جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه
ابن ابى الحديد
جلد ۶
ترجمه و تحشيه : دكتر محمود
مهدوى دامغانى
- ۳ -
اختلاف نظر درباره ايمان
ابوطالب
مردم درباره ايمان ابوطالب اختلاف دارند.
اماميه و بيشتر زيديه معتقدند كه ابوطالب مسلمان مرده است . برخى از
مشايخ معتزلى ما هم همين عقيده را دارند كه شيخ ابوالقاسم بلخى و
ابوجعفر اسكافى و كسانى ديگر از ايشانند.
بيشتر مردم و اهل حديث و عموم مشايخ بصرى ما و ديگران معتقدند كه او بر
دين قوم خود مرده است ، و در اين باره حديث مشهور را نقل مى كنند كه
پيامبر صلى الله عليه و آله هنگام مرگ ابوطالب به او فرمود: اى عموجان
كلمه اى بگو كه من خود در پيشگاه خداوند براى تو در آن مورد گواهى دهم
. گفت : اگر نه اين است كه عرب خواهند گفت ابوطالب هنگام مرگ بى تابى
كرد چشمت را با گفتن آن روشن مى كردم .
و روايت شده است كه ابوطالب گفته است من بر آيين مشايخ هستم .
و نقل شده است كه او گفته است من بر آيين عبد المطلب هستم و چيزهايى
ديگر هم گفته شده است .
بسيارى از محدثان روايت كرده اند كه اين گفتار خداوند متعال كه مى
فرمايد:
پيامبر صلى الله عليه و آله و مومنانى را كه با
اويند نسزد كه براى مشركان هر چند خويشاوند باشند آمرزش خواهى كنند. پس
از اينكه براى آنكه روشن شده است كه ايشان دوزخى هستند، و آمرزش خواهى
ابراهيم براى پدرش فقط به سبب وعده اى بود كه به او داده بود و چون
براى او روشن شد كه وى دشمن خداوند است ، از او بيزارى جست ...
(43) در مورد ابوطالب نازل شده است زيرا پيامبر صلى
الله عليه و آله پس از مرگ ابوطالب براى او آمرزش خواهى فرموده بود.
و نيز روايت كرده اند كه اين گفتار خداوند كه فرموده است :
همانا كه تو نمى توانى هر كه را دوست مى دارى
هدايت كنى .
(44) درباره ابوطالب نازل شده است .
و روايت كرده اند كه على عليه السلام پس از مرگ ابوطالب به حضور پيامبر
صلى الله عليه و آله آمد و عرض كرد كه عموى گمراهت درگذشت ، در مورد او
چه فرمان مى دهى ؟
و نيز اينچنين حجت آورده اند كه هيچكس نقل نكرده كه ابوطالب را در حال
نماز ديده باشد و نماز چيزى است كه فرق ميان مسلمان و كافر را روشن مى
كند. همچنين مى گويند على و جعفر چيزى از ميراث ابوطالب نگرفتند. از
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روايت مى كنند كه فرموده است :
خداوند به من وعده فرموده است كه به سبب آنچه
ابوطالب در حق من انجام داده است از عذابش بكاهد و او بر كرانه آتش است
. همچنين روايت مى كنند كه به پيامبر صلى الله عليه و آله گفته
شد چه خوب است براى پدر و مادر خويش آمرزش خواهى كنى ، فرمود:
اگر قرار باشد براى آن دو آمرزش خواهى كنم ، بى
شك براى ابوطالب آمرزش خواهى مى كردم كه او براى من نيكيهايى انجام
داده است كه آن دو انجام نداده اند، و همانا كه عبد الله و آمنه و
ابوطالب سنگريزه هايى از سنگريزه هاى دوزخند.
(45).
اما كسانى كه پنداشته اند ابوطالب مسلمان بوده است برخلاف اين روايت مى
كنند و خبرى را به امير المومنين عليه السلام اسناد مى دهند كه گفته
است ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرموده است : جبرئيل عليه
السلام به من فرمود خداوند شفاعت ترا در شش مورد مى پذيرد؛ شكمى كه ترا
حمل كرده و او آمنه دختر وهب است ، و پشتى كه ترا بر خود داشته و او
عبد الله پسر عبد المطلب است ، و دامنى كه ترا كفالت كرده و او ابوطالب
است ، و خانه اى كه ترا پناه داده و او عبد المطلب است ، و برادرى كه
در دوره جاهلى داشتى ، و پستانى كه ترا شير داده است او حليمه دختر ابو
ذويب است ؛ گفته شد: اى رسول خدا آن برادرت چه كار پسنديده داشت ؟
فرمود بخشنده بود، خوراك و نعمت به ديگران ارزانى مى داشت .
مى گويم : از نقيب ابو جعفر يحيى بن ابى زيد به هنگامى كه اين خبر را
پيش او مى خواندم پرسيدم كه آيا پيامبر صلى الله عليه و آله را در
دوره جاهلى برادرى پدرى يا مادرى يا پدر و مادرى بوده است ؟ گفت : نه .
منظور از برادرى ، دوستى و محبت است . گفتم : او كه خطاب برادرى به او
شده كه بوده است ؟ گفت : نمى دانم .
همچنين مى گويند: همگان از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كنند كه
فرموده است ما از پشتهاى پاكيزه به شكمهاى پاك منتقل شده ايم ، و با
توجه به اين سخن واجب است كه همه نياكان آن حضرت از شرك پاك باشند كه
اگر بت پرست مى بودند، پاك بودند.
و مى گويند: آنچه در قرآن درباره ابراهيم و پدرش آرزو اينكه او مشركى
گمراه بوده ، آمده است در مذهب ما زيانى نمى زند، زيرا آزر عموى
ابراهيم بوده و پدرش تارخ بن ناحور است . وانگهى در قرآن از عمو گاهى
به پدر نام برده است شده است ، آنچنان كه فرموده است :
آيا حضور داشتيد هنگامى كه يعقوب را مرگ فرا
رسيد و هنگامى كه به پسرانش گفت : چه چيزى را پس از من پرستش و عبادت
خواهيد كرد؟ گفتند: خداى ترا و خداى پدرانت ابراهيم و اسماعيل را در
زمره پدران و نياكان بر شمرده است و حال آنكه و از نياكان يعقوب نيست ،
بلكه عموى اوست .
