مهرتابان

علامه ‌سيّد محمّدحسين‌ حسيني‌ طهراني

- پى‏نوشت‏ها -
- ۲ -


(81) - ـ ايشان‌ جناب‌ محترم‌ شيخ‌ الفضلاء العظام‌ حجّة‌ الإسلام‌ آقاي‌ حاج‌ شيخ‌ أبوالقاسم‌ مرندي‌ دامَت‌ بركاتُه‌، فرزند برومند حضرت‌ آية‌ الله‌ مرحوم‌ حاج‌ شيخ‌ هدايت‌ الله‌ مرندي‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ مي‌باشند، كه‌ چون‌ بجهت‌ سوابق‌ مودّت‌ و مرحمت‌ در روز پنجم‌ شهر محرّم‌ الحرام‌ 1406 هجريّۀ قمريّه‌ در بنده‌ منزل‌ در مشهد مقدّس‌ تشريف‌ آوردند، درضمن‌ مذاكرات‌ در احوال‌ مرحوم‌ استادنا العلاّمة‌ الطّباطبائي‌ قدَّس‌ اللهُ تربتَه‌ اضافه‌ كردند كه‌:
در روز عيد غدير آخر ايشان‌ كه‌ يك‌ ماه‌ به‌ رحلتشان‌ مانده‌ بود، براي‌ ديدار و زيارتشان‌ به‌ بيمارستان‌ آية‌ الله‌ العظمي‌ گلپايگاني‌ در قم‌ رفتم‌. ايشان‌ در آنجا بستري‌ بودند، و از قرائن‌ معلوم‌ شد كه‌ در آن‌ روز كسي‌ براي‌ ديدار ايشان‌ نيامده‌ است‌، زيرا طلاّب‌ و فضلاء همه‌ سرگرم‌ مراسم‌ عيد و تشريفات‌ آن‌ روز بودند. من‌ تنها در اطاق‌ ايشان‌ در كناري‌ ايستاده‌ بودم‌، تا صبيّۀ ايشان‌ كه‌ زوجۀ مرحوم‌ حجّة‌ الإسلام‌ قدّوسي‌ بود، آمد و پهلوي‌ تخت‌ ايشان‌ ايستاد و به‌ ايشان‌ كه‌ مدّتها چشمهايشان‌ بسته‌ بود سلام‌ كرد و گفت‌: آقاجان‌ حالتان‌ چطور است‌؟! ايشان‌ فقط‌ در پاسخ‌ گفتند: خوبم‌! او هم‌ قدري‌ ايستاد و رفت‌ براي‌ منزل‌ خود، و براي‌ نگهداري‌ اطفال‌ خود. من‌ مدّتي‌ در گوشۀ اطاق‌ ايستاده‌ بودم‌ كه‌ ناگهان‌ ايشان‌ كه‌ چند روز بود چشمانشان‌ بسته‌ بود و باز نكرده‌ بودند و كاملاً بصورت‌ چشمان‌ مريض‌ بود، باز كرده‌ و در حاليكه‌ بسيار درخشان‌ و به‌ صورت‌ چشمان‌ بشّاش‌ و عادي‌ بود، نظري‌ به‌ من‌ كردند. من‌ هم‌ موقع‌ را مغتنم‌ شمرده‌ و به‌ صورت‌ مزاح‌ عرض‌ كردم‌: آقا! از اشعار حافظ‌ چيزي‌ را در نظر داريد؟!
ايشان‌ فرمودند: «صلاح‌ كار كجا و من‌ خراب‌ كجا» بقيّه‌اش‌ را بخوان‌! من‌ گفتم‌: «ببين‌ تفاوت‌ ره‌ از كجاست‌ تا به‌ كجا»! و خود ايشان‌ فرمودند: تا به‌ كجا! و ايشان‌ چشم‌ خود را به‌ صورت‌ اوّل‌ بستند و ديگر هيچ‌ سخني‌ به‌ ميان‌ نيامد.
(82) - ـ براي‌ اطّلاع‌ و شركت‌ بزرگان‌ و اخيار از سائر شهرستان‌ها، مراسم‌ تدفين‌ به‌ روز بعد موكول‌ شد. و جنازۀ ايشان‌ را در روز نوزدهم‌ محرّم‌ دو ساعت‌ بظهر مانده‌ از مسجد حضرت‌ امام‌ حسن‌ مجتبي‌ عليه‌ السّلام‌ تا صحن‌ مطهّر حضرت‌ معصومه‌ سلامُ اللهِ عليها با حضور اقشار مختلف‌ از مردم‌ و تشييع‌ هزاران‌ نفر از طلاّب‌ كه‌ در غم‌ و حزن‌ عميق‌ فرورفته‌بودند آوردند، و حضرت‌ آية‌ الله‌ العظمي‌ حاج‌ سيّد محمّد رضا گلپايگاني‌ دامَت‌ بركاتُه‌ بر ايشان‌ نماز گزاردند، و در بالا سر قبر مطهّر حضرت‌ معصومه‌ در قرب‌ قبر مرحوم‌ آية‌ الله‌ حائري‌ يزدي‌ دفن‌ كردند. و بر حسب‌ ارادۀ حضرت‌ ايزد متعال‌، قبر ايشان‌ مجاور قبر مرحوم‌ والد حقير آية‌ الله‌ حاج‌ سيّد محمّد صادق‌ طهراني‌ قرار گرفت‌ بطوريكه‌ بين‌ اين‌ دو قبر فاصله‌اي‌ نيست‌ و قبر مرحوم‌ والد، مقدّم‌ و در طرف‌ قبلۀ ايشان‌ قرار دارد. رحمةُ اللهِ عَليهما رحمةً واسعةً.
تصوير سنگ‌ مزار علاّمۀ طباطبائي‌ قدّس‌ الله‌ نفسه‌
نوشتۀ سنگ‌ مزار حضرت‌ اُستاذنا الاكرم‌ آية‌ الله‌ علاّمۀ طباطبائي‌ قدّس‌ اللهُ نفسَه‌ كه‌ پس‌ از هفت‌ سال‌ از ارتحالشان‌ نصب‌ شده‌ است‌ بدين‌ عبارت‌ است‌؛ و بدين‌ شكل‌ است‌:
إنَّا لِلَّهِ وَ إنَّا إليه‌ ر'اجِعُونَ
رَوْضَةٌ من‌ رياضِ الجنَّة‌ ادْخلوها بسَلَامٍ آمِنِينَ
ارتحل‌ إلي‌ مَثوي‌ الكرامة‌ و السّرور فخر الإسلام‌ و المسلمين‌
الرّاقي‌ إلي‌ ذُري‌ الحقايق‌ القرآنيّة‌ مؤسّس‌ نشر اُصول‌ المعارف‌ الإلهيّة‌
في‌ الحوزة‌ العلميّة‌ الإماميّة‌ بقم‌
صاحب‌ التفسير العظيم‌ الميزان‌ المرتقي‌ إلي‌ جنَّة‌ الذّات‌
العلاّمة‌ الحاجّ السّيّد محمّد حُسَين‌ الطّباطبائيّ قدّس‌ سرّه‌
و قد لَبّٰي‌ نداء يا أَيّتها النَّفس‌ المُطمئِنّة‌ إرجعي‌ إلي‌ ربِّكِ راضيةً مرضيّةً
صبيحة‌ الثّامن‌ عشر من‌ محرّم‌ 1402 ه حشر مع‌ الذّين‌ أنعم‌ الله‌ عليهم‌
و بر بالاي‌ سر استاد علاّمه‌ شمائل‌ مبارك‌ ايشان‌ نَصب‌ ودر زير آن‌ اين‌ جمله‌ كه‌ از استاد است‌ نوشته‌ شده‌ است‌:
«تشيّع‌ حقيقت‌ پيروي‌ از سُنَّت‌ رسول‌ خدا كه‌ در ولايت‌ متجلّي‌ است‌ مي‌باشد.»
علاّمه‌ سيّد محمّد حسين‌ طباطبائي‌ قدّس‌ سرّه‌
(إهدائي‌ كانون‌ فرهنگي‌ علاّمة‌ طباطبائي‌ ـ تهران‌: وصفنارد قديم‌)
ولي‌ به‌ نظر حقير اين‌ نوشته‌، معرّف‌ شخصيّت‌ و واقعيّت‌ حضرتش‌ نيست‌؛ و سزاوار بود بدين‌ عبارت‌ و بدين‌ شكل‌ تحرير گردد:
إنَّا لِلَّهِ وَ إنَّا إلَيهِ رَ'جِعُونَ
رَوْضةٌ مِن‌ رياضِ الجَنَّة‌ ادْخُلوها بِسَلامٍ ءَامِنينَ
قَد خَلَع‌ بَدنَه‌ العُنْصريَّ مُحْيي‌ الإسلامِ وَ مُشيِّدُ الدّينِ الرّاقي‌ إلي‌
ذُرَي‌ الحَقآئقِ القُرءَانيّةِ مُؤسّسُ نَشرِ اُصولِ المَعارفِ الإلَهيّةِ بِقُمٍّ
في‌ الحَوزةِ المقدَّسةِ العِلميّةِ
صاحبُ الميزانِ في‌ تَفسيرِ القُرءَانِ
العلاّمةُ ءَايةُ اللَهِ الْحآجُّ السّيّدُ محمّدٌ الحسينُ الطَّباطَبائيُّ التَّبريزيُّ
المرتَقي‌ إلي‌ أعْلَي‌ ذِرْوةِ الكمالِ الإنسانيِّ بِتَتميمِ أسْفارِه‌ الاربَعةِ العِرفانيَّةِ
بعدَ فَنآئِه‌ في‌ ذاتِ اللَهِ تعالَي‌ و قَد لَبَّي‌ نِدآءَ المُثيب‌ و اتَّصلَ الحَبيبُ بِالحَبيب‌
في‌ صَبيحةِ يَومِ الثّامنَ عَشرَ مِن‌ المُحرَّمِ الحرامِ سَنةَ 1402 الهجريَّةِ القَمريَّة‌
وَ إِذَا رَأَيْتَ ثَمَّ رَأَيْتَ نَعِيمًا وَ مُلْكًا كَبيِرًا
إِنَّ هَـٰذَا كَانَ لَكُمْ جَزَآءً وَ كَانَ سَعْيُكُمْ مَشْكُورًا
أ عَلِمتَ مَن‌ حَملوا عَلي‌ الاعْوادِ أ رَأَيْتَ كيفَ خَبا ضيآءُ النّادي‌
جبَلٌ هَوَي‌ لَو خرَّ في‌ البَحرِ اغْتدَي‌ مِن‌ وَقْعِه‌ مُتَتابِعَ الازْبادِ
ما كُنتُ أعلَمُ قبلَ حَطِّكَ في‌ الثَّرَي‌ أنّ الثَّرَي‌ تَعْلو عَلي‌ الاطْوادِ
اين‌، ابياتي‌ است‌ كه‌ سيّد رضيّ شارح‌ «نهج‌ البلاغة‌»، ضمن‌ قصيده‌اي‌ كه‌ قريب‌ 80 بيت‌ است‌،در مرثيۀ إبراهيم‌ بن‌ ثابت‌ قُرّه‌ سروده‌ است‌(«روضات‌ الجنّات‌» احوال‌ ثابت‌ بن‌ قرّة‌، طبع‌ سنگي‌، ص‌142)
<> بازگشت به فهرست
(83) - ـ «ديوان‌ ابن‌ فارض‌» ص‌ 182: «سوگند بجان‌ و زندگيِ اشتياقهائي‌ كه‌ بسوي‌ تو دارم‌، و سوگند به‌ تربت‌ پاك‌ شكيبائي‌ نيكوي‌ من‌؛ كه‌ ديدگان‌ من‌ ابداً جز تو كسي‌ را نپسنديد و نيكو نشمرد، و من‌ بسوي‌ دوستي‌ و خليلي‌ ميل‌ نكردم‌ وگرايش‌ ننمودم‌.»
(84) - ـ «ديوان‌ ابن‌ فارض‌» منتخب‌ اشعاري‌ از ص‌ 151 و 152 مي‌باشد:
(1) دل‌ من‌ چنين‌ گواهي‌ ميدهد؛ و با من‌ گفتگوئي‌ دارد كه‌ تو كشندۀ من‌ هستي‌! جان‌ من‌ بفداي‌ تو! دانستي‌ يا ندانستي‌؟!
(2) من‌ غير از جانم‌ و روحم‌، چيزي‌ را ندارم‌ كه‌ تقديم‌ كنم‌؛ و كسيكه‌ جان‌ خود را درراه‌ محبوبي‌ كه‌ عشق‌ به‌ او مي‌ورزد بذل‌ كند اسراف‌ نكرده‌ است‌.
