بخش هفتم
دنيا و دنيا پرستى
نهج البلاغه و ترك دنيا
از جمله مباحث نهج البلاغه , منع و تحذير شديد از دنيا پرستى است ,آنچه , در بخش
پيش , درباره مقصود و هدف زهد گفتيم روشن كننده مفهوم دنيا پرستى نيز هست زيرا زهدى
كه بدان شديدا ترغيب شده است نقطه مقابل دنيا پرستى است كه سخت نفى گرديده است . با
تعريف و توضيح هر يك ازاين دو مفهوم , ديگرى نيز روشن مى شود ولى نظر به تاكيد و
اصرار فراوان وفوق العاده اى كه در مواعظ امير المؤمنين على (ع) درباره منع و تحذير
از دنيا پرستى به عمل آمده است و اهميت فى نفسه اين موضوع , ما اين را جداگانه و
مستقل طرح مى كنيم و توضيحات بيشترى مى دهيم تا هر گونه ابهام رفع بشود .
نخستين مطلب اينست كه چرا اين همه در كلمات اميرالمؤمنين به اين مطلب توجه شده است
بطورى كه نه خود ايشان مطلب ديگرى را اين اندازهمورد توجه قرار داده اند نه رسول
اكرم و يا ساير ائمه اطهار اين اندازه درباره غرور و فريب دنيا و فنا و ناپايدارى
آن و بى وفائى آن و لغزانندگى آن و خطرات ناشى از تجمع مال و ثروت و وفور نعمت و
سرگرمى بدانها سخن گفته اند .
خطرى كه غنائم بوجود آورد
اين يك امر تصادفى نيست . مربوط است به سلسله خطرات عظيمى كه درعصر على ( ع ) ,
يعنى در دوران خلافت خلفاء خصوصا دوره خلافت عثمان كه منتهى به دوره خلافت خود
ايشان شد , متوجه جهان اسلام از ناحيه نقل وانتقالات مال و ثروت گرديده بود . على
عليه السلام اين خطرات را لمسمى كرد و با آنها مبارزه مى كرد : مبارزه اى عملى در
زمان خلافت خودش كه بالاخره جانش را روى آن گذاشت و مبارزه اى منطقى و بيانى كه در
خطبه ها ونامه ها و ساير كلماتش منعكس است .
فتوحات بزرگى نصيب مسلمانان گشت , اين فتوحات مال و ثروت فراوانى را به جهان اسلام
سرا زير كرد , ثروتى كه به جاى اينكه به مصارف عموم برسد و عادلانه تقسيم شود ,
غالبا در اختيار افراد و شخصيتها قرار گرفت .مخصوصا در زمان عثمان , اين جريان فوق
العاده قوت گرفت . افرادى كه تا چند سال پيش فاقد هر گونه ثروت و سرمايه اى بودند
داراى ثروت بى حساب شدند اينجا بود كه دنيا كار خود را كرد و اخلاق امت اسلام به
انحطاط گرائيد .
فريادهاى على در آن عصر خطاب به امت اسلام به دنبال احساس اين خطر عظيم اجتماعى بود
.
مسعودى در ذيل احوال عثمان مى نويسد :
عثمان فوق العاده كريم و بخشنده بود ( البته از بيت المال ! ) كارمندان
دولت و بسيارى از مردم ديگر راه او را پيش گرفتند , او رابراى اولين بار در ميان
خلفا خانه خويش را با سنگ و آهك بالا برد و درهايش را از چوب ساج و عرعر ساخت و
اموال و باغات و چشمه هايى درمدينه اندوخته كرد , وقتى كه مرد در نزد صندوقدارش صد
و پنجاه هزار دينارو يك ميليون درهم پول نقد بود , قيمت املاكش در وادى القرى و
حنين و جاهاى ديگر , بالغ بر صد هزار دينار مى شد . اسب و شتر فراوانى از او باقى
ماند .
