عبادت و نيايش
سحر خيزان
دختر علامه از سيره ى عبادت شبانه ى خانواده مى گويد و دل را به
جايى مى برد كه در آن نور منزل گرفته است
(45):
«مادرم مى گفت : در عرض چند سالى كه در نجف
بودم ، من همه شب ساعت را كوك مى كردم و خودم بيدار مى شدم تا حاج آقا
(علامه ) را براى نماز شب بيدار كنم ، حاج آقا بعد از وضو گرفتن و نماز
شب خواندن نمى خوابيدند، مى گفتند»:
«بين دو نماز (نماز شب و نماز صبح ) نبايد
خوابيد.»
«در اين فاصله ايشان و برادرشان (سيد محمد حسن
الهى )، كه هم درسشان بودند، مى نشستند و با هم تمرين خط درشت مى كردند
و بعد از نماز صبح هم به مباحثه مى پرداختند و من هم براى اين كه كسل و
خسته نشوند، چاى برايشان درست مى كردم ، بعد از يك ساعت هم ، كه وقت
صبحانه خوردن بود، آن را هم فراهم مى كردم .»
مرد آسمانى
استاد علامه طباطبايى آن قدر به عبادت مقيد بود كه در اواخر عمر
كه قدرت ايستادن برايشان ميسر نبود، با اين وصف حاضر نبود كه نماز را
به صورت نشسته بخواند.»
«يكى از شاگردانش مى گويد:(46)
«همواره سعى مى كردند كه تا حد امكان نماز را
به حالت ايستاده اقامه كنند و من پشت سر ايشان مراقب بودم كه زمين
نخورند.
تا صبح
مرد بحث و فحص ، ولى در ضمن آن عبادت بود. دكتر احمد احمدى از
احياى ليالى رمضان مى گويد:(47)
«تمام ليالى ماه رمضان را تا صبح بيدار و مشغول
عبادت و نوشتن بود، و بعد از عبادت سحر، از هنگام طلوع آفتاب تا ظهر به
استراحت مى پرداخت .»
استاد و راهنما
اولين پيام آشنا
علامه ، از آشنايى با استاد ارجمندش مرحوم قاضى (رضى الله عليه
) مى گويد:(48)
«هنگامى كه در نجف اشرف به درس و بحث اشتغال
داشتم يكى از روزها مرحوم قاضى به من برخورد كرد و بدون مقدمه گفت :
اگر طالب دنيايى ، نماز شب و اگر طالب آخرتى ، نماز شب ! همين ديدار و
گفت و گوى كوتاه منشاء آشنايى من با استاد شد و به قول حافظ شيرازى :
دولت آن است كه بى خون دل آيد به كنار.»
علامه مى فرمايد:
«قبل از آن كه به محضر وى بار يابم ، خود را از
كتب فلسفى و آثار معقول بى نياز مى ديدم و پيش خود مى گفتم : اگر مرحوم
ملاصدرا هم بيايد، مطلبى فوق آن چه من فهميده ام ، عرضه نخواهد كرد،
ولى پس از بهره مند شدن از فيوضات ربانى اين استاد بزرگوار يك باره
احساس كردم كه گويا تاكنون از حكمت و فلسفه چيزى عايدم نشده و از اسفار
حتى يك كلمه هم نفهميده ام !»
يك ساعت به خود بپرداز!
علامه آيت الله حسن حسن زاده ى آملى - از شاگردان مشهور علامه
طباطبايى - نوشته است
(49): «در شب پنج شنبه 21 رجب
المرجب 1387
ه .ق از محضر مبارك علامه طباطبايى با تنى چند از افاضل دوستان استفاده
مى كرديم ، در حاشيه جلسه ى درس سخن از استادش مرحوم آقاى قاضى و
اساتيد و شاگردان او به ميان آمد، از آن جمله فرمودند»:
«آن مرحوم اساتيد بسيار ديده است و چند نفر را
نام بردند تا اين كه فرمودند پدر او مرحوم حاج ميرزا حسين قاضى تفسير
سوره ى فاتحه و سوره ى انعام نوشته و من ديدم ، ولى اكنون نمى دانم كى
دارد و در دست كيست !»
