نگاهى بر زندگى دوازده امام (ع)

علامه حلّى
ترجمه : محمد محمدى اشتهاردى

- ۴ -


نگاهى به جهاد و جانبازيهاى على (ع )

جهاد و مبارزه ، اهرم نيرومندى است كه در سايه آن اركان اسلام ، تثبيت مى گردد و با تثبيت اركان ، دستورات و احكام و برنامه هاى دين ، استقرار مى يابد.
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در رابطه با جهاد، جايگاه مخصوصى دارد كه ديگران را چنين جايگاهى نيست و در اين مورد، همه تاريخ نويسان و دانشمندان و راويان از تمام مذاهب اسلامى اتفاق نظر دارند و در صحت آن هيچ فردى شك و ترديد نمى كند و هيچ انديشمند و هوشيارى ، ترديدى به خود راه نمى دهد، جز بى خبران از اخبار و تاريخ و دشمنان پركينه و ننگين (كه همچون شب پره ، منكر وجود خورشيدند).

چهره على (ع ) در آينه جنگ بدر

به عنوان نمونه ، سلحشورى و فداكارى على (عليه السلام ) را در آينه جنگ بدر بنگريم كه داستانش در قرآن ، ذكر شده است ، جنگ بدر، اوّلين جنگى است كه مسلمانان در آن آزمايش شدند (84) و ترس و وحشت آن جنگ ، عدّه اى از دليران اسلام را به كنار مى كشاند و هركدام به بهانه اى شانه خالى مى كردند و خود را از صحنه دور مى نمودند چنانكه قرآن در ترسيم اين موضوع مى فرمايد:
(كَما اَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَانَّ فَريقا مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ # يُجادِلُونَكَ فِى الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَاءنَّما يُساقُونَ اِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ يَنْظُرُونَ ). (85)
خشنودى بعضى از شما از چگونگى تقسيم غنايم بدر) همانند آن است كه خداوند تو را از خانه ات به حق بيرون فرستاد (به سوى ميدان بدر) در حالى كه جمعى از مؤ منان كراهت داشتند. آنان با اينكه مى دانستند، اين فرمان خداست ، باز با تو ستيز مى كردند. (و آنچنان وحشت زده بودند كه ) گويى به سوى مرگ رانده مى شوند و (آن را با چشم خود) مى نگرند.
و در تعقيب آيات فوق مى فرمايد:
(وَلا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَرا وَرِئاءَ النّاسِ وَيَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِاللّهِ وَاللّهُ بِما يَعْمَلُونَ مُحِيطٌ ). (86)
و مانند كسانى نباشيد كه از سرزمين خود از روى هواپرستى و غرور و خودنمايى كردن در برابر مردم (به سوى ميدان بدر) بيرون آمدند و مردم را از راه خدا باز مى داشتند و خداوند به آنچه عمل مى كنند، آگاه است .
بلكه تا آخر سوره انفال ، سخن از بهانه جويى و شانه خالى كردن عدّه اى است ، اگرچه تعبيرات ، گوناگون است ، ولى از نظر معنا، هماهنگ و داراى معانى متّحد مى باشند.
خلاصه اين جنگ از اين قرار است : مشركان به سرزمين بدر (87) آمدند و براى جنگ با مسلمين ، اصرار مى كردند و به بسيارى افراد سپاه خود و بسيارى اموال و ساز و برگ نظامى و تجهيرات خود، تظاهر مى كردند، ولى تعداد مسلمانان در برابر آنان كم بود (313 نفر در حدود يك سوّم سپاه دشمن ) كه به علاوه گروههايى از مسلمين با بى ميلى به جبهه آمده بودند و اضطرار و ناچارى ، آنان را به سوى ميدان آورده بود و وقتى كه سپاه دشمن در برابر سپاه اسلام قرار گرفت ، مشركان اعلان جنگ نمودند و با فريادهاى خود، مبارز طلبيدند (سه نفر به نامهاى : وليد، عتبه و شيبه از شجاعان لشگر دشمن به ميدان آمده و مسلمين را به جنگ دعوت نمودند و هماورد طلبيدند).
انصار (مسلمين مدينه ) به پيش آمدند و چند نفر از خود را به ميدان فرستادند، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از آنان جلوگيرى كرد و به آنان فرمود:مشركين همتاى خود را (كه اهل مكّه اند) به جنگ مى طلبند و شما (اهل مدينه ) همتاى آنان نيستيد.
سپس رسول اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اميرمؤ منان على (عليه السلام ) را به جنگ با دشمن فرمان داد و حضرت حمزه و عبيدة بن حارث (عمو و پسرعموى خود) را به همراه على (عليه السلام ) فرستاد و در برابر دشمن ، صف آرايى كردند. وقتى كه اين سه نفر به ميدان تاختند؛ چون كلاهخود و لباس جنگ ، آنان را پوشانده بود، دشمنان آنان را نشناختند، پرسيدند شما كيستيد؟ آن سه نفر خود را معرّفى كردند و نسب خود را بيان نمودند و گفتند:كِفاءٌ كِرامٌ؛ شما همتايان گرامى هستيد. نايره جنگ (تن به تن ) در گرفت (به مقتضاى سن ) وليد با على (عليه السلام ) به نبرد پرداخت و على (عليه السلام ) به او مهلت نداد و او را كشت . عتبه با حمزه به جنگ پرداخت ، طولى نكشيد كه به دست حمزه كشته شد. شيبه با عبيده هماور شد (و اين دو، مدّتى جنگيدند) دو ضربت بين آنان رد و بدل شد كه يكى از آنها باعث جدايى ران عبيده گرديد، على (عليه السلام ) با ضربتى بر شيبه ، عبيده رااز چنگال او رهانيد و همين ضربت ، شيبه را كشت و در كشتن او حمزه (عليه السلام ) نيز على (عليه السلام ) را يارى مى كرد.
كشته شدن سه نفر از دلاوران دشمن ، نخستين شكست ذلّت و سرافكندگى را بر كافران وارد ساخت ، آنان با وحشت و حيرت ، مرعوب اقتدار مسلمين گشتند و نشانه هاى پيروزى مسلمين ، آشكار شد.
سپس على (عليه السلام ) در برابر سعيد بن عاص قرار گرفت و با او به نبرد پرداخت در حالى كه ديگران از برابر شمشير على (عليه السلام ) گريختند و همان دم سعيد بن عاص نيز به دست على (عليه السلام ) كشته شد.
سپس حنظله پسر ابوسفيان ، در برابر على (عليه السلام ) قرار گرفت ، على (عليه السلام ) او را نيز كشت . پس از او طعيمة بن عدى به جنگ على (عليه السلام ) آمد، على (عليه السلام ) او را نيز به هلاكت رساند.
و سپس على (عليه السلام ) نوفل بن خويلد را - كه از شيطانهاى قريش بود - كشت و به همين منوال يكى پس از ديگرى به دست على (عليه السلام ) كشته شدند به گونه اى كه بيش از نيمى از كشته شدگان دشمن كه جمعا هفتاد نفر بودند (36 نفر آنان ) تنها به دست با كفايت اميرمؤ منان على (عليه السلام ) كشته شدند و همه مسلمين كه در جنگ بدر شركت كرده بودند، همراه سه هزار نفر از فرشتگان كه نشانه هاى مخصوصى داشتند (88) ، نيم ديگر از آن هفتاد نفر را كشتند، بنابراين ، على (عليه السلام ) به اعانت الهى و توفيقات و تاءييدات خداوند، تنها عهده دار كشتن نيمى از كشته شدگان شد و در نتيجه پيروزى مسلمين بر دشمن ، به دست على (عليه السلام ) صورت گرفت و پايان جنگ نيز اينگونه بود كه پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مشتى از ريگ زمين را برداشت و به روى دشمن پاشيد و فرمود: شاهَتِ الْوُجُوهْ؛ زشت باد چهره هاى شم، و هيچ كس از دشمن در صحنه نماند و همه پا به فرار گذاشتند:و خداوند امور مؤ منان را در جنگ ، كفايت كرد و او قوى و شكست ناپذير است . (89)

