سجاده عشق

نعمت الله صالحى حاجى آبادى

- ۳ -


2- فرياد طفل را نشنيد  
هنگامى كه آن حضرت در دل شب مشغول نماز بود يكى از فرزندان آن جناب از بلندى افتاد و دستش شكست . از اهل خانه فرياد بلند شد به طورى كه همسايگان متوجه شدند، آمدند و بچه را پيش شكسته بند برده و دست او را بستند در حالى كه آن طفل بر اثر درد، فرياد مى زد. آن حضرت متوجه نشدند و صداى فرياد آن طفل را نمى شنيدند، چون صبح شد و از نماز فارغ شدند، ديدند دست بچه به گردنش آويخته سات ، علت آن را پرسيدند، اهل منزل داستان شب گذشته را بيان كردند.
3- فرياد زن ها را نمى شنيد  
در وقت ديگر در خانه اى كه امام مشغول نماز و عبادت بود هنگام سجده ، آن خانه آتش گرفت . اهل خانه با صداى بلند فرياد مى زدند و مى گفتند:
النار! النار يابن رسول الله ! ولى آن حضرت متوجه نشدند. مردم آمدند و آتش را خاموش كردند، بعد از زمانى كه سر از سجده برداشتند. از ايشان پرسيدند كه : چه چيزى تو را از اين آتش غافل كرده بود؟
فرمود: آتش بزرگ قيامت مرا از آتش اندك و كوچك دنيا غافل گردانيده بود.(164)
4- تجسم شيطان در نماز  
توجه امام به نماز به قدرى بود كه هيچ قدرتى نمى توانست او را منصرف كند.
روزى امام سجاد (عليه السلام ) مشغول نماز بود، شيطان مى خواست كارى كند كه حداقل امام نماز خود را كوتاه كند.
آن ملعون به شكل مارى شده و جلوى امام رفت و آمد مى كرد، آن حضرت توجه نكرد. آمد داخل سجاده ، باز توجه نكرد؛ آخر الامر آمد و انگشت بزرگ پاى اما را به دندان گرفت و فشار داد، باز توجه نكرد و نماز را به اتمام رسانيد. بعد از آن فرمود:
اى ملعون دور شو! خيال مى كنى من تو را نمى شناسم . در اين هنگام صدايى از آسمان بلند شد اءنت زين العابدين تو زينت دهنده عبادت كنندگانى . (165)
حضرت امام باقر (عليه السلام ) و نماز  
همين طور كه امير المؤ منين و امام زين العابدين عليهما السلام در حال نماز از خود بى خود مى شدند و متوجه اطراف نمى گرديدند، حضرت باقر العلوم (عليه السلام ) هم همان طور بودند.
نقل شده است كه : چاهى در منزل ايشان بود، آن حضرت وضو گرفتند و در كنار همان چاه مشغول نماز شدند. يكى از فرزندان پسر امام ، كوچك بود به طورى كه نمى توانست راه برود، چهار دست و پا آمد تا خود را به پدر رساند، ناگهان در چاه افتاد و امام متوجه نشد.
يكى از كنيزان آن حضرت هر چه فرياد زد كه بچه داخل چاه افتاد، باز متوجه نشد و به نماز خود ادامه داد و آن را قطع نكرد. بعد از آن كه از نماز، فارغ شد، همسر امام پيش آمد و گفت :
يابن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم چقدر شما قسى القلب و سخت دل هستيد! بچه ، داخل چاه افتاد و ما هر چه فرياد مى زنيم توجه نمى كنيد.
امام باقر (عليه السلام ) وقتى از جريان از اطلاع پيدا كرد، آمد كنار چاه و مشاهده كرد و آن كودك در ته چاه روى آب نشته است ! در اين هنگام آب شروع به جوشيدن كرد و تا لب چاه آمد، در حالى كه كودك به روى آن نشسته بود.
حضرت دست خود را دراز كرد و كودك را صحيح و سالم گرفت از چاه بيرون آورد. بعد از آن به زنان و كنيزان فرمود: توجه داشته باشيد! چون من در حال خدمت به آقا و مولاى خود و مشغول عبادت و نماز براى خداى متعال بودم ، او هم فرزند مرا حراست و نگهدارى نمود و او را صحيح و سالم به من باز گرداند. (166)
حضرت امام صادق (عليه السلام ) و نماز  
روايت شده است كه : امام صادق (عليه السلام ) روزى در نمازش قرآن تلاوت مى فرمود: در اين هنگام حالت غش بر آن حضرت عارض شد. پس ‍ از به هوش آمدن ، از آن جناب سوال كردند: چه چيز باعث شد كه چنين حالتى بر شما عارض شود؟
آن حضرت سخنى فرمود كه معنايش اين بود: در نماز، پيوسته آيات قرآن را تكرار نمودم ، تا اين حالت به من دست داد كه گويا آشكارا قرآن را از او كه قرآن را نازل فرموده بود، شنيدم : (167)
آرى ، در چنين حالى بود كه قوه بشرى را توان اين مكاشفه جلال الهى نبود واو را از پاى در آورد و به حال بى هوشى انداخت .
حضرت امام موسى كاظم (عليه السلام ) و نماز  
زندگانى پر بار اين امام بزرگوار، داراى جنبه هاى مختلفى است . بخشى از آن توجه خاص آن حضرت به عبادت به خصوص نماز است ؛ زيرا سجده هاى طولانى ايشان از رابطه تنگاتنگ او با نماز؛ سخن مى گويد.
احمد بن عبدالله اهوازى از پدرش نقل مى كند: روزى بر فضل بن ربيع وارد شدم در حالى كه وى بر جاى بلندى نشسته بود، همين كه مرا ديد گفت : عبدالله بيا بالا. وقتى بالاى بلندى رفتم ، گفت :
درون اين اطاق نگاه كن و به گو چه مى بينى ؟ وقتى درست نگاه كردم ، گفتم : پيراهنى است كه در وسط اطاق افتاده است .
گفت : خوب نگاه كن ! گفتم : گويا مردى به سجده رفته است .
فضل بن ربيع گفت : او را مى شناسى ؟
گفتم : او را نمى شناسم .
در جواب گفت : او امام تو موسى بن جعفر (عليه السلام ) است .
سپس ادامه داد و گفت : من شب و روز مراقب او هستم و در تمام لحظه ها وى را چنين ديدم كه پس از به جا آوردن نماز صبح ، مشغول تعقيب مى شود تا آن كه خورشيد طلوع نمايد. پس از آن به سجده مى رود تا زوال خورشيد. آن حضرت كسى را معين كرده تا وقت هاى نماز را به او ياد آورى كند. همين كه وقت نماز را او خبر مى دهد، از جا بر مى خيزد و دوباره مشغول نماز مى شود، بدون آن كه تجديد وضو نمايد.
اين شيوه هميشگى اوست و باز به سجده مى رود تا موقع نماز مغرب ، پس ‍ از نماز عشا افطار مى كند و مقدار كمى استراحت مى نمايد و بعد از آن ، تجديد وضو مى نمايد و باز به سجده مى رود و تمام شب را تا سپيده صبح به عبادت و نماز سرگرم است . (168)
حضرت امام رضا (عليه السلام ) و نماز  
امام رضا (عليه السلام ) در تمام اوقات با وضو بود. و در شب ها علاوه بر نمازهاى واجب به نمازهاى مستحبى مشغول مى شد. هر وقت آن حضرت وضو مى گرفت به دنبال آن نماز مى خواند. وقتى براى نماز شب وضو مى گرفت نماز شب مى خواند. بعد مقدارى استراحت مى كرد. دوباره بر مى خواست و تجديد وضو مى نمود و به نماز مشغول مى شد و كار او تا صبح همين بود و بعد از آن كه نماز صبح را ادا مى كرد به سجده مى رفت و سر از سجده بر نمى داشت تا خورشيد بالا مى آمد. (169)
نماز امام رضا (عليه السلام ) در وسط بحث  
يكى از دين هاى معروفى كه نامش در قرآن آمده است دين صابئين است كه طرفداران آن گرايش به حضرت يحيى بن زكريا عليهما الصلوة دارند و براى ستارگانى تاءثيرى فاعل اند و مراسم ويژه اى دارند و گروهى از آنان هنوز در خوزستان زندگانى مى كنند.
اين فرقه رهبرى بسيار دانشمند ولى مقرر داشتند كه بارها با حضرت امام رضا (عليه السلام ) گفت و گو داشت ولى زير بار نمى رفت . در يكى از جلساتى كه در حضور ماءمون الرشيد عباسى امام رضا (عليه السلام ) عليه دين او استدلالى كرد كه او تسليم شد و گفت :
حالا روح من نرم شد و فهميدم دين تو حق است ، حاضرم مكتب تو را بپذيرم . ولى ناگهان صداى اذان بلند شد. امام رضا (عليه السلام ) براى اقامه نماز جلسه را ترك كرد.
مردم گفتند: يابن رسول الله ! فرصت حساسى است ، ديگر چنين فرصتى براى هدايت اين شخص پيش نمى آيد بحث را به آخر رسانيد.
امام رضا (عليه السلام ) فرمود: اول وقت نماز است و آن بر همه چيز مقدم مى باشد. امام رضا (عليه السلام )، ماءمون و حاضرين نماز را اقامه كردند و باز در مجلس بحث حاضر شدند.
