قرآن كريم در نهج البلاغه
خطبه
ينبه فيها على فضل الرسول الاعظم، و فضل القرآن، ثم حال دوله بنى اميه
النبى و القرآن
ارسله على حين فتره من الرسل، و طول هجعه من الامم، [ خواب غفلت. ] و انتفاض
من المبرم؛ [ محكم. ] فجاءهم بتصديق الذى بين يديه، و النور المقتدى به. ذلك
القرآن فاستنطقوه، و لن ينطق، ولكن اخبركم عنه: الا ان فيه علم ما ياتى، و
الحديث عن الماضى، و دواء دائكم، و نظم ما بينكم.
فضل القرآن
و تعلموا القرآن فانه احسن الحديث، و تفقهوا فيه فانه ربيع القلوب، و
استشفوا بنوره فانه شفاء الصدور، و احسنوا تلاوته فانه انفع القصص. و ان العالم
العامل بغير علمه كالجاهل الحائر الذى لا يستفيق من جهله، بل الحجه عليه اعظم،
و الحسره له الزم، و هو عند الله الوم. [ پر ملامت تر. ]
ترجمه
بخشى از سخنان امام "ع" كه در آن از فضائل پيامبر بزرگو قرآن مجيد و سپس از
وضع دولت بنى اميه سخن به ميان آورده است
پيامبر و قرآن:
'وى را در آن هنگام كه از زمان پيامبران فاصله گرفته بود و ملتهاى جهان به
خواب فرورفته بودند و تار و پود حقائق از هم گسسته بود "براى هدايت انسانها"
فرستاد "محتوى رسالت او براى اين مردم" تصديق كتابهاى آسمانى پيشين بود و نورى
كه بايد به آن اقتدا كند. اين نور همان قرآن است آن را به سخن آريد اگر چه هرگز
"با زبان عادى" سخن نمى گويد. اما من از جانب او شما را آگاهى مى دهم: بدانيد
در قرآن علوم آينده و اخبار گذشته، داروى بيماريها و نظم حيات اجتماعى شما
است'. "خطبه ى: 158"
برترى قرآن بر همه چيز:
'قرآن را فراگيريد كه بهترين گفته هاست و در آن بينديشيد كه بهار قلبها است
ازنور آن شفا بجوئيد كه شفاى دلهاى بيمار است. آن را به نيكوترين وجه تلاوت
كنيد كه سودبخشترين سرگذشتها است، دانشمندى كه به غير عملش عمل كند همچون جاهل
سرگردانى است كه هرگز از جهل به هوش نمى آيد، بلكه حجت بر آن دانشمندان عظيمتر
و حسرت براى او ثابت تر است و در پيشگاه خدا سزاوار سرزنش بيشتر'. "خطبه ى:
110"
شرح و توضيح
اين درس را پس از نبوت خاصه به قرآن كريم اختصاص داده ايم تا اين گل را نيز
از گلستان نهج البلاغه بچينيم.
در آغاز اين بخش از خطبه باز اشاره به وضع زمان بعثت رسول خاتم كرده مى
فرمايد:
'وى را زمانى به سوى مردم فرستاد كه با زمان پيامبران فاصله بسيار شده بود،
ملتهاى جهان به خواب فرورفته بودند و تار و پود حقايق از هم گسسته بود'.
"ارسله على حين فتره من الرسل و طول هجعه من الامم و انتقاض من المبرم".
'او آمد "و محتواى رسالت وى براى اين مردم" تصديق كتابهاى آسمانى پيشين
بود'.
"فجاءهم بتصديق الذى بين يديه".
همچنين براى آنها 'نورى آورد كه به آن اقتدا كنند'.
"و النور المقتدى به".
آنگاه اين نور را تبيين كرده مى فرمايد: 'اين نور همان قرآن است آن را به
سخن آوريد ولى او هرگز "با زبان عادى" سخن نمى گويد'.
"ذلك القرآن فاستنطقوه و لن ينطق".
به دنبال اين قسمت توضيح مى دهد كه براى گرفتن راهنمايى و اقتدا به قرآن
لازم است زبان اين كتاب را بدانيد اما زبان او زبان معمولى نيست بايد كلمات او
را از زبان كسى كه زبان آن را مى داند فراگيريد مى فرمايد: 'ولى من از جانب او
شما را آگاه مى كنم "و به شما مى گويم كه محتواى اين كتاب چيست و در ضمير و
مكنون آن چه مطالبى وجود دارد"'.
"ولكن اخبركم عنه".
آنگاه مى فرمايد: در قرآن چهار مطلب بسيار مهم را مى توان يافت:
'آگاه باشيد، در قرآن علوم آينده وجود دارد'.
"الا ان فيه علم ما ياتى".
'حديث و داستان گذشته است'.
"و الحديث عن الماضى". 'داروى بيمارى هاى شما است'.
"و دواء دائكم".
'و همچنين نظم حيات اجتماعى شما'.
"و نظم ما بينكم". "خطبه ى: 158"
در قسمت ديگرى كه از خطبه ى ديگرى درباره ى اين كتاب آسمانى برايتان انتخاب
كرده ايم به اين مطالب در مورد قرآن اشاره كرده است مى فرمايد: 'قرآن را
فراگيريد كه بهترين گفته ها است'.
"و تعلموا القرآن فانه احسن الحديث".
دستور دوم اين است: 'در آن بينديشيد و تفقه كنيد كه بهار قلبهاست'.
"و تفقهوا فيه فانه ربيع القلوب".
در سومين دستور مى فرمايد: 'از نور آن شفا بجوئيد كه شفاى دلهاى بيمار است'.
"و استشفوا بنوره فانه شفاء الصدور".
در چهارمين دستور مى فرمايد: 'آن را به نيكوترين وجه تلاوت كنيد كه سودبخش
ترين سرگذشتهاست'.
"و احسنوا تلاوته فانه انفع القصص".
به دنبال اين قسمت مى گويد: 'عالم و دانشمندى كه به غير علمش عمل كند همانند
جاهل سرگردانى است كه هرگز از جهل خود به هوش نمى آيد'.
"و ان العالم العامل بغير علمه كالجاهل الحائر الذى لا يستفيق من جهله".
اشاره به اينكه تنها فراگرفتن و دقت كردن و خوب تلاوت نمودن كفايت نمى كند
آنچه از همه مهمتر است عمل به علم و دانشى است كه از آن فراگرفته ايد.
