1-
(وى قبل از استاد شهيد سخنرانى داشته است .)
2-
انشقاق /6.
3-
ارزش ميراث صوفيه ، ص 166، امير كبير 1356 چاپ چهارم .
4-
بعضى ((فالحب )) مى
خوانند.
5-
نهج البلاغه ، حكمت 148.
6-
مرحوم قزوينى هميشه جزمهايش را هم به صورت ((شايد))
مى گويد.
7-
البته اين نظر را ما به اين معنا قبول نداريم كه واقعا غلبه داشته
ولى در اشتهار ميان مردم مسلم غلبه داشته ، شايد مقصود ايشان هم همين
بوده .
8-
بحارالانوار، ج 79 / ص 290.
9-
ديوان فرزدق ، ج 2 / ص 836، چاپ و تحقيق عبدالله الصاوى ، قاهره
1936.
10- شعرا / 224- 226.
11- كشكول شيخ بهايى ، ج 4 / ص 9.
12- ص 93 - 100.
13- (ولى ظاهرا نظر نويسنده به موسيو پيرلاتوش بوده است .)
14- مترلينگ خيلى شاعر است ، در نثر خودش هم شاعر است ، يعنى نثرش
هم شاعرانه است ، او واقعا شاعر است و فيلسوف نيست .
15- مائده / 83.
16- انفال / 2.
17- زمر / 45.
18- زمر / 23.
19- (ظاهرا اندكى از پايان اين جلسه روى نوار ضبط نشده است .)
20- شراب را مى گويد. (اين مسخره كردنش امور دينى و مذهبى را و به
باد سخريه گرفتن اينها، هميشه در اشعارش هست ).
21- آنجا كه از ظرف خودش قلقل كنان ، زمزمه كنان مى ريزد در شيشه .
22- گويى حجاج هستند كه ميان حطيم و زمزم دارند حركت مى كنند.
23- اديان يكى است ، فرق نمى كند، اگر به دين احمد حرام است ، به
دين مسيح بنوش .
24- شيوع شرابخوارى و فحشا در ميان مسلمين از ديرهاى مسيحيت آغاز
شد، چون مساءله عفاف اسلامى و حجاب اسلامى و ممنوعيت شرب خمر عياشى را
اجازه نمى داد؛ مسيحيها در صومعه و ديرهاى خودشان راهبه ها به عنوان
زنهاى تارك دنيا داشتند، همان جاها را مركز عيش و نوش كرده بودند، و
شام هم كه مجاور قسطنطيه و مرز بود (آن وقت تركيه جزو مسيحيت بود.) و
در خود شام هم مخصوصا - در دهات اطراف شام - مسيحى زياد بود.
25- يا ((بالفرقدونة )).
ظاهرا اسم محل ((قذقذونه ))
يا ((فرقدونه )) بوده ؛
من در بعضى كتابها قذقذونه خوانده ام ، در بعضى فرقدونه .
26- سودى يك مرد ترك زبانى بوده ، كه با ادبيات فارسى آشنا بوده ،
ديوان حافظ را به فارسى شرح كرده ، ولى شرحش شرح لغوى و ادبى است ، شرح
عرفانى نيست ، به مقاصد حافظ هيچ كارى ندارد، فقط براى تركهايى كه با
فارسى آشنا باشند در واقع تركيب مى كند؛ اين مبتداست ، اين خبر است ؛
چنين چيزى .
27- او ((بى حساب ))
نوشته ولى مسلم ((بى همال ))
است . غلط مال سودى است .
28- نهج البلاغه ، خطبه 131. با اين عبارت : ((يشهد
بعضه على بعض )).
29- آل عمران / 7.
30- يادگارهاى محبوب ، خرابه هايى كه از منزل محبوب باقيمانده .
31- ربوع و مقام يعنى منازل .
32- هو مى گويم ، هى مى گويم ، هم مى گويم ، هن مى گويم ، هر چه مى
گويم .
33- اگر اسم نجد مى برم ، اسم تهامه مى برم .
34- از گريه ابر سخن مى گويم ، از خنده شكوفه سخن مى گويم .
35- يا از زنان كاعب - يعنى ((پستان برآمده
)) - و از زنانى كه مانند خورشيد طلوع مى كنند
مى گويم .