امام فرمود: به آن دانشمند صابئى بگوييد براى ادامه بحث در مجلس حاضر شود چون آن مرد اين تعهد را از امام (عليه السلام ) ديد، علاقه اش به اسلام بيشتر شد و بعد از تكميل بحث ايمان آورد و دين اسلام را پذيرفت .(170)
نماز امام رضا (عليه السلام ) در زندان  
اباصلت هروى يكى از علاقه مندان و خدمت گذاران به امام مى گويد: وقتى كه امام رضا در سرخس زندانى بود به آن جا مسافرت كردم . و در جلو زندان رفتم تا براى ملاقات با آن حضرت اجازه بگيرم و احوال پرسى كنم .
زندانيان به من اجازه ندادند و گفتند: ممكن نيست كه با امام ملاقات كنيد.
گفتم : چرا ممكن نيست كه من با امام ملاقات كنم ؟
گفتند: براى اين كه امام (عليه السلام ) در شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواند، تنها ساعتى اول روز و قبل از ظهر و هنگام غروب در محل نمازش مى نشيند و با خداى خود مناجات مى كند. (171)
نماز امام رضا و اول وقت  
ابراهيم بن موسى قزاز مى گويد: امام رضا (عليه السلام ) به عنوان استقبال از بعضى اقوام خود كه از مدينه به خراسان مى آمدند. با عده اى از ياران از شهر خارج فرا رسيد. قصرى در آن نزديكى بود. امام رضا (عليه السلام ) با ياران به سوى آن قصر رفتند و در كنار سنگ بزرگى ايستادند. امام رضا (عليه السلام ) به من فرمود: اى ابراهيم براى نماز اذان بگو.
عرض كردم : منتظر هستم كه مسافرين و بعضى از ياران ، به ما ملحق شوند و نماز و نماز را با جماعت بيشترى اقامه كنيم .
حضرت فرمود: اى ابراهيم ! خدا تو را بيامرزد، نماز را بدون عذر از اول وقت تاءخير نينداز. بر تو باد كه نماز را در اول وقت بخوانى .
ابراهيم مى گويد: من به دستور امام رضا اذان گفتم و نماز را در اول وقت اقامه كرديم . (172)
نمازى كه امام رضا (عليه السلام ) به پا داشت نماز جماعت بود كه هر چه جمعيت بيشتر باشد ثواب آن بيشتر است . در اين جا ديديم كه امام اجازه نفرمود به خاطر رسيدن و ملحق شدن جمعيت بيشترى نماز از اول وقت به تاءخير بيفتد. بلكه تاءكيد مى كرد كه نماز حتما بايد اول وقت خوانده شود.
اين كه امام به موسى فرمود: بر تو باد كه هميشه نماز را اول وقت به پا دارى تنها خطاب به او نبود، بلكه خطاب به فرد فرد مسلمانان جهان است .
افعى هنگام نماز امام رضا (عليه السلام )  
نقل شده است كه امام رضا فرمود: روزى در فرع (173) بودم كه وقت نماز فرا رسيد. پياده شدم و به سوى بوته خارى روانه گرديدم (در بيابان عربستان گاهى بوته اى به اندازه بزرگى درختى وجود دارد كه از سايه اش به خوبى مى توان استفاده كرد.)
همين كه به نماز ايستادم يك افعى نزديك آمد و در كنارم قرار گرفت و من چون متوجه نماز بودم آن را كوتاه نكردم و نشكستم .
در اين حال افعى نرديك من شد و سپس به طرف بوته برگشت . وقتى از نماز فارغ شدم ، دعا و تعقيبات نماز را نيز تخفيف ندادم .
بعضى از يارانم را كه همراه من بودند فرا خواندم و گفتم پشت سر شما زير اين بوته افعى است رفتند و او را كشتند. امام فرمود: هر كس از غير خدا نترسد خداوند متعال او را كفايت مى كند و از شر موجودات حفظ مى نمايد.(174)
حضرت امام محمد تقى (عليه السلام ) و نماز  
نقل شده است : وقتى امام جواد (عليه السلام ) با همسرش ام الفضل از بغداد به سوى مدينه حركت فرمود به كوفه آمد. مردم با آن حضرت مشايعت كردند تا هنگام غروب به خانه مسيب رسيدند و در آن جا فرود آمده و داخل مسجد شدند.
در صحن مسجد درخت سدرى وجود داشت كه هنوز ميوه نياورده بود. آن حضرت كوزه آبى خواست و در پاى آن درخت وضو گرفت و نماز مغرب را به جماعت اقامه كردند.
بعد از نماز مقدارى نشست و مشغول ذكر تعقيب گرديد. آن گاه بر خاست نافله نماز مغرب را به جاى آورد و به سجده رفت و شكر خداى را به جاى آورد و از مسجد خارج شد.
چون به كنار درخت سدر رسيد. مردم ديدند كه به بركت آن امام درخت سدر ميوه آورده است ! آنان از اين جريان به شگفت آمدند و از ميوه آن خوردند، ديدند ميوه هايش هسته ندارد، بعد از آن امام را وداع كردند و رفتند. (175)
حضرت امام على النقى (عليه السلام ) و نماز  
در حالات و مكارم اخلاق امام هادى (عليه السلام ) گفته شده است كه : وقتى شب فرا مى رسيد آن حضرت رو به قبله مى ايستاد و مشغول نماز مى گشت و ساعتى غافل از آن نمى شد در حالى كه بريدن شريفش جبه اى از پشم بود و سجاده اش حصيرى بيش نبود و پيوسته دو لب مباركش در حال تسبيح و ذكر خدا خدا بود. (176)
و همچنين آمده است كه : متوكل ملعون چندين مرتبه ماءمور دينى را براى تفتيش و بازرسى به منزل آن حضرت مى فرستاد. ماءموران در هر دفعه اى كه وارد خانه مى شدند مى ديدند كه امام هادى (عليه السلام ) روى سجاده حصيرى اش مشغول نماز خواندن يا تلاوت قرآن است .
نيز روايت شده : چون حضرت امام على النقى (عليه السلام ) داخل خانه متوكل شد همان جا ايستاد و مشغول نماز گشت . يكى از مخالفين جلو آمد و در مقابل آن حضرت ايستاد و چنين گفت :
تا كى ريا كار مى كنى ؟ حضرت تا اين جسارت را شنيد با عجله نماز خود را به پايان برد و رو به آن مرد كرد و فرمود:
اگر اين حرفى را كه گفتى و اين نسبتى را كه به من دادى دروغ گفته باشى خداوند ريشه تو را از بيخ بركند.
وقتى آن حضرت اين كلمه را فرمود در همان حال آن مرد روى زمين افتاد و جان داد. (177)
حضرت امام حسن عسكرى (عليه السلام ) همانند پدران و اجداد گرامى خود در توجه به نماز و عبادت خداوند نمونه بود، چون وقت نماز فرا مى رسيد او از هر كارى مشغول بود دست مى كشيد و هيچ چيز را بر نماز مقدم نمى داشت .
ابو هاشم جعفرى مى گويد: روزى خدمت امام حسن عسكرى مشرف شدم ، ديدم آن حضرت ، مشغول نوشتن نامه اى است .
هنگامى كه وقت نماز فرا رسيد، آن بزرگوار كاغذ را بر زمين گذاشت و مشغول نماز شد. در همين موقع توجه كردم ديدم قلم بر روى كاغذ، خود به خود مى نويسد تا نامه به آخر رسيد. از تعجب به سجده افتادم ، وقتى امام نمازشان به پايان رسيد، نشستند و قلم را به دست گرفتند و اذان دادند كه مردم داخل شوند. (178)
كيفيت و چگونگى نماز خواندن و عبادت آن جناب به گونه اى بود كه ديگران را به ياد خدا مى انداخت و گاه افراد گمراه و منحرفى را اساسا عوض مى كرد و به راه راست هدايت مى نمود.
آن زمان كه امام در زندان صالح بن وصيف زندانى بود، عده اى از بنى عباس پيش زندانيان آمدند و گفتند:
از جهت آب و غذا و استراحت ، او را در تنگنا قرار بده !
صالح گفت : من با او چه كنم ؟ دو نفر از بدترين و خطرناكترين ماءموران خود را بر آن امام گماشته ام : يكى به نام على بن يارمش و ديگرى به نام اقتامش اما آن دو نفر بر اثر معاشرت با آن حضرت دگرگون شده و اهل نماز و عبادت و روزه گشته و به مرحله اى عظيم رسيده اند. بعد زندانيان ، آن دو نفر را فرا خواند و گفت : واى بر شما! در مورد اين مرد چه رفتارى در پيش گرفته ايد؟
گفتند: ما چه بگوييم در مورد كسى كه روزها در حال روزه و تمام شب را به نماز و عبادت مشغول است و با كسى تكلم نمى كند و به غير از نماز و عبادت ، سخن نمى گويد؟ (179)
نماز خواندن آن حضرت به گونه اى است كه دشمن از آن تعريف مى كند: وقتى در زندان على بن حزين بود، معتمد دائم خبر آن جناب را از او مى پرسيد.