«و فرمودند»:
«حاج ميرزا حسين قاضى از شاگردان مرحوم ميرزاى
شيرازى بود و چون از نزد ميرزا خواست خداحافظى كند و به تبريز برود،
مرحوم ميرزا به او گفت ، حالا كه مى روى شب و روز يك ساعت به خود
بپرداز. بعد از چندى كه مرحوم ميرزا از ديگران درباره ى مرحوم حاج
ميرزا حسين قاضى حال پرسيد. در جواب گفتند، آقا آن يك ساعت تبديل به
بيست و چهار ساعت شده كه همواره در مراقبت و حضور و عزلت است ، اما
عزلتى كه »:
«هرگز ميان حاضر و غايب شنيده اى من در ميان
جمع و دلم جاى ديگر است »
«در اين واقعه ى شيرين و دلنشين هم بايد از
تاءثير نفسانى ميرزاى شيرازى سخن گفت و هم از قابليت مرحوم ميرزا حسين
قاضى كه هم فاعل در فاعليت تام بوده و هم قابل در قابليت ، تاءثير نفوس
كامل در نفوس مستعده اين چنين است !»
خويشتن دارى
خود ساخته
استاد موسوى همدانى ، خاطره ى خود را از اين بزرگ مرد اخلاقى
معاصر چنين بازگو مى كند(50):
«هيچ به ياد ندارم در طول بيست و چند سال
معاشرتم با ايشان ، براى طلبه اى كه وارد مى شد، تمام قامت بلند نشوند
و نيز مراقبتى كه ايشان از زبان خود داشتند، در همه ى اين مدت يك كلمه
غيبت از ايشان نشنيدم .»
آيت الله ابراهيم امينى نوشته است
(51): «هيچ گاه نديدم كه به خود
ببالد و از خويشتن تمجيد كند، در تعليم و تربيت بخل نداشت ... از عبارت
پردازى خوشش نمى آمد، به كثرت و قلت شاگردان خود چندان توجهى نداشت ،
گاهى حتى براى دو سه نفر هم درس مى گفت ، غير طلاب را نيز از كسب فيض
محروم نمى كرد از داخل و خارج كشور نامه هاى فراوانى خدمت ايشان مى
رسيد كه پرسش علمى و دينى داشتند، جواب نامه ها را با خط خودش مى نوشت
و مى فرستاد، علاوه بر درس هاى رسمى ، جلسه ى اخلاق و سير و سلوكى داشت
كه بعضى علاقه مندان در آن شركت داشتند و كسب فيض مى نمودند... داستان
هاى جالب علمى و اخلاقى فراوانى بياد داشت كه با بيان آنها مجلس را صفا
و نورانيت مى داد.»
مراقبت
آيت الله حسن زاده ى آملى از طهارت شاگردانى چون خود مى گويد،
به نغز دريابيم وضع استاد را(52):
«ما برنامه مان اين بود كه در محضر مقدس
اساتيدمان بى وضو حاضر نمى شديم ، يك بار پيش نيامد كه در محضر جناب
آقاى شيخ اسد الله يزدى يا آقاى الهى قمشه اى يا آقاى طباطبايى (رضوان
الله تعالى عليهم اجمعين ) بى وضو بوده باشيم ، خيلى اين جهت را مواظب
بوديم ؛ حالا اگر اين مراقبت و مواظبت را بالا برديم ، در نظام هستى در
پيشگاه حقيقت علم كه يك پارچه طهارت است ، حسن مطلق است ، بايد طاهر
بوده باشم ، اگر اين طهارت را دنبال كنيم »:
يك صبح به اخلاص بيا در بر ما |
|
گر كام تو بر نيامد آن گه گله كن ! |
ان هذا القرآن يهدى للتى هى اءقوم
(53) {بى گمان اين قرآن بى آيينى كه استوارتر است ، راه
مى نماياند} و تا طهارت پيش نيامده ، ممكن است اصطلاحاتى را بياموزد و
جمع كند، اما آن علمى كه العلم نور يقذفه براى او حاصل نمى شود.»
«علامه طباطبايى در مراقبتش اهتمام داشت ،
برادر بزرگوارش جناب آيت الله آقا محمد حسن طباطبايى نيز كه بزرگ مردى
بود، در مراقبتش بسيار شديد و عجيب كشيك نفس مى كشيد.»
