در آمد: در جست و جوى چه هستيم ؟
آشنا شدن با زندگى انسان هاى بزرگ و پيروز، و دانستن راز و رمز
پيروزى آنان ، راه هاى موفقيت و سربلندى را به ما نشان مى دهد.
داستان زندگى فرهيختگان دينى ، به ما هوشيارى بلندنگرى و روحيه ى عزت
جو مى دهد.
رسيدن به قله هاى بلند دانش و فرزانگى ، بدون تحمل مشكلات ، به آسانى
ممكن نيست ؛ بلكه بايد با خويشتن دارى ، بردبارى ، تلاش ، پشتكار، و
استمداد از آفريدگار، قدم به قدم حركت كرد، و با همت بلند و نهراسيدن
از سختى ها، به درجات عالى انسانيت رسيد.
ما در نوشتار حاضر در جست و جوى عوامل موفقيت يكى از نمونه هاى ممتاز
اين پيش روان دين (يعنى علامه طباطبايى ) هستيم و مى خواهيم در خاطره
هاى به ياد مانده از او در سينه ى شاگردان و علاقه مندانش ، سيماى او
را بشناسيم و بدانيم ، چه ويژگى هايى او را به مراتب بالاى انسانى
رساند.
اين نوشته در سه بخش تنظيم شده است :
1- عوامل موفقيت
2- اخلاق آسمانى
3- در جويبار زندگى
اميدواريم مطالعه ى اين خاطره ها، افق هاى اميد بخش و معنوى را در دل و
جانمان بگستراند، و براى ما پرواز در معنويت را به ارمغان آورد.
تهران - مرتضى نظرى
مقدمه : نگاهى به زندگى آن مرد آسمانى
استاد علامه سيد محمد حسين طباطبايى ، در 29 ماه ذى الحجه ى سال
1321 ه .ق در تبريز چشم به جهان گشود و پس از هشتاد سال و هيجده روز
تلاش و زندگى پر بار، روز يكشنبه ، 18 محرم سال 1402 ه .ق (برابر 24
آبان سال 1360) رحلت كرد.
او در پى سال ها تلاش خستگى ناپذير، توانست آثار ارزنده اى از خويش به
يادگار بگذارد؛ شخصيت هاى علمى بسيارى را پرورش دهد؛ و تحولات بزرگى در
عرصه علوم الهى پديد آورد. هم اكنون آرامگاه او در قسمت بالاى سر حضرت
معصومه (عليهما السلام ) در شهر مقدس قم ، نزديك آرامگاه آيت الله
خوانسارى ، زيارتگاه مشتاقان و شيفتگان علم و دانش است .
علامه در همان اوان كودكى ، پدر و مادر خود را از دست داد، و به اين
ترتيب از مهر مادرى دلسوز و پدرى متقى محروم شد. پس از اين واقعه ، او
به همراه برادرش (محمد حسن ) راهى مكتب شد و توانست در مدت پنج سال ،
كتاب هاى متداول آن روز (يعنى قرآن كريم ، گلستان ، بوستان ، اخلاق
مصور، تاريخ معجم ، ارشاد الحساب مرحوم فيوضات و نصاب الصبيان و...) را
قرار گيرد؛ و آن گاه به خواندن صرف ، نحو، معانى و بيان بپردازد.
او مقدمات را نزد شيخ محمد على سرابى و سطوح عالى در فقه ، اصول ،
فلسفه و كلام را نزد اساتيد آن سامان آموخت ؛ و خط را از استاد ميرزا
على نقى كه از بستگانش بود، فرا گرفت ؛ و در مدت هشت سال كتاب هاى دوره
سطح را به اتمام رساند.
علاقه شديد علامه به تحصيل علوم الهى باعث شد، به نجف كه در آن روز،
مركز بزرگ شيعه به شمار مى آمد، هجرت كند. وى توانست در مدت يازده سال
، مدارج بالاى علمى و عرفانى را نزد اساتيد برجسته ى آن ديار طى كند.
در اين راستا، مدت هشت سال در دوره هاى فقه و اصول ، نزد مرحوم آيت
الله نايينى - كه سر آمد اساتيد اين رشته است - تحصيل كرد؛ و چند سال
متوالى نزد فقيه معروف ، آقا سيد البوالحسن اصفهانى از حوزه ى فقه او
بهره برد؛ و يك دوره اصول و ابوابى از فقه را نزد سالك و عارف عصر، آيت
الله شيخ محمد حسين اصفهانى فرا گرفت .
