فصل دوم
پيشوايان(ع) و روش آنان در جامعه
مرحله نخستين
و آن مرحلهاى است كه رهبرى مكتب براى روبروشدن با انحرافى كه پس از
وفات رسول اكرم(ص)
در امت اسلام روى داد،در آن مرحله واقع گرديد.پسپيشوايان(ع)اين مرحله
به شكل اساسى، شخصاروياروئى و جبهه گيرى با اين صدمه را بر عهده گرفتندو
مسئول حفظ امت از آن صدمه بودند و به نگاهداشتاسلام بعنوان شريعتى مداوم و
جاويدان عمل كردندبى آنكه تحريفى بر آن دستيابد.اگر چه محافظت اسلامرا به
عنوان مجتمع و دولت ممكن نمىدانستند ولى بهرحال آن را به منزله شريعتى
پايا و مداوم محفوظ نگاهداشتند و چاره انديشى امور مزبور از وظائف
امامعلى(ع)و دو فرزندش حسن و حسين(ع)بود كه به امامسجاد(ع)ختم
مىگرديد.محور فعاليت آنها،شاملبرنامه ريزى و رعايت همه احتياطهاى ممكن
براىمحدود ساختن و از بين بردن صدمه انحراف و نگاهدارىاسلام مىبود.
امام على بن ابيطالب (1)
مقدمه:
پيش از گفتار در مواضع امام(ع)از لحاظ رويدادها و كيفيت بررسىو حل
آنها،بر ما است كه هر چند به اختصار،از آن شرايط اجتماعى وسياسى كه پيش از
حكومت او پيش آمده بود وقوف يابيم،و از آنچه براىامت مسلمان آغاز گرديد و
انحراف صريح از مبادى اسلام و از تعليمات آنكه براى امت اتفاق افتاد،آگاه
گرديم.ممكن است اين تحول و انحراف را ازآغاز نيمه دوم دوران عثمان بن عفان
با وضوح بيشتر ملاحظه كنيم.اين انحراف،خود بعدها اساس شرايط و ملابسات
اجتماعى و سياسى گرديد كه امام على(ع)
در آن مىزيست و از لحظه نخست كه زمام مسئوليتخلافت را در دولت
اسلامىبر عهده گرفت،براى نگاهدارى امت در مقابل صدمه انحراف و بازگشتمردم
از آن انحراف به حيات گرامى اسلامى كوشيد.
اينك به مهمترين رويداد مزبور و شرايط اوضاع و احوالى اشارت مىكنيم كه
در ايجاد تطورات بزرگ در عهد عثمان سهمى به سزا داشت و آثارناپسند آن در
ايام خلافت امام على همچنان باقى بود (2) .
منطق سقيفه
منظور ما از منطق سقيفه،روح قبيلهاى است كه بر منطق مبارزان جنگجوبرترى
داشت و بر آن حكومت مىكرد و قدرت را براى هر يك از آنان تثبيتمىنمود و
با انحصار قدرت براى آنان و عدم مشاركت ديگران در حكومتروبرو بود و موجبات
وراثت را بوجود آورد و آمادگى بسيارى از انصار رابراى پذيرفتن دو خليفه،يكى
از انصار و ديگرى از مهاجران را در پى داشت.
چندانكه هر جناحى مىپنداشت كه براى در دست گرفتن زمام حكومت بيش
ازديگران استحقاق دارد (3) .در آن روز،على بن ابيطالب(ع)و ديگر
ياران رسولخدا به علت اشتغال به غسل جسد مقدس نبى اكرم(ص)كه هنوز به دفن
آنكالبد پاك نپرداخته بودند،از آن گروه دور بودند (4) .
عمر با شتاب به سوى ابو بكر به سقيفه رفت تا در كار خلافت
مشورتكند.هنگامى كه امام على(ع)خبر يافت بيعت را نپذيرفت.انصار نيز با
او،آن را رد كردند و مدت ششماه كامل از بيعتخوددارى نمودند و امام على(ع)
اجتماع سقيفه را كه در غياب او فراهم آمده بود توطئه تلقى فرمود.
اين روح قبيلهاى و قوميت بود كه در ميان مسلمين آغازگر فتنه شد
(5) وعمر به اين نكته تصريح كرد و چنين گفت:
«همانا بيعت با ابو بكر امرى ناروا بود.خدا شر آن را رفع فرمايد واگر
كسى به مانند آن بيعت عمل كند او را بكشيد،هر جا كسى با ديگرى بدونمشورت
مسلمين بيعت كند همانا كه او را فريفته است و واجب است تا هر دوبقتل رسند
(6) .