«اين وظيفه هر فرد مسلمان است ، هر فرد آگاه و
بيدار است كه كشيك نفس بكشد، و مراقب نفس خودش باشد، چون در مسير ارتقا
است .»
هدفگيرى دقيق
يكى از شاگردان خصوصى علامه درباره ى لحظه هاى آخر عمرش مى
گويد(54):
«از ايشان پرسيدم چه كنم تا در نماز به ياد خدا
باشم و حضور قلب داشته باشم ؟ براى شنيدن بيانات استاد، گوشم را نزديك
دهانش بردم ، چند بار فرمود»:
«توجه ، مراقبه ، توجه ، مراقبه ، بياد خدا باش
و خدا را فراموش نكن !»
يكى از شاگردان نقل مى كند(55):
«در بين راه كه علامه را مى ديدم ، مشاهده مى
كردم كه ذكر خدا بر لب داشت ، به نوافل خيلى مقيد بود، حتى گاهى ديده
مى شد كه در بين راه مشغول خواندن نمازهاى نافله است ، شب هاى مبارك
ماه رمضان تا صبح بيدار بود، مقدارى مطالعه مى كرد و بقيه را به دعا و
قرائت قرآن و نماز و اذكار مشغول بود.»
آشناى ديگرى به خاطر مى آورد(56):
«علامه مقيد بود كه شب هاى رمضان دعاى سحر را
با افراد خانواده بخوانند و پيش از فرا رسيدن ماه رمضان از همسايه ها
اجازه مى گرفتند كه اگر براى سحر خواب ماندند، آنها را بيدار كند.»
حسابرسى روزانه
آيت الله حسن زاده ى آملى نقل مى كند
(57):
همواره اهتمامش بر اين بود و مى گفت در شب و روز زمانى را براى حسابرسى
خود قرار بدهيد و ببينيد كه اين بيست و چهار ساعت چگونه بر شما گذشته ،
اهل محاسبه باشيد، همان طور كه يك بازرگان ، يك كاسب ، دخل و خرج خود و
صادرات و وارداتش را حساب مى كند، شما ببينيد در اين شب و روز كه بر
شما گذشت چه چيزى اندوخته ايد، چه گفته ايد، يك يك رفتار و گفتارتان را
حساب برسيد، از نادرستى ها استغفار كنيد و سعى كنيد تكرار نشود و براى
آن چه شايسته و صالح و به فرمان حاكم عقل بود خدا را شاكر باشيد، تا به
تدريج براى شما تخلق به اخلاق ربوبى ملكه بشود.
و لا تكون كالذين نسوا الله فانساهم انفسهم .
حضرت علامه همواره مراقب نفس خويش بود و از خدا غافل نمى شد و اين امر
در صورت و رفتار و حرفشان پيدا بود كه ايشان در پيشگاه ديگرى قرار
گرفته ؛ هر چند كه به صورت ظاهر جسمش با ديگران بود، پيدا بود كه در
محضر ديگرى نشسته است .
در اين باره مصباح الشريعه مى فرمايد: العارف
شخصه مع الخلق و قلبه مع الله عارف بدنش با خلق و دلش با خداست
و لا مونس له سوى الله و هو فى رياض قدسه متردد
و من لطائف فضله متزود توشه اى آن سويى است ، قلبى كه او دارد
در پيشگاه ملكوت عالم آمد و شد دارد. مونسش ملكوت عالم است . چنين كسى
مراقبت دارد و انسان بر اثر اين مراقبت يواش يواش به صفات ملكوتى متصف
مى شود و بدان خو مى گيرد.
درس آموزنده
حجت الاسلام موسوى همدانى ، اظهارى مى كند(58):
«از جمله درس هايى كه من از اين بزرگ مرد گرفتم
و برايم آموزنده بود، اين بود كه در همه ى لحظات ، مراقب خويش بود و
كنترل خود را به دست داشت ، خدا شاهد و گواه است كه در اين مدت 35 سال
يك غيبت از او نشنيدم ، يك كلمه در تعريف و تمجيد از خودشان نشنيدم ،
در اين باره يكى ايشان عجيب بود و يكى هم امام خمينى (رحمة الله عليه )
كه با آن همه بزرگى و عظمت هيچ گاه از خود نگفتند، تواضع عجيبى داشتند!»
