شعر و ادبيات بحرالعلوم در سطح بالايى قرار داشت ، شعرهاى او در فقه و اصول و رجال
نمونه اى از آثار گرانبهاى اوست كه از آن درياى بى ساحل به يادگار مانده است همچنين
به نظم درآوردن اصحاب اجماع ، كه زينت بخش كتب رجالى شيعه است و سروده هاى ديگر. ما
به خاطر تبرك و تيمن سرودهايى عالم عارف را در رثاى سالار شهيدان بطور خلاصه اشاره
مى كنيم :
الله اكبر ماذا الحادث الجلل
|
وقد تزلزل سهل الارض والجبل ؟
|
ما هذه الزفرات الصاعدات اسى
|
كانها من لهيب القلب تشتعل ؟
|
ترجمه : اين چه حادثه اى بزرگى است ، كه از بزرگى آنها كوه و بيابان متزلزل شده است
. اين ناله ها از چه بلند است . گويا ناله ها از سوز قلب ها زبانه مى كشند.
ما للعيون منها الدامع جاريه
|
منها تخد خدود اوهى تنهمل ؟
|
چيست چشم ها را كه چشمه هاى اشك از آن جارى است ، و جويبارى از آنها بر روى رخسار
مى دود؟
كان نفخه صور الحشر قد فجئت
|
فالناس سكرى ولا سكر ولا ثمل ؟
|
گويا صور اسرافيل دميده شده و قيامت برپاست و مردم مست اند در صورتى كه بهوشند و
مست نيستند. اين اشعار با دوازده بند جانسوز و زيباى شاعر فارسى زبان محتشم كاشانى
قابل مقايسه است .
باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است باز اين چه نوحه و چه
عزا و چه ماتم است
واز جمله اشعار او پاسخى است كه به شعرهاى ملا محمد مهدى نراقى صاحب كتاب
جامع السعادات داده است . نراقى از ايران اشعارى براى سيد بحرالعلوم به نجف
اشرف فرستاد.
اشعار مرحوم نراقى چنين است :
هنيئا لكم فى الجنان الخلود
|
هان ، به ساكنان خانه دوست بگو بهشت جاودان گوارايتان باد.
افيضوا علينا من الماء فيضا فى
|
به كام ما هم آب زلال برسانيد، كه ما تشنه ايم و شما سيراب .
جواب بحرالعلوم چنين بود:
ديار الحبيب بعين الشهود
(74)
|
هان بگو به مولايى كه از راه دور با ديده شهود، محبوب و ديار دوست را مى بيند.
فنحن على الماء نشكو الظماء
|
و فزتم على بعدكم بالورود
(75)
|
برترى تراست كه غايب هستى ولى حضور دارى ، برترى دارى بر حاضرى كه از ديدار محروم
است .
آثار اجتماعى
از مسئوليت هاى سنگين و خطير، عهده دارى مرجعيت جامعه اسلامى است . مخصوصا كسى كه
هم عهده دار امور عامه مردم و هم اداره حوزه آن جامعه باشد، او با اين همه مسئوليت
هايى سنگين كه به عهده داشت باز از خود آثار علمى و اجتماعى و معنوى گرانبهايى به
يادگار گذاشته است ، كه ما مختصرى از آن را بطور نمونه يادآورى كرديم . و هم اكنون
به آثار اجتماعى و معنوى او مى پردازيم .
1- بالا آوردن ارتفاع مسجد كوفه كه به دستور سيد به انجام رسيد.
در مورد علت اين اقدام بعضى چنين بيان كرده اند: اين كار براى اين بود كه خود نهايى
كه در جنگ ها ريخته مى شد به آن مسجد كشيده نشود و در صورت خون آلود شدن مسجد آسان
و راحت پاك و تطير شود.
(76)
2- مشخص كردن مقام و جايگاه حضرت حجه بن الحسن ارواحنا له الفدا در مسجد سهله ، و
بنا گذارى قبه اى از كاشى هاى خوب و عالى از رقى در اين جايگاه مقدس كه تعيين اين
مكان بعد از تشرف به محضر مقام قدسى ولايت بود.
