منتهى الامال
قسمت اول : باب سـوّم
مرحوم حاج شيخ عباس قمى
- ۱ -
بـاب سـوّم درتـاريـخ ولادت و شهادت سيدالاوصياءوامام
اءتقياء حضرت اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السّلام
فصل اوّل : در ولادت باسعادت اميرالمؤ منين عليه السّلام
مـشـهـور آن اسـت كـه آن حـضـرت در روز جـمـعـه سـيـزدهـم مـاه رجـب بـعـد از سـى
سـال از عـام الفـيـل در مـيـان كـعـبـه مـعظمه متولد شده است ،(1)
پدر آن حضرت ابـوطـالب پـسـر عـبـدالمـطـّلب بـوده كـه بـا عـبـداللّه پـدر حـضـرت
رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم بـرادر اعـيـانـى (پـدرى و مـادرى ) بـوده و
مادر آن حـضـرت ، فـاطـمـه بـنـت اسـد بـن هـاشـم بـن عـبـدمـنـاف بـوده و آن
حـضـرت و برادرانش اوّل هـاشـمـى بـودنـد كـه پـدر و مـادرشان هر دو هاشمى بودند. و
در كيفيت ولادت آن جناب روايـات بـسـيـار اسـت و آنـچـه بـه سـنـدهـاى بـسيار وارد
شده آن است كه روزى عباس بن عـبـدالمـطّلب با يزيد بن قعنب و با گروهى از بنى هاشم
و جماعتى از قبيله بنى العزّى در بـرابـرخانه كعبه نشسته بودند ناگاه فاطمه بنت اسد
به مسجد درآمد و به حضرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام نـُه مـاه آبستن بود
و او را درد زائيدن گرفته بود، پس در برابر خانه كعبه ايستاد و نظر به جانب آسمان
افكند و گفت :پروردگارا! من ايمان آورده ام بـه تـو و بـه هـر پـيـغـمـبـر و رسـولى
كـه فـرسـتـاده اى و بـه هـر كـتـابـى كـه نـازل گـردانـيـده اى و تـصـديـق كـرده
ام بـه گـفـتـه هـاى جـدّم ابـراهـيـم خـليـل كـه خـانـه كـعـبـه بـنـا كـرده او
اسـت ، پـس سـؤ ال مى كنم از تو به حق اين خانه و به حق آن كسى كه اين خانه را بنا
كرده است و به حق ايـن فـرزنـدى كـه در شـكـم مـن است و با من سخن مى گويد و به سخن
گفتن خود مونس من گـرديـده اسـت و يـقـين دارم كه او يكى از آيات جلال و عظمت تو
است كه آسان كنى بر من ولادت مرا.
عـبـاس و يـزيـد بـن قـعنب گفتند كه چون فاطمه از اين دعا فارغ شد ديديم كه ديوارِ
عقب خـانـه شـكـافته شد فاطمه از آن رخنه داخل خانه شد و از ديده هاى ما پنهان
گرديد، پس شكاف ديوار به هم پيوست به اذن خدا. و ما چون خواستيم در خانه را بگشاييم
چندان كه سعى كرديم در گشوده نشد دانستيم كه اين امر از جانب خدا واقع شده و فاطمه
سه روز در انـدرون كـعـبـه مـانـد اهـل مـكـّه در كـوچـه هـا و بـازارهـا ايـن
قـصـّه را نـقـل مـى كـردنـد و زنـها در خانه ها اين حكايت را ياد مى كردند و تعجب
مى نمودند تا روز چهارم رسيد پس همان موضع از ديوار كعبه كه شكافته شده بود ديگر
باره شكافته شد فـاطـمـه بـنـت اسـد بـيـرون آمـد و فرزند خود اَسَداللّه الغالب
على بن ابى طالب عليه السـّلام را در دسـت خـويـش داشـت و مـى گـفـت : اى گـروه
مردم ! به درستى كه حق تعالى بـرگـزيد مرا از ميان خلق خود و فضيلت داد مرا بر زنان
برگزيده كه پيش از من بوده اند؛ زيرا كه حق تعالى برگزيد آسيه دختر مزاحم را و او