آگاهى و بيدارى
آگاه و همدرد
مجله ى اعتصام در نوشتارى راجع به علامه مى نويسد(59):
«از خصوصيات بارز علامه طباطبايى اين بود كه در
همه ى زمينه هاى علمى ، اسلامى ، سياسى و اجتماعى فردى آگاه و آشنا و
صاحب درد بود تا آن جا كه وقتى براى افراد، حتى دانشمندان و فضلا سؤ
الى پيش مى آمد، به ايشان متوسل مى گرديدند و نظر اين حكيم را به عنوان
فردى آگاه و بينا به ارزش هاى مكتبى و مسايل سياسى - اجتماعى جهان
اسلام جويا مى شدند.»
«در سال 1348 ه .ش ، همزمان با حملات وحشيانه ى
ارتش رژيم صهيونيستى به كشورهاى عربى ، و وقوع جنگ شش روزه ى اعراب و
رژيم اشغالگر قدس ، علامه طباطبايى به همراه آيت الله حاج ابوالفضل
موسوى زنجانى و استاد شهيد مرتضى مطهرى ضمن اظهار همدردى با مسلمانان
مظلوم فلسطين ، با انتشار يك بيانيه از امت مسلمان دعوت نمود تا براى
يارى برادران مسلمان و عرب خود كمك هاى لازم را جمع آورى كنند، ايشان
براى اين منظور سه شماره حساب در سه بانك تهران باز كردند كه به نام هر
سه نفر افتتاح گرديده بود.»
استاد شهيد مرتضى مطهرى ضمن اشاره به اين برنامه طى سخنانى گفته است :(60)
«توجه داشته باشيد اين حساب ها و كمك كردن ها و
حساب باز كردن ها به اين نظر نيست كه پول چقدر جمع مى شود، مسلم است
همه ى ما ايرانى ها اگر بخواهيم همه پول هاى مان را روى هم بريزيم ،
شايد بقدر پول دو تا يهودى كه در آمريكا نشسته اند و پول دنيا را از
راه ربا و دزدى مى برند نشوند، ولى حساب اين است كه مسلمان شرط
مسلمانيش همدردى است .... همدلى است ....»
اطاعت از رهبرى
آيت الله ابراهيم امينى ، از او مى گويد كه چگونه آماده براى
اطاعت از مرجع زمان خود بود(61):
«در يكى از روزها در محضر حضرت آيت الله العظمى
بروجردى بوديم و حضرت علامه نيز در آن جا تشريف داشتند كه ناگهان خبر
دادند آقاى آرشه تونگ ، دبير كل كنگره ى جهانى مبارزه با مواد الكلى ،
قصد شرفيابى دارند، چند لحظه اى كه گذشت پس از اذان ورود، دبير به معيت
دكتر مير سپاسى وارد شدند و پس از گفت و گو پيرامون علل تحريم الكل ،
آقاى تونگ از محضر آيت الله العظمى بروجردى درخواست كرد كه بسيار مناسب
است ، رساله اى پيرامون الكل از نظر اسلام نوشته شود و پس از ترجمه به
زبان انگليسى در كنگره به عنوان نظريه ى اسلام درباره ى الكل قرائت و
منتشر گردد.»
«در همين لحظه ها بود كه مرحوم آيت الله العظمى
بروجردى نگاهى حاكى از عطوفت به مرحوم علامه طباطبايى كرد و درباره ى
ايشان خطاب به جمع حاضرين ، چنين گفتند: آقاى سيد محمد حسين طباطبايى
تبريزى از علماى بزرگ اسلامند، تفسير پر ارزشى دارند، ايشان مى توانند
اين كار را انجام دهند و رساله ى مورد تقاضاى آقايان را بنويسند.»
«علامه طباطبايى فرمايش مرجع تقليد وقت جهان را
اجابت كرد و در ظرف چند روز پس از تحقيق و پژوهش در موضوع ياد شده ،
رساله اى درباره ى الكل تنظيم كرد و به پيشگاه آيت الله العظمى بروجردى
ارسال كرد؛ معظم له نيز آن را به كنگره ى جهانى مبارزه با مواد الكلى
كه در آن سال بنا بود در آنكارا - مركز حكومت تركيه - تشكيل گردد
فرستاد و رساله ى مذكور به دو زبان چاپ و منتشر شد.»
