53- آية الله العظمى حاج سيد احمد خوانسارى
(متولد1309-متوفى 1405 ه.ق)
مرحوم آية الله العظمى الحاج السيد احمد بن الحاج يوسف
الخوانسارى(قدسسره الشريف)، از سادات عظام و فقهاى كرام است كه با سى تبار
نسب به حضرتموسى بن جعفر(ع) مىرساند.او يكى از پرچمداران فقه و فقاهت و
يكى از مراجععظام و عاليقدر و فقهاى نامدار شيعه در قرن چهاردهم هجرى
مىباشد.
تحصيلات:
او در 18 ماه محرم1309 در شهر ادبپرور خوانسار در يك خانواده
روحانىديده به جهان گشود،و تحت عنايت پدر و مادر دلسوز رشد و نما كرد و
علوم مقدماتىرا در زادگاه خود از محضر علماى آن سامان،به ويژه مرحوم آية
الله حاج سيد محمدحسن(متوفى1337 ه.ق)و دامادشان،مرحوم آية الله حاج سيد
على اكبر خوانسارىفرا گرفت.سپس جهت تكميل معلومات به حوزه اصفهان مهاجرت
نمود و از محضرآيات عظام:مرحوم حاج مير محمد صادق مدرس،آخوند ملا عبد
الكريم جزى و ميرزامحمد على تويسركانى فرا گرفت.آنگاه محض رفع عطش دانشجويى
خويش،جهتتكميل معلومات به دار العلم نجف اشرف عزيمت نمود و در آن حوزه
هزار ساله،دوسال در درس آية الله آخوند خراسانى و چندين سال هم در درس
مرحوم صاحبالعروة و مرحوم آية الله آقا ضياء عراقى و اساتيد ديگر فقه و
اصول شركت جست تا بهمدارج عاليه علمى در بخش فقه،اصول،فلسفه و رياضيات
نائل آمد.سپس در سال1335 ه.ق با دست پر به ايران بازگشت و در اراك اقامت
گزيد و از محضر پر فيض آية الله العظمى حاج شيخ عبد الكريم حائرى در اراك
استفاده شايانى برد.
پس از آنكه آية الله حائرى در سال 1340 ه.ق بنا به دعوت حوزه علميه
قم،درآن شهر اقامت گزيد،مردم اراك از محضر ايشان درخواست نمودند كه
مرحومخوانسارى به جاى ايشان اقامه جماعت و رفع مراجعات مردم را
بنمايد.مرحومحائرى با اين امر موافقت كردند.پس از مدتى اقامت در اراك در
يكى از جلسات ازآية الله مؤسس شنيده شد كه فرموده بودند كه ما مىخواستيم
آقاى سيد احمدخوانسارى،اعلم علماى شيعه باشد،ولكن ايشان قناعت كردند كه
اعلم علماى اراكباشند.محض شنيدن اين سخن كه حاكى از رضايت ضمنى آية الله
مؤسس در موردحضور ايشان در قم بود،به قم مهاجرت و در اين شهر اقامت
مىگزينند.پس از دو ماهاز ورود ايشان،آية اللهحائرى محل اقامت
نمازجماعتخود را در مدرسهفيضيه به ايشان تفويض،ودر اولين جلسه جماعت،خود
شخصا شركت نموده ونماز خود را به ايشان اقتداءمىكنند.به اين ترتيب عدالتو
شايستگى معنوى ايشان راتاييد مىفرمايند.
مرحوم خوانسارى درمدت اقامتخود در قم،ازاحترام و تجليل خاصمدرسين و
فضلاء برخورداربودهاند.در درس خارج ايشان جمعى از بزرگان و معاريف حوزه
شركت مىجستند و افرادى مانند امام موسىصدر،و آية الله منتظرى از شاگردان
فقه و فلسفه ايشان به شمار مىآيند.