مى گويد (ابن ابى الحديد): اين احتجاج در نظر من سست است ، زيرا مراد
از گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرموده است : از پشتهاى پاكيزه
به ارحام پاك منتقل شده ايم مقصود پاك دانستن نياكان پدرى و مادرى از
زنا و ازدواج حرام است نه چيز ديگر، و اين مقتضى سياق سخن است ، زيرا
عرب در اين مورد و اينكه در نسب كسى يا ازدواج او شبهه اى باشد بر
يكديگر خرده مى گرفتند. و اينكه گفته اند اگر بت پرست مى بودند طاهر
نبودند صحيح نيست و به آنان گفته مى شود چرا چنين مى گوييد كه اگر بت
پرست مى بودند پشت و نسب ايشان ظاهر نمى بود كه اين دو با يكديگر
منافاتى ندارد. اگر پيامبر صلى الله عليه و آله آنچه را كه ايشان مى
پندارند اراده فرموده بود سخن از اصلاب و ارحام نمى آورد، بلكه به جاى
آن از عقايد سخن مى آورد. وانگهى عذرى هم كه در مورد ابراهيم و پدرش
آورده اند در مورد ابوطالب صحيح نيست ، زيرا او هم عموى پيامبر صلى
الله عليه و آله است و پدر آن حضرت نيست و هنگامى كه در نظر آنان مشرك
بودن عمو يعنى آزر جايز باشد، اين سخن آنان در مورد اسلام ابوطالب نمى
تواند حجت باشد.
همچنين در مورد مسلمانى نياكان به روايتى كه از جعفر بن محمد عليه
السلام رسيده است حجت مى آوردند كه فرموده است : خداوند عبد المطلب را
روز قيامت در حالى مبعوث مى فرمايد. كه بر او چهره و پرتو پيامبران و
فره پادشاهان است .
(46)
روايت شده است كه عباس بن عبد المطلب در مدينه از پيامبر صلى الله عليه
و آله پرسيده : درباره ابوطالب چه اميدى دارى ؟ فرمود: از خداوند عزوجل
براى او همه خيرها را اميد دارم .
و روايت شده است كه يكى از رجال شيعه كه ابن بن محمود است
(47) براى على بن موسى الرضا عليه السلام نوشت : فدايت
گردم من در اسلام ابوطالب شك كرده ام ؛ حضرت رضا براى او نوشت : هر كس
با رسول خدا صلى الله عليه و آله ستيز ورزد آن هم پس از آنكه هدايت
براى او روشن شود و راهى غير از راه مومنان را پيروى كند...
(48) تا آخر آيه و پس از آن نوشت : اگر تو به ايمان
ابوطالب اقرار نداشته باشى ، سرانجامت به سوى آتش است .
همچنين از محمد بن على الباقر عليه السلام روايت شده است كه چون از
ايشان درباره آنچه مردم مى گويند كه ابوطالب بر كرانه آتش است پرسيدند،
فرمود: اگر ايمان ابوطالب سپس فرمود: مگر نيم دانيد كه امير المومنين
عليه السلام در زنده بودن خود فرمان مى داد همه ساله به نيابت از عبد
الله و ابوطالب حج بگزارند و سپس در وصيت نامه خود هم وصيت فرمود كه از
سوى آنان حج گزارده شود.
(49).
و روايت شده است ككه سال فتح مكه ابوبكر دست . پدرش ابوقحافه را كه
پيرى فرتوت و نابينا بود گرفته بود و در پى به حضور پيامبر صلى الله
عليه و آله مى آورد، پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: چه خوب
بود اين پيرمرد را به حال خود مى گذاشتى تا ما پيش او بياييم . گفت :
اى رسول خدا خواستم با اين كار خداوند او را پاداش دهد، همانا سوگند به
كسى كه ترا به حق مبعوث فرموده است من از اسلام عمويت ابوطالب بيشتر
شاد شدم تا اسلام پدرم كه مى دانستم مايه روشنى تو است . فرمود: آرى ،
راست مى گويى .
و روايت شده است كه از على بن حسين عليه السلام در اين مورد پرسيدند.
فرمود: جاى بسى شگفتى است كه چنين سوالى مى كنيد - زيرا خداوند نهى
فرموده است كه پيامبر صلى الله عليه و آله زن مسلمانى را به همسرى شوهر
كافر باقى بدارد و فاطمه دختر اسد از زنان پيشگام در مسلمانى است و تا
هنگامى كه ابوطالب در گذشت او همچنان همسرش بود.
گروهى از زيد به روايت مى كنند كه محدثان حديثى را كه به ابو رافع برده
آزاد كرده پيامبر صلى الله عليه و آله اسناد داده اند كه مى گفته است :
در مكه خودم شنيدم ابوطالب مى گفت : محمد برادر زاده ام برايم نقل كرد
كه مى گفته است : در مكه خودم شنيدم ابوطالب مى گفت : محمد برادرزاده
ام برايم نقل كرده اند كه مى گفته است : در مكه خودم شنيدم ابوطالب مى
گفت : محمد برادر زاده ام برايم نقل كرد كه خدايش او را با فرمان به
رعايت پيوند خويشاوندى گسيل فرموده است و محمد در نظر من راستگوى امين
است .
گروهى گفته اند اين گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرموده است :
من و كفالت كننده يتيم چون اين دو انگشت من در بهشتيم منظورش از كفالت
كننده يتيم ، ابوطالب است .
اماميه مى گويند آنچه كه عامه روايت كرده اند كه على عليه السلام و
جعفر از ميراث ابوطالب چيزى نگرفته اند حديث مجعولى است و مذهب اهل بيت
برخلاف آن است . به عقيده ايشان مسلمان از كافر ارث مى برد ولى كافر از
مسلمان ارث نمى برد، هر چند از نظر نسب نزديكترين درجه را داشته باشند.
و گفته اند ما هم به موجب همين سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله كه
فرموده است ميان اهل دو دين ميراث بردن نيست حكم مى كنيم كه توارث باب
تفاعل است ، و ظاهرش اين است كه براى هر دو طرف است ولى در ميراث
اينچنين نيست و ما حكم مى كنيم كه فقط يك طرف يعنى طرفى كه مسلمان است
، ارث مى برد نه اينكه هر دو از يكديگر ارث مى برند.
