سپساز خرمن درس شيخ مرتضى
انصارى خوشهها چيد. پس از وفات شيخانصارى در سال 1281قمرى امر تدريس
به ايشان موكول شد. درس اومهمترين كلاس درس نجف بود و صدها نفر در آن
كلاس شركتمىجستند كه دهها تن از آنان جزو فقها بودند.
با آن كه بالاترين درجه علمى نجف را دارا بود از قبول
مرجعيتخوددارى مىكرد و مخارجش را تا پدرش زنده بود برايش
مىفرستاد.پس از فوت پدرش چون حرص و طمع شديد ديگر ورثه پدر را به
مالدنيا ديد از سهميه ارث خود گذشت و بعد از آن براى گذراندن
زندگىمجبور شد وسايل خانهاش را بفروشد تا كار به جايى رسيد كه
بزرگتريناستاد حوزه علميه نجف حتى براى خريد آب هم پولى نداشت!
درعبادت و نماز بسيار كوشا بود، به گونهاى كه اكثر اوقات حتى در
هنگامىكه به طرف درس يا حرم مىرفت مشغول نماز مستحبى مىشد. از
ايشانكتابهاى بسيارى به جا مانده كه از آن جمله مىتوان به «البديع
فيالاصول»و «كتابالطهارة» اشاره كرد. چراغ عمر اين استاد فرزانه در
14جمادىالآخر 1312 براى هميشه خاموش شد. (15) .
مرجعيت
پس از وفات اساتيد بزرگ حوزه علميه و مراجعى چون ميرزامحمدحسن
شيرازى، ميرزا حبيبالله رشتى و محمدحسين كاظمينى عدهزيادى از مردم،
شيخالشريعه را به عنوان مرجع تقليد خود برگزيده بودند وپس از وفات
ميرزامحمدتقى شيرازى، شيخ شريعت از مراجع بزرگجهان تشيع شد، اما او
براى رياست و مرجعيت ارزشى قائل نبود. اورهبرى دينى را چون بارى سنگين
بر دوش خود احساس مىكرد و ازخداوند مىخواستبه او كمك كند.
پس از اداى نمازهاىواجب با خداى خود خلوتمىكرد و درحالىكه
اشكها بر صورت و محاسن سفيدش مىريختبا خداوند چنينمناجات مىكرد:
«بارالها! در آخرين روزهاى زندگى ام در دنيا به رياست مبتلا شدم
وبايد سنگينى اين بار امانت را متحمل شوم. خدايا! من طاقت تحمل اينامر
بزرگ (رهبرى) را ندارم; زيرا رهبرى دينى داراى شؤون و تكاليفىاست و تو
فردا [ى قيامت] از كسى كه اين [بار بزرگ] را به گردن گرفتهو سنگينى آن
را برداشته، سؤال خواهى كرد...».
شيخ شريعتبا آن كه تنها به خاطر احساس مسؤوليت، رهبرى جامعهاسلامى
را پذيرفته بود ولى بازهم مىترسيد و اين گونه با خدا مناجاتمىكرد و
صورت خود را با گلاب اشك مىشست. (16) .
شبيخون
از اقداماتى كه شيخ شريعت در راستاى مبارزه با تهاجم فرهنگى
انجامداد، يكى ايجاد كتابخانهاى بزرگ بود و ديگرى صدور
اعلاميههاىفراوان كه با اين اقدام، پرده از چهره زشت استعمار برداشته
و نقشههاىآنان را نقش برآب كرد. به اميد اين كه روشنگرىهاى اين
مجتهد نامداربتواند چراغى نورافشان فرا راه امروز و آينده ما باشد
ترجمه يكى ازبيانيههاى او را مىآوريم:
بسماللهالرحمنالرحيم.
اين بيانيهاى است كه مىخواهم خدمت علماى بزرگ، اميرانبزرگوار،
سران عشاير و رهبران قبايل، مردان خوب و محترم، صاحبانبرجسته حرفهها،
بازرگانان نامدار و عموم مردم روستاها و شهرها و همهكوچنشينان و
شهروندان كه به دين رهبر نيكوكاران، پيامبر اسلام - كه درودخدا بر او و
بر خاندان پاك و ياران نيكوكار او باد - چنگ زدهاند، عرضهدارم. خطاب
من به همه مسلمانان جهان استبدون توجهى به شهر وكشور آنان و تفاوتهاى
مذهبى و مسلكىشان. پس از درود بر همهمسلمانان و نيايش براى نيكى و
خوشبختى همه آنان (بايد به عرضبرسانم كه) بر هوشياران و آگاهان، كه
خواستهها و گمانهاى تبهكارانه،پندارهاى بيهوده و آزمندىهاى پستبر
خردشان چيره نشده است،پوشيده نيست كه بيگانگان از سدههاى پيشين و در
دورههاى درازمدتهمواره كوشيدهاند كه دارايى مسلمانان را بربايند و
بر شهرها وكشورهايشان دست تصاحب گذارند و بر جانهاى آنان تسلط يابند.
آنانحتى آخرين كوشش خويش را به كار مىبرند تا باورهاى مسلمانان
رانسبتبه خويشتن پريشان كرده، برآشوبند و ايمان آنان را سست گردانند
وقرآن سراسر حكمت آنان را از ميانشان بزدايند و شعاير مذهبىشان
رابرگيرند و آنچه از وسايل مادى و معنوى نزد آنان است نابود و ويران
كنند. بيگانگان همواره در راه دستيابى به اين هدفها نقشههايى ويژه
ترتيبمىدهند تا از نتايج اين هدفها نيز بهرهمند شوند و اينك چند
نمونه از آنهدفها (و نتايج را براى شما بازگو مىكنيم):
1 . بيگانگان با مسلمانان به آميزش، معاشرت و دوستى پرداختند،
باابراز ملايمت و داشتن رفتارى (به ظاهر) نيكو و پاكدلانه و با نشان
دادناخلاق و احوال مهرآميز و افعال و اعمالى دقيق و استوار، خود به
خودمردم نادان را به سوى خويش متمايل كردند و دلهاى تهىمغزان
فرومايهو سادهلوح را كه (به آسانى) به دنبال هر صدايى به راه
مىافتند شيفته خودساختند.
2 . بيگانگان با برقرارى پيوندهاى بازرگانى با كشورهاى اسلامى،صدور
كالاهاى خويش را بدان كشورها آسان ساختند تا اين كه اكثريتمسلمانان
جهان در بيشتر امور زندگى، مانند خوردنىها، آشاميدنىها،فرش، لباس،
ظروف، دارو، غذا، ابزار تعمير و بنايى، وسايل نوشتن وروشنايى و ديگر
(چيزهاى مربوط به) حرفهها و صنعتهاى ديگر ناچار،بدانان نيازمند شدند.