علامه ، همواره از اساتيدش به نيكى ياد مى كرد و بيشتر مراتب علمى خود
را مرهون آيت الله شيخ محمد حسين اصفهانى مى دانست .
علامه ، فلسفه را نزد سيد حسين بادكوبه اى (1293- 1358 ه -ق ) آموخت ؛
و رياضيات عالى را نزد سيد ابوالقاسم خوانسارى كه از رياضى دانان متبحر
عصر خود بود، فرا گرفت ؛ در علم رجال ، از محضر آيت الله حجت بهره برد،
و در بعد عرفان و حكمت عملى ، از محضر حاج ميرزا على آقا قاضى كه از
بستگان او به شمار مى رفت ، خرمن ها چيد. لازم به گفتن است كه مرحوم
قاضى از شخصيت هاى عرفانى بزرگ آن عصر به شمار مى رفت . او در دوره
خود، يگانه استاد اخلاق و سير و سلوك در حوزه ى نجف بود. علامه
طباطبايى بسيار به او عشق مى ورزيد و مى گفت :
«ما هر چه در اين مورد (سير و سلوك ) داريم ،
از مرحوم قاضى داريم . چه آن را كه در حياتش از او تعليم گرفتيم و از
محضرش استفاده كرديم . و چه طريقى كه خودمان داريم از مرحوم قاضى گرفته
ايم .»
علامه در سال 1314، در اثر گرفتارى بسيارى كه در امر معاش گريبانگيرش
شد، به زادگاهش بازگشت ، و اين همان ده سال از دوران سخت و مشقت بار
زندگى او است ، كه مجبور شد اين مدت طولانى را به كشاورزى بگذراند.
در اين دوره ، با ظهور فرقه دموكرات و تسلط آنان بر آذربايجان ، در سال
1324، و با حمايت هايى كه شوروى سابق از اين فرقه مى كرد، منطقه دستخوش
ناامنى شد؛ و از اين رو، علامه تصميم گرفت به قم مهاجرت كند. پس در سال
1325، از زادگاه خود كوچ كرد و در آن سامان ، فعاليت هاى علمى و تحقيقى
خويش را از سر گرفت .
علامه ، حافظه اى عجيب داشت ، مطالب گوناگون علمى را به خاطر مى سپرد،
و در عين حال نسبت به مسايل عادى چندان توجهى نداشت .(1)
آثار علمى علامه طباطبايى :
علامه ، بيش از 30 كتاب در زمينه هاى گوناگون و مقاله هاى بسيارى
تاءليف كرده است ، كه ما برخى از معروفترين آن ها را مى آوريم :
1. تفسير الميزان ، كه شامل 20 جلد به زبان عربى است ، و در 40 جلد به
فارسى ترجمه شده است .
2. اصول فلسفه و روش رئاليسم
3. مصاحبات با استاد كربن فرانسوى
4. قرآن در اسلام
5. شيعه در اسلام
6. بداية الحكمه
7. نهاية الحكمه
(دو كتاب اخير از متون فلسفى بسيار مهم و درسى حوزه هاى علميه هستند.)
8. على و فلسفه ى الهى
9. رساله در حكومت اسلامى
(2)
10. خلاصه ى تعاليم اسلام
11. سنن النبى (ص )
بخش اول - عوامل موفقيت
اخلاص و پشتكار
رمز ترقى
بانو نجمة السادات ، دختر علامه طباطبايى ، درباره علت موفقيت
علامه مى گويد:(3)
«گاهى با آقاى قدوسى (همسرم ) در مورد رمز ترقى
و اعتلاى پدرم (علامه ) صحبت مى كرديم ، آقاى قدوسى مى گفتند كه
استعداد شرط است ، ولى پشتكار هم مهم است .»
«ايشان پشتكار عجيبى داشتند. چندين سال ، براى
تفسير {الميزان } زحمت كشيدند، اصلا احساس خستگى نمى كرد، شب و روز نمى
شناخت . ما اصلا ايشان را نمى ديديم ، صبح زود مشغول كار مى شدند تا
ساعت 12، بعد از نماز و صرف غذا و استراحتى (نيم ساعتى ) تا نماز مغرب
مشغول كار بودند.»