اقامت در تهران:
پس از درگذشت آية الله حاج آقا يحيى سجادى،امام جماعت مسجد سيدعزيز الله
در محرم 1370 ه.ق،جمعى از اهالى تهران از مرجع بزرگ آية الله
العظمىبروجردى تقاضا مىكنند كه شخصيتبزرگى را به تهران اعزام نمايند تا
در مسجد حاجسيد عزيز الله اقامه جماعت نموده و به امور دينى مردم و حل و
فصل مسائل مباشرتنمايد. (1)
مرحوم آية الله بروجردى شخص با كفايت آية الله خوانسارى را كه از نظر
زهد،تقوا و مبارزه با هواى نفس مشهور عام و خاص بودند،به تهران اعزام و تا
آخر عمر درمسجد حاج سيد عزيز الله تهران به اقامه نماز جماعت و تدريس خارج
فقه و اصولمشغول،و عمر پر بركتخود را در خدمتبه اسلام و حوزههاى علمى
سپرى نمودند.
حقير در اوايل جوانى كه در ارتباط با دانشگاه و مسائل مربوط به نشر
كتاب،رفت و آمد بيشترى داشتم،و نوعا مسيرم از داخل بازار سراى گلستان و
بوستان انجاممىگرفت، نزديكىهاى ظهر،سيد بزرگوار و جليل القدرى را
مىديدم كه همراه يكنفر،بدون كوچكترين تشريفات و بيا و برو،از ميان محيط
شلوغ و مردم مشغول كسبو داد و ستد عبور مىنمايد و به سوى مسجد سيد عزيز
الله در حركت مىباشد.درحركت و رهسپارى ايشان، كوهى از وقار و متانت را
مىديدم كه روح و روحانيت وصفا و معنويت را به تماشاگران مىبخشيد،و معنويت
اسلام را به بازاريان و مردم غرقدر ماديات عرضه مىكرد.با مشاهده
ايشان،بازاريان كركرهها را پائين كشيده،به سوىنماز جماعت مىشتافتند.همين
مرجع بزرگوار گاهى در راهبندانهاى بازار،همانند مردمعادى متوقف و بدون
كوچكترين امتياز و تشخص،با يك حالت عادى و خاكى عبور ومرور مىنمودند.بعدها
شناختم كه چه گنجينهاى بوده است،به حدى كه حضرت امام(ره)پس از فوت آية
الله بروجردى،پيشنهاد داشتهاند كه آية الله خوانسارى به قمبازگردند و همه
پشتسر او بايستند و مرجعيت نيرومند و پايدار شيعه را استحكامبخشند،و از
تعدد رسالهها كه همان تشعب و پراكنده ساختن قدرت شيعه است،جلوگيرى به عمل
بياورند.از اين پيشنهاد معلوم مىگردد كه آن مرحوم،شايستگى ولياقت چنين
مديريت والايى را داشته است كه كانديداى چنين رتبت و منزلتباشند.
مرجعيت عمومى:
پس از درگذشت آية الله العظمى بروجردى،جمع كثيرى از مردم ايران و
برخىاز كشورهاى مجاور،به ايشان رجوع و از رساله ايشان استفاده كردند،و در
اواخر،مرجعيت ايشان عظيمتر و فراگيرتر گرديد،به حدى كه اداره مالى
حوزههاى علمىايران و ساير بلاد،بيشتر بر دوش مبارك ايشان قرار داشت،و
آنچنان از نظر امكاناتمالى نيرومند و پرتوان بود كه شهريهاش چندين ماه پس
از رحلت نيز استمرار داشت.
تاليفات:
از تاليفات اين فقيه نامدار و زاهد پارسا،كتابهاى زير قابل ذكرند:
1-جامع المدارك في شرح المختصر النافع،در7 مجلد،چاپ انتشاراتاسماعيليان
قم،يك دوره فقه استدلالى منقح و مهذبى است كه جامع وجازت لفظ ودقت و
گستردگى مطالب مىباشد.
2-العقائد الحقة،در علم كلام،پيرامون معتقدات شيعه و دفاع از مبانى
كلامى آن.
3-حاشيه بر العروة الوثقى
4-رساله عمليه توضيح المسائل
5-رساله مناسك حجمداخله در امور سياسى:
معظمله از آغاز نهضت اسلامى به رهبرى روحانيت،سهم ارزنده و
مؤثرىداشتهاند و حق بزرگى نسبتبه شكلگيرى پايههاى انقلاب اسلامى
دارند.
در آن روزهاى نخستين كه همراه ديگر علماء در بازار تهران به حالت
اعتراضنسبتبه اعمال دستگاه حركت مىنمودند،مورد هجوم پليس و ماموران
امنيتى قرارگرفتند و مقدارى از ناحيه پا جراحتبرداشتند.از ايشان
اعلاميههاى متعددى دربارهانقلاب صادر شده است.