روش عمر در عطايا (7)
در زمان رسول اكرم(ص)،عطاى از بيت المال ميان مسلمانان به حصهمساوى بخش
مىگرديد و در عصر ابو بكر نيز چنين بود.اما عمر در ميزانسهميه مسلمانان
به برترى و تفاوت قائل گرديد به اين نحو كه،سابقين را بر غيرسابقين در
اسلام برترى داد و مهاجران قريش را بر غير آنان از مهاجران و همهمهاجران
را بر انصار و عرب را بر عجم و مولا را به زير دست برترى نهاد (8)
.
به اين ترتيب عمر اختلاف طبقاتى را در جامعه اسلامى پايه گذارى كردو آتش
اختلاف را بين«ربيعه»و«مضر»و ميان«اوس»و«خزرج»برافروخت (9)
...
و كشمكش نژادى را بين عرب و عجم و بنده و مولى (10) بوجود
آورد.حتى عمردر پايان عمر به خطرناكى روش خود متوجه گرديد و تصميم خود را
به رجوعبه مبداء يكسانى و برابرى در عطا ابراز كرد و گفت:«اگر امسال زنده
مانمدر ميان مردم مساوات برقرار مىكنم و سرخ را بر سياه برترى نمىدهم و
عربرا بر عجم فضيلت نمىنهم و آن سان مىكنم كه رسول خدا(ص) و ابو بكربه
آن عمل كردند (11) .
شورى
منظور ما از«شورى»طريقه عمر است در برگزيدن شش تن از قريش ومقدم داشتن
آنان بر امت مسلمان به عنوان نامزدان خلافت پس از خود (12) .
اين پيشنهاد در نفوس بسيارى از بزرگان قريش و مردم قبيلههاى آنانو
يارانشان موجب ايجاد بلند پروازيهاى سياسى كرديد كه آنرا حتى در خوابهم
نمىديدند.چه،ملاحظه مىكردند كه بعضى از آنان كه عمر نامزد خلافتكرده بود
از هيچ حيث بر اينان مزيت ندارند بلكه بسا امتياز و برترى كه ايناندر
بسيارى از خصوصيات بر آنان دارند.وقتى امام على(ع)را كه نامزد
اكثريتمسلمانان بود از خلافت كنار گذاشتند و عثمان بن عفان را كه نامزد
اشرافقريش بود نامزد خلافت كردند،بلند پروازيها در انديشهها جايگزين
گرديد وقوت گرفت.
عبد الرحمن بن عوف كه خود را از خلافت معذور داشته بود در مقامبى طرفى
قرار گرفت و نامزدى خلافت را در امام على و عثمان منحصر دانستو بر آن شد
تا در ميان آنان يكى را برگزينند.
...از على خواست تا با او به كتاب خدا و سنت رسول الله و روش ابو بكرو
عمر بيعت كند.اما امام على(ع)فرمود:«...نه كه با جهد و كوشش خود دراين كار
مىكوشم.»
همين مساله را كه از على خواست،از عثمان نيز طلبيد و عثمان در دمبا او
موافقت كرد...پس با عثمان به خلافت بيعت كرد.
امام على(ع)ناخشنودى خود را از نتيجه مزبور با اين سخن بيان فرمود:
«هرگز كار مسلمين را تسليم نكردم (13) و درين ماجرا جز بر من
ستم نرفته است»
آنچه از عاقبتشورا و نتايج آن حاصل آمد،پيدا شدن احزاب و دسته
بنديهايىبود كه بر دوستيهاى شخصى كه داراى هدفهاى شخصى بود،بنا شده بود
وموجبات شكايت و نارضائى مردم را از عثمان و نزديكان و خاصان او وواليان و
نمايندگان او در شهرهاى در هم ريخته فراهم آورد.علل ديگر درروش عثمان و
چاره جوئىهاى او در سياست مالى و ادارى و اجتماعى، موجب آن شد كه كار
ناخشنودى مردم چندان بالا گرفت كه در نتيجه به شورشمردم و كشته شدن عثمان
انجاميد.
