مساله ولايتعهد امام رضا عليه السلام(1)
بسم الله الرحمن الرحيم
بحث امروز ما يك بحث تاريخى و از فروع مسائل مربوط به امامت و خلافت است
و آن،مساله به اصطلاح ولايتعهد حضرت رضا عليه السلام است كه مامون ايشان را
از مدينه به خراسان آن وقت(به مرو)آورد و به عنوان ولى عهد خودش منصوب
كرد،و حتى همين كلمه«وليعهد»يا«ولى عهد»هم در همان مورد استعمال شده،يعنى
اين تعبير تنها مربوط به امروز نيست،مربوط به همان وقت است،و من از چند سال
پيش در فكر بودم كه ببينم اين كلمه از چه تاريخى پيدا شده،در صدر اسلام كه
نبوده،يعنى اصلا موضوعش نبوده،لغتش هم استعمال نمىشده،اين كار كه خليفه
وقت در زمان حيات خودش فردى را به عنوان جانشين معرفى كند و از مردم
بيعتبگيرد،اول بار در زمان معاويه و براى يزيد انجام شد،ولى اين اسم را
نداشت كه براى يزيد بيعت كنيد به عنوان«ولى عهد».در دورههاى بعد هم يادم
نيست[اين تعبير را]ديده باشم با اينكه به اين نكته توجه داشتهام.ولى در
اينجا مىبينيم كه اين كلمه استعمال شده است و همواره هم تكرار مىشود،و
لهذا ما نيز به همين تعبير بيان مىكنيم چون اين تعبير مربوط به تاريخ
است،تاريخ به همين تعبير گفته،ما هم قهرا به همين تعبير بايد بگوييم. نظير
شبههاى كه در مساله صلح امام حسن هست در اينجا هم هستبا اينكه ظاهر امر
اين است كه اينها دو عمل متناقض و متضاد است،زيرا امام حسن خلافت را رها
كرد و به تعبير تاريخ-يا به تعبير خود امام-تسليم امر كرد يعنى كار را وا
گذاشت و رفت،و در اينجا قضيه بر عكس است،قضيه،وا گذارى نيست،تحويل گرفتن
استبه حسب ظاهر.ممكن استبه نظر اشكال برسد كه پس ائمه چكار بكنند؟وقتى كه
كار را وا گذار مىكنند مورد ايراد قرار مىگيرند،وقتى هم كه ديگران
مىخواهند وا گذار كنند و آنها مىپذيرند باز مورد ايراد قرار مىگيرند.پس
ايراد در چيست؟
ولى ايراد كنندگان وجهه نظرشان يك امرى است كه مىگويند مشترك است ميان
هر دو، ميان آن وا گذار كردن به ديگران،و اين قبول كردن از ديگران در حالى
كه دارند وا گذار مىكنند.مىگويند در هر دو مورد نوعى سازش است،آن وا گذار
كردن،نوعى سازش بود با خليفه وقت كه به طور قطع به ناحق خلافت را گرفته
بود،و اين قبول كردن-كه قبول كردن ولايتعهد است-نيز بالاخره نوعى سازش
است.كسانى كه ايراد مىگيرند حرفشان اين است كه در آنجا امام حسن نبايد
تسليم امر مىكرد و به اين شكل سازش مىنمود بلكه بايد مىجنگيد تا كشته
مىشد،و در اينجا هم امام رضا نمىبايست مىپذيرفت و حتى اگر او را مجبور
به پذيرفتن كرده باشند مىبايست مقاومت مىكرد تا حدى كه كشته مىشد.حال ما
مساله ولايتعهد را كه يك مساله تاريخى مهمى است تجزيه و تحليل مىكنيم تا
مطلب روشن شود. درباره صلح امام حسن قبلا تا حدودى بحثشد.
اول بايد خود ماجرا را قطع نظر از مساله حضرت رضا-كه[چرا ولايتعهدى
را]قبول كرد و به چه شكل قبول كرد-از نظر تاريخى بررسى كرد كه جريان چه
بوده است.
رفتار عباسيان با علويين
مامون وارث خلافت عباسى است.عباسيها از همان روز اولى كه روى كار آمدند
برنامهشان مبارزه كردن با علويين به طور كلى و كشتن علويين بود،و مقدار
جنايتى كه عباسيان سبتبه علويين بر سر خلافت كردند از جناياتى كه امويين
كردند كمتر نبود بلكه از يك نظر بيشتر بود،منتها در مورد امويين چون فاجعه
كربلا-كه طرف امام حسين است-رخ مىدهد قضيه خيلى اوج مىگيرد و الا منهاى
مساله امام حسين فاجعههايى كه اينها راجع به ساير علويين به وجود آوردند
از فاجعه كربلا كمتر نبوده و بلكه زيادتر بوده است.منصور كه دومين خليفه
عباسى است،با علويين،با اولاد امام حسن-كه در ابتدا خودش با اينها بيعت
كرده بود-چه كرد و چقدر از اينها را كشت و اينها را چه زندانهاى سختى برد
كه واقعا مو به تن انسان راست مىشود،كه عده زيادى از اين سادات بيچاره را
مدتى ببرد در يك زندانى،آب به آنها ندهد،نان به آنها ندهد،حتى اجازه بيرون
رفتن و مستراح رفتن به آنها ندهد،به يك شكلى آنها را زجر كش كند و وقتى كه
مىخواهد آنها را بكشد بگويد برويد آن سقف را روى سرشان خراب كنيد.
