امام حسن مجتبى(عليه السلام)
پرتوى از سيره و سيماى امام حسن مجتبى(عليه السلام)
امام حسن(عليه السلام)، اوّلين فرزند امام على و فاطمه زهرا(عليهما السلام)، در
نيمه ماه رمضان سال دوم يا سوم هجرى در شهر مدينه به دنيا آمد و بعد از شهادت امام
على(عليه السلام) شش ماه حكومت كرد و در سال پنجاهم هجرى، به وسيله زهرى كه همسرش
جعده به دستور معاويه به او خوراند، در 48 سالگى به شهادت رسيد.
مزار شريفش در قبرستان بقيع، در كنار سه امام معصوم ديگر، زيارتگاه خيل شيفتگان آن
حضرت است.
جلالالدّين سيوطى در كتاب «تاريخ الخلفاء» مىنويسد: «امام حسن در سال سوّم هجرت به
دنيا آمد و شبيهترين شخص به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) بود، در روز هفتم
تولّدش، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) گوسفندى را براى او عقيقه كرد و موى سرش
را تراشيد و هم وزن آن را نقره صدقه داد.
او يكى از پنج نفر اهل كساء است.
پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: پروردگارا! من او را دوست مىدارم پس او را
دوست داشته باش.
و فرمود: حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشتاند.
ابن عبّاس گفت: حسن بر دوش پيامبر سوار بود، شخصى به آن حضرت گفت: اى پسر! خوب
مركبى را سوار شدهاى! پيامبر فرمود: بلكه او خوب راكبى است.»امام مجتبى(عليه
السلام) شخصيّتى آرام، با وقار، متين، بخشنده و مورد توجّه مردم بود.
يبه فقيران و بينوايان رسيدگى مىنمود و معمو بيش از حدّ در خواست آنها به آنان كمك
مىكرد تا زندگىشان تأمين گردد، زيرا روا نمىديد كه سائلى بيش از يك بار از او چيزى
بخواهد كه موجب شرمسارىاش شود.
او در طول عمرش دو بار تمام ثروت و دارايى خويش را در راه خدا بخشيد و سه بار تمام
اموال خود را وقف كرد، نيمى از آن را براى خود و نيمِ ديگر آن را در راه خدا بخشش
نمود.
امام مجتبى(عليه السلام)، فردى شجاع، دلير و مبارز بود و در جنگهايى كه در ركاب
پدرش اميرالمؤمنين(عليه السلام)ي مىجنگيد معمو در خطّ مقدّم حركت مىكرد.
او در جنگ جمل و صفيّن از مبارزان پرتلاش لشكر آن حضرت بود.
روزگار امامت آن حضرت
امام حسن(عليه السلام) مسئوليت امامت و رهبرى را در جوّى مضطرب و ناآرام، در وضعى
بسيار پيچيده و پر كشاكش كه در پايان زندگانى پدر بزرگوارش امام على(عليه
السلام)بروز كرده و شعلهور شده بود، به عهده گرفت.
در نتيجه وضع نابسامان مردمى كه امام با آنان روبه رو بود تنها اين راه باقى ماند
كه يا وارد جنگى بىحاصل و يأسآور شود، او و جماعتش به شهادت رسند، يا پس از سپرى
شدن مدّتى مواضع خود را مسجّل گرداند و صلحى را كه به صلاح ملّت است بر جنگ بىثمر
ترجيح دهد.
و اين امرى طبيعى است كه جنگى كه مردم به آن به ديد شكّ مىنگرند، بىنتيجه و يأسآور
خواهد بود.
نشانههاى تاريخى بسيارى وجود دارد كه به تأكيد بيان مىكند امام حسن(عليه
السلام)موضع خود را به خوبى درك مىكرد و مىدانست كه مبارزه او با معاويه، با وجود
شكّ و ترديدى كه در تودههاى مردم وجود دارد، محال است به پيروزى برسد.
كار طرفداران امام(عليه السلام) به حدّ خيانت رسيد و از روى طمع به سوى معاويه
گرايش يافتند و به دليل پول و مقام و آسايشى كه براى آنان فراهم آورد، روى به سوى
او نمودند.
زعماى كوفه كار را به جايى رساندند كه به معاويه نوشتند: هر وقت بخواهد امام(عليه
السلام)را دست بسته نزدش مىفرستند! و چون به امام مىرسيدند به او اظهار اطاعت و
ارادت مىنمودند و مىگفتند: «تو جانشين پدرت و وصىّ او هستى و ما سراپا در مقابل تو
مطيع و فرمانبرداريم، هر فرمان كه دارى بفرماى!» امام به آنها مىگفت: «به خدا قسم،
دروغ مىگوييد، به خدا سوگند شما به كسى كه بهتر از من بود وفا نكرديد، پس چگونه به
من وفا مىكنيد؟ و چگونه به شما اطمينان كنم؟ اگر راست مىگوييد، اردوگاه مدائن،
ميعادگاه و قرارگاه ما باشد، به آنجا برويد.»امام به مدائن رفت، امّا بيشتر
سپاهيان، او را رها كردند.
