زاهد و راهب
گفتيم اسلام به زهد دعوت , و رهبانيت را محكوم كرده است . زاهد وراهب هر دو از تنعم
و لذتگرائى دورى مى جويند ولى راهب از جامعه وتعهدات و مسؤوليتهاى اجتماعى مى گريزد
و آنها را جزء امور پست و مادى دنيائى مى شمارد و به صومعه و دير و دامن كوه پناه
مى برد , اما زاهد به جامعه و ملاكهاى آن و ايده هاى آن و مسؤوليتها و تعهدهاى آن
رو مىآورد ,زاهد و راهب هر دو آخر تگرايند , اما زاهد آخرتگراى جامعه گرا است وراهب
آخرت گراى جامعه گريز . در لذت گريزى نيز اين دو در يك حدنمى باشند . راهب سلامت و
نظافت و قوت و انتخاب همسر و توليد فرزند راتحقير مى كند , اما زاهد حفظ سلامت و
رعايت نظافت و برخوردارى از همسر وفرزند را جزء وظيفه مى شمارد , زاهد و راهب هر دو
تارك دنيايند اما دنيائى كه زاهد آن را رها مى كند سرگرم شدن به تنعم و تجمل و
تمتعات و اين امور را كمال مطلوب و نهايت آرزو دانستن است , ولى دنيائى كه راهب آن
را ترك مى كند كار , فعاليت و تعهد و مسؤوليت اجتماعى است , اينست كه زهد زاهد بر
خلاف رهبانيت راهب درمتن زندگى و در بطن روابط اجتماعى است و نه تنها با تعهد و
مسؤوليت اجتماعى و جامعه گرائى منافات ندارد بلكه وسيله بسيار مناسبى است براى خوب
از عهده مسؤوليتها بر آمدن .
تفاوت روش زاهد و راهب از دو جهان بينى مختلف ناشى مى شود , از نظر راهب , جهان
دنيا و آخرت دو جهان كاملا از يك ديگر جدا و بى ارتباط به يكديگرند , حساب سعادت
جهان دنيا نيز از حساب سعادت آخرت كاملا جدا است بلكه كاملا متضاد با يكديگرند و
غيرقابل جمع . طبعا كار موثر درسعادت دنيا نيز از كار موثر در سعادت آخرت مجزا است
, و به عبارت ديگر وسائل سعادت دنيا با وسائل سعادت آخرت مغاير و مباين است .امكان
ندارد يك كار و يك چيز هم وسيله سعادت دنيا باشد و هم وسيله سعادت آخرت .
ولى در جهان بينى زاهد , دنيا و آخرت به يكديگر پيوسته اند , دنيا مزرعه آخرت است ,
از نظر زاهد آنچه به زندگى اين جهان سامان مى بخشد و موجب رونق و صفا و امنيت و
آسايش آن مى گردد اينست كه ملاكهاى اخروى وآن جهانى وارد زندگى اين جهانى شود , و
آنچه مايه و پايه سعادت آن جهانى است اينست كه تعهدات و مسؤوليتهاى اين جهانى خوب
انجام شود و با ايمانو پاكى و طهارت و تقوا توام باشد .
حقيقت اينست كه فلسفه زهد زاهد و رهبانيت راهب كاملا مغاير يكديگراست . اساسا
رهبانيت تحريف و انحرافى است كه افراد بشر از روى جهالت يا اغراض سوء در زمينه
تعليمات زهد گرايانه انبياء ايجاد كرده اند .
اينك با توجه به متون تعليمات اسلامى فلسفه زهد را به مفهومى كه تشريح كرديم توضيح
مى دهيم .
زهد و ايثار
يكى از فلسفه هاى زهد ايثار است . اثره و ايثار هر دو از يك ريشه اند .اثره يعنى
خود را و منافع خود را بر ديگران مقدم داشتن , و به عبارت ديگر همه چيز را به خود
اختصاص دادن و ديگران را محروم ساختن . اما ايثار يعنى ديگران را بر خويش مقدم
داشتن و خود را براى آسايش ديگران به رنج افكندن .
زاهد از آن جهت ساده و بى تكلف و در كمال قناعت زندگى مى كند و برخود تنگ مى گيرد ,
تا ديگران را به آسايش برساند , او آنچه دارد به نيازمندان مى بخشد زيرا قلب حساس و
دل درد آشناى او آنگاه به نعمتهاى جهان دست مى يازد كه انسان نيازمندى نباشد , او
از اينكه نيازمندان را بخوراند و بپوشاند و به آنان آسايش برساند بيش از آن لذت مى
برد كه خود بخورد و بپوشد و استراحت كند . او محروميت و گرسنگى و رنج و درد را از
آن جهت تحمل مى كند كه ديگران برخوردار و سير و بى دردسر زندگى كنند .