سپس به دليل آن اشاره كرده مى گويد: 'بلكه حجت بر چنين دانشمندى عظيم تر،
حسرت براى او ثابت تر و در پيشگاه خداوند از همه بيشتر سزاوار سرزنش است'. "بل
الحجه عليه اعظم و الحسره له الزم و هو عند الله الوم".
قرآن هدايت گر گمراهان
آيات قرآن طبق مثل معروف همچون قطره هاى حياتبخش باران است كه در باغها،
لاله مى رويد و در شوره زارها خس!
براى استفاده از قرآن بايد قبلا آمادگى پذيرش را پيدا كرد و به اصطلاح علاوه
بر فاعليت فاعل، قابليت محل نيز شرط است.
زيرا قرآن بدون شك مايه ى هدايت گمراهان است اما گمراهانى كه در جستجوى حق
هستند و به همين انگيزه به سراغ دعوت قرآن مى آيند و انديشه هاى خود را براى
درك حق به كار مى گيرند.
اما متعصبان لجوج و دشمنان قسم خورده ى حق كه با حالت صد در صد منفى به سراغ
قرآن مى آيند مسلما بهره اى از آن نخواهند داشت بلكه بر عناد و كفرشان افزوده
مى شود چرا كه تكرار عمل خلاف عمق بيشترى در جان آدمى به وجود مى آورد.
يك داروى موثر براى همه دردهاى اجتماعى و اخلاقى
بيماريهاى روحى و اخلاقى انسان شباهت زيادى با بيماريهاى جسمى او دارد هر دو
كشنده است هر دو نياز به طبيب و درمان و پرهيز دارد. هر دو گاهى سبب سرايت به
ديگران مى شود، هر دو بايد ريشه يابى شوند و پس از شناخت ريشه ى اصلى بايد به
درمان هر دو پرداخت.
هر دو گاهى به مرحله اى مى رسند كه غير قابل علاج اند ولى در بيشتر موارد مى
توان آنها را درمان كرد.
امام چه تشبيه جالب، پر معنى و پرمايه اى كرده آنجا كه مى فرمايد: و دواء
دائكم؟ آرى قرآن نسخه ى حيات بخشى است براى آنها كه مى خواهند با جهل، كبر و
غرور و حسد و نفاق به مبارزه برخيزند. قرآن نسخه ى شفابخشى است براى برطرف
ساختن ضعفها و زبونيها، ترسهاى بى دليل و اختلافها و پراكندگيها.
قرآن داروى شفابخشى است براى آنها كه از بيمارى عشق به دنيا، وابستگى به
ماديات. تسليم بى قيد و شرط در برابر شهوتها رنج مى برند.
قرآن نسخه شفابخشى است براى دنيائى كه آتش جنگها در هر سوى آن افروخته است و
در زير بار مسابقه ى تسليحاتى كمرش خم شده و مهمترين سرمايه هاى اقتصادى و
انسانى خود را در پاى غول جنگ و تسليحات مى ريزد.
و سرانجام قرآن نسخه ى شفابخشى است براى آنها كه پرده هاى ظلمانى شهوات آنها
را از رسيدن به قرب پروردگار مانع شده اند.
جالب اينكه در آيه 57 سوره ى يونس مى خوانيم:
"قد جائتكم موعظه من ربكم و شفاء لها فى الصدور".
'از سوى پروردگارتان اندرز و شفادهنده ى دلها نازل شد'.
در آيه 44 سوره ى فصلت نيز مى خوانيم:
"قل هو للذين آمنوا هدى و شفاء":
'به اين لجوجان تيره دل بگو اين قرآن براى مومنان مايه هدايت و شفا است'.
و على "ع" در سخن بسيار جامع خود در نهج البلاغه در جاى ديگر اين حقيقت را
با شيواترين عبارات بيان فرموده:
فاستشفوه من ادوائكم و استعينوا به على لاوائكم فان فيه شفاء من اكبر الداء
و هو الكفر و النفاق و الغى و الضلال:
'از اين كتاب بزرگ آسمانى براى بيماريهاى خود شفا بخواهيد و براى حل
مشكلاتتان از آن يارى بطلبيد، چرا كه در اين كتاب درمان بزرگترين دردها است:
درد كفر و نفاق و گمراهى و ضلالت'! [ نهج البلاغه خطبه 176. ]
و در عبارت درس خوانديم: "الا ان فيه علم ما ياتى و الحديث عن الماضى و دواء
دائكم و نظم ما بينكم":
'آگاه باشيد در اين قرآن خبرهاى آينده است و بيان حوادث اقوام گذشته و درمان
بيماريهاى شما و برنامه ى نظم زندگى اجتماعى شما'.
و در جاى ديگر از همان امام بزرگ مى خوانيم:
"و عليكم بكتاب الله فانه الحبل المتين و النور المبين و الشفاء النافع و
الرى الناقع و العصمه للمتمسك و النجاه للمتعلق لا يعوج فيقام و لا يزيغ
فيستعتب و لا تخلقه كثره الردو و لوج السمع، من قال به صدق و من عمل بن سبق":
'كتاب خدا را محكم بگيريد زيرا رشته اى است بسيار مستحكم نورى است آشكار،
داروئى است شفابخش و پربركت و آب حياتى است كه عطش تشنگان حق را فرومى نشاند
هركس به آن تمسك جويد او را حفظ مى كند و آن كس كه به دامنش چنگ زند نجاتش مى
بخشد انحراف در آن راه ندارد تا نياز به راست نمودن داشته باشد و هرگز خطا نمى
كند تا از خوانندگانش پوزش بطلبد تكرارش موجب كهنگى و يا ناراحتى گوش نمى گردد
"و هر قدر آن را بخوانند شيرين تر و دلپذيرتر خواهد بود" كسى كه با قرآن سخن
بگويد راست مى گويد و كسى كه به آن عمل كند گوى سبقت را از همگان مى برد'. [
نهج البلاغه خطبه 156. ]
اين تعبيرهاى رسا و گويا كه نظير آن در سخنان پيامبر "ص" و ساير گفته هاى
على "ع" و ائمه ى هدى "ع" كم نيست به خوبى ثابت مى كند كه قرآن نسخه اى است
براى سامان بخشيدن به همه نابسامانى ها و بهبودى فرد و جامعه از انواع
بيماريهاى اخلاقى و اجتماعى.