حال آيا امام مجتبى(عليه السلام)با چنين مردمى مىتوانست با معاويه بجنگد؟ هرگز.
بنابراين، امام حسن(عليه السلام) به خاطر نداشتن نيروى كافىِ مطمئن، ناچار به پذيرش
صلحِ تحميلى شد.
مواد صلحنامه:
مادّه اوّل: واگذاشتن حكومت به معاويه به اين شرط كه به كتاب خدا و سنّت فرستاده
او(صلى الله عليه وآله وسلم) و به سيره خلفاى صالح، عمل كند.
مادّه دوم: پس از معاويه، امر حكومت بر عهده حسن است و اگر براى او حادثهاى روى داد
حكومت از آنِ حسين است و معاويه نمىتواند آن را به عهده ديگرى بگذارد.
مادّه سوم: بايد سبّ اميرالمؤمنين على(عليه السلام) و بد گفتن از او در نماز ترك
شود و از على(عليه السلام) جز به نيكى ياد نكنند.
مادّه چهارم: بايد آنچه در بيت المال كوفه قرار دارد، يعنى پنج ميليون درهم يا
دينار، استثنا بشود و تابع خلافت و حكومت نباشد، و بر عهده معاويه است كه هر سال دو
ميليون درهم براى حسين بفرستد و در عطا و صلات، بنىهاشم را بر بنىعبدشمس برترى دهد
و ميان فرزندان كسانى كه در ركاب اميرالمؤمنين در جنگ جمل جنگيدند و فرزندان كسانى
كه در صفّين در خدمت امام على(عليه السلام)مجاهدت كردند، يك ميليون درهم تقسيم شود
و اين مبلغ را از خراج ولايت «دارابگرد»، كه يكى از شهرهاى فارس در حدود اهواز است،
بپردازد.
مادّه پنجم: مردم هر جا بر روى زمين خدا باشند، چه در شام و عراق چه در حجاز و يمن،
بايد ايمن باشند و سياه و سرخ بايد در امان بمانند، معاويه بايد خطاهاى آنان را
تحمّل كند و ببخشايد و هيچ كس را به جرم گذشته كيفر ندهد و با اهل عراق با كينه و
دشمنى رفتار نكند.
و ياران على(عليه السلام) را در هر كجا باشند امان دهد و به هيچ يك از شيعيان
على(عليه السلام) آسيبى نرساند، ياران و شيعيان على(عليه السلام) از حيث جان و مال
و زن و فرزند در امان و از هر گزندى محفوظ باشند، و هيچ كس متعرّض هيچ يك از آنان
نشود، و هر صاحب حقّى به حقّش برسد و هر چه ياران على در هر كجا به دست آوردهاند
براى آنان محفوظ بماند، و براى حسن بن على و برادرش حسين(عليه السلام) و هيچ يك از
اهل بيت رسول اللّه در نهان و آشكار هيچ بدى نخواهند و در امنيّت آنان، در هيچ
منطقهاى، اخلال نكنند.
برنامه و صلح امام حسن(عليه السلام)، چهره واقعى معاويه را آشكار ساخت و ماهيّت او
را به مردم نشان داد.
به طورى كه معاويه بعد از قبضه نمودن حكومت در يك سخنرانى گفت:«به خدا سوگند من با
شما براى اين نجنگيدم كه نماز بگزاريد و روزه بداريد و حجّ به جا آوريد و زكات
بپردازيد، بلكه به اين منظور با شما جنگيدم كه به شما فرمان دهم! و همانا اين مقام
را خدا به من عطا كرده در حالى كه شما ناخشنود بوديد.
هان! من حسن را اميدوار كردم، چيزهايى را به او دادم و اكنون همه آنها زير پاى من
است و به هيچ شرطى وفا نمىكنم!»سياست معاويه در طول بيست سال حكومتِ سركوب و زور
اين بود كه پيوسته برنامهاى تنظيم كند كه وجدان و اراده امّت را از ميان ببرد و
مردم را از انديشيدن درباره مسائل بزرگ جامعه منصرف سازد، تا تنها در انديشه
گرفتاريهاى كوچك روزانه خود باشند و از هدفهايى كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله
وسلم) در پى آن بود منصرف شوند و تنها به زندگانى و منافع شخصى خويش بينديشند و به
وجوهى كه از بيتالمال به دست مىآورند فكر كنند.