ايثار از پرشكوهترين مظاهر جمال و جلال انسانيت است و تنها انسانهاى بسيار بزرگ به
اين قله شامخ صعود مى كنند .
قرآن كريم داستان ايثار على (ع ) و خاندان گراميش را در آيات پرشكوه خود در سوره هل
اتى منعكس كرده است على و زهراء و فرزندانشان آن چه در ميسور داشتند كه جز چند قرص
نان نبود با كمال نيازى كه بدان داشتند تنها و تنها به خاطر رضاى حق به مسكين و
يتيم و اسير بخشيدند , اين بودكه اين داستان در ملاء اعلى بازگو شد و آيه قرآن
درباره اش نازل گشت .
رسول اكرم وارد خانه دختر عزيزش حضرت زهرا شد , دستبندى از نقره دردست زهرا و پرده
اى بر در اتاق زهرا ديد , چهره كراهت نشان داد , زهراى مرضيه بلافاصله پرده و
دستبند را توسط قاصدى خدمت رسول اكرم (ص) ارسال داشت كه به مصرف نيازمندان برساند ,
چهره رسول اكرم (ص) از اين كه دخترش نكته را درك كرده و ديگران را بر خود مقدم
داشته شكفته گشت وفرمود : پدرش به فداى او باد .
شعار ( الجار ثم الدار ) رسم جارى خاندان على و زهرا بود .
على ( ع ) در خطبه ( المتقين) مى گويد :
( نفسه منه فى عناء و الناس منه فى راحه ) .
يعنى متقى كسى است كه خودش از ناحيه سختگيريهاى خودش در رنج است اما مردم از ناحيه
او در آسايشند .
قرآن كريم انصار مدينه را كه حتى در حال فقر برادران مهاجر خود راپذيرائى كردند
و آنان را بر خودشان مقدم داشتند چنين توصيف مى كند :
و يؤثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصه
يعنى ديگران را بر خود مقدم مى دارند هر چند فقير و نيازمند باشند .
بديهى است كه زهد بر مبناى ايثار در شرائط مختلف اجتماعى فرق مى كند ,در يك اجتماع
مرفه كمتر نياز به ايثار پيدا مى شود , و در يك اجتماعمحروم مانند اجتماع آنروز
مدينه بيشتر , و يكى از رازهاى تفاوت سيره رسول اكرم (ص) و على (ع) در اين جهت با
سائر ائمه اطهار همين است .
و به هر حال , زهد بر اساس فلسفه ايثار هيچگونه ربطى با رهبانيت وگريز از اجتماع
ندارد بلكه زائيده علائق و عواطف اجتماعى است و جلوه عاليترين احساسات انسان
دوستانه و موجب استحكام بيشتر پيوندهاى اجتماعىاست .
همدردى
همدردى و شركت عملى در غم مستمندان و محرومان يكى ديگر از ريشه ها وفلسفه هاى زهد
است .
مستمند و محروم آنگاه كه در كنار افرادى برخوردار و مرفه قرار مى گيردرنجش مضاعف مى
گردد , از طرفى رنج ناشى از تهيدستى و دستنارسى به ضروريات زندگى , و از طرف ديگر
رنج احساس تاخر و عقب ماندگى ازحريفان .
بشر بالطبع نمى تواند تحمل كند كه ديگران كه مزيتى بر او ندارند بخورندو بنوشند و
بپوشند و قهقهه مستانه بزنند و او تماشاچى باشد و نظاره كند .
آنجا كه اجتماع به دو نيم مى شود : برخوردار و محروم , مرد خدا احساس مسؤوليت مى
كند , در درجه اول كوشش مرد خدا اينست كه به تعبير اميرالمؤمنين (ع) وضع موجود مبنى
بر پر خورى ظالم و گرسنگى مظلوم را دگرگون سازد و اين پيمان خدا است كه با دانايان
امت(1) و در درجه دوم با ايثار و تقسيم آنچه در
اختيار دارد به ترميم وضع نابسامان مستمندان مى كوشد , اما همينكه مى بيند ( كشته
از بس كه فزون است كفن نتوان كرد) وقتى كه مى بيند عملا راه برخوردار كردن و رفع
نيازمنديهاى مستمندان مسدود است با همدردى و هم سطحى و شركت عملى در غم مستمندان
,بر زخمهاى دل مستمندان مرهم مى گذارد .