آنگاه مى نويسد :
( در عصر عثمان جماعتى از يارانش مانند خودش ثروتها اندوختند : زبير بن العوام
خانه اى در بصره بنا كرد كه اكنون در سال 332 (زمان خود مسعودى است ) هنوز باقى است
. و معروف است خانه هايى در مصر, كوفه و اسكندريه بنا كرد , ثروت زبير بعد از وفات
پنجاه هزار دينارپول نقد و هزار اسب و هزارها چيز ديگر بود . خانه اى كه طلحه بن
عبدالله در كوفه با گچ و آجر و ساج ساخت هنوز ( در زمان مسعودى ) باقى است و به دار
الطلحتين معروفاست . عايدات روزانه طلحه از املاكش در عراق هزار دينار بود . در
سرطويله او هزار اسب بسته بود . پس از مردنش يك سى و دوم ثروتش هشتاد و چهار هزار
دينار برآورد شد .
مسعودى نظير همين ثروتها را براى زيد بن ثابت و يعلى بن اميه و بعضىديگر مى نويسد .
بديهى است كه ثروتهاى بدين كلانى از زمين نمى جوشد و از آسمان همنمى ريزد , تا در
كنار چنين ثروتهايى فقرهاى موحشى نباشد چنين ثروتها فراهم نمى شود . اينست كه على (
ع ) در خطبه 127 پس از آنكه مردم را از دنيا پرستى تحذير مى دهد , مى فرمايد :
و قد اصبحتم فى زمن لا يزداد الخير فيه الا ادبارا , و لا الشر الااقبالا
و لا الشيطان فى هلاك الناس الا طمعا . فهذا اوان قويت عدته و عمت مكيدته و امكنت
فريسته . اضرب بطرفك حيث شئت من الناس فهل تبصر الافقيرا يكابد فقرا او غنيا بدل
نعمه الله كفرا او بخيلا اتخذ البخل بحقالله دفرا او متمردا كان باذنه عن سمع
المواعظ و قرا . اين خياركم وصلحاؤكم و اين احراركم و سمحاؤكم ؟ و اين المتورعون فى
مكاسبهم والمتنزهون فى مذاهبهم ؟ .
همانا در زمانى هستيد كه خير دائما واپس مى رود , و شر همى به پيشمىآيد , و شيطان
هر لحظه بيشتر به شما طمع مى بندد . اكنون زمانى است كه تجهيزات شيطان ( وسائل غرور
شيطانى ) نيرو گرفته و فريب شيطان در همه جا گسترده شده و شكارش آماده است . نظر كن
, هر جا مى خواهى از زندگى مردم را تماشا كن , آيا جز اين است كه يا نيازمندى مى
بينى كه با فقر خود دست و پنجه نرم مى كند و يا توانگرىكافر نعمت يا ممسكى كه امساك
حق خدا را وسيله ثروت اندوزى قرار دادهاست , و يا سركشى كه گوشش به اندرز بدهكار
نيست . كجايند نيكان وشايستگان شما ؟ كجايند آزادمردان و جوانمردان شما , كجايند
پارسايان شمادر كار و كسب ؟ كجايند پرهيزكاران شما ؟) . . .
سكر نعمت
اميرالمؤمنين در كلمات خود نكته اى را ياد مى كند كه آن را ( سكر نعمت ) يعنى مستى
ناشى از رفاه مى نامد كه به دنبال خود ( بلاى انتقام) را مىآورد.
در خطبه 149 مى فرمايد :
( ثم انكم معشر العرب اغراض بلايا قد اقتربت , فاتقوا سكرات النعمه و
احذروا بوائق النقمه ) . شما مردم عرب هدف مصائبى هستيد كه نزديك است . همانا از (
مستى هاى نعمت) بترسيد و از بلاى انتقام بهراسيد .
آنگاه على ( ع ) شرح مفصلى درباره عواقب متسلسل و متداوم اين ناهنجاريها ذكر مى كند
. در خطبه 185 آينده وخيمى را براى مسلمين پيشگويى مى كند . مى فرمايد :
( ذاك حيث تسكرون من غير شراب بل من النعمه و النعيم ) .
آن , در هنگامى است كه شما مست مى گرديد , اما نه از باده , بلكه از نعمت و رفاه .