عبادت كرد حق تعالى را پنهان در مـوضـعـى كـه عـبـادت در آنـجـا سـزاوار نـبـود
مـگـر در حـال ضـرورت يـعـنى خانه فرعون ؛ و مريم دختر عمران را حق تعالى برگزيد و
ولادت حـضـرت عـيـسى عليه السّلام را بر او آسان گردانيد و در بيابان درخت خشك را
جنبانيد و رُطـَب تـازه از براى او از آن درخت فرو ريخت و حق تعالى مرا بر آن هر دو
زيادتى داد و هـمچنين بر جميع زنان عالميان كه پيش از من گذشته اند؛ زيرا كه من
فرزندى آورده ام در مـيـان خـانـه بـرگـزيـده او و سه روز در آن خانه محترم ماندم و
از ميوه ها و طعامهاى بهشت تـنـاول كـردم و چون خواستم كه بيرون آيم در هنگامى كه
فرزند برگزيده من بر روى دسـت مـن بود، هاتفى از غيب مرا ندا كرد كه اى فاطمه ! اين
فرزند بزرگوار را (على
)
نـام كـن بـه درسـتـى كـه مـنـم خـداونـد عـلىّ اعـلا و او را آفـريـده ام از قـدرت
و عـزّت و جلال خود و بهره كامل از عدالت خويش به او بخشيده ام و نام او را از نام
مقدّس خود اشتقاق نـموده ام و او را به آداب خجسته خود تاءديب نموده ام و اُمور خود
را به او تفويض كرده ام و او را بـر عـلوم پـنـهـان خـود مـطـلع كـرده ام و در
خـانـه مـحـتـرم مـن مـتـولّد شـده اسـت و او اول كـسـى اسـت كـه اذان خـواهـد
گـفـت بـر روى خانه من و بتها را خواهد شكست و آنها را از بـالاى كـعـبـه بـه زيـر
خـواهـد انداخت و مرا به عظمت و مجد و بزرگوارى و يگانگى ياد خـواهـد كـرد و اوست
امام و پيشوا بعد از حبيب من برگزيده از جميع خلق من محمد صلى اللّه عـليـه و آله و
سـلّم كـه رسـول مـن اسـت و او وصـى او خـواهـد بـود خـوشـا حـال كـسـى كـه او را
دوسـت دارد و يـارى كـنـد او را، و واى بـر حال كسى كه فرمان او نبرد و يارى او
نكند و انكار حق او نمايد.(2)
و در بـعـضى روايات است كه چون حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام متولد شد ابوطالب
او را بر سينه خود گرفت و دست فاطمه بنت اسد را گرفته به سوى ابطح آمدند و ندا كرد
به اين اشعار:
شعر :
يارَبِّ ياذَا الْغَسَقِ الدُّجِىِّ |
وَالْقَمَرِ الْمبْتَلَجِ الْمضِىِّ |
بَيِّنْ لَنا مِنْ حُكْمِكَ المَقْضيِّ |
ماذا تَرى فى اِسْمِ ذَا الصَّبِىِّ |
؛مـضـمون اين اشعار آن است كه اى پروردگارى كه شب تار و ماه روشن و روشنى دهنده را
آفريده اى ، بيان كن از براى ما كه اين كودك را چه نام گذاريم ؟ ناگاه مانند ابر
چيزى از روى زمين پيدا شد نزديك ابوطالب آمد، ابوطالب او را گرفت و با على عليه
السّلام بـه سـينه خود چسبانيد و به خانه برگشت چون صبح شد ديد كه لوح سبزى است در
آن نوشته شده است :
شعر :
خُصِّصْتُما بِالْوَلَدِ الْزَّكِىِّ |
وَالطّاهِرِ الْمُنْتَجَبِ الْرَّضِىِّ |
فَاِسْمُهُ مِنْ شامِخٍ عَلِي |
عَلِىُّ اشْتُقَ مِنَ الْعَلِىِّ |
؛حـاصـل مـضـمـون آنـكه مخصوص گرديديد شما اى ابوطالب و فاطمه به فرزند طاهر پاكيزه
پسنديده ، پس نام بزرگوار او على عليه السّلام است و خداوند على اعلا نام او را از
نام خود اشتقاق كرده است .