بله ، اگر راه انتخاب شده باشد، پشتكار خيلى مهم است .
زندگى علامه ، از نظر ويژه اى برخوردار بود، و شايد رمز موفقيت علمى او
در سايه ى همين نظم بود. على اكبر حسنى مى گويد:(4)
«او براى هر كار، برنامه ى خاصى داشت و در
نوشتن هم ، نظم و دقت را مراعات مى كرد.»
همتى بلند
دختر علامه طباطبايى نقل مى كند(5):
«پدرم مى گفت »:
«وقتى در نجف بودم ، يك معلم رياضى پيدا كرده
بودم كه فقط يك بعد از ظهر وقت تدريس داشت ، من يك بعد از ظهر از اين
سوى شهر به آن طرف شهر مى رفتم ، وقتى به مكان مورد نظر و جلسه ى استاد
مى رسيدم ، به دليل گرماى زياد و پيمودن راه طولانى ، آن قدر لباس هايم
خيس عرق بود كه همان طور با لباس ، داخل آب حوض مى رفتم و در مى آمدم و
بعد تنها يك ساعت نزد آن استاد رياضى ، درس مى خواندم .»
«راستى ، بسيار حيرت آور است كه انسانى در آن
تابستان طاقت فرساى نجف ، اين همه راه طى كند تا براى وقتى مختصر، به
قرار گرفتن رياضى بپردازد. اين حالت ، علاقه و جديت ايشان را نسبت به
دانش اندوزى نشان مى دهد.»
تحصيل
جامعيت علامه
استاد محمد حسين حسينى تهرانى آن گاه كه مى خواهد شمه اى از
گسترده ى علمى علامه را ياد آور شود، به هر چيز اشاره اى مى كند، كه در
هر كدام جاى تاءملى بسيار نهفته است :(6)
«خط نستعليق و شكسته ى ايشان از بهترين و
شيواترين خط اساتيد خط بود؛ گرچه در اين اواخر به علت كسالت اعصاب و
رعشه ى حاصل در دست ؛ دست تكان داشت و خط مرتعش بود ولى جوهره ى خط
حكايت از استادى در اين فن را داشت ؛ خودشان مى فرمودند»:
«قطعاتى از خط زمان جوانى مانده است كه وقتى به
آن ها نگاه مى كنم در تعجب مى مانم كه آيا اين خط من است ؟»
«در علوم غريبه (در رمل و جفر) وارد بودند؛ ولى
ديده نشد كه عمل كنند. در علم اعداد و حساب جمل ، ابجد و طرق مختلف آن
مهارتى عجيب داشتند؛ و در هياءت قديم استاد بودند؛ به پايه اى كه به
آسانى مى توانستند استخراج تقويم كنند؛ و همان طور كه عرض شد يك دوره
از آن را به ما درس گفتند. ولى چون رياضيات را چه از حساب و هندسه و چه
از مثلثات ، اين حقير در مدارس جديده به طور مستونى خوانده بودم ، ديگر
لزومى نداشت كه نزد ايشان نيز بخوانم .»
«بارى استاد ما علوم رياضى را در نجف اشراف ،
نزد آقا سيد ابوالقاسم خوانسارى كه از رياضى دان هاى مشهور عصر بود،
فرا گرفته بودند؛ و خود ايشان مى فرمودند»:
«اگر براى بعضى از استادان رياضى جامعه ى بغداد
(دانشگاه ) مساءله اى يا مشكل پيش مى آمد كه از حل آن عاجز مى شدند، به
نجف مى آمدند و به خدمت آقاى سيد ابوالقاسم مى رسيدند و اشكال خود را
رفع مى كردند.»
«علامه طباطبايى در ادبيات عرب و معانى و بيان
و بديع استاد بودند؛ در فقه و اصول استاد بودند؛ و ذوق فقهى بسيار روان
و نزديك به واقع داشتند؛ و دوره هايى از فقه و اصول را نزد استادانى
چون مرحوم آيت الله نايينى و مرحوم آيت الله كمپانى خوانده ؛ و نيز از
فقه آيت الله اصفهانى بهره مند شده اند؛ و مدت اين دوره هاى از درس ،
مجموعا به ده سال كشيده شد.»