تلاش هاى سياسى
علامه حسن زاده ى آملى مى نويسد:(62)
«از امورى كه در مورد اين فيلسوف وارسته كمتر
به آن پرداخته شده ، بعد مبارزاتى و تلاش هاى سياسى ايشان است و به
خاطر نپرداختن به اين موضوع برخى چنين تصور نموده اند كه اين علامه ى
ذوفنون به مسايل سياسى - اجتماعى جامعه كارى نداشته و كنج عزلت را
برگزيده بود، ولى خاطرات و نكاتى در زندگى وى وجود دارد كه نشان مى دهد
معظم له به موازات تلاش هاى علمى و مجاهدت هاى اخلاقى و عرفانى براى
رفع گرفتارى هاى مسلمين و دشوارى هايى كه جامعه خصوصا در عصر استبداد
رژيم پهلوى به آن مبتلا بوده ، دمى آسوده نبوده است .»
«ايشان قبل از 15 خرداد 1342 ه .ش در تهران
مشغول تحصيل و تدريس بود و وقتى شنيد حضرت آيت الله العظمى امام
خمينى (قدس سره ) مبلغين را كه براى ايام محرم به شهرها و روستاها براى
تبليغ مى روند، موظف كرد، كه مسايل سياسى - اجتماعى جهان اسلام را به
گوش مردم برسانند و آنان را از مصايب مسلمين آگاه كنند، قبل از آن كه
براى برنامه هاى تبليغى و ارشادى روانه زادگاه خود - آمل - بشود از
تهران به قم رفته و به محضر امام خمينى (قدس سره ) شرفياب گرديد و به
ايشان عرض كرد»:
«بنده هم مانند ديگران در خدمتم و شما نيز ان
شاء الله در اهدافتان موفق خواهيد شد و همه با هم دست به دست هم مى
دهيم و ان شاء الله تعالى كشور را از دست فاسقان و فاجران نجات داده و
دين خدا را پياده مى كنيم .»
ذوق و هنر
روح لطيف
استاد حسن زاده ى آملى ، درباره ظرايف ذهنى لطايف روحى علامه مى
گويد(63):
«علامه طباطبايى (رضوان الله تعالى عليه )، در
علوم عقلى و نقلى مجتهد بود، او در حكمت متعاليه مجتهد بود، در فقه و
اصول مجتهد بود، در علم و ادب صاحب قلم بود، نويسنده بود، هم به عربى
محكم و متين مى نوشت و هم به فارسى شيوا و رسا، و نيز يكى از موهبت هاى
الهى را كه دارا بود، صاحب طبع بسيار لطيفى بود كه مى بايستى جناب
ايشان را در عداد شعراى مفلق (ذوقى )، ماهر و فنان نام برد؛ و چون طبع
، لطيف باشد، روح لطيف باشد، فكر شريف باشد، همان طورى كه در نظمش و
نثرش نازك كارى ها و لطايفى به كار مى برد، در ديگر آثار وجودى خودش
هم نازك كارى هاى خاصى داشت .»
نقاشى و خط شكسته
خط نستعليق و شكسته ى ايشان بسيار زيبا بود، و گرچه در اواخر
عمر به دليل بيمارى اعصاب و رعشه ى دست ، خط آن استحكام سابق را از دست
داده بود، ولى همچنان تناسب خط حكايت از استادى در اين فن را داشت .
آيت الله سيد محمد حسينى همدانى نجفى ، اظهار مى كنند(64):
«مرحوم علامه طباطبايى ، حدود يك سال زودتر از
من به نجف رفته بودند، من با ايشان رفاقت و دوستى نزديك داشتم و آن
مرحوم نسبت به من محبت فراوان داشتند؛ حجره ى من زياد تشريف مى آوردند.
آن زمان من در مدرسه ى قوام حجره داشتم ، مرحوم علامه طباطبايى ، بسيار
خوش خط بودند، روزى در همين حجره ى مدرسه ى قوام به من فرمودند»:
«برويم داخل حياط!»