برخى از شيوخ قبايل كوفه، با وجود اين كه از شيعيان اميرالمؤمنين(عليه
السلام)بودند، از جاسوسان معاويه شدند و خبرها را در باب كوچكترين حركت يا مخالفت
مردان قبيله، گزارش مىدادند آن گاه مأموران دولتى سر مىرسيدند و كسانى را كه خلاف
معاويه چيزى گفته بودند يا حركتى در سر مىپروراندند دستگير مىكردند و نَفَس مخالفان
را مىبريدند.
و اين گونه، خلافت بازيچهاى شده بود در دست كودكان بنىاميّه.
معاويه به خوبى مىفهميد كه امام(عليه السلام) صاحب مكتب و هدف است و ناچار براى
اجراى رسالت خود از هيچ كوششى خوددارى نمىكند و همه سعى خود را در راه اعتلاى مكتب
و روشهاى دگرگونسازى امّت به كار مىبرد، از اين رو، احساس خطر مىكرد، تا آن كه
سرانجام، نقشه كشتن امام را طرّاحى نمود و آن حضرت را با سمّى مهلك، به وسيله
«جعده» همسر امام، به شهادت رساند.
ابوالفرج اصفهانى در كتاب «مقاتل الطالبيّين» مىنويسد: «معاويه مىخواست براى پسرش
يزيد بيعت بگيرد و در انجام اين منظور، هيچ كس براى او مزاحمتر از حسن بن على و سعد
بن ابىوقّاص نبود، بدين جهت هر دو را با وسايل مخفى مسموم كرد.» و نيز همين نويسنده
مىگويد: «چون خواستند حسن بن على را به خاك بسپارند، عايشه بر استرى نشست و
بنىاميّه و بنىمروان و هر كس از ياوران و سپاهشان را كه در آنجا بود به كمك برداشت
و اينجا بود كه گويندهاى گفت: يك روز بر استر و يك روز بر شتر.»سبط ابن جوزى به سند
خود از طبقات ابن سعد و او از واقدى روايت كرده: حسن بن على در هنگام احتضار گفت:
مرا در كنار جدّم رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) دفن كنيد، امويان و مروان حكم
و سعيد بن العاص ـ كه والى مدينه بود ـ به پاخاستند و نگذاشتند.
ابن سعد مؤلّف كتاب طبقات مىگويد: يكى از مخالفان، عايشه بود كه گفت: «هيچ كس نبايد
در كنار رسول خدا دفن شود!»سرانجام، جنازه حسن بن على را از آنجا به قبرستان بقيع
بردند و در كنار قبر جدّهاش فاطمه بنت اسد به خاك سپردند.
در كتاب «الإصابه» از واقدى نقل شده كه آن روز جمعيت آن چنان انبوه بود كه اگر در
بقيع سوزنى مىافكندند بر سر انسانى مىافتاد و به زمين نمىرسيد.
سَلامٌ عَليه يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ اسْتُشْهِدَ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً.
از ميان سخنان پربهاى امام مجتبى(عليه السلام)، چهل حديث برگزيده را كه هر كدام
گشاينده بابى از كرامت و اخلاق انسانى به روى حقيقت جويان است، به اهل مطالعه تقديم
مىدارم.
* * *
قالَ الاِْمامُ المُجْتَبى(عليه السلام) : 1 نصيحت از سر اخلاص
أَيُّهَا النّاسُ إِنَّهُ مَنْ نَصَحَ لِلّهِ وَ أَخَذَ قَوْلَهُ دَليلاً هُدِىَ
لِلَّتى هِىَ أَقْوَمُ وَ وَفَقَّهُ اللّهُ لِلرَّشادِ وَ سَدَّدَهُ لِلْحُسْنى
فَإِنَّ جارَاللّهِ آمِنٌ مَحْفُوظٌ وَ عَدُوَّهُ خائِفٌ مَخْذُولٌ، فَاحْتَرِسُوا
مِنَ اللّهِ بِكَثْرَةِ الذِّكْرِ.
هان اى مردم! كسى كه براى خدا نصيحت كند و كلام خدا را راهنماى خود گيرد، به راهى
پايدار رهنمون شود و خداوند او را به رشد و هدايت موفّق سازد و به نيكويى استوار
گرداند، زيرا پناهنده به خدا در امان و محفوظ است و دشمن خدا ترسان و بىياور است و
با ذكر بسيار خود را از ]معصيت خداى[ بپاييد.