درنتيجه، هزاران تن از مسلمانان پيشهور به ناچارحرفهها و صنعتهاى
خويش را از دست داده و به دريوزه گراييدند وآبروى خود را در برابر
توانگران بيگانه ريختند. آن مسلمانان (آبرو بر بادرفته) پيوسته به سوى
كشورهاى بيگانه سرازير مىشوند و در آنجا بهحكم ضرورت به كارهاى پست،
مانند مهترى چارپايان و تحمل هر گونهعمل زشت و پذيرش هر ذلت و هرزگى
تن درمىدهند. ديگر از آنچه براين تهيدستان دور از ميهن و مردمشان
مىرود، نپرسيد. آرى، آنان ناچاربه تحمل همهگونه اهانت و ستم و شنيدن
هر دشنام و ناسزايى هستند كهبيگانگان به بزرگان دينى و دنيايى
مسلمانان مىدهند، در حالى كه آنبيچارگان چارهاى جز رخ بر تافتن و لب
فروبستن ندارند.
3 . بيگانگان مكتبها، مدرسهها و بيمارستانهايى بنياد نهادند و
درضمن تدريسها، آموزشها و كارهاى درمانىشان بنيادهاى الحاد وزندقه
را در (انديشه) كودكان سادهلوح و پسران كمتجربه جاى دادند و درميان
دانشآموزان آن مدارس تبليغ كرده، گسترش دادند، تا جايى كهامروز
هزاران تن از آنان را داراى ديانتى سستبنياد و باورهايى
تبهكارانهمىبينيد. (17) .
4 . بيگانگان دستبه نوشتن كتابها و كتابچههايى زدند كه پر
ازمطالب مغالطهآميز، فتنهانگيز، شبههآور و گمراهكننده بود و
كوششفراوان به كار بردند تا در دين اسلام كاستى و نارسايى بيابند و
اسلام راكوچك جلوه دهند. آنان اينگونه نوشتهها را به چاپ رسانيدند و
در ميانخوانندگان مسلمان به رايگان و يا به بهايى اندك پراكنده
ساختند.
5 . بيگانگان مبلغانى فرستادند تا مردم مسلمان را با شيوهها و
راههاىگوناگون به سوى باورهاى تباه و مذهبهاى نادرستبخوانند. اين
مبلغاندروغين مذهبى، مسلمانان را به دورى گزيدن از رهبران و بزرگان
مذهبىخويش برانگيختند و آنان را به پندارهاى گمراه كننده غرب كشاندند.
6 . بيگانگان سيم و زر و جواهر مسلمانان را تصاحب كردند و به جاىآن
كاغذ، آلات لهو و لعب، وسايل روشنايى و ظروف شيشهاى دادند ودرنتيجه
اكنون در خانه هر يك از مسلمانانى كه در ناز و نعمت مىزيند، درحدود
بيستهزار ليره از اين گونه ابزار و وسايل، مشاهده خواهيد كرد.
7. بيگانگان مردم مسلمان را به (مصرف) چيزهاى بيهوده و
بىفايدهزندگى، مانند قند، شكر، سيگار، چاى و برخى ديگر از وسايل
تغيير ذائقهمعتاد ساختند و (پيامد اين گونه مصرفها اين است كه)
بسيارى ازصاحبان كسب و حرفه نمىتوانند درآمدى بسنده براى اين
گونهمصرفها داشته باشند، حتى اگر شب و روز كار كنند و
بالاترينكوششهاى خويش را در اين راه بهكار برند.
8. بيگانگان در ميان مسلمانان اختلاف، نفاق، دشمنى و
نفرتبرانگيختند و اين اعمال را با وسايلى دور از ذهن (و غيرمستقيم)
كهسادهلوحان بدان دست نمىيافتند، و تحت عناوين گوناگون و
واسطههاىرنگارنگ انجام مىدادند. سپس گروهها و قبايل مختلف را به
قيام بر ضديكديگر و دشمنى و مبارزه با هم تحريك مىكردند تا جايى كه
جزانسانكشى، غارت اموال و ناتوانى هر دو سوى مبارزه و افزايش
بيشترنيروى دشمن توانمند پيامدى نداشته است. سپس بيگانگان در كار آنان
بهبهانه آشتىگرى دخالت كرده، سلطه خويش را بر هر دو سوى
متخاصمبرقرار ساختند. چهبسيار از كشورهاى اسلامى و شهرهاى بزرگ
كهاستقلالشان را بدين شيوه و به همين دلايل از دست دادهاند، و اين
مطلبىنيست كه از حوزه انديشه تاريخ نگار آگاه دور بماند.
9. بيگانگان كوشش فراوان به كار بردند تا توجه و پيوند قلبى مردم
رااز رهبران مذهبى (فقيهان و مجتهدان، به راه ديگر) منحرف سازند.
آنانرهبران مذهبى را به نازيباترين روى توصيف كرده، به مردم
عامىباوراندند كه اين قشر از مردان تنها در جستجوى سود مادى
خويشهستند، تا آن كه علما را درنظر مردم پست جلوه دادند و از اوج آبرو
واعتبار بينداختند. درنتيجه براى پندها و سخنان سودمند و رساى علما
اثرىبر جاى نماند. بيگانگان دليل مدعاى خود را فساد برخى از
دروغزنانىدانستند كه لباس روحانيتبر تن كرده، برخى از دانشهاى
(متداول ميان)روحانيان را نيز آموختهاند، در حالى كه دشمن روحانيان
بهشمار مىآيند.بدين ترتيب، بيگانگان توانستند آرمانهاى بزرگ دينى
علما را صرفاعبارت از هدفهاى پست اين جهانى و خواهشهاى نفسانى قلمداد
كنندو حتى از اين حدود نيز پا را فراتر نهادند. آنان (با اين
برداشتهاى نارسا وغرض ورزانه) به اين نتيجه رسيدند كه بنياد دين (به
طور كلى) نادرستمىباشد، و با فريبكارىهاى خويش شريعت زيبا را به
ديده سادهلوحانزشت جلوه دادند. ما در اينجا مجالى براى بحث (دراز)
درباره اينمسائل نداريم. اين موضوعى است گسترده كه حتى كتابهايى ستبر
ومفصل براى آن بسنده نخواهد بود و من در اينجا تنها شكايتبه
درگاهخداوند سبحان مىبرم.
10 . بيگانگان امتيازهاى گوناگون از دولتهاى اسلامى گرفتند
وپيمانهايى با آنان بستند و وامهايى بدانان دادند كه هيچكدام پيوندى
بامنافع اسلام و مسلمانان نداشته و تنها سبب گسترش نفوذ و تصاحب شهرهاو
كشورهاى اسلامى از سوى آنان و برقرارى سلطه بىچون و چراى آنانبر آن
كشورها و شهرها شده است.