زندانبان مى گفت : او روزها روزه مى گيرد و تمام شب را مشغول نماز و عبادت است . (180)
حضرت اما زمان (عليه السلام ) و نماز  
رشيق كه يكى از ماءمورين خليفه عباسى (معتضد) راست مى گويد: روزى خليفه ، من و دو نفر ديگر را خواست و به ما دستور داد كه به طور محرمانه به سامرا رويم و وارد خانه امام حسن عسكرى (عليه السلام ) كه در آن خانه از دنيا رفته بود شويم و هر كس را در آن خانه يافتيم به قتل برسانيم و سرش ‍ را براى او بياوريم .
ما به سامرا رفتيم و به دون هيچ مشكلى وارد خانه شديم و همه جا را بررسى كرديم تا اين كه به پرده اى رسيديم - آن را كنار زديم سردابى پديدار شد، وارد آن شديم ديديم از آب است و در انتهاى آن حصيرى بر روى آب افكنده شده و شخص بسيار زيبايى روى آن مشغول نماز و عبادت سات و هيچ توجه به ما ندارد.
يكى از همراهان ما خواست داخل شود و او را دستگير نمايد، اما داخل آب افتاد و چيزى نمانده بود كه غرق شود. من دستم را دراز كردم و او را بيرون كشيدم و او تا يك ساعت بى هوش افتاده بود.
در اين حال رفيق ديگر ما اقدام به رفتن به سوى او كرد، ولى او هم داخل آب غرق شد. من نيز او را بيرون كشيدم ، مات و متحير شده بودم . به آن آقا خطاب كردم و گفتم : از خداوند و از شما بزرگوار عذر مى خواهم كه مزاحم شما شدم . ولى او اعتنايى به حرف ما نكرد و ناچار برگشتيم و جريان را براى (معتضد) خليفه عباسى گفتيم . او به ما گفت : اين جريان را بايد پنهان بداريد و جايى آن را نقل نكنيد و گرنه سرتان را از بدن جدا مى كنم .
ما هم جراءت بيان كردن اين ماجرا را نداشتيم تا وقتى كه او از دنيا رفت ما جريان را نقل كرديم . (181)
اولين نماز بعد از ظهور  
بعد از آن كه امام زمان به اذان پروردگار ظهور مى كند به مسجد الحرام مى رود و پشت مقام ابراهيم رو به سوى كعبه مى ايستاد و دو ركعت نماز مى خواند و سپس ظهور خود را اعلام مى فرمايد.
مى بينيم كه اول و مهم ترين كار آن حضرت خواندن نماز و دست نياز به بارگاه خالق بى نياز گشودن است و يكى از هدف هاى مهم حضرت مهدى (عليه السلام ) اقامه نماز در سر تا سر جهان است .

سوگند به زمزم نمازت
بر زمزمه هاى سوز و سازت
بر ذكر ركوع و بر سجودت
بر حال قيام بر قعودت
بر ذكر تشهد و قنوتت
بر بهت خدايى سكوتت
نماز عيسى پشت سر امام زمان (عليه السلام )  
بعد از آن كه حضرت مهدى عليه السلام قيام مى كند كه حضرت عيسى عليه السلام به عنوان يكى از ياران و فرماندهان آن حضرت از آسمان چهارم پايين مى آيد و در ركاب حضرت مهدى عليه السلام قرار مى گيرد. آن حضرت به عيسى مى فرمايد: جلو بايست و براى مردم اقامه نماز جماعت كن .
در اين حال حضرت عيسى (عليه السلام )، به امام عصر عرض مى كند: نماز براى شما اقامه شده است و بايد شما جلو بايستيد و اقامه جماعت فرماييد و خود عيسى پشت سر آن حضرت به نماز مى ايستد و با او بيعت مى كند. (182)
مهدى است آن ؟ وقت نماز جماعتش
عيسى به صد نياز به او اقتدا كند
بخش پنجم : نماز عارفان 
در تاريخ به عده زيادى از عارفان و عابدان برخورد مى كنيم ، مى بينيم نماز و عبادت آنان عبادت معمولى نيست نماز آنان ، هر انسانى را به تعجب وا مى دارد، نماز ايشان مصداق واقعى معراج مؤ من است ، آنان در نماز جز خدا را نمى بينند و توجهشان تنها به اوست ، آنان هنگام نماز همه چيز را به دست فراموشى مى سپارند جز ذات مقدس بى مثال معبود.
آنان خلاصه در نماز شده اند، از آن لذت مى برند، به آن عشق مى ورزند، براى اقامه نماز سر از پا نمى شناسند به طورى كه ضربه ها و لطمه هايى در اين راه به جان مى خرند و از آن استقبال مى كنند.
ما در اين جا به بيان احوال عده اى از زنان و مردان عارف و عابد و نمازگزاران واقعى مى پردازيم شايد براى ترك كنندگان نماز و سهل انگاران بيدارى و هشيارى باشد و بيشتر توجه با اين عبادت بزرگ داشته باشند و آنان عبارت اند از افرادى كه در ذيل نام و عبادت هاى آنان گفته مى شود.
عباد بن بشر و نماز  
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در بازگشت يكى از جنگ ها در ميان راه به همراه مسلمانان به استراحت پرداختند، چون شب فرا رسيده بود وظيفه نگهبانى را به عهده عمار ياسر و عباد بن بشر سپرد. آن دو نفر شب را ميان خود تقسيم كردند. نيمه او را عباد عهده دار نگهبانى شد و نگهبانى در نيمه دوم شب را عمار به عهده گرفت .
قسمت نخست شب كه نوبت استراحت عمار بود، وى به خواب رفت . عباد بن بشر وقت را غنيمت شمرد و مشغول عبادت ، نماز و راز و نياز به درگاه حى بى نياز شد. در اين حال ، يكى از افراد دشمن كه به تعقيب لشگر اسلام آمده بود كه همسر خود را كه به دست مسلمانان اسير شده بود نجات دهد.
او اطراف لشگر دورى نزد و كسى را به غير از عباد بيدار نديد. ولى به جهت تاريكى شب و بى حركت بودن وى تشخيص نداد كه او انسان است يا درخت .
از اين رو براى اطمينان خاطر خود، تيرى به جانب عباد پرتاب كرد، تير به پيكر او نشست ولى اهميت نداد و نماز را ترك نكرد. دشمن تير دومى را پرتاب كرد. آن نيز بر پيكر عباد فرود آمد، اما وى باز نماز را ترك نكرد. دشمن تير سوم را انداخت . آن نيز بر بدن او اصابت كرد و خون از محل آن به شدت جارى شد.
در اين هنگام بر اثر شدت خونريزى و ضعف ناشى از آن عباد احساس كرد دچار ضعف شديد شده و ممكن است دشمن حمله كند و پيامبر را مجروح نمايد.
او با اين حال نماز را قطع نكرد، ولى آن را كوتاه نمود و سلام داد و بعد از آن عمار را بيدار نمود.
موقعى كه عمار بيدار شد ديد كه سه چوبه تير بر بدن عباد فرو رفته و خون از پيكر او جارى است . تعجب كرد و او را سرزنش نمود كه چرا به هنگام اصابت اولين تير، مرا بيدار نكردى تا از تو دفاع كنم ؟
عباد در جواب گفت : در نماز تازه سوره كهف را آغاز كرده بودم ، حيفم آمد سوره را ناتمام رها كنم . اگر ترس از مسلط شدن دشمن بر جان پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم و مسلمانان نبود، هرگز نمازم را كوتاه نمى كردم ، اگر چه كشته مى شدم . (183)
خواجه ربيع و نماز  
ربيع بن خثيم ، كه همان خواجه ربيع مى باشد، يكى از عابدان و زاهدان روزگار است . او داراى اسبى گرانقيمت و اصيل بود و بسيار هم ، او را دوست مى داشت .
در حال نماز بود كه اسب او را دزديدند، ولى خواجه در عين حالى كه متوجه شده بود، نماز خود را ترك نكرد و آن را به پايان رسانيد. پس از پايان نماز عده اى كه متوجه شدم و شاهد بودم كه اسبم را دزديدند و بردند.
پرسيدند: اگر خود متوجه شدى ، چرا به مقابله بر نخواستى و مانع بردن اسب نشدى ؟
گفت : چون ناز نزد من از يك اسب اصيل ، محبوب تر بود و من در حال نماز بودم .
گفتند: نفرين بر آن دزدى كه اسبت را برد.
به آنان گفت : دزد را نفرين نكنيد من اسب را بر او حلال كردم . (184)
نيز درباره اهميت دادن او به نماز نوشته اند: وقتى خواجه از دنيا رفت ، دختر همسايه او از پدرش پرسيد:
پدر آن ستونى كه در خانه همسايه ما بود و من شب ها او را مى ديدم چه شد؟ چرا ديگر او را نمى بينم ؟
پدر گفت : اى دختر! آن چه جلوتر مى ديدى ستون نبود، بلكه او مرد صالحى بود كه در اين خانه زندگى مى كرد و از اول شب تا صبح به عبادت و نماز مى ايستاد. چون تو شب ها در تاريكى به بام مى آمدى و او را در حال قيام مى ديدى فكر مى كردى كه ستون بوده است . (185)
زنى نيكوكار و نماز  
از زمان هاى قديم كسانى بوده اند كه به نماز خود اهميت مى دادند، و همه چيز و همه كارهاى خود را فداى نماز اول وقت مى كردند.