پـس ابـوطـالب آن حضرت را على نام كرد و آن لوح را در زاويه راست كعبه آويخت و چنان
آويـخـتـه بـود تـا زمـان هـشام بن عبدالملك كه آن را از آنجا فرود آورد و بعد از
آن ناپيدا شد.(3)
و اخبار در باب ولادت آن حضرت و كيفيت آن بسيار است و مقام را گنجايش بيش از اين
نيست و ايـن فـضـيـلت از خـصـايـص آن حـضـرت اسـت ؛ چـه اشـرف بِقاع حَرَمِ مكه است
و اشرف مـواضـع حـرم مـسـجد است و اشرف موضع آن كعبه است و احدى غير از حضرت
اميرالمؤ منين عـليـه السـّلام در چـنـيـن مكانى متولد نشده ، و نيز متولّد نشده
مولودى در سيّد ايّام كه روز جمعه باشد در شهر حرام كه ماه رجب باشد در بيت الحرام
سواى اميرالمؤ منين عليه السّلام ابوالائمّة الكرام عَلَيه وَ آلِهِ آلاف السَّلام
.
وفى حديقة الحقيقة :
شعر :
ه ذِهِ مِنْ عُلاهُ اِحْدىَ الْمَع الى |
وَعَلي ه ذِهِ فَقِسْ م اسِو اه ا |
اى سنائى بقوّت ايمان |
مدح حيدر بگو پس از عثمان |
با مديحش مدايح مُطلق |
زَهَقَ الْب اطِلَ است و ج اءَ الْحَقّ |
در پس پرده آنچه بود آمد |
اَسَد اللّه در وجود آمد |
وَلَنِعْمَ ما قالَ الْحِمْيَرى :
شعر :
وَلَدَتْهُ في حَرَمِ الاِل هِ وَاَمْنِهِ |
وَالْبَيْتُ حَيْثُ فِن آئُهُ وَالْمَسْجِدُ |
بَيْضآءَ طاهِرَةَ الثِّيابِ كَريمَةً |
ط ابَتْ وَط ابَ وَليدُه ا وَالمَوْلِدُ |
في لَيْلَةٍ غابَتْ نُحُوسُ نُجُومِها |
وَبَدَتْ مَعَ الْقَمَرِ المُنيرِ الاسْعَدُ |
م الُفَّ في خِرَقِ الْقَوابِلِ مِثْلُهُ |
اِلا ابْنُ آمِنَةَ النَّبِىُّ مُحَمَّدٌ.(4) |
شعر :
على است صاحب عزو جلال و رفعت و شاءن |
على است بحر معارف ، على است كوه وقار |
دليل رفعت شاءن على اگرخواهى |
بدين كلام دمى گوش خويشتن مى دار |
چه خواست مادرش از بهر زادنش جائى |
درون خانه خاصش بداد جا جَبّار |
زبهر مدخل آن پيشواى خيل زنان |
شكافت حضرت ستّار كعبه را ديوار |
پس آن مطهّره با احترام داخل شد |
در آن مكان مقدّس بزاد مَرْيم وار |
برون چه خواست كه آيد پس از چهارم روز |
ندا شنيد كه رو نام او على بگذار |
فداى نام چنين زاده اى بود جانم |
چنين امام گزينيد يا اوْلِى الابْصار |
فصل دوّم : در بيان فضائل اميرالمؤ منين عليه السّلام است
بـر اهـل دانـش و بـينش مخفى نيست كه فضائل اميرالمؤ منين على عليه السّلام را هيچ
بيان و زبان برنسنجد و در هيچ باب و كتاب نگنجد بلكه ملائكه سموات ادراك درجات او
نتوانند كـرد، و فـى الحـقيقة فضائل آن حضرت را اِحْصاء نمودن ، آب دريا را به غرفه
پيمودن اسـت . و در احـاديـث وارد شـده كـه مـائيـم كـلمـات پـروردگـار كـه فضائل
ما را احصا نمى توان كرد.(5)
وَلَنِعْمَ ما قيلَ:
شعر :
كتاب فضل ترا آب بحر كافى نيست |
كه تر كنم سر انگشت و صفحه بشمارم |
و بـه هـمـيـن مـلاحـظـه ايـن احـقـر را جرئت نبود كه قلم بر دست گيرم و در اين باب
چيزى نـويـسم ليكن چون حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام معدن كرم و فتوت است رجاء
واثق آن اسـت كـه بـر مـن بـبـخـشـايـد و ايـن مـخـتـصـر خـدمـت را قبول فرمايد.