گويند: از سوى ديگر محبت پيامبر صلى الله عليه و آله به ابوطالب چيزى
معلوم و مشهور است و اگر ابوطالب كافر مى بود، محبت نسبت به او براى
پيامبر صلى الله عليه و آله روا نبود، كه خداوند متعال فرموده است :
هرگز قومى را كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده اند چنان نخواهى يافت
كه نسبت به كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مى كنند دوستى ورزند...
(50) تا آخر آيه .
گويند: و اين حديثى مشهور و متواتر است كه پيامبر صلى الله عليه و آله
به عقيل فرموده است : من ترا دو گونه دوست مى دارم ، يكى دوستى خودم
نسبت به تو و ديگر دوستى به سبب آنكه پدرت ترا دوست مى داشت
(51)
گويند: خطبه نكاح مشهورى كه ابوطالب به هنگام ازدواج محمد صلى الله
عليه و آله و خديجه ايراد كرده است چنين است : سپاس خداوندى را كه ما
را از ذريه ابراهيم و نسل اسماعيل قرار داده است و براى ما سرزمينى
محترم و خانه اى كه بر آن حج مى گزارند معين فرموده است و ما را حاكمان
بر مردم قرار داده است . و سپس همانا محمد بن عبد الله برادر زاده ام
جوانى است كه هيچ جوانمردى از قريش با او سنجيده نمى شود مگر اينكه
محمد از لحاظ نيكى و فضيلت و خرد و دور انديشى و انديشه بر او برترى
دارد؛ هر چند از لحاظ مال تهى دست است . و مال سايه از ميان رونده و
عاريتى است كه باز گرفته مى شود. اينك او را به خديجه دختر خويلد رغبتى
است و در خديجه هم چنين رغبتى موجود است و هر كابين كه دوست داشته
باشيد بر عهده من است و به خدا سوگند كه براى محمد از اين پس خبرى شايع
و كارى بس بزرگ خواهد بود.
گويند: آيا ابوطالب را چنان مى بينى كه با آنكه از خبر شايع و كار بس
گران محمد صلى الله عليه و آله از پيش آگاه بوده است و خود از خردمندان
است باز ممكن است با او ستيز و او را تكذيب كند، اين كارى نادرست از
لحاظ عقلهاست .
گويند: و از ابو عبدالله جعفر بن محمد عليه السلام روايت است كه پيامبر
صلى الله عليه و آله فرموده است : اصحاب كهف ايمان خود را پوشيده و كفر
را آشكار مى داشتند، خداوند پاداش ايشان را دو چندان داد؛ ابوطالب هم
ايمان خويش را پوشيده و كفر را آشكار مى داشت خدايش پاداش او را دو
چندان ارزانى خواهد داشت .
(52)
و در حديث مشهور آمده است كه جبرئيل عليه السلام در شبى كه ابوطالب
رحلت كرد به پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: از مكه بيرون رو كه
ياورت در گذشت .
گويند: حديث كرانه آتش را همه مردم فقط از يك شخص روايت كرده اند و او
هم مغيره بن شعبه است و دشمنى و كينه او با بنى هاشم و به ويژه با على
عليه السلام مشهور و معلوم است و داستان فسق او پوشيده نيست .
گويند: و رواياتى با سندهاى فراوان كه بعضى به عباس بن عبد المطلب و
بعضى به ابوبكر بن ابى قحاقه مى رسد نقل شده است كه ابوطالب نمرده است
تا آنكه لا اله الا اللّه ، محمد رسول الله گفته است . و اين خبر هم
مشهور است كه ابوطالب هنگام مرگ سخنى آهسته مى گفته است ، عباس گوش
خود را نزديك او برده و گوش داده است و سپس سر خود را بلند كرده و به
پيامبر صلى الله عليه و آله گفته است ، اى برادر زاده ! به خدا سوگند
عمويت كلمه توحيد گفت ولى صدايش ضعيف تر از آن است كه به تو برسد.
و از على عليه السلام روايت شده كه گفته است : ابوطالب نمرد تا آنكه
پيامبر صلى الله عليه و آله را از خود راضى كرد.
اماميه مى گويند: اشعار ابوطالب هم دلالت بر آن دارد كه مسلمان بوده
است و هرگاه كلامى متضمن اقرار به اسلام باشد فرقى ندارد كه نظم باشد
يا نثر، مگر نمى بينى اگر مردى يهودى ميان گروهى از مسلمانان شعرى
بالبداهه بسرايد كه متضمن اقرار او به پيامبر محمد صلى الله عليه و آله
باشد حكم مى كنيم كه مسلمان است ، همانگونه كه به نثر بگويد اشهد ان
محمدا رسول الله ، از جمله اشعار ابوطالب اين شعر اوست :
آنان كار بزرگى را از ما اميد دارند كه براى رسيدن به آن ضربه هاى
شمشير و نيزه زدن با نيزه هاى استوار لازم است ، گويا اميد دارند كه ما
براى كشته شدن محمد سخاوت ورزيم و نيزه هاى گندم گون بر افراشته به خون
آغشته نشود، سوگند به خانه خدا كه دروغ مى گوييد مگر آنكه جمجمه هايى
را بشكافى و ميان حطيم و زمزم در افتد...
و از اشعار ابوطالب كه در موضوع صحيفه اى كه قريش در مورد قطع رابطه با
بنى هاشم نوشتند سروده است ابيات زير است :
آيا نمى دانيد كه ما محمد را پيامبرى همچو موسى يافته ايم كه نامش در
كتابهاى پيشين آمده است و ميان بندگان بر او محبتى است و در كسى كه
خداوندش به محبت مخصوص فرموده است هيچ ستمى نيست ...
تا آنجا كه مى گويد:
و ما هرگز از جنگ خسته نمى شويم مگر آنكه جنگ از ما خسته شود و هرگز از
پيش آمدن مصيبتها گله نمى گزاريم ...
و در همين مورد ابيات زير را هم سروده است :
خيالهاى خود را درباره محمد به سفلگى آلوده مكنيد و فرمان گمراهان تيره
بخت را پيروى مكنيد. آرزو دارد كه او را بكشيد و حال آنكه اين آرزوى
شما همچون خوابهاى شخص خفته است و به خدا سوگند او را نخواهيد كشت مگر
جدا شدن و خراشيدن جمجمه ها و چهره ها را ببينيد... - تا آنجا كه مى
گويد پيامبرى كه او را از پيشگاه پروردگارش وحى مى رسد و هر كس بگويد
نه ، دندان ندامت بر هم خواهد فشرد.
