گلشن ابرار جلد ۲
جمعى از پژوهشگران حوزه علميه قم
- ۷ -
سالهاى تاريك
بى ترديد مرگ مادر براى دانشجوى جوان ((شقرا))
بسيار دشوار بود ولى هنوز اميد به آموختن و پيشرفت در وجودش شعله مى كشيد. اميدى كه
با درد ديدگان پدر و نابينايى وى به نوميدى گراييد. سرپرستى دو خواهر و پدر پير،
تنگدستى و نادارى ، جوان ((شقرا)) را
به كارهاى مادى ، كه هيچ تجربه اى در آن نداشت ، كشيد. البته در كنار همه اين
نامراديها فراخوانى دوباره به خدمت نظام نيز بر فشار روانى فرزند عبدالكريم مى
افزود. مشكلى كه سرانجام به يارى شيخ ابوالخير خطيب دمشقى ، قاضى صور، از ميان
برداشته شد.او مدرسه حيدريه ((عيثاالزط))
را به صورت مدرسه اى معتبر و رسمى درآورد و دانشجويان شركت كننده در آزمون سالانه
را از گواهى تحصيلى برخوردار ساخت .
از رنجهاى سرپرستى خانواده و دورى از استادان دانشور كه بگذريم در اين روزگار خبرى
دانشجوى جوان جبل عامل را شادمان ساخت . سرانجام تلاشهاى بزرگان بنت جبيل به بار
نشست و سيد مهدى حكيم از نجف بدان سامان گام نهاد. شاگردان شيخ موسى شراره ديگر بار
به مدرسه آن مرحوم بازگشتند تا از محضر دانشور تازه وارد بهره برند. سيد محسن نيز
همراه همسرش به بنت جبيل روى آورد، ولى دريغ كه روش استاد فرزانه جديد با شيخ موسى
تفاوت داشت . او همه توانش را در ارشاد مردم به كار مى گرفت و اندك اندك سيد محسن
دريافت كه هر چند بنت جبيل فقيهى شايسته يافته ، ولى روزگار طلايى درس ديگر تكرار
نخواهد شد؛ پس به
((شقرا)) بازگشت .
در اين هنگام گروهى از دانش آموزان جبل عامل و حمص ، كه آوازه شهرت گوهر
((شقرا))
بدانها رسيده بود، به آستان وى روى آوردند تا از خرمن اندوخته هايش بهره گيرند. سيد
محسن در كنار تدريس از مطالعه و پژوهش غافل نبود و در اين سالها شرح نهج البلاغه
ابن ابى الحديد را، كه ارمغان يكى از سفرهاى پدرش به شمار مى آمد، مورد بررسى و
مطالعه عميق قرار داد. او بدين شيوه از زندگى خو گرفته بود كه ديدار يك دوست همه
چيز را دگرگون ساخت .
ديدار سبز
در يكى از روزهاى سال 1208 ق . شيخ حسين مغنيه به ديدار سيد محسن شتافته ، تصميم
گروهى از دانشجويان جبل عامل را با وى ميان نهاد. او گفت : ما برآنيم كه سمت عراق
رويم ، تو نيز بيا!
سيد محسن كه سالها در انتظار چنين فرصتى بود، نوميدانه پاسخ داد: بدين سفر شوقى
شگفت دارم ، ولى حال پدرم را مشاهده مى كنى ، با او در اين باره گفتگو كن !
پدر كه بيش از هر چيز به نيكبختى فرزند مى انديشيد، پسر را به استخاره فرا خواند.
استخاره سفر را نيك نماياند و بدين ترتيب سيد محسن در واپسين روزهاى رمضان 1308، بى
هيچ درهمى ، رهسپار عراق شد.
به سوى دريا
كاروان عامليان پس از چند ماه به نجف رسيد. سيد محسن در نخستين فرصت خانه اى در محل
((خويش )) اجاره كرد و در درس بزرگان حوزه حضور يافت
. سيد على بن سيد محمود عاملى ، سيد احمد كربلايى ، شيخ محمد باقر نجم آبادى ، شيخ
الشريعه اصفهانى گروهى از استادان نجف شمرده مى شدند كه ستاره ((شقرا))
را در آموختن كتابهاى شرح لمعه ، قوانين و رسائل يارى دادند. سيد محسن سپس در درس
خارج اصول شيخ محمد كاظم خراسانى شركت جسته ، يك دوره اصول فقه از آن بزرگمرد بهره
برد و در كنار آن از درس فقه حاج آقا رضا همدانى و شيخ محمد طه نجف نيز كامياب شد.
هر چند ستاره جبل عامل دانشجويى تهيدست بود و حتى نان خويش را از نيك مردى به نام
حاج احمد نسيه مى خريد ولى پاكدلى و اخلاص در دانش اندوزى را با هيچ ثروتى عوض نمى
كرد. بنابراين هنگامى كه برخى از آشنايان از وى خواستند تا در درس استادى كه
توانايى مادرى بسيار داشت حضور يابد، بى درنگ گفت هر چند ان استاد دانشورى گرانقدر
است ولى نمى توانم خود را راضى كرده ، در درسى حاضر شوم كه بهره مندى از ثورت استاد
مى تواند يكى از انگيزه هاى آن شمرده شود.
روزهاى دشوار
سالهاى زندگى سيد محسن در نجف ، سالهايى دشوار بود. تنگدستى جانگزا، درگيرى دو
قبيله مهم شهر با يكديگر و از همه مهم تر انتشار بيمارى واگير و در پى آن خشكسالى
هر يك به گونه اى خاص ، دانش پژوهان را آزرده ساخته ، آنها را از دانش اندوزى باز
مى داشت . بيمارى واگير كه با تب شديد همراه بود، بسيارى از ساكنان شهر را گرفتار
ساخت . در اين شرايط سيد محسن ، شيخ موسى قبلان را به يارى خواند و رسيدگى به اوضاع
دانشجويان بيمار جبل عامل را وظيفه خود قرار داد. اين كار بسيار دشوار و توانفرسا
بود. ستاره جبل عامل براى آنكه شيخ موسى خسته نگردد و در نتيجه از ادامه اين امر
مهم چشم نپوشد. كارهاى دشوارى چون شستن ظرفها، پاكيزه ساختن اتاق بيمار، آماده سازى
و خوراندن دارو را خود به عهده مى گرفت و مردگان را به يارى شيخ موسى به گروستان
رساخره ، دفن مى كرد. در اين گردباد مرگ بسيارى از ساكنان حريم آسمانى امير مؤ منان
به ديار جاودانگى شتافتند سيد جواد عاملى ، از نوادگان صاحب مفتاح الكرامه و
خويشاوندان نزديك سيد محسن ، نيز در شمار آنها جاى داشت . فرزند ((شقرا))
در سوگ سيد جواد بسيار اندوهگين شده ، مرثيه اى غمبار سرود.