نمونهاى از اعلاميههاى ايشان:
ايشان به مناسبت تبعيد حضرت امام به تركيه و توقيف برخى ديگر از
بزرگان،اعلاميه زير را صادر نمودند:
«بسم الله الرحمن الرحيم.الحمد لله رب العالمين و الصلوة و السلام على
خيرخلقه محمد و آله الطاهرين و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم.
حوادث اسفآور يكى دو روز اخير كه منجر به قتل و جرح يك عده
مردمبىگناه و توقيف حضرت آية الله خمينى و آية الله قمى و ديگر آقايان
عظام شده است،موجب كمال تاثر و تاسف حقير گرديد.با كمال تعجب مشاهده مىشود
مسئولينامنيت كشور با نهايت گستاخى حضرات آقايان مراجع عظام و علماى اعلام
دامتبركاتهم را موافق امورى كه مبانيت آنها با شرع مطهر محرز و مكرر تذكر
داده شدهاست،جلوه مىدهند.
حقير در اين موقع حساس،لازم مىدانم اولياء امور را متذكر سازم انجام
اينگونهاعمال ضد انسانى نسبتبه حضرات علماى اعلام،و قتل و جرح مردم
بىپناه،نه تنهاموجب رفع غائله نخواهد بود،بلكه جز تشديد امور و ايجاد
تفرقه و وخامت اوضاع،اثر ديگرى نخواهد داشت. موجب كمال تاسف است كه بايد
حريم مقدس اسلام وروحانيت از طرف اولياى امور اين چنين مورد تجاوز قرار
گيرد.انا لله و انا اليه راجعون. از خداوند متعال عز اسمه مسالت دارم كه
اسلام و مسلمين را در كنف عناياتخود از همه حوادث،مصون و محروس بدارد و ما
توفيقى الا بالله،عليه توكلت و اليهانيب.
الاحقر احمد الموسوى الخوانسارى،13 محرم1383 ه.ق»
ايشان علاوه بر اعلاميه فوق،اعلاميهها و تذكرات فراوانى در مواقع
حساسصادر نمودهاند و پس از پيروزى انقلاب نيز تذكرات و خير انديشيهايى
نسبتبه اولياىامور جمهورى اسلامى داشتهاند،و اين امور همه نشانگر آن
مىباشد كه ايشان در تمامموارد،از مولى و پيشوا و حجت الله في الارضين
الهام مىگرفتند و كوچكترين پيروىاز هواى نفس و انانيت و خوشآيند مردم
نداشتهاند.
وفات:
سرانجام اين عالم بزرگوار،پس از96 سال عمر پر بركت،در اثر كسالت
درنخستين ساعات بامداد روز شنبه مورخ 30/10/63 مطابق27 ربيع الثانى 1405
ه.قدار فانى را وداع،و به ديار جاودان شتافت،و جهان اسلام و حوزههاى
علميه را عزادارساخت.
به مجرد انتشار خبر ارتحال اين فقيه ربانى،امام امتبه حوزههاى علمى
تسليتگفت و درسهاى حوزه يك هفته تعطيل شد،و از طرف دولت در سراسر كشور
عزاىعمومى اعلام،و بازار تهران هم سه روز تعطيل گرديد.جنازه مطهر ايشان به
قم انتقاليافته،و در جوار استاد بزرگوار خود،در حرم كريمه اهل بيت،حضرت
معصومه(ع)مدفون گرديد.
دو اعلاميه تسليت:
امام امت در اعلاميه تسليت فرمودند:
«بسم الله الرحمن الرحيم.انا لله و انا اليه راجعون.خبر رحلت مرحوم
مغفورآية الله خوانسارى رحمة الله عليه موجب تاسف و تاثر گرديد.اين عالم
جليل و بزرگوار و مرجع معظم كه پيوسته در حوزههاى علميه و مجامع متدينه
مقام رفيع و بلندى داشت وعمر شريف خود را در راه تدريس،و تربيت و علم و عمل
به پايان رساند،حق بزرگىبر حوزهها دارد،چه اينكه با رفتار و اعمال خود و
تقوا و سيره خويش،پيوسته درنفوس مستعده،مؤثر و موجب تربيتبود.
