أسرار الصلاة يا معراج عشق

مهدى سمندرى نجف آبادى

- ۱۲ -


ذكر يونسى

سجده طولانى

سالِك واصل ميرزا جواد آقا مَلكى در اسرار الصلاة (صفحه 270) از استادش عارف عامل كامل (ملاحسينقلى همداني) مىگويد كه در مراتب سلوك وعمل، مانند ايشان را نديدم، از ايشان سؤال كردم: عملى مُجَرَّبْ كه در اِصلاح قلب وجلب معارف مؤثر باشد، دستور فرماييد.

ايشان فرمودند: در اين باره عملى را نديدم مؤثر باشد، مثل سجده طولانى، يك نوبت در شبانه روز كه در سجده بگويد: «لا إِلهَ إلاّ أنْتَ سبحانك إنّى كُنْتُ مِنَ الظّالِمين»(1).

سجده كننده اين جمله قرآنى را در سجده تكرار كند، در حالى كه خودش را در اين زندان طبيعت گرفتار غُل وزنجيرِ اَخلاق رذيله خود ببيند واِقرار كند كه: خدايا، تومرا گرفتار اين رذايل اخلاقى نكردى وبه من ظلم ننمودى، من خود به خود ظلم كردم واينك به اين حال افتادم واستاد (ملا حسينقلي) فرمود: سوره قدر را شب وعصر جمعه يكصد مرتبه قرائت كنيد.

ميرزا جوادآقا مىگويد: ياران واصحاب استاد بر حسب كوشش خودشان اين دستور را همواره عمل مىكردند وبعضى از ايشان مىگفتند سه هزار مرتبه بايد گفته شود.

امّا دستور حضرت استادمان جناب آقاى حسن‏زاده آملى (روحى فداه) اين است كه شبانه‏روز يك بار در ساعت معيّن چهارصد مرتبه ذكر يُونُسى را در سجده بخوانيد. در آغاز كار چهل روز پى در پى وبعد براى هميشه وبه طور مداوم آن را داشته باشيد. اين عبداللّه گويد: بهتر است در شب وساعت معين تنها باشد وتوجه كند كه چه مىگويد وبا كه مىگويد؟

تذكّر لازم: اگر تصميم گرفتيد كه به اين ذكر عمل كنيد بهتر است تحت نظر استاد اهل ذكرى باشيد. تذكر دوم اين كه براى حضرت يونس لا اله الاّ انتَ، سبحانك دير تجلّى كرد وتحقق يافت، لذا به اِقرار وعُذر تقصير، زبان گشود كه: «إنّى كُنْتُ مِنَ الظّالمين» ومسئله يونس را اهل معرفت، تجلّى ظُلمانى گويند، ولى تَجلّى تَجلّى است ومعراج، ولودر ظلمات «فَنَجَّيْناهُ مِنَ الغَمّ» معراج شهود است وهر مؤمن گرفتارِ ظلمت را با تسبيح وتضرّع. «وكَذلِك نُنْجِى المؤمنين» در پى است:

با من بودى منت نمىدانستم *** يا من بودى منت نمىدانستم

رفتم چومن از ميان تو را دانستم *** تا من بودى منت نمىدانستم

يعنى من پرتو و مخلوق تواَم ومرا وجود خودى نيست وهمه تويى.

«فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَهُوَسَقيمٌ»(2)؛ يونس را به وسيله ماهى تحت فرمانِمان روى ساحل بدون سايبان انداختيم وتنش ضعيف وبيمار بود ومحتاج سايبان، «وأنْبَتْنا عَلَيهِ شجرةً مِنْ يَقْطين»(3)؛ بوته كدو را برايش رويانديم كه سايبانش باشد. «وَاَرْسَلْناهُ اِلى مائة اَلْفٍ اَوْ يَزيدُون»(4) واين آيه اشاره به آيه سوره يونس دارد كه «فَلَوْلا كانَتْ قَرْيَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَها ايمانُها إلاّ قومَ يونس لَمّا آمَنُوا كَشَفْنا عَنْهُم عَذابَ الْخِزْى فِى الْحَياةِ الدُّنيا ومَتَّعْناهم إلى حين»(5). كه قوم يونس پس از كفران وبت پرستى و وَعْده عذاب و رفتن پيامبرشان به هدايت عالمى حكيم از پيروان يونس، توبه كردند وايمان آوردند وما عذاب را از ايشان برداشتيم وايشان مجدّدا (در غياب يونس) به اوايمان آوردند وآرزوى قدومش كردند واينها متجاوز از صدهزار نفر بودند. اين جا بود كه ما يونس را بار ديگر براى هدايت برايشان فرستاديم وما ايشان را زندگى وآسايش داديم تا هنگام مرگ طبيعيشان(6).