همه بيگانگان در اين امور دهگانه، داراى وجوهى مشترك هستند وهر يك
از دولتهاى باخترى سود فراوان از اين رهگذر مىبرند. با اين كهروسيه
و ايتاليا (18) در بهرهيابى از مواد ياد شده بالا از
ديگران واپسنيفتادهاند، از بهرهاى كه (از راهزنىهاى استعمارگرانه)
مىبرند خشنودنيستند و بر بنياد همين آزمندى فراوان بود كه روسها به
ايران و ايتاليايىهابر ليبى يورش بردند تا با نيروى ارتش، آن كشورها
را استعمار و تصاحبكنند. بدينترتيب، اين دو دولت (استعمارگر)
كينهورزىهاى ديرينهخويش را نشان دادند و اسرار پنهانى را آشكار
ساختند و همانگونه كههمه جهانيان آگاه هستند، حوادث ناگوار و
اندوهبار پديد آوردند تا جايىكه زبان حال اسلام، ايمان، كعبه و قرآن
چنين به فرياد آمد: آيا كسى هست كهبه ما يارى رساند؟ آيا كسى يافت
مىشود كه از ما پشتيبانى كند؟ آيا دفاع كنندهاىوجود دارد كه دفاع از
ما را برعهده گيرد؟
با توجه به اين آواى شكسته و غمآلود كه احساسات مسلمانان
رابرانگيخت، من و ديگر رهبران بزرگ مذهبى و طلاب گرامى (علوم دينى)نجف
اشرف، كربلا، سامره و كاظمين در شهر كاظمين گرد هم آمديم و ازوظايف
حتمى خويش دانستيم كه به اين آواى اندوهبار و زارى ودادخواهى مسلمانان
پاسخ گوييم و آنچه در حوزه توانايى و توانگرىداريم در اين راه بدهيم
تا آن كه دستور خداى تعالى را كه در كتابشآورده استبه كار بنديم،
خداوند مىفرمايد: «بايد برخى از مسلمانان (كهداناتر و پرهيزگارترند)
مردم را به خير (و صلاح) بخوانند و آنان را به نيكوكارى امر واز بدى و
زشتى نهى كنند». (19) .
حديثى منسوب به پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله وسلم در دست است كه
شيخ جليلثقةالاسلام كلينىقدس سره در كتابالكافى، و شيخ جليل
فقيهالبرقى - طابثراه -در كتابالمحاسن، و علامه فقيه ابن ادريس در
كتابالسرائر آن را چنينآوردهاند: «كسى كه فرياد مردى را بشنود كه
مسلمانان را به كمكمىخواند و بدو پاسخ ندهد مسلمان نيست». همين
روايتبدينگونه نيزآمده است: "كسى كه مردى را ببيند كه مسلمانان را به
كمك مىخواند وپاسخ وى را ندهد از جرگه مسلمانان بيرون خواهد بود." با
توجه به اين(آيات و روايات) هنگامى كه مردم از شهرهاى دور به ما نوشتند
كه توافقو وحدت مسلمانان در يك آرمان و شعار مشترك، به گردهمايى
رهبرانمذهبى در يك جا و رايزنى و تبادل افكار آنان بستگى دارد، (ما در
پاسخبه اين خواسته در كاظمين) گرد آمديم و به بحث، اظهار نظر، گفتن
ونوشتن پرداختيم و بدان وسايل، فرمان خداوند سبحان را به مسلمانان
وعشاير همه مناطق، نواحى و شهرها رسانيديم. ما اعلام كرديم كه در
چنينروزى واجب است كه مسلمانان ناسازگارىهاى خانگى، كشمكشهاىداخلى،
ستيزهگرىهاى سياسى و مذهبى را كنار گذارند.
امروز روزى است كه كفر و اسلام در برابر يكديگر قرار گرفته است،روزى
است كه بر هر مسلمانى واجب استبه اسلام كه بى كس ماندهيارى رساند،
روزى است كه بايد به مسلمانان كمك كرد و به فرياد آنانپاسخ داد... .
اى مسلمانان! بس استخونهاى پاكى كه به سبب ناسازگارى (ميانشما)
ريخته شده و پيامبر اسلام را بيش از اين ميازاريد. اى ايرانيان! آيا
دربرابر اين ننگ و خوارى شكيبا هستيد و بدين پستى و ستم تن درمىدهيد؟!
كدام ننگ و پستى بزرگتر از آن است كه روسيه، اين دولتوحشى، به شهرهاى
شما يورش نظامى برد و شما را در كشور خودپستشمرده و به بازيچه گيرد و
رهبران (سياسى، اجتماعى،مذهبى و فكرى) شما را به تبعيد فرستد، بكشد،
زندانى كند و يا به دارآويزد؟
اى ايرانيان! ادامه اختلافهاى موجود در ميان شما سبب از دسترفتن
دين و دنياى شما خواهد شد و به زودى با نگاهى به گذشته، نخواهيدتوانست
اثرى از دين خويش بيابيد و يا خبرى پيرامون آن بشنويد، نهپرستشگاه و
مسجدى يافته خواهد شد و نه خداشناسى و ايمانى به جاىخواهد ماند.
ما (در اين جا) با عرض پوزش به درگاه خداوند، حكم خداى تعالىرا
بدين وسيله ابلاغ مىكنيم; اگر از آن فرمان بريد پيروزى دو جهان از
آنشما خواهد بود، و گرنه (پيروزى نخواهيد يافت) ما وظيفه خويش را
بهجاى آوردهايم: "و بر ما جز آن كه رسالت را به شيوهاى روشن ابلاغ
كنيمتكليفى نيست". (20) اميدواريم كه ديگر رهبران بزرگ
مذهبى - كه بركاتوجودشان پايدار باد - در همه شهرها اين مطالب و مطالب
همانند را درميان برادران مسلمان ما بپراكنند تا در امور خويش آگاهى و
بينش يابند. ازما رسانيدن (پيام خدا) و از سوى خدا كاميابى (براى ما)
ان شاالله. اين بيانيهرا بنده گنهكار و جانى خدا، فتحالله غروى
شيرازى اصفهانى، مشهور بهشيخالشريعه، كه خداوند از گناهان او درگذرد،
در 26 صفر سال 1330 بهرشته نگارش كشيد. (21) .
دزدان فرهنگ
در زمانى كه عراق تحتسلطه انگلستان بود، حكومت استعمارگربريتانيا
براى چپاول هرچه بيشتر فرهنگ اسلامى، به مزدوران خود دستورداده بود
هرجا كتاب نفيس و قديمى يافتند به هر قيمت ممكن آن را بهكتابخانه لندن
بفرستند.
آيةالله مرعشى نجفى كه در آن زمان طلبه جوانى بود به
جمعآورىتاليفات گران بهاى علما و دانشمندان اهتمام زيادى داشت و از
اين رومزدوران انگليسى كه او را سد راه خود مىديدند يا به او آزار
رسانده يا اورا زندانى مىكردند كه آيةالله شريعتبه يارى او آمده و
وى را نجاتمىداد.