امام على و موضع او نسبت به شورش بر عليه عثمان
كسيكه رويدادهاى شورش و خط سير آنرا تا كشته شدن عثمان خليفه،دقيقا
پىجويى كند مىبيند كه نه شورش مردم ديوانه وار بود نه مردم آشفته وناراحت
و ديوانهوش و كوتاه نظر بودند.بلكه شورشيان بارها كوشيده بودندتا با
اولياى امور و هيئتحاكمه از گذرگاه نمايندگانشان تماس حاصل كنندتا خليفه
عثمان را بيدار نمايند و نارضايتى خود را از حكومت و ضرورتچاره انديشى
آنرا به او بفهمانند...و بارها و بارها هيئتهاى نمايندگى شهرهابه مدينه
رفتند و نيازها و خواستههاى بسيار داشتند كه مىخواستند در آنجاباز گويند
و نيازهاى خود را برآورند.اما هيئتهاى مزبور هر بار شكستخوردند و كسى به
آنان توجهى نمىداشت و بعلاوه مورد توهين قرار مىگرفتندو بر آشفته به گرد
هم فرا مىآمدند و امام على(ع)بين آنان و خليفه واسطهمىشد و خليفه بر
آنان وعده مساعدت مىداد.آخرين رويداد مربوط بههيات نمايندگى مصر بود كه
همينكه از مدينه بيرون رفتند،بيدرنگ از مقامعالى كشور به حاكم مصر فرمان
داده شد كه آنان را گرفته و زندانى كند.شورشيان و معارضان بار ديگر به
مدينه باز گشتند و با خشونت و تندى مطالب خود را باز گفتند.اين بار از
احساسات سوزان و آتشين آنان جلوگيرى ممكن نشد.
بلكه همه با اعتراض به آن رفتار ابلهانه و احمقانه،با هم حملهور
گرديدندو خواستار پايان دادن به رنجها و بدبختىهاى خود شدند.
مطالبى كه در پى آن بودند بشرح زير بود.
1-عطا بر اساس برابرى صورت گيرد،آن طور كه نبى اكرم(ص)عملمىفرمود و از
بين بردن سياست برترى كه عمر آن را سنت گذاشت.
2-پاك ساختن دستگاه حاكم،بخصوص پيراستن آن از مروان بن حكمو خويشان و
نزديكان متنفذ او و جلوگيرى آنان از استفاده كردن از حكومتو اداره نمودن
آن.
3-ايستادگى با قدرت و قاطعيت در برابر طمع قريش و جلوگيرى ازجمع آورى
ثروت و منصب به وسيله آنان و پايان دادن به آن وضع.
4-جلوگيرى از ستم و بى حرمتى كه فرماندهان بر مردم روا داشتندآنان را
خوار و بى مقدارشان مىشمردند.آن سان كه وقتى ابوذر آنان رابه مبارزه طلبيد
و از كارهاى ناروا منع كرد و به علت رفتار منحرفشان با آنانبه مناقشه
پرداخت،به سر او آوردند آنچه آوردند.
5-تعيين صلاحيت واليان و اميران در باز بودن دستشان در تصرف درخراج و
اموال عمومى.
اين مطالب به عثمان رسيد اما در برابر آن كارى نكرد بلكه در مورد
همهخواستهها،تجاهل ورزيد.
كارها هر روز پيچيدهتر و دشوارتر مىگرديد و مانند آتش كه به چوبخشك
درگيرد، شعلهاش افزون شد.امام على از پايان كار ترسيد و بىدرنگبراى
گفتگو با عثمان تشكيل جلسه داد و به او گفت:«مردم پشتسر مناجتماع
كردهاند و با من در مورد تو به گفتگو پرداختهاند.به خدا سوگند نمىدانم
به تو چه گويم و چيزى نمىدانم كه تو آن را ندانى و نمىتوانم ترابه كارى
راه نمايم كه آن راه را نشناسى زيرا آنچه را ما مىدانيم تو نيز مىدانىو
ما چيزى بيش از تو نمىدانيم و به چيزى اختصاص نداريم كه تو غير آن باشى.
پس براى خدا جان خود را به پاى.چه،به خدا سوگند نابينائىات ازسر كورى و
نادانىات از سر جهل و نادانى نيست.حال آن كه راه روشن وآشكار است».