چون تب بيمارى واگير فرو نشست ، رنجورى همسر، دانش پژوه خسته جبل عامل را در نگرانى
فرو برد. او اينك علاوه بر كارهاى روزانه خويش بايد به تيمار نوزاد و همسر بيمارش
نيز مى پرداخت . هر چند سرانجام توفان دردها و ناتوانيها فرو نشست ، ولى نگرانى و
اندوه دانشور ((شقرا)) پايان نيافت .
نامه عبدالكريم كهنسال كه در آن سيد محسن را به گزينش يكى از دو كار زندگى در
((شقرا)) و يا انتقال پدر به نجف ناگزير ساخته بود،
پژوهشگر تهيدست جبل عامل را در غمى جانگاه فرو برد.
او نه ياراى دل بريدن از نجف داشت و نه توان مالى انتقال پدر، ناگزير به حرم اميرمؤ
منان على عليه السلام پناه برد، امام را به يارى فرا خواند. اين توسل سرانجام مؤ ثر
افتاد، نامه ديگرى از ((شقرا)) رسيد و
عبدالكريم ، فرزند را به تلاش در دانش اندوزى و فراموش كردن دشواريهاى زندگى پدر
فرا خواند. البته كرامت علوى بدين نامه محدود نبود چند سال بعد سيد عبدالكريم بى
آنكه هزينه اى بر فرزند تحميل كند، همراه گروهى از نيكان سمت نجف رهسپار شد.
مسافران جبل عامل چنان عبدالكريم كهنسال را از احترام و خدمت برخوردار ساختند كه او
بعدها به فرزندش گفت : اگر گروهى از فرزندان همراهم بودند، هرگز اينگونه به من خدمت
نمى كردند و اسباب آسايشم را فراهم نمى آوردند.
سرنوشت چنان تدبير كرده بود كه روشندل سالخورده جبل عامل به اميد زندگى بهتر به
عراق گام نهد و در روزهاى پايان عمر به تجربه دشوار خشكسالى عراق نشيند. خشكسالى
شگفتى كه به فروش كتابهاى سيد محسن و زيور اندك همسرش انجاميد. همزمان با پايان آن
سالهاى سخت سيد عبدالكريم زندگى را وداع گفت و به سفارش خود در صحن حضرت اميرمؤ
منان عليه السلام به خاك سپرده شد.
البته ستاره جبل عامل در كنار همه مشكلات نجف لحظه هاى زيبايى نيز داشت . لحظه هايى
كه پياده تا كربلا راه سپردن ، سفرهاى زيارتى به جايگاههاى مقدس و نشست با دوستان
صميمى را بايد در شمار آنها جاى داد.
هجرت به كوير
نامه هاى فراوانى كه شيعيان دمشق سمت نجف فرستادند، سرانجام سودمند واقع شد و
دانشور بزرگ خاندان امين را به خدمت در آن سامان مشتاق ساخت . بنابراين در واپسين
روزهاى جمادى الثانى سال 1319 ق . نجف را - پس از دو سال و نيم اقامت - ترك گفته ،
رهسپار دمشق شد و در روزهاى پايانى شعبان بدان شهر رسيد.
آفتاب ((شقرا)) كه به چيزى جز نيكبختى
مسلمانان نمى انديشيد با همه توان براى از ميان برداشتن سه عامل تيره روزى مؤ منان
ناآگاهى ، تفرقه و كژروى ها به نورافشانى پرداخت ايجاد مدرسه هايى براى آموزش و
پرورش دختران و پسران ، وقف زمين و ساختمانهايى براى پيشبرد اهداف آموزشى و چاپ و
انتشار كتاب هاى ويژه اين آموزشگاهها بخشى از تلاشهاى دانشور بيدار جبل عامل در
زدودن زنگار ناآگاهى و جهل از جامعه اسلامى به شمار مى آيد.
نگارش كتاب ((لواعج الاشجان )) درباره
شهادت امام حسين عليه السلام و نيز مجموعه پرارزش ((المجالس
السنيه )) در مناقب و مصايب معصومان پاك عليهم السلام ) گوشه
اى از كوششهاى وى در از ميان برداشتن كژروى هاى موجود در برگزارى عزاى پيشوايان پاك
بويژه حضرت امام حسين عليه السلام شمرده مى شود. البته آن بزرگوار بدين بسنده نكرده
، با نوشتن رساله ((التنزيه )) ضربه
اى اساسى بر پيكر كژانديشان ناآگاه وارد ساخت . در پى انتشار اين اثر، كه با هدف
پاكسازى گردهمايى مذهبى را از بدعتها و گمراهيها انجام شد، مردم ناآگاه چنان در
برابرش موضع گرفتند، كه برخى از دوستانش خطر ((انقلاب عوام
)) را به وى گوشزد كردند. آفتاب درخشان دمشق خود در اين باره مى گويد:
در برابر اين رساله برخى از مردم برخاسته ، هياهو برپا ساختند و ناآگاهان را به
هيجان آوردند... آنها در ميان بخش گسترده ناآگاه جامعه چنين پخش كردند كه فلانى
(سيد محسن امين ) بر پا داشتن عزاى امام حسين عليه السلام را حرام كرده و علاوه بر
اين مرا به خروج از دين متهم ساختند.
تبليغات فراگير درباره انديشمند مصلح دمشق چنان مؤ ثر افتاد كه حتى گروهى از
گويندگان مذهبى در مسجدها به بيان گمراهيهايش پرداختند و برخى از مردم با گرو نهادن
خانه خود و به دست آوردن اندكى پول ، در جهاد نامقدس ضد سيد محسن شركت جستند.
تها در توفان
1321 ق . براى دانشور پاك نهاد جبل عامل سال برآورده شدن آرزوهاى ديرين بود. او در
اين سال به زيارت بيت الله الحرام ، مدينة النبى صلى الله عليه و آله و سلم و بيت
المقدس توفيق يافت و با كوله بارى از خاطره ، تجربه و آرزوى تكرار زيارت به
((شقرا)) بازگشت . اندك اندك 1322 ق .