وَما تَوْفيقى اِلا بِاللّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَاِلَيْهِ اُنيبُ.
بـدان كـه فـضـائل يـا نـفـسـانـيـّه اسـت يـا بـدنيّه و اميرالمؤ منين صلى اللّه
عليه و آله و سـلامَّكْمَل و اَفْضَل تمام مردم بود بعد از رسول خدا صلى اللّه عليه
و آله و سلّم در اين دو نـوع فـضـايـل به وجوه عديده . و ما در اينجا به ذكر چهارده
وجه از آن اكتفا مى كنيم و به اين عدد شريف تبرّك مى جوئيم :
مجاهدت حضرت على عليه السّلام
وجـه اول : آنـكه آن جناب جهادش در راه خدا زيادتر و بلايش عظيم تر بود از تمامى
مردم در غـزوات پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم و هيچ كس به درجه او نرسيد در
اين باب ؛ چـنـانـكه در غزوه بَدْر كه اول جنگى بود كه مؤ منين به آن مُمْتحَن
شدند، جناب اميرالمؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام در آن جـنـگ بـه دَرك فـرستاد وليد و
شيبه و عاص و حنظله و طعمه و نـوفـل و ديـگـر شـجـاعـان مـشـركـيـن را و پـيـوسـتـه
قـتـال كـرد تـا نـصـف مـشـركـيـن كـه مـقـتـول گـشـتـند بر دست آن حضرت كشته
گرديدند و نصف ديگر را باقى مسلمين با سه هزار ملائكه مُسَوّمين كشتند؛ و ديگر غزوه
اُحُد بود كه مردم فرار كردند و آن حضرت ثابت ماند و لشكر دشمن را از دور پيغمبر
صلى اللّه عليه و آله و سلّم دور مى كرد و از آنها مى كـشـت تـا زخـمهاى كارى بر
بدن مقدسش وارد شد با اين همه رنج و تَعَب ، آن حضرت را هـول و هـرب نـبـود و
پـيـوسـتـه اَبـْطـال رجـال را كـشـت تـا از حـضـرت جـبـرئيـل در مـيـان آسمان و
زمين نداى لاسَيْفَ اِلا ذُوالْفِقار وَلا فَتى اِلا عَلىّ شنيده شد. و ديگر غزوه
احزاب بود كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام عَمْروبن عَبْدَود را كشت و فتح بـر
دسـت آن حـضرت واقع شد و پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم در حق او فرمود كه
(ضـربـت عـلى
عـليـه السـّلام بـهـتر است از عبادت جن و انس
). و ديگر جنگ خيبر بود كه مَرحَب يهودى بر دست آن حضرت كشته گشت
و دَرِ قلعه را با آن عظمت به دست معجزنماى خـود كـَنـْد و چـهـل گـام دور افـكـنـد
و چهل نفر از صحابه خواستند حركت دهند نتوانستند! و ديـگر غزوه حُنَيْن بود كه حضرت
رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم با ده هزار نفر از مـسـلمـيـن بـه جـنـگ رفـت و
ابـوبـكـر از كـثـرت جـمـعيت تعّجب كرد و تمام منهزم شدند و با رسـول خـدا صلى
اللّه عليه و آله و سلّم باقى نماند مگر چند نفر كه رئيس آنها اميرالمؤ منين عليه
السّلام بود، پس آن حضرت اَبُوجَرْوَلْ را كشت تا آنكه مشركين دلشكسته شدند و فـرار
كـردنـد و فـرار كـنـندگان مسلمين برگشتند. و غير اين غزوات از جنگهاى ديگر كه
اربـاب سـِيَر و تواريخ ضبط نموده اند و بر متتبّع آنها ظاهر است كثرت جهاد و شجاعت
و بزرگى ابتلاء آن حضرت در آن غزوات .(6)
علم على عليه السّلام
وجه دوم : آنكه اميرالمؤ منين عليه السّلام اَعْلَم و داناترين مردم بود و اعلميّت
آن جناب به جهاتى چند ظاهر است .