از جمله چيزها كه امام(ع)به عثمان گفت اين بود كه:«معاويه بى آنكهبه تو
بگويد كارها را فيصله مىدهد و تو به اين امر آگاهى.او به مردم
مىگويد،كارهائى را كه مىكنم به فرمان عثمان است.اين اخبار به تو مىرسد و
همه رابه تو مىگويند،اما به معاويه تغير نمىكنى و بر او خشم نمىگيرى».
عثمان گاهى به نصيحتهاى امام تسليم مىگرديد و تصميم مىگرفتكارها را
روبراه كند.اما به زودى با بهانههاى گوناگون سرگرم مىشد و درهيچ صراطى
مستقيم نمىماند و در هيچ رايى استوار نمىگرديد.در قبال ترديدعثمان،امام
على(ع)گفت:«عثمان نمىخواهد هيچكس او را نصيحتگويد.خويشاوندان ناروا و
ياران فريبكار برگزيده است و هيچ يك از آناننيست مگر كه بر طايفهاى حكومت
كنند و خراج از آنان بستانند و به مصرفخود رسانند و مردم آن ديار را به
خوارى و مذلت كشانند (14) ».
عمرو عاص مردم را آشكارا بر ضد سياست عثمان مىشورانيد تا جائى كهخود
را چنين توصيف كرد:«من ابو عبد الله اگر فرصتى به دستم افتد او رامىكشم و
اگر چوپانى نيز ببينم او را بر عليه عثمان تحريك مىكنم».عايشهبه عثمان
گستاخى كرد و او را مخاطب ساخت و پيراهن نبى اكرم(ص)راگسترد و به او گفت:
«اين پيراهن پيامبر است كه هنوز كهنه نشده و نپوسيده است اما سنت اوكهنه
شد و پوسيد».
طلحه و زبير به حالتى رسيدند كه به شورشيان كمك مالى مىكردند تابر
عثمان تنگ گيرند. شورش همراه با مجموع هيئتهاى نمايندگى كه از همه جاىآمده
بودند،گسترش يافت و راه خويش را مانند پلنگ خشمگين ادامه داد.
موضع امام در قبال اين شورشيان مانند آتش نشانى بود كه همه كوشش خودرا
براى آرام كردن شورش آنان و خاموش كردن آتش زبانه كشيده آنان مصروفداشت.
عثمان جز اينكه سه روز از شورشيان مهلتخواست تا پس از آن با آنانانجمن
كند و آن اجتماع قاطع و فيصله دهنده كار باشد،كارى نكرد.سه روزسپرى گرديد و
آن جماعت بسيار بر در خانه او گرد آمدند ولى عثمان روى پنهانكرد و مروان
بيرون آمده و با كلماتى احمقانه و برترى جوينده به مردم گفت:
«براى چه كارى فراهم آمدهايد؟گوئى به چپاول آمدهايد.
رويتان زشت باد آمدهايد و ميخواهيد حكومت ما را از دستمان
بيرونآوريد؟از اينجا دور شويد و گرنه بخدا سوگند اگر قصد شما برانداختن
ماباشد،واقعهاى به سر شما آيد كه شما را خشنود نگرداند و از پايان كار
راضىنباشيد.به خانههاى خود باز گرديد.بخدا سوگند چيزى را كه در دست
داريماز دست نمىنهيم و شكست نمىخوريم».
اين سخنرانى سخيف به منزله آتش زنهاى بود كه شورش را
شعلهورساخت...عثمان بيدرنگ كس در پى امام على فرستاد و او از آمدن خود
دارىفرمود و گفت:«بدان كه به آنجا باز نميگردم»زيرا امام را منطق مروان
گرانآمده بود كه با جمهور مردم در هم فشرده،از طرف خليفه سخنانى چنان
احمقانهو سخيف به زبان راند.
بعلاوه امام ميديد كه بين مردم و عثمان وساطت كرده و عثمان قول داده است
كه به شكايات مردم برسد.اما نه براى قول خود ارزشى قائل است نهبه وساطت
امام(ع)بهائى داده است.امام درين كار سود شخصى نداشت ويقين داشت كه عثمان
زير فشار مردم و پاسخ گفتن به تقاضاى اصلاحى آنان وكنار گذاشتن مروان و
خويشان و نزديكان خود از دستگاه دولتى، بيچارهگرديده است.
و ميديد،با اينهمه فشار،هيچيك از خواستههاى مردم صورت عمل بهخود
نگرفته است بلكه همه وقايع به علائم و آثارى آشكارا تحول يافته استكه شورش
را قطعى و مسلم ميگرداند. بارى،بدبختى به اوج رسيد و انقلاببا كشته شدن
عثمان تحقق يافت.