(3) اي‌ محبوبي‌ كه‌ خواب‌ خوشگوار را از من‌ ربوده‌اي‌! و لباس‌ مرض‌ و كسالت‌ را بر اندام‌ من‌ پوشانيده‌اي‌! و عشق‌ و محبّت‌ سوزان‌ خود را كه‌ آهنگ‌ هلاك‌ مرا كرده‌ است‌، به‌ من‌ عنايت‌ نموده‌اي‌!
(4) عشق‌ سوزان‌ من‌ باقيست‌، و وصال‌ پيوسته‌ به‌ تأخير مي‌افتد؛ و شكيبائي‌ تمام‌ شده‌ است‌؛ و لقاي‌ تو همواره‌ مرا بزمان‌هاي‌ بعدي‌ وعده‌ مي‌دهد.
(5) و به‌ حيات‌ شما سوگند ياد مي‌كنم‌، و به‌ حيات‌ شما سوگند ياد مي‌كنم‌، سوگند اكيد و استوار؛ و من‌ در تمام‌ مدّت‌ عمر و زندگاني‌ خويش‌ بغير از حيات‌ شما بچيزي‌ سوگند نخورده‌ام‌!
(6) كه‌ اگر بشارت‌ دهندۀ مقدم‌ شما بر من‌، مژدۀ قدوم‌ شما را بياورد، و در آن‌ حال‌ روح‌ من‌ در دست‌ من‌ باشد، و من‌ آن‌ روح‌ را بمژدگاني‌ آن‌ بشارت‌ دهنده‌ تقديم‌ كنم‌؛ راه‌ انصاف‌ را نپيموده‌ام‌ و از عهدۀ شكرانه‌ بر نيامده‌ام‌.
(85) - آيۀ اوّل‌ همان‌ جمله‌اي‌ است‌ كه‌ چون‌ برادران‌ گناهكار يوسف‌، به‌ يوسف‌ رسيدند و برادر خود را شناختند، از روي‌ خجلت‌ و شرمندگي‌ با اين‌ جمله‌ تقاضاي‌ عفو كردند. يعني‌:«سوگند بخدا كه‌ حقّاً خداوند ترا بر ما برگزيد؛ و اختيار و انتخاب‌ كرد؛ و بدرستيكه‌ ما از گناهكاران‌ هستيم‌!» (ذيل‌ آيۀ 91، از سورۀ 12: يوسف‌)
و آيۀ دوّم‌ همان‌ پاسخي‌ است‌ كه‌ يوسف‌ به‌ آنها ميدهد؛ و با آن‌ پاسخ‌، حكم‌ عفو آنان‌ را صادر ميكند. و معني‌ آن‌ چنين‌ است‌: «هيچ‌ ملامت‌ و سرزنش‌ بر شما امروز نيست‌؛ خداوند شما را مورد مغفرت‌ خود قرار ميدهد؛ و او أرحَم‌ الرّاحِمين‌ است‌.» (آيۀ 92، از سورۀ 12: يوسف‌)
(86) - ـ «روي‌ خود را ترش‌ نموده‌ و درهم‌ پيچيد و اعراض‌ كرد؛ چون‌ آن‌ مرد نابينا بسوي‌ او آمد. و تو چه‌ مي‌داني‌ شايد او تزكيه‌ نموده‌ و داراي‌ نفس‌ پاك‌ و صفات‌ نيكو باشد، يا بياد خدا آيد و اين‌ ياد خدا و ذكر خدا براي‌ او نافع‌ گردد. امّا آن‌ كسيكه‌ بواسطۀ ثروت‌ و غرور و اعتبار و جاه‌ خود را مستغني‌ مي‌بيند تو به‌ او توجّه‌ مي‌كني‌؛ در صورتيكه‌ اگر ايمان‌ نياورد و پارسا نگردد و تزكيه‌ نفس‌ ننمايد، تو مورد مؤاخذه‌ قرار نخواهي‌ گرفت‌. امّا آن‌ كسيكه‌ بسوي‌ تو مي‌شتابد و مرد با تقوي‌ و خدا ترس‌ مي‌باشد، تو از توجّه‌ به‌ او خودداري‌ مي‌كني‌ و بغير او مي‌پردازي‌!»
(87) - ـ آيات‌ 11 تا 30، از سورۀ 74: المدّثّر
(89) - ـ و مخفيّ نباشد كه‌ اين‌ «وليد بن‌ مُغِيرة‌» است‌ و يكي‌ از آن‌ دو نفر رجل‌ عظيمي‌ است‌ كه‌ مشركين‌ گفتند چرا قرآن‌ بر يكي‌ از اين‌ دو نفر نازل‌ نشده‌ است‌؛ و اين‌ وليد غير از «وَليد بن‌ عُقْبَةِ بنِ أبي‌ مُعيط ‌» است‌ كه‌ دربارۀ او آيۀ نبأ نازل‌ شده‌ است‌.
(90) - ـ چند سوره‌اي‌ كه‌ در ابتداي‌ بعثت‌ نازل‌ شده‌ است‌ را عتائق‌ نامند، جمع‌ «عَتيقَه‌» يعني‌: قديمي‌ شده‌ و مرور زمان‌ بر آن‌ خورده‌.
(91) - ـ «و بدرستيكه‌ حقّاً تو از اخلاق‌ عظيمي‌ برخوردار هستي‌.»
(92) - ـ عبارت‌ سُنَن‌ در «جواهر» طبع‌ حاج‌ موسي‌ ملفّق‌ آمده‌ است‌، ولي‌ در طبع‌ حروفي‌ نجف‌ همان‌ لفظ‌ مِئين‌ را ثبت‌ كرده‌اند؛ و چون‌ به‌ اصل‌ آن‌ در كافي‌ مراجعه‌ شد («اُصول‌ كافي‌» طبع‌ حروفي‌، ج‌ 2، ص‌ 601) آنجا نيز مئين‌ ضبط‌ شده‌ است‌.
(93) - ـ در تعليقۀ ص‌ 601، از ج‌ 2 «اُصول‌ كافي‌» طبع‌ حروفي‌ از «وافي‌» نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌: سور طُوَل‌، بر وزن‌ صُرَد هفت‌ سورۀ اوّل‌ قرآن‌ بعد از فاتحه‌ است‌، بنا بر اينكه‌ أنفال‌ و توبه‌ را سورۀ واحده‌ بگيريم‌ (بجهت‌ آنكه‌ هر دو دربارۀ غزوات‌ حضرت‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ و سلّم‌ وارد شده‌ است‌ و بهمين‌ جهت‌ آن‌ دو را قَرينَتَين‌ ميگويند و بين‌ آن‌ دو نيز بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ نيامده‌ است‌) يا آنكه‌ سورۀ هفتم‌ را سورۀ يونس‌ بگيريم‌. و مثاني‌ هفت‌ سورۀ بعد از اين‌ هفت‌ سوره‌ است‌، و آنها را مثاني‌ گويند چوني‌ مثنَي‌ و مثاني‌ ـ مانند معنَي‌ و معاني‌ ـ بمعناي‌ دنبال‌ و پشت‌ سر در آمدن‌ است‌. و گاهي‌ اوقات‌ مثاني‌ بر جميع‌ سوره‌هاي‌ قرآن‌ چه‌ طوال‌ آن‌ و چه‌ قصار آن‌ اطلاق‌ مي‌شود. و امّا مئين‌ از سورۀ 17: بني‌إسرائيل‌ است‌ تا هفت‌ سوره‌، و آنها را مئين‌ گويند بجهت‌ آنكه‌ آيات‌ هر يك‌ از آنها در حدود صد آيه‌ است‌. اينطور در بعضي‌ از تفاسير آمده‌ است‌. ـ تمام‌ شد كلام‌ «وافي‌». وليكن‌ معنائي‌ را كه‌ «وافي‌» براي‌ مثاني‌ نموده‌ است‌ تمام‌ نيست‌؛ چون‌ ثَنَي‌ يَثْني‌ همانطور كه‌ در لغت‌ آمده‌ و علاّمه‌ فرمودند، بمعناي‌ عطف‌ توجّه‌ و عطف‌ چيزي‌ بر چيزي‌ مانند خم‌ كردن‌ و كج‌ كردن‌ است‌ نه‌ مطلق‌ عقب‌ در آمدن‌.
باري‌، جمع‌ بين‌ كلام‌ صاحب‌ «وافي‌» و روايتي‌ را كه‌ از «كافي‌» نقل‌ نموديم‌ اين‌ مي‌شود كه‌ بگوئيم‌: سور طِوالْ يا طُوَلْ، هفت‌ سوره‌ بعد از فاتحه‌ است‌: بقرة‌، آل‌ عمران‌، نساء، مائدة‌، أنعام‌، أعراف‌، يونس‌. و سوره‌هاي‌ مثاني‌، هفت‌ سورۀ بعد از آنهاست‌ بنا بر اينكه‌ أنفال‌ و توبة‌ يكي‌ باشد: أنفال‌ توبة‌، هود، يوسف‌، رعد، إبراهيم‌، حِجر، نَحل‌. و سوره‌هاي‌ مِئين‌، هفت‌ سورۀ بعد از آنهاست‌: إسراء، كَهف‌، مريم‌، طه‌، أنبياء، حَجّ، مؤمنون‌. و سوره‌هاي‌ مفصّل‌، شصت‌ و هشت‌ سورۀ بعد از آنهاست‌؛ يعني‌ از سورۀ نور كه‌ بيست‌ و چهارمين‌ سوره‌ است‌ تا سورۀ و الشّمس‌ كه‌ نود و يكم‌ است‌، و ما بقي‌ سوره‌ها سُوَر قصار است‌، واللَهُ العالِم‌.
(94) - ـ شايد يكي‌ از جهاتي‌ كه‌ خداوند، قرآن‌ كريم‌ را به‌ بهترين‌ گفتار (أَحْسَنَ الْحَديثِ) تعبير فرموده‌ است‌، جهتي‌ باشد كه‌ حضرت‌ علاّمه‌ قدَّس‌ اللَه‌ نفسَه‌ در كتاب‌ «قرآن‌ در إسلام‌» در ص‌ 61 بيان‌ كرده‌اند. ايشان‌ مي‌گويند: قرآن‌ تنها كتاب‌ آسماني‌ است‌ كه‌ اوّلاً: زندگي‌ سعادتمندانۀ انساني‌ را با طرز زندگي‌ بي‌آلايش‌ و پاك‌ انسان‌ فطري‌ (طبيعي‌) مساوي‌ مي‌داند، و ثانياً: بر خلاف‌ بيشتر يا همۀ روش‌ها كه‌ برنامۀ خداپرستي‌ انسان‌ را از برنامۀ زندگي‌ تفكيك‌ مي‌كنند، برنامۀ ديني‌ را همان‌ برنامۀ زندگي‌ قرار داده‌، در همۀ شؤون‌ فردي‌ و اجتماعي‌ انسان‌ مداخله‌ نموده‌، دستوراتي‌ مطابق‌ واقع‌ بيني‌ (جهان‌ بيني‌ ـ خداشناسي‌) صادر مي‌كند. و در حقيقت‌ افراد را به‌ جهان‌، و جهان‌ را به‌ افراد مي‌سپارد؛ و هر دو را به‌ خدا.
(95]ـعلامه آیة الله سید شرف الدین عاملی رحمة الله علیه در کتاب النص و الاجتهاد طبع دوم ، ص 231 از صحیح بخاری در ابواب جتائز آخر ص 54 ص 155 از جزء اول در باب قول النبی صلّی الله علیه و آله : إنّا بک لمحزونون از أنس این متلک تخریج کرده است که گفت : سپس ما داخل شدیم بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله و ابراهیم مشغول جان دادن بود . در این حال چشمان رسول الله اشک می‌ریخت ، عبد الرحمن بن عوق گفت : و انت یا رسول الله ؟ تو هم گریه میکنی ای رسول خدا ؟ حضرت به وی فرمود : یابن عوف إنّها رحمة ثمّ أتبعها باُخری ، فقال صلّی الله علیه و آله :إنّ الْعَيْنُ تَدْمَعُ و الْقَلْبَ يَحْزَنُ، وَ لَا نَقُولُ إلَّا ما یرضی ربّنا ؛ وَ إنَّابفراقک يَا إبْرَاهِيمُ لَمَحْزُونُونَ.