اوّل : آنكه آن جناب در نهايت فطانت و قوّت حدس و شدّت ذكاوت بود و پيوسته ملازم
خدمت حـضـرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم بود و از آن حضرت استفاده و از نور
مشكات نـبـوّت اقـتـبـاس مى نمود و اين برهانى است واضح بر اَعْلَميت آن جناب بعد
از نبى صلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ؛ بـعـلاوه آنـكـه رسول خدا صلى اللّه عليه
و آله و سلّم در هنگام رحـلت از دنـيـا هـزار بـاب علم تعليم آن حضرت عليه السّلام
نمود كه از هر بابى هزار بـاب ديـگـر مـفـتـوح مـى شد؛ چنانكه از اخبار معتبره
مستفيضه بلكه متواتره استفاده شده و شـيـعـه و سـنـّى روايـت كـرده انـد كـه پيغمبر
صلى اللّه عليه و آله و سلّم در حق آن جناب فرمود: اَنَا مَدينَةُ الْعِلْمِ
وَعَلِىُّ بابُها.(7)و
معنى آن چنان است كه حكيم فردوسى گفته :
شعر :
چه گفت آن خداوند تنزيل و وحى |
خداوند امر و خداوند نهى |
كه من شهر عِلمم عَليّم در است |
درست اين سخن قول پيغمبر است |
گواهى دهم كاين سخن راز او است |
تو گوئى دو گوشم بر آواز اوست
(8) |
دوّم : آنـكـه بـسـيار اتّفاق افتاد كه صحابه احكام الهى بر آنها مشتبه مى شد و
بعضى غـلط فـتـوى مـى دادنـد و رجـوع بـه آن حـضـرت مـى كـردند و آن جناب ايشان را
به طريق صـواب مـى داشـت و هـيـچ گـاهى نقل نشده كه آن حضرت در حكمى به آنها رجوع
كند و اين دليـل اَعـْلَمـيّت آن حضرت است و حكايت خطاهاى صحابه و رجوع ايشان به آن
حضرت بر ماهر خبير واضح و مستنير است .
سـوم : مـفـاد حـديث (اَقْضاكُمْ
عَلِىُّ)(9)
است كه مستلزم است اعلميّت را؛ چه قضا مستلزم علم است .
سرچشمه همه علوم ، حضرت على عليه السّلام است
چـهـارم : قـضـيـه اسـتـناد فُضلا و علماى هر فنى است به آن حضرت چنانكه از كلمات
ابن ابـى الحـديـد نـقـل شـده كـه گـفـتـه بـر هـمـه مـعـلوم اسـت كـه اشرف علوم ،
علم معرفت و خداشناسى است و اساتيد اين فن شاگردان آن جناب اند. امّا از شيعه و
اماميه پس ظاهر است و مـحتاج به ذكر نيست و اما از عامّه پس استاد اين فن از اشاعره
ابوالحسن اشعرى است و او تـلمـيـذ ابـوعـلى جـبـّائى اسـت كـه يـكـى از مـشـايـخ
مـعـتـزله اسـت و اسـتـاد مـعـتـزله واصل بن عطا است و او شاگرد ابوهاشم عبداللّه
بن محمّد حنفيّه است و او شاگرد پدرش و پـدرش مـحـمّد شاگرد پدر خود اميرالمؤ منين
است و از جمله علوم ، علم تفسير قرآن است كه تـمـامـى از آن حـضـرت ماءخوذ است و
ابن عباس كه يكى از بزرگان و مشايخ مفسّرين است شـاگـرد امـيـرالمؤ منين عليه
