جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد
جلد ۴
دكتر محمود مهدوى دامغانى
- ۱۴ -
مى گويم : تمام
اين اخبار دلالت بر آن نمى كند كه على (ع ) موضوع را به صورت مفصل و از همه جهات
بداند، مگر نمى بينى كه در اخبار و آثار چيزى كه دلالت كند بر وقت معين كشته شدن
وجود ندارد و همچنين از جايگاهى كه در آن كشته مى شود سخنى نيست .
(204) البته در مورد ابن ملجم ممكن است على (ع ) دانسته باشد او همان كسى
است كه او را خواهد كشت . ولى چنين نبوده است كه به صورت محقق دانسته باشد كه همين
ضربت جان شريفش را خواهد گرفت و همچنين ممكن بوده است كه از اين ضربه بهبود يابد و
برهد و بعدها كشته شدنش به دست ابن ملجم اتفاق بيفتد هر چند در دراز مدت باشد و اين
كار محال نيست كه نظير آن اتفاق افتاده است : عبدالملك بن مروان به روزگار حكومت
معاويه عمر بن سعيد اشدق را به سبب كدورتى كه ميان آن دو بود زخمى كرد، عمرو از او
گذشت كرد ولى بعدها قضاء و سرنوشت چنان بود كه عبدالملك به دست خود همانگونه كه
گوسپند را مى كشتند سر عمرو بن سعيد اشدق را بريد.
(205)
اما گفتار على عليه السلام در مورد مرغابيها كه فرموده است
(آزادشان بگذاريد كه نوحه گرانند)
شايد مى دانسته است در آن شب ضربه مى خورد و زخمى مى شود هر چند نمى دانسته است كه
از آن ضربه خواهد مرد، و نوحه گران گاه بر مقتول و گاه بر مجروح نوحه مى كنند، و آن
خواب ديدن و نفرين كردن دلالت بر اين ندارد كه كسى علم به وقت معين آن داشته باشد و
دلالت بر اين موضوع هم ندارد كه اجابت دعا و نفرين همان دم صورت بگيرد...
آرى چنان بود كه پس از مرگ على (ع ) و از دست دادن او مقام و منزلت او براى ايشان
آشكار شد و پس از اينكه حكومت ديگران را از پى حكومت او ديدند دانستند كه على (ع )
با آن جنگهاى بزرگ فقط رضاى خداوند را مى خواسته است و اينكه در زمين كار ناپسند
آشكار نگردد، هر چند گروهى به روزگار زندگى او مى پنداشتند كه او آهنگ پادشاهى و
دنيا را دارد.
(150)
از سخنان على عليه السلام درباره
خونريزى ها و فتنه ها
(در اين خطبه كه با عبارت (
و اخذوا يمينا و شمالا ظمنا فى مسالك الغى )
(آهنگ چپ و راست كردند و در راههاى گمراهى كوچ كردند) شروع مى شود ابن ابى الحديد
مى گويد:)
على عليه السلام گروهى از فرقه هاى گمراه را ياد مى كند كه به چپ و راست متمايل
شدند و از راه مستقيم كه همان راه كتاب و سنت است گمراه گشتند، سپس درباره برخى از
عبارات كه اشاره به وجود مهدى موعود صلوات الله عليه است توضيح مى دهد و همان عقيده
معتزله را بيان مى كند كه خداوند اين امام را در آخر الزمان خواهد آفريد و مدتى
پوشيده خواهد ماند و دعوت كنندگانى خواهد داشت كه مردم را به سوى او فرا خواهند
خواند و فرمان او را تقرير مى كنند و آن امام پس از پوشيدگى و غيبت آشكار مى شود و
كشورها را به تصرف مى آورد و دولتها را سركوب مى سازد و زمين را آماده و مهيا مى
سازد و سپس درباره ياران امام زمان توضيح مى دهد و جملات و عبارات خطبه را شرح مى
دهد كه آنان بر امور پيچيده و رازهاى نهانى آگاه مى شوند و هر بام و شام ساغر حكمت
مى آشامند و معارف ربانى و اسرار خداوندى صبح و شب ايشان را سيراب مى كند و ايشان
عارفانى هستند كه ميان زهد و حكمت و شجاعت را جمع كرده اند و به راستى شايسته اند
كه انصار امامى باشند كه خدايش برگزيده است و او را در آخرين وقت جهان مى آفريند و
خاتم اولياست و عصاى تكليف پيش او افكنده خواهد شد...
(206)
مقصود و منظور امير المومنين عليه السلام از اين گروه گمراه دشمنان قريشى و غير
قريشى آن حضرت اند كه در جنگ صفين مقابل او ايستاده و جنگ كرده اند و همانها هستند
كه رحم و پيوند خويشاوندى رسول خدا را بريده اند و ريسمان خدايى را گسسته اند و
پايه هاى حكومت را به ديگران منتقل كرده اند؛ نظير: عمروعاص ، مغيره بن شعبه ،
مروان بن حكم ، وليد بن عقبه ، حبيب بن مسلمه ، يسر بن ارطاه ، عبدالله بن زبير،
سعيد بن عاص ، حوشب ذى الكلاع ، شرحبيل بن سمط، ابو الاعور سلمى و كسان ديگرى كه در
بخشهاى گذشته و آنچه مربوط به صفين بوده است نامهاى ايشان را آورده و گفته ايم و
همين گروه بودند كه امامت را از على عليه السلام به معاويه منتقل كردند و پايه
حكومت را از جاى خود در آوردند و در جايى كه سزاوار نبود نهادند.
(207)
(154)
از سخنان آن حضرت (ع )
اين خطبه با عبارت و ناظر قلب اللبيب به يبصرامده (چشم دل خردمند چنان است كه با آن
تا پايان كار را مى بيند) شروع مى شود.
ابن ابى الحديد مى گويد: اين گفتار امير المومنين دنباله گفتارى است كه سيد رضى كه
خدايش رحمت كناد آن را نياورده است و پيش از اين سخنانى درباره قومى از گمراهان
بوده است كه على عليه السلام شروع به نكوهش آنان و بيان صفات نكوهيده ايشان براى
آنان كرده است .
گويد: على (ع ) با عبارت نحن الشعار و الاصحاب (ماييم ياران و لباس چسبيده به بدن )
به خودش اشاره مى كند و معمولا على (ع ) همواره در اين گونه موارد لفظ جمع مى آورد
و مراد او مفرد است . از كلمه (شعار)
كه به معنى جامه به بدن چسبيده و نزديكتر از جامه هاى ديگر به بدن است و مقصود او
اين است كه وى از خواص (ياران ) رسول خدا (ص ) بوده است .
كلمات (خزنه
) و (ابواب
) را ممكن است به معنى گنجوران و دروازه هاى دانش دانست چرا كه رسول خدا
(ص ) در مورد على (ع ) فرموده است (من
شهر دانشم و على در آن است ، هر كس خواهان دانش و حكمت است از در درآيد)
و پيامبر در مورد على (گنجور علم من
) و گاه (گنجينه علم من
) تعبير فرموده است و نيز ممكن است مراد گنجوران بهشت و درها و دروازه
هاى بهشت باشد، يعنى كسى جز آن كس كه به ولايت ما وفادار باشد وارد بهشت نمى شود و
در خبرى شايع و مستفيض درباره على عليه السلام آمده است كه او تقسيم كننده بهشت و
دوزخ است . ابو عبيد هروى
(208) در كتاب الجمع بين الغريبين مى گويد: گروهى از پيشوايان ادب و
عربيت آن را تفسير كرده و گفته اند از اين جهت كه دوستدار على از اهل بهشت و دشمن
او از اهل دوزخ است به اين اعتبار على (ع ) تقسيم كننده بهشت و دوزخ است . ابو عبيد
مى گويد: گروهى ديگر گفته اند: على شخصا تقسيم كننده آتش و بهشت است ، قومى را به
بهشت در مى آورد و قومى را به دوزخ مى افكند. اين موضوع دوم كه ابو عبيد گفته است
چيزى است كه با اخبار وارده در اين مورد مطابق است و على عليه السلام خطاب به آتش
مى گويد: اين شخص از من است آزادش بگذار اين از توست ، او را فرو گير.