از خداوند تعالى براى ايشان رحمت و مغفرت،و براى علماى اعلام وحوزههاى
علميه صبر و اجر خواستارم.و السلام على عباد الله الصالحين.
روح الله الموسوى الخمينى.29 ديماه1363 ه.ش»
پيام آية الله العظمى گلپايگانى:
آية الله العظمى گلپايگانى كه علاقه فراوان و ارتباط عميقى بين آن دو
بزرگوارحاكم بود،در تلگراف تسليت چنين مىنويسد:
«بسم الله الرحمن الرحيم.ثلمة لا تسد و كسر لا يجبر.با كمال تاسف
رحلتمرجع عاليقدر، بقية السلف و اسوه فضايل و تقوا و فقيه اهل بيت(ع)حضرت
آية اللهآقاى حاج سيد احمد خوانسارى(قدس سره)را به آستان اقدس بقية
الله(ارواحالعالمين له الفداء)و به محاضر علماى اعلام و حوزههاى علميه و
به عموم ملتمسلمان و شيعيان جهان تسليت عرض مىكنم.
آن فقيد روحانيت در علم و عمل و مخالفت هوى و اطاعت مولى و ترك اقبال
بهدنيا و انقطاع الى الله و جامعيت علمى و تدريس و تاليف و عبادت و تواضع
در بيش ازنيم قرن مشار اليه بالبنان و مسلم بين اقران بود.ضايعه رحلت ايشان
را نمىتوان باتوصيفات بيان كرد،و بيش از حد تصور با فقدان ايشان در حصن و
حصين رخنه افتاد.
انا لله و انا اليه راجعون.
محمد رضا الموسوى الگلپايگانى.»
تحليلى جزئى از دو تسليت مهم:
اين دو اعلاميه تسليت از دو سيد سند و دو مرجع معتمد و بزرگوار كه هر دو
در يك مكتب و در يك مدرس و پيش يك مدرس و معلم تعليم ديدهاند،در حق
يكهمدوره و همكلاس و هم مكتب و هم محضر سند گويا و نشانه بس مستحكم
درعظمتشان و علو مقام آن فقيه ربانى و مجتهد صمدانى مىباشد كه طوبى له و
حسنمآب.
امام بزرگوار در حق ايشان مىنويسند:«او با رفتار و اعمال خود و تقوا و
سيرهخويش پيوسته در نفوس مستعده مؤثر و موجب تربيتبود.»
اين سخن نشانگر آن معنى است كه خود عمل منهاى سخن و نطق،سازندهاست و
كار ساز.آن فقيه بزرگوار چندان اهل سخن و بيان و نطق و گفتار نبود،اما عمل
وتقواى بوذرى و زهد و پارسايى بحر العلومى،و قداست و نزاهت مقدس اردبيلى را
درعصر ماديات و در مرز تزاحم اميال و شهوات نفسانى،يعنى قلب بازار تهران را
داشت،به حدى كه با سيره عملى خويش مردم را به معنويت اسلام و حقانيت
روحانيت وتقوى جلب مىنمود،نه با بيان و گفتار.
اما اعلاميه آية الله العظمى گلپايگانى،موج بلندتر و سوز بيشترى
دارد.نشانمىدهد كه جايگاه او در قلب وى مؤثرتر و جانكاهتر بوده است.جايى
كه در آغازاعلاميه مىنويسد:«شكاف غير قابل انسداد و شكست غير قابل جبران
به حريم دين ومرز روحانيت اسلام وارد آمده است كه هرگز قابل جبران نيست.»و
آنگاه از وى بهعنوان يادگار سلف و ذخيره گذشتگان و الگوى فضايل مخالف هوى
و هوس و مطيعامر مولى و تارك دنيا و منقطع الى الله و جامع بين علم و عمل
ياد مىكند،نشانهها واماراتى كه امام(ع)در مرجع تقليد تعيين فرمودهاند،و
نكته مهمتر آنجا است كهمىفرمايند:«ايشان بيش از نيم قرن با اين اوصاف و
صفات،بين اقران و امثال مشار اليهبالبنان و مسلم بين اقران و نظاير بوده
است.»طبيعى است رخنهاى كه با چنين ضايعهاىبه اركان دژ اسلام رخ دهد،به
اين زوديها قابل جبران نخواهد بود.
پىنوشتها:
1- نقباء البشر،ج 1،ص 462.