(96) - ـ آيۀ 12، از سورۀ 65: الطّلاق‌: «خداوند آن‌ كسي‌ است‌ كه‌ هفت‌ آسمان‌ را بيافريد، و از زمين‌ نيز مثل‌ آن‌ هفت‌ آسمان‌ بيافريد. و امر خدا به‌ تدريج‌ و مهلت‌ در بين‌ آنها فرود مي‌آيد، تا بدانيد كه‌ حقّاً خداوند بر هر چيزي‌ تواناست‌؛ و اينكه‌ خداوند بر هر چيزي‌ احاطۀ علمي‌ دارد.»
(97) - ـ آيۀ 17، از سورۀ 71: نوح‌
(98) - ـ آيۀ 48، از سورۀ 14: إبراهيم‌: «روز قيامت‌ روزي‌ است‌ كه‌ زمين‌ تبديل‌ بغير از اين‌ زمين‌ مي‌شود و همچنين‌ آسمانها، و جملگي‌ در پيشگاه‌ خداوند قهّار حاضر و ظاهر مي‌شوند.»
(99) - ـ «مراد از تبديل‌ زمين‌ زميني‌ است‌ كه‌ بر روي‌ آن‌ ديگر گناه‌ نمي‌شود، و ظاهر و بارز است‌؛ نه‌ در آن‌ كوهي‌ است‌ و نه‌ نباتات‌ و درختاني‌، همچنانكه‌ زمين‌ در ابتداي‌ آنكه‌ خداوند آنرا بگسترد چنين‌ بود. و در آن‌ حال‌ عرش‌ خدا يعني‌ محلّ قدرت‌ خدا و حكمراني‌ خدا، بر آب‌ بازگشت‌ مي‌كند همچنانكه‌ در وهلۀ اوّل‌ نيز چنين‌ بود، و خداوند در عظمت‌ و قدرت‌ مستقلّ مي‌گردد.»
(100) - ـ «گفتار حضرت‌ سجّاد كه‌: در عظمت‌ و قدرت‌ مستقلّ مي‌شود، تفسير بودن‌ عرش‌ خدا بر آب‌ است‌. و از براي‌ اين‌ معنائي‌ را كه‌ نموديم‌ شواهدي‌ از قرآن‌ كريم‌ وارد است‌ كه‌ دلالت‌ دارد بر آنكه‌: آب‌ اشاره‌ به‌ منبع‌ هر حيات‌ و قدرت‌ و عظمتي‌ است‌؛ اگر نقش‌ها و صورتهاي‌ موجودات‌ بر روي‌ آب‌ زده‌ شود و قرار گيرد، تمام‌ موجودات‌ ظاهر ميگردند؛ و اگر محو گردد و صورتها از بين‌ برود، عرش‌ دوباره‌ بر آب‌ بر ميگردد.»
(101) - ـ ذيل‌ آيۀ 13، از سورۀ 57: الحديد: «و ميان‌ بهشتيها وجهنّميها ديواري‌ زده‌ مي‌شود كه‌ داراي‌ دري‌ است‌ و در باطن‌ آن‌ در، رحمت‌ است‌ و در ظاهر آن‌، از جانبش‌ عذاب‌ است‌.»
(102) - ـ آيۀ 44 و 45، از سورۀ 7: الاعراف‌: «همنشينان‌ بهشتي‌ به‌ همنشينان‌ جهنّمي‌ ندا در مي‌دهند كه‌: آنچه‌ را پروردگار ما بما وعده‌ فرمود، آنرا حقّ و استوار يافتيم‌؛ پس‌ آيا شما هم‌ آنچه‌ را پروردگارتان‌ بشما وعده‌ داد، حقّ و استوار يافتيد؟ در پاسخ‌ مي‌گويند: آري‌!
پس‌ از آن‌، اعلام‌ كننده‌اي‌ در ميان‌ آنان‌ اعلام‌ مي‌كند كه‌: دورباش‌ و لعنت‌ خدا بر ستمكاران‌ است‌؛ آن‌ كسانيكه‌ از راه‌ خدا مردم‌ را باز مي‌دارند، و آن‌ راه‌ را كج‌ و منحرف‌ مي‌جويند؛ و ايشان‌ البتّه‌ آن‌ كساني‌ هستند كه‌ به‌ آخرت‌ كافرند.»
(103) - ـ آيۀ 7، از سورۀ 30: الرّوم‌: «از ظاهر زندگي‌ دنيا چيزي‌ مي‌دانند وليكن‌ از آخرت‌ (كه‌ باطن‌ دنياست‌) ايشان‌ غفلت‌ دارند.»
(104) - ـ صدر آيۀ 8، از سورۀ 30: الرّوم‌: «آيا آنان‌ در نفس‌هاي‌ خود تفكّر نمي‌كنند؛ كه‌ آنچه‌ هست‌ از موجودات‌ آسماني‌ و زميني‌، خداوند آنها را نيافريده‌ است‌ مگر بحقّ و اجل‌ معيّن‌ و مقدّري‌.»
(105) - ـ آيۀ 28 و 29، از سورۀ 14: إبراهيم‌: «آيا نظر نينداختي‌ بسوي‌ كسانيكه‌ نعمت‌ خدا را بكفر مبدّل‌ ساخته‌ و قوم‌ خود را در خانه‌ و دار هلاكت‌ و نابودي‌ (كه‌ جهنّم‌ است‌) داخل‌ ساختند!؟ آنان‌ در جهنّم‌ آتش‌ مي‌گيرند و بسيار محلّ و مقرّ بدي‌ براي‌ آنانست‌.»
(106) - ـ سورۀ 102 از قرآن‌ كريم‌: «افزون‌ طلبي‌ و كثرت‌ بيني‌، شما را (از ديدار جمال‌ حقّ و وجود مطلق‌ و وحدت‌ لايزالي‌) بازداشت‌ تا جائيكه‌ عمرتان‌ سپري‌ شد و بديدار و زيارت‌ خوابگاههايتان‌ و قبرهايتان‌ رفتيد! نه‌ چنين‌ است‌؛ شما بزودي‌ خواهيد دانست‌! و پس‌ از اين‌، نه‌ چنين‌ است‌؛ شما بزودي‌ خواهيد دانست‌! نه‌ چنين‌ است‌؛ اگر شما بطور علم‌ يقيني‌ مي‌دانستيد هر آينه‌ جحيم‌ را مي‌ديديد! و سپس‌ آنرا بطور عين‌ اليقين‌ مشاهده‌ مي‌كرديد! وسپس‌ در آن‌ وقت‌ از نعيم‌، مورد بازپرسي‌ و مؤاخذه‌ قرار مي‌گرفتيد!»
(107) - ـ آيۀ 31 و 32، از سورۀ 80: عَبَسَ
(108) - ـ در تفسير «الميزان‌» ج‌ 20، ص‌ 319 وارد است‌ كه‌: ‎ در «إرشاد مفيد» چنين‌ وارد است‌ كه‌: از أبابكر دربارۀ اين‌ آيۀ شريفه‌: وَ فَـٰكِهَةً وَ أَبًّا سؤال‌ كردند؛ معناي‌ أبّ را از قرآن‌ نمي‌شناخت‌ و گفت‌: كدام‌ آسمان‌ بر من‌ سايه‌ مي‌افكند؟ يا كدام‌ زمين‌ مرا حمل‌ مي‌كند؟ يا آنكه‌ من‌ چكنم‌ اگر در كتاب‌ خدا چيزي‌ را بگويم‌ كه‌ نمي‌دانم‌؟ امّا فاكهه‌، معنايش‌ را مي‌دانيم‌؛ و امّا ابّ را خدا داناتر است‌.
اين‌ جريان‌ به‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ رسيد، حضرت‌ فرمود: سبحان‌ الله‌! آيا ندانست‌ كه‌ مراد از ابّ، گياه‌ و علفي‌ است‌ كه‌ حيوانات‌ بر آن‌ مي‌چرند؟ و اينكه‌ گفتار خداي‌تعالي‌، اعتناء و توجّه‌ خداوند است‌ بر مخلوقاتش‌ در آنچه‌ به‌ آنها غذا مي‌رساند؛ و در آنچه‌ براي‌ چهارپايانشان‌ آفريده‌ است‌ كه‌ موجب‌ حيات‌ نفوس‌ و قوّت‌ اجساد مخلوقات‌ است‌.
(109) - ـ آيات‌ 31 تا 33، از سورۀ 79: النّازعات‌
(110) - ـ آيۀ 1، از سورۀ 112: الإخلاص‌: «بگو: اوست‌ الله‌، اوست‌ يگانه‌.»
(111) - ـ آيۀ 1، از سورۀ 114: النّاس‌: «بگو: پناه‌ مي‌برم‌ به‌ پروردگار مردم‌.»
(112) - ـ آيۀ 1، از سورۀ 113: الفلق‌: «بگو: پناه‌ مي‌برم‌ به‌ پروردگار شكافتگي‌ (وجود از عدم‌ و يا نور از ظلمت‌ و يا غير آن‌).»
(113) - ـ آيۀ 1، از سورۀ 109: الكافرون‌: «بگو: اي‌ جماعت‌ كافران‌!»
(114) - ـ آيۀ 49 و 50، از سورۀ 56: الواقعة‌: «بگو: بدرستيكه‌ تمام‌ مردم‌ اوّلين‌ و آخرين‌ در وعده‌گاه‌ روز معيّن‌ گرد هم‌ خواهند بود.»
(115) - ـ صدر آيۀ 110، از سورۀ 18: الكهف‌: «بگو: اينست‌ و جز اين‌ نيست‌ كه‌ من‌ بشري‌ همانند شما هستم‌.»
(116) - ـ صدر آيۀ 32، از سورۀ 3: ءَال‌ عمران‌: «بگو: از خدا و از رسول‌ خدا پيروي‌ نمائيد.»
(117) - ـ صدر آيۀ 95، از سورۀ 3: ءَال‌ عمران‌: «بگو: خدا راست‌ گفت‌، پس‌ شما از آئين‌ إبراهيم‌ كه‌ گرايش‌ به‌ راستي‌ دارد پيروي‌ كنيد!»
(118) - ـ قسمتي‌ از آيۀ 77، از سورۀ 4: النّسآء: «بگو: بهرۀ دنيا اندك‌ است‌؛ و آخرت‌ براي‌ افراديكه‌ تقوي‌ پيشه‌ مي‌گيرند مورد اختيار و پسند است‌.»
(119) - ـ آيۀ 94 و 95، از سورۀ 15: الحِجْر: «به‌ آنچه‌ بتو امر شده‌ است‌ جهاراً و علناً اعلان‌ كن‌، و از مشركان‌ اعراض‌ كن‌؛ ما تو را از شرّ استهزاء كنندگان‌ كفايت‌ خواهيم‌ نمود.»
(120) - ـ قسمتي‌ از آيۀ 44، از سورۀ 16: النّحل‌: «و ما ذِكر را بسوي‌ تو فرو فرستاديم‌، بجهت‌ آنكه‌ براي‌ مردم‌ روشن‌ كني‌ و بيان‌ كني‌ آنچه‌ را كه‌ بسوي‌ آنان‌ فرو فرستاده‌ شده‌ است‌.»
(121) - ـ آيۀ 255، از سورۀ 2: البقرة‌