سپس على (ع ) مى گويد: در خانه ها جز از درش وارد نبايد شد و خداوند متعال هم
فرموده است (نيكى آن نيست كه به خانه
ها از پشت آن درآييد، نيكى آن است كه پرهيزگارى پيشه سازيد و به خانه ها از درهاى
آن درآييد)
(209).
ذكر احاديث و اخبارى كه در مورد
فضايل على آمده است
و بدان كه اگر امير المومنين عليه السلام بر خويشتن ببالد و در برشمردن مناقب و
فضائل خويش آن هم با فصاحتى كه خدايش ارزانى داشته و او را به آن مخصوص فرموده است
مبالغه كند و همه فصيحان عرب او را در اين مورد مساعدت كنند نمى تواند يك دهم
فضائلى را كه رسول صادق خداوند كه درودهاى خداوند بر او باد در مورد او گفته است
بيان دارد. منظورم از اين موضوع احاديث و اخبار شايع نيست كه اماميه با آنها به
امامت او استناد مى كنند همچون حديث (غدير)
و (منزلت
) و (ابلاغ سوره براءه
) و موضوع (در گوشى سخن
گفتن ) و
(خيبر) و خبر
(خانه در مكه )، در آغاز
دعوت ، و نظاير آن بلكه منظورم اخبار مخصوصى است كه پيشوايان علم حديث درباره او
نقل كرده اند كه در حد بسيار كمتر از آن براى غير از او نقل نشده است . من هم چيز
اندكى از آنچه علماى حديث كه متهم به گرايش به على نيستند درباره اش گفته اند و همه
آنان معتقدند كه ديگران بر او برترى دارند -
يعنى ابوبكر و عمر و عثمان - نقل مى
كنم . روايتى كه اين افراد از فضائل على نقل مى كنند بيش از روايات ديگران موجب
آرامش نفس مى شود.
خبر اول : (اى على همانا خداوند تو
را به زينتى آراسته است كه بندگان را به زينتى خوشتر از آن در نظر خود نياراسته است
و آن زينت نيكان و برگزيدگان پيشگاه الهى است و زهد در اين جهان است و تو را چنان
قرار داده است كه تو از دنيا چيزى نمى گيرى و دنيا هم از تو چيزى نمى گيرد و محبت
بينوايان را به تو ارزانى داشته است تو را چنان قرار داده است كه شاد و خشنودى كه
ايشان پيروان تو باشند و آنان هم به امامت تو شادند).
اين حديث را حافظ ابو نعيم
(210) كه در كتاب معروف حليه الاولياء آورده است .
ابو عبدالله احمد بن حنبل
(211) در كتاب المسند خويش عبارت زير را نيز بر آن افزوده است كه
(خوشا به حال هر كس كه تو را دوست بدارد و تصديق كند و واى بر كسى كه تو
را دشمن بدارد و تكذيب كند!).
خبر دوم : پيامبر (ص ) به نمايندگان قبيله ثقيف فرمود
(آيا مسلمان مى شويد يا آنكه مردى را كه از من است
- يا فرموده است : مردى را كه عديل و همسنگ من است
- بفرستم تا گردنهاى شما را بزند و فرزندانتان را به اسيرى و اموالتان
را به تاراج ببرد!).
عمر مى گفته است : هيچ روزى جز آن روز آرزوى امارت نداشتم ! و سينه خود را براى آن
كار جلو مى دارم به اين اميد كه پيامبر بگويد: او اين مرد است . ولى نگريستم و ديدم
كه پيامبر دست على را گرفت و دو بار فرمود: (
آن مرد اين است ).
اين حديث را هم احمد بن حنبل در كتاب مسند خويش در بخش فضايل على عليه السلام به
اين صورت آورده است كه پيامبر (ص ) فرمود: (اى
بنى وليعه ،
(212) آيا بس مى كنيد يا آنكه مردى را كه همچون خود من است به سوى شما
گسيل دارم كه فرمان مرا ميان شما اجرا كند، جنگجويان شما را بكشد و فرزندانتان را
اسير كند!)
ابوذر مى گويد: در اين هنگام ناگهان سردى كف دست عمر را در تهيگاه خود احساس كردم و
به من گفت : اى ابوذر! خيال مى كنى پيامبر چه كسى را منظور نظر دارد؟ گفتم : تو را
منظور نمى دارد، منظور او همان پينه زننده كفش (على عليه السلام ) است . گفت : آرى
هموست .
خبر سوم : پيامبر فرموده است (خداوند
با من در مورد على عهدى فرمود. عرضه داشتم : پروردگارا آن را براى من بيان فرماى .
فرمود: بشنو! على رايت هدايت و امام دوستان من و پرتو كسانى است كه با پرهيزگاران
ملازم و همراه ساخته ام ، هر كس او را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر كس او را
فرمان برد مرا فرمان برده است ؛ او را بر اين مژده بده . گفتم : بار خدايا او را
مژده دادم ، گفت : من بنده خدا و در قبضه قدرت خداوندم اگر عذابم كند در قبال
گناهان من است و به من ستم نكرده است و اگر آنچه را به من وعده فرموده است به اتمام
رساند او خود سزاوار و شايسته است . و من براى على دعا كردم و عرضه داشتم :
پروردگارا دلش را پرتو افشان فرماى و بهار او را ايمان به خودت قرار بده . خداوند
فرمود: چنين كردم جز اينكه او را به آزمون و بلايى ويژه مى كنم كه هيچ يك از اولياى
خود را بدان اختصاص نداده ام . عرضه داشتم : بار خدايا، او برادر و دوست من است !
فرمود: در علم من چنين مقدر شده و پيشى گرفته است كه آزمون شده و آزمون كننده است
).
حديث فوق را حافظ ابو نعيم در حليه الاولياء از قول ابو برزه اسلمى آورده است و سپس
با اسناد و با الفاظ ديگرى از قول انس بن مالك آن را چنين آورده است :
(همانا پروردگار جهانيان با من در مورد على عهدى فرموده است كه او رايت
هدايت و منار ايمان و پيشواى اولياى من است و پرتو همه كسانى است كه مرا اطاعت
كنند. همانا على فرداى رستاخيز امين من و صاحب رايت من است و كليدهاى گنجينه هاى
رحمت پروردگارم در دست على خواهد بود).
خبر چهارم : چنين است (هر كه مى
خواهد به نوح و عزم استوارش و به آدم درباره علمش و به ابراهيم در مورد حلمش و به
موسى در مورد زيركى او و به عيسى در مورد زهدش بنگرد، به على بن ابى طالب بنگرد).
اين حديث را احمد بن حنبل در مسند و احمد بيهقى در صحيح خود
(213) آورده اند.
خبر پنجم : (هر كه را خوش مى آيد و
شاد مى شود كه چون من زندگى كند و چون من بميرد و چوبدستى ياقوت نشانى را كه خداوند
به قدرت خويش آفريده است در دست بگيرد و به آن بگويد: چه بشو و بشود، به دوستى و
ولايت على بن ابى طالب چنگ زند).