نقل شده است : در زمان حضرت عيسى بن مريم (عليه السلام ) زنى بود بسيار نيكوكار، هنگامى كه وقت نماز فرا مى رسيد، هر كارى داشت رها مى كرد و به نماز مشغول مى شد.
روزى مشغول پختن نان بود كه بانگ مؤ ذن برخاست ، نان پختن را رها كرد و فورا آماده نماز شد. در اين هنگام ، شيطان ناراحت گرديد و فرزند خردسال او را در تنور آتش انداخت با وسوسه هاى خود مى خواست آن زن را از نماز منصرف كند. او را وسوسه مى كرد كه تو اكنون به نماز ايستاده اى ، نان هاى تو همه سوخت . تو به نماز ايستاده اى در حالى كه فرزندت در تنور آتش افتاده و مى سوزد، ولى او مقاومت كرد و در برابر وسوسه هاى شيطان چنين مى گفت :
اگر نان ها بسوزند بهتر است از آن كه بدنم در آتش جهنم بسوزد. اگر تقدير خداوند بر اين است كه طفل من در تنور بسوزد، به قضاى الهى راضى هستم و هرگز حاضر نيستم از نماز جدا شوم . خداوند نگه دار فرزند من در تنور آتش است است .
در اين حال شوهرش به خانه آمد، زن را ديد كه به نماز، مشغول است و تنور پر آتش نان ها را نسوزانده و كودك در ميان آتش سرگرم بازى است .
پس از پايان نماز، شوهر دست زن را گرفت و كنار تنور آورد و صحنه را به او نشان داد. آن زن از نسوختن فرزند سجده شكر به جاى آورد. شوهر كودك را برداشت نزد حضرت عيسى (عليه السلام ) آمد و داستان شگفت كودك و نماز همسرش را تعريف كرد.
حضرت عيسى (عليه السلام ) فرمود: برو از همسرت بپرس ، چه كرده كه صاحب اين كرامت شده است ؟ زيرا اگر اين كرامت از مردان بود جبرئيل بر آنان نازل مى شد.
شوهر، نزد زن آمد و پرسيد: چه كرده اى كه به اين درجه و مقام رسيده اى ؟
گفت : من به واسطه چندين كار نيكى كه در دنيا انجام داده ام به اين رتبه و مقام رسيده ام و آن ها عبارت اند از:
1- هميشه كار آخرت را مقدم بر كار دنيا مى دارم . هر وقت بانگ اذان را شنيدم ، همه كارهاى خود را رها كرده و به نماز مشغول مى شوم .
2- آن كه هر كس با من جفا كرد و مرا دشنام داد. هرگز كينه او را به دل نگرفتم .
3- هميشه كارهاى خود را به خداى خويش واگذار مى كردم و راضى به رضاى او مى شدم .
4- هرگز سائل را كه به در خانه ام مى آمد محروم نكردم اگر چه به چيز اندكى باشد.
5- اين كه در طول عمرم نماز شب و نماز صبح را هرگز ترك نكردم . حضرت عيسى (عليه السلام ) فرمود: اگر اين زن ، مرد بود پيامبرى از پيامبران الهى مى شد. (186)
عجب دارى از سالكان طريق
كه باشند در بحر معنى غريق
خود از ناله عشق ، باشند مست
ز كونين بر ياد او شسته دست
به سوداى جانان زجان منفعل
به ذكر حبيب از جهان شتغل
به سوى حق ، از خلق بگريخته
چنان مست ساقى كه مى ريخته
نشايد به دارو، دوا كردشان
كه كس مطلع نيست بر دردشان
الست از ازل همچنان شان بگوش
به فرياد قالوا بلى در خروش
گروهى عملدار و عزلت نشين
قدم هاى خاكى ، دم آتشين
به يك نعره كوهى زجا بركنند
به يك ناله شهرى به هم برزنند
سحرگه بگريند چندان كه آب
فرو شويد از ديده شان كخل (187) خواب
ابوذر و نماز  
يكى از صحابه بزرگ و معروف حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم و پنجمين نفرى كه به او ايمان آورد جناب ابوذر غفارى است .
اين صحابى بزرگ علاوه بر اين كه تسليم محض خدا و پيامبرش است . به نماز خود بسيار اهميت مى داد.
به اين داستان توجه كنيد:
روزى ابوذر غفارى به حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم عرض كرد: من شصت راءس گوسفند دارم و مى خواهم چوپان آن ها باشم ؛ زيرا خودش ندارم كه آن ها را به دست ديگرى واگذار كنم . چون ممكن است به آب و غذاى آن ها توجه نكند، به اين دليل از محضر شما محروم مى شوم .
حضرت فرمود: اشكالى ندارد، خودت آن ها را سرپرستى كن ! ابوذر رفت و روز هفتم به خدمت حضرت بازگشت .
آن حضرت فرمود: اى ابوذر! گوسفندان خود را چه كردى ؟ به دست چه كسى سپردى ؟
عرض كرد: يا رسول الله ! قصه آن ها عجيب است . روزى مشغول نماز بودم ، ناگهان گرگى پيدا شد و به گوسفندان حمله كرد. در اين موقع مردد شدم ميان آن كه نماز را قطع كنم و از گوسفندان خود محافظت نمايم ، يا نماز خود را تمام نمايم و از گوسفندان صرف نظر كنم . فكرم به اين جا رسيد كه نماز را بر گوسفندان مقدم دارم .
در اين حال ، شيطان در قلب من وسوسه كرد كه اكنون گرگ در گله تو مى افتد، همه را هلاك مى كند و براى تو چيزى نمى گذارد كه با آن زندگى كنى .
در جواب گفتم : اگر چه گوسفندانم از دستم بروند، اما ايمان به خدا و به پيامبر و به امامت امير المؤ منين و فرزندان پاكش كه بهترين خلق خدا هستند. بالاتر از گوسفندان است .
پس از نماز مشاهده كردم كه گرگ در ميان گله آمده بره اى را گرفته و برده است . ناگهان شيرى پيدا شد و آن گرگ را به دو نيم گردانيد و بره را از آن گرفت به سوى گله برگردانيد و مرا ندا كرد و گفت :
اى اباذر! مشغول نماز خود باش ؛ زيرا حق تعالى مرا موكل گوسفندان تو گردانيد تا از نماز فارغ شوى .
تصديق پيامبر و تكذيب منافقان  
جماعتى از صحابه كه نزد آن حضرت حاضر بودند، چون اين خبر را از ابوذر شنيدند در شگفت شدند.
در اين هنگام رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى اباذر! من و على و حسن و حسين ، سخنان تو را تصديق كرديم .
اما چون منافقان سخنان او را شنيدند، گفتند: اين توطئه اى است ، ميان محمد صلى الله عليه و آله و سلم و ابوذر. محمد صلى الله عليه و آله و سلم مى خواهد ما را با اين حيله فريب دهد كه به آنچه او مى گويد اعتقاد پيدا كنيم . حدود بيست نفر از ايشان گفتند: مى رويم نزد گوسفندان او تا هنگام نماز مشاهده كنيم ، آيا شير از آن ها محافظت مى كند يا نه ، تا دروغ او را براى مردم ظاهر كنيم .
چون به نزديك گوسفندان رفتند، ديدند ابوذر مشغول نماز است و شير به دور گوسفندان او مى گردد و آن ها را مى چراند. هر گاه گوسفندى از گله دور مى شود آن را بر مى گرداند.
وقتى ابوذر از نماز فارغ شد، شير به قدرت خداوند متعال به سخن آمد و گفت :
اى اباذر گوسفندان خود را به سلامت بگير، سپس شير آن منافقان را مرود ندا قرار داد و گفت : اى منافقان ! آيا اين كه حق تعالى مرا براى محافظت از گوسفندان يكى از صحابه محمد صلى الله عليه و آله و سلم و دوستان على (عليه السلام ) و آل او مسخر گردانيده است انكار مى كنيد؟
سوگند به خدا! حق تعالى مرا مطيع اباذر قرار داده است ، حتى اگر امر كند شما را بدرم و هلاك گردانم ، هلاك خواهم كرد.
قسم به خداوندى كه بزرگتر از سوگند به او سوگندى نسيت اگر از خدا به حق محمد صلى الله عليه و آله و سلم و آلش سؤ ال كند كه تمام دريا را روغن و شير و تمام كوه ها را مشك و عطر و كافور گرداند، هر آينه چنان خواهد كرد.
هنگامى كه ابوذر به خدمت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم آمد، آن حضرت فرمود: اى اباذر تو عبادت پروردگار خود را نيكو به جاى آوردى ، به همين جهت ، خداوند شير را به اطاعت تو در آورد تا دفع ضرر از تو و گوسفندانت كند. تو از بهترين هايى هستى كه خداوند، مدح آنان را در قرآن نموده و گفته است :
عده اى از مؤ منان كسانى هستند كه نماز را بر پا مى دارند. (188)
حاتم اصم و نماز  
حاتم اصم يكى از عابدان وارسته و مخلصان زمان خود بود. روزى يكى از مسلمانان به نام عصام بن يوسف نزد او آمد و از روى اعتراض گفت : تو چگونه نماز مى خوانى ؟
حاتم گفت : هنگامى كه وقت نماز فرا مى رسد، بر مى خيزم و وضوى ظاهرى و وضوى باطنى مى گيرم .
عصام گفت : وضوى باطنى چگونه است ؟!