نام كشته شدگان به دست على (ع ) در جنگ بدر

دانشمندان و محدّثين شيعه و سنّى به اتفاق نظر، نام افرادى را كه در جنگ بدر به دست على (عليه السلام ) كشته شده اند ضبط و ثبت نموده اند كه به شرح زير است :
1 - وليد بن عتبه (چنانكه قبلاً خاطرنشان شد) وى مردى دلاور، پرجراءت ، قوى دل و چابك بود و دلاوران شجاع ، از جنگ با او هراس داشتند.
2 - عاص بن سعيد بن عاص از قهرمانان قريش بود كه ديگران از نبرد با او وحشت داشتند.
3 - طعيمة بن عدى بن نوفل كه سركرده گمراهان بود.
4 - نوفل بن خُوَيلد كه از سرسخت ترين دشمنان پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، قريشيان او را در كارها مقدّم مى داشتند و احترام خاصّى به او مى نمودند، او همان كسى است كه قبل از هجرت در مكّه ، ابوبكر و طلحه را (به خاطر اينكه مسلمان شده بودند) با طناب به همديگربست وآنان را يك روز تا شب شكنجه داد، تا اينكه بر اثر وساطت بعضى ، آنان را آزاد نمود، وقتى كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را در ميدان بدر ديد، شناخت ، از خدا خواست به دست خودش نابودش كند، عرض ‍ كرد:اَللّهُمَّ اكْفِنِى نُوفِلَ بْنِ خُوَيْلِدْ خدايا! مرا در مورد نوفل كفايت فرم على (عليه السلام ) به سوى او شتافت و او را كشت .
5 - زمعة بن اسود.
6 - عقيل بن اسود.
7 - حرث بن زمعه .
8 - نضر بن حارث عبدالدّار.
9 - عُمير بن عثمان بن كعب بن تيم ، عموى طلحة بن عُبيداللّه .
10 - عثمان بن عبيداللّه .
11 - مالك بن عبيداللّه (اين دو نفر برادر طلحه بودند).
12 - مسعود بن ابوامية بن مغيره .
13 - قيس بن فاكة بن مُغيره .
14 - حذيفة بن ابى حذيفة بن مغيره .
15 - ابوقيس بن وليد بن مُغيره .
16 - حنظلة بن ابى سفيان .
17 - عمرو بن مخزوم .
18 - ابوالمنذر، وليد بن ابى رفاعه .
19 - منبّه بن حجّاج سهمى .
20 - عاص بن منبّه .
21 - علقمة بن كلده .
22 - ابوالعاص بن قيس بن عدى .
23 - معاوية بن مغيرة بن ابى العاص .
24 - لوذان بن ربيعه .
25 - عبداللّه بن منذر بن ابى رفاعه .
26 - مسعود بن ابى اُميّة بن مغيره .
27 - حاجب بن صائب بن عويمر.
28 - اوس بن مغيرة بن لوذان .
29 - زيد بن مليص .
30 - عاصم بن ابى عوف .
31 - معبد بن وهب ، هم سوگند قبيله عامر.
32 - معاوية بن عامر بن عبدالقيس .
33 - عبداللّه بن جميل بن زهير بن حارث بن اسد.
34 - سائب بن مالك .
35 - ابوالحكم بن اخنس .
36 - هشام بن اُميّة بن مغيره .
اينان 36 نفرند كه على (عليه السلام ) به تنهايى آنان را در جنگ بدر كشت ، غير از افرادى كه در مورد قاتل آنان اختلاف است كه آيا على (عليه السلام ) آنان را كشت يا ديگرى و غير از آنانى است كه على (عليه السلام ) در قتل آنان با ديگران شركت داشته است . و تعداد مقتولين دشمن به دست على (عليه السلام ) بيش از نيمى از مقتولين آنان است (چرا كه كشته شدگان دشمن در جنگ بدر، هفتاد نفر بودند كه على (عليه السلام ) 36 نفر از آنان را كشت يعنى يك نفر بيش از نصف هفتاد نفر را).