السّلام است و از جمله علوم ، علم نحو است و بر همه كس معلوم اسـت كـه اخـتـراع
ايـن عـلم از آن جناب شده و ابوالاسود دُئَلى استاد اين علم به تعليم آن حضرت تدوين
اين فن نمود، و نيز واضح است كه تمام فقهاء منتسب مى نمايند خود را به آن حـضـرت و
از قـضايا و احكام آن جناب استفاده مى نمايند و ارباب علم طريقت نيز خود را بـه آن
جـنـاب نسبت مى دهند و تمامى دَم از مولى مى زنند و خِرقه كه شعار ايشان است به سند
متّصل به اعتقاد خود به آن حضرت مى رسانند.(10)
پـنجم : آنكه خود آن حضرت خبر داد از كثرت علم خود در مواضع متعدّده چنانچه مى
فرمود: بـپـرسـيـد از مـن از طـُرُق آسـمـان هـمـانـا شـنـاسـائى مـن بـه آن ،
بيشتر است از طُرُق زمين .(11)
و مـكـرّر مـردم را مـى فـرمـود: سـَلُونـي قـَبـْلَ اَنْ تـَفـْقـِدُونـي .(12)هـرچـه
مـى خـواهـيـد از مـن بپرسيد پيش از آنكه من از ميان شما مفقود شوم و پـيـوسـتـه
مـردم نـيـز از آن حـضـرت مـطالب مشكله و علوم غامضه مى پرسيدندو جواب مى
شـنـيـدنـد. واز غـرائب آنـكـه ايـن كـلمـات را بـعـد از آن حـضـرت هـركـه ادّعـا
كـرد در كـمـال ذلّت و خـوارى رسـوا شـد؛ چـنـانـكـه واقـع شـد ايـن مـطـلب از
بـراى (ابـن
جـوزى
)(13)
و (مـقـاتـل بـن
سـليـمـان )(14)
و (واعـظ
بـغـدادى
)(15)
در عـهـد ناصر عباسى و حكايت رسوا شدن ايشان بعد از تَفَوُّه به اين كـلمـات در
كـتب سِيَر و تواريخ مسطور است ، و اين نيز برهانى شده براى مقصود ما؛ چه آنـكـه
نـقـل شـده كـه خـود آن جـنـاب از ايـن مـطـلب خـبر داد فرمود: لا يَقُولُها بَعْدي
اِلاّ مُدَّعٍ كـَذّابٌ.(16)
هـيچ كس بعد از من بدين كلمه سخن نكند مگر آنكه ادعاى مطلب دُروغ كـرده باشد.و نيز
حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام گاهى دست بر شكم مبارك مى نهاد و مـى فـرمـود:
اِنَّ هـي هـُنـا لَعـِلْما جَمّا؛ در اينجا علم بسيار جمع شده است و گاهى مى
فرمود: وَاللّهِ لَوْ كُسِرَت (ثُنِّيَتْ: نسخه بدل ) لِىَ الْوَسادَةُ لَحَكَمْتُ
بَيْنَ اهْلِ التَّوْري ة بِتَوْر يتِهِم
(17).
بـالجـمـله ؛ نـقـل نـشـده از احـدى آنـچـه از آن حـضـرت نـقـل شـده از اصـول علم و
حكمت و قضاياى كثيره و ما امروز مى بينيم كه حكمايى مانند ابن سينا و نصيرالدين
محقق طوسى و ابن ميثم و مانند ايشان و همچنان علماى اَعلام و فقهاى كِرام چـون
عـلامـه و مـحـقـق و شـهـيـد و ديـگـران ـ رضـوان اللّه عـليـهـم ـ در تـفـسـيـر و
تـاءويـل كـلمات آن حضرت از يكديگر استمداد كرده اند و علوم بسيار از كلمات و
قضاياى آن جناب استفاده نموده اند.