بعد از منصور هم هر كدامشان كه آمدند به همين شكل عمل كردند.در زمان خود
مامون نجشش نفر امام زاده قيام كردند كه مروج الذهب مسعودى و كامل ابن
اثير همه اينها را نقل كردهاند.در همان زمان مامون و هارون هفت هشت نفر از
سادات علوى قيام كردند.پس كينه و عداوت ميان عباسيان و علويان يك مطلب
كوچكى نيست.عباسيان به خاطر رسيدن به خلافتبه هيچ كس ابقاء نكردند،احيانا
اگر از خود عباسيان هم كسى رقيبشان مىشد فورا او را از بين مىبردند.ابو
مسلم اينهمه به اينها خدمت كرد،همين قدر كه ذرهاى احساس خطر كردند كلكش را
كندند.برامكه اينهمه به هارون خدمت كردند و ايندو اينهمه نسبتبه يكديگر
صميميت داشتند كه صميميت هارون و برامكه ضرب المثل تاريخ است (1)
.ولى هارون به خاطر يك امر كوچك از نظر سياسى،يكمرتبه كلك اينها را
كند و فاميلشان را دود داد.خود همين جناب مامون با برادرش امين در
افتاد،اين دو برادر با هم جنگيدند و مامون پيروز شد و برادرش را به چه وضعى
كشت.
حال اين خودش يك عجيبى است از عجايب تاريخ كه چگونه است كه چنين مامونى
حاضر مىشود حضرت رضا را از مدينه احضار كند،دستور بدهد كه برويد او را
بياوريد،بعد كه مىآورند موضوع را به امام عرضه بدارد،ابتدا بگويد خلافت را
از من بپذير (2) ،و در آخر راضى شود كه تو بايد ولايتعهد را از
من بپذيرى،و حتى كار به تهديد برسد،تهديدهاى بسيار سخت. او در اين كار چه
انگيزهاى داشته؟و چه جريانى در كار بوده است؟تجزيه و تحليل كردن اين قضيه
از نظر تاريخى خيلى ساده نيست.
جرجى زيدان در جلد چهارم تاريخ تمدن همين قضيه را بحث مىكند و خودش يك
استنباط خاصى دارد كه عرض خواهم كرد،ولى يك مطلب را اعتراف مىكند كه بنى
العباس ياستخود را مكتوم نگاه مىداشتند حتى از نزديكترين افراد خود و
لهذا اسرار سياست اينها مكتوم مانده است.مثلا هنوز روشن نيست كه جريان
ولايتعهد حضرت رضا براى چه بوده است؟اين جريان از نظر دستگاه خلافت فوق
العاده مخفى نگاه داشته شده است.
مساله ولايتعهد امام رضا و نقلهاى تاريخى
ولى بالاخره اسرار آن طور كه بايد مخفى بماند مخفى نمىماند.از نظر ما
كه شيعه هستيم اسرار اين قضيه تا حدود زيادى روشن است.در اخبار و روايات
ما-يعنى در نقلهاى تاريخى كه از طريق علماى شيعه رسيده است نه رواياتى كه
بگوييم از ائمه نقل شده است-مثل آنچه كه شيخ مفيد در كتاب ارشاد نقل كرده و
آنچه-از او بيشتر-شيخ صدوق در كتاب عيون اخبار الرضا نقل كرده است،مخصوصا
در عيون اخبار الرضا نكات بسيار زيادى از مساله ولايتعهد حضرت رضا هست،و من
قبل از اين كه به اين تاريخهاى شيعى استناد كرده باشم،در درجه اول كتابى از
مدارك اهل تسنن را مدرك قرار مىدهم و آن،كتاب مقاتل الطالبيين ابو الفرج
اصفهانى است.
ابو الفرج اصفهانى از اكابر مورخين دوره اسلام است.او اصلا اموى و از
نسل بنى اميه است،و اين از مسلمات مىباشد.در عصر آل بويه مىزيسته است و
چون ساكن اصفهان بوده به نام«ابو الفرج اصفهانى»معروف شده است.اين
مرد،شيعه نيست كه بگوييم كتابش را روى احساسات شيعى نوشته است،مسلم سنى
است،و ديگر اينكه يك آدم خيلى با تقوايى هم نبوده كه بگوييم روى جنبههاى
تقوايى خودش مثلا تحت تاثير[حقيقت ماجرا]قرار گرفته است.او صاحب كتاب
الاغانى است.«اغانى»جمع«اغنيه»است و اغنيه يعنى آوازها.تاريخچه موسيقى
را در دنياى اسلام-و به تناسب تاريخچه موسيقى،تاريخچههاى خيلى زياد ديگرى
را-در اين كتاب كه ظاهرا هجده جلد بزرگ استبيان كرده است.مىگويند صاحب بن
عباد-كه معاصر اوست-هر جا مىخواستبرود،يك يا چند بار كتاب با خودش
مىبرد،وقتى كتاب ابو الفرج به دستش رسيد گفت:«من ديگر از كتابخانه
بىنيازم».اين كتاب آنقدر جامع و پر مطلب است كه با اينكه نويسندهاش ابو
الفرج و موضوعش تاريخچه موسيقى و موسيقيدانهاست افرادى از محدثين شيعه از
قبيل مرحوم مجلسى و مرحوم حاج شيخ عباس قمى مرتب از كتاب اغانى ابو الفرج
نقل مىكنند.