(53)
ديگر از اشعار او ابياتى است كه در مورد شكنجه عثمان بن مظعون سروده
است و به پاس او خشم گرفته و چنين گفته است :
آيا از ياد كردن روزگار بى امان افسرده شده اى و همچون شخص اندوهگين
گريه مى كنى يا از ياد كردن مردمى سفله و فرومايه كه آن كسى را كه به
دين فرا مى خواند در پرده ستم فرو مى گيرند، خداى جمع شما را زبون كناد
مگر نمى بينيد كه ما براى عثمان بن مظعون خشمگين شده ايم ... تا آنجا
كه مى گويد - يا آنكه به كتاب شگفتى كه بر پيامبرى كه همچون موسى يا
يونس است نازل شده است ايمان آوريد.
(54)
و گويند: روايت شده است كه ابوجهل بن هشام هنگامى كه پيامبر صلى الله
عليه و آله در سجده بود سنگى برداشت و قصد كرد آن را بر سر پيامبر صلى
الله عليه و آله بكوبد. سنگ بر دستش چسبيد و نتوانست قصد خود را انجام
دهد.
(55) ابوطالب در اين باره ضمن ابيات ديگرى چنين سروده
است :
اى پسر عموها به خود آييد و از گمراهى برخى ياوه سرايان پرهيز و بس
كنيد و گرنه از بدبختيهايى كه بر سر شما خواهد رسيد بيمناكم ، همانگونه
كه پيش از شما اقوام عاد و ثمود آن را چشيدند و چيزى از آنان باقى
نماند. و از اين شگفت تر براى شما موضوع سنگى است كه بر دست آن مرد
چسبيد كه با آن آهنگ مرد شكيباى پرهيزكار راستگو را داشت ...
گويند: مشهور است كه مامون خليفه عباسى مى گفته است به خدا سوگند
ابوطالب با سرودن اين ابيات خود مسلمان شده است :
پيامبر صلى الله عليه و آله ، يعنى پيامبر خداوند را يارى مى دهم با
شمشيرهاى سيمگونى كه همچون برق مى درخشد. من از رسول خدا صلى الله عليه
و آله دفاع و حمايت مى كنم ، حمايت شخصى كه بر او مشفق است ...
گويند: در سيره چنين آمده است و بيشتر مورخان آن را نقل كرده اند كه
چون عمرو بن عاص به حبشه رفت كه براى جعفر بن ابى طالب و يارانش پيش
نجاشى حيله سازى كند چنين سرود:
دخترم مى گويد: آهنگ كجا دارى كجا، و جدايى از من در نظر ناستوده نيست
؟
مى گويم : رهايم كن و آزادم بگذار كه من در مورد جعفر آهنگ رفتن پيش
نجاشى دارم ...
عمرو عاص را دشمن پسر دشمن مى ناميدند زيرا پدرش چنان بود كه در مكه
هرگاه پيامبر صلى الله عليه و آله از كنارش مى گذشت مى گفت به خدا
سوگند من ترا سرزنش مى كنم و دشمن مى دارم و در مورد و اين آيه نازل شد
كه : همانا دشمن بد گوى تو دم بريده و مقطوع النسل است
(56).
گويند: ابوطالب براى نجاشى شعرى سرود و گسيل داشت و او را به گرامى
داشتن جعفر و يارانش و روى گرداندن از آنچه عمرو عاص درباره او و
يارانش مى گويد تشويق كرد و از جمله آنها اين ابيات است .
اى كاش بدانم جعفر در برابر عمرو عاص و ديگر دشمنان نزديك پيامبر صلى
الله عليه و آله ميان مردم چگونه است ؛ آيا احسن نجاشى جعفر و يارانش
را شامل شده است يا در اثر فتنه انگيزيهاى آن فتنه انگيز از آن كار باز
مانده است .
(57) و قصيده اى مفصل است .
گويند: از على عليه السلام روايت شده است كه گفته است پدرم به من گفت :
پسر جان ملازم و همراه پسر عمويت باش كه در پناه او از همه گرفتارى حال
و آينده - اين جهانى و آن جهانى - به سلامت خواهى ماند، و سپس اين
ابيات را براى من خواند:
همانا و ثيقه و اعتماد در پيوستن به محمد است ، در مصاحبت با او استوار
باش .
از اشعار ديگر ابوطالب كه با همين معنى مناسب دارد اين شعر اوست :
همانا على و جعفر در پيشامدها و گرفتاريهاى روزگار مورد اعتماد مانند،
كوتاهى مكنيد، پسر عموى خود را كه پسر برادر پدرى و مادرى من است يارى
دهيد، به خود سوگند كه من از يارى پيامبر صلى الله عليه و آله خود دارى
نمى كنم و هيچيك از پسران والاتبارم از يارى او خود دارى نمى كند.
(58).
مى گويند: روايت شده است كه چون ابوطالب در گذشت ، على عليه السلام به
حضور پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و مرگ پدر را به اطلاع آن حضرت
رساند. پيامبر صلى الله عليه و آله سخت افسرده و اندوهگين شد و فرمود:
برو خودت او را غسل بده و چون او را بر تابوت نهاديد مرا آگاه كن . على
چنان كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله هنگامى رسيد كه جنازه ابوطالب بر
دوش مردان برده مى شد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى عموجان
پيوند خويشاوندى را رعايت كردى و پاداش پسنديده داده خواهى شد و همانا
كه مرا در كودكى پرورش دادى و كفالت فرمودى و در بزرگى يارى دادى و
همكارى كردى . آنگاه تا كنار گور جنازه را تشييع فرمود و كنار بزرگى
يارى دادى و هما كرى كردى . آنگاه تا كنار گور جنازه را تشييع فرمود و
كنار جسد ايستاد و گفت : همانا به خدا سوگند براى تو چنان آمرزش خواهى
و شفاعتى خواهم كرد كه آدمى و پرى از آن شگفت كنند.