حديث فوق را حافظ ابو نعيم در حليه الاولياء آورده است و ابن حنبل هم در مسند، در
بخش فضائل على عليه السلام آن را آورده است ولى كلمات حديث احمد كه خدايش از او
خشنود باد، چنين است (هر كس دوست مى
دارد به چوبدستى سرخى كه خداوند به قدرت خود در بهشت عدن كاشته است دست يابد به
محبت على بن ابى طالب چنگ زند).
خبر ششم : چنين است (سوگند به كسى كه
جان من در دست اوست ، اگر نه اين است كه ممكن است گروهى از امت من درباره تو همان
اعتقاد را پيدا كنند و بگويند كه مسيحيان درباره عيسى بن مريم مى گويند، امروز در
مورد تو سخنى مى گفتم كه به هيچ گروهى از بزرگان مسلمانان نمى گذشتى مگر آنكه براى
تبرك از زير پاى تو خاك بر مى داشتند).
اين حديث را ابو عبدالله احمد بن حنبل در كتاب المسند خود آورده است .
خبر هفتم : پيامبر (ص ) شامگاه عرفه پيش حاجيان آمد و به آنان فرمود: خداوند به
وجود همه شما بر فرشتگان مباهات فرمود و به طور عموم شما را آمرزيد و به وجود على
به خصوص مباهات فرمود و بر خود باليد و او را ويژه آمرزش خود قرار داد، اينك براى
شما بدون اينكه رعايت خويشاوندى نزديك او را كرده باشم سخن مى گويم : همانا
سعادتمند و به تمام معنى و به راستى سعادتمند كسى است كه على را در زندگى و پس از
مرگش دوست بدارد).
اين خبر را ابو عبدالله احمد بن حنبل هم در كتاب مسند و هم در كتاب فضائل على عليه
السلام آورده است .
خبر هشتم : اين خبر را هم ابو عبدالله بن حنبل در همان دو كتاب آورده است كه پيامبر
فرموده است (روز رستاخيز من نخستين
كسى خواهم بود كه فرا خوانده مى شود و بر سمت راست عرش مى ايستم و حله يى مى پوشم ؛
من زير سايه عرش خواهم بود، سپس پيامبران را يكى پس از ديگرى فرا مى خوانند آنان
هم بر سمت راست عرش مى ايستند و حله هايى مى پوشند؛ سپس على بن ابى طالب را به سبب
قرابت و منزلت او در نظر من ، فرا مى خوانند و لواى من كه لواى حمد است به او سپرده
مى شود، آدم و همه افراد پس از او زير همين پرچم خواهند بود)
پيامبر (ص ) آن گاه به على فرمود: تو با آن رايت حركت مى كنى تا آنكه ميان من و
ابراهيم مى ايستى و بر تو حله پوشانده مى شود و بانگ سروشى از عرش به گوش مى رسد كه
خطاب به من مى گويد: پدرت ابراهيم چه نيكو بنده يى است و برادرت على چه نيكو برادرى
است ! بر تو مژده باد كه چون فرا مى خوانى فرا خوانده مى شوى و چون حله مى خواهى بر
تو حله پوشانده مى شود و زنده مى شوى آن گاه كه زندگى بخواهى
).
خبر نهم : اين خبر را حافظ ابو نعيم در حليه الاولياء آورده است كه پيامبر فرمودند
(اى انس ، براى من آب وضو فراهم آور)
سپس برخاست و دو ركعت نماز گزارد و فرمود (اى
انس ، نخستين كس كه از اين در بر تو آيد امام پرهيزگاران و سرور مسلمانان و مهتر
دين و خاتم اوصيا و رهبر سپيد چهرگان درخشان پيشانى است
).
انس مى گويد: من گفتم پروردگارا آن شخص را مردى از انصار قرار بده ، و اين دعاى خود
را نوشتم . در اين هنگام على (ع ) آمد پيامبر (ص ) فرمود
(اى انس ، چه كسى آمد؟)
گفتم : على ، پيامبر شاد و خرم به سوى او برخاست و او را در آغوش كشيد و سپس عرق
پيشانى و چهره او را با دست خود خشك فرمود. على عرضه داشت : اى رسول خدا سلام و
درود خداوند بر تو باد! امروز مى بينم نسبت به من كارهايى انجام مى دهى كه پيش از
آن انجام نمى دادى ؟ فرمود (چه چيز
بايد مرا از اين كار باز دارد و حال آنكه تو از جانب من امانات مرا اداء خواهى كرد
و صداى مرا به گوش ايشان مى رسانى و براى ايشان چيزهايى را كه پس از من درباره اش
اختلاف كنند روشن مى سازى
).
خبر دهم : پيامبر فرمودند (سرور عرب
، على را براى من فرا خوانيد). عايشه
گفت : مگر تو سرور عرب نيستى ؟ فرمود (من
سرور فرزندان آدمم و على سرور عرب است
). چون على آمد پيامبر (ص ) به انصار
پيام داد پيش او آمدند، به آنان فرمود (اى
گروه انصار، آيا شما را به چيزى راهنمايى كنم كه تا به آن متمسك باشيد هرگز گمراه
نگرديد!) گفتند: آرى اى رسول خدا.
فرمود (اين على است ، او را به دوستى
من گرامى بداريد كه جبريل از جانب خداى عزوجل به من فرمان داده است آنچه را كه گفتم
براى شما بگويم ). اين خبر را هم
حافظ ابو نعيم در حليه الاولياء آورده است .
خبر يازدهم : پيامبر خطاب به على فرمودند (بر
سرور مومنان و امام پرهيزگاران آفرين باد!)
به على عليه السلام گفته شد: سپاسگزارى تو چگونه است ؟ گفت : بر آنچه به من ارزانى
فرموده است خداى را مى ستايم و از او مى خواهم توفيق سپاسگزارى در آنچه عنايت خواهد
فرمود به من بدهد و بر آنچه به من عطا فرموده است بيفزايد).
اين خبر را هم حافظ ابو نعيم در حليه الاولياء آورده است .
خبر دوازدهم : (هر كه را خوش مى آيد
كه چون من زندگى كند و چون من بميرد و در بهشت عدن كه پروردگار من آن را ساخته و
پرداخته است ساكن شود بايد پس از من ولايت على را داشته باشد و دوستدار دوست على
باشد و بايد كه به امامان پس از من اقتدا كند كه آنان عترت من اند، از طينت من
آفريده شده اند و به آنان فهم و علم ارزانى شده است . اى واى بر دروغگويان و تكذيب
كنندگان ، از امت من كه پيوند خويشاوندى مرا در مورد ايشان مى گسلند! خداوند شفاعت
مرا بهره ايشان نخواهد كرد). اين خبر
را هم مولف حليه الاولياء آورده است .
خبر سيزدهم : پيامبر (ص ) خالد بن وليد را به سريه يى و على عليه السلام را به سريه
ديگرى گسيل داشت و هر دو به جانب يمن رفتند. پيامبر (ص ) فرمود
(اگر به يكديگر پيوستيد على امير همه مردم است و اگر از يكديگر جدا شديد
هر يك از شما بر لشكر خود فرمانده خواهد بود).