بهترين دليل براى اثبات اين واقعيت، مقايسه ى وضع عرب جاهلى با تربيت شدگان
مكتب پيامبر "ص" در آغاز اسلام است: ديديم چگونه آن قوم خونخوار و جاهل و نادان
كه انواع بيماريهاى اجتماعى و اخلاقى سر تا پاى وجودشان را فراگرفته بود، با
استفاده از اين نسخه ى شفابخش نه تنها درمان يافتند بلكه آنچنان قوى و نيرومند
شدند كه ابرقدرتهاى جبار جهان را به زانو درآوردند.
و اين درست همان حقيقتى است كه بسيارى از مسلمانان امروز آن را از ياد برده
اند و به اين حال و روزگارى كه مى دانيم و مى دانيد گرفتار گشته ايد:
تفرقه در ميانشان غوغا مى كند، غارتگران بر منابعشان مسلط شده اند،
سرنوشتشان به دست ديگران تعيين مى شود و انواع وابستگيها آنها را به ضعف و
زبونى و ذلت كشانده است.
و اين است سرانجام كار كسانى كه نسخه ى شفابخش در خانه هاشان باشد و براى
شفاى دردهاى خود دست به سوى كسانى دراز كنند كه از آنها بيمارترند!
قرآن نه فقط شفا مى بخشد بلكه يعد از بهبودى يعنى در دوران نقاهت بيماران را
با پيامهاى گوناگونش تقويت مى كند چرا كه طبق آيات قرآن بعد از 'شفا' نوبت
'رحمت' است.
جالب اينكه داروهاى دردهاى جسمانى غالبا اثرهاى نامطلوبى روى ارگانهاى بدن
مى گذارند تا آنجا كه در حديث معروفى آمده: 'هيچ داروئى نيست مگر اينكه خود
سرچشمه بيمارى ديگر است'.
"ما من دواء الا و يهيج داء". [ سفينه البحار. ]
اما اين داروى شفابخش هيچ گونه اثر نامطلوبى روى جان و فكر و روح آدمى ندارد
بلكه به عكس تمام آن خير و بركت است.
در يكى از عبارات نهج البلاغه مى خوانيم: 'شفاء لا تخشى اسقامه': 'قرآن
داروى شفابخشى است كه هيچ بيمارى از آن برنمى خيزد'. [ نهج البلاغه خطبه 198. ]
كافى است چهل روز خود را متعهد به پيروى از اين نسخه ى شفابخش كنيم، فرمانش
را در زمينه علم و آگاهى و عدل و داد و تقوى و پرهيزگارى، اتحاد و صميميت، از
خودگذشتگى و جهاد و... پذيرا گرديم، خواهيم ديد به سرعت
نابسامانيهامان سامان مى يابد.
ذكر اين نكته نيز ضرورت دارد كه اين نسخه مانند نسخه هاى ديگر وقتى موثر است
كه به آن عمل شود والا صد بار اگر بهترين نسخه هاى شفابخش را بخوانيم و روى سر
بگذاريم ولى به آن عمل نكنيم نتيجه اى نخواهيم گرفت.
باز هم عظمت قرآن
در روايات اسلامى آمده است كه رسول خدا "ص" پيوسته بتهاى مشركان را مذمت مى
كرد و قرآن را بر آنها مى خواند تا به راه توحيد بازگردند اما آنها مى گفتند:
اين شعر محمد "ص" است و بعضى مى گفتند اين 'كهانت' است "كهانت غيب گوئيهائى بود
كه گروهى به ادعاى ارتباط با جنيان داشتند" و بعضى مى گفتند اينها خطبه هاى
زيبائى است كه او مى خواند "و نامش را 'قرآن' گذاشته است".
روزى 'ابوجهل' به 'وليد بن مغيره' كه از رجال معروف آنها بود و عرب در
اختلافات خود و مشكلات از او داورى و نظرخواهى مى كرد، گفت: اى 'اباعبدشمس'
"اباعبدشمس كنيه ى وليد بود" اينهائى را كه محمد "ص" مى گويد: چيست؟ سحر است؟
يا كهانت است؟ يا خطبه؟
گفت: بگذاريد سخنانش را بشنوم، نزد پيامبر "ص" آمد در حالى كه در حجر
اسماعيل نشسته بود گفت: اى محمد! چيزى از اشعارت را براى من بخوان!
فرمود: شعر نيست، كلام خدا است كه پيامبران و رسولانش را با آن مى فرستاده
گفت: هر چه هست بخوان!
رسول خدا "ص" قرائت سوره حم سجده "فصلت" را آغاز كرد هنگامى كه بسم الله
الرحمن الرحيم را شنيد مسخره كرد و گفت: مردى در يمامه داريم نامش 'رحمن' است
مثل اينكه او را مى خوانى.
فرمود: نه، خدا را مى خوانم 'رحمن' و 'رحيم' است. سپس ادامه داد هنگامى كه
به اين آيه رسيد: 'فان اعرضوا نقل انذرتكم صاعقه مثل صاعقه عاد و ثمود' "اگر
اعراض كردند بگو شما را از صاعقه اى همچون صاعقه عاد و ثمود بيم مى دهم" "آيه
ى: 13" 'وليد' از شنيدن آن لرزيد، مو بر تنش راست شد، از جابر خاست، به سوى
خانه خود رفت و به سراغ قريش نيامد!.
قريش گفتند: اى 'ابوجهل'! مثل اينكه وليد بن مغيره متمايل به دين محمد شده
است، آيا نمى بينى به سراغ ما نيامد، سخنان او را پذيرفت، و به منزلش رفت؟ به
همين جهت قريش سخت غمگين شدند.
روز ديگر 'ابوجهل' به سراغ او آمد گفت: اى عمو! "وليد عموى ابوجهل بود". ما
را سر به زير و رسوا كردى!
وليد گفت: مگر چه شده فرزند برادر؟!
گفت: تو دلباخته ى آئين محمد شدى؟
وليد گفت: من به هيچ وجه دلبستگى پيدا نكردم، و من بر همان دين قبيله و
نياكانم هستم ولى من سخن سخت و پيچيده اى از او شنيدم كه از شنيدنش مو بر تن
انسان راست مى شود! ابوجهل گفت: شعر است؟
گفت: ابدا، شعر نيست.
گفت: خطبه هاى موزون است؟
گفت: نه، خطبه كلامى است به هم پيوسته و يكنواخت و اين سخنانى است متفاوت كه
هموزن يكديگر نمى باشد اما درخشندگى خاصى دارد؟
گفت: 'كهانت' است؟!