چهره على (ع ) در آينه نبرد اُحُد

پس از جنگ بدر، جنگ اُحُد (در نيمه شوّال سال سوّم هجرت ) در كنار كوه احد (يك فرسخى مدينه ) واقع شد، على (عليه السلام ) در اين جنگ پرچمدار رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، همانگونه كه در جنگ بدر، پرچم رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در دست على (عليه السلام ) بود.
در جنگ اُحد لواء (يعنى پرچم كوچكتر از پرچم جنگ ) نيز (پس از شهادت مصعب ) به دست على (عليه السلام ) داده شد، بنابراين ، على (عليه السلام ) در اين جنگ هم پرچمدار بيرق جنگ بود و هم پرچم كوچك (راهنما) در دستش بود.
در اين جنگ (در بخش آخر) همه مسلمين ، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را در صحنه تنها گذاشتند و فرار كردند جز على (عليه السلام ) كه تنها با پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ميدان ماند، سپس گروه اندكى از فراريان نزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بازگشتند، نخستين نفر از مراجعين ، عاصم بن ثابت ، ابودُجانه و سهل بن حنيف بودند. و بعد طلحه به آنان پيوست . راوى حديث (زيد بن وهب ) مى گويد: به عبداللّه مسعود گفتم : در اين وقت ابوبكر و عمر كجا بودند؟ گفت از فراريان بودند گفتم : عثمان كجا بود؟
گفت :او رفت و بعد از سه روز بازگشت ، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او فرمود:
لَقَدْ ذَهَبْتَ فِيها عَريضَةً؛ مسافت دور و درازى رفتى .
ولى على (عليه السلام ) همچنان ثابت قدم در ميدان ماند، فرشتگان از ثابت قدمى او تعجّب كردند و جبرئيل در آن روز به سوى آسمان بالا مى رفت و مى گفت :
لا سَيْفَ اِلاّ ذُوالْفِقارِ، وَلا فَتى اِلاّ عَلىُّ؛ شمشيرى (كه حقّ شمشير را ادا كند) جزذوالفقار (شمشير على (عليه السلام ) ) نيست . و جوانى (كه زيبنده جوانى باشد) جز على ( عليه السلام ) نيست .
امير مؤ منان على (عليه السلام ) در اين جنگ ، بسيارى از مشركان را كشت و پيروزى در اين جنگ ، به دست على (عليه السلام ) انجام گرفت ، چنانكه در جنگ بدر نيز پيروزى به دست او بود. و در ميان اصحاب ، تنها على (عليه السلام ) بود كه در اين جنگ به خوبى از امتحان الهى قبول شد و به نيكى ، صبر و استقامت نمود، در آن هنگامه اى كه قدمهاى ديگران لغزيد و لرزيد، على (عليه السلام ) با شمشيرش سران شرك و گمراهى را كشت . و نقاب اندوه را از چهره پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) برافكند و در اينجا بود كه جبرئيل در ميان فرشتگان زمين و آسمان ، از فضايل على (عليه السلام ) سخن گفت و تقرّب تنگاتنگ على (عليه السلام ) در پيشگاه پيامبرِ راهنما (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آشكار گشت ، تقرّبى كه (تا آن وقت ) از نظر عامّه مردم پوشيده بود.

كشته شدگان دشمن به دست على (ع )

محمد بن اسحاق روايت كرده است كه : در جنگ اُحد، پرچمدار سپاه دشمن ، شخصى به نام طلحة بن ابى طلحه از خاندان عبدالدّار بود على (عليه السلام ) او را كشت ، سپس پسر او ابا سعيد بن طلحه را (كه پرچمدار دوّم شده بود) كشت ، سپس برادر طلحه را كه كلده نام داشت كشت و بعد از او عبداللّه بن حميد به ميدان آمد، (على ( عليه السلام ) )او را نيز كشت ، سپس حكم بن اَخنس به ميدان آمد و به دست على ( عليه السلام ) كشته شد.
بعد از او وليد بن ابى حُذيفه و سپس برادر او اُمية بن ابى حذيفه و اَرْطاة بن شرحبيل و هشام بن اميه و عمرو بن عبداللّه و بشر بن مالك و صَوْاءب (غلام خاندان عبدالدّار يكى پس از ديگرى به دست با كفايت على (عليه السلام ) به هلاكت رسيدند. و فتح و پيروزى به دست على (عليه السلام ) انجام گرفت و مسلمين (فرارى ) پس از گريز، نزد پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بازگشتند و به دفاع از آن حضرت پرداختند و سرزنش خداوند همه آنان را - به خاطر فرارشان - فرا گرفت ، جز على (عليه السلام ) كه از اين بحران خطير سرافراز بيرون آمد. (90)

سيماى على (ع ) در جنگ بنى نضير

يكى از جنگهاى زمان پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) كه در سال چهارم هجرت واقع شد، غزوه بنى نضير است ، بنى نضير يكى از طوايف يهود بودند كه در نزديك مدينه مى زيستند و همواره در توطئه و كمين بر ضد اسلام بسر مى بردند، حتى در صدد آن بودند كه مخفيانه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را ترور كنند، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به طور قاطع با آنان برخورد كرد و سپاه اسلام پس از پانزده روز محاصره قلعه آنان ، آنان را وادار به تسليم كرد و سپس در ماه صفر سال چهارم هجرت ، آنان را از حجاز تبعيد كرد و به اين ترتيب در به در و تار و مار شدند.
از ويژگيهاى زندگى اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در اين مورد اين بود كه يكى از سران يهوديان تروريست را كه (در جريان جنگ بنى نضير) به سوى خيمه رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) تير انداخته بود، كشت (91) و نُه نفر از يهوديان (توطئه گر) را به قتل رساند و سر بريده آنان را كه هميار بودند به حضور پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آورد.
حسّان بن ثابت انصارى (شاعر معروف ) خطاب به على (عليه السلام ) مى گويد:
للّهِِ اَىُّ كَرِيهَةٍ اءَبْلَيْتَها
بِبَنِى قُرَيْظَةٍ وَالنُّفُوسُ تَطْلِعُ
اردى رئيسهم وآب بتسعة
طورا يشلهم وطورا يدفع
براستى چه دشواريها و رنجها را در مورد يهود بنى نضير (92) تحمّل كردى ، آنگاه كه مردم چشم انتظار عمليّات تو بودند، رئيس آنان را كشتى و نه نفر از آنان را بازگرداندى ، گاهى آنان را سركوب مى كرد و گاهى از آنان جلوگيرى مى نمود (تا آسيب به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) نزنند.

