منتهى الامال
قسمت اول : باب چهارم

مرحوم حاج شيخ عباس قمى

- ۲ -


فصل چهارم : در بيان شهادت حضرت مجتبى عليه السّلام و ذكر خبر جناده

بدان كه در يوم شهادت آن امام مظلوم اختلاف است ، بعضى در هفتم صفر سال پنجاهم هجرى و جمعى در بيست و هشتم آن ماه گفته اند و در مدّت عمر گرامى آن جناب نيز اختلاف است و مشهور چهل و هفت سال است ، چنانچه صاحب (كشف الغمّه ) به روايت ابن خشّاب از حضرت باقر و صادق عليهماالسّلام روايت كرده است كه مدّت عمر شريف امام حسن عليه السّلام در وقت وفات چهل و هفت سال بود و ميان آن حضرت وبرادرش جناب امام حسين عليه السّلام به قدر مدّت حمل فاصله بود و مدّت حمل امام حسين عليه السّلام شش ماه بود و امام حسن عليه السّلام با جدّ خود رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم هفت سال ماند و بعد از آن با حضرت اميرالمومنين عليه السّلام سى سال ماند و بعد از شهادت پدر بزرگوار خود ده سال زندگانى كرد.(37)

قطب راوندى رحمه اللّه از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه حضرت امام حسن عليه السّلام به اهل بيت خود مى فرمود كه من به زهر شهيد خواهم شد مانند رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم ، پرسيدند كه خواهد كرد اين كار را؟ فرمود كه زن من جَعْدَه دختر اَشْعَث بن قيس ، معاويه پنهان زهرى براى او خواهد فرستاد و امر خواهد كرد او را كه آن زهر را به من بخوراند. گفتند: او را از خانه خود بيرون كن و از خود دور گردان ، فرمود كه چگونه او را از خانه بيرون كنم هنوز كارى از او واقع نشده است ، اگر او را بيرون كنم كسى به غير او مرا نخواهد كشت و او را نزد مردم عذرى خواهد بود كه بى جرم و جنايت مرا اخراج كردند.

پس بعد از مدّتى معاويه مال بسيارى با زهر قاتلى براى جعده فرستاد و پيغام داد كه اگر اين زهر را به حسن عليه السّلام بخورانى من صد هزار درهم به تو مى دهم و ترا به حباله پسر خود يزيد در مى آورم ؛ پس آن زن تصميم عزم نمود كه آن حضرت را مسموم نمايد.

روزى جناب امام حسن عليه السّلام روزه بود و روز بسيار گرمى بود و تشنگى بر آن جناب اثر كرده و در وقت افطار بسيار تشنه بود، آن زن شربت شيرى از براى آن حضرت آورد و آن زهر را داخل در آن كرده بود و به آن حضرت بياشاميد، چون آن حضرت بياشاميد و احساس سمّ فرمود كلمه استرجاع گفت و خداوند را حمد كرد كه از اين جهان فانى به جنان جاودانى تحويل مى دهد و جدّ و پدر و مادر و دو عمّ خود جعفر و حمزه را ديدار مى فرمايد، پس روى به جعده كرد و فرمود: اى دشمن خدا! كشتى مرا، خدا بكشد ترا، به خدا سوگند كه خلفى بعد از من نخواهى يافت ، آن شخص ترا فريب داده خدا ترا و او را هر دو را به عذاب خود خوار فرمايد؛ پس آن حضرت دو روز در درد و اَلَم ماند و بعد از آن به جدّ بزرگوار و پدر عالى مقدار خود ملحق گرديد.

معاويه از براى آن ملعونه وفا به عهدهاى خود نكرد و به روايتى آن مالى كه وعده كرده بود به او داد وليكن او را به حباله يزيد درنياورد و گفت : كسى كه با حسن عليه السّلام وفا نكرد با يزيد وفا نخواهد كرد.(38)