حاتم گفت : اما وضوى ظاهر، اين كه اعضا وضو را با آب مى شويم و مسح مى كنم و اما وضوى باطنى ، اعضا خود را با هفت خصلت از خصال پسنديده مى شويم .
1- با توبه و انابه
2- پشيمانى از گناهان سابق
3- ترك دلبستگى به دنيا
4- ترك تعريف و ستايش مخلوقات
5- ترك رياست مادى
6- ترك كينه از برادران دينى
7- ترك حسادت از برادران ايمانى
سپس به سجده مى روم و آماده نما مى شوم در حالى كه كعبه را پيش رو مى بينم و خود را در برابر خداى بزرگ يكپارچه محتاج مى نگرم ، به طورى كه گويى در محضر خدا هستم ، بهشت را در طرف راست و دوزخ را در طرف چپ و عزرائيل را در پشت سر مشاهده مى كنم .
گويى پاهايم روى پل صراط قرار گرفته و اين نماز، آخرين عمل من است .
سپس نيت كرده و تكبير پاك مى گويم ، حمد و سوره را با تفكر و تاءمل مى خوانم ، ركوع را با تواضع و خشوع انجام مى دهم ، سجده را با تضرع و زارى به جاى مى آورم ، تشهد را با اميد انجام مى دهم و سلام را با اخلاص ‍ مى گويم .
اى عصام بن يوسف ، مدت سى سال است كه نماز مى خوانم و نمازم اين چنين مى باشد.
عصام بن يوسف گفت : اى حاتم ! اين گونه نماز خواندن را شخصى غير از تو نمى داند انجام دهد. بعد از آن بسيار گريه كرد و از خداوند تبارك و تعالى در خواست نموده كه چنين حالت را در عبادت ، به او هم عنايت كند.(189)
آخوند كاشى و نماز  
در شرح حال ملا محمد آخوند كاشى يكى از علماى بزرگ اصفهان (استاده آيت الله حاج آقا رحيم ارباب و آقاى نجفى قوچانى ) نوشته اند ايشان عاشق نماز بود و نماز شبش ترك نمى شد در نيمه هاى شب در نافله شب چنان سوز و گدازى داشت به طورى كه بدنش به لرزه مى افتاد كه از بيرون حجره ، صداى حركت استخوان هايش احساس مى شد!!
روزى پس از پايان درس يكى از طلاب به مجلس آن بزرگوار آمد و گفت :
اين آقاى شيخ مى گويد: كه ديشب هنگام سحر ديد. كه از در و ديوار مدرسه صداى سبوح قدوس ربنا و رب الملائكة و الروح بلند است .
مرحوم آخوند كاشى فرمود:
اين كه در و ديوار با ذكر من ذكر مى گويند امر مهمى نيست ، مهم آن است كه آن آقا از كجا و از كى محرم راز شده است . (190)
خير نساج و نماز  
در حالات خير نساج مى گويند: هنگام احضار و جان دادن او هنگام شام بود در آن حال وى را غشى عارض شد و از هوش رفت ، بعد از مدتى به هوش آمد و چشمان خود را باز كرد، به سوى در خانه اشاره كرد و گفت :
اى ماءمور الهى ! مرا امان بده كه تو ماءمور خدايى و من نيز ماءمور خدايم ، آن فرمان كه تو دارى وقتش نمى گذرد و من در اختيار توام ، اما نماز، من وقتش ‍ مى گذرد. پس از آن طرف آبى خواست ، وضو گرفت و نماز شام را به جاى آورد و سپس جان به جان آفرين تسليم كرد. (191)
آرى ، خوشا به حال آن هايى كه در مدت عمرشان نگذاشته اند نمازى از آنان ترك شود و حتى در آخرين لحظات عمر با به جاى آوردن نماز از اين دنيا رحلت مى كنند و رضايت خداوند را با اين كارشان جلب مى نمايند و در بهشت الهى ، جاويدان مى گردند.
غلام سياه و نماز  
نقل شده است كه : در زمان حضرت موسى (عليه السلام ) غلام سياهى به نام برخ زندگى مى كرد بسيار عابد و نماز خوان بود. حضرت موسى به توسط او طلب باران مى نمود و خداى بزرگ هم ، به خاطر آن جوان نماز خوان باران براى مردم نازل مى كرد.
روزى خداوند متعال به موسى خطاب كرد! اى موسى ! برخ يكى از بندگان بسيار خوب من است و تنها يك عيب در او وجود دارد و آن اين است كه در سحرگاهى لذت برده و به وسيله آن آرامش پيدا مى كند، كسى كه مرا دوست مى دارد نبايد توجه و آرامش او به چيز ديگرى باشد. (192)
عاشقان خدا بايد لذت اصلى خود را در زندگانى عارفانه و خدايى در عبادت ، نماز و راز و نياز با خدا به دست آورند.
بنابراين كسانى كه به خدا انس واقعى پيدا مى كند ديگر در دنيا چيزى توجه آنان را جلب نخواهد كرد و خدا محورى در راءس امور آنان قرار خواهد گرفت .
حال اگر كسى واقعا عشق به خداوند متعال پيدا كند تنها ماءنوس و دلدارش ‍ همان ذات مقدس الهى خواهد بود.
بخش ششم : نماز عاشقان 
عده اى هستند نه اين كه تنها عارف ، عابد و نماز گزارد. بلكه عاشق و دلباخته آنند، حتى هنگامى كه در حال نماز نيستند، اما روحشان براى آن پر مى زند و دائم به ياد نماز به سر مى برند و قلبشان اماده نماز و عبادت است .
نماز محور روح و جسم چنين افرادى است . همانگونه كه انسان عاشق ، نام معشوق خود را مى شنود قلبش به تپش مى افتد و اعضاى بدنش مى لرزد، عاشقان نماز هم ، همين حالت را پيدا مى كنند.
نماز وسيله بيان عشق  
نمازى كه نمازگزار به جاى مى آورد بايد عاشقانه باشد، نمازى باشد كه از روى عشق و علاقه به خداى مهربان و از روى شور و شوق انجام گيرد.
نمازى كه از روى تنبلى ، بى حالى و سستى بجاى آورده شود هيچ اثرى در زندگى نخواهد داشت .
كسانى واقعا به نماز روى مى آورند و آن را از حقيقت مى خوانند كه عاشق خدا باشند، و بخواهند با معشوق خود راز گويند و سرو سودايى داشته باشند، عشق به نماز ورزيدن به خداوند عالميان است .
انسان وقتى عاشق شد از هيچ چيز نمى هراسد، در راه رسيدن به معشوق خود، شب و روز نمى شناسد، به گرما و سرما توجهى ندارد، دور و نزديك برايش فرق نمى كند و با نشاط تمام ، سختى ها و مشكلات را در راه رسيدن به معشوق تحمل مى كند، تمام پيچ و خم راه و بيابان را بدون خستگى طى مى نمايد و به سوى معشوق پيش مى رود.
مى نداند عشق ، سال و ماه را
دير وزود و نزد و دور راه را
كوه پيش عشق چون كاهى بود
دل سريع السير، چون ماهى بود
آنچه كه موجب نشاط روح در نماز و عبادت مى شود و نمازگزار از آن لذت مى برد، عشق به خداى بى همتاست ، عشق به گفت و گوى با اوست و انسان عشق خود را با نماز، آشكار مى سازد.
چه پرسى از نماز عاشقانه
ركوعش چون سجودش محرمانه
تب و تاب يكى الله اكبر
نگنجد در نماز پنجگانه
بسوزد مؤ من از سوز وجودش
گشوده هر چه بسته از گشودش
جلال كبريايى در قيامش
جمال بندگى اندر سجودش
اگر انسان عشق و شوق به چيزى داشته باشد، چندان نياز به تبليغ و تشويق و تحريك از بيرون نشست . بلكه همان انگيزه ، درونى ، انسان را به سوى آن مى كشاند و آن گونه كه انسان براى ديدار يك شخصيت معروف و مشهور و محبوب لحظه شمارى مى كند و از آن ملاقات و ديدار با او، خوشحال و مسرور مى شود، عاشق خدا از خواندن نماز و عبادت و راز گفتن با او به وجد و نشاط مى آيد و از خود بى خبر مى شود.
براى عاشقان خدا شنيدن صداى اذان ، اعلام فرا رسيدن لحظه ديدار و ملاقات است ، به طورى كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم نزديك اوقات نماز، به بلال مى فرمود: ارحنا يا بلال (193)
اى بلال ، ما را از غصه و غم و تلخى و ناراحتى نجات بده و با اذان گفتن حود و اعلام وقت نماز، روح ما را آرامش بخش .
از اين جمله اى كه آن حضرت به بلال مى فرمايد، به دست مى آيد كه عشق و شوق زايد الوصف آن جناب به نماز و عبادت و راز و نياز با خدا تا چه اندازه بوده است .
چون دلش بى خود شدى در بحر راز
جوش او ميلى برفت در نماز
چون دل او بود درياى شگرف
جوش بسيارى زند درياى ژرف
در شدن گفته : ارحنا يا بلال
تا برون آيم از اين ضيق خيال
آرى ، نماز و نيايش ، ارتباط عاشقانه و صميمانه اى است ميان انسان و خدا، نماز رابطه عشق برقرار كردن عاشق با سرچشمه پديد آورنده همه نيكى ها است .