همدردى و شركت در غم ديگران مخصوصا در مورد پيشوايان امت كه چشمها به آنان دوخته
است اهميتبه سزائى دارد , على عليه السلام در دوره خلافت بيش از هر وقت ديگر
زاهدانه زندگى مى كرد . مى فرمود :
( ان الله فرض على ائمه العدل ان يقدروا انفسهم بضعفه الناس كيلا يتبيغ
بالفقير فقره ) ( 2 ) .
يعنى خداوند بر پيشوايان دادگر فرض كرده است كه زندگى خود را با طبقه ضعيف تطبيق
دهند كه رنج فقر , مستمندان را ناراحت نكند .
و هم آنحضرت مى فرمود :
( اقنع من نفسى بان يقال هذا اميرالمؤمنين و لا اشاركهم فى مكاره الدهر او اكون
اسوه لهم فى جشوبه العيش ) ( 3 ) .
آيا با عنوان و لقب اميرالمؤمنين كه روى من نهاده و مرا با آن خطاب مى كنند خودم را
قانع سازم و در سختى هاى روزگار با مؤمنين شركت نداشته باشم و يا در فقيرانه زندگى
كردن امام و پيشواى آنان نباشم ؟
و نيز در همان نامه مى فرمايد :
( . . . هيهات ان يغلبنى هواى و يقودنى جشعى الى تخير الاطعمه و لعل بالحجاز او
اليمامه من لا طمع له فى القرص و لا عهد له بالشبع او ابيت مبطانا و حولى بطون غرثى
و اكباد حرى ؟ ! ) .
چگونه ممكن است هواى نفس بر من غلبه كند و مرا به سوى انتخاب بهترين خوراكها بكشاند
. در صورتيكه شايد در حجاز يا يمامه افرادى يافت شوند كه اميد همين يك قرص نان را
هم ندارند و دير زمانى است كه شكمشان سير نشده است ,آيا سزاوار است شب را با سيرى
صبح كنم در صورتى كه در اطرافم شكمهاىگرسنه و جگرهاى سوزان قرار دارد ؟
على ( ع ) اگر شخص ديگرى را مى ديد كه اين اندازه بر خود تنگ مى گيرد او را مورد
مؤاخذه قرار مى داد , هنگامى كه با اعتراض رو برو مى شد كه پستو خودت چرا اين
اندازه بر خود تنگ مى گيرى ؟ جواب مى داد : من مانند شما نيستم , پيشوايان وظيفه
جداگانه اى دارند . چنان كه از گفتگوى آن حضرت با عاصم بن زياد حارثى پيدا است
(4) .
در جلد نهم بحار به نقل از كافى از اميرالمؤمنين ( ع ) روايت مى كند كه مى فرمود :
خداوند مرا پيشواى خلق قرار داده است و به همين سبب بر من فرض كرده است كه زندگى
خود را در خوراك و پوشاك در حد ضعيف ترين طبقات اجتماع قرار دهم تا از طرفى مايه
تسكين آلام فقير و از طرف ديگر سبب جلوگيرى ازطغيان غنى گردد
(5) .
در شرح احوال استاد الفقهاء وحيد به بهانى رضوان الله عليه مى نويسند :
كه روزى يكى از عروسهاى خود را مشاهده كرد كه پيراهنى الوان از نوع پارچه هائى كه
معمولا زنان اعيان و اشراف آنعصر مى پوشيدند به تن كرده است . فرزندشان ( مرحوم آقا
محمد اسماعيل شوهرآن خانم ) را مورد ملامت قرار دادند , او در جواب پدر اين آيه
قرآن راخواند :
قل من حرم زينه الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق ؟
يعنى ( بگو چه كسى زينت هائى كه خدا براى بندگانش آفريده و هم چنين روزيهاى پاكيزه
را تحريم كرده است ؟)
ايشان جواب دادند من نمى گويم خوب پوشيدن و خوب نوشيدن و از نعمتهاى الهى استفاده
كردن حرام است ,خير در اسلام چنين ممنوعيتهائى وجود ندارد , ولى يك مطلب ديگر هست و
آن اينكه ما و خانواده ما به اعتبار اينكه پيشواى دينى مردم هستيم وظيفه خاصى داريم
, خانواده هاى فقير وقتى كه اغنيا را مى بينند كه از همه چيز برخوردارند طبعا
ناراحت مى شوند , يگانه مايه تسكين آلامشان اينست كه خانواده ( آقا) در تيپ خودشان
هستند , اگر ما هم در زندگى به شكل تيپ اغنيا در آئيم اين يگانه مايه تسكين آلام هم
از ميان مى رود . ما كه قادر نيستيم عملا وضع موجود را تغيير دهيم لااقل از اين
مقدار همدردى مضايقه نكنيم) .