آرى سرازير شدن نعمتهاى بى حساب به سوى جهان اسلام و تقسيم غير عادلانهثروت و
تبعيضهاى ناروا , جامعه اسلامى را دچار بيمارى مزمن ( دنيا زدگى) و ( رفاه زدگى)
كرد .
على ( ع ) با اين جريان كه خطر عظيمى براى جهان اسلام بود و دنباله اش كشيده شد
مبارزه مى كرد و كسانى را كه موجب پيدايش اين درد مزمن شدند انتقاد مى كرد . خودش
در زندگى شخصى و فردى درست در جهت ضد آن زندگى ها عمل مى كرد , هنگامى هم كه به
خلافت رسيد در صدر برنامه اش مبارزه با همين وضع بود .
وجهه عام سخن مولى
اين مقدمه كه گفته شد براى اين است كه وجهه خاص سخن اميرالمؤمنين درمورد دنيا پرستى
كه متوجه يك پديده مخصوص اجتماعى آن عصر بود روشن شود .
از اين وجهه خاص كه بگذريم , بدون شك , وجهه اى عام نيز هست كه اختصاص به آن عصر
ندارد , شامل همه عصرها و همه مردم است و جزء اصول تعليم و تربيت اسلامى است ,
منطقى است كه از قرآن كريم سرچشمه گرفته ودر كلمات رسول خدا و اميرالمؤمنين و ساير
ائمه اطهار و اكابر مسلمين تعقيب شده است , اين منطق است كه دقيقا بايد روشن شود .
ما در بحث خود بيشتر متوجه وجهه عام سخن اميرالمؤمنين هستيم , وجهه اى كه از آن
وجهه همه مردم در همه زمانها مخاطب على هستند .
زبان مخصوص هر مكتب
هر مكتب زبان مخصوص به خود دارد , براى درك مفاهيم و مسائل آن مكتب بايد با زبان
مخصوص آن مكتب آشنا شد .
از طرف ديگر , براى فهم زبان خاص آن مكتب بايد در درجه اول بينش كلى آن را درباره
هستى و جهان و حيات و انسان , و به اصطلاح : جهان بينى آن را بدست آورد .
اسلام جهان بينى روشنى درباره هستى و آفرينش دارد . با ديد ويژه اى به حيات و زندگى
انسان مى نگرد .
از جمله اصول جهان بينى اسلامى اينست كه هيچگونه ثنويتى در هستى نيست , آفرينش از
نظر بينش توحيدى اسلام به دو بخش (بايد) و (نبايد) تقسيم نمى شود . يعنى چنين نيست
كه برخى موجودات خير و زيبا هستند ومى بايست آفريده شوند ولى برخى ديگر شر و نازيبا
هستند و نمى بايست آفريده شوند و آفريده شدند .
در جهان بينى اسلامى اين چنين منطقى كفر و منافى با اصل توحيد است . ازنظر اسلام
همه چيز بر اساس خير و حكمت و حسن و غايت آفريده شده است
الذى احسن كل شىء خلقه ( 1 )
ما ترى فى خلق الرحمان من تفاوت (2).
عليهذا منطق اسلام در مورد ذم دنيا هرگز متوجه جهان آفرينش نيست . جهان بينى اسلامى
كه بر توحيد خالص بنا شده است ,بر روى توحيد در فاعليت تكيه فراوان كرده است ,
شريكى در ملك خدا قائل نيست . اين چنين جهان بينى نمى تواند بدبينانه باشد . انديشه
چرخ كج مدارو فلك كج رفتار يك انديشه اسلامى نيست . پس ذم دنيا متوجه چيست ؟
دنياى مذموم
معمولا مى گويند آنچه از نظر اسلام مذموم و مطرود است علاقه به دنيا است , اين سخن
هم درست است و هم نادرست , اگر مقصود از علاقه صرف ارتباط عاطفى است نمى تواند سخن
درستى باشد , چون انسان در نظام كلى خلقت همواره با يك سلسله علائق و عواطف و
تمايلات آفريده مى شود و اين تمايلات جزء سرشت او است , او خودش اينها را كسب نكرده
است و به علاوه اين علائق زائد و بى جا نيست . همان طورى كه در بدن انسان هيچ عضو
زائدى وجودندارد حتى يك موئين رگ اضافى هم در كار نيست هيچ عاطفه و علاقه طبيعى
زائدى هم وجود ندارد . تمام تمايلات و عواطف سرشتى بشر متوجه هدفها وغاياتى حكيمانه
است .