36- مى خواهد بگويد اينها اسرار و الهاماتى است كه بر قلب من وارد
شده و من به اين صورت اينها را تجسم كرده ام . حالا چرا اينها به اين
صورت گفته اند، بعد در اين باره بحث مى كنيم .
37- آن واردات بر قلب من وارد شده يا بر قلب كس ديگر.
38- آنانى كه مثل من از علماء بالله اند.
39- با اين خيالات خودت چيزى بسازى كه چنين گفته اند.
40- مى گويد الفاظ، اول براى معانى محسوسه وضع شده .
41- معانى عرفانى ، واردات قلبى .
42- معانى عرفانى كه در قلب آمده ، اساسا لفظى ندارد كه به آن
لفظها بيان شود، چون اين الفاظ براى معانى اى وضع شده ، كه بشر از راه
حواس با آنها آشنا شده . در جاى ديگر مى گويد:
معانى هرگز اندر حرف نايد |
|
كه بحر بيكران در ظرف نايد |
يك شعر عربى هم هست كه حاجى سبزوارى نقل مى كند:
الا ان ثوبا خيط من نص تسعة |
|
و عشرين حرفا عن معانيه قاصر
|
يعنى جامه اى كه از اين بيست و نه حرف بافته شده ، به اندام او راست
نمى آيد، يعنى آن معانى را هرگز با اين الفاظ نمى شود بيان كرد.
43- (يعنى ) با تشبيه مى گويد.
44- راجع به اين مساءله دين كه مى گويد را داديم ، مقصودشان چيست ،
بعدها ان شاء الله بحث مى كنيم .
45- البته اين شعر ديگر تقسير مى كند، مثل شعرهاى خود حافظ.
46- (و شعرهاى حضرت امام خمينى (ره ) كه پس از رحلت ايشان منتشر شد
و به عنوان نمونه يكى از آنها را مى آوريم :
من به خال لبت
اى دوست گرفتار شدم |
|
چشم بيمار تو را
ديدم و بيمار شدم |
فارغ از خود شدم
و كوس اناالحق بزدم |
|
همچو منصور
خريدار سر دار شدم |
غم دلدار فكنده
است به جانم شررى |
|
كه به جان آمدم
و شهره بازار شدم |
در ميخانه
گشاييد به رويم شب و روز |
|
كه من از مسجد و
از مدرسه بيزار شدم |
جامه زهد و ريا
كندم و بر تن كردم |
|
خرقه پير
خراباتى و هشيار شدم |
واعظ شهر كه از
پند خود آزارم داد |
|
از دم رند مى
آلوده مددكار شدم |
بگذاريد كه از بتكده يادى
بكنم |
|
من كه با دست بت ميكده بيدار شدم |
47- دين را از خودش يكجا سلب كرد!
48- همان نقد حافظ كه آنهمه خوانديم ، دم حافظ.
49- انكار قيامت است آنطور كه اين آقايان از حافظ استفاده مى كنند؛
50- بحثى در تصوف ، ص 10.
51- اينها به لفظ نمى آيد.
52- اگر فرصتى شد، اين موارد را در شعرهاى حافظ نشان مى دهيم .
53- عارف آن راز نهان را فقط از پرتو مى (معلوم است كه مقصود از مى
عارفانه چيست ) مى داند.
54- در بعضى نسخ دارد:
((وصف مجموعه گل
)) و اين بهتر است .
55- گلستان ، باب پنجم ، حكايت نهم .
56- اين را بعدها استقصا و عرض مى كنيم .
57- (مانند كسى كه از گرماى زياد به آتش پناه مى برد.
58- گور بدر زن و بچه
59- ((قبا
)) كه مى
گويد، چون آنوقت كت و شلوار نبوده ، اگر كت و شلوار مى بود مسلم كت و
شلوارها بر قبايى ها مقدم بودند (خنده استاد).
60- يعنى (بوسه ) تو بدتركيب است كثيف (چهره ماه مرا آلوده مى
كند).
61- اين زن چقدر سر به سرم مى گذارد مرا احمق مى داند.