دلالت آيه مباهله بر افضليت على عليه السّلام
وجـه سـوم ـ از وجوهى كه دلالت بر فضيلت و اَفضليّت آن حضرت مى كند آن چيزى است كـه
از آيـه مـباركه (تطهير)
و آيه وافى هدايه (مباهله
) استفاده شده به بيانى كه در جـاى خـودش بـه شـرح رفـته و اين
مختصر را گنجايش بسط نيست . بلى از فخر رازى ، كـلامـى در ذيـل آيـه مباهله منقول
است كه نقل آن در اينجا مناسب است ، فخر بن الخطيب گفته كـه شـيـعه از اين آيه
استدلال مى كنند بر آنكه على بن ابى طالب عليه السّلام از جميع پـيـغـمـبـران بـجـز
پـيـغـمـبـر خـاتـم صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم و از جـمـيع صحابه افـضـل اسـت
؛ زيـرا كـه حـق تـعـالى فـرمـوده (وَاَنـْفـُسـَن ا وَاَنـْفُسَكُمْ)(18)؛
بـخوانيم نفسهاى خود و نفسهاى شما را و مراد از
(نفس )
نفس مقدّس نبوى نيست ؛ زيرا كه دعـوت اقـتـضاى مغايرت مى كند و آدمى خود را نمى
خواند؛ پس بايد مراد ديگرى باشد و بـه اتـفاق ، غير از زنان و پسران كسى كه به
(اَنْفُسَنا)
تعبير از او شده باشد به غـيـر از عـلى بـن ابـى طـالب عليه السّلام نبود، پس معلوم
شد كه حق تعالى نفس على را نـفـس مـحـمـد گـرفـتـه اسـت و اتـحـاد حـقـيـقـى مـيـان
دو نـفـس مـُحـال اسـت ؛ پـس بـايـد كـه مـجـاز بـاشـد و در
(عـلم اصـول )
مـُقـرّر اسـت كـه حـمـل لفـظ بـر اَقـْرَب مـجـازات اَوْلى اسـت از حـمـل بـر
اَبـْعـَد، و اَقـْرَب مـجـازات اسـتـواى عـلى اسـت بـا حـضـرت رسـول صـلى اللّه
عليه و آله و سلّم در جميع امور و شركت در جميع كمالات مگر آنچه به دليل خارج شود
مانند نبوّت كه به اجماع بيرون رفته است و على عليه السّلام در اين امر بـا او
شـريـك نـيـسـت امـا در كـمـالات ديـگـر بـا او شـريـك اسـت كـه از جـمـله فـضـيـلت
رسـول خـداسـت بـر سـاير پيغمبران و جميع صحابه و مردمان پس على عليه السّلام نيز
بـايـد افـضـل باشد. تمام شد موضع حاجت از كلام فخر رازى .(19)
وَلنِعْمَ مَا قالَ ابْن حماد رحمه اللّه :
شعر :
وَسَمّاهُ رَبُّ الْعَرْشِ فى الذِّكْرِ نَفْسَهُ |
فَحَسْبُكَ ه ذَا الْقَوْلُ اِنْ كُنْتَ ذاخُبْرِ |
وَق الَ لَهُمْ هذ ا وَصِيّي وَو ارِثي |
وَمَنْ شَدَّ رَبُّ الْعالَمينَ بِهِ اءَزْري |
عَلىُّ كَزُرّي مِنْ قَميصي اِشارَةٌ |
بِاَنْ لَيْسَ يَسْتَغْنِي الْقَميصُ عَنِ الزُّرِّ(20) |
ابـن حـمـّاد در هـر يـك از ايـن سـه شـعـر اشـاره بـه فـضـيـلتـى از فـضـايـل
امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـّلام نـمـوده در شـعـر اوّل اشاره به آيه مباهله و
در ثانى به حديث غدير و تعيين كردن پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سـلّم آن جناب را
به وصايت و در شعر سوم اشاره كرده به حديث شريف نبوى كه بـه امـيـرالمـؤ مـنـيـن
عـليـه السـّلام فـرمـوده چـنـانـكـه ابـن شـهـر آشـوب نقل كرده
(اَنْتَ زُرّى مِنْ قَميصي
)؛(21)
يعنى نسبت تو با من نسب تكمه است با پيراهن و ابن حماد در شعر خود گفته كه اين
تشبيه اشاره است به آنكه همچنان كه پيراهن تـكـمـه لازم دارد و مـحـتـاج اسـت به
او، پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم هم على عليه السّلام را لازم دارد و از او
مستغنى نيست .
