آفتاب علم

مجيد جلالى دهكردى

- ۳ -


فصل سوم: خصوصيات اخلاقى و عرفانى

تلاش در عبادت و تحصيل ايشان

ايشان با تهذيب نفس و پاسدارى از دل و پارسايى در عمل، به ملكوت اُنس گرفته و حقايقى از ماوراء عالم طبيعت را با چشم دل مشاهده مى كرده اند، اينك به بعضى از اين مكاشفات اشاره مى شود.

در كتاب «منبر الوسيله»، ذيل حديث «مَنْ عَرف نفسه فقد عرف ربّه» (57) مى فرمايند:

«و اين (معرفة النفس) طريقه اين ضعيف سراپا قصور و تقصير است كه در زمان فرار الى اللّه در طريق سير به سوى بُقعه مباركه يعنى تخته فولاد اصفهان به دست گيرى ولىّ مطلق و كلمه باقيه الهيّه، صاحب العصر والزمان ـ روحى له الفداء و نفسى له الوِقاء ـ از بركت توسّل به آن بزرگوار از نظر تدبّر در آيه شريفه (سنريهم آياتنا فى الآفاق و فى أنفسهم حتى يتبيّن لهم أنّه الحق) (58) نورى از مشرق عالم غيب، از افق قلب تابش نمود و خار و خَس شُكوك و شُبهات و ظلمات جهل را بالمره برطرف نمود». (59)

1 ـ تلاش در عبادت و تحصيل

خود ايشان در اين رابطه مى نويسد:

«.... فادركتنى الرّحمة الرحمانيّة، و اقبلت على العبادة و قضاء الصلوات و إصلاح الحال و المجاهدات، فَرَأَيْتُ ما رَأَيْتُ و شاهَدْتُ ما شاهَدْتُ، و اشتغلت بتحصيل العلوم و المعارف على النهج المرغوب، و اتّصلت كدّ الأيّام بسهر الليالى، و ما زلت فى جميع الحالات ملتجئاً الى اللّه تعالى الرؤوف بعباده، و متوسّلاً بأوليائه سادات الأنام و شفعاء الضعفاء و الأيتام، حتى بلغت من السّن الى خمسة و عشرين، فاعطانى اللّه تبارك و تعالى القُوة القدسية و تركت المتابعة و التقليد و صدقونى على ذلك بالاجتهاد المطلق...».(60)

فراست آية اللّه دهكردى

در روايات ما يكى از صفات شخص مؤمن را فِراست و زيركى او برشمرده اند، چنانچه در روايتى امام باقر(عليه السلام) از رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) نقل مى فرمايد كه حضرتش فرمودند:

«إتّقوا فِراسَة المُؤمن فإنّه يَنْظُرُ بِنُورِ اللّه» (61); بترسيد از زيركى مؤمن زيرا او با نور خدا مى بيند.

اينك نمونه اى از فراست آية اللّه دهكردى(قدس سره) نقل مى گردد:

مرحوم آية الله بحرالعلوم ميردامادى

حضرت آية اللّه سيد بحرالعلوم مير دامادى(قدس سره) (62) مى فرمودند: نقل شده شخصى مدّتها خود را جزء ارادتمندان ايشان قرار داده و در نماز جماعت ايشان حاضر مى شده و خيلى به ايشان اظهار ارادت مى نموده، تا بعد از مدّتى مقدار قابل توجّهى پول از وجوهات به ايشان پرداخت مى نمايد، و اين درحالى بوده كه ايشان احتياج به اين پول براى مخارج اوليه زندگى خود داشته اند ولى اين پول را كنار مى گذارند و مصرف نمى كنند، مدتى مى گذرد و آن شخص به ظاهر مُريد قباله اى در رابطه با زمينى كه مى خواسته به تصرّف درآورد به خدمت آية اللّه دهكردى مى آورد و از ايشان طلب تأييد و امضا مى كند، معظّم له كه مى فهمند اين شخص مى خواهد حق و ملك ديگران را تصرف كند، از امضاء خوددارى مى كنند و لذا آن شخص رياكار با عصبانيت از ايشان مى خواهد كه پول هايى كه جهت وجوهات داده بوده به او برگردانند و ايشان تماماً پول هاى او را كه داده بود برمى گردانند: (فاعتبرو يا اُولى الابصار).