گفت: نه.
گفت: پس چيست؟
گفت: بگذار در آن بينديشم!
روز بعد گفتند: اى وليد! فكرت به كجا رسيد؟
گفت: بگوئيد 'سحر' است چون دلها را مى گيرد و با خود مى برد!!
اينجا بود كه قسمتى از آيات سوره ى 'مدثر' "آيات 30 -11" درباره ى او نازل
شد [ 'بحار الانوار' جلد 17 ص 211- اين حديث با مختصر تفاوتى در كتب ديگر از
جمله تفسير قرطبى در آغاز همين سوره "جلد 8 ص 5782" نيز آمده است. ] اين روايت
به خوبى نشان مى دهد كه تا چه حد آيات قرآن پرجاذبه و تكان دهنده است تا آنجا
كه در انديشمند متعصب عرب چنين عكس العملى را به جاى مى گذارد.
قرآن بيانگر همه چيز است
از مهمترين مباحثى كه در قرآن به ميان آمده است 'تبيان كل شى ء' بودن قرآن
است.
'تبيان' "به كسر 'ت' يا فتح آن" معنى مصدرى دارد، يعنى بيان كردن [ آلوسى در
'روح المعانى' از بعضى از ادباى عرب نقل مى كند كه تمام مصدرهائى كه بر وزن
تفعال آمده همه به فتح 'ت' مى باشد مگر دو لفظ 'تبيان' و 'تلقاء'، ضمنا بعضى
اين كلمه را مصدر و بعضى اسم مصدر دانسته اند. ] از اين تعبير با توجه به وسعت
مفهوم 'كل شى ء' به خوبى مى توان استدلال كرد كه در قرآن بيان همه چيز هست، ولى
با توجه به اين نكته كه قرآن يك كتاب تربيت و انسان سازى است كه براى تكامل فرد
و جامعه در همه جنبه هاى معنوى و مادى نازل شده است كه براى تكامل فرد و جامعه
در همه جنبه هاى معنوى و مادى نازل شده است روشن مى شود كه منظور از همه چيز،
تمام امورى است كه براى پيمودن اين راه لازم است نه اينكه قرآن يك دائره
المعارف بزرگ است كه تمام جزئيات علوم رياضى و جغرافيائى و شيمى و فيزيك و گياه
شناسى و مانند آن در آن آمده باشد هر چند قرآن يك دعوت كلى به كسب علم و دانش
است و اگر مباحث مربوط به تفكر، احكام و اخلاق آن به دقت مورد توجه قرار گيرد
كليد رمز سائر علوم نيز در آنها نهفته است ولى پيدا كردن اين كليد رمز و گشودن
درهاى علوم، كار خاندان وحى و كارشناسان علوم الهى است، گرچه اگر ما هم در اين
كتاب عظيم بينديشيم گاه ممكن است به نكته اى از نكات و اسرار پى ببريم:
آداب تلاوت قرآن
همه چيز نياز به برنامه دارد مخصوصا بهره گيرى از كتاب بزرگى همچون قرآن به
همين دليل در خود قرآن براى تلاوت و بهره گيرى از اين آبات آداب و شرائطى بيان
شده است:
1- نخست قرآن مى گويد:
"لا يمسه الا المطهرون":
'قرآن را جز پاكان لمس نمى كنند' "واقعه: 79" اين تعبير ممكن است هم اشاره
به پاكيزگى ظاهرى باشد كه تماس گرفتن با خطوط قرآن بايد توام با طهارت و وضو
باشد، و هم اشاره به اينكه درك مفاهيم و محتواى اين آيات تنها براى كسانى ميسر
است كه پاك از رذائل اخلاقى باشند، تا صفات زشتى كه بر ديده ى حقيقت بين انسان
پرده مى افكند آنها را از مشاهده جمال حق محروم مى گرداند.
2- به هنگام آغاز تلاوت قرآن بايد از شيطان رجيم و رانده شده ى درگاه حق به
خدا پناه برد، چنانكه مى خوانيم.
"فاذا قرات القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم".
"هنگامى كه قرآن مى خوانى از شر شيطان مطرود شده، به خدا پناه بر" "نحل:
98".
در روايتى از امام صادق "ع" مى خوانيم در پاسخ اين سوال كه چگونه اين دستور
را عمل كنيم و چه بگوئيم؟ فرمود بگو:
استعيذ بالسميع العليم من الشيطان الرجيم و در روايت ديگرى مى خوانيم كه
امام به هنگام تلاوت سوره ى حمد فرمود:
"اعوذ بالله السميع العليم من الشيطان الرجيم، و اعوذ بالله ان يحضرون":
'به خداوند شنوا و دانا از شيطان رجيم پناه مى برم، و هم به او پناه مى برم
از اينكه نزد من حضور يابند'! اين پناه بردن نبايد محدود به لفظ و سخن باشد
بلكه بايد در اعماق روح و جان نفوذ كند به گونه اى كه انسان هنگام تلاوت قرآن
از خوهاى شيطانى جدا گردد، و به صفات الهى نزديك شود تا موانع فهم كلام حق از
محيط فكر او برخيزد و جمال دل آراى حقيقت را به درستى ببيند.
3- قرآن را بايد با 'ترتيل' تلاوت كرد يعنى شمرده و توام با تفكر در سوره
مزمل آيه 4 مى فرمايد: و رتل القرآن ترتيلا.
در حديثى ازامام صادق "ع" آمده:'قرآن را تند و دست و پا شكسته نبايد خواند
بلكه بايد به آرامى تلاوت كرد، هنگامى كه به آيه اى مى رسى كه در آن ذكر آتش
دوزخ است توقف مى كنى "و مى انديشى" و به خدا از آن پناه مى برى'.
4- دستور تدبر و تفكر در آيات هنگام تلاوت نيز داده شده مى فرمايد: 'افلا
يتدبرون القرآن "نساء- 82" در حديثى مى خوانيم كه اصحاب پيامبر "ص" قرآن را ده
آيه ده آيه از پيامبر مى آموختند، و ده آيه دوم را فرانمى گرفتند مگر اينكه
آنچه در آيات نخستين بود از علم و عمل بدانند'. [ بحارالانوار جلد 92 ص 106. ]
و در حديث ديگر از پيامبر مى خوانيم: اعربوا القرآن و التسموا غرائبه: 'قرآن
را فصيح و روشن بخوانيد و از شگفتيهاى مفاهيم آن بهر گيريد'. [ بحارالانوار جلد
92 ص 106. ]
5- آنها كه آيات قرآن را مى شنوند نيز وظيفه دارند سكوت كنند، سكوتى توام با
انديشه و تفكر.