اماميه مى گويند: براى مسلمان جايز نيست كه عهده دار غسل كافر شود و
براى پيامبر صلى الله عليه و آله هم جايز نيست كه براى كافر ترحم آورد
و دعاى خير كند و او را به آمرزش خواهى و شفاعت وعده دهد. و على عليه
السلام از اين جهت عهده دار غسل ابوطالب شده است كه طالب و عقيل هنوز
مسلمان نشده بودند و جعفر هم در حبشه بود و هنوز نماز گزاردن بر جنازه
ها واجب نشده بود و رسول خدا صلى الله عليه و آله بر جنازه خديجه هم
نماز نگزارد، بلكه مراسم عبارت از تشييع و رقت و دعا كردن بوده است .
گويند: و از اشعار ابوطالب كه خطاب به برادر خود حمزه ، كه كينه اش
ابويعلى بوده ، سروده است اين ابيات است :
اى ابايعلى ! بر دين احمد شكيبا باش و دين را آشكار ساز كه شكيبا و
موفق باشى ، برگرد كسى باش كه از پيشگاه خداى خود بر حق و با راستى و
عزم استوار آمده است . واى حمزه ! كافر مباش ، هنگامى كه گفتى مومنى ،
مرا شاد ساخت و براى رسول خدا صلى الله عليه و آله فقط به پاس خداوند
ياور باش ...
گويند: و از اشعار مشهور او اين ابيات است :
تو محمد پيامبرى ، دلاور نيرومند و سالار سروران گرامى كه همگان پاك و
پاك زاده اند، از تبارى كه ريشه اى هاشم بخشنده يگانه است ...
(59)
گويند: همچنين از اشعار مشهور ابوطالب كه خطاب به محمد صلى الله عليه و
آله سروده و آن حضرت را به آشكار ساختن دعوت فرمان داده و دلاورى خويش
را هم در آن نهفته است ، ابيات زير است :
مبادا دستهايى كه به حمله پرداخته و هياهو، ترا از حقى كه بر آن قيام
كرده اى باز دارد كه اگر به آنان گرفتار شوى دست تو دست من است و جان
من فداى جان تو در سختيها خواهد بود.
و از همين جمله اشعار او ابيات زيرا است و گفته شده است سراينده اين
ابيات طالب پسر ابوطالب است :
چون گفته شود گزيده تر مردم و نژاده ترين ايشان كيست ... تا آنجا كه مى
گويد گزيده ترين فرد خاندان هاشم احمد است كه پيامبر خداوند در اين
دوره فترت است .
(60)
و از همين جمله اشعار او اين ابيات اوست :
همانا خداوند محمد نبى را گرامى فرموده است و گرامى ترين خلق خدا ميان
مردم احمد است . خداوند نام او را براى تجليل و از نام خويش مشتق
فرموده است .
آرى دارنده عرش محمود است و اين محمد است .
(61)
و ابيات زير هم از ابوطالب است ، برخى هم آن را از على عليه السلام
دانسته اند:
اى گواه خداوند براى من گواهى بده كه من بر آيين احمد مرسلم و هر كس
در دين گمراهى است من هدايت يافته ام .
(62)
اماميه مى گويند: همه اين اشعار در حكم يك چيز متواتر است ، زيرا بر
فرض كه يك يك آن به صورت متواتر نباشد مجموعه آن بر يك موضوع مشترك و
واحد دلالت مى كند و آن تصديق به نبوت محمد صلى الله عليه و آله است و
مجموع آن خبرى متواتر را ثابت مى كند. همانگونه كه هر چند هر يك از
دليريها و جنگهاى على عليه السلام با شجاعان به صورت جداگانه نقل شده
است ، ولى از مجموعه آن يك خبر متواتر به دست ما مى رسد و آن عليم
ضرورى ما به شجاعت اوست . همينگونه است آنچه كه درباره سخاوت حاتم و
برد بارى احنف و معاويه و تيزهوش اياس و نابسامانى ابونواس و موارد
ديگر آمده است .
و مى گويند: همه اينها را يك طرف بگذاريد، درباره قصيده لاميه ابوطالب
چه مى گوييد كه شهرت آن همچون شهرت قصيده قفانبك
(63) است و اگر روا باشد و بتوان در قصيده ابوطالب يا
بعضى از ابيات آن شك كرد مى توان و روا خواهد بود كه در قصيده قفانبك
يا برخى از ابياتش شك كرد. اينك ما بخشى از آن قصيده را مى آوريم :
از هر سرزنش كننده كه بر ما به بدى طعنه زند و ياوه سرايى كند به
پروردگار خانه كعبه پناه مى برم و از هر تبهكارى كه از ما غيبت كند و
در آيين ما آنچه را كه ما قصد آن را نداريم ملحق سازد. سوگند به خانه
خدا دروغ پنداشته ايد كه ممكن است بدون آنكه در راه حفظ محمد نيزه
بزنيم و جنگ كنيم بر او چيره شوند. او را چندان يارى مى دهيم كه همگى
بر زمين افتيم و پسران و همسران خويش را به فراموشى مى سپريم ... - تا
آنجا كه مى گويد پروردگار بندگان با نصرت خود او را تاييد مى فرمايد و
دين حقى را كه باطل نيست ، آشكار مى سازد.
در كتابهاى سيره و مغازى نقل شده است كه چون عتبه بن ربيعه يا شيبه در
جنگ بدر توانست پاى عبيده بن حارث بن مطلب را قطع كند، بلافاصله على و
حمزه به يارى او شتافتند و او را از چنگ عتبه رها كرد و عتبه را كشتند
و عبيده را با خود از آوردگاه بيرون آوردند و به سايبانى كه پيامبر صلى
الله عليه و آله زير آن بود بردند و در حضور پيامبر صلى الله عليه و
آله بر زمين نهادند. مغز ساق پاى عبيده بيرون مى ريخت ، در همان حال
گفت : اى رسول خدا اگر ابوطالب زنده بود مى دانست كه در اين اشعار خود
راست گفته است :
به خانه خدا سوگند به دروغ پنداشته ايد كه بدون آنكه براى حفظ محمد
نيزه بزنيم و جنگم كنيم دست از او بر مى داريم . او را چندان يارى مى
دهيم كه بر گردش بر زمين افتيم و پسران و همسران را به فراموشى مى
سپريم .