(122) - ـ آيۀ 83 و 84، از سورۀ 17: الإسرآء: «و زمانيكه‌ ما بر انسان‌ نعمت‌ بدهيم‌ (بواسطۀ غفلت‌ و غرور) از ما روي‌ مي‌گرداند، و پهلو تهي‌ مي‌كند؛ و زمانيكه‌ شرّي‌ به‌ او برسد، مأيوس‌ و سرافكنده‌ مي‌گردد. اي‌ پيامبر! بگو: هر يك‌ از افراد بشر طبق‌ شاكله‌ و سازمان‌ صورت‌ بندي‌ و سرشت‌ خود عمل‌ مي‌كند؛ پس‌ پروردگار شما داناتر است‌ به‌ آن‌ كسيكه‌ راه‌ خود را بهتر يافته‌ است‌.»
(123) - ـ آيات‌ 19 تا 38 و صدر آيۀ 39، از سورۀ 70: المعارج‌:
«بدرستيكه‌ انسان‌ بی‌صبر و ثبات‌ و بی‌تحمّل‌ و حريص‌ آفريده‌ شده‌ است‌. زمانيكه‌ به‌ او بدي‌ و شرّي‌ اصابت‌ كند، سخت‌ جزع‌ كننده‌ و فرياد برآورنده‌ است‌. و زمانيكه‌ به‌ او خوبي‌ و خيري‌ برسد، بشدّت‌ منع‌كننده‌ و باز دارنده‌ است‌. مگر نماز گزاران‌: آنانكه‌ در نماز خود بطور پيوسته‌ دوام‌ دارند. و آنانكه‌ در اموال‌ خود حقّي‌ براي‌ فقير سائل‌ و فقير محروم‌ معيّن‌ مي‌كنند. و آنانكه‌ به‌ روز پاداش‌ و جزا تصديق‌ دارند. و آنانكه‌ از عذاب‌ پروردگارشان‌ در بيم‌ و ترس‌ هستند. چون‌ كسي‌ از عذاب‌ پروردگار تو مأمون‌ نخواهد بود. و آنانكه‌ آلات‌ تناسل‌ خود را از آميزش‌ با ديگران‌ محفوظ‌ و مصون‌ نگاه‌ مي‌دارند، مگر براي‌ جفت‌هايشان‌ و يا براي‌ كنيزهائي‌ را كه‌ مالك‌ شده‌اند، كه‌ در اينصورت‌ با آميزش‌ با آنها مورد ملامت‌ قرار نمي‌گيرند. و كسانيكه‌ غير از اين‌ دو صورت‌، در جستجوي‌ آميزشي‌ باشند آنان‌ حقّاً از متجاوزان‌ و متعدّيان‌ هستند.
و آنانكه‌ رعايت‌ حقوقِ امانت‌ و عهد خود را مي‌نمايند. و آنانكه‌ به‌ شهادت‌هاي‌ خود، استوار و بر آن‌ قيام‌ دارند. و آنانكه‌ بر نمازهاي‌ خود محافظت‌ مي‌كنند. اين‌ گروه‌ هستند كه‌ در بهشت‌ها منعَّم‌ و مكرَّم‌ بوده‌ و با اعزاز و گراميداشت‌ سكونت‌ دارند.
پس‌ بچه‌ سبب‌ و بچه‌ علّت‌، افراديكه‌ كافرند گردِ تو جمع‌ مي‌شوند و دور و بر تو مي‌گردند و چشم‌هاي‌ خود را بتو مي‌دوزند؟ و از طرف‌ راست‌ و چپ‌ پيش‌ مي‌آيند و اشاره‌ مي‌كنند؟
آيا هر يك‌ از افراد آنها چنين‌ طمع‌ خامي‌ در سر مي‌پرورد كه‌ در بهشت‌ نعيم‌ داخل‌ گردد؟ نه‌! ابداً چنين‌ نخواهد بود.»
(124) - ـ ذيل‌ آيۀ 28، از سورۀ 21: الانبيآء: «و فرشتگان‌ شفاعت‌ نمي‌كنند مگر نسبت‌ به‌ آن‌ كسانيكه‌ آنان‌ مورد رضايت‌ قرار گيرند، و آنان‌ از خشيت‌ خداوند در هراس‌ و دهشت‌ باشند.»
(125) - ـ صدر آيۀ 31، از سورۀ 4: النّسآء
(126) - ـ صدر آيۀ 32، از سورۀ 53: النّجم‌
(127) - ـ «الميزان‌» ج‌ 1، ص‌ 177، از «أمالي‌ صدوق‌» و ج‌ 14، ص‌ 308 از «عيون‌ أخبار الرّضا» بلفظ‌ إنَّمَا شَفَاعَتِي‌ نقل‌ كرده‌ است‌.
(128) - ـ علاّمۀ طباطبائي‌ قدَّس‌ اللهُ تربتَه‌، راجع‌ به‌ مَشْفوعٌ لَهُمْ يعني‌ افراديكه‌ دربارۀ آنها شفاعت‌ مي‌شود، در جلد اوّل‌ تفسير «الميزان‌» ص‌ 171 ببعد بحث‌ كرده‌اند. و نيز در جلد چهاردهم‌، در آيۀ 28 از سورۀ أنبياء بحث‌ نموده‌ و روايات‌ وارده‌ را از كتب‌ شيعه‌ و از تفسير «الدُّرّ المَنثور» روايت‌ كرده‌اند.
(129) - ـ آيۀ 45 تا 47، از سورۀ 19: مريم‌: «اي‌ پدر من‌! بدرستيكه‌ من‌ بيم‌ آن‌ دارم‌ كه‌ از طرف‌ خداوند رحمن‌ بتو عذابي‌ برسد و در نتيجه‌ از دوستان‌ و أولياي‌ شيطان‌ گردي‌! آزر گفت‌: اي‌ إبراهيم‌! آيا تو از خدايان‌ من‌ روي‌ گردانيده‌اي‌؟! اگر از اين‌ عمل‌ خود دست‌ باز نداري‌ تو را سنگسار مي‌كنم‌، و از من‌ با تمام‌ وجودت‌ دوري‌ گزين‌! إبراهيم‌ گفت‌: سلام‌ بر تو باد! من‌ از پروردگار خودم‌ براي‌ تو آمرزش‌ مي‌طلبم‌ زيرا كه‌ پروردگار من‌ نسبت‌ به‌ من‌ مهربان‌ است‌.»
(130) - ـ آيات‌ 83 تا 86، از سورۀ 26: الشّعرآء: «بار پروردگار من‌! حكم‌ را بمن‌ عطا فرما! و مرا به‌ صالحان‌ ملحق‌ گردان‌! و بمن‌ در ميان‌ اُمّت‌هاي‌ آتيه‌ سخن‌ راست‌ و استوار عنايت‌ كن‌! و مرا از وارثان‌ بهشت‌ نعيم‌ قرار بده‌! و از پدر من‌ درگذر؛ و او را مورد آمرزش‌ خود قرار بده‌ كه‌ او سخت‌ از گمراهان‌ است‌!»
(131) - ـ آيۀ 113 و 114، از سورۀ 9: التّوبة‌: «چنين‌ حقّي‌ براي‌ پيغمبر و كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌اند نيست‌ كه‌ از براي‌ مشركين‌ طلب‌ آمرزش‌ و غفران‌ كنند و اگر چه‌ آنان‌ از خويشاوندانشان‌ بوده‌ باشند؛ بعد از آنكه‌ بر آنان‌ روشن‌ شده‌ باشد كه‌ آنان‌ از اهل‌ دوزخ‌ هستند. و طلب‌ آمرزشي‌ كه‌ إبراهيم‌ براي‌ عمّش‌ آزر نمود، نبود مگر از روي‌ وعده‌اي‌ كه‌ به‌ او داده‌ بود؛ وليكن‌ چون‌ بر إبراهيم‌ روشن‌ شد كه‌ او دشمن‌ خداست‌، از او بيزاري‌ نمود؛ و إبراهيم‌ حقّاً مرد خداترس‌ و بردباري‌ بود.»
(132) - ـ «و بر احدي‌ از آنان‌ كه‌ مرده‌ است‌ هيچگاه‌ درود مفرست‌ و دعا مكن‌! و بر بالاي‌ قبر او نايست‌! چون‌ آنان‌ بخدا و رسولش‌ كافر شدند و در حال‌ فسق‌ و كفر از دنيا رفتند.»
(133) - ـ «براي‌ آنان‌ طلب‌ آمرزش‌ كني‌ يا نكني‌ تفاوتي‌ ندارد؛ اگر براي‌ آنان‌ هفتاد بار طلب‌ آمرزش‌ كني‌، خداوند هيچگاه‌ آنانرا نخواهد آمرزيد! بعلّت‌ آنكه‌ آنان‌ بخدا و رسول‌ خدا كافر شده‌اند؛ و خداوند گروه‌ فاسق‌ را هدايت‌ نمي‌نمايد.»
(134) - ـ «بدرستيكه‌ براي‌ شما مادّۀ تأسّي‌ خوبي‌ است‌ دربارۀ إبراهيم‌ و آن‌ كسانيكه‌ با او بوده‌اند.»
(135) - ـ «مگر قول‌ إبراهيم‌ به‌ پدرش‌ (به‌ عمويش‌) كه‌ من‌ البتّه‌ براي‌ تو طلب‌ آمرزش‌ خواهم‌ نمود.»
(136) - ـ «بار پروردگار من‌! بيامرز مرا و پدرم‌ را و مادرم‌ را و مؤمنان‌ را در روزيكه‌ حساب‌ برپا مي‌شود.»
(137) - ـ آيات‌ 66 تا 68، از سورۀ 11: هود: «پس‌ چون‌ امر قهر و غضب‌ ما آمد، ما صالح‌ و كسانيكه‌ ايمان‌ آورده‌ بودند و با او بودند، همه‌ را در پوشش‌ رحمت‌ خود نجات‌ داديم‌، و از بلا و گرفتاري‌ آن‌ روز رهانيديم‌؛ حقّاً كه‌ پروردگار تو قويّ و عزيز است‌. و صيحۀ آسماني‌ ستمكاران‌ را هنگام‌ شب‌ فرا گرفت‌ بطوريكه‌ در خانه‌هاي‌ خود با پيكرهاي‌ بی‌حسّ و حركت‌، بزمين‌ افتادند و شب‌ را بروز آوردند؛ بطوريكه‌ تو گوئي‌ اصلاً در آن‌ خانه‌ها سكني‌ نگزيده‌ بودند. آگاه‌ باش‌ كه‌ طائفۀ ثمود به‌ پروردگارشان‌ كفر ورزيدند؛ آگاه‌ باش‌ كه‌ دوري‌ از رحمت‌ خدا براي‌ طائفۀ ثمود باشد.»
(138) - ـ آيۀ 94 و 95، از سورۀ 11: هود: «و چون‌ امر قهر و غضب‌ ما رسيد، ما شعيب‌ راو كسانيكه‌ با او بوده‌ و ايمان‌ آورده‌ بودند نجات‌ بخشيديم‌ و در رحمت‌ خود گرفتيم‌. و صيحۀ آسماني‌ به‌ ستمكاران‌ رسيد بطوريكه‌ چون‌ جماد، بزمين‌ چسبيده‌ و با اينحال‌ شب‌ را بروز آوردند؛ تو گوئي‌ اصلاً آنها در خانه‌هايشان‌ مسكن‌ نگزيده‌ بودند! آگاه‌ باش‌ كه‌ دوري‌ از رحمت‌ خدا براي‌ طائفۀ مدين‌ باشد؛ همچنانكه‌ دوري‌ براي‌ طائفۀ ثمود تحقّق‌ پيدا نمود.»