سر برداشتن از سجده

تكيه بر تقوى ودانش در طريقت كافريست *** راهروگر صد هنر دارد توكّل بايدش

"حافظ"

قيام از سجده: شهود حضرت حق در كل كثرات وجود، سفر سوم عارف سالك است. وحدت در كثرت يكتا را در مظاهر مىنگرد: هوالسفر من الحق إلى الخلق بالحق.

از حالت هَيَمان وشهود حضرت ذات در سجده، به هوش آمده وناظر حضرات اسماء است كه همه آفرينش را اداره مىكنند واين جا به عوالم حضرات خمس سفر مىكند:

1 ـ لاهوت: عالَم اله، احديت ذات.

2 ـ جبروت: عالم عقول وعالم الاسماء والصفات وواحديّت.

3 ـ ملكوت: عالم مثال وعالم امر وخَلق ورُبوبيّت وغيب باطن.

4 ـ مُلك و ناسوت: عالم طبيعت.

5 ـ كون جامع: انسان كامل(7): «هُوَاللّه الخالقُ البارىءُ المُصَوِّرُ لَهُ الأسماءُ الحُسْنى»(8) اين جا معارف حق را از ذات، صفات وافعال باخبر مىشود، نبوّت تشريعى ندارد ودر احكام تابع انبياست، ولى به اَسْرارِ كون آگاه است. در عين حال، رسالت دارد وطبيب، به جست وجوى بيماران ومداواى ايشان است يا كامل، در پى تكميل خلق است يا راهدان در پى هدايت گمراهان.

تشهّد

أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ وأشْهَدُ أنَّ مُحَمَّدا عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّد.

تشهد: شهود حق به اسم اعظم‏اللّه ومَجلاى اَتمِّ اسماء وصفات، حضرت محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كه بقاى بعد از فناى در سجده، براى بنده رخ مىدهد. شيخ بهائى (رضوان اللّه عليه) گويد:

ساقيا يك جرعه از جام قِدَم *** بر بهائى ريز از روى كرم

تا كند شَقْ پرده پندار را *** هم به چشم يار بيند يار را

حكيم متأله سبزوارى از علاّمه دوانى نقل مىكند:

آل النبى كسانى هستند كه وجودشان به حضرت بر مىگردد ودوقسمند: يكى فرزندان جسمانى كه صدقه برايشان حرام است. دوم فرزندان روحاني؛ يعنى علماى راسخون در علم واولياى كامل وعارفان واصل كه از مشكات انوار حضرت ونور السموات والارض استضائه كردند، كه دنيا وآخرت هر دوبرايشان حرام است كه فرزندان معنوى حضرت هستند وصدقه معنوي؛ يعنى تَقْليد غير برايشان حرام است در معارف حَقِّه كه علمشان لَدنّى است واگر فرزندان جسمانى وروحانى باشند نورٌ على نور است، مانند ائمه اطهار(9) (عليهم السلام).

تشهد: حضور وشهود عبد است در محضر حق؛ يعنى بنده در نمازش از ماسوى غايب است وحاضر عنداللّه كه مُصَلّى از تكبيرة‏الاحرام تا سلام در حضور حق است واز غير حق غايب وقبل از سلام شاهد يكتايى حضرت حق است وغيرى نمىبيند كه مىگويد:

أشْهَدُ أن لا إلهَ إلاّ اللّه وَحْدَهُ لا شريك لَه؛ مَن شهادت مىدهم كه خدايى نيست جز اللّه يكتاى همه كه شريكى برايش نيست واين شهود وشهادت، نه از راه عقل سودايى، بلكه از كشف ربّانى است واز راه قرآن وسنّت واهل بيت عصمت وطهارت (عليهم السلام) برايش حاصل شده است.

فقل: أشهد أن لا إله إلا اللّه وحده لا شريك له.

ليُتِمّ لك بهذه الشهادة معرفة المبدأ وأشهد أنّ محمدا عبده ورسوله.

ليتمّ لك معرفة المعاد لِيصعَدَ إليه نورُ روحك ويَنزِل إليك روح محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فَيَتَلاقىالرُّوحان ويَحْصُل هُناك الرَوْحُ والريحان. چون حضرت رسول (صلّى الله عليه وآله وسلّم) جامع صفات واَسماءاللّه است ودر سجده اين شهود براى بنده رخ مىدهد كه حضرت مَظهر ومَجلاى تجليات حق است ودر سجده كه فُرودين‏ترين مقام تذلّل بنده است، نخست شهود حضرت حق رخ مىدهد، سپس تجليات حق تعالى را در بنده‏اش حضرت محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مشاهده مىكند كه حضرت مظهر تجليات حق است وجامع صفات واَسماءاللّه، لِذا مصلّى بعد از سجده مىگويد:

وأشْهد أنَّ محمدا عَبْده ورَسُوله؛ يعنى شهادت مىدهم كه محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) بنده خدا ورسول اوست، اللهم صلّ على محمد وآل محمد؛ خدايا درود فرست بر محمّد وآل محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) ورحمت حق وبركات زاكياتش بر توباد اى محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)، همان رحمت وبركتى كه با كلمه رَبِّ زِدْنى عِلما، از خدا مىخواستى(10)، واجابت شد.