قرآن كريم اين عواطف را به عنوان آيات و نشانه هايى از تدبير الهى وحكمتهاى ربوبى
ياد مى كند .
( و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعلبينكم موده
و رحمه)( 3 ) .
از جمله نشانه هاى حق اينست كه از جنس خود شما همسرانى براى شما آفريده كه در كنار
آنها آرامش بيابيد و ميانشما و آنها الفت و مهربانى قرار داد .
اين عواطف و علائق يك سلسله كانالهاى ارتباطى ميان انسان و جهان است , بدون اينها
انسان نمى تواند راه تكامل خويش را بپيمايد . پس جهان بينى اسلامى همانطور كه به ما
اجازه نمى دهد جهان را محكوم و مطرود و مذموم بشماريم اجازه نمى دهد علائق طبيعى و
كانالهاى ارتباطى انسان و جهان را نيز زائد و بى مصرف و قطع شدنى بدانيم , اين
علائق و عواطف , جزئى از نظام عمومى آفرينش است . انبياء و اولياء حق از اين عواطف
در حد اعلابرخوردار بودند .
حقيقت اينست كه منظور از علاقه به دنيا تمايلات طبيعى و فطرى نيست ,مقصود از علاقه
و تعلق , بسته بودن به امور مادى و دنياوى و در اسارت آنها بودن است كه توقف است و
ركود است و باز ايستادن از حركت و پرواز است و سكون است و نيستى است . اينست كه
دنيا پرستى نام دارد واسلام سخت با آن مبارزه مى كند , و اين است آن چيزى كه بر ضد
نظام تكاملى آفرينش است و مبارزه با آن همگامى با ناموس تكاملى آفرينش است. تعبيرات
قرآن مجيد در اين زمينه در حد اعجاز است و در فصل هاى آينده اين مطلب را توضيح
خواهيم داد .
رابطه انسان و جهان در فصل پيش روشن كرديم كه آنچه از نظر قرآن , و طبعا از نظر نهج
البلاغه, نيز مذموم است نه ( وجود فى نفسه) جهان است . و نه (تمايلات وعلائق فطرى و
طبيعى) انسان . در اين مكتب نه جهان بيهوده آفريده شده است و نه انسان راه خود را
گم كرده و به غلط در اين جهان آمده است .
مكاتبى بوده و هستند كه نسبت به نظام آفرينش با ديده بدبينى مى نگرند, نظام موجود
را نظام كامل نمى پندارند , و نيز مكتبهايى بوده كه آمدن انسان را به اين جهان
نتيجه يك اشتباه ! و از نوع راه گم كردن ! مى دانند انسان را موجودى صد درصد بيگانه
با جهان مى شمارند كه هيچ گونه پيوند و خويشاوندى با اين جهان ندارد , زندانى اين
جهان است , يوسفى است كه بهدست برادران دشمن , در چاه اين جهان محبوس گشته است ,
تمام مساعيش بايد صرف فرار از اين زندان و بيرون آمدن از اين چاه گردد .
بديهى است هنگامى كه رابطه انسان با جهان دنيا و طبيعت رابطه زندانى و زندان , و به
چاه افتاده و چاه است , انساننمى تواند هدفى جز ( خلاصى) داشته باشد .
منطق اسلام
ولى از نظر اسلام , رابطه انسان و جهان از نوع رابطه زندانى و زندان وچاه و در چاه
افتاده نيست , بلكه از نوع رابطه كشاورز است با مزرعه (
4 ) , و يا اسب دونده با ميدان مسابقه ( 5 ) ,
و يا سوداگر با بازارتجارت ( 6 ) , و يا عابد با
معبد است ( 7 ) . دنيا از نظر اسلام مدرسه انسان و
محل تربيت انسان و جايگاه تكامل اوست .