فرا رسيد و آتش جنگ نخست جهانى شعله ور شد. سرور فقيهان جبل عامل كه در چنان شرايطى
هرگز دورى از دمشق را پسنديده نمى ديد، فرآورده هاى كشاورزى اش را به بهايى اندك
فروخته ، رهسپار دمشق شد ولى بزودى دريافت كه زندگى در روستاى ((شقرا))
آرام تر و بهتر است ، بنابراين ديگر بار به زادگاهش روى آورد و با كار كردن در
زمينهايى كه از پدر به ارث برده بود، زندگى ساده اى را آغاز كرد. هر چند به سبب جنگ
وضعيت اقتصادى روز به روز دشوارتر مى شد و عرصه بر تنگدستانى چون وى تنگ تر مى گشت
، ولى مصيبتى سخت تر از قحطى همه منطقه را فراگرفت . اين مصيبت چيزى جز بيمارى همه
گير ((وبا)) نبود. بيمارى وحشتناكى كه
هواى زرد ناميده مى شد و در يك روز - تنها در ((شقرا))
- دوازده قربانى بر جاى نهاد. مردم نگران از سرايت بيمارى مردگان را رها كرده ، از
شستن ، حمل و تدفين آنها خوددارى مى كردند. دانشمند بزرگ جبل عامل اين بار نيز
مانند سالهاى بيمارى واگير نجف ، خدمت به انسانهاى دردمند را وظيفه خويش قرارداد و
همراه ((على زين )) و
((عشما بنت الذيب ))، كه به سبب تنگدستى به شستشوى
مردگان تن داده بودند، به كار دشوار حمل و نقل و تدفين مردگان پرداخته ، از كوچيدن
به آباديهاى سالم خوددارى كرد. او پس از سالها آن روزهاى تلخ را چنين به خاطر آورده
است :
هنگامى كه كسى مى مرد، ((على زين ))
با ((عمشا)) - يكى از اين دو تن - او
را مى شست . سپس من به خانه هاى مردم رفته ، به آنان مى گفتم : خارج شويد. آنها
برون آمده ، جنازه را حمل مى كردند من نيز پشت سر آنها مى رفتم ، بر جنازه نماز مى
گزارديم و آن را به خاك سپرده ، راه آبادى پيش مى گرفتيم ؛ ولى هنوز به خانه
نرسيده ، خبر جنازه ديگر مى رسيد. ما ديگر بار به نماز و تدفين مى پرداختيم و بدين
ترتيب همه روز ما در اين كار مى گذشت . روزى زنى تهيدست درگذشت ، هيچ كس حاضر نشد
كه زن در خانه اش شستشو داده شود. خرابه اى در آن نزديكى بود، گفتم او را در خرابه
شستشو دهيد، ولى همسايگان جلوگيرى كردند. سرانجام گفتم وى را درون ظرف بزرگى كه
شيره انگور مى فشارند غسل دهند. اندكى بعد شستشو انجام يافت ، ولى كسى نبود كه جسد
را به گورستان حمل كند. در اين لحظه چند مرد و زن ديدم و آنها را به برداشتن پيكر
واداشتم ، سه سوى تابوت را به آنها سپردم و خود سمت چهارم را گرفتم . در راه به
مردى برخورديم كه به جاى من زير تابوت قرار گرفت . پس از اندكى راه پيمايى حمل
كنندگان جسد، از غفلت من سود جسته ، تابوت را در گوشه اى بر زمين نهادند...
اين روزگار دشوار تا پايان جنگ جهانى ادامه يافت . سيد محسن در يادآورى روزهاى
ناگوار قحطى ، بيمارى و گرسنگى اين شعر را زمزمه مى كرد:
ععع ثم انقضت تلك السنون واهلها
|
فكانها و كانهم احلام عععع
|
مشكل عثمانيان
در اين سالها دو تن از ساكنان ((هرمل ))
به ((شقرا)) آمده ، از دانشور بزرگ
جبل عامل خواستند براى پايان دادن به درگيرى دو گروه از ساكنان آن ديار به
((هرمل )) سفر كند. هر چند با توجه به
شرايط موجود سفر بدان آبادى كار آسانى نمى نمود ولى آفتاب ((شقرا))،
كه از ميان برداشتن درگيريهاى مؤ منان را وظيفه الهى خويش مى دانست ، دشواريها را
به جان خريده روانه
((هرمل )) شد.
مساءله اى شگفت پيش آمده بود. يكى از سرمايه داران با بانويى ازدواج كرده ، پيش از
تولد فرزندش زندگى را وداع گفته بود. پس از مرگ وى همسرش پسرى به دنيا آورد. بستگان
حاج محمد على ادعا مى كردند كه نوزاد بدون آثار حيات تولد يافته است ولى همسر بر
اين باور بود كه فرزندش زنده پاى به گيتى نهاده و پس از لحظه اى درگذشته است .
يكى از مسؤ ولان بلند پايه ((هرمل ))
با ورود ستاره تابناك جبل جبل عامل به وى گفت : از دو جهت در تنگنا واقع شده ايم
يكى تنگناى اختلاف نژادها و مذهبها و ديگرى تنگناى دين كه دست ما را بسته است .
سيد محسن پاسخ داد اختلاف نژادها و مذهبها موجب دشوارى و تنگناست ، اين را مى پذيرم
ولى تنگناى دين قابل پذيرش نيست . مشكل حكومت عثمانى از ترك دين سرچشمه گرفته است .
اگر شما به فرمانهاى پروردگار عمل مى كرديد هرگز در سراشيبى سقوط و انهدام قرار نمى
گرفتيد.
آنگاه محفل دادرسى تشكيل داد و پس از تحقيق حق را با زن يافت . ولى از آنجا كه هيچ
كس حتى ماماى دهكده حاضر به گواهى حيات نوزاد در لحظه تولد نبود، ناگزير از دو طرف
خواست به صلح روى آورند. سپس در نشستى كه با نمايندگان دو طرف داشت ميان آنها صلح
برقرار كرد و مساءله اى كه مى رفت ، به رويارويى دو قبيله انجامد، فرجامى نيك يافت
.
باز در قدس
با پايان جنگ جهانى امير فيض بن الحسين فرمانرواى دمشق شد. سرور دانشوران جبل عامل
، كه در پى اصلاح امور مسلمانان بود، چنان مى پنداشت كه مردى چون فيصل - با توجه به
شيعه بودنش - مى تواند وى را در اين امر مهم يارى دهد بنابراين همراه گروهى از
دانشمندان جبل عامل به ديدارش شتافت و توانست از قدرت مالى وى براى پيشبرد امور
فرهنگى ، آموزشى مؤ منان بهره گيرد.