سيماى على (ع ) در آينه جنگ خندق

جنگ احزاب (همان جنگ خندق ) بعد از جنگ بنى نضير (در سال پنجم هجرت ) رخ داد، سپاه احزاب (از مكّه به سوى مدينه ) روانه شدند، وقتى به مدينه (آن سوى خندق ) رسيدند، مسلمانان از كثرت جمعيّت دشمن كه با ساز و برگ وسيع آمده بودند، به هراس ‍ افتادند (93) ، دشمن در پشت خندق ، زمينگير شد، بيش از بيست روز جنگ آنان با مسلمين ، تنها با تيراندازى و پرت كردن نيزه انجام مى گرفت (زيرا خندق و سنگر بزرگى كه مسلمين در برابر سپاه دشمن ، حفر كرده بودند، مانع ورود دشمن به داخل مدينه و جنگيدن با شمشير مى شد).
سپس رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مسلمين را براى نبرد با دشمن فرا خواند و آنان را براى رودررويى خشن با دشمن پرجراءت كرد و وعده پيروزى به آنان داد.
پس (از آنكه قريش از تحريك پيامبر اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مطلع شدند) يكّه سوارانى از آنان براى پيكار به ميدان تاختند كه از آنان اين افراد بودند:
عمرو بن عبدود عامرى ، عكرمة بن اءبى جهل ، هبيرة بن ابى وهب مخزومى ، ضرار بن خطاب و مرداس فهرى .
اين دلاوران بى بديل دشمن ، لباس جنگ پوشيدند و سوار بر اسبهاى خود شدند و كنار چادرهاى بنى كنانه (يكى از احزاب هميار خود) رفتند و به آنان گفتند:براى جنگ آماده شويد. سپس به سوى مسلمين تاختند، وقتى كه به جلو خندق رسيدند، توقف كردند و به شناسايى خندق پرداختند و خود را به قسمتى از خندق كه عرض تنگترى داشت (و مى توانستند با اسب از آن سو به اين سوى خندق بجهند) روانه شدند و از آنجا به اين طرف خندق جهيدند و خود را به سرزمين شوره زارى كه بين كوه سليع و خندق قرار داشت ، رساندند و به تاخت و تاز پرداختند.
مسلمانان آنان را در آن وضع مشاهده مى كردند، ولى هيچ كس از آنان پا به جلو نگذاشت و عمرو بن عبدود (يل مغرور قريش ) شاخ و شانه خود را به مسلمين نشان مى داد و آنان را به پيكار، فرا مى خواند، در هر لحظه در اين جريان اميرمؤ منان على ( عليه السلام ) در حضور پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اظهار آمادگى مى كرد و از آن حضرت اجازه مى خواست كه به ميدان رود، ولى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به على (عليه السلام ) مى فرمود:آرام باش و اجازه نمى داد به اين اميد كه مسلمانى ديگر، پا به پيش گذارد، ولى مسلمانان همچنان در خاموشى بسر مى بردند واز هيچيك از آنان حركتى ديده نشد، چرا كه مى ديدند عمروبن عبدود (غول بى باك ) به ميدان آمده ، از او و همراهانش هراس داشتند. عمرو بن عبدود، همچنان نعره هَلْ مِنْ مُبارِزْ سر مى داد، وقتى كه از يك سو نعره عمرو طول كشيد و از سوى ديگر تقاضاى مكرّر اميرمؤ منان على (عليه السلام ) براى جنگ ادامه يافت ، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ، على (عليه السلام ) را به حضور طلبيد و عمامه خود را بر سر على (عليه السلام ) گذارد و بست و شمشير خود را به على (عليه السلام ) داد و به على (عليه السلام ) فرمود:اِمْضِ لِشَاءْنِكَ؛ به سوى آنچه مى خواهى برو. سپس گفت :اَلّلهُمَّ اَعِنْهُ؛ خدايا! على را يارى كن و على (عليه السلام ) به ميدان شتافت .