در نهج البلاغه گفتگوى اميرالمؤمنين (ع ) با مردى ذكر شده است كه ازدنيا مذمت كرده
و على ( ع ) او را كه مى پنداشت دنياى مذموم , همين جهان عينى و مادى است مورد
ملامت قرار داد و به اشتباهش آگاه نمود ( 8 ) ,شيخ
عطار اين جريان را در ( مصيبت نامه) به شعر در آورده مى گويد :
ذم دنيا كرد بسيارى مگر
بد توئى زيرا كه دورى از خرد
هم شب و هم روز بايد كشت و كار
جمله از دنيا توان برد اى پسر
ورنكارد ( اى دريغا) بر دهد
زانكه دنيا توشه عقباى توست
ليك , در وى كار عقباگير پيش
پس براى اين , تو دنيا دار دوست
آن يكى در پيش شير دادگر
حيدرش گفتا كه دنيا نيست بد
هست دنيا بر مثال كشت زار
زانكه عز و دولت دين سر به سر
تخم امروزينه فردا بر دهد
پس نكوتر جاى تو دنياى تو است
تو به دنيا در , مشو مشغول خويش
چون چنين كردى تو را دنيا نكوست
ناصر خسرو علوى كه به حق مى توان او را حكيم الشعراء خواند و يكى ازنكته سنج
ترين و مذهبى ترين شعراى پارسى زبان است , چكامه اى درباره خوبىو بدى جهان دارد كه
هم با منطق اسلام منطبق است و هم فوق العاده عالى وزيبا است , شايسته است در اين جا
نقل شود , اين اشعار در ديوان او هست و در كتاب جامع الحكمتين خويش نيز آنها را
آورده است مى گويد :
اگر چند با كس نپايسته اى
به باطن , چو دو ديده بايسته اى
شكسته بسى نيز تو بسته اى
وليكن سوى شستگان شسته اى
بگويش : ( هنوزم ندانسته اى)
چه بنكوهى آن را كز آن رسته اى
تو در رهگذر پست چه نشسته اى ؟
كه تو شاخى از بيخ او جسته اى
و گر راست بر رسته اى رسته اى
نپرسد كه بادام يا پسته اى
به تيرش چرا خويشتن خسته اى ؟ !
جهانا ! چه در خورد و بايسته اى
بظاهر , چو در ديده , خس , ناخوشى
اگر بسته اى را گهى بشكنى
چو آلوده بينندت , آلوده اى
كسى كو تو را مى نكوهش كند
زمن رسته اى تو , اگر بخردى
به من برگذر داد ايزد تو را
ز بهر تو ايزد درختى بكشت
اگر كژ بر او رسته اى سوختى
بسوزد , بلى , هر كسى چوب كژ
تو تير خدايى سوى دشمنش
اكنون كه روشن شد رابطه انسان با جهان از نوع رابطه كشاورز با مزرعه وبازرگان با
بازار و عابد با معبد است پس انسان نمى تواند نسبت به جهان, بيگانه , پيوندهايش همه
بريده , و روابطش همه منفى بوده باشد , در هر ميلى طبيعى در انسان غايتى و هدفى و
مصلحتى و حكمتىنهفته است , آدمى در اين جهان ( نه به زرق آمده است تا به ملامت
برود) .
بطور كلى ميل و كشش و جاذبه , سراسر جهان را فرا گرفته است . ذرات جهان با حساب
معينى به سوى يكديگر كشيده مى شوند و يكديگر را جذب مى كنند, اين جذب و انجذابها
براساس هدفهايى بسيار حكيمانه است .