دو رؤياى صالحه در نجف اشرف(نقل از آية اللّه دهكردى)

اول: «در رؤياى صالحه در نجف خدمت ولى مطلق، صاحب شجره طُوبى رسيدم، عرض كردم: آقا! علمى مى خواهم كه صاف و زلال باشد. فرمود: فعلا حاصل است. عرض كردم: ايمان مى خواهم. فرمودند: ايمان عمل مى طلبد».(63)

دوم: «حقير مؤلف در رؤياى مفصل به حضرت مولاى متّقيان اميرالمؤمنين(عليه السلام)عرض كردم: آقا! پاى شما ببوسم، و خواستم ببوسم نگذاشتند و دست مباركش بوسيدم و به صورت ماليدم و به سينه ماليدم: «فافهم اِنْ كُنْتَ مِنْ أهله».(64)

دستور العمل عرفانى از فقيه و عارف صمدانى حضرت آية اللّه العظمى

مقدمه اى بر دستورالعمل

مُقدمةً عرض مى شود ايشان، انظار و افكار عرفانى و تجربه هاى سلوكى خويش را در كتابى به نام «منبر الوسيله»(65) گردآورده و در اين كتاب، دستاوردهاى عرفانى خود را با عنوان «مُرقاة» و پلكان با ترتيب خاصّى نظم و نسق داده است، تا راهيان كوى كمال با بهرهورى از آن به مقامات رسند. در مقدمه منبرالوسيله عارف دهكردى مى نويسد:

«اِنّ هذه وسيلتى الى ربّى فى دينى و دنياى و آخرتى، إبْتَغَيْتُها لنفسى و لِمَن اقتفى إثرى، قد قَذَفَها اللّه تَعالى فى قلبى، فَانشَرَحَ بها صدرى و أنارَت مِشكوة نفسى، فاحيا بها منّى ما قد ماتَ، و تَداركَ بها ما قدفاتَ، و ذلك بعد التجائى الى ربّى بكُلية وجودى، و انخلاع نفسى عن انانيتى، و طيران لُبّى الى فضاء القُدس، و مُباشرتى روح اليقين، فاستلان لى ما استوعره المترفون، و انشرح صدرى مما يضيق منه القوم الجاهلون، و لم يكن ذلك منّى لمراجعة الكُتب ولا لكثرة مطالعة الصُحف، بل لانقطاعى الى اللّه والابتهال اليه تعالى والتدّبر فى آيات اللّه.»

ترجمه:

«اين كتاب، مَرْكب عروج من به سوى پروردگار است. سعادت دنيا، بهروزى آخرت و سلامت دين را در عمل بدان مى دانم. اين را براى خودم و هر آن كه از من پيروى كند، نوشته ام. به درستى كه مطالب اين كتاب را قرار داد خداى تعالى در قلبم، و به واسطه آن شرح صدر پيدا نمودم و روشن شد چراغ جانم، و اين بُود بعد از آن كه با تمام وجودم به خدا روى آوردم، در بارگاه الهى اُنس گرفتم و نفس خودبينم را خدابين كردم، عقلم در آسمان قُدس به پرواز درآمد، حقيقت يقين را چشيدم، راههاى پُربيم و هراس برايم هموار شد، از فضاى كوچك تنگ بينان رستم و گشادگى سينه و وسعت دل پيدا كردم. اين معارف، ابعاد وجودى و استعدادهاى معطّل را احيا كرد و گذشته عمرم را نقد نمود. البته اين بركات از كتابخوانى و پرمطالعه اى برنيايد، كه مرهون «انقطاع الى اللّه» و تضرّع به درگاه او و تدّبر در آياتش است.»(66)

او بر اين باور است كه نفس ناپاك اگر دانش توحيد نيز فرا گيرد، بر حجاب هايش افزوده مى گردد. طالب علم، پيش و بيش از تحصيل علوم، بايد به تزكيه و تهذيب نفس پردازد. معارف و علوم ربوبى، در زمين پاك ثمر دهد و چراغ راه گردد:

«انمّا الطّريق الى ذلك تزكية النفس عمّا يرديها و انقلاعها ممّا يفنيها و ردعها عن اهويتها و رفض الدّنيا الدّنيّه والزهد عن زهراتها الفانيه و الرغبة الى الباقيات الصّالحات و الدّرجات الرفيعات.»; تنها راه رسيدن به اين مقام، پيراستن نفس از فرومايگى ها، و كندن آن از دل بستگى به امور فانى و زودگذر، و بازداشتن آن از هوس ها، و بر فرق دنيا قدم نهادن، و در برابر زرق و برق و جذبه هاى آن زهد ورزيدن، و به مقامات اخروى و كارهاى جاودانه و شايسته دل بستن است.