آيةالله مرعشى در خاطرات خود چنين آورده است:
«آن وقتها من در مدرسه قوام كه در محله مشراق نجف اشرف واقعاست،
حجرهاى داشتم. يك روز از مدرسه، به قصد بازار، كه جنبصحن علوى بود،
حركت كردم. در ابتداى بازار ناگهان چشمم به زنىتخممرغ فروش افتاد كه
در كنار ديوار نشسته بود و از زير چادر وىگوشه كتابى پيدا بود. حس
كنجكاوى من تحريك شد، بهطورى كهمدتى خيره به كتاب نگاه كردم. طاقت
نياوردم، پرسيدم اين چيست؟گفت: كتاب، و فروشى است. كتاب را گرفتم و با
حيرت متوجه شدم كهنسخهاى ناياب از كتاب رياضالعلماء علامه ميرزا
عبدالله افندى استكه احدى آن را در اختيار ندارد. مثل يعقوب كه يوسف
خود را پيدا كردهباشد، با شور و شعفى وصفناشدنى به زن گفتم: اين را
چندمىفروشى؟ گفت: پنج روپيه. (آن زمان در عراق روپيه رواج داشتهاست)
من كه از شوق سر از پا نمىشناختم، گفتم: دارايى من صد روپيهاست و
حاضرم همه آن را بدهم و كتاب را از شما بگيرم.
آن زن باخوشحالى پذيرفت. در اين هنگام سر و كله كاظم دجيلى، كه
دلالخريد كتاب براى انگليسىها بود، پيدا شد. او نسخههاى كمياب، نادر
وكتابهاى قديمى را به هر طريقى به چنگ مىآورد و توسط حاكمانگليسى
نجف اشرف (در زمان تسلط انگلستان بر عراق) كه گويااسمش و يا عنوانش
«ميجر» (سرگرد) بود، به كتابخانه لندن مىفرستاد.كاظم دلال، كتاب را به
زور از دست من گرفت و به آن زن گفت: من آنرا بيشتر مىخرم و مبلغى
بالاتر از آنچه من به آن زن گفته بودم، پيشنهادكرد. در آن لحظه من
اندوهگين رو به سمتحرم شريفاميرالمؤمنينعليه السلام كردم و آهسته
گفتم: آقاجان من مىخواهم با خريداين كتاب به شما خدمت كنم، پس راضى
نباشيد اين كتاب از دست منخارج شود. هنوز كلامم تمام نشده بود كه زن
تخممرغ فروش، رو كردبه دلال و گفت: اين كتاب را به ايشان فروختهام و
به شما نمىفروشم.كاظم دجيلى، شكستخورده و عصبانى از آن جا دور شد. پس
من بهآن زن گفتم: بلند شو برويم تا پول كتاب را بدهم. زن همراه من
بهمدرسه آمد، اما در حجره بيشتر از بيست روپيه نداشتم. از اين رو
تماملباسهاى كهنه و قديمى را با ساعتى كه داشتم به فروش رساندم تا
پولكتاب فراهم شد و به آن زن دادم و او رفت. اما طولى نكشيد كه
كاظمدلال، همراه چند شرطه (پليس) به مدرسه حمله كردند و مرا
دستگيرنموده و پيش حاكم انگليسى (ميجر) بردند. او نخست مرا به
سرقتكتاب متهم كرد و بسيار عربده كشيد، و بعد چون نتيجه نگرفتبه
زبانانگليسى شروع به فحاشى و تهديد كرد. از اين كار هم نتيجه
نگرفت.دستور داد مرا زندانى كنند. آن شب در زندان مدام با خدا راز و
نيازمىكردم كه كتاب در مخفيگاهش محفوظ بماند. روز بعد مرجع بزرگآن
وقت، آيةالله ميرزا فتحالله نمازى اصفهانى، معروف به
شيخالشريعه،فرزند مرحوم آخوند خراسانى را به نام ميرزا مهدى، با
جماعتى براىآزادى من به نزد حاكم شهر فرستاد. بالاخره نتيجه اين شد كه
من اززندان آزاد شوم با اين شرط كه در مدت يك ماه كتاب را به
حاكمانگليسى تسليم كنم.
پس از آزادى به سرعتبه مدرسه رفتم و همه دوستان طلبهام را
جمعكردم و گفتم: بايد كار مهمى را انجام بدهيم كه خدمتبه اسلام
وشريعت است. طلاب گفتند: چه كارى؟ و من گفتم: نسخه بردارى واستنساخ از
روى اين كتاب، و فورا دستبه كار شديم و قبل از مهلتمقرر چند نسخه از
روى آن استنساخ گرديد و من اصل نسخه رياض رابرداشتم و به منزل
شيخالشريعه رفتم و گفتم: شما امروز مرجعمسلمين هستيد و اين هم كتابى
است كه مثل و نمونهاش در جهاناسلام پيدا نمىشود و حالا يك نفر
انگليسى مىخواهد آن را تصاحبكند. شيخالشريعه چون كتاب را ديد، چند
بار به احترام كتاب از جاىخود بلند شد و نشست و گفت: اللهاكبر، لااله
الاالله. بعد كتاب را از منگرفت و تا پايان مهلت مقرر نزد خود نگه
داشت. جالب است كه پيش ازپايان مهلت مقرر، حاكم وقت انگليسى به دست
عدهاى از مردم نجفبه قتل رسيد و كتاب نزد شيخالشريعه اصفهانى باقى
ماند.» (22) .
شاگردان شريعت
آيةالله شريعت اصفهانى از همان زمان كه در اصفهان مىزيست دركنار
تحصيل به تدريس نيز مشغول بود و عده زيادى در درسهاى اوشركت مىكردند.
اين روش در حوزه نجف نيز ادامه يافت و در مجلسدرس ايشان صدها نفر از
فضلا و طلاب گرد مىآمدند و پروانهوار گردوجودش مىچرخيدند كه دهها
تن از آنان از مجتهدان بزرگ شيعه بودند.
در ذيل نام صد تن از آنان را مىآوريم:
1 . آيةالله شيخآغا بزرگ تهرانى (1293 - 1389ق.) شيخمحمد محسن،
فرزندعلى تهرانى، يكى از بزرگ ترين علماى معاصر و نويسنده
كتابهاىگرانسنگى چون الذريعه الى تصانيفالشيعه و طبقات
اعلامالشيعه، و ازشاگردان ممتاز شيخ شريعتبوده است. خود او مىنويسد:
«در كلاس درس او بسيارى از فضلا و دانشمندان نجف اشرف شركتمىكردند
و من نيز از اوان ورودم به نجف اشرف (سال 1313) دردرسهاى ايشان حاضر
مىشدم و تا ساليان متمادى شب و روز و صبحو عصر از ايشان استفاده
مىكردم. از تقريرات درسهاى ايشان مقدارزيادى را نوشتم... ايشان در
سال [هزارو] سيصدوبيست قمرى اجازهروايى مبسوطى براى من نوشت...».