قضا را هر دو گروه به يكديگر پيوستند و حمله بردند و زنانى را به اسارت و اموالى را
به غنيمت گرفتند و تنى چند را كشتند؛ على از آن ميان كنيز دوشيزه يى را براى خود
برگزيد. خالد به چهار تن از مسلمانان كه بريده اسلمى
(214) هم از ايشان بود گفت : پيش از من سبقت بگيريد و حضور پيامبر برويد
و براى او در مورد على چنين و چنان بگوييد و كارهايى را براى على برشمرد. آنان خود
را شتابان به حضور پيامبر رساندند، يكى از آنان از جانبى آمد و گفت : على چنين كرده
است . پيامبر (ص ) روى از او برگرداند؛ ديگرى از جانب ديگر آمد و گفت : على چنين
كرده است . پيامبر روى از او برگرداند. سرانجام بريده آمد و گفت : اى رسول خدا على
چنين كرده و كنيزك دوشيزه يى را براى خود برگزيده است . پيامبر چنان خشمگين شد كه
چهره اش سرخ و برافروخته گرديد و چند بار فرمود
(على را براى من واگذاريد.)
سپس فرمود (همانا على از من است و من
از على هستم و بهره او در خمس بيشتر از آن چيزى است كه گرفته است و او پس از من ولى
هر مومنى است ).
روايت فوق را ابو عبدالله احمد بن حنبل در مسند خود مكرر نقل كرده و آن را در كتاب
فضائل على هم آورده است و بيشتر محدثان آن را نقل كرده اند.
خبر چهاردهم : پيامبر (ص ) چنين فرموده است (من
و على چهارده هزار سال پيش از آن كه آدم آفريده شود نورى در پيشگاه خداوند بوديم و
چون آدم آفريده شد اين نور در او به دو بخش قسمت شد: بخشى از آن منم و بخشى على است
). اين روايت را احمد حنبل در مسند و هم در كتاب فضائل على عليه السلام
آورده است ، مولف كتاب الفردوس
(215) هم آن را آورده و در آن چنين افزوده است :
(سپس به عبدالمطلب منتقل شديم ، پيامبرى از آن من شد و وصيت از آن على
).
خبر يازدهم : پيامبر (ص ) فرموده است (اى
على ، نگريستن به چهره تو عبادت است ، تو سرور اين جهان و سرور آن جهانى ، آن كس كه
تو را دوست بدارد دوستدار من است و كسى كه مرا دوست بدارد، محبوب خداست و دشمن تو
دشمن من است و دشمن من دشمن خداوند است ، بدبختى از آن كسى است كه بر تو تكيه بورزد).
اين را هم احمد حنبل در مسند، آورده و گفته است : ابن عباس اين روايت را چنين تفسير
مى كرده است كه هر كس به على عليه السلام بنگرد و بگويد، سبحان الله ، اين جوانمرد
چه عالم و چه شجاع و چه فصيح است !
خبر دوازدهم : چون شب جنگ بدر فرا رسيد پيامبر (ص ) فرمود
(چه كسى براى ما آب مى آورد؟ مردم خاموش ماندند، على برخاست و مشكى بر
گرفت و كنار چاهى بسيار ژرف و تاريك آمد و در آن فرو شد تا آب بردارد، خداوند به
جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل وحى فرستاد كه آماده يارى رساندن به محمد و برادرش و
گروهش شويد، آنان از آسمان فرود آمدند و چنان هياهويى داشتند كه هر كس مى شنيد
هراسان مى شد و چون كنار چاه رسيدند هر يك جداگانه براى بزرگداشت على (ع ) بر او
سلام دادند.
اين خبر را هم احمد حنبل در كتاب فضائل على عليه السلام آورده و افزوده است در
دنباله اين حديث به طريق ديگرى كه از قول انس بن مالك نقل شده چنين آمده است :
پيامبر فرمودند (اى على ، روز
رستاخيز براى تو ناقه يى از ناقه هاى بهشت مى آورند سوار آن مى شوى و در حالى كه
زانوى تو كنار زانوى من خواهد بود وارد بهشت خواهى شد).
خبر هفدهم : پيامبر (ص ) براى مردم روز جمعه يى خطبه يى ايراد فرمود و ضمن آن چنين
گفت (اى مردم ، قريش را مقدم بداريد
و بر قريش مقدم مشويد و از آنان بياموزيد و چيزى به ايشان مياموزيد. نيروى يك مرد
قريشى دو برابر نيروى مردى از ديگر قبائل است و امانت يك مرد قريشى معادل امانت دو
مرد از غير قريش است . اى مردم شما را به دوست داشتن نزديكان قريش به خودم سفارش
مى كنم ؛ يعنى برادر و پسر عمويم على بن ابى طالب كه كسى جز مؤ من او را دوست نمى
دارد و كسى جز منافق او را دشمن نمى دارد. هر كس او را دوست بدارد مرا دوست داشته
است و هر كس او را دشمن بدارد و با او كينه توزى كند بر من كينه ورزيده است و هر كس
نسبت به من بغض و كينه داشته باشد خداوندش با آتش عذاب مى فرمايد).
اين را هم احمد حنبل كه خدايش از او خشنود باد! در كتاب فضائل على عليه السلام
آورده است .
خبر هجدهم : پيامبر (ص ) فرموده است (صديقان
سه تن هستند: حبيب نجار كه از دورترين نقطه شهر دوان دوان آمد و مؤ من آل فرعون كه
ايمان خويش را پوشيده مى داشت و على بن ابى طالب كه برتر از ايشان است
)
(216). اين را هم احمد بن حنبل در كتاب فضائل على عليه السلام آورده است
.
خبر نوزدهم : در مورد على پنج چيز به من ارزانى شده است كه آن پنج چيز براى من بهتر
از جهان است و هر چه در قرآن قرار دارد: يكى آنكه او در پيشگاه خداوند عزوجل
ايستاده است تا خداوند از بررسى حساب همه خلايق آسوده شود؛ دوم آنكه رايت محمد در
دست اوست ، آدم و همه آدمى زادگان زير آن رايت قرار دارند؛ سوم آنكه بر كناره حوض
من ايستاده است ، هر كس از امتم را كه بشناسد سيراب مى كند؛ چهارم اينكه او
پوشاننده برهنگى من و تسليم كننده من به پيشگاه خداى من است (عهده دار كفن كردن و
به خاك سپردن من است )؛ پنجم اينكه در مورد او هرگز بيم ندارم كه پس از ايمان كافر
شود و پس از ازدواج به حرام افتد).
اين را هم احمد در كتاب فضائل نقل كرده است .
خبر بيستم : گروهى از ياران از خانه هاى خود در مسجد رسول خدا (ص ) داراى در بودند
كه از آن آمد و شد مى كردند تا آنكه روزى پيامبر فرمودند
(همه درهايى را كه در مسجد است جز در خانه على ببنديد)
و همه درها بسته شد. در اين باره گروهى اعتراض كردند و سخنانى گفتند و به اطلاع
رسول خدا (ص ) رسيد و ميان ايشان برخاست و فرمود
(گروهى در مورد بستن درهاى خانه ها و اينكه من در خانه على را به حال
خود باقى گذاشته ام اعتراض كرده اند؛ همانا من نه بسته ام و نه گشوده ام و به من
فرمانى داده شده است و از آن پيروى كرده ام .)
اين روايت را هم احمد بن حنبل مكرر در كتاب مسند و در كتاب الفضايل آورده است .
خبر بيست و يكم : پيامبر (ص ) در جنگ طائف على را فرا خواند و با او آهسته سخن گفت
و به درازا كشيد آن چنان كه گروهى آن را ناخوش داشتند و يكى از صحابه گفت : امروز
در گوشى سخن گفتن او با پسر عمويش به درازا كشيد. اين سخن به اطلاع پيامبر (ص )
رسيد گروهى از صحابه را جمع كرد و فرمود (كسى
گفته امروز آهسته سخن گفتن با پسر عموى خود را به درازا كشانده است ؛ همانا كه من
با او نجوا نكرده ام كه خداوند با او نجوا فرموده است
).