2 شناخت هدايت
وَ اعْلَمُوا عِلْمًا يَقينًا أَنـَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا التُّقى حَتّى تَعْرِفُوا
صِفَةَ الْهُدى، وَ لَنْ تُمَسِّكُوا بِميثاقِ الْكِتابِ حَتّى تَعْرِفُوا الَّذى
نَبَذَهُ وَ لَنْ تَتْلُوَا الْكِتابَ حَقَّ تِلاوَتِهِ حَتّى تَعْرِفُوا الَّذى
حَرَّفَهُ، فَإِذا عَرَفْتُمْ ذلِكَ عَرَفْتُمُ الْبِدَعَ وَ التَّكَلُّفَ وَ
رَأَيْتُمْ الْفِرْيَةَ عَلَى اللّهِ وَ التَّحْريفَ وَ رَأَيْتُمْ كَيْفَ يَهْوى
مَنْ يَهْوى.
به يقين بدانيد كه شما هرگز تقوا را نشناسيد تا آن كه صفت هدايت را بشناسيد، و هرگز
به پيمان قرآن تمسّك پيدا نمىكنيد تا كسانى را كه دورش انداختند بشناسيد، و هرگز
قرآن را چنان كه شايسته تلاوت است تلاوت نمىكنيد تا آنها را كه تحريفش كردند
بشناسيد، هر گاه اين را شناختيد بدعتها و بر خود بستنها را خواهيد شناخت و دروغ بر
خدا و تحريف را خواهيد دانست و خواهيد ديد كه آن كه اهل هوى است چگونه سقوط خواهد
كرد.
3 فاصله ميان حقّ و باطل
بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ أَرْبَعُ أَصابِعَ، ما رَأَيْتَ بِعَيْنَيْكَ فَهُوَ
الْحَقُّ وَ قَدْ تَسْمَعُ بِأُذُنَيْكَ باطِلاً كَثيرًا.
بين حقّ و باطل به اندازه چهار انگشت فاصله است، آنچه با چشمت بينى حقّ است و چه
بسا با گوش خود سخن باطل بسيارى را بشنوى.
4 آزادى و اختيار انسان
مَنْ أَحالَ الْمَعاصِىَ عَلَى اللّهِ فَقَدْ فَجَرَ، إِنَّ اللّهَ لَمْ يُطَعْ
مَكْرُوهًا وَ لَمْ يُعْصَ مَغْلُوبًا وَ لَمْ يُهْمِلِ الْعِبادَ سُدًى مِنَ
الْمَمْلَكَةِ، بَلْ هُوَ الْمالِكُ لِما مَلَّكَهُمْ وَ القادِرُ عَلى ما عَلَيْهِ
أَقْدَرَهُمْ، بَلْ أَمَرَهُمْ تَخْييرًا وَ نَهاهُمْ تَحْذيرًا.
هر كه گناهان را به خداوند نسبت دهد، به تحقيق، فاجر و نابكار است.
خداوند به زور اطاعت نشود، و در نافرمانى مغلوب نگردد، او بندگان را مهمل و سرِخود
در مملكت وجود رها نكرده، بلكه او مالك هر آنچه آنها را داده و قادر بر آنچه آنان
را توانا كرده است مىباشد، آنان را فرمان داده تا به اختيار خودشان آن را بپذيرند و
نهيشان نموده تا به اختيار خود بر حذر باشند.
5 زهد و حلم و درستى
قيلَ لَهُ(عليه السلام) مَا الزُّهْدُ؟قالَ: أَلرَّغْبَةُ فِى التَّقْوى وَ
الزَّهادَةُ فِى الدُّنْيا.
قيل: فَمَا الْحِلْمُ؟ قالَ كَظْمُ الْغَيْظِ وَ مَلْكُ النَّفْسِ.
قيلَ مَا السَّدادُ؟ قالَ: دَفْعُ الْمُنْكَرِ بِالْمَعْرُوفِ.
از حضرت امام حسن مجتبى(عليه السلام) پرسيده شد كه زهد چيست؟فرمود: رغبت به تقوا و
بىرغبتى در دنيا.
سؤال شد حلم چيست؟ فرمود: فرو بردن خشم و تسلّط بر نفس.
سؤال شد سداد و درستى چيست؟ فرمود: برطرف نمودن زشتى به وسيله خوبى.
6 تقوا
أَلتَّقْوى بابُ كُلِّ تَوْبَة وَ رَأْسُ كُلِّ حِكْمَة وَ شَرَفُ كُلِّ عَمَل.
بِالتَّقْوى فازَ مَنْ فازَ مِنَ الْمُتَّقينَ.
تقوا و پرهيزكارى سرآغاز هر توبهاى، و سرّ هر حكمتى، و شرف و بزرگى هر عملى است، و
هر كه از با تقوايان كامياب گشته به وسيله تقوا كامياب شده است.