(23) .
شيخ آغابزرگ استاد خود را اين گونه ستوده است:
«الشيخ العلامه الامام الفقيه المتبحر النحرير والمحدث الخبير
البصيرالمحقق المدقق المدرس والضابط الحافظ الواعظ النسابه...».
2 . ميرزاآقا دامغانى از شيوخ اجازه آيةالله مرعشى نجفى. (24)
.
3 . ميرزا اسماعيل تبريزى، فرزند على نقى (متولد 1295ق.)
نويسندهكتابى در علم رجال. (25) .
4 . ميرزا ابوتراب، فرزند ميرزاابوالقاسم، فرزند شهيد برغانى،
نويسندهكتاب التبيين في شرح آياتالمبين. (26) .
5 . سيدابوالحسن، فرزند سيدابراهيم (شمسالعلما) متولد 1298 ومتوفاى
1355قمرى، نويسنده كتاب الوقايه في شرحالكفايه. (27) .
6 . ميرزا ابوالحسن، فرزند ميرزامهدى شريعتمدار رشتى (1300-1368ق.)
(28) .
7 . شيخ ابوعبدالله فرزند نصرالله زنجانى (1309 - 1360ق.)
نويسندهكتاب تاريخ القرآن و شرح رسالة بقاءالنفس بعد فناءالجسد و... .
(29) .
8 . سيدابوالحسن طباطبائى تبريزى، مشهور به علامه (1286-
1362ق.)نويسنده كتاب شرح نجاةالعباد در فقه ولمعاتالهدايه در اصول
و... (30) .
9 . سيدابوالقاسم موسوى نجفى معروف به محرر (1283 - 1370ق.)نويسنده
كتاب جامعالرسائلالعلميه در فقه و ابوابالجنان و مفتاحالجنه
درزمينه دعا . (31) .
10 . شيخاحمد، فرزند شيخ محمدعلى شاهرودى (متوفى1350ق.)نويسنده
كتابهاى ازالة الاوهام، مدينةالاسلام، تنبيهالفاضلين و... .
(32) .
11 . سيداحمد حسينى اعرجى خوانسارى (1291 - 1359ق.) نويسندهكتاب
كشفالاستار عن وجهالكتب و الاسفار، مسئلةالولايه و تاريخ
شهرخوانسار. (33) .
12 . شيخ اسماعيل معزالدين اصفهانى (1309 - 1363ق.) نويسندهتقريرات
كتابالقضا، كتابالرهن، كتابالوقف و... . (34) .
13 . سيدابوالقاسم خوئى، فرزند آيةالله سيدعلىاكبر (1317 -
1413ق.)از مراجع بزرگ تقليد و نويسنده كتابهاى معجم رجالالحديث در
23جلد، البيان في تفسيرالقرآن، اجودالتقريرات و... . (35) .
14 . شيخابوالقاسم مامقانى، فرزند شيخ حسن (1285 - 1351)
نويسندهكتابهاى مقباسالكرامه در شرح تبصره علامه، شرح دعاى كميل
و... . (36) .
15 . شيخجعفر بحرالعلوم، فرزند سيدباقر و نويسنده كتاب تحفةالعالم
فيشرح خطبةالمعالم. (37) .
16 . شيخ ميرزا جعفر تبريزى، مشهور به صراف و نويسنده كتاب
مباحثالالفاظ از تقريرات اصول آيةالله شيخهادى تهرانى. (38)
.
17 . شيخ حبيب آل ابراهيم عاملى، فرزند محمدحسن (1304 -
1384ق.)نويسنده كتابهاى «الانتصار»، «الحقايق» و... . (39)
.
18 . شيخ حبيبالله كاشمرى ترشيزى، مشهور به آيةاللهى
(متوفى1371ق.) نويسنده حاشيه مكاسب و رسائل و كفايه و... . (40)
.
19 . ميرسيدحسن رضوى قمى، فرزند ميرزا عزيزالله (1283 -
1352ق.)نويسنده شرحى بر كفايةالاصول. (41) .
20 . شيخ ميرزا حسن قاجارى شيرازى (1278 - 1355ق.) نويسنده كتابىدر
رمل، كتابى در جفر و... . (42) .
21 . سيدحسين بروجردى طباطبائى (1292 - 1380ق.) از مراجع بزرگتقليد
و مؤسس مسجد اعظم قم كه تاليفات زيادى از خود به جاى گذاشتهاست.
(43) .
22 . سيدحسين حسينى حاج سيدجوادى قزوينى (متوفى 1352ق.) ازنوادگان
آيةالله سيدحسين حسينى قزوينى، نويسنده كتاب معارجالاحكام.
23 . شيخ حيدر قلىخان سردار كابلى، فرزند نورمحمد (1293 -1372ق.).
ايشان زبانهاى فارسى، عربى، عبرى، پشتو، انگليسى وفرانسوى را نيك
آموخته بود و انجيل برنابا را از عبرى ترجمه كرده وحاشيههايى نيز بر
كتابهاى رجالى و حديث دارد. (44) .
24 . ميرزا يحيى خوئى، مشهور به امام جمعه، فرزند اسدالله (1296
-1365ق.). (45) .
25 . سيد راحتحسين رضوى كوپالپورى هندى (1297 - 1376ق.)نويسنده
كتابهاى الانتصار، انوارالقرآن، منازلالآلام و.... (46) .
26 . ميرزا رضىالدين محمد، فرزند محمدحسن زنوزى تبريزى، فرزندحاج
شيخ محمدحسن (1294 - 1370ق.) . داراى تاليفاتى در فقه واصول. (47)
.
27 . شيخ شعبان جيلانى لنگرودى (1275 - 1348ق.). (48) .
28 . آقاضياءالدين عراقى سلطانآبادى، فرزند ملامحمد اكبر (1278
-1361ق.) از بزرگترين مراجع تقليد و نويسنده كتابهاى
المقالاتالغريهمشهور به مقالات الاصول، شرح تبصره علامه، كتابالقضا،
كتابالبيعو... . (49) .
29 . سيدعبدالباقى موسوى شيرازى، فرزند محمدباقر (1290 -
1354ق.)نويسنده آثار پربارى چون شرحالتبصره، در دو جلد، حاشيةالرسائل
وحاشيةالمكاسب. (50) .
30 . سيدعبدالحسين شرفالدين موسوى عاملى، فرزند سيديوسف(1290 -
1377ق.). از علماى بزرگ اسلام و نويسنده آثار گرانقدرىچون: المراجعات،
النص و الاجتهاد، الفصولالمهمه، ابوهريره و... كه بسيارى ازتاليفات
ايشان به فارسى و انگليسى ترجمه شده است. (51) .
31 . شيخ عبدالحسين بغدادى، فرزند حاجمحمد جواد (1280 -1365ق.)