احمد بن حنبل كه خدايش رحمت كناد، اين حديث را در مسند آورده است .
خبر بيست و دوم : پيامبر (ص ) فرموده است (اى
على ، در نبوت من بر تو چيره ام كه پس از من پيامبرى نيست و تو در هفت مورد بر همه
مردم فضيلت دارى و در آن مورد هيچ كس از قريش هم منكر آن نيست : تو نخستين كس از
ايشانى كه به خدا ايمان آوردى و از همه آن نسبت به پيمان خداوند وفادارترى و فرمان
خداوند را از همه آنان بهتر برپا مى دارى و در تقسيم به صورت مساوى و برابر از
همگان برتر و در مورد رعيت از همگان دادگرتر و در قضاوت از همگان بيناتر و از لحاظ
مزيت در پيشگاه خداوند، از همه برترى ).
اين حديث را حافظ ابو نعيم در كتاب حليه الاولياء روايت كرده است .
خبر بيست و سوم : فاطمه (ع ) به پيامبر عرض كرد مرا به همسرى مردى دادى كه بينواست
و مالى ندارد. پيامبر فرمود (من تو
را به پيشگام ترين مسلمانان در مسلمانى و به بزرگترين ايشان از لحاظ بردبارى و عالم
ترين ايشان تزويج كردم ، مگر نمى دانى كه خداوند يك بار بر جهان به ديده لطف سر
كشيد و پدرت را از آن برگزيد و بار ديگر بر آن سر كشيد و شوهرت را از جهان برگزيد)
اين را هم احمد حنبل در مسند نقل كرده است .
خبر بيست و چهارم : چون پس از بازگشت پيامبر (ص ) از جنگ حنين (سوره نصر) اذا جاء
نصر الله و الفتح نازل شد، پيامبر فراوان(
سبحان الله و استغفر الله ) مى گفت و سپس
فرمود (اى على ، همانا آن چيزى كه به
آن وعده شده بودم فرا رسيد، پيروزى آمد و مردم گروه گروه وارد دين خدا شدند و هيچ
كس از تو براى مقام من سزاوارتر نيست كه تو در اسلام از همگان پيشگام ترى و به من
نزديكى و داماد منى و سرور زنان جهانيان در خانه تو است ، و وانگهى به پاس تحمل
رنجهاى فراوان ابو طالب در مورد من به هنگام نزول قرآن بسيار دوست مى دارم كه حق
اين نعمت را در مورد فرزندان ابو طالب رعايت كنم
).
اين موضوع را ابو اسحاق ثعلبى در تفسير قرآن خود آورده است .
(217)
بدان كه ما اين اخبار را از اين جهت اينجا آورديم كه بسيارى از كسانى كه از على
عليه السلام منحرف اند چون به اين گونه سخنان او در نهج البلاغه يا ديگر كلمات او
مى رسند كه در آن از نعمت خداوند نسبت به خود و اختصاص خويش به پيامبر (ص ) سخن
گفته است و بدين گونه خود را از ديگران مشخص مى سازد، او را به تكبر و فخر فروشى و
به خود باليدن متهم مى كنند، و پيش از ايشان هم گروهى از اصحاب پيامبر (ص ) همين
سخنان را مى گفتند؛ آن چنان كه به عمر گفتند: على را به سرپرستى جنگ و فرماندهى
لشكر بگمار. گفت : او به خود بالنده تر از اين است . زيد بن ثابت هم مى گفته است :
خودپسندتر از على و اسامه بن زيد نديده ام .
ما خواستيم با آوردن اين احاديث در شرح گفتارش كه فرموده است
(ما جامه چسبيده به بدن و اصحاب پيامبر و گنجوران و دروازه هاى آنيم
)، به بزرگى و عظمت مقام او در نظر حضرت ختمى مرتبت اشاره كنيم و هر كس
درباره او اين گونه احاديث گفته شده باشد اگر به آسمان عروج كند و در هوا پرواز كند
و بر فرشتگان و پيامبران به سبب اين تعظيم و گراميداشتى كه از او شده است فخر
بفروشد نمى توان او را سرزنش كرد كه شايسته و سزاوار آن است در حالى كه على عليه
السلام هيچگاه راه كبر و غرور و خودپسندى را در گفتار و كردار خود نپيموده است و
نرمخوترين ، گرامى ترين ، افتاده ترين ، شكيباترين و گشاده ترين افراد بشر بوده است
، تا آنجا كه گروهى او را به بذله گويى و شوخى نسبت داده اند و اين دو از خوبيهايى
است كه با تكبر و قدرت طلبى مغايرت دارد. همچنين بايد در نظر داشت كه اگر على (ع )
گاهى از اين گونه سخنان بر زبان مى آورد همچون آه دردمند و گله اندوهگينى است كه
براى آنكه لحظه يى نفسى بكشد بيان مى دارد و قصد او شكر نعمت است و اينكه اشخاص
غافل را آگاه سازد كه خداوند چه فضيلتى به على ارزانى فرموده است و اين از باب امر
به معروف است و تحريك و برانگيختن مردم به اعتقاد داشتن به حق و حقيقت درباره خودش
و بازداشتن مردم از اينكه ديگرى را بر على فضيلت و برترى دهند بوده است و خداوند
سبحان هم در قرآن از اينكه چنين كنند نهى كرده و در آيه سى و پنجم سوره
(يونس
) چنين فرموده است :
(آيا آن كس كه به حق هدايت مى كند
سزاوارتر است پيروى شود يا آن كس كه به هدايت راه نمى يابد مگر اينكه هدايت شود، پس
چيست شما را چگونه حكم مى كنيد؟).
(218)
(156)
(219)
از سخنان آن حضرت (ع ) خطاب به
مردم بصره درباره خونريزيها
اين خطبه با عبارت (
فمن استطاع عند ذلك ان يعتقل نفسه على الله فليفعل )
(در آن هنگام هر كس بتواند خويشتن را به اطاعت فرمان خداوند وادارد چنان كند) شروع
مى شود.
(ابن ابى الحديد پس از توضيح درباره چند لغت بحث مفصل زير را ايراد كرده است .)
فصلى در شرح حال عايشه و بيان
برخى از اخبار او
در اين خطبه كلمه مبهم (فلانه
) كنايه از (ام المومنين
) عايشه است . پدرش ابوبكر است كه نسب او در مباحث گذشته بيان شد. مادرش
(ام رومان ) دختر عامر
است و نسب عامر چنين است : عامر بن عويمر بن عبد شمس بن عتاب بن اذينه بن سبيع بن
دهمان بن حارث بن غنم بن مالك بن كنانه .
پيامبر (ص ) دو سال پيش از هجرت و پس از وفات خديجه ، در حالى كه عايشه هفت ساله
بود او را عقد فرمود و در مدينه هنگامى كه عايشه نه سال و ده ماه داشت با او عروسى
كرد. پيش از آن از عايشه براى ازدواج با جبير بن مطعم گفتگو مى شد و او را براى
جبير نام مى بردند. پيامبر (ص ) پس از مرگ خديجه عايشه را در حرير سپيدى در خواب
ديد و فرمود (اگر اين ازدواج از سوى
خداوند مقدر شده باشد خودش آن را فراهم خواهد فرمود).
اين خبر در كتابهاى صحيح حديث نقل شده است . مراسم عقد و مراسم عروسى او هر دو در
ماه شوال بود و به همين سبب عايشه دوست مى داشت كه مراسم عروسى خويشاوندان و
دوستانش در ماه شوال باشد و مى گفت : مگر ميان همسران پيامبر (ص ) كسى بهره مندتر
از من بوده است و پيامبر (ص ) هم مراسم عقد و هم عروسى مرا در ماه شوال قرار دادند
و با اين سخن تصور برخى از زنان را كه مى پنداشتند عروسى مرد با همسرش در فاصله دو
عيد فطر و قربان مكروه است رد مى كرد.