در پى اين سفر جاذبه فلسطين يك بار ديگر آفتاب ((شقرا))
را سمت خويش كشاند. آنچه در اين سفر بسيار قابل توجه مى نمايد. توجه آن بزرگ مرد به
وحدت صفوف دين باوران است . چون هنگام نماز عصر فرا رسيد، خدمتكار مسجد صخره ، كه
بزرگى و دانش سيد را دريافته بود، آنها را به گوشه اى مسجد برد تا با خاطرى آسوده
به عبادت پردازند. آفتاب شقرا پرسيد: چرا ما را بدين جاى آورده اى مى خواهيم در
نماز جماعت شركت كنيم .
خادم گفت : آقاى من ! شما با ما نماز مى گزاريد؟
مرجع شيعيان جنوب لبنان و دمشق پاسخ داد: چرا با شما نماز نگزاريم ؟ آيا ما و شما
هر دو مسلمان نيستيم ؟
آنگاه همگى برخاسته ، همراه امام مسجد نماز جماعت به جاى آوردند.
نماز باران
دانشور بزرگ جنوب لبنان علاوه بر دانش و روشن بينى از عرفان ، يقين و معنويت فراوان
بهره مى برد، پس از بازگشت به وطن مشاهده بى آبى زمين و بى ابرى پيوسته آسمان وى را
در اندوه فرو برد. او، كه همه چيز را از خداوند مى دانست ، مردم را به تلاش در جلب
عنايتهاى ويژه پروردگار فرا خوانده ، به روزه در روزهاى چهارشنبه ، پنج شنبه و جمعه
دعوت كرد و روز سوم فرمان داد در حالى كه دامن جامه را فرو چيده اند، برهنه پاى و
شكسته دل سوى دشت حركت كنند. در دشت سيد نيايشى سراسر فروتنى و پاكدلى به جاى آورد
و در پى آن نماز باران گزارده ، تا شامگاه هبه ندبه و نيايش ادامه داد. همزمان با
اذان مغرب همه افطار كرده ، نماز شامگاهى به جاى آوردند و سمت خانه هاشان روان
شدند. هنوز به خانه نرسيده بودند كه باران رحمت الهى فرو باريد و سراسر شب زمينهاى
تشنه را كامياب ساخت . البته اين تنها نماز باران سيد نبود و چند سال بعد نيز تكرار
شد.
مرجع وحدت و استقلال
با فروكش كردن شعله هاى نبرد جهانى و اشغال سرزمينهاى اسلامى از سوى فرانسه و
انگليس ، آفتاب ((شقرا)) به عنوان
مرجع مؤ منان منطقه به تاءييد، تقويت و هدايت نروهاى استقلال طلب پرداخت .
فرانسويان در نخستين اقدام پاشيدم بذرهاى تفرقه را تنها راه مقابله با مسلمانان
يافتند. البته اين امر با مهارتى ويژه انجام مى شد. براى مثال قانون ضد اسلامى وضع
مى كردند و چون با مخالفت دانشمندان دينى و مردم روبرو مى شدند اهل سنت را از اجراى
آن معاف مى ساختند. بدين ترتيب را دو گروه مسلمان از يكديگر جدا مى شد. سيد محسن در
برابر اين نقشه پليد ايستادگى كرده ، با اقدامهاى خويش آن را بى اثر ساخت . او براى
اينكه نشان دهد ميان شيعه هو سنى فاصله اى نيست در مدرسه علويه ، كه خود بنياد
نهاده بود، از استادان شيعه و سنى يكسان بهره مى برد. وحدت در اين مدرسه چنان بود
كه على قضمانى - دانش آموز اهل سنت - به عنوان مؤ ذن انتخاب شده ، هر روز به روش
برادران اهل سنت در مدرسه اذان مى گفت . مرجع كهنسال شيعه خود را پدرى مهربان براى
همه مسلمانان و بلكه همه انسانها به شمار مى آورد و درگيرى و نبرد ميان آنان را
شايسته مقام انسانيت نمى دانست روزى يكى از برادران اهل سنت نزدش شتافته ، گفت : مى
خواهم شيعه شوم .
سيد فرمود: فرقى ميان شيعه و سنى نيست . هر وقت خواستى مى توانى به نظارت مجتهدان
شيعه عمل كنى .
مرد كه هرگز گمان نمى كرد بدين سادگى در جمع شيعيان جاى گيرد، همچنان از سيد مى
خواست او را شيعه كند. مرجع مسلمانان نگاهى مهرآميز به وى افكنده ، فرمود:
بگوععع لا اله الا الله ، محمد صلى الله عليه و آله و سلم رسول الله .عععع
چون اين مرد اين كلمات را بر زبان راند، سيد فرمود: اينك شيعه جعفرى شدى .
مرد شگفت زده و ناباورانه مجلس را ترك گفت .
كردار و گفتار مرجع بزرگ مسلمانان جبل عامل سبب شد كه استعمار هرگز نتواند نقشه
اختلاف ميان برادران مسلمان را پياده كند.
البته آن مردالهى تنها بدين مقدار بسنده نكرده ، با سخنان روشنگرانه خويش مردم را
به سوى استقلال و رهايى از بند بيگانگان فرا مى خواند. كارگزاران فرانسوى كه وجود
دانشمند پرنفوذى چون سيد محسن را در صفوف مردم به سود خويش نمى ديد بر آن شدند تا
با سپردن مقام ((رئيس علماى شيعه در سوريه و لبنان
)) بدان بزرگوار، وى را به خويش نزديك ساخته ، فعاليتهايش را تحت كنترل
قرار دهند. آفتاب ((شقرا)) از پذيرش
پيشنهاد افسر فرانسوى سرباز زده ، فرمود
من از سوى خداوند وظيفه اى كه يادآورى كرديد، به عهده دارم و كسى كه از سوى
پروردگار وظيفه اى را به عهده گرفته ، ممكن نيست از سوى فرمانده شما نيز بدان
گمارده شود. پس به خاطر اعتمادى كه فرمانده به من نشان داد، تشكرم را به وى ابلاغ
كن و بگو خداوند به يارى قناعت مرا از خانه خوب ، اتومبيل ويژه ، مقام والا و همه
آنچه پيشنهاد كرديد، بى نياز ساخته است .