گفتيم ابو الفرج كتابى دارد كه از كتب معتبره تاريخ اسلام شمرده شده به
نام«مقاتل الطالبيين»تاريخ كشته شدنهاى بنى ابى طالب(اولاد ابى طالب).او
در اين كتاب،تاريخچه قيامهاى علويين و شهادتها و كشته شدنهاى اولاد ابى
طالب اعم از علويين و غير علويين را-كه البته بيشترشان علويين هستند-جمع
آورى كرده است كه اين كتاب اكنون در دست است.در اين كتاب حدود ده صفحه را
اختصاص داده به حضرت رضا،و جريان ولايتعهد حضرت رضا را نقل كرده،كه وقتى ما
اين كتاب را مطالعه مىكنيم مىبينيم با تاريخچههايى كه علماى شيعه به
عنوان«تاريخچه»نقل كردهاند خيلى وفق مىدهد،مخصوصا آنچه كه در مقاتل
الطالبيين آمده با آنچه كه در ارشاد مفيد آمده-ايندو را با هم تطبيق
كردم-خيلى به هم نزديك است،مثل اين است كه يك كتاب باشند،چون گويا سندهاى
تاريخى هر دو به منابع واحدى مىرسيده است.بنابراين مدرك ما در اين مساله
تنها سخن علماى شيعه نيست.
حال برويم سراغ انگيزههاى مامون،ببينيم مامون را چه چيز وادار كرد كه
اين موضوع[را مطرح كند؟]آيا مامون واقعا به اين فكر افتاده بود كه كار را
به حضرت رضا واگذار كند كه اگر خودش مرد يا كشته شد خلافتبه خاندان علوى و
به حضرت رضا منتقل شود؟اگر چنين اعتقادى داشت آيا اين اعتقادش تا نهايت امر
باقى ماند؟در اين صورت بايد قبول نكنيم كه مامون حضرت رضا را مسموم
كرده،بايد حرف كسانى را قبول كنيم كه مىگويند حضرت رضا به اجل طبيعى از
دنيا رفتند.از نظر علماى شيعه اين فكر كه مامون از اول حسن نيت داشت و تا
آخر هم بر حسن نيتخود باقى بود مورد قبول نيست.بسيارى از فرنگيها چنين
اعتقادى دارند،معتقدند كه مامون واقعا شيعه بود،واقعا معتقد و علاقهمند به
آل على بود.
مامون و تشيع
مامون عالمترين خلفا و بلكه شايد عالمترين سلاطين جهان است.در ميان
سلاطين جهان شايد عالمتر،دانشمندتر و دانش دوستتر (3) از مامون
نتوان پيدا كرد.و در اينكه در مامون تمايل روحى و فكرى هم به تشيع بوده باز
بحثى نيست،چون مامون نه تنها در جلساتى كه حضرت رضا شركت مىكردند و شيعيان
حضور داشتند دم از تشيع مىزده است،[در جلساتى كه اهل تسنن حضور داشتهاند
نيز چنين بوده است.]«ابن عبد البر»كه يكى از علماى معروف اهل تسنن است اين
داستانى را كه در كتب شيعه هست،در آن كتاب معروفش نقل كرده است كه روزى
مامون چهل نفر از اكابر علماى اهل تسنن در بغداد را احضار مىكند كه صبح
زود بياييد نزد من.صبح زود مىآيد از آنها پذيرايى مىكند،و مىگويد من
مىخواهم با شما در مساله خلافتبحث كنم.مقدارى از اين مباحثه را آقاى[محمد
تقى]شريعتى در كتاب خلافت و ولايت نقل كردهاند.قطعا كمتر عالمى از علماى
دين را من ديدهام كه به خوبى مامون در مساله خلافت استدلال كرده باشد،با
تمام اينها در مساله خلافت امير المؤمنين مباحثه كرد و همه را مغلوب نمود.
در روايات شيعه هم آمده است،و مرحوم آقا شيخ عباس قمى نيز در كتاب منتهى
الآمال نقل مىكند كه شخصى از مامون پرسيد كه تو تشيع را از چه كسى
آموختى؟گفت:از پدرم هارون. مىخواستبگويد پدرم هارون هم تمايل شيعى
داشت.بعد داستان مفصلى را نقل مىكند، مىگويد پدرم تمايل شيعى داشت،به
موسى بن جعفر چنين ارادت داشت،چنين علاقهمند بود،چنين و چنان بود،ولى در
عين حال با موسى بن جعفر به بدترين شكل عمل مىكرد.من يك وقتبه پدرم گفتم
تو كه چنين اعتقادى درباره اين آدم دارى پس چرا با او اين جور رفتار
مىكنى؟گفت:الملك عقيم(مثلى است در عرب)يعنى ملك فرزند نمىشناسد تا چه رسد
به چيز ديگر.گفت:پسرك من!اگر تو كه فرزند من هستى با من بر سر خلافتبه
منازعه برخيزى، آن چيزى را كه چشمانت در او هست از روى تنتبرمىدارم،يعنى
سرت را از تنت جدا مىكنم.
پس در اينكه در مامون تمايل شيعى بوده شكى نيست،منتها به او
مىگويند«شيعه امام كش». مگر مردم كوفه تمايل شيعى نداشتند و امام حسين را
كشتند؟!و در اين كه مامون مرد عالم و علم دوستى بوده نيز شكى نيست و اين
سبب شده كه بسيارى از فرنگيها معتقد بشوند كه مامون روى عقيده و خلوص
نيت،ولايتعهد را به حضرت رضا تسليم كرد و حوادث روزگار مانع شد،زيرا حضرت
رضا به اجل طبيعى از دنيا رفت و موضوع منتفى شد.ولى اين مطلب البته از نظر
علماى شيعه درست نيست،قرائن هم بر خلاف آن است.اگر مطلب تا اين مقدار صميمى
و جدى مىبود عكس العمل حضرت رضا در مساله قبول ولايتعهد به اين شكل نبود
كه بود.ما مىبينيم حضرت رضا قضيه را به شكلى كه جدى باشد تلقى نكردهاند.