هنگامى كه پيامبر (ص ) رحلت فرمود عايشه بيست ساله بود. او از پيامبر (ص ) در مورد
اينكه چه كنيه يى براى خود انتخاب كند اجازه گرفت ، پيامبر (ص ) به او فرمود
(به نام پسرت عبدالله بن زبير كنيه
خود را انتخاب كن ) و ابن زبير خواهر
زاده عايشه است و به اين سبب كنيه او ام عبدالله است . عايشه در دين فقيه بود و
اشعار فراوان مى دانست و از پيامبر (ص ) بهره مند بود و پيامبر هم آشكارا به او
گرايشى داشت و عايشه نسبت به پيامبر (ص ) گستاخ بود و ناز مى فروخت و همواره سخن
چينى و بدخلقى مى كرد تا آنكه در داستان (ماريه
قبطيه ) و رازى كه پيامبر با او گفت
و او آن را با ديگر همسر پيامبر (حفصه ) در ميان گذاشت و هر دو پشت به پشت دادند و
عليه پيامبر (ص ) رفتار كردند و درباره آن دو تن (آياتى از) قرآن نازل شد كه در
محرابها خوانده مى شد
(220) و متضمن تهديدى سخت بود و در آن آيات تصريح شده بود كه گناه واقع
شده است و دل تباه گرديده است . همين بى پروايى و گستاخى موجب آمد تا در روزگار
خلافت علوى از عايشه چنان كارى سر بزند كه زد و البته خداوند متعال او را بخشيده
است و عايشه از اهل بهشت است و به اعتقاد ما طبق وعده پيشين اين موضوع صحيح است
وانگهى توبه عايشه صحيح و مقبول است (!)
(221)
ابو عمر بن عبدالبر در كتاب الاستيعاب در مورد عايشه ، از سعيد بن نصر، از قاسم بن
اصبغ ، از محمد بن وضاح ، از ابوبكر بن ابى شيبه ، از وكيع ، از عصام بن قدامه ، از
عكرمه ، از ابن عباس نقل مى كند كه پيامبر (ص ) خطاب به همسران خويش فرموده است
(كداميك از شما صاحب شتر نرى است كه
چهره اش پشمالوده است و اطراف آن گروهى بسيار كشته مى شوند و آن زن پس از اينكه
نزديك به گمراهى و بدبختى مى رسد نجات پيدا مى كند؟)
(222)
ابن عبدالبر مى گويد: اين حديث از معجزات و نشانه هاى نبوت رسول خدا (ص ) است و مى
افزايد: عصام بن قدامه هم كه از راويان اين روايت است مورد اعتماد و ثقه است و در
مورد وثاقت راويان ديگر چنان است كه مشهورتر از آن اند كه گفته شود.
عايشه از پيامبر (ص ) باردار نشد و از هيچيك از زنان آزاده پيامبر جز از خديجه و از
هيچيك از كنيزان پيامبر جز ازماريه براى رسول خدا فرزند متولد نشد.
به عايشه در روزگار پيامبر (ص ) در مورد صفوان بن معطل سلمى تهمت زده شد و اين
داستان مشهور است و خداوند متعال در مورد برائت عايشه از آن تهمت (آياتى از) قرآن
نازل فرمود كه خوانده مى شود و همه جا نقل مى گردد. به كسانى كه به عايشه تهمت زده
بودند تازيانه و حد تهمت زده شد.
(223) عايشه به سال پنجاه و هفت هجرت در شصت و چهار سالگى درگذشت و در
بقيع به خاك سپرده شد و اين به روزگار حكومت و پادشاهى معاويه بود و مسلمانان شبانه
بر جسدش نماز گزاردند. ابو هريره امام جماعت ايشان بود، پنج مرد از افراد خاندان
(محارم ) او براى خاكسپارى وارد گود شدند كه عبارتند: از عبدالله و عروه ، پسران
زبير (اين دو خواهر زاده عايشه اند) و قاسم و عبدالله پسران محمد بن ابى بكر و
عبدالرحمان پسر عبدالرحمان بن ابى بكر (كه اين سه تن برادر زادگان اويند).
تاريخ مرگ او هفده روز گذشته از رمضان آن سال بود.
اما اين گفتار على عليه السلام كه درباره عايشه فرموده است
(او را انديشه زنان فرو گرفت )
يعنى سست انديشى آنان او را فرو گرفت . در اخبار (در مورد زنان ) آمده است
(هيچ قومى كه كار و فرماندهى خود را
به زن واگذار كند رستگار نمى شود) و
هم در خبر است كه (دين و عقل زنان
اندك است ) يا در آن قسمت ضعيف
هستند، و بدين سبب گواهى دو زن را در قبال يك مرد قرار داده اند و زن در اصل آفرينش
چنين آفريده شده است كه به سرعت فريب مى خورد و خشمگين مى شود و بد گمان و بد تدبير
است ، شجاعت در زنان وجود ندارد يا بسيار اندك است و سخاوت هم در زنان همين گونه
است .
اما كينه يى كه على (ع ) از آن سخن گفته است نيازمند به شرحى است كه مى گويم : من
اين خطبه را در محضر شيخ ابو يعقوب يوسف بن اسماعيل لعمانى
(224) كه خدايش رحمت كناد هنگامى كه پيش او علم كلام مى خواندم ، طرح
كردم و از عقيده اش در اين مورد پرسيدم . پاسخى مفصل به من داد كه نتيجه آن را نقل
مى كنم .
بخشى از آن همان كلمات اوست و بخشى از آن كلمات خود من است زيرا اينك عين سخنان او
را فراموش كرده ام ولى محصول گفتارش چنين بود:
آغاز كينه و ناسازگارى ميان عايشه و فاطمه (ع ) آشكار شد و اين به آن سبب است كه
پيامبر (ص ) با عايشه پس از مرگ خديجه ازدواج فرمود و عايشه را جانشين خديجه كرد و
فاطمه (ع ) دختر خديجه است و اين طبيعى و معلوم است كه چون مادر دخترى مى ميرد و
پدرش همسرى ديگر مى گيرد ميان آن زن و دختر كدورت و خشم و كينه آشكار مى شود و از
اين كار چاره يى نيست ، زيرا زوجه محبت پدر دختر را معطوف به خود مى سازد و دختر هم
گرايش و بذل محبت پدر را به زن غريبه تحمل نمى كند و گويى خودش هووى آن زن است و
در واقع نيز همين گونه است هر چند مادر آن دختر مرده باشد و اگر فرض كنيم كه مادر
زنده مى بود بديهى است كه ميان او و همسر شوهرش آتش كينه و دشمنى زبانه مى كشيد و
چون مادر مرده باشد آن دشمنى و كينه را دخترش ارث مى برد و در مثل آمده است كه
(دشمنى زن پدر و عروس ) و
در رجزى هم همين موضوع سروده شده است كه مى گويد:
(مادر شوهر بر عروس برانگيخته است و
عروس هم با تهمت بر او برانگيخته است .)