البته مرجع بزرگ مسلمانان و سوريه هرگز به نجات كشور و مردمى خاص نمى انديشيد. در
نگاه آسمانى وى همه كشورهاى اسلامى وطن شمرده مى شدند و همه ساكنان آن برادران
يكديگر به شمار مى آمدند. بنابراين هنگامى كه فلسطين به وسيله بريتانيا اشغال شد و
مردمش تحت فشار قرار گرفتند، قدرتمندانه به ميدان مبارزه گام نهاد و مردم را به
دفاع از آن فراخواند.
ناگفته پيداست كه تلاشهاى خستگى ناپذير آفتاب ((شقرا))
در از ميان برداشتن اختلافها و پيشگيرى از تفرقه مسلمانان به زمانى خاص محدود نبود.
آن بزرگوار پس از استقلال نيز بر وحدت ارج بسيار مى نهاد و هيچ چيز را با اين گوهر
رهايى بخش معاوضه نمى كرد. براى مثال هنگامى كه دولت سوريه قانون انتخابات را تصويب
كرد، در اطلاعيه اى اعلام داشت كه تعدادى از كرسيهاى مجلس را در اختيار اهل سنت و
بقيه را در اختيار اقليتهاى مذهبى قرار داده است . مرجع بزرگ شيعه در برابر اين
قانون كه آشكارا شيعه را از برادران اهل سنت جدا ساخته ، در گروه اقليتها قرار مى
داد، ايستادگى كرد و در نامه اى به سران دمشق ياآور شد كه شيعه مسلمانان را يك گروه
مى داند و هرگز خود را از برادران اهل سنت جدا نمى شمارد.
بدين ترتيب حكومت قانون را اصلاح كرد و شيعه و سنى را در يك گروه جاى داد. مجموعه
تلاشهاى آن فقيه وارسته در قبل و بعد از استقلال سوريه دولت را بر آن داشت كه نام
محله زندگى آن آفتاب بى غروب را به محله امين تغيير دهد.
آن بزرگوار در 1352 ق . فرصت يافت تا ديگر بار به عراق شتابد و از زيارت پاكان آن
ديار بهره مند شود. سيد پارسايان لبنان و سوريه پس از توقفى اندك در عراق راه ايران
پيش گرفت . او در بهار 1352 ق . بدان سرزمين گام نهاد و ضمن زيارت امام هشتم ، على
بن موسى الرضا بخشهايى از تاب نفيس اعيان الشيعه را نيز به پايان رساند.
فصل مرثيه
سرانجام رجب 1371 ق . فرا رسيد و سرور دانشوران لبنان پس از مدتى بيمارى ، سرانجام
براى هميشه ديده از جهان فروبست .
مؤ منان پيكر پاكش را تا زينبيه دمشق همراهى كردند و چنانكه سفارش كرده بود، همراه
ادوات ، عينك و قلمهايش به خاك سپردند.
از آن بزرگ مرد علاوه بر شاگردان فرزانه ، حدود 100 جلد كتاب و رساله بر جاى مانده
است . كتابهاى گرانقدرى كه بايد اعيان الشيعه ، تاريخ جبل عامل ، البحر الزخار فى
شرح احاديث الائمة الاطهار، حذف القتول عن علم الاصول ، حاشيه بر عروة الوثقى ،
المجالس السنيه فى مناقب و مصائب العترة النبويه و لواعج الاشجان را از مهم ترين
آنها به شمار آورد.
منابع
1. اعيان الشيعه ، سيد محسن امين ، ج 10.
2. الامام السيد محسن الامين .
3. دائردالمعارف الاسلامية الشيعيه ، حسن امين ، ج 3.
4. معجم المؤ لفين ، تراجم مصنفى الكتب العربية ، عمر رضا كحالة ، ج 4.
آية الله العظمى سيد محمد تقى خوانسارى
متوفاى 1331
بر چشمه سازان حضور
حسن ايدرم
از ولادت تا هجرت
در يكى از روزهاى ارديبهشت سال 1267 ق . كه بهار با ماه رمضان تواءمان گشته بود و
غنچه هاى ياد در آن مى شكفتند، در خوانسار شهرى كه جاى جايش چشمه اى سر به بيرون
آورده و چون نگينى سبز و بلند با دستهايى گشوده سخاوت را به تمام معنا به رخ مى
كشد، در خانه سيد اسدالله ، عالم بزرگ شهر، نورسيده اى پاى در حيات نهاد كه نام او
را محمد تقى گزاردند.
سيد محمد تقى جوانه اى بود روييده بر شاخه سار تبارى كه در عرصه علم و زندگى درخت
تناورى را شكل داده بودند و اين طليعه نيكويى براى او به شمار مى آمد. سلسله نسب او
چنين بود سيد محمد تقى خوانسارى فرزند علامه سيد اسدالله و او فرزند دانشمند محقق
سيد حسين و او فرزند عالم بزرگوار سيد ابوالقاسم ، فرزند دانشمند گرانمايه علامه
سيد حسين و او فرزند عالم فرزانه حاج ميرزاابوالقاسم ، فرزند دانشمند گرانمايه
علامه سيد حسين و او فرزند عالم فرزانه حاج ميرزاابوالقاسم ... .
و در پايان سلسله نيز سرچشمه دانش و عصمت امام موسى بن جعفر عليه السلام قرار داشت
.
ايام مكتب آمد، سيد محمد تقى در تيزهوشى گوى سبقت از همگنان ربود. او در اين سنين
كم هم جذبه هاى معنوى را در خود احساس مى كرد. او كه در مكتب خط را بخوبى آموخت و
قرآنى را به خط خود نشوت و آن را وقف مسجد كرد.