نظر شيخ مفيد و شيخ صدوق
فرض ديگر-كه اين فرض خيلى بعيد نيست چون امثال شيخ مفيد و شيخ صدوق آن
را قبول كردهاند-اين است كه مامون در ابتداى امر صميميت داشت ولى بعد
پشيمان شد.در تاريخ هست-همين ابو الفرج هم نقل مىكند،و شيخ صدوق مفصلترش
را نقل مىكند،شيخ مفيد هم نقل مىكند-كه مامون وقتى كه خودش اين پيشنهاد
را كرد گفت:زمانى برادرم امين مرا احضار كرد(امين خليفه بود و مامون با
اينكه قسمتى از ملك به او واگذار شده بود وليعهد هم بود)من نرفتم و بعد
لشكرى فرستاد كه مرا دستبسته ببرند.از طرف ديگر در نواحى خراسان قيامهايى
شده بود و من لشكر فرستادم،در آنجا شكستخوردند،در كجا چنين شد و
شكستخورديم،و بعد ديدم روحيه سران سپاه من هم بسيار ضعيف است،براى من ديگر
تقريبا جريان قطعى بود كه قدرت مقاومتبا برادرم را ندارم و مرا خواهند
گرفت،كتبسته تحويل او خواهند داد و سر نوشتبسيار شومى خواهم داشت.روزى
بين خود و خداى خود توبه كردم-به آن كسى كه با او صحبت مىكند اتاقى را
نشان مىدهد و مىگويد-در همين اتاق دستور دادم كه آب آوردند،اولا بدن خودم
را شستشو دادم،تطهير كردم(نمىدانم كنايه از غسل كردن استيا همان شستشوى
ظاهرى)،سپس دستور دادم لباسهاى پاكيزه سفيد آوردند و در همين جا آنچه از
قرآن حفظ بودم خواندم و چهار ركعت نماز بجا آوردم و بين خود و خداى خود عهد
كردم(نذر كردم)كه اگر خداوند مرا حفظ و نگهدارى كند و بر برادرم پيروز
گرداند،خلافت را به كسانى بدهم كه حق آنهاست،و اين كار را با كمال خلوص قلب
كردم.از آن به بعد احساس كردم كه گشايشى در كار من حاصل شد.بعد از آن در
هيچ جبههاى شكست نخوردم.در جبهه سيستان افرادى را فرستاده بودم،خبر پيروزى
آنها آمد. بعد طاهر بن الحسين را فرستادم براى برادرم،او هم پيروز شد،مرتب
پيروزى و پيروزى،و من چون از خدا اين استجابت دعا را ديدم مىخواهم به نذرى
كه كردم و به عهدى كه كردم وفا كنم.
شيخ صدوق و ديگران قبول كردهاند،مىگويند قضيه همين است،انگيزه مامون
فقط همين عهد و نذرى بود كه در ابتدا با خدا كرده بود.اين يك احتمال.
احتمال دوم
احتمال ديگر اين است كه اساسا مامون در اين قضيه اختيارى نداشته،ابتكار
از مامون نبوده، ابتكار از فضل بن سهل ذو الرياستين وزير مامون بوده است
(4) كه آمد به مامون گفت:پدران تو با آل على بد رفتار كردند،چنين
كردند چنان كردند،حالا سزاوار است كه تو افضل آل على را كه امروز على بن
موسى الرضا استبياورى و ولايتعهد را به او وا گذار كنى،و مامون قلبا حاضر
نبود امام چون فضل اين را خواسته بود چارهاى نديد.
باز بنا بر اين فرض كه ابتكار از فضل بود،فضل چرا اين كار را كرد؟آيا
فضل شيعى بود؟روى اعتقاد به حضرت رضا اين كار را كرد؟يا نه،او روى عقايد
مجوسى خود باقى بود،خواست عجالتا خلافت را از خاندان عباس بيرون بكشد،و
اصلا مىخواستبا اساس خلافتبازى كند،و بنا بر اين با حضرت رضا هم خوب
نبود و بد بود،و لهذا اگر نقشههاى فضل عملى مىشد خطرش بيشتر از خلافتخود
مامون بود چون مامون بالاخره هر چه بود يك خليفه مسلمان بود ولى اينها شايد
مىخواستند اساسا ايران را از دنياى اسلام مجزا كنند و ببرند به سوى
مجوسيت.
اينها همه سؤال است كه عرض مىكنم،نمىخواهم بگويم كه تاريخ يك جواب
قطعى به اينها مىدهد.
نظر جرجى زيدان
جرجى زيدان يكى از كسانى است كه معتقد است ابتكار از فضل بن سهل بود،ولى
همچنين معتقد است كه فضل بن سهل شيعى بود و روى اعتقاد به حضرت رضا چنين
كارى را كرد. ولى اين حرف هم حرف صحيح و درستى نيست[زيرا]با تواريخ تطبيق
نمىكند.اگر فضل بن سهل آنچنان صميمى مىبود و واقعا مىخواست تشيع را بر
تسنن پيروزى بدهد عكس العمل حضرت رضا در مقابل ولايتعهد اين جور نبود كه
بود،و بلكه در روايات شيعه و در تواريخ شيعه زياد آمده است كه حضرت رضا با
فضل بن سهل سخت مخالف بود و بلكه بيشتر از آن كه با مامون مخالف بود با فضل
بن سهل مخالف بود و فضل بن سهل را يك خطر به شمار مىآورد و گاهى به مامون
هم مىگفت كه از اين بترس،اين و برادرش بسيار خطرناكند.و نيز دارد كه فضل
بن سهل نيز عليه حضرت رضا خيلى سعايت مىكرد.
