فصل سوم: در بارگاه عشق
تجرد نفس حاج ميرزا جواد آقا مىگويد: روزى استادم، ملاحسينقلى همدانى به من
فرمود: مقام تربيت فلان شاگرد به عهده شماست! آن شاگرد همتى فراوان داشت و عزمى
راسخ. مدت شش سال در مراقبت و مجاهدت كوشش كرد تا به مقامى رسيد كه توانايى
كافى براى ادراك و تجرد نفس به دست آورد.
خواستم اين سالك راه سعادت، به دست استاد بدين فيض نايل و به اين خلعت الهيه
زينتشود. او را با خود به خانه استاد بردم. پس از عرض مقصود و مطلوب، استاد
فرمودند: اين كه چيزى نيست! و فورا با دستخود اشاره كردند و فرمودند: تجرد مثل
اين است; آن شاگرد مىگفت: ناگاه ديدم كه از بدنم جدا شدهام و در كنار خود
موجودى را مانند خود مشاهده مىكنم. (1)
در كنار حضرت ولى عصر(عج)
يكى از شاگردان حاج ميرزا جوادآقا، جناب حجةالاسلام حاج سيد جعفر شاهرودى،
چنين نقل مىكند: «شبى، در شاهرود، در خواب ديدم كه گويا حضرت صاحب الامرعليه
السلام با جماعتى در صحرا به نماز جماعت ايستاده است. نزديك رفتم تا جمال حضرت
عليه السلام را زيارت كنم و بر دست مباركش بوسه زنم. چون جلو رفتم شيخ بزرگوارى
را ديدم كه در كنار آن حضرت ايستاده، آثار جمال، وقار و بزرگوارى از سيمايش
پيداست.
وقتى بيدار شدم درباره آن شيخ فكر كرده، از خود پرسيدم: او كيست كه تا اين
اندازه به امام عصر - ارواح من سواه فداه - نزديك است؟ براى يافتنش به مشهد و
تهران رفتم، ولى او را نديدم. سرانجام به قم مشرف شدم، ناگاه او را در يكى از
حجرههاى مدرسه فيضيه مشغول تدريس يافتم. آن بزرگوار با من بسيار ملاطفت كرد و
فرمود: كى آمدى؟! گويا مرا شناخته و از قضيه كاملا آگاه بود.
از آن پس در كنارش مانده، همراه او بودم. هر چه مىگذشت او را چنان مىديدم
كه ديده بودم و مىخواستم». (2) يكى از كسانى كه خود، ميرزا جواد
ملكى را زيارت كرده، از روح بلند و الهى او بهره برده است، مىگويد: «حاج ميرزا
جواد آقا روزى پس از پايان درس، عازم حجره يكى از طلبههاى مدرسه دارالشفاء شد.
من نيز خدمتش بودم. به حجره آن طلبه وارد شد و پس از به جاى آوردن مراسم احترام
و اندكى جلوس برخاست و حجره را ترك گفت.
در بين راه علت اين ديدار آن هم از سوى ايشان و رفتن به حجره يكى از طلبهها
را پرسيدم، در پاسخ فرمودند: شب گذشته هنگام سحر، فيوضاتى بر من افاضه شد كه
فهميدم از ناحيه خودم نيست و چون توجه كردم، ديدم اين آقاى طلبه به تهجد
برخاسته و در نماز شبش به من دعا مىكند و اين فيوضات، اثر دعاى اوست. اين بود
كه به خاطر سپاسگزارى از عنايتش به ديدارش رفتم». (3)
آرى اينان از آن رادمردان خدايى هستند كه پردهها را برداشته، از اسرار
اطلاع دارند.
سر خدا كه عارف سالك به كس نگفتدر حيرتم كه باده فروش از كجا شنيد (4)
برق عشق آمد و بر خرمن جان آتش زد
استاد فرزانه حاج ميرزا جواد آقا درباره رسيدن به بلنداى تكامل نفس، آرامش
روان و كسب معارف مىگويد:
«شيخى عارف و كامل بود كه مانند او در تهذيب و معرفت نديده بودم. روزى از او
پرسيدم كه در اصلاح نفس و جلب معارف، چه عملى را به تجربه رساندهاى؟
گفت: «من عملى را در اين كه گفتى مؤثرتر از اين نديدم كه در هر شبانه روز يك
بار باسجده طولانى داومتشده، در آن اين آيه خوانده شود: «لا اله الا
انتسبحانك انى كنت من الظالمين; (5) هيچ معبودى غير از تو نيست،
پاك و منزهى پروردگار من. همانا من از ستمكنندگان به خويشتنم». و به هنگام
گفتن ذكر، خود را در زندان طبيعت زندانى و به زنجيرهاى اخلاق رذيله بسته بيند.