(77)
3- بنا كردن گلدسته در صحن شريف علوى در طرف جنوبى آن ، و تعمير ديوارهاى صحن ها و
حجره ها كه در حال خرابى بود. نقل شده در اين رابطه نامه اى به سلطان ايران (فتحعلى
شاه قاجار) نوشت و مخارج آنها را به او بيان فرمود، سلطان فورا امتثال امر كرد و
مخارج مورد نياز تعميرات را فرستاد.
(78)
4- تعميراتى در مسجد شيخ طوسى در نجف اشرف در سال (1198ه ق ) به ترغيب و راهنمايى
اين سيد بزرگوار صورت گرفت .
5- كتابخانه خطى (مكتبه بحرالعلوم ) اين كتابخانه شامل كتابهاى نفيش خطى ، با
كاغذهاى اعلا و مزين شده به طلا و جواهر كه در زمان ايشان هيچكدام چاپ نشده بود كه
بعد از فوت ايشان به اولاد او مستقل شد.
(79)
6- مشخص كردن جايگاه مسجد راس الحسين عليه السلام در نجف اشرف به امر بحرالعلوم .
نقل شده كه سيد به خواص و دوستان صميمى خود مى فرمود: كه اينجا موضع سر امام حسين
عليه السلام است .
7- تعيين جايگاه قبر مختار ثقفى كه الان معروف به قبر مسلم مى باشد.
8- تعيين جايگاه مرقد حضرت هود و صالح عليهما السلام در نجف اشرف و در جهت شمالى از
شهر نجف كه از قبرهاى معروف و مشهور و زيارتگاه عاشقان و دوستداران مكتب وحى الهى
است .
(80)
جاى آن در عصر سيد علامت گذارى شد و بناى آنها از گچ و سنگهاى معمولى بود تا توفيق
شامل حال يك ايرانى گرديد و آن مكانهاى عطرآگين را با سنگهاى گران قيمت بازسازى
كرد. جايى كه سيد تعيين كرد دهها متر با جاى اولى آنها فاصله دارد، و اين مكان
نورانى در وادى السلام مى باشد.
(81)
9- اضافه كردن مقدارى از اراضى به مسافت حرم مطهر كه فعلا به آن صورت است ، و ايجاد
تاسيساتى در اطراف حرم مطهر كه مورد نياز زوار بود. تشخيص آثار فرسوده و قبور پنهان
اولياء و نوادگان ائمه عليهم السلام ، و سعى در تعيين دقيق جهت قبله از كارهاى اين
علامه زمان و يگانه دوران بود.
بخش چهارم : كرامات بحرالعلوم
آنان كه خاك را به نظر كيما كنند
|
آيا شود كه گوشه چشمى به ما كنند
|
جا دارد كسى كه با امام عصر (عليه السلام ) ملاقات كرده نگاهش كيميا باشد و از او
كراماتى سر بزند، و جا دارد اهل تسنن درباره او بگويند:
لو كان حقا ما يقول الشيعه الاماميه فى مهدويه ولد امام
العسكرى (عليه السلام ) لكان هذا السيد المهدى ، هو ذلك الامام المقام
اگر آنچه كه شيعه اماميه در مورد مهدويت فرزند امام عسگرى عليه السلام مى گويند حق
است كه اين سيد همان مهدى باشد.
(82)
در اين فصل چند نمونه از كرامات او را از نظر خوانندگان عزيز مى گذرانيم ، تا عظمت
و بزرگى بحرالعلوم بيشتر براى دوستداران اهل بيت (عليهم السلام ) روشن گردد.