پس تا اينجا ما دو احتمال ذكر كرديم:يكى اينكه ابتكار از مامون بود و
مامون صميميت داشتبه خاطر آن نذر و عهدى كه كرده بود،حال يا بعدها منحرف
شد،كه شيخ صدوق و ديگران اين نظر را قبول كردهاند،و يا به صميميتخودش تا
آخر باقى ماند،كه بعضى از مستشرقين اين طور عقيده دارند.
دوم اينكه اصلا ابتكار از مامون نبود،ابتكار از فضل بن سهل بود،كه برخى
گفتهاند فضل، شيعى و صميمى بود،و بعضى مىگويند نه،فضل سوء نيتخطرناكى
داشت.
احتمال سوم: الف.جلب نظر ايرانيان
احتمال ديگر اين است كه ابتكار از خود مامون بود و مامون از اول صميميت
نداشت و به خاطر يك سياست ملكدارى اين موضوع را در نظر گرفت.آن سياست
چيست؟بعضى گفتهاند جلب نظر ايرانيها،چون ايرانيها عموما تمايلى به تشيع و
خاندان على عليه السلام داشتند و از اول هم كه عليه عباسيها قيام كردند تحت
عنوان«الرضا(يا الرضى)من آل محمد»قيام كردند و لهذا به حسب تاريخ-نه به
حسب حديث-لقب«رضا»را مامون به حضرت رضا داد،يعنى روزى كه حضرت را به
ولايتعهد نصب كرد گفت كه بعد از اين ايشان را به لقب«الرضا»بخوانيد،
مىخواست آن خاطره ايرانيها را از حدود نود سال پيش كه تحت عنوان«الرضا من
آل محمد»يا«الرضى من آل محمد»قيام كردند زنده كند كه ببينيد!من دارم خواسته
هشتاد نود ساله شما را احياء مىكنم،آن كسى كه شما مىخواستيد من او را
آوردم،[و با خود]گفت فعلا ما آنها را راضى مىكنيم،بعدها فكر حضرت رضا را
مىكنيم.و اين مساله هم هست كه مامون يك جوان بيست و هشتساله و كمتر از سى
ساله است،و حضرت رضا سنشان در حدود پنجاه سال است(و به قول شيخ صدوق و
ديگران حدود چهل و هفتسال،كه شايد همين حرف درستباشد.)مامون پيش خود
مىگويد:به حسب ظاهر،ولايتعهدى اين آدم براى من خطرى ندارد،حد اقل بيستسال
از من بزرگتر است،گيرم كه اين چند سال هم بماند،او قبل از من خواهد مرد.
پس يك نظر هم اين است كه گفتهاند[طرح مساله ولايتعهدى حضرت رضا]سياست
مامون بود،ابتكار از خود مامون بود و او نظر سياسى داشت و آن آرام كردن
ايرانيها و جلب نظر آنها بود.
ب.فرو نشاندن قيامهاى علويان
بعضى[براى اين سياست مامون]علت ديگرى گفتهاند و آن فرو نشاندن قيامهاى
علويين است. علويون خودشان يك موضوعى شده بودند،هر چند سال يك بار-و گاهى
هر سال-از يك گوشه مملكتيك قيامى مىشد كه در راس آن يكى از علويون
بود.مامون براى اينكه علويين را راضى كند و آرام نگاه دارد و يا لا اقل در
مقابل مردم خلع سلاح كرده باشد[دستبه اين كار زد].وقتى كه راس علويون را
بياورد در دستگاه خودش،قهرا آنها مىگويند پس ما هم سهمى در اين خلافت
داريم،حالا كه سهمى داريم برويم آنجا،كما اينكه مامون خيلى از اينها را
بخشيد با اينكه از نظر او جرمهاى بزرگى مرتكب شده بودند،از جمله«زيد
النار»برادر حضرت رضا را عفو كرد.با خود گفتبالاخره راضىشان كنم و جلوى
قيامهاى اينها را بگيرم.در واقع خواستيك سهم به علويين در خلافتبدهد كه
آنها آرام شوند،و بعد هم مردم ديگر را از دور آنها متفرق كند،يعنى علويين
را به اين وسيله خلع سلاح نمايد كه ديگر هر جا بخواهند بروند دعوت كنند كه
ما مىخواهيم عليه خليفه قيام كنيم،مردم بگويند شما كه الآن خودتان هم در
خلافتسهيم هستيد،حضرت رضا كه الآن وليعهد است،پس شما عليه حضرت رضا
مىخواهيد قيام كنيد؟!