"و اذا قرء القرآن فاستمعوا له و انصتوا لعلكم ترحمون":
'هنگامى كه قرآن خوانده مى شود گوش فرادهيد و خاموش باشيد تا مشمول رحمت حق
شويد' "اعراف: 204"
روايات ديگرى در مورد خواندن قرآن با صداى خوب رسيده كه فعلا جاى شرح آن
نيست. [ به بحار الانوار جلد 92 ص 190 مراجعه فرمائيد. ]
سوال و تحقيق
1- تحقيق فرمائيد كه قرآن چگونه تصديق كننده كتب پيشين است؟
2- توضيح دهيد اين كتاب به چه دليل مقتداى بشر است؟
3- چه كسانى زبان قرآن را مى دانند به چه دليل؟
4- ثابت فرمائيد به چه دليل قرآن بازگوكننده اخبار گذشته، خبردهنده از آينده
و اسرار نظم جامعه است.
5- لطفا لغات پيچيده خطبه ها را استخراج و معنى فرمائيد.
6- موارد ديگرى را كه نهج البلاغه از قرآن سخن گفته معين فرمائيد.
بعثت انبياء در نهج البلاغه
خطبه
اختيار الانبياء
و اصطفى سبحانه من ولده انبياء اخذ على الوحى ميثاقهم، [ عهد و پيمان آنها.
] و على تبليغ الرساله امانتهم، لما بدل اكثر خلقه عهد الله اليهم فجهلوا حقه،
و اتخذوا الانداد [ بتها و معبودهاى ديگر. ] معه، و اجتالتهم [ آنها را منصرف
ساخت. ] الشياطين عن معرفته، و اقتطعتهم عن عبادته، فبعث فيهم رسله، و واتر [
پى در پى فرستاد. ] اليهم انبياءه، ليستادوهم ميثاق فطرته، و يذكروهم منسى
نعمته، و يحتجوا عليهم بالتبليغ، و يثيروا لهم دفائن العقول، و يريهم آيات
المقدره: من سقف فوقهم مرفوع، و مهاد تحتهم موضوع، و معايش تحييهم، و آجال
تفنيهم، و اوصاب [ سختيها- ناملائمات. ] تهرمهم، و احداث تتابع عليهم، و لم يخل
الله سبحانه خلقه من نبى مرسل، او كتاب منزل، او حجه لازمه، او محجه [ راه راست
و روشن. ] قائمه: رسل لا تقصر بهم قله عددهم، و لا كثره المكذبين لهم.
مبعث الرسل
بعث الله رسله بما خصهم به من وحيه، و جعلهم حجه له على خلقه، لئلا تجب
الحجه لهم بترك الاعذار اليهم، فدعاهم بلسان الصدق الى سبيل الحق. الا ان الله
تعالى قد كشف الخلق [ از حالاتشان آگاهى يافته. ] كشفه، لا انه جهل ما اخفوه من
مصون اسرارهم و مكنون ضمائرهم.
ترجمه
رسالت پيامبران براى استخراج گنجهاى عقول
از ميان فرزندان او "آدم" پيامبرانى برگزيد و پيمان وحى را از آنان گرفت و
از آنها خواست كه امانت رسالتش را به مردم برسانند در زمانى كه اكثر مردم پيمان
خدا را تبديل كرده بودند و حق او را نمى شناختند. و همتا و شريكانى براى او
قرار داده بودند و شياطين آنها را از معرفت خدا بازداشته و از عبادت و اطاعتش
آنها را جدا نموده بودند. پيامبرانش را در ميان آنها مبعوث ساخت. و پى در پى
رسولان خود را به سوى آنان فرستاد. تا پيمان فطرت را از آنان مطالبه نمايند و
نعمتهاى فراموش شده را به ياد آنها آورند و با ابلاغ دستورات خدا حجت را بر
آنها تمام كنند. گنجهاى پنهانى عقلها را آشكار سازند. و آيات قدرت خداى را به
آنان نشان دهند: آن سقف بلند پايه آسمان كه برفراز آنها قرار گرفته. و اين
گاهواره زمين كه در زير پاى آنها گسترده، و وسائل معيشتى كه آنها را زنده نگه
مى دارد. و اجلهائى كه آنها را فانى مى سازد. و مشكلات و رنجهائى كه آنها را
پير مى كند. و حوادثى كه پى در پى بر آنان وارد مى گردد "هم اينها را به آنها
گوشزد كنند".
خداوند هرگز بندگان خود را از پيامبران مرسل و كتب آسمانى و يا دليلى قاطع و
يا راهى صاف و مستقيم خالى نگذارده. پيامبرانى كه با كمى نفراتشان و فراوانى
دشمنان و تكذيب كنندگان، هرگز در انجام وظائف خود كوتاهى نمى كردند. " خطبه ى:
1"
خداوند رسولان خويش را به وسيله ى وحى كه ويژه ى پيامبرانش مى باشد- مبعوث
ساخت، و آنان را حجت خويش بر بندگانش قرار داد تا اينكه بهانه اى در برابر
"خداوند" در اثر نفرستادن راهنما نداشته باشند.
و به اين ترتيب بندگان را به زبان راستى به سوى حق فراخوانده آگاه باشيد
خداوند پرده از اسرار درون بندگان "با آزمايش هاى خود" برداشت، نه به خاطر اين
كه او از آن چه انسان ها در درون پنهان داشته اند و اسرارى كه فاش نكرده اند بى
خبر باشد، نه،... "خطبه ى: 144"
شرح و توضيح
در اين بخش از خطبه، امام درباره ى بعثت انبياء و وظيفه ى هدايتى آنها سخن
گفته است.
نخست مى فرمايد: 'خداوند از ميان فرزندان آدم پيامبرانى را برگزيد و پيمان
وحى را از آنها گرفت و از آنها خواست كه امانت رسالتش را به مردم برسانند'.
"و اصطفى سبحانه من ولده انبياء اخذ على الوحى ميثاقهم، و على تبليغ الرساله
امانتهم".