«و استاد وحيد ايشان در فلسفه ، حكيم متاءله ى
معروف ، مرحوم آقا سيد حسين بادكوبه اى بوده است كه ساليانى دراز در
نجف اشرف در معيت برادرشان مرحوم آيت الله آقا حاج سيد محمد حسن
طباطبايى الهى نزد او به درس و بحث مشغول بوده اند؛ و دروسى چون اسفار
و شفا و مشاعر و غير آن را نزد او خوانده اند.»
«مرحوم حكيم بادكوبه اى به ايشان عنايتى خاص
داشته است و براى تقويت برهان و استدلال ، ايشان را امر كرده است كه
علوم رياضى را دنبال كنند.»
«و اما معارف الهيه و اخلاق و فقه الحديث را
نزد عارف عاليقدر و كم نظير يا بى نظير، مرحوم آيت الحق حاج ميرزا على
آقاقاضى (قدس الله تربته الزكيه ) آموخته اند؛ و در سير و سلوك و
مجاهدات نفسانيه و رياضيات شرعيه تحت نظر و تعليم و تربيت آن استاد
كامل بوده اند.»
فلسفه و رياضيات
با اين كه علامه طباطبايى در زادگاه خود، در رياضيات ، ارشاد
الحساب و در فلسفه و كلام ، اشارات و كشف المراد را خوانده بود، ولى
ذوق وافر فلسفى استاد را اين دو كتاب اشباع نمى كرد تا آن كه در نجف
اشراف ، با حكيمى والا برخورد كرد كه از فحول
(7) فلاسفه و از استادان صاحب نظر اين دو دانش بود. اين
حكيم برجسته ، كه هنوز جامعه ى علمى و فرهنگى او را به درستى نشناخته ،
سيد حسين بادكوبه اى است كه توانست علامه طباطبايى را با حقيقت حكمت ،
به خصوص تفكر فلسفى آشنا سازد.
علامه طباطبايى در زندگينامه ى خود نوشته است :(8)
«در فلسفه نيز به درس حكيم و فيلسوف معروف وقت
، مرحوم آقا سيد حسين بادكوبه اى ، توفيق يافتم و توانستم در ظرف شش
سال كه نزد معظم له تلمذ مى كردم ، منظومه ى سبزوارى و اسفار و مشاعر
ملاصدرا و دوره ى شفاى بوعلى و كتاب اثولوجيا و تمهيد القواعد ابن تركه
(در عرفان ) و اخلاق ابن مسكويه را بخوانم ».
«مرحوم بادكوبه اى از فرط عنايتى كه به تعليم و
تربيت نويسنده داشت ، براى اين كار مرا به طرز تفكر برهانى آشنا سازد و
به ذوق فلسفى من تقويت بخشد، امر فرمود به تعليم رياضيات بپردازم ؛ و
من در امتثال امر معظم له به درس مرحوم سيد ابوالقاسم خوانسارى كه
رياضيدان زبردستى بود، حاضر شدم و يك دوره حساب استدلالى ، يكه دوره
هندسه ى مسطحه و فضايى و جبر استدلالى از معظم له فرا گرفتم .»
مهندس زبردست
علامه كه در ابتدا معروف به قاضى بود،(9)
در بدو ورودش به قم براى معرفت جويان تشنه ى آن ديار چهره اى ناشناخته
بود، اما اين ناشناختگى را ظرفيت بالاى علمى ايشان مجال بقا نداد.
استاد سيد محمد حسين حسينى تهرانى ، خاطره ى آشنايى و درك محضر مبارك
او را اينچنين بازگو مى كند(10):
«در سنه يكهزار و سيصد و شصت و چهار هجريه قمرى
، اين حقير براى طلبگى و تحصيل علوم دينى به بلده طيبه قم مشرف شدم ، و
در مدرسه ى مرحوم آيت الله حجت ، كه بعدها به مدرسه ى حجتيه معروف شد،
حجره اى گرفته ، و به درس و بحث و مطالعه ادامه دادم . بناى اين مدرسه
كوچك بود؛ و آيت الله حجت چندين هزار متر از زمين مجاور را تهيه و در
نظر داشتند مدرسه را توسعه دهند و بناى عظيمى كه به سبك همان مدارس
اسلامى مى باشد، و حاوى حجرات بسيار و مدرس و مسجد و كتابخانه و سرداب
و آب انبار و ساير مايحتاج طلاب باشد، به طرز صحيح و بهداشتى و با فضاى
بزرگ و روح افزا براى طلاب بسازند.