نماز وسيله رسيدن عاشق دل باخته و بى قرار با معشوق حقيقى است .
نماز عشق تا آغاز كرديم
رهى در خانه دل باز كرديم
قيام ما قيامت كرد بر پا
از آن روزى تو را دمساز كرديم
به دل نيت تو بودى در دو عالم
كه در هر صبح و شب آغاز كرديم
سرود اشك شد تكبير شب ها
كه سوز عاشقى را ساز كرديم
تو را در هر ركوع و خلوت راز
رفيق و مونس و همراز كرديم
به معراج سجود نيمه شب ها
به ياد روى تو پرواز كرديم
تو را در پرده هاى دلكش ساز
شكوه شادى شخناز كرديم
انا الحق گوى و سر بر دار رفتيم
دوباره زندگى آغاز كرديم
عشق به نماز، تحفه به درگاه بى نياز  
در آغاز، اين مطلب را به عرض خوانندگان برسانم تا بدانند، نماز هديه اى است كه انسان آن را براى خداوند متعال مى فرستد. هر چه هديه با ارزش تر باشد بهتر مورد قبول واقع مى شود. اگر كسى بخواهد، تحفه اى به نزد شخصيت بزرگوارى بفرستد، چگونه سعى و كوشش مى كند كه آن هديه پاكيزه و باارزش ، نيك و دلپسند، بى عيب و بى نقص باشد تا مورد قبول آن شخصيت واقع شود، و آن را با حالت غضب و عصبانيت به صاحبش بر نگرداند.
نمازى هم كه انسان مى خواند، هديه اى است از جانب او به سوى خداوند متعال ، به سوى آن كسى كه او را از نيستى به وجود آروده و آخر هم به سوى او بر مى گردد.
نمازگزار نمازى را كه مى خواند به عنوان هديه به سوى خدا بفرستد. بايد سعى كند آن را بدون عجب و ريا، بى عيب و نقص ، با قرائت صحيح ، با خضوع و خشوع و با حضور قلب اقامه نمايد.
بايد سعى كند با لباس و بدن پاك و با تمام اجزاء و شرايطش با توجه به معنا و در اول وقت به جا آورده شود. تا خداوند آن را قبول درگاه خود كند و به عنوان هديه آن را بپذيرد و در مقابل ، مزد و پاداشى به نمارگزار عطا فرمايد.
نمازى كه به عنوان تحفه الهى است ، بايد طورى نباشد كه به جاى قبول و پاداش دادن ، به فرشتگان حامل نماز دستور دهد كه آن را برگردانند و مانند پارچه پيچيده شده به صورت صاحبش بزنند و بگويند:
اين تحفه نامبارك تو مورد قبول خدايت واقع نشد، آن را نپسنديد، از آن خوشش نيامد، دستور داد كه آن را از آسمان ها به زمين بر گردانند و به صاحبش رد كنند.
پس اى نمازگزار! تو كه زحمت مى كشى ، وضو و طهارت مى گيرى ، وقتت گرفته مى شود، از كار بيكار مى شوى ، سعى كن اين هديه اى كه مى خواهى به سوى خالق و رازق خود بفرستى ، هديه اى آبرومند كه ارزش باشد تا اان را در اعلى عليين قرار دهند و برايت نگهدارى كنند و در عالم آخرت ، چند هزار يا چند ميليون برابر آن را به تو باز گردنند و آن جا پيش فرشتگان شرمنده و خجالت زده نباشى .
عشق به نماز و پرواز تا بهشت  
عده اى هستند كه دائم به خدا و نماز عشق مى ورزند تا جايى كه روحشان به وسيله همان نماز پرواز مى كند و تا اعماق بهشت و جهنم سير مى نمايد و اطلاعاتى از وضع بهشتيان و جهنميان را به دست مى آورند و گويا از همين دنيا آنان را مشاهده مى كنند و از خوبى و بدى حالشان اطلاع دارند.
يكى از آنان حارثه بن مالك است كه به نماز عشق مى ورزند و دائم در حال نماز بود تا به درجات عالى رسيد. پرده غفلت و شهوت و ماديت را پاره كرد. و بدون واسطه بهشتيان را در بهشت در ناز و نعمت و جهنميان را در جهنم ، در شكنجه و عذاب مشاهده كرد.
روزى پيامبر مكرم اسلام صلى الله عليه و آله و سلم در مسجد نماز صبح را با جمعيت به پايان رساند بعد رو به طرف مردم كرد و نگاهى به جمعيت انداخت ، در آن ميان جوانى به نام حارثه بن مالك توجه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به خود جلب كرد. وى از شدت خستگى و بى خوابى سرش به زير افتاده و رنگ چهره اش زرد و بدنش نحيف و لاغر شده و چشمانش به گودى فرو رفته بود.
آن حضرت به او فرمود: حالت چگونه است ؟ چگونه شب را صبح كردى ؟
عرض كرد: يا رسول الله ! شب را با يقين به صبح رساندم .
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم از گفته او (خوشحال شد) و فرمود: هر چيز حقيقت و نشانى دارد و حقيقت يقين تو چيست ؟
عرض كرد: نشانه يقين من اين است كه مرا پيوسته محزون و غمگين ساخته ، شب ها خواب را از چشمم ربوده و مرا بيدار نگاه داشته ، روزهاى گرم ، مرا به روزه گرفتن وا مى دارد، دلم را از دنيا و آنچه در آن هست بركنده و بى رغبت نموده و آنچه را كه در دنيا هست نزد من ناپسند كرده است .
يقين من به جايى رسيده است كه گويا عرش خدا را مى بينم كه در محشر براى حساب رسى خلايق نصب كرده اند و همه خلايق محشور شده و من در ميان ايشانم ، گويا اهل بهشت را كه در ميان بهشت ، در ناز و نعمت اند مشاهده مى كنم كه بر كرسى ها نشسته و با يكديگر صحبت مى كنند و يك ديگر را معرفى مى نمايند، بر بالش ها تكيه زده و لذت مى برند. گويا اهل جهنم را كه در ميان آتش معذبند مى بينم در حالى فرياد سر مى دهند و ناله مى كنند، گويا زجر جهنم و زبانه كشيدن آتش و آواز آن در گوش من است .
حضرت فرمود: اين جوان بنده اى است كه خدا دلش را به نور ايمان روشن ساخته ، پس به او فرمود: بر اين حالت ثابت باش .
گفت : پيغمبر صباحى زيد را
كيف اصبحت اى رفيق با وفا
گفت عبدا مومنا باز اوش گفت
كو، نشان از باغ ايمان ، گر شگفت
گفت : تشنه بوده ام من روزها
شب نخفتم من زعشق و سوزها
گفت : از اين ره ، كروه آوردى ، بيار
در خور فهم عقول اين ديار
گفت : خلقان چون به بينند آسمان
من به بيم عرش را با عرشيان
هشت جنت هفت دوزخ پيش من
هست پيدا همچو بت ، پيش شمن (194)
يك به يك را مى شناسم خلق را
همچو گندم من ز جو در آسيا
كه بهشتى كيست و بيگانه كيست
پيش من پيدا چو مار و ماهى است
جلمه را چون روز رستاخيز من
فاش مى بينم عيان از مرد و زن
هين بگويم يا فرو بندم نفس
لب گزيدش مصطفى ، يعنى كه بس
يا رسول الله بگويم سر حشر
در جهان پيدا كنم ، امروز نشر
هل (195) مرا تا پرده ها را بردرم
تا چو خورشيدى بتابد گوهرم
وا نمايم ، راز رستاخيز را
نقد را وئ نقد قلب آميز را
دست ها ببريده اصحاب شمال
وا نمايم رنگ كفر و رنگ ا ل
وا گشايم هفت سوراخ نفاق
در ضياء ماه بى خسف و محاق
دوزخ و جنات و برزخ ، در ميان
پيش چشم كافران آرم ، عيان
وآنك تشنه گرد كوثر مى دوند
يك به يك را نام وا گويم كيند
مى بسايد دوششان بر دوش من
نعره هايشان مى رسد در گوش من
اهل جنت پيش چشمم ز اختيار
در كشيده يك دگر را در كنار
دست يك ديگر زيارت مى كنند
وزلبان هم ، بوسه غارت مى كنند
كر شد اين گوشم زبانگ آه آه
از خسان و نعره واحسرتا
اين اشارت ها بگويم از نغول
ليك مى ترسم از آزار و رسول
هم ، چنين مى گفت سر مست و خراب
داد پيغمبر كريبانش به تاب
گفت : هين دركش كه اسبت گرم شد
عكس حق ، لايستحى زد شرم شد (196)
نماز، عشق خونين  
عده زيادى از مردان عشق ، بر سر اين سجاده خونين ، عشق بازى كردند و اذيت شدند، لطمه ديدند، خون خوردند، جان باختند و در اين راه فدا شدند.
در اين خصوص نام چند نفر از كسانى را كه بر سر اين سجاده عشق در خون قرار گرفتند و اذيت و آزار شدند، و حتى بعضى از آنان به شهادت رسيدند را در ذيل مى آوريم :
1- رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم :  
كافران بارها به خاطر نماز او را اذيت كردند، كتك زدند، عبا به گردن مباركش انداختند و به اطراف كشاندند.