حوزه خوانسار كه در آن زمان به بركت پدران سيد محمد تقى و ديگر فرزانه هاى علمى اش
رونقى داشت ، دومين جايى بود كه سيد محمد تقى در دامنش استوارى يافت و قامت راست
كرد. سرعت فراگيرى سيد محمد تقى چنان بود كه به هفده سالگى نرسيده ، ادبيات عرب و
ديگر پايه هاى مقدماتى علوم اسلامى را فراگرفت . او در همين مدت قسمتهايى هم از فقه
و اصول دوره سطح را خواند.(262)
پاى درس بزرگان
خوانسارى جوان پس از مشورتهايى كه با پدر كرد براى تكميل اندوخته ها رهسپار حوزه
ديرپاى نجف شد. هجرت به نجف بر شتاب حركت او افزود .او در نجف پس از تكميل درسهاى
ناتمام ، در درس محققان بزرگ اين رشته ها حاضر شد تا جوانه هاى اجتهاد كه از
توانايى در تحقيق ريشه مى گيرد در او برويند. خوانسارى جوان چهار سال در درس فقه و
محقق بزرگ اصولى آية الله آخوند خراسانى شركت كرد. در كنار اين آدرس به درس فقيه
برجسته آية الله سيد محمد كاظم طباطبايى يزدى هم حاضر گشت . بعد از ارتحال اين دو
او از درسهاى اصول آية الله نائينى ، آية اللله آقا ضياء عراقى و از درس فقه آية
الله در گرفتن اجتهادنامه خود از اساتيدش كوشش نكرد. اما آقا ضياء عراقى - كه
بارها مقام اين شاگردش را ارج نهاده و گفته بود ((و حفظ مقام
و نگهدارى شؤ ونات آقاى خوانسارى را مانند علماى متاءخر بر خود فرض مى دانم
)) هنگامى كه او بعدها به ايران بازگشته بود، اجتهادنامه وى را از نجف برايش
فرستاد. افزون بر اين آقاى خوانسارى از اين استاد خود اجازه روايى نيز يافته بود.(263)
بر بلنداى حماسه
با شروع جنگ جهانى اول كه حكومت عثمانى به نفع آلمان درگير اين جنگ شد و در صف
متحدين قرار گرفت ، قمرو عثمانيها در حيطه جنگ واقع گرديد. در 28 آبان 1293 ق .
بصره و حوالى آن به تصرف قواى انگليس درآمد. موقعيتى حساس بود، دولت عثمانى از
روحانيون كمك طلبيد علماى شيعه با آنكه استبداد گسترده از طرف آن دولت بر جامعه
اكثريت شيعى عراق روبرو بودند، نتوانستند در چنين هنگامه اى ناظر پايمال شدن سرزمين
مقدس عراق شوند. اين بود كه جمع بسيارى از مراجع فتواى جهاد دادند و چون خود در
سنين پيرى بودند فرزندانشان را به نيابت خويش رهسپار نبرد كردند و گروه ديگرى از
مجتهدان نيز خود راهى صحنه جهاد گشتند. در ايام محرم فتواهاى شورانگيز جهاد شراره
حماسه را بويژه در جان طلايه داران دانش برانگيخت و در اين ميان آقاى خوانسارى نيز
كرسى درس و تحقيق را رها كرد و در صف رهسپاران جهاد قرار گرفت . او به گروه
مجاهدانى كه به همراه آية الله سيد مصطفى كاشانى عازم نبرد بودند، پيوست . اين گروه
سوار بر كشتى در رود دجله و فرات پيش تاختند و خود را به صفوف مقدم جبهه در حوالى
بصره رسانيدند.
آقاى خوانسارى در سنگرهاى جلو جبهه همراه با همدرسان خود آقاى سيد ابوالقاسم كاشانى
و آقاى بختيارى زاده مستقر گشت . او در نبرد با هزار تيرى كه داشت و با مهارتى كه
در تيراندازى يافته بود سينه سپاهيان دشمن را آماج خشم ساخت و آنگاه كه دشمن براى
درهم شكستن مقاومت جنوب هجومى سخت را آغاز كرد او پر نشاط برود و خنده هاى بلندش
تعجب دوستان را برمى انگيخت و وقتى هم كه سايه رخوت بر گروهى از جنگاوران افتاد باز
فرياد او كه حرام بودن عقب نشينى در برابر دشمن را اعلام مى كرد، پرطنين بود، و
شگفت تر زمانى بود كه با تنگ تر شدن حلقه محاصره دشمن مجاهدان مهياى مرگ مى شدند و
او شور نماز داشت و همگان را به آن مى خواند. گويى نماز عاشورايى حسين عليه السلام
در ذهنش زندگى يافته بود.
قواى دشمن پيروزيهاى شايانى در جبهه فرات به دست آورد. ولى شكست در كوت العماره پاى
رفتن را از آنان گرفت و به ناچار جبهه جنگ از جنوب به شرق تغيير يافت .
با اشغال بغداد كه مقارن با پيروزيهاى ديگر متفقين بود، پايان جهاد فرارسيد. از آن
سو اشغالگران در تعقيب نيروهاى مقاومت برآمدند. دستگيريهاى وسيعى آغاز گشت و
سرانجام خوانسارى جوان هم كه در نبرد از قسمت پا مجروح شده بود، دستگير شد. مجاهدان
عرب تنها با سپردن تعهدى آزاد گشتند اما برخورد با مجاهدان ديگر متفاوت بود.
انگليسى ها از آزادى آنان اجتناب ورزيدند. در اين ميان وساطتهايى نيز براى آزادى
آقاى خوانسارى صورت گرفت ولى بى ثمر بود. اشغالگران اسراى جنگى را در بندر بصره جمع
نموده ، آنجا يا كشتى هايى به اسرارتگاههاى خود در مستعمراتشان فرستادند و آقاى
خوانسارى و قريب چهارصد تن ديگر از اسراء به جزيره سنگاپور برده شدند. چهار ماه طول
كشيد تا كشتى آنان در آن سرزمين پهلو گرفت . در سنگاپور، اسرا در زندانى صحرايى
قرار داده شدند. در اين زندان گروهى از مردمان وحشى جزيره نيز به نام كوكا به چشم
مى خوردند. آنها به آدمخوارى معروف بودند از آن رو هر روز صبح كه شيفت زندانبان عوض
مى شد اسرا سرشمارى مى شدند. در آن محيط خش آقاى خوانسارى به تلاش علمى روى آورد.
او علاوه بر تدريس منطق و حكمت ، خود نيز به آموختن پرداخت و توانست زبان انگليسى
را از يك راجه هندى بياموزد. رئيس زندان كه متوجه مقام علمى او شده بود با توجه به
آشنايى او به زبان انگليسى از او خواست كتابى گمراه ساز را ترجمه كند. او با آنكه
روزهاى سختى را پيش روى خود داشت با اين درخواست مخالفت نمود. و شايد هم براى
انتقام از اين سرسختى بود كه زندانبانان قصد جان او را كردند. او خود در اين باره
گفته است :
((روزى همه به بيرون رفته بودند و من تنها بودم . زندانبانان
حيوانى وحشى را از آن دم در بر درون زندان ول كردند. حيوان جستى زد و بسرعت به طرف
من آمد. خيلى نزديك شد اما كارى به من نداشت . به دم در رفت و دو مرتبه برگشت . چند
دفعه اين كار را انجام داد ولى كارى با من نكرد.))