چنانكه به وضوح مى بينيم , زهدهاى ناشى از همدردى و شركت در غمخوارگى هم به يچوجه
با رهبانيت هم ريشگى ندارد , مبنى برگريز از اجتماع نيست بلكه راهى است براى تسكين
آلام اجتماع .
فلسفه ديگر زهد , آزادى و آزادگى است . ميان زهد و آزادگى پيوندى كه نو ناگسستنى
برقرار است .
نياز و احتياج , ملاك ( روبه مزاجى) است و بى نيازى ملاك ( آزادگى) . آزادگان جهان
كه سبكبارى و سبكبالى و قابليت تحرك و پرواز , اصيلترين آرزوى آنها است از آن جهت
زهد و قناعت را پيشه مى سازند كه نيازها را تقليل دهند و به نسبت تقليل نيازها
خويشتن را از قيد اسارت اشياء و اشخاص رها سازند .
زندگى انسان مانند هر جاندار ديگر يك سلسله شرائط طبيعى و ضرورى دارد كه از آنها
گريزى نيست , از قبيل هوا براى تنفس , زمين براى سكنى , نانبراى خوردن , آب براى
آشاميدن و جامه براى پوشيدن . انسان نمى تواند خودرا از قيد اين امور , و يك سلسله
امور ديگر مانند نور و حرارت , يكسره بى نياز و آزاد سازد و به اصطلاح حكما ( مكتفى
بذاته) گردد .
ولى يك سلسله نيازهاى ديگر هست كه طبيعى و ضرورى نيست , در طولحيات به وسيله خود
انسان يا عوامل تاريخى و اجتماعى بر او تحميل مى شود و آزاديش را از آنچه هست
محدودتر مى سازد .
جبرها و تحميل ها مادام كه به صورت يك نياز درونى در نيامده است مانند جبرها و
تحميلهاى سياسى , آنقدر خطرناك نيست , خطرناكترين جبرها و تحميلها و قيد و بندها
آنست كه به صورت يك نياز درونى در آيد و آدمى از درون خويش به زنجير كشيده شود .
مكانيسم اين نيازها كه منجر به ضعف و عجز و زبونى انسان مى گردد , ايناست كه انسان
براى اينكه به زندگى خويش رونق و صفا و جلا بخشد , به تنعمو تجمل رو مىآورد و براى
اينكه نيرومندتر و قدرتمندتر شود و از شرايط زندگى بهره مند گردد , در صدد تملك
اشياء برمىآيد , از طرف ديگر تدريجابه آنچه آنها را وسيله تنعم و تجمل و يا ابزار
قوت و قدرت خويش قرارداده خو مى گيرد و عادت مى كند و شيفته مى گردد و رشته هائى
نامرئى او را بهآن اشياء مى بندد و عاجز و زبون و ذليل آنها مى سازد , يعنى همان
چيزى كه مايه رونق و صفاى زندگيش شده بود شخصيت او را بى رونق مى كند و همان چيزى
كه وسيله كسب قدرت او در طبيعت شده بود در درون , او را ضعيف وعاجز و زبون مى سازد
و به صورت برده و بنده آن چيز در مىآورد .
گرايش انسان به زهد , ريشه اى در آزادمنشى اودارد , انسان بالفطره ميل به تصاحب و
تملك و بهره مندى از اشياء داردولى آنجا كه مى بينيد اشياء به همان نسبت كه در
بيرون , او را مقتدر ساخته , در درون , ضعيف و زبونش كرده و مملوك و برده خويش
ساخته است , در مقابل اين بردگى طغيان مى كند و نام اين طغيان ( زهد) است .
عرفا و شعراى ما از حريت و آزادى و آزادگى بسيار گفته اند حافظ خود را (غلام همت آن
مى داند كه در زير اين چرخ كبود از هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است) او در ميان همه
درختان , تنها به حال سرو رشك مى برد كه (از بار غم آزاد آمده است) منظور اين
بزرگان از آزادى , آزادى از قيدتعلق خاطر است , يعنى دلبستگى نداشتن , شيفته و
فريفته نبودن .