سلام: السلام عليك أَيُّها النبى

نمازگزار، در حال نمازش، در حضور و مناجات حضرت حق است و از كل ماسوى غايب، نه حاضرين در مسجد را مىبيند و نه ديگران را در عالم وجود، از تكبيرة الاحرام كه صَلاى ورود به معراج مؤمن است، او در حضور حق است و جز حق نمىبيند، و در مقام عِنديَّت است تا وقتى خواست از نماز خارج شود، عالَم وجود را مشاهده مىكند و اول كسى كه مشاهده مىكند، صاحبِ نماز، پيامبر خداست كه راهبر معراجش بوده و به عنوان تشكر از اين سفر روحانى، به حضرتش سلام مىكند، چون از ايشان غايب بوده، هنگام ورود سلام مىكند و اگر قلب نمازگزار مشغول به ماسوىاللّه بود و با دنيا و دنيايىها سرگرم و مأنوس، اين جا جاى سلام نيست، چون به كسانى سلام مىكنند كه تا حال از او غايب بوده‏اند، و هنگام ورود به او سلام مىكنند و: السلام علينا و على عباداللّه الصالحين را كسى مىتواند بگويد كه از خود و ديگران غايب بوده، و اگر در نماز متوجه خود و ديگران بوده، جاى سلام نيست و به خدا هم سلام نمىكنند كه خدا خود سلام است(11).

وامّا عارِف، از هر حالى به حال ديگر سلام دارد: فله تسليمة على مَنْ ينتقل عنه، وتسليمة على من ينتقل إليه(12).

اما عارف در سفرش از آن چه گذشته به اوسلام وداع مىكند وبه آن چه وارد مىشود سلام وُرُود.

قال الشيخ الرئيس(13) فى مقامات العارفين: الالتفات إلى ما تنزّه عنه؛ يعنى ماسوى الحق، شغلٌ (بغير الحق) فإذن الزهد مؤدٍّ إلى ما به يُحتَرَزُ عنه.

سالك بايد همه پُل‏هاى پشت سر را خراب كند وبه كلّى بگذرد و به ويرانه‏هاى پشت سر هم توجه نكند واگر توجه به خرابىها كند كه اينها را همه خراب كردم، باز متوجه همان‏هاست، نه شاهد معشوق و به ويرانه‏ها بازگشته است: ذَكَرَ (الشّيخ) إنّ الابتهاج بما يحصل لذات المبتهج من حيث هولذاته وإن كان ذلك الحاصل هوالحق نفسه، تيهٌ وحيرةٌ؛ ولذّتى كه عاشق از وصال معشوق عايدش مىشود، توجه به اين لذت، حيرت است وبين عاشق ومعشوق فاصله وتردّد، واز خود كه سفر كرده، باز به خود برگشته: فقال (الشيخ): اَلاْقِبال بالكلية على الحقّ خلاصٌ (يعنى فناى از خود، در حق)، پس به طور كلى توجه وهيمان در حق، رهايى است. هذا كلام الشيخ. شايد اين بيت بتواند اين فنا و اين وصال را برساند:

تركتُ للنّاس دُنياهُم ودينَهُمُ *** شُغلاً بِذِكْرِك يا دينى ودنيايى

دنيا وآخرت به نگاهى فروختيم *** سودا چنين خوشست كه يك جا كند كسى

سلام

ز اختلال خلق يابد اعتلال *** زان سفر جويد: كارِحْنا يا بَلال

اى بلال خوش نواى خوش صَهيل *** مَأذَنِه بَرْ رو بزن طبل رحيل

جان سفر رفت وبدن اندر قيام *** وقت رجعت زان سبب گويد سلام(14)

السلام

سلام(15): اسم خداوند است يعنى امن وخير محض، واين سلام را به بندگانش هديه كرده، پس خدا سلام مىكند وبنده در سلام نايب حق است. وقتى مصلّى مىگويد: السلام عليك؛ يعنى سلام خدا بر تو. وبدين معناست، هر كه در پناه اوست از هر گزند وزيانى در امان است وخدا اين سلام را به بندگانش عنايت كرده تا (خدا گونه) همه را در پناه امن خود بگيرند وتواگر خواستى حقّ سلام را ادا كنى، بايد دين وقلب وعقل تودر پناه تودر امان وسلامت باشد وآنها را به ظلم معاصى آلوده نكنى وكسانى كه با تومعاشرند از پدر ومادر وفرزند وهمسر وبستگان وهمسايگان در پناه امن وسلام توباشند والاّ حق سلام را ادا نكرده ودر سلام نمازت كاذب بوده‏اى.