(139) - ـ آيات‌ 41 تا 44، از سورۀ 23: المؤمنون‌: «پس‌ بحقّ، صيحۀ آسماني‌ ايشان‌ را گرفت‌، و ما آنها را چون‌ علف‌ خشك‌ قرار داديم‌. پس‌ دورباش‌ از رحمت‌ خدا براي‌ گروه‌ ستمگر باد. و سپس‌ بعد از آنها طوائف‌ ديگري‌ را بيافريديم‌. هيچ‌ گروهي‌ نمي‌تواند اجل‌ خود را جلو بيندازد، يا عقب‌ زند. و سپس‌ پيامبران‌ خود را مرتّباً يكي‌ پس‌ از ديگري‌ فرستاديم‌. و چون‌ پيغمبر، مأموريّت‌ خود را انجام‌ مي‌داد و بسوي‌ امّت‌ مي‌رفت‌ او را تكذيب‌ مي‌كردند. ما بعضي‌ را بدنبال‌ بعضي‌ در آورديم‌، و آنها را فقط‌ احاديث‌ و گفتاري‌ قرار داديم‌؛ پس‌ دورباش‌ باد براي‌ گروهيكه‌ ايمان‌ نمي‌آورند.»
(140) - ـ آيۀ 171، از سورۀ 4: النّسآء: «اي‌ اهل‌ كتاب‌! در دين‌ خود غلوّ و زياده‌ روي‌ مكنيد! و بر خداوند چيزي‌ غير از حقّ و واقعيّت‌ امر نگوئيد! اينست‌ و جز اين‌ نيست‌ كه‌ مسيح‌ عيسي‌ بن‌ مريم‌، رسول‌ خداست‌ و كلمۀ خداست‌ كه‌ او را به‌ مريم‌ القاء كرده‌ است‌، و روحي‌ از خداست‌؛ پس‌ بخدا و فرستادگان‌ خدا ايمان‌ آوريد! و نگوئيد: سه‌ تا! از اين‌ گفتار خود دست‌ بداريد كه‌ آن‌ مورد اختيار و پسند است‌ براي‌ شما! اينست‌ و جز اين‌ نيست‌ كه‌ خداوند معبود واحدي‌ است‌؛ منزّه‌ است‌ او از اينكه‌ براي‌ او فرزندي‌ بوده‌ باشد، از براي‌ اوست‌ آنچه‌ در آسمانها و آنچه‌ در زمين‌ است‌؛ و خداوند كافيست‌ كه‌ وكيل‌ و متكفّل‌ امور باشد.»
(141) - ـ آيۀ 72 و 73، از سورۀ 5: المآئدة‌: «بتحقيق‌ كه‌ كافر شدند كسانيكه‌ مي‌گويند: خداوند، مسيح‌ بن‌ مريم‌ است‌؛ و عيسي‌ بن‌ مريم‌ گفت‌: اي‌ بني‌ إسرائيل‌! بپرستيد خداوند را كه‌ او پروردگار من‌ و پروردگار شماست‌، و هر كس‌ با خدا شريكي‌ بياورد خداوند بهشت‌ را بر او حرام‌ كرده‌ است‌ و جايگاه‌ او آتش‌ است‌؛ و گروه‌ ستمكاران‌ يار و ياوري‌ ندارند. بتحقيق‌ كه‌ كافر شدند كساني‌ كه‌ مي‌گويند: خداوند سوّمي‌ از سه‌ تاست‌، در حاليكه‌ نيست‌ هيچ‌ معبودي‌ جز معبود واحد، و اگر از گفتار خود باز نايستند هر آينه‌ به‌ افرادي‌ از آنها كه‌ كفر ورزيده‌اند عذاب‌ دردناكي‌ خواهد رسيد.»
(142) - ـ قسمتي‌ از آيۀ 30، از سورۀ 9: التّوبة‌: «نصاري‌ گفتند: مسيح‌ پسر خداست‌.»
(143) - ـ صدر آيۀ 116، از سورۀ 2: البقرة‌: «و گفتند: كه‌ خداوند براي‌ خود فرزندي‌ گرفت‌؛ پاك‌ و منزّه‌ است‌ او از اين‌ امر.»
(144) - ـ صدر آيۀ 116، از سورۀ 5: المآئدة‌: «و يادآور زماني‌ را كه‌ خداوند تبارك‌ و تعالَي‌ به‌ عيسي‌ بن‌ مريم‌ گفت‌: آيا تو به‌ مردم‌ گفتي‌ كه‌: مرا و مادر مرا دو معبود جز خداوند قرار دهيد؟!»
(145) - ـ در «الميزان‌» ج‌ 3، ص‌ 314 و 315 وارد است‌ كه‌: ‎ و محصّل‌ كلام‌ مسيحيان‌ ـ واگر چه‌ اين‌ كلام‌ آنها معني‌ معقولي‌ ندارد ـ آنستكه‌ ذات‌، جوهر واحديست‌ كه‌ داراي‌ سه‌ اقنوم‌ است‌. و مراد به‌ اقنوم‌ همان‌ صفتي‌ است‌ كه‌ موجب‌ ظهور چيزي‌ و بروز آن‌ و تجلّي‌ آن‌ براي‌ غير مي‌باشد؛ و صفت‌ غير از موصوف‌ نيست‌. و اقانيم‌ ثلاثه‌ عبارتند از اقنوم‌ وجود، و اقنوم‌ علم‌ كه‌ همان‌ كلمه‌ است‌، و اقنوم‌ حيات‌ كه‌ همان‌ روح‌ است‌.
و اين‌ اقانيم‌ سه‌ گانه‌ عبارتند از اب‌ و ابن‌ و روح‌ القدس‌؛ و اوّلي‌ اقنوم‌ وجود است‌، و دوّمي‌ اقنوم‌ علم‌، و سوّمي‌ اقنوم‌ حيات‌. پس‌ ابن‌ كه‌ همان‌ كلمه‌ است‌ و اقنوم‌ علم‌ است‌، از نزد پدرش‌ كه‌ اقنوم‌ وجود است‌ در مصاحبت‌ روح‌ القدس‌ كه‌ اقنوم‌ حيات‌ است‌ و بواسطۀ آن‌ موجودات‌ نوراني‌ مي‌شوند و حيات‌ پيدا مي‌كنند نازل‌ شده‌ است‌.
و سپس‌ در تفسير اين‌ اجمال‌ اختلاف‌ شديدي‌ در بين‌ آنان‌ پيدا شده‌ كه‌ موجب‌ تشتّت‌ و انشعاب‌ آنها به‌ مذاهب‌ بسياري‌ كه‌ از هفتاد تجاوز مي‌كند گرديده‌ است‌.
و چون‌ در اين‌ گفتار ما دقّت‌ كني‌ خواهي‌ دانست‌ كه‌ آنچه‌ را كه‌ قرآن‌ از آنها حكايت‌ مي‌كند يا نسبت‌ به‌ آنها مي‌دهد در گفتار خود: وَ قَالَتِ النَّصَـٰرَي‌ الْمَسِيحُ ابْنُ اللَهِ، و در گفتار ديگر خود: لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوٓا إِنَّ اللَهَ ثَالِثُ ثَلَـٰثَةٍ و در گفتار سوّم‌ خود: وَ لَا تَقُولُوا ثَلَـٰثَةٌ انتَهُوا؛ تمام‌ اين‌ مطالب‌ مرجعش‌ بيك‌ معني‌ بر مي‌گردد و آن‌ تثليث‌ وحدت‌ است‌ (يعني‌ سه‌ تا را يكي‌ نمودن‌).
و اين‌ معني‌ مشترك‌ در بين‌ جميع‌ مذاهب‌ حادثه‌ از مسيحيّت‌ است‌، و همان‌ است‌ كه‌ سابقاً ذكر كرده‌ايم‌، و گفتيم‌ كه‌ تثليث‌ وحدت‌ معني‌ ندارد.
و ما در اينجا بر همين‌ اشكال‌ اكتفا كرديم‌ چون‌ آنچه‌ بر اقوال‌ آنها ـ در عين‌ تشتّت‌ و اختلاف‌ دربارۀ خصوص‌ مسيح‌ ـ مشتركاً ايراد مي‌شود و اشكال‌ مي‌گردد و قرآن‌ نيز به‌ آن‌ احتجاج‌ نموده‌ است‌ همين‌ مسأله‌ است‌.
(146) - ـ ذيل‌ آيۀ 171، از سورۀ 4: النّسآء: «و نگوئيد: سه‌ تا! از اين‌ مطلب‌ دست‌ برداريد! اينست‌ و جز اين‌ نيست‌ كه‌ خداوند، يگانه‌ است‌؛ او منزّه‌ و پاك‌ است‌ از اينكه‌ براي‌ او پسري‌ بوده‌ باشد؛ از براي‌ اوست‌ آنچه‌ در آسمانها و آنچه‌ در زمين‌ است‌، و خداوند كافيست‌ در كفالت‌ و وكالت‌ امور.»
(و نظير اين‌ بيان‌ را در «الميزان‌» ج‌ 3، ص‌ 317 آورده‌اند.)
(147) - ـ علاّمۀ طباطبائي‌ دربارۀ اين‌ امور در تفسير «الميزان‌» ج‌ 3، ص‌ 312 و در ج‌ 6، ص‌ 72 بحث‌ كرده‌اند. و در ج‌ 6، ص‌ 73 گفته‌اند: ‎ گفتار مسيحيان‌ نظير آنست‌ كه‌ گفته‌ شود: زيدُ بنُ عَمرو، انسان‌ است‌، و در اينجا سه‌ چيز هست‌ كه‌ آنها زيد و ابن‌ عَمرو و انسان‌ بوده‌ باشد، و يك‌ چيز هست‌ كه‌ آن‌ همان‌ ذات‌ واحد متّصف‌ به‌ اين‌ سه‌ صفت‌ است‌؛ ولي‌ غفلت‌ كرده‌اند از اينكه‌ اگر اين‌ كثرت‌، حقيقيّ باشد و اعتباري‌ نباشد موجب‌ آن‌ خواهد شد كه‌ موصوف‌ هم‌ داراي‌ كثرت‌ حقيقيّه‌ باشد؛ و اگر موصوف‌ حقيقةً واحد باشد، موجب‌ آن‌ خواهد شد كه‌ كثرت‌ اين‌ صفات‌ اعتباري‌ بوده‌ باشد نه‌ حقيقي‌، بلكه‌ در حقيقت‌، صفت‌ نيز واحد باشد.
و بنابراين‌، جمع‌ بين‌ اين‌ كثرت‌ عدديّه‌ در زيد و ابن‌ عمرو و انسان‌، و بين‌ اين‌ وحدت‌ عدديّه‌ كه‌ همان‌ زيد متّصف‌ به‌ اين‌ صفات‌ باشد، در حقيقت‌ از اموري‌ است‌ كه‌ عقل‌ استنكاف‌ از قبول‌ آن‌ را دارد.
و همين‌ امر موجب‌ شده‌ است‌ كه‌ بسياري‌ از مبلّغين‌ از مسيحيان‌، خود اعتراف‌ كنند كه‌ مسألۀ تثليث‌ در دين‌ مسيح‌ از مسائل‌ تعبّدي‌ است‌ كه‌ از اسلاف‌ و نياكان‌ آنها چنين‌ رسيده‌ است‌؛ و بحسب‌ موازين‌ عقليّه‌ و علميّه‌ قابل‌ حلّ نيست‌.
و اين‌ مبلّغين‌ متوجّه‌ و متنبّه‌ نمي‌گردند كه‌ هر مطلبي‌ را كه‌ بگوششان‌ مي‌خورد بايد مطالبۀ دليل‌ آنرا بنمايند، و در اين‌ مسأله‌ بين‌ قول‌ اسلاف‌ و نياكان‌ و بين‌ گفتار اخلاف‌ و بازماندگان‌ تفاوتي‌ نيست‌. ـ تمام‌ شد نقل‌ از تفسير.
باري‌، بايد دانست‌ كه‌ گفتار تثليث‌ ساخته‌ و پرداختۀ مسيحيانست‌، و با تحريف‌ انجيل‌، آنرا جزء اصول‌ عقائد مسيحيّۀ خود شمرده‌اند، و اگر چه‌ دامان‌ حضرت‌ عيسي‌ عليه‌السّلام‌ از چنين‌ تهمتي‌ بريّ است‌؛ او پيوسته‌ مردم‌ را بحقّ دعوت‌ مي‌كرده‌ است‌. آيات‌ وارده‌ در قرآن‌ كريم‌ بخوبي‌ شاهد بر اين‌ معني‌ است‌.