ج.خلع سلاح كردن حضرت رضا
احتمال ديگر در باب سياست مامون كه ابتكار از خودش بوده و سياستى در كار
بوده،مساله خلع سلاح كردن خود حضرت رضاست و اين در روايات ما هست كه حضرت
رضا روزى به خود مامون فرمود هدف تو اين است.مىدانيد وقتى افرادى كه نقش
منفى و نقش انتقاد را دارند،به يك دستگاه انتقاد مىكنند،يك راه براى اينكه
آنها را خلع سلاح كنند اين است كه به خودشان پستبدهند،بعد اوضاع و احوال
هر چه كه باشد،وقتى كه مردم ناراضى باشند آنها ديگر نمىتوانند از نارضايى
مردم استفاده كنند و بر عكس،مردم ناراضى عليه خود آنها تحريك مىشوند،مردمى
كه هميشه مىگويند خلافتحق آل على است،اگر آنها خليفه شوند دنيا گلستان
خواهد شد،عدالت اينچنين بر پا خواهد شد و از اين حرفها.مامون واستحضرت رضا
را بياورد در منصب ولايتعهد تا بعد مردم بگويند:نه،اوضاع فرقى نكرد، چيزى
نشد،و يا[آل على عليه السلام را]متهم كند كه اينها تا دستخودشان كوتاه است
اين حرفها را مىزنند ولى وقتى كه دستخودشان هم رسيد ديگر ساكت مىشوند و
حرفى نمىزنند.
بسيار مشكل است كه انسان از ديدگاه تاريخ بتواند از نظر مامون به يك
نتيجه قاطع برسد. آيا ابتكار مامون بود؟ابتكار فضل بود؟اگر ابتكار فضل بود
روى چه جهت؟و اگر ابتكار مامون بود آيا حسن نيت داشتيا حسن نيت نداشت؟اگر
حسن نيت داشت در آخر برگشتيا برنگشت؟و اگر حسن نيت نداشتسياستش چه
بود؟اينها از نظر تاريخ،امور شبههناكى است. البته اغلب اينها دلايلى دارد
ولى يك دلايلى كه بگوييم صد در صد قاطع است نيست و شايد همان حرفى كه شيخ
صدوق و ديگران معتقدند[درستباشد]گو اينكه شايد با مذاق امروز شيعه خيلى
سازگار نباشد كه بگوييم مامون از اول صميميت داشت ولى بعدها پشيمان شد، مثل
همه اشخاص كه وقتى[دچار سختى مىشوند تصميمى مبنى بر باز گشتبه حق
مىگيرند اما وقتى رهايى مىيابند تصميم خود را فراموش مىكنند:] فاذا
ركبوا فى الفلك دعوا الله مخلصين له الدين فلما نجيهم الى البر اذا هم
يشركون (5) .قرآن نقل مىكند كه افرادى وقتى در چهار موجه دريا
گرفتار مىشوند خيلى خالص و مخلص مىشوند،ولى هنگامى كه بيرون آمدند تدريجا
فراموش مىكنند.مامون هم در آن چهار موجه گرفتار شده بود،اين نذر را
كرد،اول هم تصميم گرفتبه نذرش عمل كند ولى كم كم يادش رفت و درست از آن
طرف برگشت.
بهتر اين است كه ما مساله را از وجهه حضرت رضا بررسى كنيم.اگر از اين
وجهه بررسى كنيم، مخصوصا اگر مسلمات تاريخ را در نظر بگيريم،به نظر من
بسيارى از مسائل مربوط به مامون هم حل مىشود.
مسلمات تاريخ: 1. احضار امام از مدينه به مرو
يكى از مسلمات تاريخ اين است كه آوردن حضرت رضا از مدينه به مرو،با
مشورت امام و با جلب نظر قبلى امام نبوده است.يك نفر ننوشته كه قبلا در
مدينه مكاتبه يا مذاكرهاى با امام شده بود كه شما را براى چه موضوعى
مىخواهيم و بعد هم امام به خاطر همان دعوتى كه از او شده بود و براى همين
موضوع معين حركت كرد و آمد.مامون امام را احضار كرد بدون اينكه اصلا موضوع
روشن باشد.در مرو براى اولين بار موضوع را با امام در ميان گذاشت.نه تنها
امام را،عده زيادى از آل ابى طالب را دستور داد از مدينه،تحت نظر و بدون
اختيار خودشان حركت دادند[و به مرو]آوردند.حتى مسيرى كه براى حضرت رضا
انتخاب كرد يك مسير مشخصى بود كه حضرت از مراكز شيعه نشين عبور نكند،زيرا
از خودشان مىترسيدند. دستور داد كه حضرت را از طريق كوفه نياورند،از طريق
بصره و خوزستان و فارس بياورند به نيشابور.خط سير را مشخص كرده بود.كسانى
هم كه مامور اين كار بودند از افرادى بودند كه فوق العاده با حضرت رضا كينه
و عداوت داشتند،و عجيب اين است كه آن سردارى كه مامور اين كار شد به
نام«جلودى»يا«جلودى»(ظاهرا عرب هم هست) آنچنان به مامون وفادار بود و
آنچنان با حضرت رضا مخالف بود كه وقتى مامون در مرو قضيه را طرح كرد او گفت
من با اين كار مخالفم.هر چه مامون گفت:خفه شو،گفت:من مخالفم.او و دو نفر
ديگر به خاطر اين قضيه به زندان افتادند و بعد هم به خاطر همين قضيه كشته
شدند،[به اين ترتيب كه]روزى مامون اينها را احضار كرد،حضرت رضا و عدهاى از
جمله فضل بن سهل ذو الرياستين هم بودند،مجددا نظرشان را خواست،تمام اينها
در كمال صراحت گفتند ما صد در صد مخالفيم، و جواب تندى دادند.اولى را گردن
زد.دومى را خواست.او مقاومت كرد.وى را نيز گردن زد.به همين«جلودى»رسيد
(6) .حضرت رضا كنار مامون نشسته بودند.آهسته به او گفتند:از اين صرف
نظر كن.جلودى گفت:يا امير المؤمنين!من يك خواهش از تو دارم،تو را به خدا
حرف اين مرد را درباره من نپذير.مامون گفت:قسمت عملى است كه هرگز حرف او را
در بارهات نمىپذيرم.(او نمىدانست كه حضرت شفاعتش را مىكند.)همان جا
گردنش را زد.به هر حال حضرت رضا را با اين حال آوردند و وارد مرو
كردند.تمام آل ابى طالب را در يك محل جاى دادند و حضرت رضا را در يك جاى
اختصاصى،ولى تحت نظر و تحت الحفظ،و در آنجا مامون اين موضوع را با حضرت در
ميان گذاشت.اين يك مساله كه از مسلمات تاريخ است.