افزون بر اين چنين شد كه پيامبر (ص ) به عايشه گرايش پيدا كرد و او را دوست مى داشت
و هر اندازه كه گرايش پيامبر (ص ) به عايشه افزوده مى شد ناراحتى فاطمه بيشتر مى
شد، از سوى ديگر رسول خدا (ص ) نسبت به فاطمه بزرگداشت و احترامى بيش از آنچه مردم
گمان آن را داشتند و بيش از حرمتى كه مردان نسبت به دختران خود مبذول مى دارند
مبذول مى داشت و در اين مورد از اندازه محبت معمولى پدران نسبت به فرزندان بيشتر
بود، آن چنان كه پيامبر (ص ) در حضور خواص و عوام ، چند بار نه يك بار و در موارد
مختلف نه تنها در يك مورد، مى فرمود: فاطمه سرور زنان جهانيان و همتاى مريم دختر
عمران است و چون بخواهد از صحراى قيامت عبور كند بانگ سروشى از سوى عرش به گوش مى
رسد كه مى گويد: اى مردم عرصات ! چشم فرو پوشيد تا فاطمه دختر محمد (ص ) بگذارد.
اين حديث از احاديث صحيح است و به هيچ روى از اخبار ضعيف نيست و پيامبر (ص ) مى
فرمود اينكه على را براى همسرى فاطمه برگزيده است پس از آن بوده است كه خداوند او
را در آسمان با گواهى فرشتگان به همسرى او برگزيده است و چند بار نه يك بار فرموده
است (آنچه فاطمه را آزار دهد مرا
آزار مى دهد و آنچه او را به خشم مى آورد مرا خشمگين مى سازد)
و مكرر فرموده است (فاطمه پاره يى از
تن من است ، آنچه او را پريشان كند مرا پريشان كرده است
). اين سخنان و مانند آن نيز موجب افزون شدن كينه عايشه مى شد و هر
اندازه پيامبر فاطمه را بيشتر احترام و تكريم مى فرمود بر كينه او افزوده مى شد، و
معلوم است نفوس بشرى به كمتر از اين نيست به يكديگر خشمگين مى شود تا چه رسد به
اينگونه سخنان .
پس از آن ، تكدر و ناراحتى فاطمه به شوهرش على عليه السلام سرايت كرد و چه بسا كه
زنان موجب انتقال كينه ها به سينه هاى مردان مى شوند خاصه از قديم و به صورت ضرب
المثل گفته شده است كه (زنان افسانه
سرايان نيمه شبهايند). فاطمه (ع ) از
عايشه فراوان شكايت و گله گزارى مى كرد، زنان مدينه و همسايگان فاطمه هم هرگاه او
را مى ديدند دورش را مى گرفتند و سخنانى از عايشه براى او مى گفتند و سپس به خانه
عايشه مى رفتند و سخنانى از قول فاطمه براى او نقل مى كردند و همان گونه كه فاطمه
از عايشه پيش شوهر خود گله گزارى مى كرد عايشه هم پيش ابوبكر از فاطمه گله گزارى
مى كرد و مى دانست كه شوهرش يعنى پيامبر (ص ) گله گزاريهاى او را در مورد فاطمه
نخواهد پذيرفت ، و اين موضوع در ابوبكر اثر گذاشت . پس از آن نيز ستايش پيامبر (ص )
از على عليه السلام و نزديك و ويژه ساختن او موجب بروز حسد و رشك در ابوبكر و طلحه
شد كه پدر و پسر عمويش بودند. عايشه پيش آن دو مى نشست و سخنان آن دو را گوش مى داد
آن دو هم پيش عايشه مى آمدند و به سخنان او گوش مى دادند و سخنان او در ايشان و
سخنان آن دو در او اثر مى گذاشت .
شيخ ابو يعقوب در پى سخنان خود چنين گفت : من على عليه السلام را هم از اين كار
كاملا تبرئه نمى كنم او هم از اعتماد و آرامش پيامبر بر ابوبكر و اينكه او را
ستايش مى فرمود ناراحت بود و دوست مى داشت كه از ميان همه مردم فقط خودش مخصوص به
اين مزايا و صفات باشد و بديهى است هر كس از كسى بگسلد و رويگردان باشد از زن و
فرزند وى نيز رويگردان است و بدين گونه كدورت و خشم ميان اين دو گروه استوار شد.
سپس داستان (افك
) و تهمت زدن بر عايشه پيش آمد و هر چند على عليه السلام در زمره تهمت
زنندگان نبود ولى از كسانى بود كه به پيامبر (ص ) پيشنهاد داد عايشه را طلاق دهد و
اين به منظور پاك نگاه داشتن آبروى رسول خدا از گفتار منافقان و سرزنش كنندگان
بود. هنگامى كه پيامبر (ص ) با على در آن باره رايزنى فرمود، على گفت : عايشه همچون
بند كفش توست ، وانگهى از خدمتكار عايشه بپرس و او را بترسان و اگر همچنان انكار
كرد او را بزن . تمام اين سخنان على (ع ) به اطلاع عايشه رسيد و همان گونه كه عادت
مردم است چند برابر شده آن سخنان را از مردم شنيد و زنان هم سخنان بسيارى از على و
فاطمه براى عايشه نقل كردند و گفتند آن دو در نهان و آشكار بر اثر اين پيشامد عايشه
را نكوهش مى كنند و بدين گونه كار دشوارتر شد.
پس از آن پيامبر (ص ) با عايشه آشتى كرد و به خانه او برگشت و (آياتى از) قرآن در
برائت عايشه نازل شد، و همانگونه كه هر انسانى پس از پيروزى از پى شكست و به قدرت
رسيدن از پى ناتوانى و به تبرئه شدن پس از تهمت زبان درازى مى كند و گاه سخنان ياوه
مى گويد عايشه هم همين گونه بود و همه سخنان او به اطلاع على و فاطمه رسيد و كار
دشوار و پيچيده شد و دل هر يك از دو طرف بر خشم نسبت به يكديگر استوار گرديد. از
اين گذشته ميان عايشه و على عليه السلام به روزگار زندگى پيامبر (ص ) سخنانى گفته
شد و كارهايى پيش آمد كه همگى موجب تهييج و شدت موضوع شد. نظير اين كار كه پيامبر
(ص ) على را فرا خواند و از او خواست نزديك بيايد و على آمد و ميان پيامبر و عايشه
كه چسبيده به يكديگر نشسته بودند نشست . عايشه گفت : آيا براى نشيمنگاهت جايى غير
از ران من پيدا نكردى و اين كلمه را بدون آنكه به صورت كنايه بگويد
(225) با لفظ زشتى بيان كرد و نظير آنچه روايت شده است كه پيامبر (ص )
روزى با على (ع ) راز مى گفت و به درازا كشيد، عايشه كه پشت سر ايشان حركت مى كرد
خود را به آنان رساند و ميان ايشان در آمد و گفت : شما، چه مى گوييد كه اين همه به
درازا كشانديد. و گفته شده است كه پيامبر (ص ) آن روز بر عايشه خشمگين شد و آنچه كه
در مورد (كاسه تريد)
نقل شده است كه عايشه به خدمتكار خود فرمان داد سر راه ايستاد و آن را واژگون كرد
(226) و نظاير اين كارها كه ميان زن و خويشاوندان شوهرش صورت مى پذيرد.
وانگهى چنين بود كه فاطمه (ع ) فرزندان متعددى چه دختر و چه پسر به دنيا آورد و حال
آنكه عايشه هيچ فرزندى نياورد و پيامبر (ص ) هم فرزندان و به ويژه پسران فاطمه را
همچون پسران خود مى دانست و هر يك از آنان را (پسرم
) مى گفت و مى فرمود (پسرم
را پيش خود بگذاريد او را از من جدا و دور مسازيد)،
(پسرم چگونه است و چه مى كند).