قصه سرداب
اين داستان را سيد مرتضى طباطبائى كه از نزديكان سيد بحرالعلوم و هميشه همراه او
بود نقل كرده است
در سفر زيارت سامراء همراه او بودم ، وى را حجره اى بود كه تنها در آنجا مى خوابيد
و من نيز حجره اى داشتم متصل به آن حجره ، و در همه احوال مراقب و مواظب سيد بودم ،
شبها مردم نزد او جمع مى شدند تا اينكه پاسى از شب مى گذشت ، روزى بطور معمول نشست
و مردم دور او حلقه زدند، از قيافه مبارك او ديدم مثل اينكه امروز دوست ندارد
اجتماع مردم را (مثل پرنده اى كه خود را به اين طرف و آن طرف قفس مى زند تا خود را
آزاد كند) و دوست دارد دور او خلوت بشود، با هر كس كه سخن مى گويد در سخنان او
نشانه اى از عجله بود. مردم متفرق و پراكنده شدند، و جز من كسى باقى نماند، مرا نيز
امر فرمود كه بيرون بروم ، به حجره خود رفتم ، و در احوال اين سيد بزرگوار با خودم
فكر مى كردم . در اين شب خواب را از چشمان خود كنار زده ، زمانى صبر نمودم آنگاه
مخفى بيرون آمدم كه از حال سيد جويا شوم ، ديدم در حجره سيد بسته است ، از شكاف در
نگاه كردم ديدم چراغ او روشن است و كسى در حجره نيست ، داخل حجره شدم ، و از وضع
منزل دانستم كه امشب را نخوابيده و بجاى رفته است . خود را پنهان داشتم و سپس با
پاى برهنه در طلب سيد برآمده ، داخل صحن شريف شدم . ديدم درهاى حرم عسكريين (امام
هادى و امام عسكرى ) عليهما السلام بسته است ، در طرف خارج حرم جستجو كردم اثرى از
او نيافتم ، داخل سرداب شدم ، ديدم درها، باز است . از پله هاى آن آهسته پايين رفتم
، بطورى كه هيچ حسى و حركتى از من ظاهر نشود، همهمه اى شنيدم از سرداب ، ديدم مثل
اينكه گويا با كسى سخن مى گويد، ولى من كلمات او را تشخيص نمى دادم . تا اينكه سه
يا چهار پله مانده بود، من در نهايت آهستگى مى رفتم . ناگاه سيد بحرالعلوم از همان
مكان بلند شد و گفت : سيد مرتضى چه مى كنى ؟ چرا از خانه بيرون آمدى ، پس در جاى
خود ميخكوب شدم ، به فكر فرو رفتم و ساكت مثل چوب خشك شدم ، جوابى با معذرت دادم و
در ميان عذرخواهى از پله ها پايين رفتم تا آنجا كه صحنه را مشاهده مى نمودم سيد را
ديدم كه تنها رو به قبله ايستاده و اثرى از كسى ديگر نيست . دانستم كه او با كسى
سخن مى گفت و شايد با آنكه هنوز غائب از ديده هاى ماست ، سلام الله عليه .
(83)
سكوت در نماز
آخوند زين العابدين سلماسى مى گويد: شبى بحرالعلوم در وقت مغرب در پشت مرقد مطهر
عسكريين عليهما السلام به نماز ايستاد و ما جمعى از اصحاب و ياران در پشت سر او به
نماز ايستاديم ، نماز را تا به تشهد آخر رسانيد و (السلام علينا) را هم گفت ، و
هنوز السلام عليكم را نگفته بود كه ساكت شد و هيچ تكلمى نكرد، ما گمان كرديم كه آن
جناب را سهو يا فراموشى عارض شده است ، پس از گذشت مدتى در آن وقت گفت : السلام
عليكم ... ما همه تعجب كرديم ، و از عظمت او كسى جرات نداشت راز سكوت او را در نماز
بپرسد، آخوند (زين العابدين سلماسى ) گفت : من با رفيق ديگرى كه داشتيم گفتيم : كه
امشب در وقت غذا ما شام نمى خوريم (از خصوصيات بحرالعلوم اين بود كه اگر كسى سر
سفره او مى نشست و غذا نمى خورد ناراحت مى شد و اصرار مى كرد غذا بخورد) و چون او
راضى نمى شود كه كسى در مجلس حاضر باشد و غذا نخورد، لابد بيان مى كند، وقتى شام
آوردند ما نخورديم ، فرمود: بخوريد. ما عرض كرديم تا سر سكوت در نماز را بيان
نفرمايى ما نمى خوريم سرانجام پس از اصرار فرمود: بخوريد بيان مى كنم ، بعد از غذا
فرمود: كه چون من سلام اول را گفتم ديدم امام عصر ارواحنا له الفدا به زيارت جد و
پدرش به اندرون حرم آمد، پس زبانم لكنت گرفت ، و از هيبت امام قدرت تكلم نيافتم ، و
در ميان نماز بودم و قدرت برخاستن نداشتم ، و نمى توانستم نماز را قطع كنم ، در
مقام احترام امام آن قدر زبان من لكنت گرفت ، تا امام از زيارت جد و پدرش فارغ شد و
مراجعت فرمود، آن وقت به حال خويش آمدم و زبانم جريان پيدا كرد و سلام دوم (نماز)
را دادم .