گزارش جابر از صحنه جنگ خندق

وقتى كه على (عليه السلام ) به سوى عمرو رفت ، جابر بن عبداللّه انصارى نيز دنبال على ( عليه السلام ) رفت تا ببيند نبرد على (عليه السلام ) با عمرو به كجا مى انجامد (تا آنچه ديده بعدا گزارش دهد) وقتى كه على (عليه السلام ) در برابر عمرو قرار گرفت ، به او چنين فرمود:
اى عمرو! تو در زمان جاهليّت مى گفتى : هركس از من سه تقاضا كند، آن سه تقاضا يا يكى از آنها را روا مى كنم .
عمرو گفت : آرى چنين است .
على (عليه السلام ) فرمود:تقاضاى اوّل من اين است ) تو را دعوت مى كنم به يكتايى خدا و صدق نبوّت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) گواهى دهى و قبول اسلام كنى .
عمرو گفت :اى برادرزاده ! از اين تقاضا بگذر.
على (عليه السلام ) فرمود:اين تقاضا را اگر بپذيرى ، براى تو بهتر است .
سپس على (عليه السلام ) فرمود:تقاضاى دوّم من آن است كه ) از هرجا كه آمده اى بازگردى . (و جنگ را ترك كنى .
عمرو گفت :نه ، آن وقت زنان قريش تا ابد گفتگو مى كنند ( كه عمرو از روى ترس ، نجنگيد).
على (عليه السلام ) فرمود:تقاضاى ديگرى دارم .
عمرو گفت : آن چيست ؟
على (عليه السلام ) فرمود:از اسب فرود آى و با من جنگ كن .
عمرو لبخندى زد و گفت :من گمان نداشتم كه فردى از عرب پيدا شود و چنين سخنى به من بگويد و من دوست ندارم مرد بزرگوارى چون تو را بكشم و بين من و پدرت رابطه دوستى بود.
على (عليه السلام ) فرمود:ولى من دوست دارم تو را بكشم ، حال اگر جنگ مى خواهى ، پياده شو.
عمرو، از اين سخن خشمگين شد و پياده شد و به صورت اسبش زد كه اسب بازگشت .
جابر مى گويد: اين دو به همديگر حمله كردند، آنچنان گرد و غبار از زير پاى آنان برخاست ، كه آنان را در ميان گرد و غبار نديدم ، فقط صداى تكبير شنيدم ، دريافتم كه على (عليه السلام ) عمرو را كشته است ، همراهانش را ديدم كنار خندق آمدند كه به آن سوى خندق بجهند و فرار كنند، از آن سو، وقتى مسلمانان صداى تكبير را شنيدند به پيش آمدند و به سوى خندق تاختند تا از نزديك ، صحنه را بنگرند، ديدند نوفل بن عبداللّه به داخل خندق افتاده و اسبش نمى تواند او را از آنجا نجات دهد، او را سنگباران كردند.
نوفل به مسلمين گفت :مرا با بهتر از اين روش بكشيد، يكى از شما پايين آيد تا با او بجنگم .
على (عليه السلام ) به سوى او پريد و او را زير ضربات سهمگين خود قرار داد تا او را كشت .
سپس آن حضرت به هُبَيره (يكى از همراهان ديگر عمرو) حمله كرد و با شمشير چنان به برآمدگى زين اسب او زد، زرهى كه پوشيده بود، از تنش افتاد.
عكرمه و ضرار بن خطاب (وقتى وضع را چنان ديدند) فرار رابرقرار برگزيدند.
جابر مى گويد:من نبرد على (عليه السلام ) با عمرو را نتوانستم به هيچ چيز تشبيه كنم ، جز به داستان داوود (عليه السلام ) با جالوت كه خداوند آن را در قرآن آورده است ، آنجا كه مى فرمايد:
(فَهَزَمُوهُمْ بِاِذْنِ اللّهِ وَقَتَلَ داوودُ جالُوتَ ... ). (94)
سپاه طالوت به فرمان خدا، سپاه دشمن (جالوت ) را شكست دادند و داوود (جوان كم سن و سال نيرومند و شجاعى كه در لشگر طالوت بود) جالوت را كشت . (95)

على (ع ) در آينه جنگ بنى قُرَيظه و بنى الْمُصْطَلَق

بعد از جنگ احزاب ، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) تصميم به سركوبى يهود بنى قريظه ، اين دشمنان داخلى و فرصت طلب نمود، همان توطئه گرانى كه در جنگ احزاب ، به دشمنان كمك كردند و پيمان خود را با مسلمين شكستند، اميرمؤ منان على (عليه السلام ) همراه سى نفر به سوى آنان رفت . آنان به قلعه هاى خود رفته بودند.
سرانجام على (عليه السلام ) بر آنان پيروز شد، رعب و وحشت عجيبى از شجاعت على ( عليه السلام ) بر دلهاى آنان افكنده شد و جمعى از آنان به دست على (عليه السلام ) كشته شدند و بقيّه بى سامان و در به در گشتند. (اين واقعه در سال پنجم هجرت رخ داد).
و اين امتياز نيز همچون امتيازات گذشته ، نشانگر موقعيّت مخصوص على (عليه السلام ) و نقش اساسى سركوبى دشمنان كينه توز اسلام است كه هيچيك از مسلمين ديگر داراى چنين موقعيتى نبودند.
سال ششم هجرت فرا رسيد، به مدينه خبر رسيد كه حارث بن ابى ضرار رئيس قبيله بنى المصطلق در صدد جمع كردن اسلحه و سرباز براى شورش و حمله به مدينه است پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) تصميم گرفت تا آنان را در سرزمين خودشان سركوب كند.
آزمايش بزرگى كه در اين جنگ ، دامنگير اميرمؤ منان على (عليه السلام ) شد نزد دانشمندان و تاريخ نويسان ، مشهور است و پيروزى مسلمين در آن جنگ به دست على ( عليه السلام ) انجام گرفت پس از آنكه جمعى از فرزندان عبدالمطلب در اين جنگ دچار مصايبى شدند. امام على (عليه السلام ) دو مرد از بنى مصطلق را (كه از سران آن قوم بودند) يعنى مالك و پسرش را كشت ، و بسيارى از آنان اسير سپاه اسلام شدند، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آن اسيران را به عنوان برده بين مسلمانان تقسيم نمود.
يكى از اسيران جويريه دختر حارث بن ابى ضرار (رئيس قبيله ) بود، اميرمؤ منان على (عليه السلام ) او را اسير كرد و به حضور پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آورد، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را همسر خود گرداند. (96)

چهره على (ع ) در ماجراى حُدَيْبِيَّه

بعد از جنگ بَنِى المُصطلق ، جريان حديبيّه پيش آمد كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) همراه 1400 نفر از مسلمين در ماه ذيقعده سال ششم هجرت به سوى مكّه براى زيارت خانه خدا، حركت كردند و جريانهايى باعث شد كه در سرزمين حديبيّه نزديك مكّه ، پيمان و قرارداد صلح وسيعى كه داراى هفت مادّه بود با نمايندگان قريش ، برقرار نمود كه به صلح حديبيّه معروف گرديد.
در اين جريان ، اميرمؤ منان على (عليه السلام ) پرچمدار مسلمين و همانند حوادث گذشته ، داراى ويژگى و امتياز خاصّى در ميان مسلمين بود، آن حضرت پس از جريان بيعت پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با همراهان كه بر اساس استقامت و وفادارى به پيمان بود - از على ( عليه السلام ) امورى بروز كرد كه مشهور است و سيره نويسان نقل نموده اند و آينه ديگرى براى نشان دادن چهره پرفروغ آن حضرت مى باشد. (97)