شيخ ابو يعقوب به من گفت : تصور تو چيست در مورد زنى كه از شوهرش فرزند ندارد و مى
بيند كه شوهرش پسران دختر خود را همچون پسران خود مى داند و بر آنان همچون پدرى
مهربان مهرورزى مى كند؟ آيا چنين زن و همسرى بر آن پسرها و پدر و مادرشان محبت
خواهد داشت يا خشم و كينه مى ورزد! و آيا دوست خواهد داشت كه اين كار دوام داشته
باشد يا تمام شود و از ميان برود!
وانگهى چنين اتفاق افتاد كه پيامبر (ص ) درى را كه از خانه ابوبكر به مسجد باز مى
شد بست و در خانه داماد خويش را باقى گذاشت و پدر عايشه را نخست براى تبليغ آيات
سوره (برائت
) به مكه گسيل فرمود و سپس او را از آن كار بر كنار ساخت و داماد خويش
را گسيل داشت و اين كارها هم در نفس عايشه اثر بد گذاشت ، سپس چنين شد كه براى
پيامبر (ص ) از ماريه قبطيه ابراهيم متولد شد و على عليه السلام در آن مورد بسيار
شاد شد و على نسبت به ماريه و احترام به او تعصب داشت و در محضر رسول خدا (ص ) براى
انجام كارهاى ماريه اقدام مى كرد و حال آنكه از ديگران رويگردان بود. براى ماريه
نيز گرفتارى يى همچون گرفتارى عايشه پيش آمد و على عليه السلام او را از آن تهمت
مبرا ساخت و خداوند متعال به دست على آن گرفتارى را برطرف فرمود و اين موضوعى قابل
رويت با چشم بود
(227) و براى منافقان امكان نداشت كه در آن مورد ياوه سرايى هايى كه در
مورد آيات قرآنى درباره برائت عايشه مى كردند انجام دهند و همه اين امور موجب مى شد
سينه عايشه نسبت به على آكنده از كينه گردد و آنچه در دل داشت بيشتر استوار شود. و
چون ابراهيم - پسر رسول خدا (ص )
- مرد عايشه شادى خود را نهان مى كرد و به ظاهر اندوهگين مى نمود و على
و فاطمه هم از اندوه سكوت كرده بودند و حال آنكه هر دو ترجيح مى دادند و مى خواستند
كه ماريه با داشتن پسر بر عايشه برترى داشته باشد و اين كار براى آنان فراهم نشد.
كارها همان گونه كه بود ادامه يافت و دلها بر همان حال كه بود از يكديگر رميده بود
تا آنكه پيامبر (ص ) بيمار شد، بيمارى يى كه در آن رحلت فرمود، فاطمه و على عليهما
السلام مى خواستند و دوست داشتند كه در خانه خود از پيامبر پرستارى كنند و همسران
پيامبر (ص ) هم هر يك چنين خواسته يى داشتند. پيامبر (ص ) به مناسبت محبت قلبى و
گرايشى كه نسبت به عايشه داشت در خانه او بسترى شد و پيامبر (ص ) خوش نمى داشت كه
براى فاطمه و شوهرش در خانه آنان ايجاد زحمت كند وانگهى احساس مى فرمود كه آزادى او
در خانه آنان به اندازه آزادى در خانه خودش نيست و ترجيح مى داد در خانه كسى بسترى
شود كه دلش به او گرايش دارد، و با توجه به نيازمندى بيمار به پرستارى بيشتر و
مراقبت ساعتهاى خواب و بيدارى و مراقبتهاى ديگر، بسترى شدن در خانه خودش براى او از
بسترى شدن در خانه دختر و دامادش مطلوب تر بود وانگهى هرگاه پيامبر (ص ) از
رودربايستى آن دو از خودش ياد مى كرد و در وجود خود همان احساس را نسبت به آن دو
داشت و هر كسى دوست دارد تنها باشد و به هر حال از داماد و دختر رودربايستى دارد، و
پيامبر ميل و گرايشى كه نسبت به عايشه داشت نسبت به زنان ديگر خود نداشت و در خانه
او بسترى شد. عايشه از اين جهت مورد رشك قرار گرفت .
پيامبر (ص ) از هنگامى كه به مدينه آمده بود اين چنين بيمار نشده بود. بيمارى آن
حضرت درد سر و پيشانى بود كه يك روز يا بخشى از روز شدت پيدا مى كرد و سپس تسكين
نسبى مى يافت و اين بيمارى به درازا كشيد. على عليه السلام در اين موضوع كه حكومت
از او خواهد بود هيچ شك و ترديدى نداشت و چنين مى پنداشت كه هيچ كس در آن مورد با
او ستيز نخواهد كرد و به همين جهت هنگامى كه پيامبر (ص ) رحلت كرد و عمويش عباس به
على گفت (دست دراز كن تا با تو بيعت
كنم و مردم بگويند عموى پيامبر با پسر عموى او بيعت كرد و در مورد حكومت تو هيچ كس
مخالفت نورزد). على فرمود: عمو جان !
مگر در مورد حكومت كس ديگرى غير از من اميد و آرزو دارد؟ عباس گفت : بزودى خواهى
دانست . على فرمود: دوست ندارم كه اين بيعت پوشيده صورت گيرد بلكه دوست مى دارم
آشكارا انجام شود. چون پيامبر (ص ) در بيمارى خود سنگين شد اسامه را روانه فرمود و
ابوبكر و بزرگان ديگرى از مهاجران و انصار را همراه او قرار داد، و اين موجب آن
گرديد كه على عليه السلام بينديشد كه اگر پيامبر بميرد با اطمينان و بدون ترديد
حكومت از او خواهد بود و چنين پنداشت كه در آن صورت مدينه به طور كلى از هر ستيزه
جويى كه بخواهد در مورد حكومت با او ستيز كند خالى خواهد بود و على حكومت را به
راحتى و آسودگى به دست خواهد آورد و بيعت مسلمانان با او تمام مى شود و بر فرض كه
كسى آهنگ مخالفت كند در هم شكستن آن بيعت ممكن نخواهد بود. آن چنان كه مى دانيم
ابوبكر با پيام فرستادن عايشه و آگاه ساختن او از اينكه پيامبر (ص ) خواهد مرد از
لشكر اسامه برگشت . موضوع نماز گزاردن ابوبكر هم معروف است . على عليه السلام اين
موضوع را به عايشه نسبت داد كه او به بلال برده آزاد كرده پدرش فرمان داده است به
ابوبكر بگويد با مردم نماز بگزارد، و چنانچه روايت شده است پيامبر فرموده بوده است
(يكى از مسلمانان با آنان نماز بگزارد)
و شخص خاصى را معين نفرموده است . آن نماز نماز صبح بود، پيامبر (ص ) كه در آخرين
رمق زندگى بود در حالى كه ميان على و فضل بن عباس حركت مى كرد از حجره بيرون آمد
و همان گونه كه در دنباله خبر آمده است خود را به محراب رساند و در آن ايستاد و سپس
به حجره خود بازگشت و هنگامى كه روز بر آمد رحلت فرمود. بدين ترتيب همان يك نماز را
حجت و دليل حكومت ابوبكر قرار دادند و مى گفتند: كداميك از شما دوست مى دارد بر دو
قدمى كه رسول خدا در نماز مقدم داشته است مقدم شود؟ و بيرون آمدن پيامبر (ص ) را از
حجره بر آن حمل نكردند كه مى خواسته است ابوبكر را از نماز گزاردن با مردم باز
دارد، بلكه گفتند: براى آن آمده است كه مواظبت كند تا در حد امكان ابوبكر نماز
بگزارد. با ابوبكر با توجه به همين نكته بيعت شد على عليه السلام نيز عايشه را متهم
مى ساخت كه منشاء اين كار او بوده است .
|