السلام عليك أيها النبى ورحمة‏اللّه وبركاته

در نماز، وقتى پيامبر سر از سجده برداشت، خدا به او وحى كرد كه اسم مرا ياد كن، به حضرت الهام شد كه بگويد: باسم اللّه وباللّه ولا إله إلاّ اللّه وخير الأسماء كلّها لِلّه.

بعد به حضرت وحى شد كه اى محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)، صَلِّ عَلى نَفْسِكَ وعلى أهل بيتك فقال صلّى اللّه على وعَلى أهل بيتي؛ اى محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم)، درود فرست بر خودت وبر اهل بيت خودت، پس حضرت گفت: درود خدا بر من واهل بيتم. السلام علينا وعلى عباداللّه الصالحين. شيخ اكبر فرمايد: همه عالَمين از مجرّدات ومادّيات همه بنده صالحند كه: «وإن من شئ إلاّ يسبّح بحمده»(16) همه مسبحند.

اينك كه از اين سفر معراجى بر مىگرديم مىگوييم: سلام بر ما نمازگزاران و همه بندگان صالح خدا كه از اين معراج و حدت و حُبّ‏اللّه در حُجُب كثرت نيفتيم كه از جمال محبوب يكتا، محروم گرديم و سلام و امان بر بندگان صالح خدا كه همه مظاهر اسماء الهى هستيم و تحت ولايت حضرت حق وجزءِ مُنْعَمٌ عَلَيْهِم هستيم نه خارج از امان خدا تا گرفتار طاغوت اَنانيّت و خودپرستى شويم و تحت ولايت طاغوت و جزء مغضوبٌ عليهم يا ضالّين باشيم.

السلام عليكم ورحمة اللّه وبركاته

و بعد پيغمبر صَفْ‏هاى ملائكه و پيامبران و انبيا را مشاهده كرد كه به زيارتش آمده بودند و به حضرت گفته شد كه به ايشان سلام كن حضرت گفت: السلام عليكم و رحمة‏اللّه وبركاته(17). نمازگزار به متابعت پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) همان جمله را ادا مىكند؛ يعنى درود بر شما اى ملائكه وحى و اى پيامبران واى نمازگزاران، پس اگر امام جماعتى، اين سلام را به همه سه گروه فوق تقديم نما واگر مأمومى به سه دسته با قصد قرائت وانشا تقديم كن وخطاب به ايشان باشد، نه سلام غافل كه با لفظ بازى مىكند.

و در محجة البيضاء فرمايد: مأموم به قصد ردّ سلام بر امام نيز سلام كند كه ردّ سلام واجب است(18)؛ يعنى بر آن سه دسته وجواب امام جماعت.

اى محمّد، اى مظهر كرامات خدا كه ما را از ظلمات جهل وطاغوت، به جهان نور ومعرفت اللّه هدايت كردى وما را از اسفل السافلين، با اين هديه معراجيت: نماز به اَعلى عليّين رساندى،

من چه در پاى توريزم كه سزاى تو بود *** سر وجان را نتوان گفت كه مقدارى هست

«سعدى»

مگر اين كه بگوييم: السلام عليك أيها النبى ورحمة اللّه وبركاته(19)؛ السلام علينا وعلىعباداللّه الصالحين.

معبودا، ما بنده‏ايم ودر اين بندگى جز رضا وقرب تونمىجوييم وبه حضرت محمد كه رسول و واسطه فيض توست بر خلق، درود مىفرستيم ومىدانيم كه نمازمان جز به ولايت ومحبتشان مقبول درگاه نيست واين درودمان وسيله نزول رحمت توست بر ما وبر ايشان، اين جا گويى كه حضرت را مىنگرى ومىگويى: السلام عليك أيها النبى ورحمة‏اللّه وبركاته وحق، سلام تورا بر حضرتش مىرساند وبهترين پاسخ شخص كريمش را به تومىرساند و اين‏جا بر خودت وجميع بندگان صالح خدا درود فرست وتأمّل كن تا خدا سلام همه بندگان صالح خود را به توبرگرداند(20)، وتودر صفاى دل بكوش تا رَدّ سلام را به گوش جان بشنوى.