خلقت آدم و فرزندانش و همچنين ساير موجودات بدون ترديد روى حساب و كتاب و
براى هدفى بوده است انسانها مى بايست اين هدف را دريابند و دستورات رسيدن به آن
را فراگيرند اين كار مى بايست توسط كسانى كه از ناحيه ى خداوند ماموريت دارند
انجام شود اينان همان انبياء هستند كه از ميان فرزندان آدم بگرزيده شده اند و
پيمان رساندن اين امانت از آنها گرفته شده.
به دنبال آن به زمان ابلاغ اين وظيفه از طرف انبياء اشاره كرده مى فرمايد:
'اين هنگامى بود كه اكثر مردم پيمان خدا را تبديل كرده بودند، به حق او جاهل، و
همتا و شريكانى براى او قرار داده بودند'.
"لما بدل اكثر خلقه عهد الله اليهم فجهلوا حقه، و اتخذوا الانداد معه".
همچنين زمانى اين وظيفه را انبياء عهده دار مى شدند كه 'شياطين مردم را از
معرفت و شناخت خدا بازداشته و از عبادتش آنها را جدا نموده بودند'.
"و اجتالتهم الشياطين عن معرفته، و اقتطعتهم عن عبادته".
بنابراين چهار حالت بايد پديد آيد تا بعثت انبياء صورت گيرد:
1- تبديل عهد خداوند "در اينكه عهد خدا چيست در پايان بحث تذكر خواهيم داد".
2- جهالت بحق خداوند "در اينكه حق خداوند چيست نيز اشاره خواهيم كرد".
3- جلوگيرى شيطان از شناخت خداوند.
4- جدا ساختن مردم از عبادت خدا.
از اين مطلب مى فهميم هر وقت مردم در چنين وضعى قرار گيرند لازم است براى
آنها حجتى فرستاده شود.
سپس امام مى افزايد 'خداوند پيامبرانش را "در چنين موقعيتى" در ميان آنها
مبعوث ساخت'.
"فبعث فيهم رسله".
ولى از آنجا كه انسانها تحت تاثير شياطين فراوان قرار مى گيرند خداوند
'پيامبران را پى در پى به سويشان گسيل داشت'.
"و واتر اليهم انبياءه".
به دنبال آن هدف از بعثت انبياء را يادآور شده مى فرمايد: 'تا پيمان فطرت را
از آنان مطالبه نمايند'.
"ليستادوهم ميثاق فطرته".
و براى اينكه 'نعمت فراموش شده خدا را بيادشان آورند'.
"و يذكروهم منسى نعمته".
و براى اينكه 'به وسيله ى ابلاغ دستورات، حجت را بر آنان تمام كنند'.
"و يحتجوا عليهم بالتبليغ".
و براى اينكه 'گنجهاى پنهانى عقلها را به نفعشان آشكار سازند'.
"و يثيروا لهم دفائن العقول".
و براى اينكه 'آيات قدرت خدا را به آنان نشان دهند'.
"و يروهم آيات المقدره".
پس از اين قسمت مواردى از آيات قدرت الهى را يادآور مى شود مى فرمايد:
1- 'آن سقف بلند پايه ى آسمان كه برفراز آنها قرار گرفته'.
"من سقف فوقهم مرفوع".
2- 'و اين گاهواره ى زمين كه در زير پاى آنها گسترده'.
"و مهاد تحتهم موضوع".
3- 'و وسايل معيشتى كه آنها را زنده نگه مى دارد'.
"و معايش تحييهم".
4- 'و اجلهايى كه آنها را فانى مى سازد'.
5- 'و مشكلات و رنجهايى كه آنان را پير مى كند'.
"و اوصاب تهرمهم".
6- 'و حوادثى كه پشت سر هم بر آنها وارد مى گردد'.
"و احداث تتابع عليهم".
تمام اين موارد در قرآن كريم به عنوان دليل خداشناسى مطرح شده است كه ضمن
مباحث شناخت خدا در گذشته به پاره اى از آنها اشاره كرديم. آنگاه اشاره به
تداوم ارسال انبياء نموده و مى فرمايد: 'خداوند هرگز محيط بندگان خود را از
پيامبران مرسل و كتب آسمانى و يا دليلى قاطع و يا راهى صاف و مستقيم خالى
نگذارده است'.
"و لم يخل الله سبحانه خلقه من نبيمرسل او كتاب منزل، او حجه لازمه، او محجه
قائمه".
'پيامبرانى كه با كمى نفراتشان و فراوانى دشمنان و تكذيب كنندگان هرگز در
انجام وظايف خود كوتاهى نمى كردند'.
"رسل لا تقصر بهم قله عددهم و لا كثره المكذبين لهم".
در دومين قسمت از اين بحث به بخش ديگرى از خطبه اى ديگر استشهاد شده است كه
نخست مى فرمايد: 'خداوند رسولان خويش را با وحى كه ويژه ى پيامبرانش مى باشد
مبعثو ساخت'.
"بعث الله رسله بما خصهم به من وحيه". در اينجا نيز به ويژتگى خاص انبياء كه
همان وحى است اشاره فرموده:
"در اينكه وحى چيست در پايان اين بحث اشاره اى خواهيم داشت".
'و آنان را حجت خويش بر بندگانش قرار داد تا بهانه اى در برابر خداوند
نداشته باشند'.
"و جعلهم حجه له على خلقه، لئلا تجب الحجه لهم بترك الاعذار اليهم".
'و به اين ترتيب بندگان را با زبان راستى به راه حق فراخواند'.
"فدعاهم بلسان الصدق الى سبيل الحق".
و مى افزايد 'آگاه باشيد خداوند پرده از اسرار درون بندگان را "با آزمايشهاى
خود" برداشت'.
"الا ان الله تعالى قد كشف الخلق كشفه".
آرى با ارسال پيامبران و دستورات لازم مردم را آزمود تا روشن گردد چه كسى
فرمان را اطاعت مى كند و چه كسى از آن سرباز مى زند.
ولى اين آزمايش 'نه به خاطر اين بود كه او از آنچه انسانها در درون پنهان
داشته اند و اسرارى كه فاش نكرده اند بى خبر باشد'.
"لا انه ما اخفوه من مصون اسرارهم و مكنون ضمائرهم". "خطبه ى: 144"
وحى در لغت و قرآن و سنت
اصل وحى چنانكه 'راغب' در 'مفردات' مى گويد: 'اشاره ى سريع است' خواه با
كلام رمزى باشد و يا صداى خالى از تركيب حروف، و يا اشاره با اعضاء "با جشم و
دست و سر" و يا با نوشتن.