عارف دهكردى تنها راه رسيدن به مقام محمود و درجات معنوى را در تقوا، اُنس و عمل مداوم به سنّت رسول اللّه(صلى الله عليه وآله) و پيروى از راه و رسم و سيره هدايت گران خلق، امامان معصوم(عليهم السلام)، مى داند:

«و لن ينال ذلك البته الاّ بتقوى و ملازمة سنّة رسول اللّه و سلوك منهاج اولياء اللّه الائمة الهُدى.»

اينك گوش جان را به آموزه هاى روح پرور و دلپذير آن فقيه و عارف وارسته مى سپاريم; دستورهايى كه خاستگاه آنها فرقان ربوبى و كوثر علوى است. اميد آن كه در وصول به لقاى حق، چراغ راهمان گردند. (67)

متن دستورالعمل آية اللّه دهكردى

بسم اللّه الرحمن الرحيم

سفارش مى كنم تو را، اى نفس خطاگر! غافل از آقا و پروردگارت! اسير و برده و ذليل دشمنانت! كاهل به مهمّات امور و هدف و رسالت آفرينشت! چه بسيار عمر گرانقدر را ضايع كردى، با آن كه مى توانستى با آن سرمايه گرانقدر و پرمايه، تجارت هاى كلان و سودآور انجام دهى. سوگ مندانه اين سرمايه گران را تباه كردى و خود را به افسوس و حسرت هميشگى مبتلا; چه همه بر خويشتن خويش ستم روا داشتى.

روحى را كه پادشاهى توانا بر رساندن تو به سلطنت دائمى و جاودانه است، در زندان شهوات رنجور كردى و در غل و زنجير و اسارت هوا و هوس گرفتار!

اسير خائنان و عمرْ دزدانش كردى. بيچاره تر، بدحال تر و پشيمان تر از تو چه كسى است؟ تو با اين كار ثروت عظيم خود را به فقر، پادشاهى را به خاك نشينى، سود را به تباهى، و راحتى و آسودگى را به ناكامى بدادى، دار كرامت و منزل عزّت را به عذاب و خوارى بفروختى. تو در گورستان تاريك و بى كس، با كژدم ها و حشرات مؤذى چه خواهى كرد؟ در روزى كه مال و فرزند سود ندهد و هر كس از دوستان و برادران و فرزندان خود مى گريزد و در نجات خويش مى كوشد، تو را چه حال و روزى است و بر تو چه خواهد رفت؟

در روز قيامت، حمايت گر و شفاعت گر تو كسى نيست، مگر آن كه تو را قلبى سليم باشد.

هان! من به تو راه رشد و صلاح را باز نمودم، توصيه هايم را پاس دار و با سستى و كاهلى، آنها را ضايع نكن!

سفارش مى كنم جز خدا را بنده مباش! كسى را با او در هيچ شأنى از شؤون زندگى همباز و شريك مگير!

به هيچ كس جز او، دل مبند و اميد مدار! بين خود و خداى خود را اصلاح كن، كه در اين صورت او كار تو را با خلق ساز كند و تو را بر نزد آنان محبوب سازد.

تمام همّ خويش را صرف آبادى آخرت كن، خداوند كارهاى دنيايى را سامان دهد و آسان سازد.

از خدا، چونان كه شايسته اوست پرواگير و در نهان و آشكار خود را در محضر او بين، او در همه كارها و گرفتارى ها راه را بر تو بنمايد و كارها را به كام سازد.

ميانه روى را در همه كارها فرا ديد دار، تا به حسرت و پشيمانى و ندانم كارى گرفتار نشوى.

قناعت را پيشه خويش كن، چه قناعت گنجينه اى تمام ناشدنى است.