وشيخ مفيد رضى اللّه عنه نقل كرده كه چون مابين امام حسن عليه السّلام و معاويه مصالحه شد، آن حضرت به مدينه رفت و پيوسته كظم غيظ فرموده و ملازمت منزل خويش داشت و منتظر امر پروردگار خود بود تا آنكه ده سال از مدّت امارت معاويه بگذشت و معاويه عازم شد كه بيعت بگيرد از براى فرزند خود يزيد و چون اين خلاف شرايط معاهده و مصالحه بود كه با امام حسن عليه السّلام كرده بود، لاجرم بدين سبب و هم به ملاحظه حشمت و جلال امام حسن عليه السّلام و اقبال مردم به آن جناب از آن حضرت بيم داشت پس يك دل و يك جهت تصميم عزم قتل آن حضرت نمود و زهرى از پادشاه روم طلبيد با صد هزار درهم براى جعده دختر اشعث بن قيس فرستاد و ضامن شد اگر جعده آن حضرت را مسموم نموده و به زهر شهيد كند او را در حباله يزيد درآورد، لاجرم جعده به طمع مال و آن وعده كاذبه ، امام حسن عليه السّلام را به شربتى مسموم ساخت و آن حضرت چهل روز به حالت مرض ‍ مى زيست و پيوسته زهر در وجود مباركش اثر مى كرد تا در ماه صفر سال پنجاهم هجرى از دنيا رحلت فرمود و سنّ شريفش به چهل و هشت سال رسيده بود و مدّت خلافتش ده سال طول كشيد و برادرش امام حسين عليه السّلام متولّى تجهيز و تغسيل و تكفين او گشت و در نزد جدّه اش فاطمه بنت اسد عليهاالسّلام در بقيع مدفون شد.(39)

و در كتاب (احتجاج ) روايت شده كه مردى به خدمت امام حسن عليه السّلام رفت و گفت : يابن رسول اللّه ! گردنهاى ما را ذليل كردى و ما شيعيان را غلامان بنى اميّه گردانيدى ، حضرت فرمود: به چه سبب ؟ گفت : به سبب آنكه خلافت را به معاويه گذاشتى . حضرت فرمود: به خدا سوگند كه ياورى نيافتم و اگر ياورى مى يافتم شب و روز با او جنگ مى كردم تا خدا ميان من و او حكم كند وليكن شناختم اهل كوفه را و امتحان كردم ايشان را و دانستم كه ايشان به كار من نمى آيند عهد و پيمان ايشان را وفائى نيست و برگفتار و كردار ايشان اعتمادى نيست ، زبانشان با من است و دل ايشان با بنى اميّه است ، آن حضرت سخن مى گفت كه ناگاه خون از حلق مباركش فرو ريخت طشتى طلب كرد و در زير آن خونها گذاشت و پيوسته خون از حلق شريفش مى آمد تا آنكه آن طشت مملوّ از آن خون شد. راوى گفت گفتم : يابن رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم ! اين چيست ؟ فرمود كه معاويه زهرى فرستاده بود و به خورد من داده اند آن زهر به جگر من رسيده است و اين خونها كه در طشت مى بينى قطعه هاى جگر من است ؛ گفتم : چرا مداوا نمى كنى ؟ حضرت فرمود كه دو مرتبه ديگر مرا زهر داده و مداوا شده اين مرتبه سوم است و قابل معالجه و دوا نيست .(40)

و صاحب (كفاية الاثر) به سند معتبر از جنادة بن ابى اميّه روايت كرده است كه در مرض حضرت امام حسن عليه السّلام كه به آن مرض ارتحال فرمود به خدمت او رفتم ديدم در پيش روى او طشتى گذاشته بودند و پاره پاره جگر مباركش را در آن طشت مى ريخت پس گفتم : اى مولاى من ! چرا خود را معالجه نمى كنى ؟ فرمود: اى بنده خدا! مرگ را به چه چيز علاج مى توان كرد؟ گفتم :

اِنّا للّه وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ. پس به جانب من ملتفت شد و فرمود كه خبر داد ما را رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم كه بعد از او دوازده خليفه و امام خواهند بود، يازده كس ايشان از فرزندان على و فاطمه باشند و همه ايشان به تيغ يا به زهر شهيد شوند، پس طشت را از نزد آن حضرت برداشتند حضرت گريست ، من گفتم : يابن رسول اللّه ! مرا موعظه كن ! قال نعم : اِسْتَعِدَّ لِسَفَرِكَ وَحَصِّلْ زادَك قَبْلَ حُلُولِ اَجَلِكَ.

