سكوت تلخ
سومين بخش از مسائل مربوط به خلافت كه در نهج البلاغه انعكاس يافته است مساله سكوت
و مداراى آن حضرت و فلسفه آن است .
مقصود از سكوت , ترك قيام و دست نزدن به شمشير است , و الا چنان كه قبلا گفته ايم ,
على از طرح دعوى خود و مطالبه آن و از تظلم در هر فرصت مناسب خوددارى نكرد .
على از اين سكوت به تلخى ياد مى كند و آنرا جانكاه و مرارتبار مى خواند:
( و اغضيت على القذى و شربت على الشجى و صبرت على اخذ الكظم وعلى امر من العلقم
) .
خار در چشمم بود و چشمها را بر هم نهادم , استخوان در گلويم گير كردهبود و نوشيدم ,
گلويم فشرده مى شد و تلختر از حنظل در كامم ريخته بود وصبر كردم .
سكوت على سكوتى حساب شده و منطقى بود نه صرفا ناشى از اضطرار وبيچارگى , يعنى او
از ميان دو كار بنا به مصلحت يكى را انتخاب كرد كه شاق تر و فرساينده تر بود ,براى
او آسان بود كه قيام كند و حداكثر آن بود كه بواسطه نداشتن يار وياور خودش و
فرزندانش شهيد شوند , شهادت آرزوى على بود و اتفاقا درهمين شرايط است كه جمله معروف
را ضمن ديگر سخنان خود به ابوسفيان فرمود:
( و الله لابن ابيطالب آنس بالموت من الطفل بثدى امه )
( 1 ) .
به خدا سوگند كه پسر ابوطالب مرگ را بيش از طفل پستان مادر را دوست مى دارد ,
على با اين بيان به ابوسفيان و ديگران فهماند كه سكوت من ازترس مرگ نيست , از آن
است كه قيام و شهادت در اين شرايط بر زياناسلام است نه به نفع آن .
على خود تصريح مى كند كه سكوت من حساب شده بود , من از دو راه آنرا كهبه مصلحت
نزديكتر بود انتخاب كردم:
( و طفقت ارتاى بين ان اصولبيد جذاء او اصبر على طخيه عمياء , يهرم فيها الكبير
و يشيب فيها الصغيرو يكدح فيها مؤمن حتى يلقى ربه , فرايت ان الصبر على هاتى احجى
فصبرت وفى العين قذى و فى الحلق شجى ) ( 2 ) .
در انديشه فرو رفتم كه در ميان دو راه كدام را برگزينم ؟ آيا با كوته دستى قيام كنم
يا بر تاريكيى كور صبر كنم , تاريكي اى كه بزرگسال در آن فرتوت مى شود و تازه سال
پير مى گردد و مؤمن در تلاشى سخت تا آخرين نفس واقع مى شود , ديدم صبر بر همين حالت
طاقت فرسا عاقلانه تر است پس صبركردم در حالي كه خارى در چشم و استخوانى در گلويم
بود .
اتحاد اسلامى
طبعا هر كسى مى خواهد بداند آنچه على درباره آن مى انديشيد , آنچه علىنمى خواست ,
آسيب ببيند , آنچه على آن اندازه برايش اهميت قائل بود كه چنان رنج جانكاه را تحمل
كرد چه بود ؟ حدسا بايد گفت آن چيز وحدت صفوف مسلمين و راه نيافتن تفرقه در آن است
, مسلمين قوت و قدرت خود را كه تازه داشتند به جهانيان نشان مى دادند مديون وحدت
صفوف و اتفاق كلمه خود بودند , موفقيت هاى محير العقول خود را در سالهاى بعد نيز از
بركت همين وحدت كلمه كسب كردند , على القاعده على به خاطر همين مصلحت , سكوت ومدارا
كرد .
اما مگر باور كردنى است كه جوانى سى و سه ساله دورنگرى و اخلاص را تا آنجا رسانده
باشد و تا آنحد بر نفس خويش مسلط و نسبت به اسلام وفا دارو متفانى باشد كه به خاطر
اسلام راهى را انتخاب كند كه پايانش محروميت و خرد شدن خود او است ؟ !