نويسنده كتابهاى منارالتقى در مواعظ و اخلاق، و حاشية
علىكفايةالاصول. (52) .
32 . سيدعبدالحسين حسينى خاتونآبادى، مشهور به سيدالعراقين(متوفى
1370ق.).
33 . سيدعبدالحسين، فرزند سيدفاضل هاشمى بروجردى همدانى(1285 -
1355ق.) نويسنده كتاب الشهابالثاقب در رد فرقه بابيه. (53)
.
34 . سيدعبدالحسين لارى، فرزند سيدفاضل لارى نويسنده كتابىدرباره
قصه زينب، همسر زيدبن حارثه كه در قرآن ماجراى آنان آمدهآست.
(54) .
35 . سيدعبدالحسين آل سيدنورالدين موسوى، فرزند سيدمحمد (1292
-1370ق.) نويسنده كتابى در رد كتاب حياة محمد حسنين هيكل و چندكتاب
ديگر. (55) .
36 . شيخعبدالحسين رشتى نجفى، فرزند شيخ عيسى (1292 -
1373ق.)نويسنده شرح كفايةالاصول، تعليقه علىالشفا، اجوبة موسى
جارالله و... . (56) .
37 . سيدعبدالعظيم حسينى تبريزى (1270 - 1365ق.). (57) .
38 . سيدعبدالله موسوى بلادى، فرزند سيدابوالقاسم (1291 -
1371ق.)نويسنده كتابهاى روحالنور، محفظةالانوار، رحلةالحرمين و...
. (58) .
39 . سيدعبدالله حسينى، مشهور به ثقةالاسلام اصفهانى، فرزندسيدمحسن
(1285 - 1381ق.) نويسنده كتابهاى التوحيد و نورالايمان،تقليدالاعلم،
لولؤالصرف في تاريخالنجف و... . (59) .
40 . ميرزاعبدالله سعيد تهرانى، فرزند آيةالله حاج ميرزا مسيح
(1305 -1391ق.) نويسنده حاشيه بر مكاسب، هفت رساله در مبدا و معاد و...
. (60) .
41 . شيخ عبدالمحسن خاقانى، فرزند حسين آل جويبر (1289 -1372ق.)
نويسنده كتاب خيرالزاد ليومالمعاد.
42 . سيدعبدالمجيد حسينى شيرازى (متوفى حدود 1350ق.) نويسندهكتاب
ذخيرةالدارين في انصارالحسين و... .
43 . شيخ عبدالمعدى آل مظفر، فرزند شيخابراهيم (متوفى
1363ق.)نويسنده كتابهاى الرد على فلسفة داروين، ارشادالامه للتمسك
بالائمه و... .
44 . سيدميرزا عبدالهادى حسينى شيرازى (1305 - 1382ق.) از
مراجعتقليد و نويسنده كتابهاى الف مسئله فيالاسلام، رساله عمليه
و... . ايشانهمچون تمامى علما به استادش فوقالعاده احترام مىكرد و
در درسمىگفت: «من روح فقه را از آيةالله شريعت استفاده كردهام».
(61) .
45 . علمالهدى نقوى كابلى (متوفى 1368ق.) نويسنده
كتابدستورالنسوان. (62) .
46 . شيخ على گنبدى همدانى (متوفى 1371ق.) نويسنده كتابى
دربارهاخلاق و تهذيب نفس. (63) .
47 . سيدميرزا علىآقا طباطبائى تبريزى، مشهور به قاضى،
فرزندسيدميرزاحسين (1285 - 1366ق.) يكى از بزرگترين اساتيد اخلاق
وعرفان و نويسنده تفسيرالقرآن و چند كتاب فقهى. (64) .
48 . شيخ على مرندى، فرزند ملامحمدجواد (1287 - 1370ق.)نويسنده
كتابهاى هدايةالشيعه، هدايةالمؤمنين، تقريرات دروس شيخالشريعهو...
. (65) .
49 . شيخ على دامغانى (1286 - 1362ق.). (66) .
50 . سيدعلى موسوى جزايرى تسترى، فرزند سيدمحمدعلى (1265 -1353ق.).
(67) .
51 . شيخميرزا علىاكبر اردبيلى، فرزند آيةالله ميرزا محسن (1269
-1346ق.) نويسنده كتابهاى البعث والنشور، اصولالدين و... . (68)
.
52 . شيخ عيسى لواسانى طهرانى، فرزند ملاشكرالله (1277 -
1364ق.)نويسنده كتابهاى انيسالعارفين، تحفةالاحباب و ميزانالاخوه.
(69) .
53 . ميرزا فتحالله شهيدى. (70) .
54 . ميرزا فتح على حكيم برارگاهى فرزند گل محمد (متوفى
1339)نويسنده تقريرات آيةالله شيخالشريعه. (71) .
55 . ميرزا فرجالله تبريزى (متوفى 1339ق.). (72) .
56 . فضلعلى قزوينى، فرزند ملامحمد ولى (1290 - 1390ق.)نويسنده
كتابهاى اصحاب حضرت سيدالشهداءعليه السلام، زندگانى حضرتسيدالشهدا
و... . (73) .
57 . سيدكربلائى باقر هندى (متوفى 1340ق.). (74) .
58 . سيدمحسن طباطبائى حكيم، فرزند سيدمهدى (1306 - 1390ق.) ازمراجع
بزرگ شيعه و نويسنده كتابهاى مستمسكالعروةالوثقى، نهجالفقاههو...
. (75) .
59 . سيدمحمد موسوى خلخالى (متوفى 1365ق.). (76) .
60 . ميرزا محمد فيض قمى (متوفى 1370ق.). (77) .
61 . سيدمحمد كوه كمرهاى (حجت) از مراجع بزرگ (1310 - 1372ق.).
(78) .
62 . سيدمحمد حسينى فيروزآبادى نجفى. (79) .
63 . شيخ محمد همدانى جولانى، فرزند محمدحسن (1276 - 1361)نويسنده
كتاب تعليقة على كتابالجواهر. (80) .
64 . سيدمحمد موسوى تبريزى، مشهور به مولانا، فرزند عبدالكريم(1294
- 1362ق.) نويسنده كتابهاى تفسيرالقرآنالكريم، حاشيةعلىالمكاسب و
تقريرات درس رجال شيخالشريعه. (81) .
65 . شيخ محمد آل خطيب شمرى، فرزند شيخ داوود (متولد 1301ق.)نويسنده
كتابهاى صحاحالخبر في الادلة على امامةالائمة الاثنى
عشر،تفسيرالقرآن و... .
66 . سيدمحمد ابرقوئى، فرزند سيدعلى (متوفى حدود 1320ق.)نويسنده
تقريرات درس شيخالشريعه و تاليفاتى در علم رجال و درايه. (82)
.