منحصر به انسان نيست , هيچ ذره اى , از ميل يا ميلهايى خالى نيست .چيزى كه هست
انسان بر خلاف ساير اشياء به ميل هاى خويش آگاهى دارد .وحشى كرمانى مى گويد :
كشان هر ذره را تا مقصد خاص
دواند گلخنى را تا به گلخن
ز زير ماه تا بالاى افلاك
جنيبت در جنيبت , خيل در خيل
به جسم آسمانى تا زمينى
يكى ميل است در هر ذره رقاص
رساند گلشنى را تا به گلشن
ز آتش تا به باد , از آب تا خاك
همين ميل است اگر دانى همى ميل
از اين ميل است هر جنبش كه بينى
پس از ديدگاه اسلام نه جهان بيهوده آفريده شده و نه انسان به غلط آمده است و نه
علائق طبيعى و فطرى انسان امورىنبايستنى است , پس آنچه مذموم است و نبايستى است و
مورد توجه قرآن ونهج البلاغه است چيست ؟
اين جا بايد مقدمه اى ذكر كنيم :
انسان خصيصه اى دارد كه ايده آل جو و كمال مطلوب خواه آفريده شده است , در جستجوى
چيزى است كه پيوندش با او بيش از يك ارتباط معمولى باشد. به عبارت ديگر : انسان در
سرشت خويش پرستنده و تقديس كننده آفريدهشده است و در جستجوى چيزى است كه او را
منتهاى آرزوى خويش قرار دهد و( او) همه چيزش بشود .
اينجا است كه اگر انسان خوب رهبرى نشود و خود از خود مراقبت نكند ,ارتباط و (
علاقه) او به اشياء به ( تعلق) و ( وابستگى) تغيير شكل مى دهد , ( وسيله) به ( هدف)
استحاله مى شود , ( رابطه) به صورت (بند) و (زنجير) در مىآيد , حركت و تلاش و آزادى
مبدل به توقف و رضايت و اسارت مى گردد .
اينست آن چيزى كه نبايستنى است و برخلاف نظام تكاملى جهان است و ازنوع نقص و نيستى
است نه كمال و هستى , و اينست آن چيزى كه آفت انسانو بيمارى خطرناك انسان است و
اينست آن چيزى كه قرآن و نهج البلاغه انسان را نسبت به آن هشدار مى دهند و اعلام
خطر مى كنند .
بدون شك اسلام , جهان مادى و زيست در آنرا , ولوبهزيستى در حد اعلا را , شايسته اين
كه كمال مطلوب انسان قرار گيردنمى داند , زيرا اولا در جهان بينى اسلامى جهان ابدى
و جاويدان , در دنبالاين جهان مىآيد كه سعادت و شقاوتش محصول كارهاى نيك و بد او در
اين جهان است و ثانيا مقام انسان و ارزشهاى عالى انسان برتر و بالاتر ازاينست كه
خويشتن را ( بسته) و اسير , و ( برده) ماديات اين جهان نمايد .
اينست كه على ( ع ) مكرر به اين مطلب اشاره مى كند كه دنيا خوب جائىاست اما براى
كسى كه بداند اين جا قرارگاه دائمى نيست , گذرگاه ومنزلگاه او است :
و لنعم دار ما لم يرض بها دارا (9).
خوب خانه اى است دنيا , اما براى كسى كه آن را خانه خود ( قرارگاه خود) نداند .
الدنيا دار مجاز لا دار قرار , فخذوا من ممركم لمقركم
(10).
دنيا خانه بين راه است نه خانه اصلى و قرارگاه دائمى .