چهره على (ع ) در جنگ خيبر

پس از صلح حُدَيبِيّه ، جريان جنگ خيبر (98) در سال هفتم هجرت پيش آمد و پيروزى در اين جنگ نيز به دست اميرمؤ منان على (عليه السلام ) انجام گرفت و از افتخارات زندگى آن حضرت ، مربوط به فتح در اين جنگ است كه همه راويان و تاريخ ‌نويسان بر آن اتّفاق دارند و هيچ كس ترديد در آن ننموده است .
آنگاه كه ابوبكر پرچم را به دست گرفت و شكست خورد و اين شكست مايه سرافكندگى و ذلّت بسيار عظيم مسلمين گرديد، سپس رسول خدا پرچم را به دست رفيق او (يعنى عمر بن خطّاب ) داد او نيز همانند اوّلى با شكست و سرافكندگى بازگشت وهمين پيشامد، اسلام را در سراشيبى سقوط و خطر جدّى قرار داده بود و رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را بسيار ناراحت كرد و آثار خشم و اندوه از چهره رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) مشاهده مى شد (در اين موقعيّت خطير و سرنوشت ساز) پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرياد برآورد:
لاَُعْطيَنَّ الرّايَةَ غَداً رَجُلاً يُحِبُّهُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَيُحِبُّ اللّهَ وَرَسُولَهُ كَرّارٌ غَيْرُ فَرّارٍ لا يَرْجِعُ حَتّى يَفْتَحُ اللّهُ عَلى يَدَيْهِ.
قطعا فردا پرچم را به دست مردى مى دهم كه خدا و رسولش او را دوست دارند و او خدا و رسولش را دوست دارد، او كه حمله هاى پياپى مى كند و هرگز پشت به جنگ نمى نمايد و از جبهه بازنمى گردد تا خداوند به دست او فتح و پيروزى را نصيب فرمايد.
پرچم را (فرداى آن روز) به دست اميرمؤ منان على (عليه السلام ) داد و فتح خيبر به دست او انجام يافت . از مفهوم گفتار رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) (در سخن فوق ) استفاده مى شود كه آن دونفر فرارى داراى آن وصفى كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) از على (عليه السلام ) نمود (يعنى او خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش او را دوست دارند) نيستند، چنانكه ذكر وصف كَرّار (حمله كننده استوارو ثابت قدم در صحنه جنگ ) بيانگر خروج فراريان از اين وصف است و اين جبران قهرمانانه على (عليه السلام ) از خسارات شكستهاى قبل ، دليل روشنى بر يگانگى حضرت على (عليه السلام ) در اين پيروزى آفرينى و افتخار است كه احدى در اين افتخار، با على (عليه السلام ) شركت ندارد.
حسّان بن ثابت (شاعر معروف رسول خدا) در اين راستا چنين سرود:
 

وَكانَ عَلِىُّ اَرَمَدُ الْعَيْنِ يَبْتَغِى
دَواءً فَلَمّا لَمْ يَحِسّ مُداوِياً
شَفاهُ رَسُولُ اللّهِ مِنْه بِتَفْلَةٍ
فَبُورِكَ مُرْقَياً وَبُورِكَ راقِياً
وَقالَ سَاءَعْطى الرَّايَةَ الْيَوْمُ صارِماً
كَمِيّاً مُحِبّاً لِلرَّسُولِ مُوالِياً
يُحِبُّ اْلاِ لهَ وَاْلاِ لَهُ يُحبُّهُ
بِهِ يَفْتَحُ اللّهُ الْحُصُون الاَْوابِياً
فَاَصْفى بِها دوُنَ الْبَرِيَّةِ كُلِّها
عَلِيّاً وَسَمّاهُ الْوَزِيرَ الْمُواخِياً
 

على (عليه السلام ) درد چشم داشت و به دنبال دواى شفابخش مى گشت ولى به آن دست نيافت ،سرانجام رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم )به وسيله ماليدن آب دهانش (به چشم على ( عليه السلام به او شفا داد. پس مبارك و خجسته باد هم او كه شفا يافت و هم او كه شفا داد.
و پيامبر فرمود:امروز پرچم را به دست مردى بسپارم كه داراى شمشيرى برنده است و فردى شجاع مى باشد و دوستى تناتنگ با رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دارد اوست كه خداوند را دوست دارد و خدا هم او را دوست دارد و خدا به دست او قلعه هاى ستبر و استوار را فتح كند براى انجام اين كار در ميان همه مردم ، على (عليه السلام ) را برگزيد و او را وزير و برادر خود خواند.
پس از جنگ خيبر، حوادث ديگرى رخ داد كه همانند آنچه قبلاً ذكر شد، نبود و بيشتر به صورت گروهى (گروه ضربت ) بود كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آن را تشكيل مى داد و به سوى دشمن مى فرستاد و خود آن حضرت در ميانشان نبود و اين رويدادها اهميّت رويدادهاى سابق را نداشت ؛ زيرا دشمنان ، ضعيف شده بودند و بعضى از مسلمين نياز به ديگران نداشتند، گرچه امير مؤ منان على (عليه السلام ) در همه اين حوادث و فراز و نشيبها نقش سازنده و بهره وافر در گفتار و رفتار داشت .