سخاوت حضرت على عليه السّلام
وجـه چـهـارم : كـثـرت جـود و سـخـاوت آن جناب است و اين مطلب مشهورتر است از آنكه
ذكر شـود، روزهـا روزه مـى گـرفـت و شـبـهـا بـه گـرسـنگى مى گذرانيد و قوت خود را
به ديـگـران عـطـا مـى فـرمـود، و سـوره هـَلْ اَتـى در بـاب ايـثـار آن حـضـرت
نازل شده و آيه (اَلّذَينَ يُنْفِقُونَ اَمْو الَهُمْ بِاللَّيْل وَالنَّهارِ
سِرًّا وَعَلانِيَةً)(22)
در شـاءن او وارد شـده . مـزدورى مى كرد و اجرتش را تصدّق مى نمود و خود از گرسنگى
بـر شـكـم مـبـارك سـنگ مى بست و بس است شهادت معاويه كه اَعْدا عَدُوّ آن حضرت است
به سـخـاوت آن جناب ؛ چه اَلْفَضْلُ ما شَهِدَتْ بِهِ الاَعْدآءُ. معاويه گفت : در
حق او كه على عليه السّلام اگر مالك شود خانه اى از طلا و خانه اى از كاه ، طلا را
بيشتر تصدّق مى دهد تا هـيـچ از آن نـمـانـد. و چـون آن جناب از دنيا رفت هيچ چيز
باقى نگذاشت مگر دَراهِمى كه مى خـواسـت خـادمـى از بـراى اهـل خـود بـخـرد و
خـطـاب آن حـضـرت بـا اَمـْوال دنـيـويـّه بـه
(ي ا بـَيـْضاء وَي ا صَفْراء غَرّى غَيْرى
)(23)
و جاروب نـمـودن او بـيـت المـال را بـعـد از تـصدّق اموال و نماز گزاردن در جاى
او، در كتب سُنّى و شيعه مسطور است .
شيخ مفيد رحمه اللّه از سعيد بن كلثوم روايت كرده است كه وقتى در خدمت حضرت امام
جعفر صـادق عـليـه السـّلام بودم آن حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام را نام برد و
مدح بسيار نـمـود آن جـنـاب را تـا آنكه فرمود: به خدا قسم كه على بن ابى طالب عليه
السّلام هيچ گاهى در دنيا حرام تناول نفرمود تا از دنيا رحلت كرد و هيچ وقت دوامرى
از براى او روى نـمـى داد كـه رضـاى خـدا در آن دوامـر باشد مگر آنكه اميرالمؤ منين
عليه السّلام اختيار مى كـرد آن امـرى را كـه سـخـت تـر و شـديـدتـر بـود و نـازل
نـشـد بـر رسـول خـدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم نازله و امر مهمى مگر آنكه على
عـليـه السـّلام را بـراى كـشـف آن مـى طـلبـيـد و هـيـچ كـس را در ايـن امـّت
طـاقـت عـمـل رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم نـبـود مـگـر امـيـرالمـؤ
منين عليه السّلام و عـمـل آن حضرت مانند عمل شخصى بود كه مواجه جنّت و نار باشد كه
اميد ثواب و ترس عـقـاب داشـتـه بـاشـد و در راه خـدا از مـال خـويـش كـه بـه
كـدّ يـمـيـن و رشـح جـبـيـن حـاصـل كـرده بـود هـزار بـنـده خـريـد و آزاد كـرد و
قـوت اهـل خـانـه آن حضرت زيت و سركه و عجوه بود و لباس او از كرباس تجاوز نمى كرد
و هـرگـاه جـامـه مـى پوشيد كه آستين آن بلند بود مِقْراضى مى طلبيد و آن زيادتى را
مى بـريد، و هيچ كس در اهل بيت و اولاد آن حضرت مثل على بن الحسين عليه السّلام در
لباس و فقاهت اَشْبَه به او نبود الخ .(24)
زهد حضرت على عليه السّلام
|