2.امتناع حضرت رضا
گذشته از اين مساله كه اين موضوع در مدينه با حضرت در ميان گذاشته
نشد،در مرو كه در ميان گذاشته شد حضرت شديدا ابا كرد.همين ابو الفرج در
مقاتل الطالبيين نوشته است كه مامون،فضل بن سهل و حسن بن سهل را فرستاد نزد
حضرت رضا و[ايندو موضوع را مطرح كردند.]حضرت امتناع كرد و قبول
نمىكرد.آخرش گفتند: چه مىگويى؟!اين قضيه اختيارى نيست،ما ماموريت داريم
كه اگر امتناع كنى همين جا گردنت را بزنيم.(علماى شيعه مكرر اين را نقل
كردهاند.)بعد مىگويد:باز هم حضرت قبول نكرد.اينها رفتند نزد مامون.بار
ديگر خود مامون با حضرت مذاكره كرد و باز تهديد به قتل كرد.يكدفعه هم
گفت:چرا قبول نمىكنى (7) ؟!مگر جدت على بن ابى طالب در شورا
شركت نكرد؟!مىخواستبگويد كه اين با سنتشما خاندان هم منافات ندارد،يعنى
وقتى على عليه السلام آمد در شورا شركت كرد و[در امر انتخاب خليفه]دخالت
نمود معنايش اين بود كه عجالتا از حقى كه از جانب خدا براى خودش قائل بود
صرف نظر كرد و تسليم اوضاع شد تا ببيند شرايط و اوضاع از نظر مردمى چطور
است،كار به او واگذار مىشود يا نه.پس اگر شورا خلافت را به پدرت على
مىداد قبول مىكرد،تو هم بايد قبول كنى.حضرت آخرش تحت عنوان تهديد به قتل
كه اگر قبول نكند كشته مىشود قبول كرد.البته اين سؤال براى شما باقى است
كه آيا ارزش داشت كه امام بر سر يك امتناع از قبول كردن ولايتعهد كشته شود
يا نه؟آيا اين نظير بيعتى است كه يزيد از امام حسين مىخواستيا نظير آن
نيست؟كه اين را بعد بايد بحث كنيم.
3.شرط حضرت رضا
يكى ديگر از مسلمات تاريخ اين است كه حضرت رضا شرط كرد و اين شرط را هم
قبولاند كه من به اين شكل قبول مىكنم كه در هيچ كارى مداخله نكنم و
مسؤوليت هيچ كارى را نپذيرم.در واقع مىخواست مسئووليت كارهاى مامون را
نپذيرد و به قول امروزيها ژست مخالفت را و اينكه ما و اينها به هم
نمىچسبيم و نمىتوانيم همكارى كنيم حفظ كند و حفظ هم كرد.(البته مامون اين
شرط را قبول كرد.)لهذا حضرت حتى در نماز عيد شركت نمىكرد تا آن جريان
معروف رخ داد كه مامون يك نماز عيدى از حضرت تقاضا كرد،امام فرمود:اين بر
خلاف عهد و پيمان من است،او گفت:اينكه شما هيچ كارى را قبول نمىكنيد مردم
پشتسر ما يك حرفهايى مىزنند،بايد شما قبول كنيد،و حضرت فرمود:بسيار
خوب،اين نماز را قبول مىكنم،كه به شكلى هم قبول كرد كه خود مامون و فضل
پشيمان شدند و گفتند اگر اين برسد به آنجا انقلاب مىشود،آمدند جلوى حضرت
را گرفتند و ايشان را از بين راه برگرداندند و نگذاشتند كه از شهر خارج
شوند.
4.طرز رفتار امام پس از مساله ولايتعهدى
مساله ديگر كه اين هم باز از مسلمات تاريخ است،هم سنىها نقل كردهاند و
هم شيعهها،هم ابو الفرج نقل مىكند و هم در كتابهاى ما نقل شده است،طرز
رفتار حضرت استبعد از مساله ولايتعهدى.مخصوصا خطابهاى كه حضرت در مجلس
مامون در همان جلسه ولايتعهدى مىخواند عجيب جالب است.به نظر من حضرت با
همين خطبه يك سطر و نيمى-كه همه آن را نقل كردهاند-وضع خودش را روشن
كرد.خطبهاى مىخواند.در آن خطبه نه اسمى از مامون مىبرد و نه كوچكترين
تشكرى از او مىكند.قاعدهاش اين است كه اسمى از او ببرد و لا اقل يك تشكرى
بكند.
