منتهى الامال
قسمت اول : باب دوّم

مرحوم حاج شيخ عباس قمى

- ۱ -


باب دوّم در بيان تاريخ ولادت ووفات سيّدة النّساء ومخدومه ملائكة السَّماء، شفيعه روز جزاء حضرت فاطمه زهراء عليهاالسّلام است

فصل اوّل : در بيان ولادت با سعادت حضرت فاطمه عليهاالسّلام

شـيـخ طـوسى در (مصباح ) واكثر عُلما ذكر كرده اند كه ولادت آن حضرت در روز بيستم مـاه جـُمـادى الا خـره بـوده وگـفـتـه انـد كـه در روز جـمـعـه سـال دوّم از بـعـثـت بـوده و بـعـضـى سـال پـنـجم از بعثت گفته اند(1) وعلامه مجلسى رحمه اللّه در (حياة القلوب ) فرموده كه صاحب (عُدَدْ) روايت كرده است كه پنج سـال بـعـد از بـعـثـت حـضـرت رسـالت پـنـاه صـلى اللّه عليه وآله وسلّم حضرت فاطمه عـليـهـاالسـّلام از خديجه متولد شد وكيفيّت حمل خديجه به آن حضرت چنان بود كه روزى حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه وآله وسلّم در ابطح نشسته بود با اميرالمؤ منين عليه السـّلام وعـمـار بـن يـاسـر ومـنـذر بـن ضـحـضـاح وحـمـزه وعـباس وابوبكر وعمر، ناگاه جـبـرئيـل نـازل شد با صورت اصلى خود وبالهاى خود را گشود تا مشرق ومغرب را پر كـرد ونـدا كـرد آن حـضرت را كه اى محمد صلى اللّه عليه وآله وسلّم خداوند على اعلاترا سـلام مـى رسـانـد وامـر مى نمايد كه چهل شبانه روز از خديجه دورى اختيار كنى ؛ پس آن حضرت چهل روز به خانه خديجه نرفت وروزها روزه مى داشت و شبها تا صباح عبادت مى كـرد وعـمـار را بـه سـوى خـديـجـه فرستاد وگفت : اورا بگوكه اى خديجه نيامدن من به سـوى تـواز كراهت وعداوت نيست وليكن پروردگار من چنين امر كرده است كه تقديرات خود را جـارى سـازد وگـمـان مبر در حق خود جز نيكى وبه درستى كه حق تعالى به تومباهات مـى كـنـد هـر روز چـنـد مـرتـبـه بـا مـلائكـه خـود وبايد هر شب در خانه خود را ببندى ودر رخـتـخواب خود بخوابى ومن در خانه فاطمه بنت اسد مى باشم تا مدّت وعده الهى منقضى گـردد. وخـديـجـه هـر روز چـنـد نـوبـت از مـفـارقـت آن حـضـرت مـى گـريـسـت وچـون چـهـل روز تـمـام شد جبرئيل بر آن حضرت نازل شد وگفت : اى محمد صلى اللّه عليه وآله وسـلّم خداوند على اعلاترا سلام مى رساند كه مهيّا شوبراى تحفه وكرامت من ، پس ناگاه مـيـكـائيل نازل شد وطبقى آورد كه دستمال از سندس بهشت بر روى آن پوشيده بودند ودر پـيـش ‍ آن حـضرت گذاشت وگفت : پروردگار تومى فرمايد كه امشب بر اين طعام افطار كن و حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام گفت كه هر شب چون هنگام افطار آن حضرت مى شد مـرا امـر مـى كرد كه در را مى گشودم كه هركه خواهد بيايد وبا آن حضرت افطار نمايد، در ايـن شـب مـرا فـرمـود كـه بـر دَرِ خـانـه بـنـشـيـن ومـگـذار كـسـى داخـل شـود كـه اين طعام بر غير من حرام است ؛ پس چون اراده افطار نمود طبق را گشود ودر مـيـان آن طـبق از ميوه هاى بهشت يك خوشه خرما ويك خوشه انگور بود وجامى از آب بهشت ، پـس از آن مـيـوه هـا تـنـاول فـرمـود كـه سـيـر شـد واز آن آب آشـامـيـد تـا سـيـراب شـد وجـبـرئيـل از ابـريـق بـهـشـت آب بـر دسـت مـبـاركـش مـى ريـخـت ومـيـكـائيـل دسـتـش را مـى شـسـت واسـرافـيـل دسـتـش را از دستمال بهشت پاك مى كرد وطعام باقيمانده با ظرفها به آسمان بالارفت . وچون حضرت برخاست كه مشغول نماز شود جبرئيل گفت كه در اين وقت نماز ترا جايز نيست (معلوم است كـه مراد نمازهاى نافله ومستحبّى است نه نماز فريضه چه داءب نبى وامام بر آن است كه نـمـاز را مـقـدم بـر افـطـار مـى دارنـد) بـايـد كـه الحـال بـه مـنـزل خـديـجـه روى وبـا او مـضـاجـعـت نـمـائى كـه حـق تـعالى مى خواهد كه در اين شب از نسل توذريه اى طيّبه خلق نمايد.