7 خليفه به حقّ
إِنَّمَا الْخَليفَةُ مَنْ سارَ بِسيرَةِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله وسلم)
وَ عَمِلَ بِطاعَةِ اللّهِ وَ لَعَمْرى إِنّا لاََعْلامُ الْهُدى وَ مَنارُ
التُّقى.
خلافت فقط از آنِ كسى است كه به روش رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)برود، و به
طاعتِ خدا عمل كند، و به جان خودم سوگند كه ما اهل بيت نشانههاى هدايت و جلوههاى
پرفروغ پرهيزگارى هستيم.
8 حقيقت كرم و دنائت
قيلَ لَهُ(عليه السلام): مَا الْكَرَمُ؟قالَ: أَلاِْبْتِداءُ بِالْعَطِيَّةِ قَبْلَ
الْمَسْأَلَةِ وَ إِطْعامُ الطَّعامِ فِى الَْمحَلِّ.
قيلَ فَمَا الدَّنيئَةُ؟ قالَ: أَلنَّظَرُ فِى الْيَسيرِ وَ مَنْعُ الْحَقيرِ.
از امام مجتبى سؤال شد: كرم چيست؟فرمود: آغاز به بخشش نمودن پيش از درخواست نمودن و
اطعام نمودن در وقت ضرورت و قحطى.
سؤال شد: دنائت و پستى چيست؟ فرمود: كوچك بينى و دريغ از اندك.
9 مشورت مايه رشد و هدايت
ما تَشاوَرَ قَوْمٌ إِلاّ هُدُوا إِلى رُشْدِهِمْ.
هيچ قومى با همديگر مشورت نكنند، مگر آن كه به رشد و كمالشان هدايت شوند.
10 لئامت و پستى
أَللُّؤْمُ أَنْ لا تَشْكُرَ النِّعْمَةَ.
پستى آن است كه شكر نعمت را نكنى.
11 بدتر از ننگ و زبونى
أَلْعارُ أَهْوَنُ مِنَ النّارِ.
ننگ و زبونى بهتر از دوزخ رفتن است.
12 رفيق شناسى
قالَ الْحَسَن(عليه السلام) لِبَعْضِ وُلْدِهِ: يا بُنَىَّ لا تُواخِ أَحَدًا حَتّى
تَعْرِفَ مَوارِدَهُ وَ مَصادِرَهُ فَإِذَا اسْتَنْبطْتَ الْخُبْرَةَ وَ رَضيتَ
الْعِشْرَةَ فَآخِهِ عَلى إِقالَةِ الْعَثْرَةِ وَ الْمُواساةِ فِى الْعُسْرَةِ.
امام حسن(عليه السلام) به يكى از فرزندانش فرمود: اى پسرم! با احدى برادرى مكن تا
بدانى كجاها مىرود و كجاها مىآيد، و چون از حالش خوب آگاه شدى و معاشرتش را پسنديدى
با او برادرى كن به شرط اين كه معاشرت، بر اساس چشم پوشى از لغزش و همراهى در سختى
باشد.
13 كار با توكّل
لا تُجاهِدِ الطَّلَبَ جِهادَ الْغالِبِ وَ لا تَتَّكِلْ عَلَى الْقَدَرِ إِتَّكالَ
المُسْتَسْلَمِ.
چون شخص پيروز در طلب مكوش، و چون انسان تسليم شده به قَدَر اعتماد مكن ]بلكه با
تلاش پيگير و اعتماد و توكّل به خداوند، كار كن[.
14 خويشاوند و بيگانه واقعى
أَلْقَريبُ مَنْ قَرَّبَتْهُ الْمَوَدَّةُ وَ إِنْ بَعُدَ نَسَبُهُ، وَ الْبَعيدُ
مَنْ باعَدَتْهُ المَوَدَّةُ وَ إِنْ قَرُبَ نَسَبُهُ.
خـويشاونـد كسـى است كـه دوستـى و محبّت، او را نـزديك كـردهباشد و اگـر چـه نـژادش
دور بـاشد.
و بيـگانـه كسـى است كـه از دوستـى و محبّت به دور است و گرچه نژادش نزديك باشد.
15 اعتماد به مقدَّرات الهى
مَنِ اتَّكَلَ عَلى حُسْنِ الاِْخْتِيارِ مِنَ اللّهِ لَهُ لَمْ يَتَمَنَّ أَنـَّهُ
فى غَيْرِ الْحالِ الَّتى إِخْتارَهَا اللّهُ لَهُ.
هر كه به نيكگزينى خداوند دلگرم باشد، آرزو نمىكند در وضعى جز آنچه خدا برايش
برگزيده، باشد.