از حرص و طمع و پيروى هوا بپرهيز، چه اين خصلتها، ذلت، انحراف از حق، و شرك به خداى عظيم را در پى آرد.

اعتزال را پيشه كن، زيرا دورى از غوغاى دنيا به سلامت نزديكتر است.

از شهرت و نام آورى بگريز، چه در خوب و بد آن آفت است.

جان خويش را از خوبى هاى پست و خصلت هاى نكوهيده پاك و پيراسته كن، تا از مرز حيوانيت به دايره انسانها فرا آيى.

از عادات بد بپرهيز! مراقب باش صفات ناپسند برايت عادت نشود.

در كسب كمالات بكوش، چه عزت دنيا و آخرت و سربلندى دو جهان در آن است.

نماز را در اوّل وقت به جاى آور، تأخير نماز از وقت آن بدون عذر، تضييع و بى اعتنايى بدان است.

به هنگام نيايش و در عبادات با تمام وجود روى دل را به معبود بدار، تا به مقامى پسنديده نايل آيى.

دعا براى پدر و مادر را پس از نمازها و در ديگر مظان استجابتِ دعا فراموش نكن، چه ترك آن جفا به پدر و مادر است.

هميشه با وضو باش، تا خداوند باطن و جان تو را منوّر سازد.

به گاه نماز، خلوت گزين! بر سجّاده قرار گير! دست را به نيايش بلند كن! چشمها را بر هم نه و يا به حالت افتادگى و تضرّع آور! دلت را به نماز بسپار و مقدّمات آن را با آدابش به جاى آور، تا نفس متوجه خدا شود و از غير بُبرد و به خداى تعالى رو آرد.

بر تو باد به نماز شب، او چراغى فراراهت در تاريكى قبر و عرصه قيامت خواهد بود. نماز شب، نشان انبيا و صالحان است.

قرآن، بسيار بخوان! دائم به ياد خدا باش! هميشه در تفكّر و انديشه باش! نسبت به دنيا و زرق و برق آن زهد بورز!

از دروغ، افتراء، تهمت، پرخورى و پرگويى و معاشرت با زنان دورى كن، چه همنشينى زنان، كودنى، خوارى، رسوايى و بدبختى آرد و اوقات عمر را ضايع كند.

از مال حرام و شبهه دار دورى كن، زيرا چنين اموالى چخماق و فندك آتش جهنم است.

از پيروى هوا و هوس پروا گير، زيرا اين كار، غفلت و قساوت آرد، آتش جهنم را شعلهور سازد.

برادران عزيز من! اوقات عمرتان را سه بخش كنيد:

بخشى از آن را در تحصيل علوم، معارف و كسب كمالات و فضايل مصروف داريد; بخشى ديگر را به عبادات و طاعات از روى اخلاص و توجه به خدا به كار گيريد; و مقدار باقى مانده آن را در راه ساماندهى به امورات مادّى زندگى و تحصيل معاش به كار گيريد، زيرا «مَنْ لامعاش له لا معادله»; آن را كه زندگى به كفاف نباشد، در توفيق بر بهروزى معاد نخواهد بود.

در همه كارها به خدا توكل كن و در تمام احوال به او پناه بر، تا او كارهايت را سامان كند و به آسانى با برادرانى از اهل صفا و جوانمردى همدمت سازد، آنان تو را در سير الى اللّه يارى كنند.

خداوند براى تو معلّمى برانگيزاند، تا راهنما باشد به سوى صراط مستقيم و بتوانى از باطن ولايت، نور، بهره گيرى.

در همه حال، دست به ذيل عنايت ولى خدا، قائم به امر خدا، جناب ولى عصر ـ ارواحنا له الفدا ـ بدار! (68)

حكاياتى در رابطه با بزرگان از قلم و بيان آية اللّه دهكردى

چنانچه ذكر كرديم آية اللّه دهكردى كتابى به نام «منبر الوسيله» دارند. جلد اوّل اين كتاب در بحث توحيد و عدل مى باشد كه اينك بعضى از حكايت هاى دل نشين و خواندنى را از اين كتاب شريف نقل مى نماييم.