هر چه مهندسين از تهران و غير تهران آمدند و نقشه هاى متنوع و مختلفى
كشيدند، مورد نظر آيت الله واقع نشد، تا بالاخره شنيديم ، سيدى از
تبريز آمده و نقشه اى كشيده است كه مورد نظر و تصويب ايشان قرار گرفته
است .»
«ما بسيار شايق و مترصد بوديم كه اين سيد را
ببينيم ، و از طرفى نيز بسيار شايق بوديم كه درس فلسفه بخوانيم ، و در
آن اوان ، عالم جليل فخر الحكما و الفلاسفه آيت الله حاج ميرزا مهدى
آشتيانى (قدس الله نفسه ) به قم شده ، و قصد تدريس داشتند و چند ماهى
توقف كردند؛ و به يكى از دوستان عزيز ما قول داده بودند كه درس خصوصى
فلسفه را از منظومه ى سبزوارى براى ما بگويند؛ و ما در آستانه ى شروع
بوديم كه ايشان بغتنا از اقامت در قم انصراف حاصل نموده ؛ و به تهران
بازگشتند.»
«در همين احوال شنيديم ، آن سيدى كه از تبريز
آمده و نقشه ى ساختمانى را كشيده است ، به نام قاضى معروف و در رياضيات
و فلسفه زبردست ، و نيز درس فلسفه اى در حوزه شروع كرده است ، اشتياق
ما براى ديدار و ملاقات با او زياد شد؛ و مترصد بوديم به منزلش برويم و
به بهانه اى از او ديدار كنيم ؛ تا آن كه يكى از دوستان ما كه در مدرسه
رفت و آمد داشت و فعلا از علماى رشت مى باشد يك روز به حجره آمده و
گفتند: آقاى قاضى از زيارت مشهد برگشته ؛ بيا به ديدنش برويم !»
«چون به منزل ايشان وارد شديم ؛ ديديم كه اين
رجل معروف و مشهور همان سيدى است كه ما همه روزه در كوچه ها در بين راه
او را مى ديديم ، و ابدا احتمال نمى داديم كه او از اهل علم باشد، فضلا
از تبحر در علوم ، با عمامه ى بسيار كوچك از كرباس آبى رنگ ، و تگمه
هاى باز قبا، و بدون جوراب با لباس كمتر از معمول ، در كوچه هاى قم
تردد داشت ؛ خانه نيز بسيار محقر و ساده بود.»
«ما معانقه كرديم و نشستيم و گفت وگو و سخن از
اطراف و جوانب پيش آمد؛ ديديم : نه ، واقعا اين مرد جهانى است از علم
و درايت ادراك و فهم ! و براى ما خوب مشهود شد كه :
هر آنكو ز دانش بود توشه اى |
|
جهانيت بنشسته در گوشه اى |
در همان مجلس ، شيفتگى و ارادت به ايشان يك باره اوج گرفت ؛ و تقاضا
كرديم يك درس خصوصى فلسفه ، براى ما بيان كنند، كه آزادانه بتوانيم در
بين درس به بحث و گفت وگو پرداخته ، و اشكالى در مطلب باقى نماند.
ايشان با كمال بزرگوارى پذيرفتند.»
«پس درس فلسفه را براى ما در مدرس مدرسه شروع
كردند؛ و با آن كه بنا بود خصوصى باشد، طلاب مطلع شدند؛ و در روز اول
قريب يك صد نفر مدرس را پر كردند؛ و ايشان درس را شروع كردند. در عين
حالى كه در بين درس نيز به قدر كافى بحث و گفت وگو به عمل مى آمد،
وليكن به علت تراكم جمعيت صلاح نبود كه اشكالات و ايرادات از سطح
معمولى درس بالا رود؛ بنابراين براى روشن شدن بعضى از مطالب ، پيوسته
ما پس از خاتمه ى درس تا در منزل به همراه ايشان مى رفتيم ؛ و در راه
همواره گفت وگو بود.»