16 آثار رفت و آمد در مسجد
مَنْ أَدامَ الاِْخْتِلافَ إِلَى الْمَسْجِدِ أَصابَ إِحْدى ثَمان:آيَةً مُحْكَمَةً
وَ أَخًا مُسْتَفادًا وَ عِلْمًا مُسْتَطْرَفًا وَ رَحْمَةً مُنْتَظِرَةً وَ
كَلِمَةً تَدُلُّهُ عَلَى الهُدى أَوْ تَرُدُّهُ عَنْ رَدًى وَ تَرْكَ الذُّنُوبِ
حَياءً أَوْ خَشْيَةً.
هر كه پيوسته به مسجد رود به يكى از اين هشت فايده مىرسد:1ـ نشانهاى استوار (فهم
آيات الهى)،2ـ دوستى قابل استفاده،3ـ دانشى تازه،4ـ رحمتى مورد انتظار،5ـ سخنى كه
به راه راستش كشد،6ـ يا سخنى كه او را از پستى برهاند،7ـ و ترك گناهان به خاطر شرم
از خدا،8ـ يا ترك گناهان به خاطر خوف از خدا.
17 بهترين چشم و گوش و دل
إِنَّ أَبْصَرَ الأَبـْصارِ ما نَفَذَ فِى الخَيْرِ مَذْهَبُهُ، وَ أَسْمَعُ
الاَْسـْماعِ ما وَعَى التَّذْكيرَ وَ انْتَفَعَ بِهِ، أَسْلَمُ الْقُلُوبِ ما
طَهُرَ مِنَ الشُّبُهاتِ.
همانا بيناترين ديدهها آن است كه در طريق خير نفوذ كند، و شنواترين گوشها آن است كه
پند و اندرز را در خود فرا گيرد و از آن سود برد، سالمترين دلها آن است كه از
شبههها پاك باشد.
18 تزكيه در پرتو عبادت
إِنَّ مَنْ طَلَبَ الْعِبادَةَ تَزَكىّ لَها، إِذا أَضَرَّتِ النَّوافِلُ
بِالْفَريضَةِ فَارْفَضُوها.
به راستى هر كه عبادت را به خاطر عبادت طلب كند خود را تزكيه نمودهاست.
هر گاه مستحبّات به واجبات زيان رساند آن را ترك كنيد.
19 عاقل خيرخواه
لا يَغُشُّ الْعاقِلُ مَنِ اسْتَنْصَحَهُ.
عاقل و خردمند به كسى كه از او نصيحت و اندرز خواهد، خيانت نكند.
20 ارزش دادن به آثار عبادت
إِذا لَقِىَ أَحَدُكُمْ أَخاهُ فَلْيُقَبِّلْ مَوْضِعَ النُّورِ مِنْ جَبْهَتِهِ.
هر گاه يكى از شما برادر خود را ملاقات كند، بايد كه محلّ نور پيشانى (يعنى محلّ
سجده) او را ببوسد.
21 اميد و پشتكار
وَ اعْمَلْ لِدُنْياكَ كَأَنـَّكَ تَعيشُ أَبَدًا، وَ اعْمَلْ لاِخِرَتِكَ
كَأَنـَّكَ تَمُوتُ غَدًا، وَ إِذا أَرَدْتَ عِزًّا بِلا عَشيرَة، وَ هَيْبَةً بِلا
سُلْطان فَاخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِيَةِ اللّهِ إِلى عِزِّ طاعَةِ اللّهِ
عَزَّوَجَلَّ.
براى دنيايت چنان كار كن كه گويا هميشه زندگى مىكنى، و براى آخرتت به گونهاى كاركن
كه گويا فردا خواهى مُرد، و اگر عزّتى بدون بستگان و شكوهى بدون سلطنت خواهى، از
معصيت و نافرمانى خدا به طاعت و فرمانبرى خداوند عزّوجلَّ درآى.
22 نشانههاى مكارم اخلاق
مَكارِمُ الاَْخْلاقِ عَشَرَةٌ: صِدْقُ اللِّسانِ وَ صِدْقُ الْبَأْسِ وَ إِعْطاءُ
السّائِلِ وَ حُسْنُ الخُلْقِ وَ الْمُكافاتُ بِالصَّنائِعِ وَ صِلَةُ الرَّحِمِ وَ
التَّذَمُّمُ عَلَى الْجارِ، وَ مَعْرِفَةُ الْحَقِّ لِلصّاحِبِ وَ قِرْىُ
الضَّيْفِ وَ رَأْسُهُنَّ الْحَياءُ.