از نظر مكتب هاى انسانى جاى هيچ گونه شك و ترديد نيست كه هر چيزى كه انسان را به
خود ببندد و در خود محو نمايد بر ضد شخصيت انسانى است زيرااو را راكد و منجمد مى
كند , سير تكامل انسان لايتناهى است و هر گونه توقفى و ركودى و ( بستگيى) بر ضد آن
است . ما هم در اين جهت بحثى نداريم يعنى اين مطلب را به صورت كلى مى پذيريم سخن در
دو مطلب ديگراست :
يكى اينكه آيا قرآن , و به پيروى قرآن نهج البلاغه , چنين بينشى دارد درباره روابط
انسان و جهان ؟ آيا واقعا آن چيزى كه قرآن محكوم مى كند علاقه به معنى (بستگى) و
كمال مطلوب قرار دادن است كه ركود است و توقف است و سكون است و نيستى است و بر ضد
حركت و تعالى و تكامل است ؟ آيا قرآن , مطلق علائق و عواطف دنيوى را در حدى كه به
شكل كمال مطلوب و نقطه توقف در نيايد محكوم نمى سازد ؟
ديگر اينكه اگر بنا باشد , بسته بودن به چيزى و كمال مطلوب قرار گرفتن چيزى ,
مستلزم اسارت و در بند قرار گرفتن انسان و در نتيجه ركود و انجماد او باشد چه فرقى
مى كند كه آن چيز مورد علاقه خدا باشد يا چيز ديگر؟
قرآن هر بستگى و بندگى را نفى كند و به هر نوع آزادى معنوى و انسانىدعوت كند , هرگز
بستگى به خدا و بندگى خدا را نفى نمى كند و به آزادى ازخدا براى كمال آزادى دعوت
نمى نمايد , بلكه بدون ترديد دعوت قرآن براساس آزادى از غير خدا و بندگى خدا , تمرد
از اطاعت غير او و تسليم دربرابر او , استوار است .
كلمه (لااله الاالله) كه پايه اساسى بناى اسلام است بر نفيى و اثباتى, سلبى و
ايجابى , كفرى و ايمانى , تمردى و تسليمى , استوار است : نفى وسلب و كفر و تمرد
نسبت به غير حق , و اثبات و ايجاب و ايمان و تسليم نسبت به ذات حق . شهادت اول
اسلام يك (نه) فقط نيست هم چنانكه تنها يك (آرى) نيست , تركيبى است از ( نه) و (
آرى).
اگر كمال انسانى و تكامل شخصيت انسانى ايجاب مى كند كه انسان از هرقيدى و هر اطاعتى
و هر تسليمى و هر بردگى رها و آزاد باشد و در مقابل همه چيز (عصيان) بورزد و
استقلال داشته باشد و هر (آرى) را نفى كند وبراى اينكه آزادى مطلق به دست آورد (نه)
محض باشد (آنچنان كه اگزيستان سياليسم مى گويد) چه فرق مى كند كه آن چيز خدا باشد
يا غير خدا ؟و اگر بنا است انسان اسارتى و اطاعتى و قيدى و تسليمى بپذيرد و در يك
نقطه توقف كند , باز هم چه فرق مى كند كه آن چيز خدا باشد يا غير خدا ؟
يا اينكه فرق است ميان ايده آل قرار گرفتن خدا و غير خدا , خدا تنها وجودى است كه
بندگى او عين آزادى است و در او گم شدن عين به خود آمدن وشخصيت واقعى خويش را باز
يافتن است اگر چنين است مبنا و ريشه و بنيادش چيست ؟ و چگونه مى توان آن را توجيه
كرد ؟
به عقيده ما در اينجا ما به يكى از درخشانترين و مترقى ترين معارف انسانى و اسلامى
مى رسيم . اينجا يكى از جاهايى است كه علو و عظمت منطق اسلام از يك طرف و حقارت و
كوچكى منطقهاى ديگر از طرف ديگر نمودارمى گردد . در فصول آينده پاسخ اين پرسش را
خواهيم يافت .
پىنوشتها:
1 - سوره سجده آيه 32 .
2 - سوره ملك آيه 3 .
3 - سوره روم آيه 20 .
4 - الدنيا مزرعه الاخره حديث نبوى .
5 - الاوان اليوم المضمار و غدا السباق نهج البلاغه
خطبه 28 .
6 - الدنيا . . . متجر اولياء الله نهج البلاغه ,
حكمت 131 .
7 - الدنيا . . . مسجد احباء الله نهج البلاغه ,
حكمت 131 .
8 - نهج البلاغه , كلمات قصار , حكمت 311 جمله هاى
بالا ضمن اين داستان آمده است .
9 - نهج البلاغه , خطبه 221 .
10 - نهج البلاغه , خطبه 201 .