گويند: پيامبر صلى الله عليه و آله براى عبيده و ابوطالب آمرزش خواهى
فرمود. عبيده همراه پيامبر صلى الله عليه و آله تا منطقه صفراء رسيد،
آنجا در گذشت و همانجا به خاكش سپردند.
اماميه مى گويند: و روايت است كه مردى اعرابى در قحط سالى به حضور
پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت : اى رسول خدا در حالى به حضورت
آمده ايم كه براى كودكى كه شير خواره باشد باقى نمانده است و نه ماده
شترى كه پستانش قطره شيرى تراوش كند، و سپس اين ابيات را براى آن حضرت
خواند:
در حالى به حضورت آمده ايم كه از پستان زنان از بى شيرى خون مى تراود و
مادر كودك شير خوار، كودك خود را فراموش كرده است ... - تا آنجا كه مى
گويد - و از چيزهايى كه مردم مى خوردند چيزى جز حنظل بى ارزش و گياه -
علف بى مايه - براى ما وجود ندارد و چاره اى جز گريز به حضورت براى ما
نيست و مگرنه اين است كه گريز مردمان به پيشگاه رسولان است .
پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه رداى خود را از پى مى كشيد
برخاست و به منبر رفت و نخست خداى را سپاس و ستايش كرد و عرضه داشت :
بار خدايا بارانى فرياد رس و گوارا و خوش و فراوان و دانه درشت و
پيوسته و همه جا گير بر ما فرو فرست كه زمين را با آن زنده سازى و
گياهان را برويانى و پستانها را پر شير فرمايى . خدايا آن را بارانى
فورى و سودمند و بدون آنكه به تاخير افتد قرار بده .
گويند: به خدا سوگند هنوز پيامبر صلى الله عليه و آله دستهاى خود را كه
برافراشته بود پايين نياورده بود كه آسمان ابرهاى پر باران خود را
آشكار ساخت و باران سيل آسا فرو باريد، و مردم آمدند و فرياد مى
كشيدند: اى رسول خدا بيم از غرق شدن است ؛ غرق شدن .
پيامبر صلى الله عليه و آله عرض داشت : پروردگارا، باران بر اطراف ما
ببارد نه بر خود ما. و ابرها از آسمان مدينه بر كنار رفت و بر گرد آن
همچون تاجى حلقه زد. پيامبر صلى الله عليه و آله چنان لبخند زد كه
دندانهاى او آشكار شد، و فرمود: پاداش ابوطالب را خداوند ارزانى فرمايد
كه اگر زنده مى بود چشمش روشن مى شد، اينك چه كسى اشعار او را براى ما
مى خواند؟ على برخاست و گفت : اى رسول خدا شايد اين ابيات را اراده
فرموده اى كه گفته است : سپيده چهره اى كه به آبروى و از ابر طلب باران
مى شود؟ فرمود: آرى . و على عليه السلام چند بيت از آن قصيده را براى
ايشان خواند و پيامبر صلى الله عليه و آله همچنان كه بر منبر بود براى
ابوطالب استغفار مى فرمود. سپس مردى از قبيله كنانه برخاست و ابيات زير
را براى پيامبر صلى الله عليه و آله خواند:
ستايش تراست و ستايش از آن كسى است كه سپاسگزارى كند و ما به سبب آبروى
پيامبر صلى الله عليه و آله با باران سيراب شديم . او خداوند را كه
آفريدگار اوست فراخواند و چشم به رحمت او دوخت و جز ساعتى بلكه كمتر
طول نكشيد كه ما دانه هاى درشت باران را ديديم ...
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند: اگر شاعرى نيكو سروده باشد تو
نيكو سرودى .
اماميه مى گويند: ابوطالب اسلام خود را آشكار نساخت كه اگر آن را آشكار
مى ساخت امكان يارى دادن پيامبر صلى الله عليه و آله براى او آنچنان كه
فراهم بود فراهم نمى شد و همچون يكى از مسلمانانى مى بود كه از آن حضرت
پيروى كرده بودند، مانند ابوبكر و عبد الرحمان بن عوف و ديگران ، و
امكان يارى دادن و دفاع از پيامبر صلى الله عليه و آله را نمى داشت
ابوطالب از اين جهت امكان دفاع و حمايت از پيامبر صلى الله عليه و آله
را داشت كه ظاهرا بر آيين قريش بود، هر چند در باطن مسلمان بود. همان
طور كه اگر انسانى مثلا در باطن شيعه و ساكن يكى از شهرهايى باشد كه
مذهب كراميه دارند و او در آن شهر داراى احترام و سابقه باشد، و گروهى
اندك از شيعيان در آن شهر سكونت داشته باشند كه همواره از مردم و
بزرگان و سران شهر آزار ببينند؛ تا هنگامى كه آنان مرد تظاهر به مذهب
كراميه كند و بدانگونه از آن چند تن شيعه دفاع كند. ولى اگر تشيع خود
را آشكار سازد و با مردم آن شهر ستيز كند حكم او هم همچون حكم يكى از
آن شيعيان مى شود و همان آزار و زيانى كه به آنان مى رسد به او هم مى
رسد و نمى تواند آنچنان كه در نخست بوده است از آنان دفاع كند.
مى گويد (بن ابى الحديد): اما در نظر من اين موضوع مشتبه است و اخبار
هم با يكديگر تعارض دارد و خداوند به حقيقت حال او آگاه است كه چگونه
بوده است .
(64) در سينه من نامه محمد بن عبد الله نفس زكيه
(65) به منصور خارخار مى كند كه در آن نوشته است : من
پس گزيده ترين گزيدگان و پسر سرور اهل بهشتم و من پسر بدترين بدان و
پسر سالار دوزخيانم . و اين سخن گواهى او به كفر ابوطالب است و محمد
نفس زكيه در واقع پسر ابوطالب است و نمى توان او را به دشمنى با
ابوطالب متهم كرد و روزگارش به روزگار پيامبر صلى الله عليه و آله
نزديك است و زمان چندان به دراز نكشيده است كه اين خبر ساختگى باشد.
خلاصه آنكه درباره مسلمانى ابوطالب همچنين درباره مردن او بر آيين قوم
خود اخبار فراوانى رسيده است و جرح و تعديل در اين موضوع به تعارض
پرداخته است ، همچون تعارض دو دليل با يكديگر در نظر حاكم شروع كه
ناچار اقتضاى آن توقف است و من در كار ابوطالب متوقفم .