وصيّت ميرفندرسكى(قدس سره) (69)

سيّد جليل القدر مير محمّد حسين، نوه مجلسى ثانى، اول امام جمعه دارالسلطنه اصفهان، از طايفه و سلسله جليله اماميه سادات خاتون آباد، بعد از فوت علاّمه مجلسى مى نويسد در رساله اى كه نزد حقير موجود است، كه حكايت كرد از براى من جدّى العلامة (المجلسى) كه:

جناب ميرفندرسكى وصيّت فرمودند در مرض موت خود كه جنازه مرا بگذاريد در مقبره بابا ركن الدّين (70) در جنب نهرى كه در آنجاست و كسى معترض نشود از براى تغسيل و صلوة و دفن، بلكه جنازه را در حريم نهر بگذاريد و خدا يكى از اولياى خود را مى فرستد كه متصدّى شود تغسيل او را و دفن او را، پس به وصيّت او عمل كردند و گذاشتند جنازه او را در حريم آن نهر كه ناگاه علامه تقى نقى ملاّ محمّدتقى مجلسى اوّل كه والد جدّ سيد متقدم الذكر باشد پيدا شده، به تقريب اين كه شب را در قريه شهرستان بودند صبح آن شب از آن قريه سوار شدند به جهت معاودت به شهر اصفهان و عادت ايشان بر اين بود كه از طريق ديگرى كه عبور ايشان به اين مكان نمى افتاد عبور مى كردند. آن روز به قلب ايشان افتاد كه عبور كنند از طريق ديگرى كه عبور ايشان به تخت فولاد به آن محلّ مخصوص مى افتاد، پس از آن راه آمدند، ديدند ازدحام مردم را در آن مكان، سؤال نمودند از كثرت و ازدحام مردم، پس گفتند به ايشان كه جناب ميرفندرسكى وفات فرموده و اين جنازه اوست در اين مكان، پس پياده شد جناب مجلسى(رحمه الله) و مشغول شد به غسل دادن جنازه مير، و بر او نماز گذارد و او را دفن نمود در همين موضعى كه الان مدفون است و در قرب همان نهر آب، و بعضى از مؤمنين از آن زمان اراضى حول قبر ايشان را وقف نموده، تكيه مشتمله بر حجرات متعدّده كه الان موجود است بنا نمودند، و از آن زمان الى زماننا هذا كه سنه هزار و سيصد و بيست و پنج قمرى است، دائر و محل عبادت اهل ايمان است. (71)

جريان تشرّف سيد بحرالعلوم(قدس سره) (72)

«هنگامى كه نجف اشرف مشرّف بودم، يكى از خانه هاى سيد بزرگوار بحرالعلوم را اجاره كردم. آقا سيد محمّد كه از احفاد آن سيّد جليل القدر، و هم از معاريف علما بود، شب ورود حقير آمدند ديدن حقير(سيد ابوالقاسم دهكردى). و خانه جناب ايشان هم در جنب خانه حقير بود. شب پنجشنبه را هم من رفتم منزل ايشان. چون خواستم برخيزم، فرمودند: سيّدنا إجْلِسْ! أَتَوَنّس بخدمتكم رو كردند به ملازم خود كه: سَوّوا قَهوةً لجناب السّيد! من به جناب ايشان عرض كردم اگر مى خواهيد باز خدمت شما قدرى بنشينم از وقايع روح افزاى سيد بزرگوار جدّ خود را نقل كنيد. اگرچه وقايع ايشان معروف و مشهور است ولكن شما اهل البيت هستيد و أهْلُ البَيْتِ أدرى بما فى البيت، فرمود: نعم سيّدنا. شيخ يوسف كه در زمان سيّد بزرگوار كليددار حرم محترم بود، و هم قائم مقام بود كه بسيار بانظم و با كفايت بود. و مخدّرات عجميّات كه به زيارت مشرّف مى شدند قدَغَن اكيد گرفته كه با زينت به حرم مشرَّف نشوند كه اسباب تفرقه حواس زائرين شود و هم توهين آنها باشد. بالجمله عادت شيخ يوسف اين بود كه شبها به جهت محافظت زوّار در كوچه ها گردش مى كرد. هنگامى كه سيد بحرالعلوم رحلت فرمود جنازه شريف و مطّهر او را در مسجد طوسى گذارده و علماء أعلام و فضلاء الفخام اجتماع نموده، در اين هنگام شيخ يوسف زياد گريه مى كرد، خودش در مقام دفع دخل برآمده رو كرد به علماء حاضرين كه نفرمائيد عزادارى و گريه بر سيّد، حق علماست، حق تو نيست. تو را چه مى شود. من حكايتى از سيّد دارم، آن اين است:

شبى در كوچه گذر مى كردم، هنگامى كه خيلى از شب گذشته بود و درهاى صحن و حرم بسته شده و مردم از تردّد و رفت و آمد افتاده، نزديك كوچه درب طوسى كه رسيدم ديدم شخصى رو به حرم مى رود و عباى خود را به سر كشيده، قدرى پيش رفته تأمّل كردم، فهميدم سيّد بحرالعلوم است. به دنبال ايشان رفتم رسيدند به درب صحن، دست مبارك به در گذاشتند، دَر باز شد! من تعجّب كردم، حمل بر اين كردم كه خُدّام درب را درست نبسته اند يا آن كه سيّد به آنها سفارش كرده كه در را نبندند كه به حرم مشرّف شود. سيّد داخل صحن شده، از كفش دارى بالا رفتند به در رواق رسيدند، دست به درب رواق گذارده، درب رواق هم باز شد! بر تعجّب من افزوده كه دَر حرم و رواق را كه من خود بستم و كليد آنها پيش من است. پس سيّد داخل رواق شده به در حرم رسيدند دست به در حرم گذاشته در حرم باز شد! بدون اذن دخول داخل حرم شدند، من همان مكان در رواق ايستادم. سيد نزديك ضريح رسيد عرض كرد:

«السلام عليك يا اميرالنّحل السلام عليك يا ... الفحل.»

كلمه قبل را من فراموش كردم السلام عليك يا جدّاه، من صداى همهمه مى شنيدم، امّا نمى فهميدم كه كلمات چيست؟ پس مراجعت فرموده بيرون آمدند قُفل را به در گذارده دستى به او گذاشتند صداى حركت قُفل را شنيدم كه مُقَفّل شد و هم چنين در رواق را، از صحن مقدّس خارج شدند. من دنبال سيّد بودم تا سر كوچه كه برگشتند سلام وداع بدهند، من را ديدند، فرمودند: كيستى؟ عرض كردم: عَبْدُك شيخ يوسف. فرمود: مِنْ أَيْن؟; از كجا با من بودى؟ عرض كردم: سيدّنا من اوّله الى آخره. شما را به حق صاحب همين قبر قسم مى دهم كه از من مخفى نداريد اين مطلب را، فرمود: پس مى گويم براى تو، ولى شرط مى كنم تا من زنده ام اظهار اين سرّ را نكنى. بعد از فوت به جهت تشييد قلوب شيعيان اظهار كن! عرض كردم: سَمعاً و طاعةً. فرمود: بعضى مسائل بر من مشكل مى شود مى روم خدمت حلاّل مشكلات، گاهى جواب مى فرمايد، گاهى حواله مى فرمايد من را به امام زمان ـ ارواحنا له الفداء ـ از آن جمله امشب فرمودند: امام زمان تو الان در مسجد كوفه مشغول عبادت است، بُرو از او سؤال نما مسائل خود را، اوست امروز امام زمان تو». (73)

كرامتى از سيد بحرالعلوم(قدس سره)

«سيد بزرگوار بحرالعلوم وقتى را از نجف اشرف به زيارت حضرت أبى عبداللّه الحسين(عليه السلام) به كربلا مشرَّف مى شود. روز جمعه را عزم به مراجعت مى فرمايد. همراهان كه يكى أزهد اهل زمانه، شيخ حسين نجفى بوده كراهت از اين مطلب داشته (نظر به كراهت سفر در روز جمعه) و ميل به حركت نمودن فرداى آن روز كه شنبه باشد داشته كه ممدوح است سفر در آن روز. سيّد حتم مى فرمايد بر حركت، و روز جمعه را از كربلا بيرون مى آيند، چون از شهر و باغات او گذشتند هوا بسيار شديد الحر(گرم) بوده غَمامه(أبر) پيدا مى شود و تضليل(سايه) مى اندازد سيّد را، شيخ حسين قدرى عقب افتاده، در دل به ايشان هم اعتراض داشته، گرما به او اثر مى كند فرياد مى كند به سيّد كه: كجا مى رويد؟ ما را در روز شديد الحر بيرون آورديد؟ سيد مى فرمايد: لِمَ تخلّفتم عنّا؟; چرا ما را رها كرديد؟ شيخ ملاحظه مى فرمايد و آن غمامه(سايه) بر سر سيّد و اتباع او انداخته، خود را ملحق به سيّد مى نمايد و آن غمامه همراه آنها بوده تا كاروانسراى شُور.» (74)