وُسعتِ سلام از نظر حضرت استادم علاّمه‏حسن‏زاده

سلام‏هاى آخر نماز به ترتيب به سُوى وُسْعَتِ رحمت مىرود؛ چون همه موجودات مَظاهر اسماءاللّه‏اند، و همه عالَمِ وجود، دارالسّلام است گرچه اَسماء جلالى و جمالىاند (يعنى قهر ولطف) اَمّا جلالىها در واقع جمالىاند، و به فرمايش متأله سبزوارى: تحتَ كلِّ جلالٍ جمال؛ يعنى جلالىها به صورت قهرند و در واقع، لطف و رحمت، مثل عمل جرّاحى طبيب كه برداشتن عضو فاسد، رحمت است نه انتقام و مسأله عَذاب و آتش هم سوزاندنِ غدّه‏ها و چرك‏هاى گناه است تا سلامت انسان تأمين شود و به فرمايش حضرت استاد چون گستره وجود مظاهر اسماء است و اسماء همه جمالى است و سلام، پس دار وجود دارالسّلام است، و سلام نمازگزار از فرد به وسعتِ بى نهايت مىرود:

اول سلام بر شخص رسول اللّه‏ (صلّى الله عليه وآله وسلّم) برترين مظهرِ آگاهى و سلام: السلام عليك أيها النبى و رحمة اللّه‏ و بركاته دوم سلام به همه نمازگزاران وبندگان صالح خدا: السلام علينا و على عباداللّه‏ الصّالحين سوم سلام به همه فرستادگان خدا: ملائكه و پيامبران و نمازگزاران و همه مظاهر اسماء كه مظهر جامعش حضرت خاتم (صلّى الله عليه وآله وسلّم): السلام عليكم و رحمة اللّه‏ و بركاته، يعنى سلام بر همه مظاهرِ سلام وَ وجود، و رحمت و بركات خدا بر شما از كامل‏ترين مظهر تا كوچك‏ترين ذرّه.

ص 485 ج 3 ـ 4 تفسير مجمع البيان ذيل آيه:«وَ رَحْمَتى وَسِعَتْ كلَّ شىء»(21)؛ يعنى رحمتم همه چيز را فراگرفته است.

و فى الحديث أنّ النّبى (صلّى الله عليه وآله وسلّم) قامَ فى الصّلاة: فقال أعرابى و هو فى الصّلاة: اللّهم ارحَمنى وَ محمدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و لاتَرحَم مَعَنا أحَدا، فلمّا سَلَّم رسولُ اللّه‏ِ (صلّى الله عليه وآله وسلّم) قال لِلاْءعرابى: «لَقَد تَحَجَّرْتَ واسِعا» يريد رحمة‏اللّه‏ عزّوجلّ أوْرَدَهُ البُخارى فى الصحيح؛ يعنى در حديث است كه پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) به نماز ايستاده بود و عربى بيابانى در نماز بود و گفت: خدايا، مرا رحم كن و محمّد را و با ما هيچ كس را رحم مَكُن. پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) وقتى از سلام نماز فارغ شد، به مرد عرب فرمود: رحمت واسعه خدا را تنگ كردى. اين حديث در صحيح بخارى آمده است.

شيخ الرئيس فرمايد و إنّما قال اِسْتَوسِع رحمةَ‏اللّه‏ مُلاحِظَةً لِقوله عزّ من قائل: «و رحمتى وَسِعَت كلَّ شىء فَسَأكْتُبُها لِلَّذين يتّقون»(22)؛ يعنى رحمت خدا را گسترش دِه، چون خدا فرمايد: رحمتم همه چيز را فراگرفته.

رحمت اندر رحمت آمد تا به سر *** بر يكى رحمت فرو ما اى پسر(23)

تعقيبات نماز

اميرالمؤمنين (عليه السلام) هنگام طواف كعبه، مردى را ديد كه دست در پرده كعبه زده ومىگويد: «يا مَن لا يَشْغَلُه سَمْعٌ، يا مَنْ لا يُغَلِّطُهُ السّائِلون، يا مَن لا يُبْرِمُهُ اِلحاحُ المُلِحّين أَذِقْنى بَرْدَ عَفْوِك وحَلاوَةَ رَحْمَتِك»؛ اى خدايى كه شنيدن صدايى، اورا از شنيدن صداهاى ديگر باز نمىدارد، اى خدايى كه اين همه سؤال كنندگان اورا به اشتباه نمىاندازد. اى خدايى كه اِصرار اصراركنندگان خسته‏اش نمىكند... دلم را به عفوت خنك كن وشيرينى رحمتت را به من بچشان. اميرالمؤمنين (عليه السلام) به اوفرمود: اين دعاى توست؟ اوگفت: حتما آن را شنيدى؟ آقا فرمود: بله، پس خدا را با اين دعا، بعد از هر نمازى بخوان. به خدا قسم آنان كه اهل ايمان راستينند، اگر بعد از هر نمازى، با اين دعا خدا را بخوانند، خدا گناهانشان را مىبخشد(24)، گرچه گناهانش زياد باشد، مثل ستارگان آسمان وقطره‏هاى باران وريگ‏هاى زمين، (اين كلمات كثرت را مىرساند، نه عدد ستاره وريگ وقطره‏ها را). اميرالمؤمنين (عليه السلام) به اوفرمود: آن چه توشنيدى علمش پيش من است وكرم وعنايات خدا همه جا گسترده است، هر كه را لياقت است، خدا به او مىبخشد.