اما اينكه گفته اند نقل نشده كه ابوطالب نماز گزارده باشد، ممكن است در
آن هنگام هنوز نماز واجب نموده است ، بلكه مستحب بوده و هر كس مى
خواسته است نماز مى گزارده است و هر كس نمى خواسته است نمى گزارده است
و نماز در مدينه واجب شده است . ممكن است اصحاب حديث بگويند اگر
اينگونه كه شما مى گوييد جرح و تعديل تعارض داشته باشند، در نظر
دانشمندان اصول فقه ، جانب جرح ترجيح دارد و بايد آن را پذيرفت ، زيرا
آن كس كه كسى را جرح مى كند بر كارى آگاه است كه معدل و كسى كه آن شخص
را عادل مى داند بر آن آگاه نيست .
البته ممكن است به ايشان چنين پاسخ داده شود كه اين سخن در اصول فقه
درست است ، به شرطى كه در قبال تعديل مجمل ، طعن مفصلى وجود داشته
باشد. مثال آن چنين است كه مثلا شعبه از قول مردى حديثى را نقل كند و
با روايت خود از آن مرد او را توثيق كرده باشد و بديهى است كه اگر
احوال آن مرد در نظر شعبه پوشيده باشد و ظاهرش منطبق بر عدالت باشد
براى توثيق او كافى است ، و در مقابل شعبه مثلا دار قطنى - نامه محدثى
است - بر آن مرد طعنه زند و بگويد اهل تدليس بوده يا فلان گناه را
مرتكب شده است و بدينگونه در قبال تعديل مجميل ، طعن مفصلى زده باشد.
حال آنكه در مورد ابوطالب و مساله ايمان و كفر او روايات مفصلى كه با
يكديگر متعارض است رسيده و هيچكدام مجمل نيست ، زيرا گروهى به تفصيل
روايت مى كنند كه ابوطالب به هنگام مرگ شهادتين گفته است و گروهى ديگر
به تفصيل روايت مى كنند كه گفته است من بر آيين مشايخ هستم .
و همينگونه به شيعيانى كه مى گويند روايات ما درباره اسلام ابوطالب
ارجح است پاسخ داده مى شود؛ زيرا ما حكمى را كه ايجاب است روايت مى
كنيم و بر اثبات آن شاهد مى آوريم و گواهى مى دهيم ؛ و حال آنكه مدعيان
ما بر نفى گواهى مى دهند، و در مورد نفى شهادتى نيست و اين بدان جهت
است كه به هر حال اين گواهى در هر دو مورد براى اثبات چيزى است يا
اثبات ايمان يا اثبات كفر، البته دو اثباتى كه با يكديگر متضاد هستند.
در اين عصر يكى از سادات طالبى
(66) كتابى درباره اسلام ابوطالب تصنيف كرده است . او
كتاب خود را براى من فرستاد و تقاضا كرد كه چيزى به خط خودم به نظم يا
نثر بنويسم و به صحت موضوع كتاب گواهى دهم و استوار و وثاقت دلايل او
را تاييد كنم .
من چون در مساله ايمان ابوطالب متوقفم و راى قاطعى ندارم ، نخواستم در
آن باره حكم قاطعى بدهم . از سوى ديگر براى خود جايز و روا ندانستم كه
از تعظيم ابوطالب خود دارى كنم كه به خوبى مى دانم اگر ابوطالب نمى بود
هيچ پايه اى براى اسلام استوار نمى شد، و مى دانم كه حق ابوطالب تا
هنگام قيامت بر گردن هر مسلمانى واجب است . بر پشت جلد آن كتاب اين
ابيات را كه سروده ام نوشتم :
اگر ابوطالب و پسرش - على عليه السلام نبودند هرگز پيكره دين آشكار و
پايدار نمى شد. آن يكى در مكه پناه داد و حمايت كرد و اين يكى در مدينه
با مرگ پنجه در افكند. عبد مناف - يعنى ابوطالب - كفالت را عهده دار شد
و چون در گذشت على در كار تمام و كامل در آمد... تا آنجا كه مى گويد
ياوه سرايى نادان و اينك شخص بينايى خود را به كورى بزند به بزرگى
ابوطالب زيانى نمى رساند، همانگونه كه پندار كسى كه پرتو روزى را
تاريكى پندارد به روشنى و پرتو بامداد زيانى نمى رساند.
بدينگونه حق بزرگداشت او را به تمام پرداختم و از ابوطالب تجليل كردم و
در عين حال در كارى كه در آن متوقف بودم حكم قطعى نكردم .
داستان جنگ بدر
فصل سوم در شرح داستان جنگ بدر است . ما
اين موضوع را نخست از كتاب المغارى محمد بن عمر واقدى
(67) نقل مى كنيم و سپس اضافاتى را كه محمد بن اسحاق
(68) در كتاب المغازى خود و احمد بن يحى بن جابر بلاذرى
(69) در كتاب تاريخ الاشراف خود آورده اند نقل خواهيم
كرد.
واقدى مى گويد: چون به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر رسيد كه كاروان
قريش از مكه به آهنگ شام بيرون آمده است و قريش همه اموال خويش را در
آن كاروان جمع كرده است ، ياران خود را بر آن كار فرا خواند و به قصد
فرو گرفتن كاروان در آغاز شانزده همين ماه هجرت خويش همراه يكصد و
پنجاه و گفته اند دويست مرد بيرون آمد، ولى با كاروان روياروى نشد و به
كاروان كه به سوى شام مى رفت نرسيد. اين همان است كه به جنگ ذوالعشيره
معروف است . پيامبر صلى الله عليه و آله از آنجا بدون اينكه جنگى انجام
دهد به مدينه برگشت . چون زمان برگشت آن كاروان از شام فرا رسيد پيامبر
صلى الله عليه و آله ياران خود را براى فرو گرفتن آن كاروان فراخواند و
طلحه بن عبيد الله و سعيد بن زيد بن عمر و بن نفيل را ده شب پيش از
خروج خود از مدينه براى تجسس از حبر كاروان گسيل داشت و آن دو بر شخصى
به نام كشد جهنى در منطقه اى كه موسوم به نخبار و در ساحل دريا و پس از
ذوالمروه است فرود آمدند. او آن دو را پناه داد و پذيرايى كرد و ايشان
در پناه و سايه خيمه اى مويين بودند و همچنان بر جاى خود ثابت ماندند
تا كاروان از آنجا گذشت .