ولى آزادى و آزادگى چيزى بيشتر از دلبستگى نداشتن مى خواهد , رشته هائىكه آدمى را
وابسته و ذليل و ضعيف و عاجز و زبون مى سازد , تنها از ناحيه قلب و تعلقات قلبى
نيست , خوگيريهاى جسمى و روحى به شرائط اضافى ومصنوعى كه ابتداء براى زيباتر كردن و
رونق بخشيدن به زندگى و يا براىكسب قدرت و قوت بيشتر به وجود مىآيد و بعد به شكل يك
اعتياد (طبيعت ثانيه) مى گردد , هر چند مورد علاقه قلبى نباشد و بلكه مورد نفرت
باشد , رشته هاى قويترى براى اسارت انسان به شمار مى رود و بيش ازتعلقات قلبى ,
آدمى را زبون مى سازد .
عارف وارسته دل به دنيا نبسته اى را در نظر بگيريد كه عادت به چاى وسيگار و افيون
طبيعت ثانيه او شده است و تخلف از غذاهائى كه به آنهاعادت كرده موجب مرگ او مى شود
چنين شخصى چگونه مى تواند آزاد و آزاده زيست نمايد .
دلبستگى نداشتن شرط لازم آزادگى است اما شرط كافى نيست , عادت به حداقل برداشت از
نعمتها و پرهيز از عادت به برداشت زياد , شرط ديگر آزادگى است .
ابو سعيد خدرى كه از اكابر صحابه رسول خدا است , آنجا كه در مقامتوصيف حالات آن
حضرت بر مىآيد اولين جمله اى كه مى گويد , اينست :
( كان صلى الله عليه و آله خفيف المؤونه) .
يعنى رسول خدا كم خرج بود با اندك به سر مى برد , با مؤونه بسيار كم مى توانست
زندگى خود را ادامه دهد .
آيا اين فضيلت است كه كسى خفيف المؤونه باشد ؟ اگر صرفا از جنبه اقتصادى در نظر
بگيريم كه ثروت كمترى را مستهلك مى كند جواب اينست كه نه , و لااقل فضيلت مهمى نيست
.
ولى اگر موضوع را از جنبه معنوى , يعنى از جنبه حداكثر آزادى نسبت به قيود زندگى
مورد مطالعه قرار دهيم , جواب اينست : آرى فضيلت است ,فضيلت بزرگى هم هست , زيرا
تنها با احراز اين فضيلت است كه انسانمى تواند سبكبار و سبكبال زندگى كند , تحرك و
نشاط داشته باشد . آزادانه پرواز نمايد , در نبرد دائم زندگى سبك به پا خيزد.
منحصر به عادات فردى نيست , تقيد به عادات و رسوم عرفى در نشستن وبرخاستنها , در
رفت و آمدها , در معاشرتها , در لباس پوشيدنها و امثال اينها بار زندگى را سنگين و
آهنگ حركت را كند مى كند .
حركت در ميدان زندگى مانند شناورى در آب است هر چه وابستگى ها كمترباشد امكان
شناورى بيشتر است , وابستگيهاى زياد اين امكان را سلب و خطرغرق شدن پيش مىآورد .
اثيرالدين اخسيكتى مى گويد :
در شط حادثات برون آى از لباس
كاول برهنگى است كه شرط شناور است
فرخى يزدى مى گويد :
زعريانى ننالد مرد با تقوا كه عريانى
بود بهتر به شمشيرى كه از خودجوهرى دارد بابا طاهر رباعى دارد كه اگر چه به منظور
ديگرى گفته است ولى مناسب بحث ما است . مى گويد :
دلا راه تو پر خار و خسك بى
گذرگاه تو بر اوج فلك بى
گر از دستت برآيد پوست از تن
برآور تا كه بارت كمترك بى سعدى نيز داستانى در باب هفتم گلستان آورده است و اگر چه
هدف او نيزاز آن داستان چيز ديگر است ولى مناسب بحث ما است . مى گويد :
( توانگر زاده اى ديدم بر سر گور پدر نشسته , و با درويش بچه اى مناظره در
پيوسته كه صندوق تربت ما سنگين است و كتابه رنگين و فرش رخام انداخته و خشت فيروزه
در او ساخته , به گور پدرت چه ماند , خشتى دوفراهم آورده , و مشتى دو خاك بر آن
پاشيده . درويش پسر اين بشنيد وگفت : ( تا پدرت زير آن سنگهاى گران بر خود بجنبيده
باشد پدر من به بهشت رسيده بود) .