آن مرد گفت: (يافتم) آن كه به من تعليم كرد. حضرت خضر (عليه السلام) بوده، راست گفتى، «وفوقَ كُلِّ ذى علمٍ عليم»(25).

1 ـ ممكن است كسانى كه آگاهى دقيق ندارند، بگويند: آيا مؤمن هر گناهى بكند بخشوده است، گرچه زنا ويا قتل وشرك وفتنه وفساد باشد؟

جواب اين است كه: عمل هر كس پديده وتراوشات روحى اوست. پس «زكوزه آن تراود كاندر اوست» روحيّات مؤمن، جز خداشناسى واطاعت اوامر ونواهى وبندگى خدا نيست. قتل وغارت وفتنه وزنا وشرك از شيطان است واَمّا نفس امّاره وشيطان اسير سلطان عقل الهى مؤمنند، نه مسلط بر مؤمن، مثل اين كه كسى بينديشد كه زنبور عسل، زهر توليد مىكند، اين محال است، زنبور عسل، مُنقاد هدايت آفرينش وسُنن الهى است كه تخلف پذير نيست: «فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّه تبديلاً ولن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللّه تَحْويلاً»(26).

سُنَنْ وقوانين خدا تغيّر ناپذير است

اگر قتل وغارت وفتنه وزنا از مؤمن سر زد، دليل آن است كه مؤمن نيست، شيطان است در لباس فرشته وتحت ولايت شيطان، نه تحت ولايت‏اللّه، به علاوه، اگر از مؤمن گناهى سر زده، پشيمان است وپشيمانى، توبه مقبول است.

گر گلابى را جعل(27) راغب شود *** آن دليل ناگلابى مىبود(28)

اگر شيطان در مؤمنى رغبت كرد، بايد در خالص بودن آن مؤمن، شك كرد، چون خدا فرمايد: «إنّ عبادى لَيْسَ لك عَلَيهِم سلطانٌ»(29)؛ اى شيطان، تو بر بندگان من قدرت وتسلط ندارى، چون تو مادى هستى نه مجرد: «خَلَقْتَنى مِنْ نار»(30) ومؤمن تحت ولايت شيطان نيست، چون از دَنَس طبيعت وصفات نفس، تجرد يافته است(31).

آرى، ممكن است گناهان كوچكى را مرتكب شود، يا سيّئات كوچك به قلبش خطور كند وبه عمل در نيايد ويا به دنيا وغير خدا توجّه كند ودمى از خدا غافل شود. توبه از اين صغاير، هر چه به مرور ايّام زياد باشد، مقبول است وپشيمانى از آن عمل يا وسوسه وخطور شيطانى، وبازگشت به خداست كه: خدايا، مرا ببخش وچنان نور وقدرتى عنايت فرما كه جز تو را نبينم وشيطان را بر من دستى نباشد.

تسبيح حضرت فاطمه (عليه السلام)

وسائل الشيعه: بِسَنَدِه عن أبى خالد القمّاط قال: سمعت ابا عبداللّه (عليه السلام) يقول: «تسبيحُ فاطمة (عليه السلام) فى كلِّ يومٍ فى دُبُرِ كلِّ صلاة أحَبّ إلَى مِن صلاةِ ألف ركعة فى كلّ يوم»(32)؛ معنى: تسبيح حضرت فاطمه زهرا (عليه السلام) را امام صادق (عليه السلام) مىفرمود: بعد از هر نمازى، نزد من محبوب‏تر است از هزار ركعت نماز در هر روز.

اين تسبيح را بزرگان اهل حديث از ائمه اطهار (عليهم السلام) با اهتمام كامل ذكر كرده‏اند كه بعد از هر نماز فريضه، موجب غفران پروردگار وطرد شيطان ورضاى رحمان است وگفتن به زبان را صد برابر پاداش است ودر ميزان عمل، هزار برابر، وذكر كثير است كه قرآن فرمايد: «يا أيّها الذين آمنوا اذكروا اللّه ذكرا كثيرا»(33). اين تسبيح قبل از خواب نيز وارد شده است.

تذكر: آن چه تاكنون در صفحات كتاب از تسبيح وحمد وتكبير ذكر شده، جوينده را كفايت است. در مورد تعقيبات ديگر به كتب دعا مراجعه فرمايند.

حسن ختام

حسن ختام، به حسن بدايت است كه در عين ثابت چه ريخته‏اند و در سرّ القدر چه قلم زده‏اند، ودر اصلاب وارحام چه رفته است، سعادت يا شقاوت، دامان تربيتِ معلم و استاد، غذا وخوراك مادّى وروحانى، رفيق ومصاحب واز همه مهم‏تر گوهر وذات.