67 . شيخ محمد اسماعيل اصفهانى، فرزند آيةالله شيخ محمدباقراصفهانى
و استاد زاده آيةالله شريعت (متوفى 1370ق.). (83) .
68 . سيدمحمد باقر رضوى كشميرى، فرزند محمد (1286 - 1346ق.)نويسنده
كتاب الروضةالغناء في حرمةالغنا و... . (84) .
69 . سيدمحمدتقى خوانسارى، فرزند اسدالله (1305 - 1371ق.) ازمراجع
بزرگ تقليد و نويسنده رساله عمليه بانام منتخبالاحكام. (85)
.
70 . سيدمحمد جعفر طباطبائىنجفى، فرزند محمدباقر(1289 -
1377ق.)نويسنده شرح نجاةالعباد، اسرارالعارفين در شرح دعاى كميل و...
. (86) .
71 . شيخمحمد جواد رازى، فرزند آيةالله حاج ملاعلى كنى (1275
-1355ق.) نويسنده كتاب رسائل في احوالاولاد الائمه. (87) .
72 . شيخمحمد حسن اصفهانى نجفآبادى (متوفى حدود1360ق.). (88)
.
73 . شيخ محمدحسين نجفى، فرزند شيخجواد (1320 - 1409). (89)
.
74 . سيدمحمدحسين رضوى كاشانى (1291 - 1385) نويسنده
تعليقةعلىالكفايه، تعليقة على تفسيرالصافى و... . (90) .
75 . شيخ محمدحسين سبحانى تبريزى (91) ، پدر نويسنده و
محقق معروف،آيةالله جعفر سبحانى تبريزى.
76 . شيخ محمدرضا اصفهانى مسجد شاهى، فرزند محمدحسين (1287 -1362ق.)
نويسنده كتابهاى ذخائرالمجتهدين في شرح معالمالدين، نقدفلسفه داروين
و... . (92) .
77 . سيدمحمدرضا حسينى مرعشى، فرزند محمدباقر (1285 -
1342ق.)نويسنده كتابهاى اجوبةالمسائلالكرمانيه و
اجوبةالمسائلاليزديه و... . (93) .
78 . ميرزا محمدرضا كرمانى فرزند آيةالله ابىجعفر كرمانى
(متوفىحدود 1355ق.). (94) .
79 . شيخمحمد صالح مازندرانى سمنانى، فرزند فضلالله (1297
-1391ق.) يكى از علماى مبارز كه توسط رضاخان به سمنان تبعيد شد
ونويسنده كتابهاى العملالصالح، الباقياتالصالحات و ديوان شعر فارسى.
80 . سيدمحمد سعيد آل كمالالدين (متوفى 1350ق.). (95) .
81 . شيخمحمد على اردوبادى، فرزند شيخ ابوالقاسم (1312 -1380ق.)
(96) نويسنده كتابهاى زهرةالرياض، حياتالسيد محمدبن
الامامعلىالهادى و... .
82 . سيدمحمدعلى سدهى اصفهانى (1294 - 1370ق.). (97) .
83 . شيخمحمدعلى اصفهانى شاهآبادى (1297 - 1369ق.)
نويسندهكتابهاى الايمان و الرجعه، شذراتالمعارف و... . (98)
.
84 . سيدمحمدعلى حسينى تفرشى (متوفى 1358ق.). (99) .
85 . ميرزا محمد عليخان عراقى (متوفى 1353ق.). (100) .
86 . سيدمحمدكاظم بهبهانى، فرزند سيدحسين (متوفى 1345ق.).
(101) .
87 . شيخمحمدكاظم شيرازى، فرزند آقاحيدر (حدود 1285 -1366ق.).
88 . سيدمحمود طهرانى حيات شاهى، فرزند محمدباقر (متوفى1354ق.)
نويسنده كتاب تنبيهالفاضلين. (102) .
89 . سيدمحمود مرعشى نجفى، فرزند سيدعلى (1270 - 1338ق.)
پدرآيةالله شهابالدين نجفى مرعشى و نويسنده كتابهايى در علم
انسابو... . (103) .
90 . شيخمحمود اهرى (متوفى حدود 1341ق.) نويسنده شرحخلاصةالحساب
و شرح على تشريحالافلاك و حاشية على كفايةالاصول. (104) .
91 . سيدمحمود موسوى زنجانى (1309 - 1375ق.) نويسنده رسالةفيالجبر
والتفويض و زخرالبشر في شرحالبابالحادى عشر. (105) .
92 . شيخمرتضى چهرقانى تبريزى (1293 - 1381ق.) نويسنده تقريراتدرس
آيةالله شيخالشريعه. (106) .
93 . شيخ موسى كرمانشاهى (قرميسينى) فرزند محمد جعفر(متوفى 1343ق.)
نويسنده كتابهاى تحقيقالاحكام و رسالة فيالمنطق. (107) .
94 . شيخ مهدى مسجدشاهى اصفهانى، فرزند محمدعلى (1298 -
1393)نويسنده كتابهاى المرتفق، حاشية علىالكفايه و كتابى در تطبيق
آيات واحاديثبر مسائل هيئت جديد و... . (108) .
95 . شيخمهدى قمى، مشهور بهپايين شهرى، فرزند ملاعلىاكبر(1281
-1360ق.). (109) .
96 . سيدنجمالحسن هندى، فرزند سيداكبر حسين (1279 -1360ق.).
(110) .
97 . شيخهادى كرمانشاهى (قرميسينى) فرزند شيخ عبدالرحيم (1288
-1277ق.). نويسنده رسالة في احكام سلامالتحيه و جوابه تعليقة
علىالكفايهو... . (111) .
98 . شيخ هادى آل كاشفالغطا، فرزند عباس (1289 - 1361ق.)
نويسندهكتابهاى هدىالمتقين، قاموسالمحرمات، مدارك و مستند
نهجالبلاغه و... . (112) .
99 . سيد هبةالدين محمدعلى حسينى حائرى، مشهور به شهرستانى،
فرزندسيدعلى خراسانى (1301 - 1386ق.) نويسنده كتابهاى رواشحالفيوضفي
علمالعروض، نهضةالحسين، منهاجالحاج و... . (113) .
100 . شيخ يوسف جيلانى نجفى (متولد 1291ق.) نويسنده
كتابهاىبيانالآيات، طومار عفت و... . (114) .
پىنوشتها:
1) براى كم كردن حجم كتاب ناگزير شديم از آوردن زندگينامه
بعضى اساتيد خوددارىكنيم. براى اطلاع گسترده از شرح حال
اساتيد مرحوم شيخ الشريعه، رجوع شود به:فردوسالتواريخ;
نقباءالبشر، بخش مخطوط; تاريخ علماى خراسان، زندگى آيةالله
نصراللهمدرس; الكرامالبرره، ج2، ص629; بزرگان تنكابن،
زندگى محمدصادق تنكابنى;الكرامالبرره، ج1، ص73، ملااحمد
سبزوارى و... .