فرمود كه مهياى سفر آخرت شو و توشه آن سفر را پيش از رسيدن اجل تحصيل نما و بدان كه تو طلب دنيا مى كنى و مرگ ترا طلب مى كند و بار مكن اندوه روزى را كه هنوز نيامده است بر روزى كه در آن هستى ؛ و بدان كه هر چه از مال تحصيل نمائى زياده از قوت خود بهره نخواهى داشت و خزينه دار ديگرى خواهى بود؛ و بدان كه در حلال دنيا حساب است و در حرام دنيا عقاب و مرتكب شبهه هاى آن شدن موجب عتاب است ، پس دنيا را نزد خود به منزله مردارى فرض كن و از آن مگير مگر به قدر آنچه ترا كافى باشد كه اگر حلال باشد زهد در آن ورزيده باشى و اگر حرام باشد در آن وِزْر و گناهى نداشته باشى ؛ زيرا كه آنچه گرفته باشى بر تو حلال باشد چنانچه ميته حلال مى شود در حال ضرورت و اگر عتابى باشد عتاب كمتر باشد و از براى دنياى خود چنان كار كن كه گويا هميشه خواهى بود(41) و براى آخرت خود چنان كار كن كه گويا فردا خواهى مرد و اگر خواهى كه عزيز باشى بى قوم و قبيله ، و مهابت داشته باشى بى سلطنت و حكمى ، پس بيرون رو از مذلّت معصيت خدا به سوى عزّت اطاعت خدا و از اين نوع مواعظ و سخنان اعجاز نشان فرمود تا آنكه نفس مقدسش منقطع گشت و رنگ مباركش زرد شد. پس حضرت امام حسين عليه السّلام با اسود بن ابى الا سود از در درآمد برادر بزرگوار خود را در برگرفت و سر مبارك او را و ميان دو ديده اش را بوسيد و نزد او نشست و راز بسيار با يكديگر گفتند پس اسود گفت : اِنّا للّه وَاِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ. گويا كه خبر فوت امام حسن عليه السّلام به او رسيده است ، پس حضرت امام حسين عليه السّلام را وصىّ خود گردانيده اسرار امامت را به او گفت و ودائع خلافت را به او سپرد و روح مقدّسش به رياض قدس پرواز كرد در روز پنجشنبه آخر ماه صفر در سال پنجاهم هجرى و عمر مباركش در آن وقت چهل و هفت سال بود و در بقيع مدفون گرديد(42).

و موافق روايت شيخ طوسى و ديگران ، چون امام حسن عليه السّلام مسموم شد و آثار ارتحال از دنيا بر آن جناب ظاهر گشت ، امام حسين عليه السّلام بر بالين آن حضرت حاضر شد و گفت : اى برادر! چگونه مى يابى خود را؟ حضرت فرمود كه مى بينم خود را در اوّل روزى از روزهاى آخرت و آخر روزى از روزهاى دنيا و مى دانم كه پيشى بر اجل خود نمى گيرم و به نزد پدر و جدّ خود مى روم و مكروه مى دارم مفارقت تو و دوستان و برادران را و استغفار مى كنم از اين گفتار خود بلكه خواهان رفتنم براى آنكه ملاقات جدّ خود رسول خدا و پدرم اميرالمؤ منين و مادرم فاطمه زهرا و دو عمّ خود حمزه و جعفر را (صلوات اللّه و سلامه عليهم ) خدا عوض هر گذشته است و ثواب خدا تسلى دهنده هر مصيبت است و تدارك مى كند هرچه را فوت شده است ، همانا ديدم اى برادر، جگر خود را در طشت و دانستم كدام كس اين كار با من كرده است و اصلش از كجا شده است اگر به تو بگويم با او چه خواهى كرد؟ حضرت امام حسين عليه السّلام گفت : به خدا سوگند! او را خواهم كشت . امام حسن عليه السّلام فرمود: پس ترا خبر نمى دهم به او تا آن كه ملاقات كنم جدّم رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم را وليكن اى برادر، وصيّت نامه مرا بنويس به اين نحو:

وصيّت نامه امام حسن عليه السّلام

(اين وصيّتى است از حسن بن على بن ابى طالب عليهماالسّلام به سوى برادر خود حسين بن على عليه السّلام . وصيّت مى كنم كه گواهى مى دهم به وحدانيّت خدا كه در خداوندى شريك ندارد و اوست سزاوار پرستيدن ودر معبوديت شريك ندارد و در پادشاهى كسى شريك او نيست و محتاج به معين و ياورى نيست و همه چيز را او خلق كرده است و هر چيز را او تقدير كرده و او سزاوارترين معبودين است به عبادت و سزاوارترين محمودين است به حمد و ثنا هر كه اطاعت كند او را رستگار مى گردد و هركه معصيت و نافرمانى كند او را گمراه مى شود و هر كه توبه كند به سوى او هدايت مى يابد، پس وصيّت و سفارش مى كنم ترا اى حسين در حق آنها كه بعد از خود مى گذارم از اهل خود و فرزندان خود و اهل بيت تو، كه درگذرى از گناهكاران ايشان و قبول كنى احسان نيكوكاران ايشان را و خَلَف من باشى نسبت به ايشان و پدر مهربان باشى براى آنها، و آنكه دفن كنى مرا با حضرت رسالت پناه صلى اللّه عليه و آله و سلّم همانا من اَحقّم به آن حضرت و خانه او از آنهائى كه بى رخصت او داخل خانه او شده اند و حال آنكه حق تعالى نهى كرده است از آن ، چنانچه در كتاب مجيد خود فرموده : (يا اَيُّهاَ الَّذينَ آمَنُوا لا تَدْخُلوُا بُيُوتَ النَّبِىِّ اِلاّ اَنْ يُوءْذَنَ لَكُم .)(43)

پس به خدا سوگند كه حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم رخصت نداد ايشان را در حيات خود كه بى اذن داخل در خانه او شوند و هم رخصتى به ايشان نرسيد بعداز وفات آن حضرت ولكن ما ماءذونيم و رخصت داريم تصّرف نمائيم در آنچه از آن حضرت به ميراث به ما رسيده است ؛ پس اى برادر، اگر آن زن مانع شود سوگند مى دهم ترا به حق قرابت و رحم كه نگذارى در جنازه من به قدر محجمه از خون بر زمين ريخته شود تا حضرت رسالت صلى اللّه عليه و آله و سلّم را ملاقات كنم و نزد او مخاصمه نمايم و شكايت كنم به آن حضرت از آنچه بعد از او از مردم كشيدم (44). و موافق روايت (كافى ) وغيره فرمود: پس جنازه مرا حمل دهيد به بقيع و در نزد مادرم فاطمه عليهاالسّلام مرا دفن كنيد.(45) چون از وصاياى خويش فارغ گرديد دنيا را وداع كرده به سوى بهشت خراميد.

ابن عبّاس گفت كه چون آن حضرت به عالم بقا رحلت فرمود، امام حسين عليه السّلام مرا و عبداللّه بن جعفر و على پسر مرا طلبيد و آن حضرت را غسل داد و خواست كه در روضه منوره حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم را بگشايد آن حضرت را داخل كند، پس ‍ مروان و آل ابى سفيان و فرزندان عثمان جمع گشتند ومانع شدند و گفتند: عثمان شهيد مظلوم به بدترين مكانها در بقيع دفن شود و حسن عليه السّلام با رسول خدا، اين هرگز نخواهد شد تا نيزه ها و شمشيرها شكسته شود و جعبه ها از تير خالى شود!؟ امام حسين عليه السّلام فرمود به حق آن خداوندى كه مكّه را حرم محترم گردانيده كه حسن فرزند على و فاطمه اَحَقّ است به رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم و خانه او از آنها كه بى رخصت داخل خانه او گرديده اند، به خدا سوگند كه او سزاوارتر است از حمّال خطاها كه ابوذر را از مدينه بيرون كرد و با عمار و ابن مسعود كرد آنچه كرد و قُرُق كرد اطراف مدينه و چراگاه آن را و راندگان رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم را پناه داد(46).

و موافق مضامين روايات ديگر، مروان بر استر خود سوار شد، به نزد آن زن رفت و گفت : حسين عليه السّلام برادر خود حسن عليه السّلام را آورده است كه با پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم دفن كند، بيا و مانع شو، گفت : چگونه مانع شوم ؟ پس مروان از استر به زير آمد و او را بر استر سوار كرده به نزد قبر حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم آورد و فرياد مى كرد و تحريص مى نمود بنى اميّه را كه مگذاريد حسن عليه السّلام را در پهلوى جدّش دفن كنند.