بعدها كه راجه هندى آزاد شد در آزادى آقاى خوانسارى كوشيد. در نتيجه آقاى خوانسارى
نيز پس از گذشت چهار سال تحمل رنج اسارت ، آزاد گشت .(264)
مرجعيت
آية الله خوانسارى بعد از رهايى از اسارت به زادگاهش خوانسار بازگشت . پس از آن ،
آوازه حوزه نوبنياد سلطان آباد اراك ، در او شيفتگى نخستين را زنده ساخت و از همين
رو در حوزه سلطان آباد به احترام آية الله حائرى در درسشان شركت جست و خود نيز
جداگانه به تدريس فقه ، اصول و حكمت پرداخت . ديرى نگذشت كه او توجه آية الله حائرى
را به خود برانگيخت . آقاى خوانسارى در سلك ياران نزديك و مشاوران برجسته (هياءت
استفتايى ) آية الله حائرى قرار گرفت . وى در پى اين نزديكيها نقش برجسته اى در
شكل گيرى حوزه علميه قم ايفا كرد و مشوقى در هجرت آية الله حائرى به قم بود. در سال
1315 ش . حوزه قم در ماتم از دست دادن بنيانگذارش به سوگ نشست . در آن موقعيت خطير
آية الله صدر و آية الله حجت و همچنين آية الله خوانسارى كه سه تن از شاگردان و
ياران برجسته آية الله حائرى بودند، براى تصدى مسؤ وليت حوزه و عهده دارى رهبرى
دينى مردم مورد توجه قرار گرفتند. در اين ميان آية الله خوانسارى با شايستگى هاى
فراوان اخلاقى و علمى كه داشت پيشگام نگشت ، اما شيخ محمد صدوقى و شيخ مجتبى عراقى
و تنى چند از دوستانشان در پاگيرى مرجعيت ايشان تلاش ورزيدند. درس خارج براى ايشان
تدارك گرديد و قرار شد ادامه درس استادش حائرى را بگويد. رفته رفته اين شخصيت
برجسته مورد اقبال جامعه ايرانى قرار گرفت و با طرح جواز رجوع در مسائل احتياطى به
ايشان از طرف آية الله سيد ابوالحسن اصفهانى دامنه مرجعيت او گسترش يافت . اما با
اين همه او آية الله صدر و آية الله حجت براى حاكم نمودن وحدت رهبرى دينى مردم و
زدودن شائبه هاى تفرقه ، آية الله بروجردى را به قم خواندند و با اصرار زياد او را
بر اين سمند نشاندند.
سالهاى طولانى تدريس آية الله خانسارى كه از حوزه نجف آغاز گشت ، جمع زيادى از
آموختگان فضل او را همراه داشت . در سالهاى آخر تدريس هم درس خارج او چنان با عمق
و دقت طرح مى شد كه تنها شايستگانى چند ياراى حضور در آن را يافتند. آثار علمى
ايشان غير از آن رساله هاى فتوايى كه نظريات فقهى ايشان را در بر داشت ، تقريرات
درسهاى خارجى بود كه شاگردانش جمع آورى كرده بودند. از آن جمله درس طهارت ايشان بود
كه به همت شاگرد برجسته اش آية الله محمد على اراكى و درس صلوة كه از سوى شاگرد
فرزانه ديگرشان آقا مجتبى عراقى نگارش يافت .(265)
نماز
نماز آية الله خوانسارى حديث شگفتى داشت . در او چنان باور خدا تجلى كرده بود كه در
نماز حجاب برمى كشيد و روحش به بهشت ياد درمى آمد. او خود در اين باره چنين گفته
بود: در نماز كه مى ايستم مثل اين كه است كه با خدا شفاهى صحبت مى كنم و انگار رخ
به رخ هستم . در پى نماياندن اين چهره معنوى او بود كه با درخواست جمعى از دل
باوران ، آية الله سيد احمد خوانسارى ، برقرارى نماز جماعت فيضيه را به او واگذاشت
. در اين نماز پرشكوه حتى مقدسانى كه ترديدشان در عدالت امامان جماعت بسيار بود و
به هر كس اقتدا نمى كردند، بى هيچ واهمه اى با او به نماز مى ايستادند. بعضى از
شبها هم كه آقاى خوانسارى نمى آمد آية الله (امام ) خمينى كه از اساتيد بنام حوزه
بود اقامه نماز مى كرد. از آن رو كه نماز جمعه در نظرگاه فقهى آية الله خوانسارى
واجب احتياطى بود در حوالى سال 1320 بعد از ساليان سال اين نماز متروك و مهجور
مانده بود، از سوى آن فقيه بزرگ در مدرسه فيضيه بپا شد. بعدها فيضيه هم گنجايش خيل
آن همه مشتاقان نداشت . براى همين ، مكان نماز به مسجد امام حسن عسكرى عليه السلام
انتقال يافت . برگزارى اين نماز چنان پرتاءثير شد كه به دنبال آن در بيشتر شهرها
نماز جمعه جانى تازه گرفت .(266)
نماز باران
يكى از حوادث مهم كه از آثار شهودى آقاى خوانسارى از نگاه دينى ، نماز بارانى است
كه او آن را اقامه نمود تا تجلى دعا و نماز را در زندگى به گونه اى ملموس آشكار
كند. در شهريور 1320 كه متفقين در ايران به طور انبوه حضور يافتند. در آن موقع موجى
از قحطى و نابسامانى در كشور به راه افتاد. قسمتى از سپاه متفقين در منطقه خاكفرج
قم استقرار يافت و بعد از مدتى كنترل شهر در دست آنان قرار گرفت . اشغال هنوز ادامه
داشت كه زمينهاى مساعد و وسيع شهر قم - كه به صورت ديم كشت مى شد - با گذشت دو ماه
بهارى از سال 1323 هنوز تشنه بودند. با بروز اين خشكسالى موقعيت غذايى مردم بحرانى
شد. اهالى قم ، چاره در خواندن نماز باران ديدند. آنان به جستجوى امامى برآمدند تا
آنها را به ساحل اجابت رساند و با خلوص و صفايش خواستن را معنى بخشيد. مردم راهى
خانه هاى آقايان صدر، حجت و خوانسارى شدند. آقايان صدر و حجت در پاسخ مردم گفتند
اگر شما وظيفه هاى شرعى خود را بجا آوريد، آسمان و زمين دستهايشان بر شما گشوده
خواهد بود. اما آقاى خوانسارى نتوانست جواب نه بگويد و مردم هم گمان بردند او موافق
با خواندن نماز باران است . به همين علت اطلاعيه هايى در سطح شهر نصب گرديد كه آقاى
خوانسارى در روز جمعه نماز استسقا خواهد خواند. گروهى ايشان را از پايان بد كار بيم
دادند اما او گفت حالا كه چنين شده ، خواندن اين نماز بر من تكليفى است و هر چه
صلاح باشد همان واقع خواهد شد. با نزديك شدن لحظه موعود بهائيان شهر، متفقين را به
انگيزه هاى اين حركت بدبين نمودند تا جايى كه اين نيروها در پوششى دفاعى رفتند. در
روز موعود، جمعيت از گوشه و كنار شهر روانه شدند تا به صحراى خاكفرج كه در نيم
كيلومترى شهر قرار داشت و مصلاى آن محسوب مى شد بروند. آية الله خوانسارى هم با
طماءنينه و آرامش مخصوص و در حالى كه پاها را برهنه كرده و تحت الحنك انداخته بود
با عده اى از همراهان به سمت آن نقطه حركت نمودند. جمعيت افزون بر بيست هزار نفر
بود و 3/2 ساكنان شهر را در بر مى گرفت . با عبور آرام مردم از كنار پادگان ، شائبه
هاى ترديد زدوده شد و توطئه بهائيان بى اثر ماند. آن روز نماز خوانده شد اما اثرى
از اجابت ديده نشد. آية الله خوانسارى كه بارها عطوفت و مهربانى پايان ناپذير خدا
را با همه وجود خود درك كرده بود، بخوبى مى دانست كه خواستن را با اصرار معنا بخشد.