آنگاه اقرار كند كه بار الها، اين كار را تو بر من نكردى و تو بر من ستم روا
نداشتى; بلكه اين من بودم كه بر خود ستم كردم و خود را به اين جا انداختم».
تا بهشت رخت اى دوست تماشا كرديم
پشتبر باغ گل و سبزه و صحرا كرديم
نوگل حسن تو ديديم چو در باغ ازل
تا ابد خون به دل بلبل شيدا كرديم
برق عشقآمد و بر خرمن جان آتش زد
وه چه خوشحاصل اينمزرعهپيدا كرديم
خواست تا مشترى چرخ فريبد دل ما
بارك الله كه به كالاى تو سودا كرديم (6)
كه تلخى، شكر باشد از دست دوست
روز عيدغدير فرا رسيد، مردم مؤمن و علاقهمند به ولايت و امامت، دسته دسته
براى عرض تبريك به محضر عالم كامل و عارف وارسته حاج ميرزا جواد آقا رسيده، با
توشهاى از نورانيت و صفا، ياد آن استاد بزرگوار را به همراه مىبردند.
فرزند وى نيز كه شمع فروزان شبستان خانواده بود، در انجام كارها كمك مىكرد
.
پسرى زيبا صورت و نيكوسيرت كه در صحيفه نگاهش آيندهاى بسيار روشن ديده
مىشد.
... نزديك ظهر صداى دلخراش خدمتكار، موجى از ترس و حزن در خانه ايجاد كرد.
همه بىاختيار فرياد مىكشيدند و از اتاقها بيرون مىدويدند. شور و شيون به
گوش حاج ميرزا جوادآقا رسيد. با سرعت تمام خود را به اندرونى رساند. از علتسر
و صدا سؤال كرد، گفتند: وقتى كه زن خدمتكار براى برداشتن آب به آب انبار رفته،
پيكر بىجان فرزندتان را روى آب حوض ديده است! عارف بزرگ خود را به پيكر بىجان
فرزند رساند. همه در انتظار بىتابى و فرياد ماتم ميرزا جواد آقا بودند; اما آن
عبد وارسته، با نگاهى به زنان، همه را به آرامش و سكوت دعوت كرد!... مبادا كسى
در روز عيد محزون شوند.
... مردم با نشاط و شادى تمام رفت و آمد مىكردند. بدون اين كه از آن حادثه
جانسوز خبر داشته باشند. آن عارف پاكدل نيز بدون هيچ حزنى با مردم گفتگو كرده،
با چهرهاى گلگون از آنان پذيرايى مىكرد; تا اين كه ظهر فرا رسيد، همچون
سالهاى گذشته عدهاى براى خوردن ناهار در خدمت آقا ماندند. پس از پايان غذا كه
مردم آماده رفتن شدند، حاج ميرزا جواد آقا به بعضى از دوستان و خواص خود فرمود:
با شما كارى دارم! پس به طور جداگانه و بدور از چشم ميهمانان، ماجرا را براى
آنان بازگو كرد و براى مراسم تجهيز فرزند خود از آنان كمك گرفت.