بيان‌ قرآن‌ دربارۀ ادب‌ حضرت‌ عيسی‌ عليه‌ السّلام‌

علاّمه‌ فرمودند: آيات‌ آخر سورۀ مائده‌ عجيب‌ ادب‌ حضرت‌ عيسي‌ را بيان‌ مي‌كند، و خود را مؤمن‌ و عبد مطيع‌ خدا بيان‌ كرده‌ است‌؛ آنجا كه‌ گويد: وَ إِذْ قَالَ اللَهُيَـٰعِيسَي‌ ابْنَ مَرْيَمَ ءَأَنتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي‌ وَ أُمِّيَ إِلَـٰهَيْنِ مِن‌ دُونِ اللَهِ قَالَ سُبْحَـٰنَكَ مَا يَكُونُ لِي‌ٓ أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي‌ بِحَقٍّ إِن‌ كُنتُ قُلْتُهُ و فَقَدْ عَلِمْتَهُ و تَعْلَمُ مَا فِي‌ نَفْسِي‌ وَ لآ أَعْلَمُ مَا فِي‌ نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنتَ عَلَّـٰمُ الْغُيُوبِ* مَا قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا مَآ أَمَرْتَنِي‌ بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَهَ رَبِّي‌ وَ رَبَّكُمْ وَ كُنتُ عَلَيْهِمْ شَهِيدًا مَّا دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي‌ كُنتَ أَنتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنتَ عَلَي‌' كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ.
إِن‌ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنـَّهُمْ عِبَادُكَ وَ إِن‌ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ * قَالَ اللَهُ هَـٰذَا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّـٰدِقِينَ صِدْقُهُمْ لَهُمْ جَنَّـٰتٌ تَجْرِي‌ مِن‌ تَحْتِهَا الانْهَـٰرُ خَـٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا رَّضِيَ اللَهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذَ'لِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ * لِلَّهِ مُلْكُ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ وَ مَا فِيهِنَّ وَ هُوَ عَلَي‌ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ. (آيات‌ 116 تا 120، از سورۀ 5: المآئدة‌)
«اي‌ پيغمبر ياد بياور زماني‌ را كه‌ خداوند به‌ عيسي‌ بن‌ مريم‌ مي‌گويد: آيا تو به‌ مردم‌ گفتي‌ كه‌ مرا و مادرم‌ را دو معبود بگيريد غير از خداي‌ يگانه‌؟ عيسي‌ گفت‌: اي‌ پروردگار من‌ تو پاك‌ و منزّه‌ هستي‌! من‌ در خود چنين‌ تواني‌ ندارم‌ كه‌ چيزي‌ را كه‌ بر اساس‌ حقّ نيست‌ بگويم‌! اگر گفته‌ بودم‌ حقّاً تو دانسته‌ بودي‌! چون‌ از آنچه‌ در ذهن‌ من‌ است‌ تو خبر داري‌؛ ولي‌ من‌ از آنچه‌ در نفس‌ تست‌ خبر ندارم‌! و بدرستيكه‌ حقّاً تو علاّم‌ الغيوب‌ هستي‌! من‌ چيزي‌ به‌ آنها نگفتم‌ مگر آنچه‌ را كه‌ تو بمن‌ امر كردي‌ كه‌ بگويم‌؛ و آن‌ اين‌ بود كه‌: خداوند _رابپرستيد كه‌ او پروردگار من‌ و پروردگار شماست‌! و من‌ تا وقتيكه‌ در ميان‌ مردم‌ بودم‌ من‌ گواه‌ بر اعمال‌ آنان‌ بودم‌، ولي‌ همينكه‌ تو مرا بسوي‌ خودت‌ گرفتي‌ تو بر آنها رقيب‌ و محافظ‌ هستي‌! و تو بر هر چيز رَقابت‌ و رعايت‌ داري‌! اگر آنان‌ را عذاب‌ كني‌، آنان‌ بندگان‌ تو هستند! و اگر از گناه‌ آنها درگذري‌، پس‌ تو عزيز و حكيم‌ مي‌باشي‌.»
ببينيد چقدر عالي‌ با بيان‌ راقي‌ و منطق‌ بليغ‌، حضرت‌ عيسي‌ بن‌ مريم‌ پاسخ‌ مي‌دهد! و در يكايك‌ از كلمات‌ او كه‌ در جواب‌ گفته‌ شده‌ است‌ يك‌ دنيا منطق‌ و حكمت‌ و مراعات‌ حقّ ربوبيّت‌ حضرت‌ باري‌ تعالي‌، و رعايت‌ عالي‌ترين‌ درجه‌ مقام‌ ادب‌ عبوديّت‌ خود را معروض‌ داشته‌ است‌. مي‌گويد: اگر من‌ گفته‌ بودم‌ اوّلاً: تو مي‌دانستي‌، بر اساس‌ احاطۀ علمي‌ كه‌ بموجودات‌ داري‌! و ثانياً: آنچه‌ من‌ بمردم‌ گفته‌ام‌ همان‌ امر تست‌ و فقط‌ دعوت‌ بتوحيد است‌، و من‌ از اين‌ مرز تخطّي‌ و تجاوز نكرده‌ام‌. و ثالثاً: من‌ تا وقتيكه‌ در ميان‌ آنها بودم‌ گواه‌ بر آنها بودم‌. و رابعاً اينكه‌: عذاب‌ تو عين‌ عدل‌ است‌؛ چون‌ آنان‌ بندگان‌ تواند، و اگر بيامرزي‌ تو نيز عزيز و حكيم‌ هستي‌! انصافاً از اين‌ كلام‌ عالي‌تر و راقي‌تر فرض‌ نمي‌توان‌ كرد.
(148) - ـ «الميزان‌» ج‌ 3، ص‌ 326
(149) - ـ قسمتي‌ از آيۀ 7، از سورۀ 58: المجادلة‌: «هيچگونه‌ در خفا، نهان‌ گفتني‌ بين‌ سه‌ نفر نيست‌ مگر آنكه‌ او چهارمي‌ آنانست‌، و نه‌ بين‌ پنج‌ نفري‌ مگر آنكه‌ او ششمي‌ آنهاست‌، و نه‌ از اين‌ عدد پائين‌تر و نه‌ بيشتر مگر آنكه‌ او با آنهاست‌ هر جا كه‌ بوده‌ باشند.»
(150) - ـ ذيل‌ آيۀ 4، از سورۀ 57: الحديد: «و او با شماست‌ هر جا كه‌ بوده‌ باشيد؛ و خداوند به‌ آنچه‌ بجا مي‌آوريد بصير است‌.» و آياتي‌ ديگر نيز در قرآن‌ كريم‌ هست‌ كه‌ دلالت‌ بر معيّت‌ ذات‌ حقّ دارند مانند آيۀ 12، از سورۀ مائده‌: وَ قَالَ اللَهُ إِنِّي‌ مَعَكُمْ، و آيۀ 35، از سورۀ 47: محمّد: فَلَا تَهِنُوا وَ تَدْعُوٓا إِلَی‌ السَّلْمِ وَ أَنتُمُ الاعْلَوْنَ وَ اللَهُ مَعَكُمْ؛ ليكن‌ ممكنست‌ گفته‌ شود كه‌ صراحت‌ در معيّت‌ واقعيّه‌ ندارد.
(151) - ـ ذيل‌ آيۀ 46، از سورۀ 17: الإسرآء: «و زمانيكه‌ اي‌ پيامبر تو در قرآن‌، خداي‌ خود را به‌ يگانگي‌ يادآوري‌، آنها از روي‌ نفرت‌ پشت‌ كرده‌ و گريزانند.»
(152) - ـ صدر آيۀ 45، از سورۀ 39: الزّمر: «و زمانيكه‌ خدا به‌ يگانگي‌ ياد شود، دل‌هاي‌كسانيكه‌ به‌ آخرت‌ ايمان‌ ندارند بطپش‌ افتد و مشمئزّ گردد.»
(153) - ـ صدر آيۀ 12، از سورۀ 40: غافر: «بدانيد كه‌ اين‌ بجهت‌ آنست‌ كه‌ چون‌ خداوند به‌ يگانگي‌ خوانده‌ شود، شما كافر مي‌شويد.»
(154) - ـ سورۀ 102، از قرآن‌ كريم‌
(155) - ـ سورۀ 112، از قرآن‌ كريم‌: «بگو اوست‌ خداوند، يگانه‌. خدا صَمد است‌. نمي‌زايد و زائيده‌ نشده‌ است‌. و هيچكس‌ براي‌ او انبازي‌ نيست‌.»
(156) - ـ آيۀ 3، از سورۀ 57: الحديد: «اوست‌ اوّل‌ و آخر و ظاهر و باطن‌؛ و او به‌ هر چيز داناست‌.»
(157) - ـ «هر چه‌ در عالم‌ تكوين‌ موجود است‌ همه‌ يا وهم‌ است‌ و يا خيال‌، و يا عكس‌هائي‌ در آينه‌هاست‌، و يا سايه‌هائيست‌.»
(158) - ـ قدماءِ از فلاسفۀ الهيِ يونان‌ و اسلام‌ چون‌ بوعلي‌ معتقد بودند كه‌ خلقت‌ نفس‌ جداي‌ از بدن‌ و از عالم‌ تجرّد مي‌باشد و براي‌ انجام‌ افعال‌ خود به‌ بدن‌ تعلّق‌ مي‌گيرد و در حقيقت‌ بدن‌ آلتي‌ است‌ براي‌ كارهاي‌ نفس‌، ولي‌ صدرالمتألّهين‌ اثبات‌ كرد ـ به‌ واسطۀ حركت‌ در جوهر ـ كه‌: نفس‌ در اصل‌ ماهيّت‌ وجودي‌ خود نياز به‌ بدن‌ دارد و اصولاً با بدن‌ تحقّق‌ مي‌يابد، و انسان‌ عبارت‌ است‌ از يك‌ موجود تدريجي‌ كه‌ اوّلش‌ مادّه‌ و آخرش‌ عقل‌ است‌. نفس‌ آدمي‌ از نطفه‌ كه‌ يك‌ تك‌ سلّول‌ است‌ شروع‌ شده‌، و پس‌ از تكوّن‌ و عبور از مراحل‌ حسّ و خيال‌ و وهم‌، به‌ مرتبۀ عقل‌ مي‌رسد و مجرّد مي‌گردد و پيوسته‌ باقي‌ مي‌ماند.