پس آن حضرت متوجّه خانه خديجه شد وخديجه گفت كه من با تنهائى الفت گرفته بودم وچـون شـب مى شد درها را مى بستم وپرده ها را مى آويختم ونماز خود را مى كردم ودر جامه خـواب خود مى خوابيدم وچراغ را خاموش مى كردم در اين شب در ميان خواب بودم كه صداى دَرِ خـانـه را شـنـيدم ، پرسيدم كه كيست در را مى كوبد كه به غير محمد صلى اللّه عليه وآله وسـلّم ديـگرى را روا نيست كوبيدن آن ؟ آن حضرت فرمود: اى خديجه ! باز كن در را كـه مـنم محمد صلى اللّه عليه وآله و سلّم چون صداى فرح افزاى آن حضرت را شنيدم از جا جستم ودر را گشودم و پيوسته عادت آن حضرت آن بود كه چون اراده خوابيدن مى نمود آب مـى طـلبـيـد و وضـوء تـجـديـد مـى كـرد ودوركـعـت نـمـاز بـه جـا مـى آورد وداخـل رخـتـخـواب مـى شـد و در ايـن شـب مـبـارك سـحـر هـيـچ يـك از ايـنـهـا نـكـرد وتـا داخـل شـد دسـت مرا گرفت وبه رختخواب برد وچون از مضاجعت برخاست من نور فاطمه را در شكم خود يافتم .(2)

امّا كيفيت ولادت با سعادت آن حضرت چنان است كه :

شـيـخ صـدوق رحـمـه اللّه بـه سند معتبر از مُفَضّل بن عمر روايت كرده است كه گفت : از حـضـرت صـادق عـليـه السـّلام سـؤ ال كـردم كـه چـگـونـه بـود ولادت حـضـرت فـاطـمـه عـليـهـاالسـّلام ؟ حضرت فرمود كه چون خديجه اختيار مزاوجت حضرت رسالت صلى اللّه عـليـه وآله وسـلّم نـمـود، زنـان مـكـّه از عـداوتـى كـه بـا آن حـضـرت داشـتـنـد از او هجرت (3) نمودند وبر اوسلام نمى كردند ونمى گذاشتند كه زنى به نزد او برود، پـس خـديجه را به اين سبب ، وحشتى عظيم عارض شد وليكن عمده غم و جزع خديجه براى حـضرت رسول صلى اللّه عليه وآله وسلّم بود كه مبادا از شدت عداوت ايشان آسيبى به آن حـضـرت بـرسـد. چـون بـه حـضـرت فاطمه عليهاالسّلام حامله شد فاطمه در شكم با اوسـخـن مـى گـفـت ومـونـس اوبـود واورا صـبـر مـى فرمود، خديجه اين حالت را از حضرت رسـالت پنهان مى داشت ، پس روزى حضرت داخل شد شنيد كه خديجه سخن مى گويد با شخصى وكسى را نزد اونديد فرمود كه اى خديجه با كه سخن مى گوئى ؟ خديجه گفت : فـرزنـدى كـه در شـكـم مـن است با من سخن مى گويد ومونس من است ! حضرت فرمود كه ايـنـك جـبـرئيـل مـرا خـبـر مـى دهـد كـه ايـن فـرزنـد دخـتـر اسـت واواسـت نـسـل طـاهـر بـامـيـمـنـت وبـركـت وحـق تـعـالى نـسـل مـرا از اوبـه وجـود خـواهـد آورد، واز نـسـل اوامامان وپيشوايان دين به هم خواهند رسيد وحق تعالى بعد از انقضاى وحى ، ايشان را خـليـفـه هـاى خـود خواهد گردانيد در زمين . وپيوسته خديجه در اين حالت بود تا آنكه ولادت جناب فاطمه عليهاالسّلام نزديك شد چون درد زائيدن در خود احساس كرد به سوى زنـان قـريـش ‍ وفـرزنـدان هـاشـم كـس فـرسـتاد كه نزد اوحاضر شوند؛ ايشان در جواب اوفرستادند كه فرمان ما نبردى وقبول قول ما نكردى وزن يتيم ابوطالب شدى كه فقير است و مالى ندارد ما به اين سبب به خانه تونمى آئيم ومتوجّه امور تو نمى شويم .