اينها همه تمثيلهائى است براى سبكبارى و سبكبالى كه شرط اساسى تحركهاو جنبشها و
جهشها است . جهشها و جنبشها و مبارزات سرسختانه و پيگير بوسيله افرادى صورت گرفته
كه عملا پاى بنديهاى كمترى داشته اند , يعنى به نوعى ( زاهد) بوده اند . گاندى با
روش زاهدانه خويش امپراتورى انگلستان را به زانو در آورد . يعقوب ليث صفار به قول
خودش نان و پيازرا رها نكرد كه توانست خليفه را به وحشت اندازد . در عصر ما , ويت
كنگ مديون آن چيزى است كه در اسلام ( خفت مؤونه) خوانده مى شود , يك ويت كنگ , قادر
است با مشتى برنج روزهاى متوالى در پناهگاهها به سربرد و با حريف نبرد كند .
كدام رهبر مذهبى يا سياسى است كه با ناز پروردگى منشا تحولى در جهان شده است و يا
كدام سر سلسله , قدرت را از خاندانى به خاندانى منتقل كرده است و لذت گرا بوده است
.
آزاد مرد جهان على بن ابى طالب عليه السلام از آن جهت به تمام معنى آزاد بود كه به
تمام معنى زاهد بود , على عليه السلام در نهج البلاغه به شعار ترك دنيا يعنى ترك
لذت گرائى به عنوان آزاد منشى زياد تكيه مى كند .
در يكى از كلمات قصار مى فرمايد :
الطمع رق موبد (6) .
طمع بردگى جاودان است . زهد عيسى بن مريم را چنين توصيف مى كند :
و لا طمع يذله (7) .
طمعى كه او را خوار و ذليل سازد در او نبود .
در جاى ديگر مى فرمايد :
( الدنيا دار ممر لا دار مقر و الناس فيها رجلان رجل باع فيها نفسه فاوبقه و رجل
اشترى نفسه فاعتقه ) (8)
يعنى دنيا گذرگاه است نه قرارگاه , و مردم در اين معبر و گذرگاه دودسته اند : برخى
خود را مى فروشند و برده مى سازند و خويشتن را تباه مى كنند. و برخى بر عكس ,
خويشتن را مى خرند و آزاد مى سازند .
از همه صريحتر و روشنتر بيان آن حضرت است در نامه اى كه به عثمان بن حنيف نوشته است
, در آخرين بخش آن نامه , دنياو لذات دنيا را مانند يك مخاطب ذى شعور طرف خطاب قرار
مى دهد و بازبان مخاطبه با دنياى راز زهد و فلسفه ترك لذتگرائى خويش را براى ماروشن
مى سازد . مى فرمايد :
( اليك عنى يا دنيا فحبلك على غاربك , قد انسلكت من مخالبك وافلت من
حبائلك ) .
. . . دور شو از من , افسارت را بر دوشت انداخته ام , از چنگالهاىدرنده تو خود را
رهانيده ام , و از دامهاى تو جسته ام . . .
( اعزبى عنى فو الله لا اذل لك فتستذلينى و لا اسلس لك فتقودينى ) . . . .
دور شو , به خداى سوگند كه رام تو و ذليل تو نخواهم شد كه هر جا بخواهىمرا به خوارى
به دنبال خود بكشى , و مهار خود را به دست تو نخواهم دادكه به هر سو بخواهى ببرى .
. .
آرى , زهد على شورشى است عليه زبونى در برابر لذتها , طغيانى است عليه عجز و ضعف در
برابر حاكميت ميلها , عصيان و سرپيچى است عليه بندگى دنيا و نعمتهاى دنيا .
پىنوشتها:
1 - نهج البلاغه , خطبه 207 .
2 - نهج البلاغه نامه 45 .
3 - نهج البلاغه , خطبه 207 .
4 - بحار , جلد 9 , چاپ تبريز صفحه 758 .
5 - . . . اخذ الله على العلماء ان لا يقاروا على
كظه ظالم و لا سغب مظلوم .
6 - كلمات قصار , حكمت 180 .
7 - خطبه 158 .
8 - كلمات قصار , حكمت 133 .