كرامتى از عالم ربّانى شيخ حسين نجفى(قدس سره)

«شيخ حسين كه أعبد و أزهد أهل زمان خود بوده، و امامت جماعت نجف در زمان سيّد ـ بحرالعلوم ـ با او بوده، قضيّه اى دارد كه نقل مى كنم... جناب شيخ با جمعى در ايوان مطهّر نشسته: يَتَكَلَّمُون فيما ينفعهم فى الآخرة، خدايا! ألْحِقْنى بِعِبادِكَ الَّذينَ هُم بالبَدار إليكَ يُسارعُون و بابُك على الدَّوام يَطْرُقُون و إيّاكَ فى اللَّيلِ والنَّهارِ يَقْصُدُونَ و عَنْ كُلّ مَنْ سِواكَ آيِسُونَ مبْعِدُون.

كه در اين هنگام سيد جواد عاملى وارد شده پريشان حال ـ و اين سيد جواد عاملى غير از سيد جواد عاملى صاحب «مفتاح الكرامة» استاد شيخ صاحب جواهر است ـ بالجمله شيخ حسين سؤال كرد از سيد جواد از جهت پريشانى حال، در جواب گفت: من سى شاهى به فلان شخص مقروضم(بدهكارم) الآن من را در بازار ديد به من سختى نموده، و جِدّاً مطالبه نموده، و من مكرّر از او قرض مى كردم، ولم يكن عادته ذلك، جناب شيخ فرمود: سيّدنا حَوِّلهُ إلىّ، يعنى طلبكار خود را حواله من كن! حاضرين فَقْر شيخ را مى دانستند كه اطاقش نصف حصير خرمايى و نصف ديگر زمين است. عرض كردند: لا شَيْخَنا حَوِّلهُ الى صَرّافِ اليهودى; شما كه پول ندارى بدهى پس حواله او را به صرّاف يهودى بده كه أقلا پول داشته باشد. شيخ از اين تعريض متغيّر شده فرمود: لا بل احوّله إلى صرّاف الحقيقى، هذا اميرالمؤمنين، و اشاره به ضريح مطهّر كرده، به كمال تشدّد فرمود: يا اللّه! سيّدنا برو از اميرالمؤمنين پول خود را بگير! من به حضرت حواله دادم. سيد برخواست و از در رواق مُطهر داخل شده چون مشغول به اذن دخول خواستن شد، شخصى دست به شانه او گذارده، او را عقب كشيد، سى شاه مطابِق قرض سيّد بدون كم و زياد، به سيّد داد. سيّد مراجعت نموده، هنوز مجلس متفرق نشده، گفت: شيخنا حواله شما را حضرت أدا فرمودند. شيخ فرمود: نگفتم او را حواله به اميرالمؤمنين مى دهم.» (75)

وصيّت شيخ انصارى در مرض موت به شاگردان خود

كلام با اهل علم و علما است، در باب اهتمام به تذكّر حال اموات و توسل به ارواح مطهّرات أولياء و عُلماء و صُلحاء. روزى در نجف أشرف از منزل خود بيرون آمدم به جهت درس. قُرب خانه كه منزل داشتم، مقبره فاضل جواد ملاّ كتاب بود كه صاحب شرح بر روضه است و فرزند جليل شيخ حسين نجفى است، والد و ولد از اكابر علما و اعاظم فقها و معاريف عُبّاد و زُهّاد نجف اشرف بودند. و من ايستادم بر در مَفْجَره كه رو به كوچه است كه فاتحه بخوانم و بروم درس. شيخ ابرقوئى از مجاورين نجف در همسايگى ما بود، گمان كرد كه من ايستادم، معطّل سقّا هستم كه آب بِخرم. گفت: معطّل آب هستى؟ گفتم: نه! مى خواهم فاتحه بخوانم و بروم درس. گفت: من يك واقع دارم از اين فاتحه خواندن، خوب است به جهت تو بگويم، و همراه من شد.