گوهر بخت مرا هيچ منجم نشناخت *** يا رب از مادر گيتى به چه طالع زادم

"حافظ"

واين جا است كه پير هرات خواجه عبداللّه گويد: الهى، همه از آخر ترسند وعبداللّه از اول. والهى، اگر كاسنى تلخ است از بوستان است واگر عبداللّه مجرم است از دوستان است. وآخرين سخن اين كه ما را به آن‏چه قلم رفته، دستى نيست، ما از بندگى سر نخواهيم پيچيد وكارها به حكمت است ومشمول رحمت.

گر وعده دوزخ است ويا خلد غم مدار *** بيرون نمىبرند تو را از سراى دوست

قابل دقت... وآخِرُ مَنْ يَشْفَع أرْحَمُ الراحمين.

سرگذشت اين كتاب

1 ـ مناجاتى در نهايت ادب بندگى با خداوندِ جان و جهان آفرين وربّ العالمين وسپاس همه الطاف بىكرانت، كه آن چه به قلب بنده فقيرت عنايت فرمودى، به دست بنده‏ات نگاشتى وكريما:

گر خطا گفتيم اصلاحش تو كن *** مُصلحى تواى تو سلطان سخن

2 ـ وتقاضايى از نقّادان صالح صاحبدل:

كه ازين درياى كرم، ما را ظرفيّتى بيش نبود، و آن چه به ما دادند عنايات حق بود. و كلمه‏اى بدون طهارت ننوشتيم، شما هم از تذكّر مصلحانه دريغ نفرماييد، مزيد تشكّر.

3 ـ و سخنى با سالكان ديار دوست كه اين وجيزه را در پيش‏رودارند:

بنده آن‏چه از فهرست مآخذ آوردم، از سرچشمه اصلىاش كه ساليانى به ادب شاگردى اساتيد ادب وفقهاى ربّانى وحكيمان متألّه وعارفان باللّه كرده‏ام، نامى نبردم. كه ايشان از كوثر حضرت خاتم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) وخاتم الاوصياء ساقى كوثر وعصمة‏اللّه الكبرى واهل بيت طهارت وعصمت (عليهم السلام) به كمال نوشيده بودند، وتشنگان حقايق را جرعه‏هايى عنايت مىكردند، وما را در آن خامى جوانى، تشنگى، ظهورى نداشت، ولى سوزش درونى گاه گاه زبانه مىكشيد به‏ويژه سحرگاهان.

وبحمداللّه ادب حضور در محضر اين وارثان كوثر موجب شد كه جرعه‏هايى به اين مسكين عطشان ودوست همراهمان، بلكه السّابقون السّابقون جناب آقاى محمود امامى عنايت فرمودند. شكراللّه مساعيهم ورضوان‏اللّه عليهم.

تا سرّالقدر به راهنمايى جناب امامى، ما را به استاد جامع العلم والعمل، مجمع الفضائل، قُدوة اهل معرفت و حليف اليل، حضرت علاّمه حسن زاده آملى (روحى فداه) هدايت كرد.

اين جا به درياى حقايق ومعارف رسيده بوديم كه مبدأ تحوّلى بنيادى در جانمان گرديد ما جانمان را به حضرتش تقديم داشتيم كه آقا هر چه مىخواهيد در آن بكاريد وايشان هم دستمان را گرفتند وكودك وار، در صحف مُتألّهين واهل معرفت وقرآن وزُبر اهل بيت وحى وعصمت، پيشوايى كردند وپا به پا بردند ونشانمان دادند وكم كم نهال توحيد صمدى وولايت نبوى ووصايت علوى وعصمت مصطفوى را درجانمان كشتند وخوب باغبانى كردند. تا آن جا كه به قول حافظ:

غُسل در اشك زدم كاهل طريقت گويند *** پاك شواول وپس ديده بر آن پاك انداز

وعقل سودايىمان را به عقل قرآنى مبدّل فرمودند. از قيل وقالمان رهاندند وبر لب كوثر حضرت خاتممان (صلّى الله عليه وآله وسلّم) نشاندند. اين كتاب (اسرار الصلاة) يكى از ثمرات نهال‏هايى است كه در جانمان نشاندند، وهمه افاضات در هفت سال مداوم صباحا ومساءً بردوام بود وپس از فترتى هنوز هم: حقه مِهر بدان مُهر ونشان است كه بود.

وسرّالقدر چنين است كه: «أنْزَلَ مِنَ السماء ماءً فَسالَتْ أوْديةٌ بِقَدَرِها»(34). ما را ز خوان كرم اين نواله بود.

كريما، هزاران سپاست كه جانمان را به دست ولّى والايت، پيوندى ناگسستنى با اولياى معصومت بخشيدى واز كوثر پيامبرت (صلّى الله عليه وآله وسلّم) جرعه‏ها نوشاندى، وبه نور قرآنت هدايت كردى وچشممان را به نمازت روشن نمودى وجوانان پاكدلى را شيفته درس معارف واخلاق وتفسيرمان فرمودى.