روزى كه آن حضرت در مكه معظمه در كنار قبر خديجه كبرى مشغول نمز بود، ابوجهل با چهل نفر از كفار قريش بر سرش ريختند و عبا بر گردنش ‍ پيچيدند كه نزديك بود نفس مباركشان قطع شود و آن جناب را از هر طرف مى كشانيدند و اذيت مى كردند. (197)
و نيز آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم روزى مشغول نماز بودند كه ابوجهل شكمبه شتر بر سرش ريخت و در حال نماز به او توهين كرد.
در معبد عشق سوز و ساز تو خوش است
سوط تو و اشك جان گداز تو خوش است
بى خويش تن خويش به محراب دعا
سر سوده به ياد او نماز تو خوش است
2- امير المؤ منين على (عليه السلام ):  
حضرت على (عليه السلام ) را در آن سجاده عشق به شهادت رساندند، صبح نوزدهم ماه مبارك رمضان ، سال چهلم هجرت ، ابن ملجم ملعون در هنگام نماز صبح ، شمشير بر فرق مباركش زد، به طورى كه تا ابرو شكافت ! آن حضرت در ميان محراب افتاد و فرمود: فزت و رب الكعبه
به خداى كعبه از هم و غم و ناراحتى دنيا) راحت شدم و به رستگارى بزرگ رسيدم . (198)
در اين هنگام بود كه جبرئيل بين زمين و آسمان فرياد مى زد و مى گفت :
اى مردم ! به خدا سوگند! پايه هاى هدايت ويران گرديد، ستاره هاى آسمان خاموش شد و پرچم هاى تقوا از حركت باز ايستاد.
پسر عم مصطفى را كشتند، وصى سيد اوصيا را كشتند، پست ترين اشقيا او را شهيد كرد. (199)
اين صدا را تمام مردم كوفه شنيدند، همه سرا سينه و گريه كنان به سوى مسجد دويدند و دور محراب را گرفتند. خدايا! چه مى بينند؟ امير مؤ منان محاسنش از خون سرش رنگين شده !
صداى ناله مى آيد زمحراب
على در خون خود افتاده بى تاب
سخن بس كن كه حيدر در نماز است
امير عشق در راز و نياز است
در آغاز نماز آن مرد برتر
به گرمى بانگ زد الله اكبر
به مسجد پخش شد عطر نمازش
جهان لرزيد از راز و نيايش
صدا زد قل هو الله احد را
ستايش كرد الله الصمد را
سپس شير خدا، آن سرو آزاد
زشوق حق ، به خاك سجده افتاد
سحر بود و على بود و خدا بود
چنان در سجده ، كز عالم جدا بود
چه گويم در نخستين سجده چون شد؟
گل روى ولايت غرق خون شد
نخستين سجده بود و واپسين بود
نماز عشق را پايان چنين بود
دريد آن تيره دل فرق ولى را
برآورد از جگر بانگ على را
كلام دلنوازش را گسستند
به شمشيرى نمازش را شكستند
درخت عدل را از ريشه كندند
عدالت را به ظلم از پا فكندند
از آن زخمى كه او را بر سر افتاد
قد مردانگى از پا در افتاد
شگفتا عشق را در خون فشاندند
دو چشم كعبه را در خون نشاندند
چنان آهى برآورد از دل تنگ
كه از آهش پريشان شد دل سنگ
ولى آه على هم ، حود نماز است
نفس هاى على راز و نياز است (200)
# # #
ايمان و امان مذهبش بود نماز
در وقت عروج ، مركبش بود نماز
هنگام كه هنگامه آن كار رسيد
چون بوسه ميان دو لبش بود نماز
3- امام حسن مجتبى (عليه السلام ):  
آن حضرت بعد از آن كه بنا به مصلحتى با معاويه صلح فرمود، موقع نماز به خيمه اش ريختند و عمامه از سر و ردا از دوشش برداشتند، قاليچه و سجاده از زير پايش كشيدند و خيمه او را غارت كردند، نزديك بود او را بكشند و خونش را در نماز بريزند. (201)
4- امام حسين (عليه السلام ):  
آن حضرت ظهر روز عاشورا وقتى مى خواستند در سجاده عشق قرار گيرند، دشمن نگذاشت و از هر طرف ، تيرها را به جانب آن حضرت نشانه گرفتند، امام حسين (عليه السلام ) به زهير بن قين بجلى و سعيد بن عبدالله حنفى فرمود:
شما پياده شويد و در پيش روى من بايستيد تا نماز بخوانم و با خداى خود در اين لحظه هاى آخر عمر راز و نياز كنم . (202)
نازم به عاشقس كه در عشق باز كرد
در خاك و خون تپيدن او كشف راز كرد
تا هر بشر بداند اهميت نماز
با هون وضو گرفت و شروع نماز كرد
5- موسى بن جعفر (عليه السلام ):  
هنگامى كه آن حضرت در مدينه كنار تربت پاك پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مشغول نماز بود، هارون دستور داد: برويد او را دستگير كنيد و كشان كشان بياوريد.
ماءمورين آمدند و در هنگام نماز، عبا بر سرش انداختند و آن حضرت را مى كشيدند و از كنار قبر جدش رسول خدا بيرون بردند.
آن امام مظلوم در حالى كه اشك مى ريخت دائم بر مى گشت و به طرف قبر جدش نگاه مى ركد و مى فرمود:
يا جدا! ببين مرا از كنار مرقد و جوارت بيرون بردند. (203)
6- مدرس  
مرحوم مدرس بعد از آن همه آزار و شكنجه هايى كه از رضا خان قلدر ديد، آخر الامر به خواف تبعيد و بعد از آن به كاشمر منتقل شد. به دستور رضا خان عده اى از مزدورانش ، شب دهم آذر به منزل آن عالم بزرگوار رفتند.
موقع افطار آشكارا زهر داخل چاى ريختند و او را مجبور به خوردن كردند، ايشان هم با گفتن بلند، بسم الله چاى را نوشيد و مشغول نماز مغرب شد. وقتى ماءمورين ديدند بر اثر گفتن بلند بسم الله اثر زهر از بين رفته ، در حال نماز عمامه او را به گردنش پيچيدند و آن عالم مجاهد را در محراب عشق به شهادت رساندند. (204)
گر به اقليم عشق روى آرى
همه آفاق ، گلستان بينى
و اندر آن ، پا برهنه قومى را
پاى بر فرق فرقدان بينى
7- ملاتقى برغانى  
مرحوم ملاتقى برغانى (معروف به شهيد ثالث ) يكى از روحانيون بزرگ بود در احوال او مى نويسند: عبادت آن جناب چنان بود كه هميشه از نصف شب تا طلوع صبح صادق به مسجد خود مى رفت و در آن جا به مناجات و نماز و تضرع و زارى و تهجد اشتغال داشت و مناجات خمس عشرة امام زين العابدين را از حفظ مى خواند و بر اين روش و شيوه پسنديده استمرار داشت و مكرر در فصل زمستان ديده مى شد كه در پشت بام مسجد خود در حالى كه به شدت برف مى باريد در نيمه شب پوستين بر دوش عمامه بر سر داشت مشغول نماز و مناجات وبد و در حالت ايستاده دست ها را به سوى آسمان بلند مى كرد تا اين كه برف سراسر قامت مباركش را از سر تا نوك پا سفيد پوش مى كرد.
آخر الامر در يكى از آن شب ها به دست فرقه مصله بابيه به شربت شهادت رسيد. (205)
چشم هايت چراغ بزم نياز
آفتاب بلند در گه راز
قامتى ايستاده چون البرز
رو به سوى خداى بنده نواز
نفست از شميم راز پر است
با ملايك مگر شدى دمساز
در قيام و قعود مى بينم
قد سرو تو در نشيب و فراز
مى روى تا به عرش تا ملكوت
وه چه بى بال مى كنى پرواز
از ميان تمام خسته دلان
كيستى تو كه گشته اى ممتاز
تو چه كردى كه آستان خدا
گشته بر روى دل رباى تو باز
مى رسد اين ندا ز عرش مجيد
عرشيان سر دهند اين آواز
رو به درگاه عشق آورد است
ايستاده است عاشقى به نماز
عشق حضرت زينب كبرى عليها السلام به نماز  
وقتى انسان تاريخ را مطالعه مى كند به زنانى برخورد مى كند كه در اثر عشق به خدا خود را باخته و دائم به خدا و نماز و عبادت عشق مى ورزند.
مقدم بر همه آن ، حضرت زينب كبرا عليها السلام دختر بزرگ حضرت على و فاطمه عليها السلام مى باشد.
همان زينبى كه در خضوع و خشوع ، در نماز و عبادت ، در بندگى و شب زنده دارى ، وارث جد، پدر و مادر خود بود.
همان زينبى كه در راه ترويج دين همراز، همراه و كمك كار برادر خويش ‍ حضرت امام حسين (عليه السلام ) بود و از مدينه تا مكه ، از مكه تا كربلا، از كربلا تا كوفه و شام يك لحظه از امام حسين (عليه السلام ) و فرزندانش ‍ غافل نبود.
همان زينبى كه پس از اطمينان پيدا كردن از سلامتى زنان و كودكان ، به سوى خدا رفت و به نماز و عبادت و تلاوت قرآن پرداخت .