بلى باور كردنى است , شخصيت خارق العاده على در چنين مواقعى روشنمى گردد , تنها حدس
نيست على شخصا در اين موضوع بحث كرده و با كمال صراحت علت را كه جز علاقه به عدم
تفرقه ميان مسلمين نيست بيان كردهاست , مخصوصا در دوران خلافت خودش آنگاه كه طلحه و
زبير نقض بيعت كردند و فتنه داخلى ايجاد نمودند , على مكرروضع خود را بعد از پيغمبر
با اينها مقايسه مى كند و مى گويد من به خاطر پرهيز از تفرق كلمه مسلمين از حق مسلم
خودم چشم مى پوشيدم و اينان بااينكه به طوع و رغبت بيعت كردند بيعت خويش را نقض
كردند , و پرواى ايجاد اختلاف در ميان مسلمين را نداشتند .
ابن ابى الحديد در شرح خطبه 119 از عبدالله بن جناده نقل مى كند كه گفت :
( روزهاى اول خلافت على در حجاز بودم و آهنگ عراق داشتم , در مكه عمره بجا آوردم
و به مدينه آمدم , داخل مسجد پيغمبر شدم , مردم براى نمازاجتماع كردند , على در
حالي كه شمشير خويش را حمايل كرده بود بيرون آمد وخطابه اى ايراد كرد . در آن خطابه
پس از حمد و ثناى الهى و درود برپيامبر خدا چنين فرمود : پس از وفات رسول خدا ما
خاندان باور نمى كرديمكه امت در حق ما طمع كند اما آنچه انتظار نمى رفت واقع شد ,
حق ما راغصب كردند و ما در رديف توده بازارى قرار گرفتيم , چشمهايى از ماگريست و
ناراحتى ها به وجود آمد و ايم الله لولا مخافه الفرقه بينالمسلمين و ان يعود الكفر
و يبور الدين لكنا على غير ما كنا لهم عليه .
به خدا سوگند اگر بيم وقوع تفرقه ميان مسلمين و بازگشت كفر و تباهىدين نبود رفتار
ما با آنان طور ديگر بود .
آنگاه سخن را درباره طلحه و زبير ادامه داد و فرمود اين دو نفر با منبيعت كردند ولى
بعد بيعت خويش را نقض كردند , عايشه را برداشته باخود به بصره بردند تا جماعت شما
مسلمين را متفرق سازند .
ايضا از كلبى نقل مى كند :
على قبل از آنكه به سوى بصره برود در يك خطبه فرمود : قريش پس ازرسول خدا حق ما
را از ما گرفت و به خود اختصاص داد . فرايت ان الصبرعلى ذلك افضل من تفريق كلمه
المسلمين و سفك دمائهم و الناس حديثوا عهد بالاسلام و الدين يمخض مخض الوطب يفسده
ادنى وهن و يعكسه اقل خلق .
ديدم صبر از تفرق كلمه مسلمين و ريختن خونشان بهتر است , مردم تازهمسلمانند و دين
مانند مشكى كه تكان داده مى شود كوچكترين سستى آنرا تباهمى كند و كوچكترين فردى
آنرا وارونه مى نمايد . آنگاه فرمود چه مى شود طلحهو زبير را ؟ خوب بود سالى و
لااقل چند ماهى صبر مى كردند و حكومت مرامى ديدند آنگاه تصميم مى گرفتند , اما آنان
طاقت نياوردند و عليه
من شوريدند و در امرى كه خداوند حقى براى آنها قرار نداده با من به كش مكش پرداختند
.
ابن ابى الحديد در شرح خطبه شقشقيه نقل مى كند :
در داستان شورا چون عباس مى دانست كه نتيجه چيست از على خواست كه درجلسه شركت
نكند اما على با اينكه نظر عباس را از لحاظ نتيجه تاييدمى كرد پيشنهاد را نپذيرفت ,
و عذرش اين بود انى اكره الخلاف مناختلاف را دوست نمى دارم , عباس گفت اذا ترى ما
تكره يعنى بنابراين باآنچه دوست ندارى مواجه خواهى شد .