نفس‌ انسان‌ مانند پروانه‌ كه‌ در پيله‌ است‌ و مانند جنين‌ كه‌ در رحم‌ است‌ و مانند مغز بادام‌ و گردو كه‌ در بدو تكوّن‌ آميخته‌ با پوست‌ مي‌باشند بوده‌ و با بدن‌ تكوّن‌ و تحقّق‌ مي‌پذيرد و سپس‌ در سير تكاملي‌ خود حركت‌ مي‌كند و مدّتي‌ با بدن‌ بوده‌ و پس‌ از آن‌، به‌ واسطۀ استكمال‌ جوهري‌، قائم‌ به‌ خود مي‌گردد و از بدن‌ مستغني‌ مي‌شود، و مانند روغن‌ بادام‌ و روغن‌ گردو جدا مي‌شود؛ و يا همچون‌ پروانه‌ كه‌ از پيله‌ خارج‌ شود و يا حيواني‌ كه‌ پوست‌ عوض‌ كند، بدن‌ را خلع‌ مي‌كند و بدون‌ مادّه‌ يعني‌ بدون‌ بدن‌ زندگي‌ مي‌كند و مجرّد مي‌شود.
(159) - ـ آيات‌ 12 تا 14، از سورۀ 23: المؤمنون‌: «و به‌ تحقيق‌ كه‌ ما انسان‌ را از جوهره‌ وعصارۀ گل‌ آفريديم‌. و پس‌ از آن‌ او را نطفه‌اي‌ در مكان‌ مستقرّ قرار داديم‌. و سپس‌ آن‌ نطفه‌ را عَلَقه‌ آفريديم‌ و سپس‌ آن‌ علقه‌ را مُضْغَه‌ آفريديم‌ و سپس‌ مضغه‌ را استخوان‌ها آفريديم‌ و سپس‌ روي‌ استخوان‌ها را از گوشت‌ پوشانيديم‌، و سپس‌ ما آنرا بخلقت‌ ديگري‌ مبدّل‌ ساخته‌ و انشاء نموديم‌؛ پس‌ با بركت‌ و مبارك‌ باد الله‌ كه‌ او بهترين‌ خلقت‌ كنندگان‌ است‌.»
(160) - ـ آيۀ 55، از سورۀ 20: طه‌: «از زمين‌ شما را آفريديم‌، و در زمين‌ باز مي‌گردانيم‌، و براي‌ بار ديگر از زمين‌ بيرون‌ مي‌آوريم‌.»
(161) - ـ آيۀ 17، از سورۀ 71: نوح‌: «و خداوند شما را از زمين‌ رويانيد رويانيدني‌.»
(162) - ـ ذيل‌ آيۀ 26، از سورۀ 15: الحجر: «و بدرستيكه‌ ما انسان‌ را از لجن‌ متعفّن‌ آفريديم‌.»
(163) - ـ ذيل‌ آيۀ 14، از سورۀ 55: الرّحمن‌: «انسان‌ را از گل‌ خشك‌ شده‌ و ترك‌ خورده‌ چون‌ گل‌ كوزه‌گري‌ آفريديم‌.»
(164) - ـ ذيل‌ آيۀ 12، از سورۀ 23: المؤمنون‌: «و بدرستيكه‌ ما انسان‌ را از جوهره‌ و عصارۀ گل‌ آفريديم‌.»
(165) - ـ ذيل‌ آيۀ 7، از سورۀ 32: السّجدة‌: «و خداوند ابتداي‌ آفرينش‌ انسان‌ را از گل‌ قرار داد.»
(166) - ـ ذيل‌ آيۀ 8، از سورۀ 32: السّجدة‌: «و سپس‌ نسل‌ و ذرّيّۀ آدم‌ را از جوهره‌ و عصارۀ آب‌ پست‌ قرار داد.»
(167) - ـ صدر آيۀ 11، از سورۀ 35: فاطر: «و خداوند شما را از خاك‌ آفريد و سپس‌ از نطفه‌ آفريد و سپس‌ شما را جفت‌هائي‌ قرار داد.»
(168) - ـ صدر آيۀ 59، از سورۀ 3: ءَال‌ عمران‌: «بدرستيكه‌ مثال‌ عيسي‌ در نزد خداوند مثال‌ آدم‌ است‌ كه‌ او را از خاك‌ آفريد.»
(169) - ـ آيۀ 111، از سورۀ 20: طه‌: «وجهه‌ها و شخصيّت‌ها در برابر خداوند زنده‌ و قيّوم‌ خوار و زبونند؛ و حقّاً كسيكه‌ بار ستم‌ بر دوش‌ كشد زيانكار است‌.»
(170) - ـ ذيل‌ آيۀ 16، از سورۀ 40: غافر: «پادشاهي‌ و صاحب‌ اختياري‌ امروز براي‌ كيست‌؟ انحصاراً براي‌ خداوند واحد قهّار است‌.»[148) - ـ «الميزان‌» ج‌ 3، ص‌ 326
(171) - ـ « بدرستیکه سعد بن عبادة غیور است و من از او با غیرت‌تر هستم ، و خداوند تعالی از من با غیرت‌تر است ؛ و از غیرت اوست که هر زشتی را حرام نموده : چه ظاهر و چه باطن .»
(172) - ـ صدر آيۀ 97، از سورۀ 2: البقرة‌: «بگو كيست‌ كه‌ دشمن‌ جبرئيل‌ باشد؟ و اوست‌ كه‌ به‌ اذن‌ خدا، بر دل‌ تو آيات‌ قرآن‌ را نازل‌ كرده‌ است‌.»
(173) - ـ آيۀ 193 تا 195، از سورۀ 26: الشّعرآء: «قرآن‌ را روح‌ الامين‌ بر دل‌ تو نازل‌ كرده‌ است‌ به‌ زبان‌ عربي‌ واضح‌ و روشن‌، براي‌ اينكه‌ از ترسانندگان‌ راه‌ خدا بوده‌ باشي‌»
(174) - ـ «اي‌ گروه‌ عاشقان‌! بدانيد كه‌ خورشيد طلوع‌ كرد و تمام‌ آفاق‌ بنور آن‌ روشن‌ شد.»
(175) - ـ آيۀ 93، از سورۀ 19: مريم‌: «نيستند تمام‌ كسانيكه‌ در آسمانها و زمين‌ هستند، مگر آنكه‌ در تحت‌ عبوديّت‌، بسوي‌ خداوند رحمن‌ رهسپارند.»
(176) - ـ اين‌ اشعار سرودۀ خود علاّمه‌ است‌، و لذا در مصاحبه‌ بعنوان‌ شاهد ذكر شده‌ است‌.
(177) - ـ «أسفار» طبع‌ حروفي‌، جلد 7، ص‌ 179؛ گويد: كَما قال‌ قآئلُهم‌، و گويا مرادش‌ از اين‌ قائل‌ محيي‌ الدّين‌ است‌. «من‌ او را در آغوش‌ گرفتم‌ و باز نفس‌ آرام‌ نشد و اشتياق‌ به‌ او داشت‌؛ و آيا مگر بعد از در آغوش‌ گرفتن‌ نزديكي‌ ديگري‌ هم‌ هست‌؟! و من‌ دهان‌ او را بوسيدم‌ شايد حرارت‌ عشق‌ من‌ فرو نشيند، پس‌ هيجان‌ عشق‌ من‌ بواسطۀ اين‌ برخورد زياده‌ گشت‌! گويا مثل‌ اينكه‌ آتش‌ غليانِ دل‌ من‌ شفا پيدا نمي‌كند مگر زمانيكه‌ دو روح‌ ما متّحد ديده‌ شوند.»
(178) - ـ «أسفار» طبع‌ حروفي‌، جلد 7، ص‌ 178: «من‌ همان‌ كسي‌ هستم‌ كه‌ هواي‌ او را در سر دارم‌؛ و آن‌ كسيكه‌ من‌ عشق‌ او را دارم‌ من‌ هستم‌. ما دو روح‌ هستيم‌ كه‌ در يك‌ بدن‌ وارد شده‌ايم‌؛ چون‌ تو مرا ببيني‌ او را ديده‌اي‌! و چون‌ او را ببيني‌ ما را ديده‌اي‌!»
(179) - ـ ذيل‌ آيۀ 29، از سورۀ 7: الاعراف‌: «همانطور كه‌ شما را در ابتداء آفريد، بازگشت‌ مي‌نمائيد!»
(180) - ـ قسمتي‌ از آيۀ 104، از سورۀ 21: الانبيآء: «همانطور كه‌ ما اوّل‌ خلقت‌ را ابتداء كرديم‌ آنرا باز مي‌گردانيم‌.»
(181) - ـ «مصباح‌ المُتَهجّد» ص‌ 583 و 584: «بار پروردگارا! سجده‌ كرد براي‌ تو سياهي‌ من‌، و خيال‌ من‌، و سفيدي‌ من‌.»
(182) - ـ دقيقاً اشعار تائيّۀ ابن‌ فارض‌، هفتصد و شصت‌ و يك‌ بيت‌ است‌.
(183) - ـ راجع‌ به‌ تشيّع‌ محيي‌ الدّين‌، مرحوم‌ ملاّ محمّد صالح‌ خلخالي‌ در مقدّمۀ كتاب‌ «مناقب‌» محيي‌ الدّين‌ كه‌ شرح‌ نموده‌ است‌ دلائل‌ بسياري‌ را ذكر كرده‌ است‌.
(184) - ـ دو بیت از آخرین ابیات قصیده یائیه ابن فارض است که اولش این بیت است :