از اين تعبيرات به خوبى استفاده مى شود كه در وحى اشاره از يك سو و سرعت از
سوى ديگر نهفته شده و به همين دليل براى ارتباط مرموز و سريع انبياء با عالم
غيب و ذات پاك پروردگار اين كلمه استخدام شده است.
در قرآن مجيد و لسان اخبار 'وحى' در معانى مختلفى به كار رفته است گاه در
مورد انبياء، گاه در مورد انسانهاى ديگر، گاه در مورد ارتباطهاى رمزى ميان
انسانها، و گاه ارتباط مرموز شياطين و گاه در مورد حيوانها.
جامعترين سخن در اين زمينه سخنى است كه از على عليه السلام در پاسخ شخصى كه
از مسئله وحى سوال نمود نقل شده امام آن را به 7 قسم تقسيم فرمود:
1- وحى رسالت و نبوت، مانند: 'انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح و النبيين
من بعده'.
'ما به تو وحى فرستاديم همانگونه كه به نوح و پيامبران بعد از او وحى
فرستاديم'. [ نساء- 163. ]
2- وحى به معنى الهام مانند: و اوحى ربك الى النحل: 'پروردگارت به زنبور عسل
الهام فرستاد'. [ نحل- 68. ]
3- وحى به معنى اشاره مانند: فخرج على قومه من المحراب فاوحى اليهم ان سبحوا
بكره و عشيا:
'زكريا از محراب عبادتش به سوى مردم بيرون آمد و با اشاره به آنها گفت صبح و
شام خدا را تسبيح گوئيد'. [ مريم 11. ]
4- وحى به معنى تقدير مانند: و اوحى فى كل سماء امرها: 'خداوند در هر آسمانى
تقدير و تدبير لازم را فرمود'. [ فصلت 12. ]
5- وحى به معنى امر مانند: و اذ اوحيت الى الحواريين ان آمنوا بى و برسولى:
'به خاطر بياور هنگامى را كه به حواريين امر كردم كه به من و فرستاده ى من
ايمان بياوريد'. [ مائده 111. ]
6- وحى به معنى دروغپردازى مانند: و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا شياطين الانس و
الجن يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غرورا: 'اينچنين در برابر هر پيامبرى دشمنى
از شياطين انس و جن قرار داديم كه سخنان فريبنده و دروغ را به طور سرى به
يكديگر مى گفتند'. [ انعام 112. ]
7- وحى به معنى خبر، مانند: و جعلنا هم ائمه يهدون بامرنا و اوحينا اليهم
فعل الخيرات: 'و آنها را پيشوايانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مى كردند و
انجام كارهاى نيك را به آنها خبر داديم'. [ انبياء 73. ] [ بحارالانوار جلد 18
صفحه ى 254. ]
البته بعضى از اين اقسام هفتگانه مى تواند شاخه هايى داشته باشد كه برحسب آن
موارد استعمال وحى در كتاب و سنت افزايش خواهد يافت.
اما از يك نظر از مجموع موارد استعمال وحى و مشقات آن مى توان نتيجه گرفت كه
وحى از سوى پروردگار دوگونه است: 'وحى تشريعى' و 'وحى تكوينى': 'وحى تشريعى'
همان است كه بر پيامبران فرستاده مى شد و رابطه خاصى ميان آنها و خدا بود كه
فرمانهاى الهى و حقايق را از اين طريق دريافت مى داشتند.
'وحى تكوينى' در حقيقت همان غرائز و استعدادها و شرايط و قوانين تكوينى خاصى
است كه خداوند در درون موجودات مختلف جهان قرار داده است.
و درباره اينكه ماهيت وحى چيست سخن بسيار گفته شده ولى حقيقت آن است كه چون
اين ارتباط مرموز از حدود ادراكات ما خارج است هيچ كدام از بيان دانشمندان در
مورد وحى نمى تواند ترسيم روشنى از مسئله بكند.
حق كلام درباره ى وحى
بدون شك ما نمى توانيم از رابطه ى وحى و حقيقت آن اطلاع زيادى پيدا كنيم چرا
ك اين يك نوع ادراكى است خارج از حدود ادراكات ما و يك نوع ارتباطى است خارج از
ارتباطهاى شناخته شده ى ما، عالم وحى براى ما عالمى است ناشناخته و مافوق
ادراكات ما.
چگونه يك انسان خاكى با مبدا عالم هستى ارتباط پيدا مى كند چگونه خداوند
ازلى و ابدى و بى نهايت از هر جهت با مخلوقى محدود و ممكن الوجود رابطه برقرار
مى كند و در لحظه ى نزول وحى چگونه پيامبر يقين پيدا مى كند كه اين ارتباط از
ناحيه ى او است.
اينها سوالاتى است كه پاسخ آن براى ما مشكل است و اصرار در فهم آن بسيار بى
مورد.
تنها مطلبى كه در اينجا براى ما معقول و قابل طرحاست اصل وجود يا امكان چنين
ارتباط مرموزى است.
ما مى گوئيم هيچ دليل عقلى كه امكان چنين امرى را نفى كند وجود ندارد بلكه
به عكس ما ارتباطهاى مرموزى در جهان خود مى بينيم كه از تفسير آن عاجزيم و اين
ارتباطها نشان مى دهد كه مافوق حواس و ارتباطهاى ما نيز، درك و ديدهاى ديگرى
وجود دارد.
بد نيست با ذكر مثالى اين موضوع را روشنتر سازيم.
فرض كنيد ما در ميان شهر كوران "البته كوران مادرزاد" با دو چشم بينا زندگى
كنيم تمام اهل شهر چهار حسى هستند. "بنابراين كه مجموع حواس ظاهرى انسان را پنج
حس بدانيم" تنها ما هستيم كه آدم '5 حسى' مى باشيم پيوسته با چشم خود حوادث
زيادى را در آن شهر مى بينيم و به اهل شهر خبر مى دهيم اما آنها همه تعجب مى
كنند كه اين حس مرموز پنجم چيست؟ ه دايره ى فعاليتش اينگونه وسيع و گسترده است
و هر قدر بخواهيم درباره ى حس بينايى و عملكرد آن براى آنها بحث كنيم بى فايده
است جز شبح مبهمى در ذهن آنها چيزى نمى آيد از يك سو نمى توانند منكر آن شوند
چون آثار گوناگونش را مى يابند و حس مى كنند و از سوى ديگر نمى توانند حقيقت
بينائى را دريابند چون در تمام عمر حتى يك لحظه بينا نبوده اند نمى گوئيم وحى
'حس ششم' است بلكه مى گوئيم يك نوع درك و ارتباط با عالم غيب است كه چون ما
فاقد آن هستيم حقيقت آن را درك نمى كنيم هر چند از طريق آثار به وجودش ايمان
داريم.