گفت: وقتى كه مرحوم شيخ، استاد آية اللّه البارى الشيخ مرتضى الانصارى، مريض شد به همان مرضى كه از او مرحوم شدند، ايشان را بردند در يكى از باغ هاى سهله به جهت تغيير آب و هوا، و من در مسجد كوفه بودم ديدم همين سركار ميرزاى رشتى، كه تو درسش مى روى ـ مراد آية اللّه دهكردى است ـ آن وقت او را «ميرزا حبيب اللّه» مى گفتند، در سنّ شباب بود و بسيار جميل و با وجاهت بود، آمد ب آقا حسن طهرانى و حاجى ميرزا ابوالقاسم، صاحب تقريرات، وارد مسجد شدند و هر يك دو ركعت نماز تحيّت مسجد خواندند و بيرون رفتند، من فهميدم عيادت شيخ مى روند، من هم همراه آنها رفتم تا رسيديم درب باغى كه مرحوم شيخ آنجا بودند، حضرات ايستادند، ملاّ رحمت اللّه كه مواظب خدمات شيخ(رحمه الله) بود رفت استيذان نمايد، مرحوم شيخ در اوّل باغ زير درخت انجيرى رختخواب ايشان را انداخته، مراجعت نمود و با اذن دخول، حضرات تشريف بردند خدمت شيخ. من چون اوايل تحصيلم بود در عداد آنها شمرده نمى شدم، خود را مشمول اذن ندانسته درب باغ ايستادم، چون درب باغ از آن درهايى بود كه خلال چوب هاى او فُرجه بسيار داشت، من ديدم شيخ نشسته در رختخواب تكيه داده، نماز جعفر طيّار را مى خواندندـ بلى عادت آن بزرگوار اين بود كه نماز جعفر طيّار و زيارت عاشورا را ترك نمى كردند، و در زهد و عبادت ضرب المثل بودند حتى آن كه مى گفتند روزى شيخ كبير، صاحب جواهر الكلام، در صحن مطهر رسيد به همين شيخ، استاد ـ عطّر اللّه مضجعهما ـ فرمود: شَيَنُوا هذه العبادات العواميه كلّ يوم تعمل عاشوراء رَوْح أشتغل; يعنى اشتغال به تحصيل براى علما اهّم است از بعضى اعمال مستحبه به خصوص آن كه مجاور مشاهد باشد و روزى چند دفعه به زيارت مشرّف شود ـ بالجمله گفت: شيخ توجّهى به جانب درب باغ فرمودند، ديدند من آنجا ايستاده ام. به ملاّ رحمت اللّه فرمودند: كسى درب باغ ايستاده بگو داخل شود. من هم داخل شدم. آقا حسن (طهرانى) يك طرف شيخ نشسته و شيخ پاى مبارك خود را در دامن حاجى ميرزا حبيب اللّه گذاشتند و فرمودند: پاى من را بمال! من ملاحظه كردم ديدم لحاف شيخ چيت كرباس بروجرد است يك وصله هم دارد دُوشك [تشك] او هم كرباس است و يك وصله هم او دارد، و متّكاى شيخ هم كرباس چيت بروجردى بود و حشو او ليف خرما بود.

خلاصه شيخ به حضرات فرمودند: اشكال صلوة حول كعبه را دفع نموديد؟ و محلّ درس شيخ آن وقت اين مسأله بود. حضرات جواب مى گفتند. من ديدم با اين كه أعرف تلامذه شيخ به فهم و فضل آن حسن طهرانى بود، عمده نظر شيخ به حاجى ميرزا حبيب اللّه است، بعد فرمودند به آنها كه اين طريق تحصيل نيست، وصيّت مى كنم شما را كه (اولا) يك آشنايى با خدا پيدا كنيد و (ثانياً) درست تحصيل نماييد و كار كنيد و (ثالثاً) به قبور علما كه مى رسيد فاتحه نخوانده نگذريد، فاتحه به جهت آنها بخوانيد و از ارواح آنها استمداد كنيد به جهت توفيق و حصول علم خيلى نافع است.» (76)