(84)
تلاوت قرآن
ميرزا حسين لاهيجى رشتى ، از شيخ زين العابدين سلماسى نقل كرده است :
روزى بحرالعلوم وارد حرم مطهر امام على (عليه السلام ) شد، بيت فوق را زمزمه مى كرد
و پس از آن بحرالعلوم سوال كردم سبب خواندن اين بيت چه بود؟ فرمود: چون وارد حرم
حضرت على (عليه السلام ) شدم ديدم حجه بن الحسن عليه السلام در بالاى سر به آواز
بلند قرآن تلاوت مى كند.
چون صداى آن بزرگوار را شنيدم اين شعر را خواندم . پس وارد حرم شد قرائت را ترك
نمود و از حرم بيرون رفت .
(85)
دست در دست يار
مردى از آخوند زين العابدين سلماسى نقل مى كند كه گفت : روزى نشسته بوديم در درس
سيد بحرالعلوم در نجف اشرف ، عالم محقق ميرزاى قمى ، كه در آن سال از ايران براى
زيارت ائمه عليهم السلام و انجام فريضه حج آمده بود وارد شد. شاگردان بحرالعلوم
متفرق شده بودند. كسانى كه در مجلس بودند و من با سه نفر از ياران نزديك او كه در
مرتبه و درجه اعلاى تقوا و پرهيزكارى و اجتهاد بودند مانديم ، ميرزاى قمى خطاب به
بحرالعلوم گفت : شما فايز شديد و دريافت نموديد مرتبه ولادت روحانى و جسمانى و قرب
مكان ظاهرى و باطنى را. پس چيزى براى ما نيز تصديق كنيد از آن نعمت هاى غير متناهى
كه به دست آورده ايد.
سيد، بدون تامل فرمود: من شب گذشته يا دو شب قبل (ترديد از رواى است ) به مسجد كوفه
رفته بودم براى اداى نافله شب ، با قصد اينكه اول صبح به نجف اشرف برگردم ، و
مباحثه و درس و بحث تعطيل نشود، و چون از مسجد بيرون آمدم ، شوق مسجد سهله در كوفه
در دلم افتاد و از ترس اينكه در نجف به درس نمى رسم ، فكر و خيالم را از آن منصرف
كردم ولى شوقم پيوسته زياد مى شد و قلب ميل مى كرد، در حالى كه مردد بودم ناگاه
بادى وزيد و غبارى برخاست و مرا به آن طرف حركت داد اندكى نگذشت كه مرا، در مسجد
سهله بر زمين گذاشت ، داخل مسجد شدم ديدم كه از زوار و رفت و آمد خالى است و كسى را
نيافتم جز شخص جليل و بزرگوارى كه مشغول مناجات با قاضى الحاجات بود او با كلماتى
كه قلب را دگرگون و چشم را گريان مى نمود، مناجات مى كرد.