از لحظهاى كه اين خبر دهشتانگيز به آن ولى خدا و عبد صالح رسيد تا آخرين
لحظات دفن، عطر شكر و سپاس از تمامى وجودش به مشام جان مىرسيد . (7)
خوشا وقتشوريدگان غمش
اگر زخم بينند وگر مرهمش
دمادم ثواب الم دركشند
اگر تلخ بينند دم دركشند
نه تلخ است صبرى كه بر ياد اوست
كه تلخى شكر باشد از دست دوست (8)
شب زندهدارى
مرحوم حجةالاسلام سيد محمود يزدى، كه از شاگردان حاج ميرزا جواد آقا بوده،
در بيرونى منزل استاد مىنشست. درباره نماز شبهاى آن عارف وارسته مىگويد:
شبها كه ايشان براى شبزندهدارى و عبادت برمىخاست، مدتى در رختخواب به گريه
از خوف خدا و اشك براى عشق به حق مشغول بود. گاهى به سجده مىرفت و زمانى لب به
دعا مىگشود. آنگاه در صحن منزل رو به طرف آسمان مىكرد و آيات مخصوص را تلاوت
مىفرمود:
«ان فى خلق السموات و الارض و اختلاف اليل و النهار... ربنا ما خلقت هذا
باطلا...» (9) اثر اين آيات الهى آن چنان بود كه او را از خود
بىخود كرده، سر بر ديوار مىگذاشت و لحظاتى گريه مىكرد. آنگاه كه براى گرفتن
وضو آماده مىشد، در كنار حوض نشسته، مدتى گريه مىكرد و پس از وضو ساختن چون
به مصلايش مىرسيد و مشغول تهجد مىشد، حالش منقلب گشته، اشك بسيار مىريخت; به
طورىكه از گريههاى طولانى در نمازها و مخصوصا قنوتها، بعضى ايشان را جزء
«بكايين» عصر به شمار آوردهاند. (10)
غيبت و زحمت چهل روزه
سيد احمد فهرى مترجم رساله لقاءالله درباره غيبتى كه در حضور مرحوم حاج
ميرزا جواد آقا شده مىنويسد: از يكى از دوستان شنيدم كه گفت: در مجلس مؤلف
بزرگوار، مرحوم حاجى ميرزا جواد ملكى - قدس الله نفسه - يكى از حضار غيبتى كرده
بود. آن بزرگوار خيلى ناراحتشده و خطاب به غيبت كننده فرموده بود:
چهل روز مرا به زحمت انداختى! (11)
آرى صفاى باطن و نورانيت وجود ايشان به حدى بود كه با كوچكترين عمل
ناشايست، غبار دورى از ياد خدا را بر وجود خويش حس مىكرد. جام باده هستى مرحوم
ملكى به عبادت عشق مىورزيد و از ياد خدا و همدمى با آن لذت فراوان مىبرد. او
در هر سال سه ماه پى درپى روزه مىگرفت و روزه رجب و شعبان را به رمضان متصل
مىكرد.
وى در قنوت نمازهاى نافله، اين بيت عارف شيراز را از عمق جان زمزمه مىكرد:
ما را زجام باده هستى خراب كن
زانپيشتر كه عالمفانى شود خراب (12)
مرحوم آيةالله حاج شيخ محمدرضا طبسىرحمه الله از شاگردان درس اخلاق مرحوم
حاج ميرزا جواد آقا، خاطره روزى از روزهاى درس آن استاد فرزانه را اين گونه
بيان مىكند: دو ساعتبه غروب بود كه ايشان براى تدريس درس اخلاق به مدرسه
فيضيه تشريف آوردند، در بحث آن روز اين آيه قرآن مطرح شد:
«ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة... (13)
».
بعد از آن اين جمله را فرمود: از دنيا نرفتم و در وادى السلام نجف با چشمان
خودم ديدم كه ارواح مؤمنين دور هم حلقه زدهاند. (14)
چرا كوتاهى مىكنى؟!
مرحوم حاج ميرزا عبدالله شالچى انسان وارسته و عاشقى بود، كه دهها سال پس
از وفات استادش مرحوم ملكى تبريزىقدس سره در دورى وى اشك غم مىريخت و مىگفت:
روزى استادم مرحوم حاج ميرزا جواد آقا مرا خواست، در تنهايى دستورهايى داد و
فرمود: اين كارها را بكن.
آن وقت ايام جوانى بود و كثرت خواب و سهلانگارى و غفلت. دستورهاى ايشان را
جدى نگرفتم و مسامحه كردم. چندى بعد نزد ايشان رفتم، مشغول موعظه بودند. پس از
صحبتهاى خود با افراد مصافحه كرد و بعد از مصافحه با من، در گوشم گفت: چرا
كوتاهى و مسامحه مىكنى؟!
در عين تنگدستى در عيش كوش و مستىكاين كيمياى هستى قارون كند گدا را
شبها كى بيدار مىشوى؟!