امام و موضع او در زمامدارى
پس از كشته شدن عثمان،چشم شورشيان به امام(ع)دوخته شد و ازوخواستند تا
زمام فرمانروائى را بدست گيرد.اما او از قبول خود دارى كرد.
اين خود دارى از اين رو نبود كه در خود نيروى زمامدارى و تحمل تبعات
آنرانميديد،خصوصا پس از آنكه مجتمع اسلامى به سبب سياست واليان عثماندر
خلال مدت خلافت او در شكافى عميق از اختلافهاى اجتماعى و اقتصادىفرو
افتاده بودند و ديد كه توجيهات اسلامى و مفاهيم عظيم آن كه نبى اكرم(ص)
در طول حيات شريف خود به آن عمل مىفرمود،بسيارى از آثار خود را
درراهنمائى مردم از دست داده است و پس از وفات او(ص)،آن مفاهيمتحليل رفته
و كم شده است.
«مردم به اين واقعيت رسيدند كه اطمينان خود را به قوه حاكمه كه بر
آنانتسلط داشت از دست بدهند.پس بر اين صدد برآمدند تا براى بدست
آوردنحقوق خود و نگاهداشت آن،قيام كنند.به اين ترتيب،پيوند ميان آنانبا
رموز معنوى كه مىبايست نمايندگانشان اداره كنند پاره شده بود.طريقى كهاين
فساد را از بين مىبرد اين بود كه بمردم بفهمانند،حكومتى پيدا خواهد شدكه
اطمينان آنان را به حكامشان كه از كف رفته بود،به آنان باز ميگرداند.
يعنى كارى ميكنند كه دوباره به صاحب اختياران خود وثوق يابند.اما اين
كارنه آسان بود نه امرى بود كه زود صورت پذيرد.بسيارى از طبقات نو پيدا،اين
سخن را نمىپذيرفتند و به مذاقشان خوش نمىآمد.از اين رو آزاد بودندكه در
برابر هر برنامه اصلاحى و كوشش براى پاكسازى ايستادگى كنند.درآن
هنگام،امام(ع)با آگاهى عميق خود از شرايط و اوضاع و احوالاجتماعى و روانى
كه مجتمع اسلامى در آن وقت به آن نياز داشت،نتيجه راميدانست. خط انقلابى كه
كار را بدانجا كشانيده بود به يك عمل انقلابى نيازداشت تا پايههاى جامعه
اسلامى را از جهت اقتصادى و اجتماعى و سياسىدر برگيرد.
ازين رو بود كه امام(ع)خلافت را رد كرد و از پذيرفتن فورى آن باهمه فشار
جمهور مردم و صحابه خوددارى فرمود.او(ع)ميخواست مردمرا آزمايش كند و در آن
آزمايش كشف كند كه مردم براى تحمل روش انقلابىدر عمل چه اندازه استعداد
دارند،تا بعدها چنين نينديشند كه او آنان را غافلگيرساخته است و از تحرك و
هيجان و انگيزه انقلابىشان سوء استفاده كرده است.
يعنى وقتى دشوارى شرايطى را كه براى از بين بردن فساد،به شورش دست
زدهبودند،ديدند از راه باز نمانند (15) از اينرو امام فرمود:
«مرا واگذاريد و از ديگرى التماس اين كار كنيد.ما به كارى روىآوردهايم
كه آن را روى و رنگهاست.دل بر آن كار نمىشكيبد و خرد تحمل آن نمىتواند
كرد.همانا كه آفاق را خشم و كين فرا گرفته است و راه راستدگرگون گرديده
است.
بدانيد كه اگر من گفته شما را بپذيرم،با شما چنان كه ميدانم كارخواهم
كرد و به گفته هيچكس و نكوهش هيچ فرد گوش نخواهم داد و اگرمرا واگذاريد،يكى
از شمايم و بسا كه كسى را كه به كار خود ولايت دهيد،فرمان او را شنواتر كس
و فرمانبردارتر كس من باشم و اگر شما را وزيرباشم بهتر كه شما را امير باشم
(16) ».
اما مردم پافشارى كردند تا فرمانروائى را بپذيرد.پس او(ع)درخواستآنان
را پذيرفت.