واز جمله پنج سال تمام تدريس علمى عملى پيش نوشته‏هاى همين اسرارالصّلاة را به گوش جان شنيدند وجامه عمل پوشيدند وبسيارى نوارها را پياده كردند كه اكنون موجود است وبرخى جزوه‏هاى دست‏نويس را در فهرست بندى و زيراكس ومقابله كمك شايانى نمودند به ويژه جناب على آقاى كتانى ودوستان ديگر كه به باطن احكام شرع وبه ويژه نماز راه يافته‏اند ومشاهداتى هم دارند: الها، قلبشان را از ظلمات ماسوى مَصون گردان وبه «نور السّموات والارض» مُنَوَّر فرما، ان شاءاللّه.

وامّا سپاس حضرت استاد (روحى فداه)، اين است كه بدانيم بَذْر معرفتى كه در جانمان افشاندند، در مزرعه خداست، وثمراتش امانت خدا، وارزانى بندگان خدا.

خدايا، مزرعه خود را هميشه سرسبز وباغبانانت را گشاده دست گردان، ونهال‏هاى توحيدى كه با دست ايشان نشاندى: «تُؤتى أُكُلَها كُلَّ حينٍ بِإِذْنِ رَبّها»(35) فرما واَجْرشان را توخود دانى، «إنّما نُطْعِمُكُم لِوَجْهِ‏اللّه»(36).

سخنى با همراه

واِى همراه، اميد است كه فطرت پاكتان ما را در اين سير الىاللّه مَدَدْ نمايد تا به هدف مطلوب انسان، كه جَنَّةُ اللِّقاء است، واصل گرديم، ان شاءاللّه والحمدللّه رَبِّ العالمين.

دوشنبه 5/11/77 مطابق 7 شوال 1419

بنده خدا: مهدى سمندرى

پاورقى:‌


(1). انبياء (21) آيه 87.
(2). صافات (37) آيه 145.
(3). همان، آيه 146.
(4). همان، آيه 147.
(5). يونس (10) آيه 98.
(6). الميزان، ج17.
فنادى فى ظلمات المراتب الثلاث: من الطبيعة الجسمانية، والنفس النباتيه، والحيوانية بلسان الاستعداد: «أن لا اله الا أنت» فاقرّ بالتوحيد الذاتى، المركوز فيه عند العهد السابق، وميثاق الفطره والتنزيه المستفاد من التجرد الأوّل فى الأزل، بقوله: «سبحانك» واعترف بنقصانه، وعدم استعمال العدالة فى قومه (القوى النفسانية لاحتجابها وإصرارها على مخالفته، وإبائها واستكبارها عن طاعته) «فظن أن لن نَقْدِرَ عليه»، أى لن نَضيقنّ عليه.
فقال: «إنى كنت من الظالمين فاستجبناله»؛ بالتوفيق بالسلوك والتبصير بنور الهداية إلى الوصول «ونجّيناه». من غمّ النقصان والاحتجاب بنور التجلى، ورفع الحجاب (تفسير محيىالدين، ج2، ص88).
(7). ر.ك: شرح گلشن راز.
(8). حشر (59) آيه 24.
(9). اسرار الحكم، ص506.
(10). فتوحات، ج1، ص429.
(11). حشر (59) آيه 23.
(12). شرح توحيد صدوق، ص650، به نقل از شيخ اكبر.
(13). اشارات، ج3، ص388.
(14). مثنوى رمضانى، ص282.
(15). ر.ك: مصباح الشريعه واسرار الصلوة قاضى سعيد ومحجة البيضاء، ج1، ص394.
(16). اسراء (17) آيه 44.
(17). فيض كاشانى، علم اليقين، ص514.
(18). محجة البيضاء، ج1، ص393.
(19). فتوحات، ج1، ص429.
(20). شرح اصول كافى، ص91.
(21). اعراف (7) آيه 156.
(22). همان؛ اشارات، ج3، نمط هفتم، ص328.
(23). مثنوى ميرخانى، ص153.
(24). فلاح السائل سيد بن طاوس، ص167.
(25). سيدبن طاوس، فلاح السائل، ص167. يوسف (12) آيه 76.
(26). فاطر (35) آيه 43.
(27). جعل حشره‏اى است مثل سوسك كه در بيابان پشگل حيوانات را مىبَرَد و مىبويد. جعل با اين طبيعتش اگر رغبت به گلابى كرد، آن گلاب بايد مخلوط به پشگل باشد.
(28). مثنوى رمضانى، ص111.
(29). حجر (15) آيه 42.
(30). اعراف (7) آيه 12.
(31). تفسير محيىالدين، ج1، ص666.
(32). وسائل الشيعه، ج4، ص1024.
(33). احزاب (33) آيه 41.
(34). رعد (13) آيه 17.
(35). ابراهيم (14) آيه 25.
(36). انسان (76) آيه 9.