حالم متغير و دلم از جا كنده شد و زانوهايم لرزيد و از شنيدن آن كلمات و دعاهايى كه
هرگز به گوشم نخورده بود و چشمم در جايى نديده بود اشكم جارى شد. دانستم كه مناجات
كننده خود، آن كلمات را انشاء مى كند، نه آنكه از محفوظات خود مى خواند. در جاى خود
ايستادم و گوش به آن كلمات فرادادم و از آنها لذت مى بردم تا اينكه از مناجات فارغ
شد، پس ملتفت من شد و به زبان فارسى فرمود: مهدى بيا، پس چند قدمى پيش رفتم و
ايستادم آنگه امر فرمود كه پيش روم ، اندكى جلو رفتم و توقف كردم ، باز امر فرمود
به پيش بروم و فرمود: ادب در فرمانبرى است ، پيش رفتم تا به آنجا كه دست آن جناب به
من و دست من به او رسيد و سخنانى گفت . شيخ سلماسى گويد: چون كلام به اينجا رسيد يك
دفعه دست از سخن كشيد.
(86)
جا دارد آن سروده اين جا يادآورى شود.
يار گرفت از كرم ، دست من خسته را
|
باز رهاند از فراق ، اين دل بشكسته را
|
با همه ناز و عتاب باز به او خوشدلم
|
چون شنود گاه گاه ناله آهسته را
(87)
|
مانند دريا
محقق قمى صاحب كتاب قوانين مى فرمايد: من با علامه بحرالعلوم در درس آقا وحيد
بهبهانى (استاد كل ) هم مباحثه بوديم ، اغلب من براى او بحث را تقرير مى كردم ، تا
اينكه من به ايران آمدم و كم كم ، شهرت علمى سيد بحرالعلوم به همه جا رسيد و من
تعجب مى كردم تا زمانى كه خدا توفيق عنايت فرمود، تا براى زيارت عتبات موفق بشوم .
وقتى به نجف اشرف مشرف شدم ، سيد را ملاقات كرده مساله اى عنوان شد، ديدم سيد
بحرالعلوم ، درياى مواج و عميق از دانش هاست ، پرسيدم ؟ آقا ما كه با هم بوديم شما
اين مرتبه را نداشتيد، و از من استفاده مى كرديد، حال شما را مانند دريا مى بينيم ،
فرمود: ميرزا اين از اسرار است كه به تو مى گويم تا من زنده ام به كسى نگو، و كتمان
بدار، من قبول كردم فرمود: چگونه اينطور نباشم ، و حالا آنكه آقايم مرا شبى در مسجد
كوفه به سينه مبارك خود چسباند.
(88)
آرزوى نماز
از جمله داستانهاى شنيدنى از كرامات بحرالعلوم اين است كه روزى خواهرش در بستر
بيمارى بود و از بيمارى خود به سيد شكايت مى كرد و از دنيا رفتن خود را باز مى يابى
و به آرزويى مى رسى كه من نخواهم رسيد، من آرزو مى كنم كه شيخ حسين نجف ، (كه در
زهد و تقوى مرتبه بالايى دارد) بر من نماز بخواند ولى او نماز نمى گذارد. ولى اى
خواهر او بر شما نماز خواهد خواند، نقل كرده اند كه جريان همينطور شد و بعد از
درگذشت بحرالعلوم شيخ حسين نجف در بستر پيرى و بيمارى افتاده بود كه خبر درگذشت
خواهر بحرالعلوم را به او رساندند، آن شيخ كه به شدت تب كرده بود از بستر بلند و
مثل حال صحت رفت و بر او نماز خواند، و بعد برگشت به منزل باز همان تب شديد بر او
عارض شد.
(89)
غروب آفتاب
روز 24 ذى حجه 1112ق . يا ماه رجب بود كه بحرالعلوم رخ از ديار فانى برتافت و به
عالم بالا پرواز كرد. او از مدتها قبل توان تدريس نداشت و در منزل به مطالعه و
تاليف ميگذرانيد و سرانجام او با غروب خود قلب عاشقان ، و شيفتگان ولايت و امامت را
داغدار و مجروح كرد.