تحمل سختى ها
اندوهى در هجرت
فرزندى را كه در غربت باعث امن دل و رفع غم مى شد، تقدير الهى
گرفت . محمد كوچك رفت تا علامه سختى راه علم را با گوشت و پيوست و
استخوانش احساس كند. مهندس عبدالباقى طباطبايى ، فرزند ارشد علامه ،
اين واقعه را اين گونه به تصوير مى كشد(11)
«علامه طباطبايى به همراه برادر كوچكترش ، سيد
محمد حسن الهى طباطبايى ، و همسر و فرزند يك ساله اش به نام محمد وارد
نجف اشرف شد و منزلى در محله ى عماره نزديك حرم مطهر حضرت على عليه
السلام ، اجاره كرد. در نخستين روزهاى ورود به اين ديار مقدس به دليل
دورى از وطن و تازگى محيط، تغيير زبان مردم و خشونت آب و هوا، اوقات را
با مشقت زيادى سپرى كرد تا آن كه به تدريج با خصوصيات شهر و وضع زندگى
و درس و بحث آن جا آشنا شد.»
«ليكن آب و هواى گرم و آب خمره كه با مشك از
شريعه آورده مى شد، محله ى نا مناسب عماره و خانه اى تنگ و كوچك و بدون
حتى يك آشنا، اين مسافران تازه وارد را در شرايط نامطلوب قرار داده
بود.»
«تنها وسيله ى دلخوشى و دلگرمى علامه ، محمد
كوچك بود كه در آن زمان هيجده ماه داشت اما به دليل گرمى هوا و شرايطى
كه بدان اشاره شد، اين روشنى بخش محفل علامه ، بيمار شد و به كلى خيمه
ى غم را بر اين خانواده افكند، طبيب مناسبى هم در شهر نجف نبود و
والدين ناگزير شدند كودك بيمار را براى معالجه به بغداد ببرند، اما
تلاش پزشكان به جايى نرسيد و طفل شيرخوار فوت كرد و پدر (علامه در اين
زمان 23 سال و همسرش 18 سال داشت ) و خصوصا مادر جوان را كه اولين
فرزندش را آن هم در ديار غربت از دست داده بود، به سوگ نشاند.»
«علامه كه براى تحصيل علم به نجف اشرف آمده
بود، اين مصايب را تحمل كرد و به رغم چنين ناگوارى هايى ، تلاش در جهت
كسب معارف و ارتقاى علمى را پى گرفت .»
كشاورز پر تلاش
اين دو برادر به دليل تنگى معاش و نرسيدن مقررى معهود از زمين
زراعتى تبريز، ناگزير در سال 1314 ه .ش نجف اشرف را به عزم مراجعت به
ايران ، ترك مى كند و ده سال در آبادى شادآباد تبريز، جز اوقات كوتاهى
، به امر كشاورزى مبادرت مى ورزند تا آن كه فلاحت آنان سر و سامان مى
گيرد.
مرحوم علامه طباطبايى در زندگينامه ى خويش در اين باره مى نويسد:
«سال 1314 ه . شمسى ، در اثر اختلال وضع معاش
ناگريز از مراجعت به زادگاه اصلى خود شدم و ده سال و خورده اى در آن
سامان به سر بردم كه حقا بايد اين دوره از زندگى را دوره ى خسارت
تاءمين معاش - كه از جهت فلاحت بود - از تدريس و تفكر علمى - جز مقدارى
ناچيز - باز مانده و پيوسته با يك شكنجه درونى به سر مى بردم .»
مهندس عبدالباقى طباطبايى مى گويد(12):
«خوب به ياد دارم كه مرحوم پدرم دائما و در
تمام طول سال مشغول فعاليت بودند و كار كردن ايشان در فصل سرما و در
حين ريزش باران و برف هاى موسمى در حالى كه چتر به دست گرفته يا پوستين
به دوش داشتند، امرى عادى تلقى مى گرديد.»
«در مدت ده سال بعد از مراجعت علامه به روستاى
شادآباد و به دنبال فعاليت هاى مستمر ايشان ، قنات ها لايروبى و باغ
هاى مخروبه تجديد خاك و اصلاح درخت شد و در عين حال چند باغ جديد احداث
گرديد و يك ساختمان ييلاقى هم در داخل روستا جهت سكونت تابستانى
خانواده ساخته شد و در محل زيرزمين خانه ، حمامى به سبك امروزى شامل يك
دستگاه آبگرمكن مسى ساخت آلمان كه با هيزم گرم مى شد بنا شد، در حالى
كه در سال 1318 ه .ش حمام ها عموما خزينه اى بود!»