«در خدمت ايشان رفتيم ، داخل حياط آفتاب بود.
آن جا ايشان دو تا از سياه مشق هاى خود را به من نشان دادند و از
مقايسه ى تعداد رعشه هاى موجود در آن ، سياه مشقى را كه در تابستان
نوشته بودند، از سياه مشقى كه در زمستان نوشته بودند تميز دادند.»
بنابه گفته ى نجمة السادات طباطبايى (دختر علامه )(65)
ايشان از همان دوران كودكى به نقاشى خيلى علاقه داشت و خودشان تعريف
كرده بودند كه تمام پول و وقت خود را در اين سنين ، صرف خريد كاغذ و
نقاشى بر روى آن مى كردند.
غزل خوانى
علامه ى استاد داراى روحى لطيف ، و ذوقى عالى ، و لطافتى خاص
بودند؛ در اشعار عرب به شعرهاى ابن فارض بخصوص به نظم السلوك آن كه
معروف به تائيه كبرى است علاقه مند بودند. و در اشعار فارسى ديوان
خواجه حافظ شيرازى را مى ستودند؛ و از اشعار عرفانى و فارسى و عربى ،
گه گاهى براى دوستان غزلى آرام آرام مى خواندند.
ايشان داراى قريحه ى شعر بوده و غزل هاى عرفانى جذاب كه تؤ ام با وجد و
حال و سراسر عشق و اشتياق است مى سروده اند؛ و ما براى نمونه يك غزل از
او را در اينجا مى آوريم
(66):
مهر خوبان دل و دين از همه بى پروا برد |
|
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زيبا برد |
تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون گشت |
|
از سمك تا به سهايش كشش ليلا برد |
من به سرچشمه ى خورشيد نه خود بردم راه |
|
ذره اى بودم و مهر تو مرا بالا برد |
من خس بى سر و پايم كه به سيل افتادم |
|
او كه مى رفت مرا هم به دل دريا برد |
جام صهباز كجا بود مگر دست كه بود |
|
كه درين بزم بگرديد و دل شيدا برد |
خم ابروى تو بود و كف مينوى تو بود |
|
كه به يك جلوه ز من نام و نشان يك جا برد
|
خودت آموختيم مهر و خودت سوختيم |
|
با بر افروخته رويى كه قرار از ما برد |
همه ياران به سر راه تو بوديم ولى |
|
خم ابروى تو مرا ديد و زمن يغما برد |
همه دل باخته بوديم و هراسان كه غمت |
|
همه را پشت سر انداخت ، مرا تنها برد |
هنر عشق
غزلى از استاد علامه طباطبايى كه خود، پر از دقايق و ظرايف لطيف
است و خبر از روحى عارف ، طهارت يافته و عمق بين دارد(67)
همى گويم و گفته ام بارها |
|
بود كيش من ، مهر دلدارها |
پرستش به مستى است در كيش مهر |
|
برونند زين جرگه هشيارها |
به شادى و آسايش و خواب و خور |
|
ندارند كارى ، دل افكارها |
به جز اشك چشم و به جز داغ دل |
|
نباشد، به دست گرفتارها |
كشيدند در كوه دلدارگان |
|
ميان دل و كام ، ديوارها |
چه فرايادها، مرده در كوه ها |
|
چه حلاج ها، رفته بر مردارها |
چه دار جهان جز دل و مهر يار |
|
مگر توده هايى ز پندارها |
ولى راد مردان و وارستاگان |
|
نه يازند هرگز به مرادها |
مهين مهر ورزان ، كه آزاده اند |
|
بريزند از دام جان ، تارها |
به خون خود آغشته و رفته اند |
|
چه گل هاى رنگين به جوبارها |
بهاران كه شاباش ريزد سپهر |
|
به دامان گلشن ، ز رگبارها |
كشد رخت ، سبزه به هامون و دشت |
|
زند بارگه گل به گلزارها |
نگارش دهد گلبن جويبارها |
|
در آيينه ى آب ، رخسارها |
رود شاخ گل در بر نيلوفر |
|
بر قصد به صد ناز، گلنارها |
درد پرده ى غنچه را باد بام |
|