خـديجه چون پيغام ايشان را شنيد بسيار اندوهناك گرديد در اين حالت ناگاه ديد ك چهار زن گندم گون بلند بالانزد اوحاضر شده وبه زنان بنى هاشم شبيه بودند، خديجه از ديـدن ايـشـان بـتـرسـيـد، پـس يـكـى از ايـشـان گـفـت كـه مترس اى خديجه كه ما رسولان پـروردگـاريـم بـه سـوى تو؛ وما ظهيران توئيم ، منم ساره زوجه ابراهيم عليه السّلام ودوّم آسـيـه دخـتـر مزاحم است كه رفيق توخواهد بود در بهشت وسوم مريم دختر عِمران است وچـهـارم كـُلثـوم خـواهـر مـوسـى بن عمران است وحق تعالى ما را فرستاده است كه در وقت ولادت نزد توباشيم وترا بر اين حالت معاونت نمائيم . پس يكى از ايشان در جانب راست خـديـجـه نـشـسـت وديـگـرى در جـانـب چپ وسوم در پيش رووچهارم در پشت سر، پس حضرت فاطمه عليهاالسّلام پاك وپاكيزه فرود آمد وچون به زمين رسيد نور اوساطع گرديد به مـرتـبـه اى كـه خانه هاى مكّه را روشن گردانيد ودر مشرق ومغرب زمين موضعى نماند مگر آنكه از آن نور روشن شد وده نفر از حورالعين به آن خانه درآمدند وهر يك اِبْريقى وطشتى از بـهـشت در دست داشتند وابريقهاى ايشان مملوبود از آب كوثر، پس آن زنى كه در پيش روى خـديـجـه بـود جـنـاب فـاطـمـه عـليـهـاالسـّلام را بـرداشـت وبـه آب كـوثـر غـُسـل يـا شست و شوداد ودوجامه سفيدى بيرون آورد كه از شير سفيدتر واز مُشْك وعَنْبَر خـوشـبـوى تـر بود وفاطمه عليهاالسّلام را در يك جامه از آن پيجيد وجامه ديگر را مقنعه اوگردانيد پس اورا به سخن درآورد، فاطمه گفت :

اَشـْهـَدُ اَنْ لااِلهِ اِلا اللّهُ وَاَنَّ اَبـي رَسـُولُ اللّهِ سـَيِّدُ الاَنـْبـيـاءِ وَاَنَّ بَعْل ي سَيِّدُ الاَوْصِياءِ وَوُلْدي سادَةُ الاَسْباطِ.

يـعـنـى گـواهـى مـى دهـم بـه يـگـانـگـى خـدا وبـه آنـكـه پـدرم رسـول خـدا سـيـد پـيـغـمبران است وشوهرم سيد اوصياء پيغمبران است وفرزندانم سادات فرزندزاده هاى پيغمبران است .

پـس بـر هـر يك از آن زنان سلام كرد وهر يك را به نام ايشان خواند، پس آن زنان شادى كـردنـد وحـوريان بهشت پخندان شدند ويكديگر را بشارت دادند به ولادت آن سيّده زنان عـالمـيـان . ودر آسـمـان نور روشنى هويدا شد كه پيشتر چنان نورى مشاهده نكرده بودند، پـس آن زنـان مـقدّسه با خديجه خطاب كردند وگفتند: بگير اين دختر را كه طاهره ومطهّره اسـت پـاكـيـزه وبـا بـركـت اسـت ، حـق تـعـالى بـركـت داده او را ونـسـل اورا، پـس خـديـجـه آن حـضـرت را گـرفـت شـاد وخـوشـحـال وپـسـتان خود را در دهان اوگذاشت ، پس فاطمه عليهاالسّلام در روزى آن قدر نـمـوّ مـى كـرد كـه اطـفـال ديـگـر در مـاهـى نـمـوّ كـنـنـد ودر مـاهـى آن قـدر نموّ مى كرد كه اطفال ديگر در سال نموّ كنند.(4)