«پدرم از محل در آمد ملكى به روستاييانى كه
نيازمند بودند، وام مى داد و قبض مى گرفت و چنان چه كسى بعد از دو فصل
برداشت محصول قادر به پرداخت بدهى خود نبود، او را بخشيده و قبض را به
خودش پس مى داد و از طلب خود صرف نظر مى كرد، اما از جمله كارهاى
اجتماعى آن فرزانه ى عالى قدر در روستاى شادآباد، مراقبت از روابط
اخلاقى مردم و مناسبات اجتماعى روستاييان و رشد فرهنگى و اعتلاى
اعتقادات آنان بود، همچنين در فصول بيكارى ، مردم را بسيج مى كرد تا
خود كوچه ها و معابر را مرمت كرده و به نظافت مسيرهاى عبور و مرور
بپردازند.»
رشته ى عشق
سرانجام علامه قصد عزيمت به قم مى كند. خاطره ى فرزند ارشدش ياد
آور پيوند پر محبت خانواده اى است كه سختى ها را در راه به ثمر رسيدن
گوهر وجود آقاى خانه به جان مى خرند.(13)
«اين جانب كه تقريبا چهارده ساله بودم و از
برنامه ها و چند و چون آن اطلاع درستى نداشتم وقتى پرسيدم ، عيد كه وقت
مسافرت نيست آن هم در اين هواى سرد تبريز و بالاخره كجا مى خواهيم
برويم ؟»
«مادرم چون نگاهش را به طرفم گرداند، قطرات اشك
از چشمانش جارى بود، ضمن پاك كردن اشك هايش اين شعر را برايم خواند:
رشته اى برگردنم افكنده دوست |
|
مى كشد هر جا كه خاطرخواه اوست |
رشته برگردن نه از بى مهرى است |
|
رشته ى عشق است و برگردن نكوست |
همزمان با آغاز سال 1325 ه .ش وارد شهر قم شديم ... در ابتدا به منزل
يكى از بستگان - كه ساكن قم و مشغول تحصيل علوم دينى بود - وارد شديم ،
ولى به زودى در كوچه ى يخچال قاضى در منزل يكى از روحانيان كه هنوز هم
در قيد حيات است ، اتاقى دو قسمتى كه با نصب پرده قابل تفكيك بود اجاره
كرديم ، اين دو اتاق قريب بيست متر مربع بود. طبقه ى زير اين اتاقها
انبار آب شرب منزل بود كه در صورت لزوم بايستى از درب آن به داخل خم
شده و ظرف آب شرب را پر كنيم .»
«چون خانه فاقد آشپزخانه بود، پخت و پز هم در
داخل اتاق انجام مى گرفت . در حالى كه مادر ما به دو مطبخ (آشپزخانه )
24 متر مربعى و 35 متر مربع عادت كرده بود كه در ميهمانى هاى بزرگ از
آن ها به راحتى استفاده مى شد.»
«در اين شرايط پدر ما در شهر قم چند آشناى
انگشت شمار داشت كه يكى از آن ها مرحوم آيت الله حجت بود، اولين مركز
رفت و آمد مرحوم علامه منزل آقاى حجت بود و كم كم با اطرافيان ايشان
دوستى برقرار و رفت و آمد آغاز شد.»
رنج هاى من
آقاى حسين ممدوحى نقل مى كند(14):
«علامه طباطبايى در كشاكش زندگى پربار و توام
با رنجش ، عجايبى بس آموزنده و سودمند داشت ، مى فرمود»:
«در ايام تحصيلاتم كه در نجف بودم در يكى از
سال ها، ارتباط ما در عراق با ايران بسيار با دشوارى انجام مى گرفت كه
خود موجب تنگناهاى مالى و فقدان امكانات اوليه ى زندگى مى گرديد.»
«اضافه بر آن ، گرمى هوا در نيمى از سال براى
ما مشكل بيشترى فراهم مى آورد، بهر حال يك روز به خدمت استاد حضرت آيت
الله سيد على قاضى رفته و قصه ى دل با او گفتم ، استاد به نصيحت و
دلدارى من پرداخت .»
«پس آنگاه كه از خدمت استاد مراجعت مى كردم ،
گويى آنچنان سبكبارم كه در زندگى هيچگونه ملالى را ندارم ، و مضمون
نصايح استاد را به صورت يك دو بيتى در آوردم :
پير خرد پيشه نورانيم |
|
برد ز دل زنگ پريشانيم |
گفت كه در زندگى آزاد باش |
|
هان ، گذران است جهان شاد باش |