مرحوم حاج ميرزا عبدالله شالچى داستان ديگرى از برخورد استاد عزيز خود را
اين گونه نقل مىكند:
«يك روز صبح زود به طرف حرم كريمه اهل بيتحضرت معصومه - سلامالله عليها -
در حركتبودم. چون پشت در صحن رسيدم ديدم هنوز در را باز نكردهاند. ناگاه جناب
حاج ميرزا جواد آقا را ديدم كه پشت در ايستاده و مثل من انتظار ورود به حرم را
مىكشد. چون نگاهش به من افتاد مرا صدا زد و فرمود: بگو ببينم، شبها كى از
خواب بلند مىشوى؟ گفتم: من بيدار نمىشوم، اگر هم گاهى بيدار شوم نيم ساعتيا
يك ربع مانده به اذان صبح است.
فرمود:نه،در تابستانيك ساعتو در زمستاندو تا سه ساعت زودتر بايد بلند شوى
و مشغول تهجد گردى. حال اگر بلند شدى چه مىكنى؟
گفتم: دعا و قرآن مىخوانم.
فرمود: چه دعايى؟
گفتم: دعاهاى خمسة عشر.
من دقت كردم ديدم همچون طبيبى دلسوز كه در پى مداواى مريض بدحال خود است،
سؤالاتى از شبهاى من، راز و نيازها و دعاهاى من مىكند تا ريشهيابى كرده، علت
توقف روحى و ركود معنوى من را بفهمد. در اين لحظه از نام دعايى كه مىخوانم،
سؤال كرد:
كدام يك از دعاهاى خمسةعشر را مىخوانى؟
گفتم: علاقهام به «مناجات محبين» است; اما پدر و مادرم مانع مىشوند كه
خيلى زود بيدار شوم. آنها از سر دلسوزى معتقدند اگر زياد بيدار بمانم ضعيف و
لاغر مىشوم.
فرمود: هر طور صلاح مىدانى آنها را راضى كن. به پدر و مادرت بگو الان
عدهاى هستند كه در مجلس انس حقند، شما راضى مىشويد من از اين توفيق و آن مجلس
بازبمانم؟!
... و سرانجام راهنمايىها، دستورها و دلسوزىهاى آن پدر مهربان و استاد
گرانقدر و ربانى كار عدهاى را بدانجا رساند كه وقتى از آنها سؤال مىكردم چه
مىبينيد، گروهى مىگفتند: ديشب فرشتهاى مرا براى خواندن نماز شب بيدار كرد و
دستهاى جواب مىدادند: من بهشت را ديدم و...» (15) .گويا مرحوم حاج
ميزا جواد آقا هميشه اين شعر را زمزمه مىكرد:
سالها دل طلب جام جم از ما مىكرد
آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا مىكرد
بى دلى در همه احوال خدا با او بود
او نمىديدش و از دور خدايا مىكرد
پىنوشتها:
1) سيد محمد حسين حسينى تهرانى، رساله لب اللباب، ص 35 و 36.
2) گنجينه دانشمندان، ج 1، ص 232 و 233.
3) رساله لقاءالله، مقدمه، ص ه .
4) حافظ، ديوان.
5) انبياء(21) آيه 87 .
6) عرفان اسلامى، ج 4، ص 94 و 95 .
7) رساله لقاءالله، مقدمه، ص8 .
برخى از اهلاطلاع نقل مىكنند كه در آن جلسه وقتى شخصى از ايشان درباره سر
و صداى زنان سؤال مىكند، او اين چنين جواب مىفرمايد: امروز عيد (غدير) است و
خداوند به ما عيدى داده است!
8) سعدى، بوستان.
9) به درستى كه در آفرينش آسمانها و زمين و درپى يكديگر آمدن شب و روز
نشانههايى براى خردمندان وجود دارد. آنان كه مىگويند... پروردگا را اينها را
بيهوده نيافريدهاى...(آلعمران(3) آيه 189 و190).
10) رساله لقاءالله، مقدمه، ص و.
11) رساله لقاءالله، ص 104.
12) محمد رازى، آثار الحجه، ج 1، ص 29.
13) صف(61) آيه 30.
14) مجله حوزه، ش 34 (آبان 1368)، ص 55.
15) نوار سخنرانى مرحوم حاج ميرزا عبدالله شالچى از شاگردان مرحوم حاج ميرزا
جوادآقا ملكى .