فـــصـــل دوّم : در بــيـان بـرخـى اسـامـى والقـاب شـريـفـه حضرت فاطمه (ع ) وبرخى ازفضائل آن جناب

ابـن بـابـويـه به سند معتبر از يونس بن ظبيان روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السـّلام فـرمـوده كـه فـاطـمـه عـليـهـاالسـّلام را نـُه نـام اسـت نـزد حـق تـعـالى : فـاطـمه عـليـهـاالسـّلام وصـديـقـه ومـُباركه وطاهره وزكيّه وراضيه ومرضيّه ومُحدّثه وزهراء. پس حضرت فرمود كه آيا مى دانى كه چيست تفسير فاطمه ؟ يونس گفت ، گفتم : خبر ده مرا از مـعـنـى آن اى سـيّد من ؛ حضرت فرمود: فُطِمَتْ مِنَ الشَّر؛ يعنى بريده شده است از بديها، پـس حـضـرت فـرمـود كـه اگـر امـيرالمؤ منين عليه السّلام تزويج نمى نمود اورا، كفوى ونـظـيـرى نـبـود اورا بـر روى زمـيـن تـا روز قـيـامـت نـه آدم ونـه آنـهـا كـه بـعـد از او بودند.(5)

عـلامـه مـجـلسـى رحـمـه اللّه در ذيـل تـرجـمـه ايـن حديث فرموده كه (صديقه ) به معنى مـعـصـومـه اسـت ، و(مـبـاركـه ) يـعـنـى صـاحـب بـركـت در عـلم وفـضـل وكمالات و معجزات واولاد كرام و(طاهره ) يعنى پاكيزه از صفات نقص و(زكيّه ) يـعـنـى نـمـوّ كـنـنـده در كـمـالات وخيرات و(راضيه ) يعنى راضى به قضاى حق تعالى و(مرضيه ) يعنى پسنديده خدا ودوستان خدا و(محدّثه ) يعنى مَلَك با اوسخن مى گفت و (زهـراء) يـعـنى نورانى به نور صُورى ومعنوى . وبدان كه اين حديث شريف دلالت كند بـر اينكه اميرالمؤ منين عليه السّلام از جميع پيغمبران واوصياى ايشان به غير از پيغمبر آخـرالزّمـان افضل مى باشد بلكه بعضى استدلال بر افضليت فاطمه زهرا عليهاالسّلام بر ايشان نيز كرده اند انتهى .(6)

ودر احاديث متواتره از طريق خاصّه وعامّه روايت شده است كه آن حضرت را براى اين فاطمه ناميده اند كه حق تعالى اورا وشيعيان اورا از آتش جهنم بريده است .(7) وروايت شـده كـه از حـضرت رسول صلى اللّه عليه وآله وسلّم پرسيدند كه به چه سبب فاطمه را بتول مى نامى ؟ فرمود: براى آنكه خونى كه زنان ديگر مى بينند اونمى بيند، ديدن خون در دختران پيغمبران ناخوش ‍ است .(8)

شـيـخ صـدوق رحـمـه اللّه بـه سـنـد مـعـتـبـر روايـت كـرده اسـت كـه چـون حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه وآله وسـلم از سـفـرى مـراجـعـت مـى فـرمـود اوّل به خانه حضرت فاطمه عليهاالسّلام تشريف مى بردند ومدتى مى ماندند وبعد از آن بـه خـانـه زنـان خـود مـى رفـتـنـد؛ پـس در بـعـضـى از سـفرهاى آن حضرت جناب فاطمه عـليـهـاالسـّلام دو دسـتـبند وگلوبند وگوشواره از نقره ساخت وپرده بر دَرِ خانه آويخت ، چـون آن جـنـاب مراجعت فرمود به خانه فاطمه عليهاالسّلام تشريف برد واصحاب بر در خـانـه تـوقـف نـمـودنـد چـون حـضـرت داخـل خـانـه شـد وآن حـال را در خانه فاطمه مشاهده فرمود، غضبناك بيرون رفت وبه مسجد درآمد وبه نزد منبر نـشـست ، حضرت فاطمه دانست كه حضرت براى زينتها چنين به غضب آمدند، پس گردنبند ودست برنجها وگوشواره ها را كند وپرده ها را گشوده وهمه را به نزد آن جناب فرستاد وبـه آن شـخص كه آنها را مى برد گفت به حضرت بگوكه دخترت سلام مى رساند ومى گويد اينها را در راه خدا بده . چون آنها را به نزد آن حضرت آوردند سه مرتبه فرمود: كـرد فـاطـمـه آنـچـه را كـه مـى خـواسـتـم پـدرش فـداى اوبـاد! دنـيـا از بـراى مـحـمـّد وآل مـحـمـّد نـيـست اگر دنيا در خوبى نزد خدا برابر پشه اى بود خدا در دنيا كافران را شـربـتـى آب نـمـى داد؛ پـس بـرخـاسـت وبـه خـانـه فـاطـمـه عـليـهـاالسـّلام داخل شد.(9)