چهره درخشان على (ع ) در فتح مكّه

سپس (در سال هشتم هجرت ) فتح مكّه پيش آمد همان رويدادى كه اسلام را استوار نمود و بر اثر آن اساس دين پابرجا گرديد و خداوند بزرگ در اين مورد بر پيامبرش منّت نهاد و قبل از آن ، خداوند مژده و وعده فتح مكّه (و آثار درخشان آن ) را داده بود آنجا كه فرمود:(اِذا جاءَ نَصْرُاللّهِ وَالْفَتْحُ # وَرَاءَيْتَ النّاسَ يَدْخُلُونَ فِى دِينِ اللّهِ اَفْواجاً ). (99)
چون يارى خدا فرا رسد و پيروزى رو كند و مردم را ببينى كه گروه گروه به دين خدا درآيند (100) و سخن ديگر خداوند كه مدّتها قبل از اين نازل شده بود كه :
(... لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ اِنْ شاءَاللّهُ آمِنينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ لا تَخافُونَ ... ). (101)
قطعا همه شما به خواست خدا وارد مسجدالحرام مى شويد در نهايت امنيت و در حالى كه سرهاى خود را تراشيده يا ناخنهاى خود را كوتاه كرده ايد و از هيچ كس ترسى نداريد.
پس از نزول اين آيات ، چشمها در انتظار اين فتح بود و گردنها به سوى آن كشيده شده بود.
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) (طبق اصول رازدارى در ارتش ) حركت به سوى مكّه و انديشه تصميم بر فتح آن را از مردم مكّه پنهان داشت و از خداوند خواست كه اين تصميم را از مردم مكّه مكتوم كند تا (آنان را غافلگير كرده و) به طور ناگهانى ، بر آنان وارد شود و در ميان همه مردم از مسلمين و مشركين ، تنها كسى كه از اين تصميم آگاه بود و پيامبر( صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) به او اين راز را گفت و او را رازدار مخصوص و مورد اطمينان دانست ، اميرمؤ منان على (عليه السلام ) بود و در اين تصميم ، با رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اتفاق راءى داشت و پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با او مشورت مى كرد و بعد از او پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) گروهى ديگر را از جريان آگاه ساخت و پايان يافتن جريان فتح ، به حالتها و ويژگيهايى بستگى داشت كه على (عليه السلام ) در همه آن حالتها و ويژگيها نقش ‍ خاصّى داشت كه هيچ كس را در اين خصايص ، ياراى برابرى با على (عليه السلام ) نبود.

فرمان عمومى عفو وويژگى على (ع )ازمحضررسول خدا(ص )

پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با مسلمانان پيمان بست كه هنگام ورود به مكّه ، هيچ كس را نكشند، مگر آنان كه با سپاه اسلام مى جنگند و نيز پيمان بست كه هركس از مشركان خود را به پرده كعبه درآويخت در امان باشد (و مشمول عفو عمومى گردد) جز چند نفر كه آن حضرت را آزار (مخصوص ) نموده بودند مانند: مقيس بن صبابه ، ابن خطل ، ابن ابى سرح و دو كنيزك آوازه خوان كه با بدگويى به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) خوانندگى مى كردند و در سوگ مشركين كشته شده در جنگ بدر، نوحه سرايى مى نمودند.
اميرمؤ منان على (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) (پس از فتح مكّه ) يكى از آن دو خواننده (بد زبان ) را كشت و ديگرى فرار كرد و ناپديد شد تا وقتى كه براى آن كنيزك فرارى امان گرفته شد، بازگشت و آزاد بود تا اينكه در زمان خلافت عمر بن خطاب اسبى به او لگد زد و او را كشت .
يكى از كسانى كه على (عليه السلام ) او را كشت حويرث بن نفيل بن كعب بود، او از كسانى بود كه در مكّه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را آزار مى داد و به على (عليه السلام ) خبر رسيد كه خواهرش اُمّ هانى به جمعى از قبيله بنى مخزوم پناه داده كه يكى از آنان حارث بن هشام و قيس بن سائب است .
على (عليه السلام ) در حالى كه سر و صورتش را با كلاهخود پوشيده بود و شناخته نمى شد، به در خانه اُمّ هانى رفت و فرياد زد:آنان را كه پناه داده ايد از خانه بيرون كنيد.
روايت كننده گويد:سوگند به خدا! پناهندگان وقتى اين صدا را شنيدند، از خوف و وحشت مانند پرنده حبارى فضله انداختند. (102)
اُمّ هانى از خانه بيرون آمد، ولى على (عليه السلام ) را كه سرو صورتش پوشيده بود، نشناخت و گفت :اى بنده خدا! من اُمّ هانى دختر عموى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) و خواهر على بن ابى طالب (عليه السلام ) هستم ، از خانه من دور شو.
اميرمؤ منان على (عليه السلام ) در پاسخ او فرمود:آن پناهندگان را از خانه بيرون كنيد
اُمّ هانى گفت :سوگند به خدا درباره تو از پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) شكايت مى كنم .
على (عليه السلام ) كلاهخود را از سر برداشت ، اُمّ هانى على (عليه السلام ) را شناخت جلو آمد و على (عليه السلام ) را با شور و شوق در آغوش گرفت و گفت :فدايت گردم ! سوگند ياد كرده ام كه شكايت از تو را نزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ببرم (چه كنم ؟.
على (عليه السلام ) به او فرمود:رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) اكنون در بالاى اين درّه است ، نزد او برو و شكايت از مرا به او بگو تا مطابق سوگند، رفتار كرده باشى .
ام هانى مى گويد:به حضور رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) رفتم ، آن حضرت در خيمه اى به شستشوى بدنش اشتغال داشت و فاطمه - سَلامُ اللّه عَلَيْها - پوششى فراهم كرده بود و مراقبت مى كرد كه كسى بدن آن حضرت را نبيند، وقتى كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) سخن مرا شنيد فرمود:
مَرْحَباً بِاُمِّ هانِى وَاَهْلاً؛ اى اُمّ هانى ! خوش آمدى !.
عرض كردم :پدر و مادرم به فدايت ! امروز شكايت چگونگى برخورد على ( عليه السلام ) را به حضور شما آورده ام .
پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:قَدْ آجَرْتُ مَنْ آجَرْتَ؛ هركه را تو پناه دادى من هم پناه دادم .
فاطمه - سلام اللّه عَلَيْها - به من فرمود:اى اُمّ هانى ! آمده اى از على (عليه السلام ) شكايت كنى كه دشمنان خدا و دشمنان رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را ترسانده است ؟!.
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) فرمود:
قَدْ شَكَّرَ اللّهُ لِعَلِي سَعْيَهُ وَآجَرْتُ مَنْ اَجارَتْ اُمُ هانِى لِمَكانِها مِنْ عَلىِّ ابْنِ اَبِيطالِبٍ.
خداوند رفتار على (عليه السلام ) را به خوبى پذيرفت و من پناه دادم كسانى را كه اُمّ هانى به آنان پناه داده است به خاطر خويشاوندى او با على (عليه السلام .