كشد جهنى آن دو را بر نقطه بلندى از زمين برد و آن دو بر آن قوم و
چيزهايى كه كاروان با خود مى برد نگريستند. كاروانيان پيش از آن از كشد
مى پرسيدند آيا كسى از جاسوسان محمد را نديده اى ؟ او در پاسخ مى گفت :
پناه بر خدا مى برم جاسوسان محمد در نخبار چه مى كند! چون كاروان از آن
منطقه گذشت آن دو آن شب را همانجا گذراندند و فرداى آن شب بيرون آمدند
و كشد هم براى بدرقه آنان بيرون آمد و آن دو را به ذوالمروه رساند.
كاروان هم شتابان راه ساحلى را پيش گرفت و شب و روز از بيم تعقيب در
حركت بود. طلحه و سعيد همان روزى به مدينه رسيدند كه پيامبر صلى الله
عليه و آله در بدر با قريش رويا روى شده بود، آنان براى رسيدن به
پيامبر صلى الله عليه و آله بيرون آمدند و در تربان پيامبر صلى الله
عليه و آله را ملاقات كردند. تربان ميان ملل و ساله و بر كنار شاهراه
است و محل زندگى عروه بن اذينه شاعر بوده است . پس از اين هنگام ، كشد
كه طلحه و سعيد به پيامبر صلى الله عليه و آله گفته بودند كه با آنان
نيكو رفتار كرده است ، به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله آمد. رسول
خدا صلى الله عليه و آله به او خير مقدم گفت و گرامى داشت و فرمود: آيا
ميل دارى ينبع را در اختيارت قرار دهم ؟ گفت : من سالخورده ام و عمرم
سپرى شده است ، لطف كن و آن را در اختيار برادرزاده ام بگذار و پيامبر
صلى الله عليه و آله جنان فرمود.
(70)
گويند: پيامبر صلى الله عليه و آله مسلمانان را فرا خواند و آماده ساخت
و فرمود: اين كاروان قريش است كه اموال ايشان در آن است ، شايد خداوند
آن را غنيمت به شما ارزانى فرمايد. براى آن كار آنان كه بايد شتاب
گيرند شتاب گرفتند و كار چنان شد كه گاه پسرى با پدر خود در مورد اينكه
كداميك بروند قرعه كشى كردند. از جمله كسانى كه در اين بار با پدر خود
در مورد اينكه كداميك بروند قرعه كشى كردند. از جمله كسانى كه در اين
بار با پدر خويش قرعه كشيد سعد بن خيثمه بود. سعد به پدرش گفت : اگر
چيز ديگرى جز بهشت مى بود ترا ويژه آن مى كردم و بر تو انثار مى داشتم
و من در اين راه آرزوى بهشت دارم و اميد شهادت . پدرش خيثمه گفت : مرا
براى اين كار ترجيح بده و خودت همراه و با زنان خويش باش ؛ سعد نپذيرفت
. خيثمه گفت : فرزندم ! ناچار بايد يكى از ما دو تن اينجا بماند، قرعه
كشيدند و قرعه به نام سعد بر آمد و سعد در جنگ بدر شهيد شد. گروه
بسيارى از ياران پيامبر صلى الله عليه و آله از همراهى با آن حضرت خود
دارى كردند و بيرون شدن او را از مدينه خوش نمى داشتند و در اين مورد
سخن و گفتگو بسيار شد. گروهى از اهل بينش و افراد داراى حسن نيست هم از
همراهى با پيامبر صلى الله عليه و آله خود دارى كردند كه نمى پنداشتند
جنگى در پيش باشدت بلكه گمان آن داشتند كه اين سفر براى كسب غنيمت است
و اگر گمان مى كردند كه جنگ خواهد بود هرگز تخلف نمى كردند. از جمله
ايشان اسيد بن حضير است . چون رسول خدا صلى الله عليه و آله باز آمد،
اسيد گفت : سپاس خداوندى را كه ترا شاد و بر دمشنت پيروز گردانيد، و
سوگند به آنكه ترا به حق فرستاده است ، من به منظور حفظ جان خود از
همراهى با تو باز نايستادم ، بلكه اصلا نمى پنداشتم كه تو با دشمن
برخورد مى كنى و گمان نمى بردم كه جز گرفتن كاروان مساله ديگرى هم
خواهد بود. پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: راست مى گويى .
گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله بيرون آمد و چون ناحيه معروف به بقع
(71) كه همان خانه هاى سقيا و در واقع متصل به مدينه
است رسيد، فرود آمد و لشكرگاه ساخت و جنگجويان را سان ديد و از ميان
ايشان عبد الله بن عمر، اسامه بن زيد، رافع بن خديج ، براء بن عازب ،
اسيد بن ظهير، زيد بن ارقم و زيد بن ثابت را برگرداند و به آنان اجازه
شركت در جنگ نداد.
واقدى مى گويد: ابوبكر بن اسماعيل از پدرش از عامر بن سعد بن ابى وقاص
از قول پدرش براى من نقل كرد كه مى گفته است : در آن روز پيش از آنكه
پيامبر صلى الله عليه و آله ما را سان ببيند برادرم عمير بن ابى و قاص
را ديدم كه خويش را مخفى مى كند. گفتم : برادر ترا چه مى شود؟ گفت :
بيم آن دارم كه پيامبر صلى الله عليه و آله مرا ببيند و سن مرا كم
بشمرد و برگرداند و من دوست دارم بيرون بيايم ، شايد خداوند شهادت را
روزى من فرمايد. گويد: چون از مقابل پيامبر صلى الله عليه و آله عبور
كرد سن او را كم شمرد و فرمود: برگرد. عمير گريست و پيامبر صلى الله
عليه و آله به او اجازه شركت در جنگ فرمود.
گويد: سعد بن ابى و قاص مى گفته است : به سبب كوچكى او من حمايل شمشيرش
را گره مى زدم و بر او مى بستم و او در حالى كه شانزده ساله بود در بدر
شهيد شد.
(72)
|