هزار آورد نغز گفتارها |
به آواى ناى و به آهنگ چنگ |
|
خروشد ز سرو و سمن ، تارها |
به ياد خم ابروى گلرخان |
|
بكش جام ، در بزم ميخوارها |
گره را ز راز جهان ، بازكن |
|
كه آسان كند باده ، دشوارها |
جز افسون و افسانه نبود جهان |
|
كه بستند چشم خشايارها |
به اندوه آينده خود را مباز |
|
كه آينده ، خوابيست چون پارها |
فريب جهان را مخور زينهار |
|
كه در پاى اين گل ، بود خارها |
پياپى بكش جام و سرگرم باش |
|
به هل ، گر بگيرند، بيكارها |
جاذبه ى شعر
مهندس عبدالباقى ، در اين باره مى گويد(68):
«استاد خود شعر مى گفت و به لسان الغيب حافظ
شيرازى و مولوى ، عطار، سنايى و ديگران علاقه داشت ، اما حافظ در نزد
او چيز ديگرى بود، نه فقط به خاطر شعر بلند و فاخرش ، بلكه به خاطر
معانى قرآنى و حضور خداوند و مسايل اسلامى در ادبيات ديوان حافظ و گاه
مى شد كه با عده اى ساعت هاى متمادى مى نشست و درباره ى يك بيت حافظ،
بحث و تحليل مى كرد.»
ورزش
پياده روى
نزديكى مى گويد(69):
«استاد پياده روى را دوست داشت ، غالبا پياده
به جلسات سيار مى رفت و در بين راه نيز به سؤ ال هاى علمى پاسخ مى داد.»
دكتر احمد احمدى ، در مورد عادت علامه به پياده روى اظهار مى كند(70):
«گاهى شب ها اين بزرگوار چند كيلومتر راه را با
همان بدن مرتعش و ناتوان و ضعيف مى پيمودند، براى اين كه در جلسات
خصوصى دوستان حضور پيدا كنند و مطالب علمى را القا نمايند و ساعت هاى
متوالى و طولانى جلسه طول مى كشيد و پياده هم اين راه را طى مى كرد،
اين دلبستگى او را نشان مى داد.»
تير اندازى
فرزند ارشد علامه ، از ظرفيت انسانى پدرى مى گويد كه عدالت را و
صميميت را در مرزهاى ولايت بر طبيعت پيش برده است
(71):
«يادم هست كه در سن دوازده سالگى همه روزه مرا
به صحرا برده و تير اندازى را به من آموزش مى دادند و در ضمن آن توصيه
مى كردند كه »:
«شكار كردن را ياد بگير، ولى به كار نبر، كه
شكار و كشتن يك جاندار گناه است !»
«گفتم : پس شكار براى چه خوب است ؟ گفتند:»
«در صورتى مى تواند مجاز باشد كه انسان با يك
ضرورت واقعى كه جنبه ى حياتى دارد، مواجه باشد والا ممنوع است .»
«سپس ادامه دادند»:
«من هرگز از تو راضى نخواهم بود، اگر يك جاندار را بكشى !»
«ايشان خيلى خير خواه ، بشر دوست ، مفيد و بى
اذيت بودند و من هميشه در زندگى مديون تربيت هاى ايشان هستم .»
سواركاران لايق
فرزند ارشد علامه باز مى گويد(72):
«... علامه و مرحوم مادرم هر دو سواركاران
لايقى بودند و بهترين نمونه هاى آن را در سفرهاى بين روستايى كه گاهى
براى ديد و بازديد و ميهمانى بين خويشان كه ساكن املاك مجاور بودند
تربيت داده مى شد، مى توانستيم مشاهده كنيم . خود علامه به روش هاى
ورزشى و دفاعى علاقه ى وافر داشت و لذا براى خودش اسلحه ى كمرى و تفنگ
برنو تهيه كرده بود و بعدها مرا براى آموزش تيراندازى به صحرا مى برد و
آموزش نظامى و تيراندازى مى داد، در پياده روى و در انواع شنا يدى
طويل داشت ، در هيچ كارى از خستگى خبرى نبود، هميشه خوش اخلاق ، برخورد
آرام و منطقى ، هشيارى و بيدارى فوق العاده ، تشخيص بهترين ها و خصوصا
توجه دايم به ذات احديت را به همراه داشت .»