ما همين اندازه مى بينيم مردانى بزرگ با دعوتى كه محتواى آن مافوق افكار بشر
است به سوى انسانها مى آيند و آنها را به خدا و آئين الهى دعوت مى كنند معجزات
و خارق عاداتى كه آن نيز مافوق اطاعت بشر است با خود دارند كه ارتباطشان را با
عالم غيب روشن مى سازد آثار نمايان است اما حقيقت امر مخفى.
مگر ما تمام اسرار اين جهان را كشف كرده ايم كه اگر با پديده ى وحى، برخورد
كرديم و درك حقيقت آن بر ما مشكل شد آن را نفى كنيم ما حتى در عالم حيوانات
پديده هاى مرموزى مى بينيم كه از تفسير آن عاجزيم مگر پرندگان مهاجر كه در
مسافرت طولانى خود گاهى در سال هجده هزار كيلومتر راه طى مى كنند و از قطب شمال
به جنوب و بالعكس حركت مى نمايند زندگى اسرارآميزشان براى ما روشن است؟
آنها چگونه جهت يابى مى كنند و راه را دقيقا مى شناسند گاه در روزها و گاه
در شبهاى تاريك سفر دور و دراز خود را ادامه مى دهند در حالى كه ما اگر بدون
وسايل فنى و دليل راه حتى يك صدم مسير آنها را بخواهيم طى كنيم به زودى گم مى
شويم اين چيزى است كه هنوز علم و دانش نتوانسته است پرده از روى آن بردارد
گروهى از ماهيان در اعماق درياها زندگى مى كنند كه معمولا به هنگام تخم ريزى به
زادگاه اصلى خود كه شايد هزاران كيلومتر با آنها فاصله دارد بازمى گردند آنها
از كجا زادگاه خود را به اين آسنى مى يابند و امثال اين پديده هاى مرموز در
جهانى كه ما در آن زندگى مى كنيم بسيار زياد است و همين هاست كه ما را از توسل
به انكار و نفى بازمى دارد و توصيه شيخ الرئيس ابوعلى سينارا به ياد ما مى آورد
كه: كل ما قرع سمعك من الغرائب فضعه فى بقعه الامكان ما لم يزدك عنه قاطع
البرهان: 'هر چه از عجائب بشنوى آن را انكار مكن و در بقعه امكان جاى ده مادام
كه دليل قاطعى تو را مانع نشود'.
چند حديث پيرامون وحى
روايات فراوانى پيرامون وحى در منابع اسلامى وارد شده كه گوشه هايى از اين
ارتباط اسرارآميز پيامبران را با مبدا وحى روشن مى سازد:
1- از بعضى از روايات استفاده مى شود هنگامى كه وحى بر پيامبر "ص" از طريق
فرشته نازل مى شد حال پيامبر عادى بود اما هنگامى كه ارتباط مستقيم و بدون
واسطه برقرار مى گشت پيامبر سنگينى فوق العاده اى احساس مى كرد تا آنجا كه گاه
مدهوش مى شد چنانكه در توحيد صدوق از امام صادق نقل شده كه از حضرتش پرسيدند :
'الغشيه التى كان تصيب رسول الله "ص" اذا انزل عليه الوحى؟ قال ذاك اذا لم يكن
بينه و بين الله احد ذاك اذا تجلى الله له: 'آن حالت مدهوشى كه بر پيامبر به
هنگام وحى دست مى داد چه بود؟ فرمود: اين هنگامى بود كه ميان او و خداوند هيچ
كس واسطه نبود و خداوند مستقيما بر او تجلى مى كرد'. [ 'توحيد صدوق' طبق نقل
بحارالانوار جلد 18 ص 256. ]
2- ديگر اين كه هنگامى كه جبرئيل بر آن حضرت نازل مى شد بسيار مودبانه و
توام با احترام بود چنانكه در حديثى ازامام صادق "ع" آمده است: كان جبرئيل اذا
اتى النبى قعد بين يديه قعده العبيد و كان لا يدخل حتى يستاذنه ليستاذنه:
'هنگامى كه جبرئيل خدمت پيامبر "ص" مى آمد همچون بندگان در برابر حضرتش مى نشست
و هرگز بدون اجازه وارد نمى شد'. [ 'علل الشرايع' طبق نقل بحارالانوار جلد 18 ص
256. ]
3- از روايات ديگرى استفاده مى شود كه پيامبر با يك توفيق الهى "و شهود
باطنى" 'جبرئيل' را به خوبى تشخيص مى داد چنانكه در حديثى از امام صادق آمده
است كه فرمود: ما علم رسول الله "ص" ان جبرئيل من قبل الله الا بالتوفيق:
'پيامبر نمى دانست جبرئيل از طرف خداست مگر از طريق توفيق الهى' [ بحارالانوار
جلد 18 ص 256. ]
4- در حديث ديگرى كه از ابن عباس نقل شده تفسيرى براى مسئله مدهوش شدن
پيامبر به هنگام نزول وحى ديده مى شود كه قابل توجه است: او مى گويد: كان النبى
اذا نزل عليه الوحى وجد منه الما شديدا و يتصدع راسه و يجد ثقلا "و ذلك" قوله
انا سنلقى عليك قولا ثقيلا و سمعت انه نزل جبرئيل على رسول الله ستين الف مره:
هنگامى كه وحى به پيامبر نازل مى شد احساس درد شديدى مى كرد و سر مباركش درد مى
گرفت و در خود سنگينى فوق العاده مى يافت و اين همان است كه قرآن مى گويد 'ما
به زودى بر تو گفتار سنگينى القاء مى كنيم' سپس مى افزايد: من شنيده ام كه
جبرئيل 60 هزار بار بر رسول خدا نازل شده'! [ همان جلد 18 ص 261. ]
سوال و تحقيق
1- خطبه ها را حفظ فرمائيد.
2- اهداف بعثت انبياء را در ديگر سخنان امام بررسى كنيد.
3- لغات پيچيده را با توجه به كتب لغت و شروح معنى فرمائيد.