ابن عبّاس گفت : در اين سخنان بوديم كه ناگاه صداها شنيديم و شخصى را ديديم كه اثر شر و فتنه از او ظاهر است مى آيد، چون نظر كردم ديدم فلانه است با چهل كس سوار است و مى آيد و مردم را تحريص بر قتال مى كند، چون نظرش بر من افتاد مرا پيش طلبيد و گفت : يابن عبّاس ! شما بر من جرئت به هم رسانيده ايد هر روز مرا آزار مى كنيد مى خواهيد كسى را داخل خانه من كنيد كه من او را دوست نمى دارم و نمى خواهم ، من گفتم : واسَوْاَتاه ! يك روز(47) بر شتر سوار مى شوى و يك روز بر استر و مى خواهى نور خدا را فرونشانى و با دوستان خدا جنگ كنى و حايل شوى ميان رسول خدا و حبيب و دوست او؛ پس آن زن به نزد قبر آمد و خود را از استر افكند و فرياد زد به خدا سوگند كه نمى گذارم حسن عليه السّلام را در اين جا دفن كنيد تا يك مو در سر من هست .(48)

و به روايت ديگر جنازه آن حضرت را تير باران كردند تا آنكه هفتاد تير از جنازه آن جناب بيرون كشيدند! پس بنى هاشم خواستند شمشيرها بكشند و جنگ كنند، حضرت امام حسين عليه السّلام فرمود: به خدا سوگند مى دهم شما را كه وصيّت برادرم را ضايع نكنيد و چنين مكنيد كه خونى ريخته شود، پس به ايشان خطاب كرد كه اگر وصيّت برادرم نبود هر آينه مى ديد چگونه او را نزد پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم دفن مى كردم و بينى هاى شما را برخاك مى ماليدم ؛ پس جنازه آن حضرت را برداشتند وبه جانب بقيع حمل دادند و نزد جدّه او فاطمه بنت اسد عليهاالسّلام دفن كردند.(49)

و ابوالفرج روايت كرده وقتى كه جنازه امام حسن عليه السّلام را به سمت بقيع حركت دادند و آتش فتنه مُنطَفى گشت ، مروان نيز مشايعت كرد و سرير امام حسن عليه السّلام را بر دوش كشيد، امام حسين عليه السّلام فرمود كه آيا جنازه امام حسن عليه السّلام را حمل مى كنى و حال آنكه به خدا قسم پيوسته در حال حيات برادرم دل او را پر از خون نمودى ولايزال جرعه هاى غيظ به او مى خورانيدى ، مروان گفت كه من اين كارها را با كسى به جا آوردم كه حلم و بردبارى او با كوهها معادل بود!(50)

و ابن شهر آشوب روايت كرده هنگامى كه بدن امام حسن عليه السّلام را در لحد نهادند امام حسين عليه السّلام اشعارى بگفت كه از جمله اين دو بيت است :

شعر :
ياءَ اَدْهَنُ رَاْسى اءمْ اَطيبُ مَحاسَنى

وَرَاْسُكَ مَعْفُورٌ وَاَنْتَ سَليبٌ

بُكائى طَويلٌ وَالدُّمُوعُ غَزيرَة

وَاَنتَ بَعيدٌ وَالمَزارُ قَريبٌ

و در فضيلت گريه بر آن حضرت و زيارت آن بزرگوار از ابن عبّاس ‍ روايت شده كه حضرت رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود كه چون فرزندم حسن را به زهر شهيد كنند ملائكه آسمانها هفتگانه بر او گريه كنند و همه چيز بر او بگريد حتى مرغان هوا و ماهيان دريا و هركه بر او بگريد ديده اش كور نشود روزى كه ديده ها كور مى شود؛ وهر كه بر مصيبت او اندوهناك شود، اندوهناك نشود دل او در روزى كه دلها اندوهناك شوند، و هركه در بقيع او را زيارت كند قدمش بر صراط ثابت گردد در روزى كه قدم ها بر آن لرزان است .(51)

next page

fehrest page

back page