پاكسازى حرم از بت

وقتى كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) وارد مسجدالحرام (كنار كعبه ) شد، ديد 360 بت در آنجا نهاده شده كه بعضى از آنها را با بعضى ديگر به وسيله سرب ، به هم چسبانده اند، به اميرمؤ منان على (عليه السلام ) فرمود:مشتى از ريگ زمين را به من بده ، على (عليه السلام ) مشتى از خاك و ريگ از زمين برداشت و به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) داد، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) آن ريگها را به روى بتها مى پاشيد و مى فرمود:
(وَقُلْ جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً ).
و بگو حق فرا رسيد و باطل نابود شد، و قطعا باطل نابود شدنى است . (103)
همان دم همه آن بتها سرنگون شدند، سپس پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) دستور داد آنها را از مسجد بيرون بردند و شكستند و به دور ريختند.
آنچه از رفتار على (عليه السلام ) در جريان فتح مكّه ذكر شد مانند كشتن چند تن از دشمنان خدا در مكّه و ترساندن عدّه اى ديگر و كمك آن حضرت از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در پاكسازى مسجدالحرام از هرگونه بت و خشونت شديد او در راه خدا و ناديده گرفتن خويشان به خاطر اطاعت فرمان خدا، همه و همه دليل خصوصيّت حضرت على (عليه السلام ) در امتيازات و فضايل است كه هيچ كس د راين جهات ، با او سهيم نبود و او در اين فضايل يكتا و بى نظير بود، چنانكه قبلاً نيز به ذكر خصايص ديگر او پرداختيم .

دلاوريهاى على (ع ) در جنگ حُنَين

پس از فتح مكّه در سال هشتم ، جنگ حُنَين (بر وزن حسين ) پيش آمد كه جمعيّت بسيار مسلمين (104) نشان مى داد كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيروز مى شود رسول اكرم (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) با ده هزار نفر از مسلمين به سوى دشمن حركت كرد، بيشتر مسلمين گمان مى كردند به خاطر داشتن جمعيّت بسيار و اسلحه كافى ، شكست نمى خورند.
بسيارى جمعيّت مسلمين ، موجب تعجّب ابوبكر شد و گفت :ما هرگز شكست نمى خوريم و از جهت مشكل كم بودن جمعيّت آسوده ايم ولى نتيجه كار برخلاف گمان آنان شد وقتى كه سپاه اسلام با مشركين برخورد نمودند، در همان درگيرى اوّل ، مسلمين غافلگير شده و همه پا به فرار گذاشتند جز پيامبر و ده نفر ديگر كه نه نفر آنان از بنى هاشم بودند و يك نفر به نام اَيْمَنْ فرزند اُمّ اَيْمَنْ كه از غير بنى هاشم بود و در ميدان جنگ ماند و جنگيد تا به شهادت رسيد.
و نُه نفر از بنى هاشم همچنان استوار با رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ماندند تا ساير مسلمين فرارى ، گروه گروه بازگشتند و به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) پيوستند و به مشركين حمله كردند (و آنان را شكست دادند) از اين رو به خاطر تعجّب ابوبكر از بسيارى جمعيّت ، خداوند اين آيه را نازل فرمود:
(لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِى مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ اِذْ اَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئاً وَضاقَتْ عَلَيْكُمُ الاَْرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ ). (105)
خداوند شما را در ميدانهاى زيادى يارى كرد (و بر دشمن پيروز شديد) و در روز حنين (نيز يارى نمود) در آن هنگام كه فزونى جمعيتشان شما را به اعجاب آورده بود، ولى هيچ مشكلى را براى شما حل نكرد و زمين با همه وسعتش بر شما تنگ شد، سپس پشت به دشمن كرده ، فرار نموديد.
و بعد مى فرمايد:
(ثُمَّ اَنْزَلَ اللّهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلى الْمُؤ مِنِينَ وَاَنْزَلَ جُنُوداً لَمْ تَرَوْها وَعَذَّبَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَذلِكَ جَزاءُ الْكافِريِنَ). (106)
سپس خداوند سكينه (آرامش و اطمينان ) خود را بر رسولش و بر مؤ منان نازل كرد و لشگرهايى فرستاد كه شما نمى ديديد و كافران را مجازات كرد و اين است جزاى كافران .
منظور از مؤ منين در آيه فوق امير مؤ منان على (عليه السلام ) و افرادى از بنى هاشم هستند كه با آن حضرت در ميدان جنگ پابرجا ماندند كه در آن روز هشت نفر بودند كه نهمين آنان اميرمؤ منان على (عليه السلام ) بود، عبّاس (عموى پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) ) در طرف راست پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بود، فضل بن عباس در طرف چپ پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) قرار داشت ، ابوسفيان بن حارث (پسر عموى پيامبر) زين استر آن حضرت را از پشت ، نگه داشته بود و اميرمؤ منان على (عليه السلام ) پيش روى آن حضرت با شمشير مى جنگيد و نوفل و ربيعه دو پسر حارث (پسرهاى عموى ديگر پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و عبداللّه پسر زبير و عتبه و معتب دو پسر ابولهب ، گرداگرد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) بودند و از آن حضرت دفاع مى نمودند و بقيّه مسلمين - غير از اَيْمَنْ - همه گريختند، چنانكه مالك بن عباده عافقى در اشعار خود مى گويد:
 

لم يواس النبى غير بنى
هاشم عندالسيوف يوم حنين
هرب الناس غير تسعة رهط
فهم يهتفون بالناس اين