او دريايى از علم را با خود همراه برد، درب منزل او به روى دوستان بسته شد، دوستانى
كه او را پدرى مهربانى و رئوف و دلسوز و محرم اسرار مى دانستند. او بيش از پنجاه و
هفت بهار را سپرى نكرده بود كه دعوت حق را لبيك گفت و روح بلند او به سوى رب
العالمين بازگشت و براستى معناى اين حديث تحقق يافت كه :
اذا مات العالم ثلم فى الاسلام ثلمه لا يسدها شيى .
وقتى عالمى از دنيا برود رخنه و شكافى در دين پيدا مى شود كه چيزى جاى آن را پر نمى
كند.
درگذشت بحرالعلوم در عالم اسلام اثرى عميق گذاشت و دنياى شيعه را در ماتم فرو برد.
و حوزه هاى علميه را مدتى بى پدر گذاشت . گرچه شاگردان بزرگى مثل شيخ جعفر كاشف
الغطاء از او يادگار ماند، ولى باز جاى بحرالعلوم خالى بود. وقتى خبر درگذشت او به
گوش مردم رسيد، سراسيمه و حيرت زده به خيابان ها ريختند. گويا از خواب سنگين ناگهان
بيدار شدند، جارچيان خبر را به مردم رساندند. مردم همه بر سر و سينه زنان به طرف
خانه اميد هميشگى دويدند، در گوشه اى از منزل ايستاده و مانند مرغ پرشكسته به
يكديگر تسليت دادند و اشك مى ريختند. فريادها بلند بود كه ، اى واى مدرسه اخلاق
بسته شد، معلم عرفان از دنيا رفت . مردم سينه زنان ، گريه كنان ، دور جنازه سيد
بحرالعلوم را گرفتند و مانند پروانه حلقه زدند، صداى ناله از شهر نجف بالا رفت .
گويا ملائكه هم با مردم آن سامان همناله شده بودند. صداى زمزمه ياران و دوستداران
از آن شهر به آسمان و عرش اعلى بلند شد.
در روايت خوانده ايم كه چون مومنى و دوستى از خدا به عالم ابدى و ديار يار سفر كند
جايى كه در آن عبادت مى كرده به مدت چهل روز بر او گريه مى كند، و فرشتگان بر مومن
گريه مى كنند.
(90) براستى زمين و زمان بر درياى ايمان و علم و اخلاص گريه كرد.
نماز بر جنازه بحرالعلوم
از داستانهاى جالبى كه از كرامات بحرالعلوم حساب مى شود، جريان نماز ميت بحرالعلوم
است . صاحب برهان قاطع ، از آخوند زين العابدين سلماسى نقل كرده ، چون بيمارى سيد
بحرالعلوم سخت شد، به ما كه دور او را گرفته بوديم گفت : من دوست داشتم شيخ جليل
شيخ حسين نجف كه در اثر كثرت زهد و عبادت ضرب المثل است بر من نماز بخواند ولى بر
من نماز نمى خواند مگر جناب عالم ربانى ميرزا مهدى شهرستانى (او از معاصران و
دوستان بحرالعلوم بود و در سال 1216ه ق وفات يافت ) ما از اين خبر سيد تعجب كرديم
، چون ميرزاى ذكر شده در اين هنگام در كربلا بود، و بعد چندان طولى نكشيد كه
بحرالعلوم از دنيا رفت و ما به انجام مقدمات كفن و دفن او پرداختيم ، و هنوز از
ميرزا مهدى شهرستانى خبرى نبود و من در فكر بودم ، براى اينكه من در مدت دوستى با
بحرالعلوم از او خبر نادرست و دروغ نشنيده بودم . من در اين باره سرگردان بودم تا
او را غسل داديم و كفن كرديم و به صحن شريف مرتضوى (عليه السلام ) براى نماز و طواف
دور حرم مطهر آورديم . گروهى از بزرگان علماء و فقهاء مثل شيخ جعفر كاشف الغطاء و
شيخ حسين نجف همراه ما بودند. و وقت نماز بر او رسيده بود و دل من از آنچه شنيده
بودم تنگ شد كه يكبار از طرف درب شرقى صحن جمعيت به دو سو رفتند و راه باز شد، ديدم
سيد بزرگوار سيد مهدى شهرستانى است و با لباس سفر وارد صحن شد هنوز خسته بود چون به
جنازه رسيد علما او را كه جامع الشرايط بود پيش بردند و به امامت او بر پيكر سيد
نماز خوانديم و دلم شاد شد. و خدا را شكر كردم كه شك ما را برطرف كرد.