ابو الفرج مىگويد بالاخره روزى را معين كردند و گفتند در آن روز مردم
بايد بيايند با حضرت رضا بيعت كنند.مردم هم آمدند.مامون براى حضرت رضا در
كنار خودش محلى و مجلسى قرار داد و اول كسى را كه دستور داد بيايد با حضرت
رضا بيعت كند پسر خودش عباس بن مامون بود.دومين كسى كه آمد يكى از سادات
علوى بود.بعد به همين ترتيب فتيك عباسى و يك علوى بيايند بيعت كنند و به
هر كدام از اينها هم جايزه فراوانى مىداد و مىرفتند.وقتى آمدند براى
بيعت،حضرت دستش را به شكل خاصى رو به جمعيت گرفت. مامون گفت:دستت را دراز
كن تا بيعت كنند.فرمود:نه،جدم پيغمبر هم اين جور بيعت مىكرد،دستش را اين
جور مىگرفت و مردم دستشان را مىگذاشتند به دستش.بعد خطبا و شعرا،سخنرانان
و شاعران-اينها كه تابع اوضاع و احوال هستند-آمدند و شروع كردند به خطابه
خواندن،شعر گفتن،در مدح حضرت رضا سخن گفتن،در مدح مامون سخن گفتن،و از اين
دو نفر تمجيد كردن.بعد مامون به حضرت رضا گفت:«قم فاخطب الناس و تكلم
فيهم»برخيز خودت براى مردم سخنرانى كن.قطعا مامون انتظار داشت كه حضرت در
آنجا يك تاييدى از او و خلافتش بكنند.نوشته است:«فقال بعد حمد الله و
الثناء عليه»اول حمد و ثناى الهى را گفت.. (8)
2- البته اين از نظر همه تواريخ قطعى نيست ولى در بسيارى از تواريخ اين
طور است.
3- نه به معنى مشوق علما.
4- مامون وزيرى دارد به نام فضل بن سهل.دو برادرند:حسن بن سهل و فضل بن
سهل.ايندو ايرانى خالص و مجوسى الاصل هستند.در زمان برامكه-كه نسل قبل
بودهاند-فضل بن سهل-كه با هوش و زرنگ و تحصيلكرده بود و مخصوصا از علم
نجوم اطلاعاتى داشت آمد به دستگاه برامكه و به دست آنها مسلمان شد.(بعضى
گفتهاند پدرشان مسلمان شد و بعضى گفتهاند نه،خود اينها مجوسى بودند،همان
جا مسلمان شدند.)بعد كارش بالا گرفت،رسيد به آنجا كه وزير مامون شد و دو
منصب را در آن واحد اشغال كرد.اولا وزير بود(وزير آن وقت مثل نخست وزير
امروز بود،يعنى همه كاره بود،چون هيئت وزرا كه نبود،يك نفر وزير بود كه بعد
از خليفه قدرتها در اختيار او بود.)و علاوه بر اين به اصطلاح امروز رئيس
ستاد و فرمانده كل ارتش بود.اين بود كه به او«ذو الرياستين»مىگفتند،هم
داراى منصب وزارت و هم داراى فرماندهى كل قوا.لشكر مامون،همه،ايرانى
هستند(عرب در اين سپاه بسيار كم است)چون مامون در خراسان بود،جنگ امين و
مامون هم جنگ عرب و ايرانى بود،اعراب طرفدار امين بودند و ايرانيها و
بالاخص خراسانيها(مركز،خراسان بود)طرفدار مامون.مامون از طرف مادر ايرانى
است.مسعودى،هم در مروج الذهب و هم در التنبيه و الاشراف نوشته است-و ديگران
هم نوشتهاند-كه مادر مامون يك زن بادقيسى بود.
كار به جايى رسيد كه فضل بن سهل بر تمام اوضاع مسلط شد و مامون را به
صورت يك لتبلا اراده در آورد.
5- عنكبوت/65.
6- جلودى يك سابقه بسيار بدى هم داشت و آن اين بود كه در قيام يكى از
علويين كه در مدينه قيام كرده و بعد مغلوب شده بود،هارون ظاهرا به همين
جلودى دستور داده بود كه برو در مدينه تمام اموال آل ابى طالب را غارت
كن،حتى براى زنهاى اينها زيور نگذار،و جز يك دست لباس،لباسهاى اينها را از
خانههاشان بيرون بياور.آمد به خانه حضرت رضا.حضرت دم در را گرفت و فرمود
من راه نمىدهم.گفت:من ماموريت دارم،خودم بايد بروم لباس از تن زنها بكنم و
جز يك دست لباس برايشان نگذارم.فرمود:هر چه كه تو مىگويى من حاضر مىكنم
ولى اجازه نمىدهم داخل شوى.هر چه اصرار كرد حضرت اجازه نداد.بعد خود
حضرت[به زنها]فرمود:هر چه داريد به او بدهيد كه برود،و او لباسها و حتى
گوشواره و النگوى آنها را جمع كرد و رفت.
7- آنها خودشان مىدانستند كه ته دلها چيست و حضرت رضا چرا قبول
نمىكند.حضرت رضا قبول نمىكرد چون خود حضرت هم بعدها به مامون فرمود:تو
مال چه كسى را دارى مىدهى؟!اين مساله براى حضرت رضا مطرح بود كه مامون مال
چه كسى را دارد مىدهد؟و قبول كردن اين منصب از وى به منزله امضاى اوست.اگر
حضرت رضا خلافت را من جانب الله حق خودش مىداند،به مامون مىگويد تو حق
ندارى مرا ولى عهد كنى،تو بايد واگذار كنى بروى و بگويى من تاكنون حق
نداشتم،حق تو بوده،و شكل واگذارى قبول كردن توست،و اگر انتخاب خليفه به
عهده مردم استباز به او چه مربوط؟!