مكارمو فضائل اخلاق ده چيز است:1 ـ راستگويى، 2 ـ راستگويى در وقت سختى و گرفتارى،
3 ـ بخشش به سائل، 4 ـ خوش خُلقى، 5 ـ پاداش در مقابل كارها و ابتكارات، 6 ـ پيوند
با خويشان، 7 ـ حمايت از همسايه، 8 ـ حقّشناسى درباره دوست و رفيق، 9 ـ
ميهماننوازى، 10 ـ و در رأس همه اينها شرم و حياست.
23 پرهيز از تملّق و بدگويى
قالَ(عليه السلام) لِرّجُل : إِيّاكَ أَنْ تَمْدَحَنِى فَأَنـَا أَعْلَمُ بِنَفْسِى
مِنْكَ أَوْتُكَذِّبَنِى فَإِنَّهُ لا رَأْىَ لِمَكْذُوب أَوْتَغْتابَ عِنْدِى
أَحَدًا.
امام به شخصى فرمود : مبادا مرا ستايش كنى، زيرا من خود را بهتر مىشناسم، يا مرا
دروغگو شمارى، زيرا دروغگو انديشه و عقيده ]ثابتى[ ندارد، يا كسى را نزد من بدگويى
نمايى.
24 عوامل هلاكت آدمى
هَلاكُ النّاسِ فى ثَلاث: أَلْكِبْرُ، أَلْحِرْصُ، أَلْحَسَدُ.
أَلْكِبْرُ بِهِ هَلاكُالدّينِ وَ بِهِ لُعِنَ إِبْليسُ.
أَلْحِرْصُ عَدُوُّ النَّفْسِ وَ بِهِ أُخْرِجَ آدَمُ مِنَ الْجَنَّةِ.
أَلْحَسَدُ رائِدُ السُّوءِ وَ بِهِ قَتَلَ قابيلُ هابيلَ.
هلاكت و نابودى مردم در سه چيز است:كبر، حرص، حسد.
تكبّر كه به سبب آن دين از بين مىرود و به واسطه آن، ابليس، مورد لعنت قرار گرفت.
حرص كهدشمن جان آدمى است وبه واسطه آن آدم از بهشت خارج شد.
حسد كه سررشته بدى است و به واسطه آن قابيل، هابيل را كشت.
25 تقوا و تفكّر
أُوصيكُمْ بِتَقْوَى اللّهِ وَ إِدامَةُ التَّفَكُّرِ فَإِنَّ التَّفَكُّرَ أَبُو
كُلِّ خَيْر وَ أُمُّهُ.
شما را به پرهيزگارى و ترس از خدا و ادامه تفكّر و انديشه سفارش مىكنم، زيرا كه
تفكّر و انديشه، پدر و مادر تمام خيرات است.
26 شستشوى دستها قبل و بعد از غذا
غَسْلُ الْيَدَيْنِ قَبْلَ الطَّعامِ يُنْفِى الْفَقْرَ وَ بَعْدَهُ يُنْفِى
الْهَمَّ.
شستن دستها پيش از غذا، فقر را از بين مىبرد و بعد از غذا، غم و اندوه را مىزدايد.
27 دنيا، سراى عمل
أَلنّاسُ في دارِ سَهْو وَغَفْلَة يَعْمَلُونَ وَ لا يَعْلَمُون فَإِذا صارُوا إِلى
دارِ الاْخِرَةِ صارُوا إِلى دارِ يَقين يَعْلَمُونَ وَ لا يَعْمَلُونَ.
مردم در اين دنيا در سراى بىخبرى و غفلت به سر مىبرند، كار مىكنند و نمىدانند.
وقتى كه به سراى آخرت رفتند، به خانه يقين مىرسند، آن گاه است كه مىدانند، ولى ديگر
كار نمىكنند.
28 همراهى با مردم
صاحِبِ النّاسَ بِمِثْلِ ما تُحِبُّ أَنْ يُصاحِبُوكَ.
چنان با مردم مصاحبت داشته باش كه خود دوست دارى به همان گونه با تو مصاحبت كنند.
29 عقاب و ثواب مضاعف
وَ اللّهِ إِنّى لاََخافُ أَنْ يُضاعَفَ لِلْعاصى مِنَّا الْعَذابُ ضِعْفَيْنِ وَ
أَرْجُوا أَنْ يُؤْتِىَ الُْمحْسِنَ مِنّا أَجْرَهُ مَرَّتَيْنِ.
به خدا قسم من ترس از آن دارم كه عذاب گناهكاران از ما اهل بيت دو چندان گردد، و
اميد آن را دارم كه نيكوكار از ما اهل بيت نيز پاداشش دو برابر باشد.