شـيـخ مـفـيـد وشـيـخ طـوسـى از طـريـق عـامـه روايـت كـرده انـد كـه حـضـرت رسـول خـدا صـلى اللّه عليه وآله وسلّم فرمود كه فاطمه پاره تن من است هركه اورا شاد گـردانـد مرا شاد گردانيده است وهركه اورا آزرده كند مرا آزرده است ، فاطمه عليهاالسّلام عزيزترين مردم است نزدمن .(10)

وشـيـخ طوسى از عايشه روايت كرده است كه مى گفت : نديدم احدى را كه در گفتار وسخن شـبـيـه تـر بـاشـد از فاطمه به رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وسلّم چون فاطمه به نزد آن حضرت مى آمد اورا مرحبا مى گفت ودستهاى اورا مى بوسيد ودر جاى خود مى نشاند، چـون حـضـرت بـه خـانـه فـاطـمـه مـى رفـت بـرمـى خـاسـت واسـتـقـبـال آن حـضـرت مـى كـرد ومـرحـبـا مـى گـفـت ودسـتـهـاى آن حـضـرت را مـى بوسيد.(11)

قـطـب راونـدى مـُرسـلاً روايت كرده است كه چون حضرت فاطمه عليهاالسّلام از دنيا رحلت فـرمـود اُمّ اَيْمَن سوگند ياد كرد كه ديگر در مدينه نماند؛ زيرا كه نمى توانست جاى آن حـضـرت را خـالى بـبـيـنـد پـس ، از مـديـنـه مـتـوجـه مـكـه شـد در بـعـضـى از منازل او را تشنگى عظيمى روى داد چون از آب ماءيوس شد دست به سوى آسمان دراز كرد وگـفـت : خـداونـدا! مـن خادمه حضرت فاطمه عليهاالسّلام ام ، آيا مرا از تشنگى هلاك خواهى كرد؟ پس به اعجاز فاطمه عليهاالسّلام دَلْوآبى از آسمان براى اوبه زير آمد چون از آن آب بـيـاشـامـيـد تـا هفت سال محتاج به خوردن وآشاميدن نگرديد، مردم او را روزهاى بسيار گرم براى كارها مى فرستادند تشنه نمى شد.(12)

چادر نورانى ومسلمان شدن هشتاد يهودى

ابن شهر آشوب وقطب راوندى روايت كرده اند كه روزى حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام مـحـتـاج بـه قرض شد وچادر حضرت فاطمه عليهاالسّلام را به نزد مرد يهودى كه نامش زيـد بود رهن گذاشت وآن چادر از پشم بود وقدرى از جوبه قرض ‍ گرفت . پس يهودى آن چـادر را بـه خـانـه بـرد ودر حجره گذاشت ، چون شب شد زن يهودى به آن حجره درآمد نـورى از آن چـادر ساطع ديد كه تمام حجره را روشن كرده بود چون زن آن حالت غريب را مـشـاهـده كـرد بـه نـزد شـوهـر خـود رفـت وآنـچـه ديـده بـود نـقـل كـرد، پـس يـهـودى از اسـتـمـاع آن حـالت در تـعـجب شد وفراموش كرده بود كه چادر حـضـرت فـاطـمـه عـليـهـاالسـّلام در آن خـانـه اسـت بـه سـرعـت شـتـافـت وداخل آن حجره شد كه ديد شعاع چادر آن خورشيد فلك عِصْمت است كه مانند بَدْر مُنير خانه را روشـن كـرده اسـت ، يـهودى از مشاهده اين حالت تعجبش زياده شد پس ‍ يهودى وزنش به خانه خويشان خود دويدند وهشتاد نفر از ايشان را حاضر گردانيدند واز بركت شعاع چادر فاطمه عليهاالسّلام همگى به نور اسلام منوّر گرديدند.(13)