در جلد دوم ذيل خطبه 65 نقل مى كند :
يكى از فرزندان ابولهب اشعارى مبتنى بر فضيلت و ذيحق بودن على و برذم مخالفانش سرود
, على او را از سرودن اين گونه اشعار كه در واقع نوعىتحريك و شعار بود نهى كرد و
فرمود : سلامه الدين احب الينا من غيره براى ما سلامت اسلام و اينكه اساس اسلام
باقى بماند از هر چيز ديگرمحبوبتر و با ارجتر است .
از همه بالاتر و صريحتر در خود نهج البلاغه آمده است . در سه مورد ازنهج البلاغه
اين تصريح ديده مى شود :
1 - در جواب ابوسفيان آنگاه كه آمد و مى خواست تحت عنوان حمايت ازعلى ( ع ) فتنه به
پا كند فرمود :
( شقوا امواج الفتن بسفن النجاه و عرجوا عن طريق المنافره وضعوا عنتيجان
المفاخره ) ( 3 ) .
امواج درياى فتنه را با كشتيهاى نجات بشكافيد , از راه خلاف و تفرقهدورى گزينيد و
نشانه هاى تفاخر بر يكديگر را از سر بر زمين نهيد .
2 - در شوراى 6 نفرى پس از تعيين و انتخاب عثمان از طرف عبدالرحمنبن عوف فرمود :
( قد علمتم انى احق الناس بها من غيرى و و الله لاسلمن ما سلمت امور المسلمين و
لم يكن فيها جور الا على خاصه ) ( 4 ) .
شما خود مى دانيد من از همه براى خلافت شايسته ترم به خدا سوگند مادامي كه كار
مسلمين رو به راه باشد و تنها بر من جور و جفا شده باشد مخالفتىنخواهم كرد . 3 -
آنگاه كه مالك اشتر از طرف على (ع) نامزد حكومت مصر شدآنحضرت نامه اى براى مردم مصر
نوشت (اين نامه غير از دستور العمل مطولىاست كه معروف است) در آن نامه جريان صدر
اسلام را نقل مى كند تا آنجاكه مى فرمايد :
فامسكت يدى حتى رايت راجعه الناس قد رجعت عن الاسلام يدعون الى محقدين محمد (ص)
فخشيت ان لم انصر الاسلام و اهله ارى فيه ثلما او هدما تكون المصيبه به على اعظم من
فوت ولايتكم التى انما هى متاع ايام قلائل (5) .
من اول دستم را پس كشيدم تا آنكه ديدم گروهى از مردم از اسلام برگشتند( مرتد شدند
اهل رده ) و مردم را به محو دين محمد دعوت مى كنند , ترسيدم كه اگردر اين لحظات
حساس اسلام و مسلمين را يارى نكنم خرابى يا شكافى در اساساسلام خواهم ديد كه مصيبت
آن بر من از مصيبت از دست رفتن چند روزهخلافت بسى بيشتر است .
دو موقف ممتاز
على ( ع ) در كلمات خود به دو موقف خطير در دو مورد اشاره مى كند وموقف خود را در
اين دو مورد , ممتاز و منحصر به فرد مى خواند يعنى او درهر يك از اين دو مورد خطير
تصميمى گرفته كه كمتر كسى در جهان در چنانشرائطى مى تواند چنان تصميمى بگيرد . على
در يكى از اين دو مورد حساسسكوت كرده است و در ديگرى قيام , سكوتى شكوهمند و قيامى
شكوهمندتر ,موقف سكوت على همين است كه شرح داديم .
سكوت و مدارا در برخى شرائط بيش از قيامهاى خونين نيرو و قدرت تملك نفس مى خواهد .