30 نقش عقل، همّت و دين
لا أَدَبَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ، وَ لا مُرُوَّةَ لِمَنْ لاهِمَّةَ لَهُ، وَ لا
حَياءَ لِمَنْ لا دينَ لَهُ.
كسى كه عقل ندارد، ادب ندارد و كسى كه همّت ندارد، جوانمردى ندارد و كسى كه دين
ندارد، حيا ندارد.
31 تعليم و تعلّم
عَلِّمِ النّاسَ عِلْمَكَ وَ تَعَلَّمْ عِلْمَ غَيْرِكَ.
مردم را با دانشت، دانش بياموز و خود نيز دانش ديگران را فراگير.
32 روى آوردن به چه كسى؟
لا تَأْتِ رَجُلاً إِلاّ أَنْ تَرْجُوَ نَوالَهُ أَوْ تَخافَ بَأْسَهُ أَوْ
تَسْتَفيدَ مِنْ عِلْمِهِ أَوْ تَرْجُوَ بَرَكَتَهُ وَ دُعائَهُ أَوْ تَصِلَ
رَحِمًا بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ.
نزد كسى مرو، مگر آن كه به بخشش او اميدوار، يا از قدرتش بيمناك، يا از دانشش
بهرهمند، يا به بركت و دعايش اميدوار باشى، يا آن كه بين تو و او پيوند خويشاوندىاى
باشد.
33 عقل و جهل
لا غِنى أَكْبَرُ مِنَ الْعَقْلِ وَ لا فَقْرَ مِثْلُ الْجَهْلِ وَ لا وَحْشَةَ
أَشَدُّ مِنَ الْعُجْبِ، وَ لا عَيْشَ أَلَذُّ مِنْ حُسْنِ الْخُلْقِ.
هيچ بىنيازىاى بزرگتر از عقل و هيچ فقرى مانند جهل و هيچ وحشتى سختتر از خودپسندى و
هيچ عيشى لذّتبخشتر از خوشاخلاقى نيست.
34 على(عليه السلام)، دروازه ايمان
إِنَّ عَلِيًّا بابٌ مَنْ دَخَلَهُ كانَ مُؤْمِنًا وَ مَنْ خَرَجَ مِنْهُ كانَ
كافِرًا.
على(عليه السلام) دروازه ايمان است، هر كه داخل آن شد مؤمن و هر كه خارج از آن شد
كافر است.
35 حقّ اهل بيت
وَ الَّذى بَعَثَ مُحَمَّدًا بِالْحَقِّ لا يَنْتَقِصُ أَحَدٌ مِنْ حَقِّنا إِلاّ
نَقَصَهُ اللّهُ مِنْ عَمَلِهِ.
قسم به خدايى كه محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) را به حقّ برانگيخت، هيچ كس از حقّ
ما اهل بيت چيزى را كم نكند، مگر آن كه خداوند از عملش چيزى را كم گرداند.
36 اوّل سلام، آن گاه كلام
مَنْ بَدَأَ بِالْكَلامِ قَبْلَ السَّلامِ فَلا تُجيبُوهُ.
كسى كه پيش از سلام كردن، آغاز به سخن گفتن نمايد، جوابش را ندهيد!37 نيكى و پرسش؟
أَلشُّرُوعُ بِالْمَعْرُوفِ وَ الاِْعْطاءُ قَبْلَ السُّؤالِ مِنْ أَكْبَرِ
السُّؤْدَدِ.
آغاز نمودن به نيكى و بذل و بخشش، پيش از درخواست نمودن، از بزرگترين شرافتها و
بزرگيهاست.
38 فراگيرى و كتابت دانش
تَعَلَّمُوا الْعِلْمَ فَإِنْ لَمْ تَسْتَطيعُوا حِفْظَهُ فَاكْتُبُوهُ وَ ضَعُوهُ
فى بُيُوتِكُمْ.
دانش را فرا گيريد و اگر توانِ حفظ كردنش را نداريد آن را بنويسيد و در خانههايتان
بگذاريد.
39 دعاى مستجاب
أَنـَا الضّامِنُ لِمَنْ لَمْ يَهْجِسْ فى قَلْبِهِ إِلاَّ الرِّضا أَنْ يَدْعُوَ
اللّهَ فَيُسْتَجابُ لَهُ.
كسى كه در قلبش جز رضا و خشنودى خدا خطور نكند، چون خدا را بخواند، من ضامن اجابت
دعاى او هستم.
40 عبادت و پرستش
مَنْ عَبَدَ اللّهَ عَبَّدَ اللّهُ لَهُ كُلَّ شَىْء.
كسى كه خدا را اطاعت و عبادت كند، خداوند همه چيز را مطيع او گرداند.