چه آنكه اگر خواهش باشد اجابت حتمى است . او بعد از پايان درس و بحث از شاگردانش
خواست كه تا همپاى او باز به كوى خواهش روند و نماز بارانى ديگر بخوانند. اين بار
نماز در باغهاى پشت قبرستان نوبپاگشت . غروب يكشنبه فرا رسيد و آسمان بى تكه ابرى
سرخ گونگى خورشيد را به نظاره نشست . گزارش هواشناسان غربى كه در پادگان خاكفرج
بودند گوياى اين بود كه بارشى روى نخواهد داد.
دين ناباوران زبان تمسخر گشودند. استاد رسولى در خاطره خود مى گويد:
((آن روز گذشت و ما مطابق معمول به نماز جماعت آية الله خوانسارى در مدرسه
فيضيه رفتيم . اكنون يادم نيست كه به چه مناسبتى شبها در مدرسه فيضيه بعد از نماز
جلسه روضه خوانى و سخنرانى بود. مرحوم حاج محمد تقى اشرافى به منبر رفت و هنوز
اوايل سخنرانى ايشان بود كه باران شروع شد... آن شب باران مفصلى آمد.))
اين باران چنان گسترده و بى امان بود كه تا آن وقت چنين بارشى را كسى سراغ نداشت .
بى سيم هاى پادگان خاكفرج به كار افتاد و خبر اين حادثه شگفت به جهان مخابره شد و
در مدتى كوتاه پس از تاءييد آن از طرف مقامهاى رسمى لندن و آمريكا، از طريق راديو
انعكاس جهانى يافت .(267)
حج نمونه
تا شهريور 1328 ش هفت سال مى گذشت كه ايران از حج محروم بود. در آن سال حضور
روحانيان كه تشنه تر از همه مى نمودند در اين حج ، حضورى پرجلوه بود. حضورى آنچنان
كه حج آن سال را حجة العلما ناميدند. روحانيان بزرگى چون آية الله ميرزا محمد فيض و
تنى چند از علماى برجسته در اين حركت به چشم مى خوردند. آية الله خوانسارى هم به
دعوت يكى از بازاريان تهران به اين كاروان پيوست . در همان روزهاى نخست ورود ايشان
به مكه او وحدت آفرين گشت و با اعلام ثبوت رؤ يت ماه از طرف ايشان اختلاف رخت بربست
و وقتى هم كه جمعى از شيعيان از او تقاضاى برپايى جماعت نمودند، او بى اعتنا به
درخواست ايشان ، به نمازجماعت برادران اهل سنت رفت . چه آنكه اين حج براى همبستگى
بود و دلبستگى و دميدن روح برادرى ، تا در سايه وحدتى ظاهرى روحها به وحدت رسند در
مدينه نحل اقامت آية الله خوانسارى جاى آمد و شد هياءت ها و كاروانهاى مذاهب مختلف
بود. از جمله آنها هياءت علماى مصر به سرپرستى شيخ حسن البناء، مرشد عام جمعيت
اخوان المسلمين بود. گفتگوهاى دوستانه اش آغاز گشت و تلاش آية الله خوانسارى در
نزديكى و ايجاد تفاهم هر چه بيشتر بود. در پاسخ به اين خبر اخوان وحدت ، خطباى مصرى
هم با او، همصدا گرديدند.(268)
فتواهاى شورآفرين
آية الله خوانسارى همگام با آية الله حاج آقا حسين قمى ، پيشگام مبارزه عليه كشف
حجاب ، در اين مبارزه شركت نمود. او در آن جو پراختناق در فتواى روشنگرانه بر زرورى
بودن حجاب پاى فشرد.(269)
با شروع شكل گيرى توطئه اشغال فلسطين ، آية الله خوانسارى با فرياد آية الله كاشانى
همنوا بود. او در فتوايى فداكارى و كمك مسلمانان را در قضيه فلسطين و جنگ صهيونيسم
واجب شمرد سرانجام فريادها كارساز شد و هزاران فدايى اسلام آماده عزيمت به فلسطين
گرديدند اما با سنگ اندازى هاى دولت وقت اين اعزام چشمگير انجام نپذيرفت .(270)
همگامى آية الله خوانسارى با آية الله كاشانى مرزهاى فراترى پيموده است . او با
فتوايى سرنوشت ساز ملى شدن نفت را اعلام كرد و قطع دست غارتگران را از اين سرمايه
خداداد خواهان گرديد. در هنگام برگزارى انتخابات مجلس هفدهم كه پس از پيروزى نهضت
ملى انجام گرفت ، ايشان بار ديگر به يارى رهبرى نهضت آية الله كاشانى شتافت و در
فتوايى مهم شركت در انتخابات را اداى وظيفه شرعى دانست و سستى در اين راه را عملى
مسؤ وليت آفرين در پيشگاه خدا قلمداد نمود. انتشار اين فتوا، تاءثير بسزايى در
انتخابات مزبور گذاشت . و در تهران تاءثير آن شگفت آورتر بود.(271)
|