سيد مهدى شهرستانى جريان آمدن خود به نجف اشرف را چنين بازگو كرده كه : نماز ظهر را
در مسجد خويش در كربلا خوانده و به خانه برگشتم . نامه اى از نجف دريافت كرديم كه
از سيد بحرالعلوم نااميد شده اند، من به خانه رفتم و بى درنگ سوار بر مركب شدم و
يكسره آمدم و به هنگام ورود مواجه با حمل جنازه بحرالعلوم شدم . (ناقل اين جريان
على رضا اصفهانى از شيخ زين العابدين سلماسى است )
(91)
بارگاه بحرالعلوم
بعد از نماز بدن مبارك را به مكانى كه او به فرزند بزرگ خود سيد رضا طباطبايى
بحرالعلوم وصيت كرده بود و به بعضى از دوستان نيز گفته بود حمل كردند. او اظهار
كرده بود كه دوست دارد در جنب مرقد شيخ طوسى (متوفاى 460ه ق ) دفن شود. عده اى از
بزرگان نقل كرده اند كه هنگام دفن كه خاك بر پيكر آن مرجع بزرگ مى ريختند، از بين
حاضران صدايى شنيدند كه اين دو بيت را مى خواند ولى تا به حال گوينده آن شناخته
نشده است :
علم النبيين من نوح الى الخلف
|
كانت حياتك احياء لما شرعوا
|
وفى مماتك موت العلم والشرف
(92)
|
چه قبرى كه در خود علم پيامبران را از نوح و بعد از او در بردارد زندگى تو احياگر
شرع اسلام بود و مرگ تو مرگ علم و شرف است .
در تاريخ وفات او اين شعر را سروده اند كه سال وفات آن عالم بزرگ مى باشد:
عجب غمى است كه دل زين مصيبت جانكاه
|
به سينه خون شد و بيرون ز چشم پر نم رفت
|
خرد چو سال وفات از تو جست با وى گوى
|
سمى مهدى صاحب زمان ز عالم رفت
|
اين حروف مطابق با 1212 است . 1212 - 16 به اضافه 1196 ق .
مقبره آن عالم بزرگ هم اكنون زيارتگاه دوستدارن علم و مرجعيت و جايگاه نيايش علاقه
مندان اهل بيت عصمت و طهارت است و نيازمندان فراوان ، مانند روزگار زندگى او هم و
غم خود را با استمداد از روح بلند وى برطرف مى نمايند.
بعد از درگذشت او مجالس ترحيم و ختم از سوى خانواده آن مرحوم و از سوى طبقات مختلف
برگزار شد و چندين روز بازارها بسته بود. بعد از فوت او زبان شاعران به مدح و مرثيه
او باز شد و در وصف يار از دست رفته شعرها سرودند كه به يكى دو نمونه از آنها اكتفا
مى كنيم .
ابتدا سروده اى از زبان شيخ جعفر كاشف الغطاء، سپس سروده اى از سيد صادق آل
بحرالعلوم در مدح او ذكر مى كنيم .
سروده كاشف الغطاء در مدح استاد:
و فكرى عن ادارك كنهك حاسر
|
فلا فضل الا عن جنابك صادر
|
لشمس الصحى يا شمس ضوئك ظاهر
|
و ماكنت للبدر المنير بناعت
|
له ابدا بالنور و الليل عاكر
(93)
|
سروده از سيد صادق آل بحرالعلوم :
مدقق الفروع و الاصول برتقى ورع امام بمثله لم تسمع الايام
|
و قد غدت فى عصره مزدهره
(94)
|
روحش شاد،
يادش گرامى و راهش مستدام باد
نورالدين على لو
حوزه علميه قم
30/ 6 / 1372