62- اينها را البته اين مفسران نمى گويند ولى من مى گويم . اينها
چون مى خواهند از حافظ توجيهى براى الدنگى و ميخوارگى خودشان پيدا كنند
فقط همان شعرهاى ميخوارگى را مى آورند درباره شعرهاى ديگر سكوت مى
كنند. من مى گويم اگر بناست كه ما به ظواهر اشعار حافظ عمل كنيم ، يعنى
آنها را بر مقصودش حمل كنيم ، مكتب حافظ اين است ، دستورش تنها مى
خوارگى و شك در قيامت و اين حرفها نبوده ، آنها اين را هم نتيجه داده ؛
اين حافظى كه افتخار ايران است جهان بينى اش آن بوده ، دستورهايش هم
اين بوده .
63- يا
((اغيار
)).
64- انشقاق / 6.
65- نهج البلاغه ، خطبه 184.
66- اشعار حاجى سبزوارى چنين است :
شورش عشق تو در
هيچ سرى نيست كه نيست |
|
منظر روى تو زيب
نظرى نيست كه نيست |
نيست يك مرغ دلى
كش نفكندى به قفس |
|
تير بيداد تو تا
پر به پرى نست كه نيست |
ز فغانم ز فراق
رخ و زلفت ، به فغان |
|
سگ كويت همه شب
تا سحرى نيست كه نيست |
نه همين از غم
او سينه ما صد چاك است |
|
داغ او لاله صفت
، بر جگرى نيست كه نيست |
موسى اى نيست كه
دعوى اناالحق شنود |
|
ورنه اين زمزمه
اندر شجرى نيست كه نيست |
چشم ما ديده
خفاش بود ورنه تورا |
|
پرتو حسن به
ديوار و درى نيست كه نيست |
گوش اسرار شنو نيست وگرنه
((اسرار))#
|
|
برش از
عالم معنى خبرى نيست كه نيست |
# تخلص حاج ملاهادى سبزوارى .
67- قمر / 50.
68- مقصود از
((آينه جام
))
به تعبير ثابته است ماهيات اشياء است .
69- اين تركيب را بعضى خواسته اند به حافظ عيب بگيرند كه
((نيز
)) را با
((هم
)) ولى حافظ بالاتر
از اين حرفهاست .
70- هفت اورنگ مثنوى يوسف و زليخا.
71- عالم نبود و عشق بود (تقدم عشق بر عالم ).
72- احزاب / 72.
73- البته قسمت اول آن مربوط به اصل خلقت است ، نظير همان
((در ازل پرتو حسنت زتجلى دم زد
)).
74- (جهان ) عكس روى اوست .
75- نهج البلاغه ، خطبه 191.
76- همان كه مى گفت :
((كه كس نگشود و
نگشايد به حكمت اين معما را
))
77- يعنى خدا.
78- سؤ ال : در بيت
((گوهرى كز صدف ...
))
خدا را خارج از كون و مكان مى داند ولى در شعر بعدش مى گويد:
((بيدلى در همه احوال خدا با او بود
))
آيا اين تناقض نيست ؟
پاسخ : نه ، يعنى (خدا) در صدف كون و مكان نيست ، ولى دل كه خارج از
صدف كون و مكان است .
79- يا
((يار
)) ولى
اغلب
((باز
)) مى نويسند.
80- با چه سرمايه عظيمى (آمده ايم ).
81- تن را تشبيه كرده به غبارى كه روى اين چهره را مى گيرد.
82- اين تن را رها كنم و بروم .
83- بعضى نسخه ها مى گويند
((بوى عشق مى آيد
))
84- بحار الانوار، ج 69 / ص 317.
85- نهج البلاغه ، خطبه 203.
86- شيخ بهايى يك قطعه اى دارد در نان و حلوا، در زمينه
((حب الوطن من الايمان
))
بحث مى كند، بعد مى گويد ولى :
اين وطن مصر و عراق و شام نيست |
|
اين وطن است كو را نام نيست |
و بعد در شعرهايش مى گويد كه پيغمبر هيچ وقت از اين وطنهاى خاكى مدح
نمى كند؛ حب الوطن يعنى (حبّ) به آن بازگشت ، حب وطن كه بازگشت واقعى
است .
87- بحار الانوار، ج 4 / ص 42.
88- (يعنى ) اينجا جاى مناسبى نيست .
89- بيا يك دامى بيندازيم براى شكار.
90- (چند دقيقه اى از پايان سخنرانى متاءسفانه روى نوار ضبط نشده
است .)