مردى را در نظر بگيريد كه مجسمه شجاعت و شهامت و غيرت است , هرگز به دشمن پشت نكرده
و پشت دلاوران از بيمش مى لرزد , اوضاع واحوالى پيش مىآيد كه مردمى سياست پيشه از
موقع حساس استفاده مى كنند وكار را بر او تنگ مى گيرند تا آنجا كه همسر بسيار عزيزش
مورد اهانت قرار مى گيرد و او خشمگين وارد خانه مى شود و با جمله هائى كه كوه را از
جا مى كند شوهر غيور خود را موردعتاب قرار مى دهد و مى گويد :
پسر ابو طالب چرا به گوشه خانه خزيده اى ؟ تو همانى كه شجاعان از بيمتو خواب
نداشتند اكنون در برابر مردمى ضعيف سستى نشان مى دهى , اي كاش مرده بودم و چنين
روزى را نمى ديدم .
على خشمگين از ماجراها از طرف همسرى كه بى نهايت او را عزيز مى دارداين چنين
تهييج مى شود , اين چه قدرتى است كه على را از جا نمى كند , پس از استماع سخنان
زهرا با نرمى او را آرام مى كند كه : نه , من فرقىنكرده ام , من همانم كه بودم ,
مصلحت چيز ديگر است تا آنجا كه زهرا راقانع مى كند و از زبان زهرا مى شنود : حسبى
الله و نعم الوكيل .
ابن ابى الحديد در ذيل خطبه 215 اين داستان معروف را نقل مى كند :
روزى فاطمه سلام الله عليها على (ع) را دعوت به قيام مى كرد , در همين حال فرياد
موذن بلند شد كه اشهد ان محمد رسول الله على (ع) به زهرافرمود آيا دوست دارى اين
فرياد خاموش شود ؟ فرمود : نه , فرمود سخن منجز اين نيست .
اما قيام شكوهمند و منحصر به فرد على كه به آن مى بالد و مى گويد احدىديگر جرات
چنين كارى را نداشت . قيام در برابر خوارج بود .
( فانا فقات عين الفتنه و لم يكن ليجترا عليها احد غيرى بعد ان ماجغيه بها و
اشتد كلبها ) .
تنها من بودم كه چشم اين فتنه را در آوردم , احدى غير از من جرات برچنين اقدامى
نداشت , هنگامى دست به چنين اقدامى زدم كه موج تاريكى وشبهه ناكى آن بالا گرفته
هارى آن فزونى يافته بود .
تقواى ظاهرى خوارج طورى بود كه هر مؤمن نافذ الايمانى را به ترديد وامى داشت ,
جوى تاريك و مبهم , و فضائى پر از شك و دو دلى به وجود آمدهبود . آنان دوازده هزار
نفر بودند كه از سجده زياد پيشانيشان و سرزانوهاشان پينه بسته بود , زاهدانه مى
خوردند و زاهدانه مى پوشيدند وزاهدانه زندگى مى كردند . زبانشان همواره به ذكر خدا
جارى بود , اما روحاسلام را نمى شناختند و ثقافت اسلامى نداشتند , همه كسريها را با
فشار برروى ركوع و سجود مى خواستند جبران كنند . تنگ نظر , ظاهر پرست , جاهل وجامد
بودند و سدى بزرگ در برابر اسلام .
على به عنوان يك افتخار بزرگ مى فرمايد : اين من بودم كه خطر بزرگى راكه از ناحيه
اين خشكه مقدسان متوجه شده بود درك كردم , پيشاني هاى پينه بسته اينها و جامه هاى
زاهدانه و زبانهاى دائم الذكرشان نتوانست چشم بصيرت مرا كور كند , من بودم كه
دانستم اگر اينها پا بگيرند چنان اسلامرا به جمود و تقشر و تحجر و ظاهر گرائى
خواهند كشاند كه ديگر كمر اسلام راست نشود .
آرى اين افتخار تنها نصيب پسر ابوطالب شد , كدام روح نيرومند است كه در مقابل قيافه
هاى آنچنان حق به جانب تكان نخورد ؟ و كدام بازو است كه براى فرود آمدن بر فرق
اينها بالا رود و نلرزد ؟ !
پىنوشتها:
1 - نهج البلاغه , خطبه 5 .
2 - نهج البلاغه , خطبه 3 .
3 - نهج البلاغه , خطبه 5 .
4 - نهج البلاغه , خطبه 72 .
5 - نامه 62 .