همان زينبى كه علاوه بر نمازهاى واجب ، نماز شب و شب زنده دارى او در تمام عمرش ترك نشد، حتى شب يازدهم محرم با آن همه خستگى و فرسودگى ، ديدن آن همه مصيبت هاى دلخراش به فكر خدا و نماز بود.
امام حسين (عليه السلام ) بعد از ظهر عاشورا هنگامى كه براى وداع خواهرش زينب به خيمه گاه آمده بود. يكى از جملاتى كه به او فرمود اين بود كه : اى خواهر! مرا در نمازهاى شب از دعاى خير فراموش نكن . (206)
امام سجاد (عليه السلام ) در اين باره فرمود: شب يازدهم محرم عمه ام زينب با آن همه ناراحتى كه ديده بود نماز مغرب و عشا را ايستاده خواند، اما در اثر ناراحتى و مصيبت هاى فراوان چون طاقتش تمام شده بود نماز شبش را نشسته انجام داد. (207)
زينب كه تا سحر همه شب در قيام بود
آن شب دگر نماز شبش را نشسته خواند
نيز فرمود عمه ام زينب با آن همه مصيبت و گرفتارى كمر شكن ، پرستارى عيال ، تحمل گريه اطفال و رسيدگى به احوال جمعى پريشان باز از كربلا تا شام نماز شبش در راه ترك نشد. اما در يكى از منزل ها ديدم و او نماز شب را نشسته مى خواند.
نزديك او رفتم و علت نشسته خواندن نماز را از او پرسيدم ؟
در جواب گفت سه شب است غذا نخورده ام و غذاى خود را به كودكان داده ام ؛ زيرا اين جمعيت براى غذاى شبانه روزى ما، به هر كدام بيش از يك قرص نان نمى دهند و من در اثر گرسنگى و ضعف ، قدرت ايستادن را ندارم .(208)
به دامان صحرا در اين نيمه شب
كه باشد كه جنباند از دور لب ؟
ملائك دهند از سما اين نويد
بود خواهر پادشاه شهيد
مهين دخت مير عرب زينب است
به ديدم كه گرم نماز شب است
به راز و نياز و به سوز و گداز
تو گويى كه زهرا بود در نماز
چنان است كه هرگز نديده غمى
زياد خدا نيست غافل دمى
بيا، قوت قلب زينب ببين
چو ديگر شبانش در امشب ببين
بلى (خوشدل ) اين دختر مرتضى است
زجان بر قضاى الهى رضاست
عشق نفيسه خاتون به نماز  
نفيسه همسر اسحاق ، پسر امام صادق (عليه السلام ) او صاحب جلالت و فضيلت و مرتبه عالى بود، او دختر حسن بود كه با دو واسطه به امام حسن مجتبى (عليه السلام ) مى رسد.
او يكى از زنان باتقوا و با نماز بود و به خدا و عبادت عشق مى ورزيد، او در خانه خود قبرى كنده و دائم در آن مشغول اقامه نماز و قراءت قرآن بود و چندين هزار بار قرآن را در آن به پايان رسانده بود، شب ها داخل قبر مى شد و تا صبح به نماز و راز و نياز با پروردگار بى نياز مى پرداخت .
در ماه مبارك رمضان مرگش فرا رسيد، به او پيشنهاد كردند كه روزه اش را افطار كند.
در جواب فرمود: سى سال است از خداوند متعال مى خواهم كه او را در حال روزه ملاقات كنم ، حال شما از من مى خواهيد كه در اين لحظه هاى حسس روزه ام را افطار كنم ؟ من هرگز چنين كارى را نخواهم كرد؛ زيرا خداوند دعايم را مستجاب نموده است و سپس مشغول قراءت سوره مباركه انعام شد، وقتى به آيه لهم دار السلام رسيد جان به جان آفرين تسليم كرد.
وقتى نفيسه خاتون در مصر وفات يافت ، همسرش اسحاق ، تصميم گرفت جنازه او را به مدينه منتقل كند و در قبرستان بقيع دفن نمايد. ولى مردم مصر نگذاشتند و با اسرار زياد جسد نفيسه خاتون در مصر دفن گرديد. (209)
عشق اويس قرنى به نماز  
يكى از كسانى كه عاشق نماز بود و دائم به نماز عشق مى ورزيد و به عبادت و بندگى پروردگار مشغول بود اويس است .
اويس يكى از كسانى است كه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم او را بشارت به دخول بهشت داده ، همچنين درباره او فرموده است :
بوى بهشت از طرف يمن مى وزد و آن بوى اويس است .
آن حضرت فرمود: هر كه او را ملاقات كند سلام مرا به او برساند.
اويس يك نفر شتر چران است كه از اجرت شتر چرانى نفقه مادر پيرش را تاءمين مى كرد.
او آخرين كسى بود كه در جنگ صفين به لشگر امام على (عليه السلام ) پيوست و با آن حضرت بيعت كرد تا خو در بدن دارد با معاويه و لشگريانش ‍ بجنگد و در اين جنگ هم به شهادت رسيد.
درباره عشق او به نماز چنين نوشته اند: بعضى شب ها را مى گفت : امشب ، شب ركوع است و شب را تا صبح به يك ركوع بر گذار مى كرد، شب ديگر را مى گفت : امشب ، شب سجده است و شب را به يك سجده به پايان مى برد.
بعضى پيش او آمدند و گفتند: اى اويس ! اين قدر نماز نخوان و سجده هاى خود را طولانى نكن و در اين راه خود را به زحمت نينداز.
در جواب آنان فرمود: اى كاش ! از ازل تا ابد يك شب بود و من آن را با يك سجده به پايان مى بردم .
عشق حجر بن عدى به نماز  
حجر يكى از ياران با وفاى امير المؤ منين (عليه السلام ) بود او با كمى سن و سال يكى از دانشمندان بزرگ صحابه آن حضرت به حساب مى آمد و مستجاب الدعوه بود. او در راه دوستى امير المؤ منين (عليه السلام ) در سال 51 ه .ق به دستور معاويه به شهادت رسيد. الان قبر او و يارانش در مرج عذراء دو فرسخى شهر دمشق واقع است .
روزى يكى از فرماندهان معاويه رو به حجر كرد و گفت : على را لعن كن و به او ناسزا بگو.
در جواب گفت : اى مردم ! اين فرمانده به من دستور مى دهد كه امير المؤ منين و امام متقين (عليه السلام ) را لعن كنم ، اين شخص را لعن كنيد و خداوند هم ، او را لعنت مى كند.
درباره زهد، عبادت و نمازهاى او مطالبى نوشته اند. از جمله مى گويند غير از نمازهاى واجب مانند مولايش حضرت على (عليه السلام ) شبانه روزى هزار ركعت نماز مى خواند و هيچ وقت خسته نمى شد. (210)
عشق رابعه به نماز  
يكى از زنان معروف و مشهورى كه تمام عمرش را به نماز و عبادت سپرى كرده بود، اربعه دختر اسماعيل (معروف به رابعه عدويه ) از اهالى بصره است ، در سال 135 هجرى فوت كرد و ظاهرا قبرش در بالاى كوه طور كه در اطراف بيت المقدس است ، مى باشد. مالك دينار درباره توجه او به نماز و عبادتش ، چنين نقل مى كند:
روزى بر اربعه وارد شدم او را ديدم كه نماز صبح را خوانده و در سجاده خود نشسته است .
اطراف خانه او را مشاهده كردم غير از يك كوزه شكسته كه با آن ، هم آب مى خورد و هم طهارت و وضو مى گرفت و خشتى كه موقع خواب سر بر آن مى نهاد و يك سجاده كه از نى بافته شده بود و بر روى آن ، نماز مى خواند، چيز ديگرى نديدم .
وقتى متوجه من شد، گفت : اى مالك ! چيزى در چشم من فرو رفته است و اذيتم مى كند، نزديك بيا و ببين چيست ؟
وقتى خوب دقت كردم ديدم مقدارى از نى آن سجاده به چشم او فرو رفته و چشم او را از بين برده است .
گفتم : اى سيده زنان ! (چشمت معيوب شده و تو از آن خبر ندارى ؟!)
گفت : اى مالك ! من در نماز بودم كه تكه اى از نى سجاده به چشمم رفته و من چون در حال نماز و در مقابل پروردگار خويش ايستاده بودم ، اگر همه دوزخ به چشم من فرو مى رفت از ترس خدا و توجه به او خبردار نمى شدم .(211)
تو رها كن سر به مهر، اين واقعه
مرد حق شو روز و شب چون اربعه
او نه يك زن بود، او صد مرد بود
از قدم تا فرق ، عين درد بود
آن نه من بودم كه در سجده گهى
خار در چشمم شكست اندر رهى
بر زمين ، خونم روان شد از بصر
من ز خون خويش ، بودم بى خبر
آن كه او را اين چنين دردى بود
كى طلب كار زن و مردى بود. (212)
در احوالات او آمده است : روزى حسن بصرى اربعه را كنار آب ديد، سجاده خود را روى آب انداخت و گفت : اى رابعه !
بيا تا اين جا دو ركعت نماز بگزاريم ! رابعه هم ، سجاده خود را در هوا انداخت و روى آن قرار گرفت و گفت : اى حسن بصرى ! بيا اين جا نماز گذاريم ، تو بايد كارى كنى كه ديگران از آن عاجز باشند. (213)
بگسترد سجاده را در هوا
خياليست پنداشتم كه يا خواب