سآئق الأظعان یطوی البَیدَ طَی مُنعِما عرّج علَی کُتبان طَی

و معنی آن دو بیت اینست : عمر من ضایع شد و بیهوده هدر رفت و به بطلان منقضی شد ، چون من از شما بهره‌ای نبردم . آری ! غیر از آنچه بمن از عقد ولای عترت بر گزیده شده از آل قُصَیّ ( یعنی رسول الله ) داده شده است . ( دیوان ابن فارض ص 25 )[148) - ـ «الميزان‌» ج‌ 3، ص‌ 326
(185) - ـ قسمتي‌ از آيۀ 17، از سورۀ 8: الانفال‌: «آنزمان‌ كه‌ اي‌ پيغمبر تو تير انداختي‌، تو تير نينداختي‌! بلكه‌ خدا تير انداخت‌!»
(186) - ـ صدر آيۀ 23، از سورۀ 53: النّجم‌: «اينها نيستند مگر اسم‌هائي‌ كه‌ شما و پدرانتان‌ آنها را براي‌ اينها گذارده‌ايد! و خداوند به‌ اينها قدرتي‌ نداده‌ است‌.»
(187) - ـ ذيل‌ آيۀ 16، از سورۀ 40: غافر: «قدرت‌ و پادشاهي‌ امروز براي‌ كيست‌؟ براي‌ خداوند واحد قهّار است‌.»
(188) - ـ آيۀ 159 و 160، از سورۀ 37: الصّآفّات‌: «پاك‌ و منزّه‌ است‌ خدا از آنچه‌ را كه‌ او را به‌ آن‌ وصف‌ مي‌كنند، مگر بندگان‌ مخلَص‌ خدا.»
(189) - ـ ذيل‌ آيۀ 21، از سورۀ 29: العنكبوت‌: «و بسوي‌ خدا، شما واژگون‌ مي‌شويد!»
(190) - ـ ذيل‌ آيۀ 21، از سورۀ 29: العنكبوت‌: «و بسوي‌ خدا واژگون‌ مي‌شويد!»
(191) - ـ قسمتي‌ از آيۀ 17، از سورۀ 8: الانفال‌: «اي‌ پيغمبر! آن‌ زمان‌ كه‌ تو تير انداختي‌، تو تير نينداختي‌! بلكه‌ خدا تير انداخت‌!»
(192) - ـ «بود خداوند و هيچ‌ چيز با او نبود، و الآن‌ هم‌ همانطور است‌ كه‌ بود.»
(193) - ـ «مفاتيح‌ الإعجاز» ص‌ 75؛ و چقدر خوب‌ اين‌ معني‌ را در «طبقات‌ الاخيار» شعراني‌ جزء اوّل‌، ص‌ 182، از عارف‌ مشهور شيخ‌ إبراهيم‌ دَسوقي‌ آورده‌ است‌؛ و ما بعضي‌ از آنرا در اينجا ذكر مي‌كنيم‌:

تَجَلَّي‌ لِيَ الْمَحْبوبُ في‌ كُلِّ وِجْهَةٍ فَشاهَدْتُهُ في‌ كُلِّ مَعْنًي‌ وَ صورَةٍ(1)

وَ خاطَبَني‌ مِنّي‌ بِكَشْفِ سَرآئِري‌ فَقالَ أتَدْري‌ مَنْ أنَا قُلْتُ مُنْيَتي‌(2)

فَأنْتَ مُنايَ بَلْ أنَا أنْتَ دآئِمًا إذا كُنْتَ أنْتَ الْيَوْمَ عَيْنَ حَقيقَتي‌(3)

فَقالَ كَذاكَ الامْرُ لَكِنَّهُ إذا تَعَيَّنَتِ الاشْيآءُ كُنْتَ كَنُسْخَتي‌(4)

فَأوْصَلْتُ ذاتي‌ بِاتِّحادي‌ بِذاتِهِ بِغَيْرِ حُلولٍ بَلْ بِتَحْقيقِ نِسْبَتي‌(5)

فَصِرْتُ فَنآءً في‌ بَقآءٍ مُؤَبَّدٍ لِذاتٍ بِدَيْمومَةٍ سَرْمَديَّةِ(6)

وَ غَيَّبَني‌ عَنّي‌ فَأصْبَحْتُ سآئِلاً لِذاتيَ عَنْ ذاتي‌ لِشُغْلي‌ بِغَيْبَتي‌(7)

فَأغْدو وَ أمْري‌ بَيْنَ أمْرَيْنِ واقِفٌ عُلوميَ تَمْحوني‌ وَ وَهْميَ مُثْبِتي‌(8)

(1) محبوب‌ من‌ براي‌ من‌ ظاهر شد در هر وجهه‌اي‌، پس‌ من‌ او را در تمام‌ معني‌ها و در تمام‌ صورت‌ها مشاهده‌ كردم‌.

(2) و با من‌ بكشف‌ پنهاني‌هاي‌ من‌ بمخاطبه‌ و گفتگو برخاست‌، پس‌ گفت‌: آيا ميداني‌ من‌ چه‌ كسي‌ هستم‌؟ گفتم‌: تو آرزوي‌ مني‌!

(3) پس‌ تو آرزو و مقصد من‌ هستي‌ بلكه‌ من‌ پيوسته‌ عين‌ تو هستم‌! چون‌ تو امروز عين‌ حقيقت‌ و واقعيّت‌ من‌ هستي‌!

(4) پس‌ گفت‌: آري‌ مطلب‌ اينچنين‌ است‌، وليكن‌ چون‌ اشياء و موجودات‌ هر يك‌ حدّ و تعيّني‌ گرفتند، تو از ميانۀ آنها مانند و مثل‌ من‌ شدي‌!

(5) پس‌ من‌ حقيقت‌ و ذات‌ خود را به‌ او وصل‌ كردم‌، امّا اين‌ بواسطۀ حلول‌ و اتّحاد دو چيز نبود بلكه‌ به‌ روشن‌ شدن‌ حقيقت‌ ربط‌ من‌ بود.

(6) پس‌ من‌ فنا گشتم‌ در بقاء هميشگي‌ و پيوستگي‌ براي‌ ذاتي‌ كه‌ متعلّق‌ به‌ حقّ است‌و داراي‌ دوام‌ و ابديّت‌ و سرمديّت‌ است‌.

(7) و آن‌ ذات‌ مقدّس‌ حقّ مرا از خودم‌ پنهان‌ كرد بطوريكه‌ من‌ از ذات‌ خودم‌ جوياي‌ حال‌ ذات‌ خودم‌ مي‌شدم‌؛ چون‌ من‌ بواسطۀ غيبتي‌ كه‌ از خودم‌ نموده‌ بودم‌، انصراف‌ داشتم‌ و از خود بحقّ اشتغال‌ داشتم‌.

(8) پس‌ حال‌ من‌ پيوسته‌ چنين‌ بود كه‌ امر من‌ بين‌ دو چيز وابسته‌ بود: يكي‌ آنكه‌ علوم‌ من‌ مرا بعالم‌ مَحو و فناء مي‌كشيد، و ديگر آنكه‌ عالم‌ وَهم‌ و خيال‌ من‌ مرا بعالم‌ صَحو و بقاء سوق‌ مي‌داد.
(194) - ـ ذيل‌ آيۀ 29 و صدر آيۀ 30، از سورۀ 7: الاعراف‌: «همانطور كه‌ خداوند شما را ابتداء كرد همينطور بر مي‌گرديد؛ جماعتي‌ راه‌ مي‌يابند و جماعتي‌ بر آنها ضلالت‌ ثابت‌ است‌.»[148) - ـ «الميزان‌» ج‌ 3، ص‌ 326