2) الكرامالبرره، ج1، ص450 - 451; تذكرةالقبور، ص308.
3) المآثر و الآثار، ص183.
4) الذريعه، ج7، ص195.
5) هدايةالمسترشدين في شرح معالمالدين.
6) تذكرةالقبور، ص68; الكرامالبرره، ص702- 703;
مرآتالبلدان ناصرى، ص66 .
7) ريحانةالادب، ج3، ص404 در اين مورد چنين مىنويسد:
«در موقع زيارت قبر والدماجد خود به نزديك بودن اجل حتمى و
مسافرت عتبات عاليات ملهم شد.».
8) اعيانالشيعه، ج9، ص186.
9) الكرامالبرره، ج1، ص438 - 439; تذكرةالقبور، ص520.
10) الكرامالبرره، ص213.
11) تاريخ علماى خراسان، ص122; مطلعالشمس، ج2، ص400.
12) يكى از علماى نجف كه مرقدش زيارتگاه خاص و عام بود.
13) داستانهايى از زندگى علما، ص66 - 67 . به نقل از
كشكول ممتاز.
14) براى اطلاع بيشتر، ر. ك: اعيانالشيعه، ج9، ص257;
نقباءالبشر، ج2، ص666;الاجازةالكبيرة، ص428.
15) براى اطلاع بيشتر از زندگى ايشان ر. ك: زندگينامه ايشان
در مجموعه «ديدار با ابرار»;اعيانالشيعه، ج4، ص560;
نقباءالبشر، ج1، ص357; ريحانةالادب، ج2،
ص307;الاجازةالكبيرة، ص407.
16) مقدمه افاضةالقدير في احكامالعصير.
17) خانم مسبل، همكار سياسى سرپرسىكاكس (حاكم سياسى
انگليس در عراق) و يكى ازماموران بلندپايه انگليسى مىنويسد:
«رجال دين از مؤثرترين و بزرگ ترين مبلغان شورش در عراق
بودند و اين روش را درخلال جنگ و بعد از آن داشتند و همين امر
باعث گرديد كه متصديان حكومت اقدام بهتاسيس مدارس جديد كنند
تا دين را در نسل جديد ضعيف كنند و با اين روش ريشهشورش را از
بيخ بركنند». (نقش وعاظ در اسلام، ص308)
18) پس از حمله ايتاليا به ليبى، شيخالشريعه با صدور
اعلاميههاى متعدد اين اقدام رامحكوم كرد. براى مطالعه در اين
زمينه، ر. ك: اسنادى درباره هجوم روس و انگليس به ايران.
19) آل عمران (3) آيه 104.
20) يس (36) آيه 17.
21) ايران و جهان اسلام، ص200 به بعد.
22) شهاب شريعت، ص239 - 241، نوشته على رفيعى.
23) نقباءالبشر، بخش مخطوط، ص483.
24) الاجازةالكبيرة، ص9.
افرادى كه با علامت مشخص شدهاند، علاوه بر شركت در درسهاى
آيةاللهشريعت، از ايشان اجازه روايت نيز دارند و افرادى كه
با علامت مشخص شدهاند ازشيخالشريعه اجازه روايت دارند، ولى
شركت آنان در كلاسهاى شيخ نزد مؤلف ثابتنشده و چون
شيخالشريعه از مشايخ اجازه آنان است، در اين جا آورده
شدهاند.
25) مصفىالمقال، ص79.
26) الاجازةالكبيرة، ص10 و 14.
27) همان، ص10 و 14.
28) همان.
29) همان.
30) همان.
31) همان.
32) همان.
33) همان.
34) همان، ص30.
35) فقهاى نامدار شيعه، ص546.
36) نقباءالبشر، ج1، ص65 .
37) مصفىالمقال، ص109.
38.39.40.41.42) الاجازةالكبيرة، ص34.
43.44.45.46.47.48.49) همان.
50) نقباءالبشر، ج3، ص1021.
51) همان، ص71.
52) همان، ص73.
53) همان، ص74.
54) سوره احزاب، آيه 33.
55) الاجازةالكبيرة، ص76.
56) همان، ص77.
57) همان، ص82 .
58) همان، ص88 .
59) همان، ص9; مصفىالمقال فى مصنفى علمالرجال.
60) گنجينه دانشمندان، ج3، ص483.
61) مصاحبه مؤلف با حجةالاسلام پارسا; الاجازةالكبيرة،
ص95.
62) الاجازةالكبيرة، ص97.
63) همان، ص101.
64) همان، ص103.
65) نقباءالبشر، ج4، ص1371.
66) الاجارةالكبيرة، ص110.
67) همان، 111.
68) همان، 115.
69) همان، ص120.
70) همان، ص122.
71) شيخ آغابزرگ درباره او آورده است: او از شاگردان نزديك
آيةالله شريعتبود كه تمامتقريرات درس استاد را نوشت.
الذريعه، ج4، ص382.
72) الاجازةالكبيرة، ص126.
73) آئينه دانشوران، ص320; گنجينه دانشمندان، ج9، ص278.
74) الاجازةالكبيرة ص129.
75) فقهاى نامدار، چاپ دوم، ص453.
76.77.78.79)الاجازةالكبيرة، ص132.
80) همان، ص143.
81) مصفىالمقال، ص439; الاجازةالكبيرة، ص144.
82) همان، ص248.
83) الاجازةالكبيرة، ص152.
84) همان، ص153.
85) نقباءالبشر، ج1، ص246.
86) همان، ص158.
87) همان، ص161.
88) همان، ص163.
89) همان، ص172.
90) همان، ص177.
91) فقهاى نامدار شيعه، ص416.
92) الاجازة الكبيرة، ص182.
93) همان، ص185.
94) همان، ص186.
95) همان، ص191.
96) همان، ص197.
97) همان، ص201.
98) همان، ص202. براى اطلاع از زندگى ايشان به كتاب آسمان
عرفان از مجموعه ديدار باابرار مراجعه شود.
99) الاجازهالكبيرة، ص206.
100) همان، ص210.
101) همان، ص211.
102) همان، ص212.
103) همان، ص219.
104) همان، ص217.
105) همان، ص219.
106) الذريعه، ج26، ص228; الاجازةالكبيرة، ص223.
107) الاجازةالكبيرة، ص226.
108) همان، ص228.
109) همان، ص229.
110) همان، ص232.
111) همان، ص235.
112) همان، ص236.
113) همان، ص238. درباره هبةالدين شهرستانى به زندگى او
در مجموعه «ديدار با ابرار»مراجعه شود.
114) شاگردان آيةالله شريعتبسيار بيش از آنچه در متن
آمده، مىباشند، براى اطلاعبيشتر، به كتابهاى: نقباءالبشر،
شعراءالغرى، الذريعه و الاجازةالكبيرة رجوع شود.