در (قُرْب الاسناد) به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است كـه حـضـرت رسـالت صـلى اللّه عـليـه وآله وسـلّم مقرر فرمود كه هرچه خدمت بيرون در بـاشـد از آب وهـيزم وامثال اينها حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام به جا آورد وهرچه خدمت انـدرون خـانـه بـاشـد از آسـيـا كـردن ونـان وطـعـام پـخـتـن وجـاروب كـردن وامثال اينها با حضرت فاطمه عليهاالسّلام باشد.(14)

وابـن بـابـويـه بـه سـنـد مـعـتبر از حضرت امام حسن عليه السّلام روايت كرده است كه آن حـضـرت فـرمـود كـه در شـب جـمـعـه مـادرم فـاطـمـه عـليـهـاالسـّلام در مـحراب خود ايستاده ومشغول بندگى حق تعالى گرديد وپيوسته در ركوع وسجود وقيام ودعا بود وتا صبح طـالع شـد شنيدم كه پيوسته دعا مى كرد از براى مؤ منين ومؤ منات وايشان را نام مى برد ودعا براى ايشان بسيار مى كرد واز براى خود دعائى نمى كرد، پس گفتم : اى مادر! چرا از بـراى خـود دعـا نـكـردى چـنـانكه از براى ديگران كردى ؟ فرمود: يا بُنَىَّ! الْجارُ ثُمَّ الدّار؛ اى پسرجان من ! اوّل همسايه را بايد رسيد وآخر خود را.(15)

ثـَعـْلَبـى از حـضـرت صـادق عـليـه السـّلام روايـت كـرده اسـت كـه روزى حـضـرت رسـول صـلى اللّه عليه وآله وسلّم به خانه فاطمه عليهاالسّلام درآمد فاطمه را ديد كه جامه پوشيده از جُلهاى شتر وبه دستهاى خود آسيا مى گردانيد ودر آن حالت فرزند خود را شير مى داد، چون حضرت اورا بر آن حالت مشاهده كرد آب از ديده هاى مباركش ‍ روان شد وفـرمـود: اى دخـتـر گـرامـى ! تـلخـيـهاى دنيا را امروز بچش براى حلاوتهاى آخرت . پس فاطمه عليهاالسّلام گفت : يا رسول اللّه ! حمد مى كنم خدا را بر نعمتهاى اووشكر مى كنم خدا را بر كرامتهاى او؛ پس حق تعالى اين آيه را فرستاد:

(وَلَسـَوْفَ يـُعـْطيكَ ربُّكَ فَتَرْضى )؛(16)يعنى حق تعالى در قيامت آن قدر به تو خواهد داد كه راضى شوى .(17)

واز حـَسـَن بَصْرى نقل شده كه مى گفت : حضرت فاطمه عليهاالسّلام عابدترين امت بود ودر عـبـادت حـق تـعـالى آن قـدر بـر پـا مـى ايـسـتـاد كـه پـاهـاى مـبـاركـش ورم مـى كـرد.(18) ووقـتى پيغمبر خدا صلى اللّه عليه وآله وسلّم به اوفرمود چه چيز بـهـتر است از براى زن ؟ فاطمه عليهاالسّلام گفت : آنكه نبيند مردى را ونبيند مردى اورا؛ پـس حـضـرت نـور ديـده خـود را بـه سـيـنـه چـسـبـانـيـد وفـرمـود: (ذُرِّيَّةً بـَعـْضـُه ا مـِنـْ بَعْضٍ(19)).(20)

واز (حـليه ابونُعَيْم ) روايت شده كه حضرت فاطمه عليهاالسّلام آن قدر آسيا گردانيد كه دستهاى مباركش آبله پيدا كرد واز اثر آسيا دستهاى مباركش پينه كرد.(21)

وشـيـخ كـليـنى از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده كه فرمود در روى زمين گياهى اشـرف وپـرمـنـفعت تر از (خرفه ) نيست واوسبزى فاطمه عليهاالسّلام است پس فرمود: خدا لعنت كند بنى اُميه را كه ناميدند خرفه را به بَقْلَة الحُمَقاء به جهت بغض وعداوتى كه با ما وفاطمه داشتند.(22)

حجاب فاطمه عليهاالسّلام در برابر مرد نابينا

سـيـد فـضل اللّه راوندى در (نَوادر) روايت كرده از اميرالمؤ منين عليه السّلام كه شخص ‍ نـابـيـنـائى اذن خـواسـت از حـضـرت فـاطـمـه عـليـهـاالسـّلام كـه داخـل خـانه شود، فاطمه عليهاالسّلام خود را از اومستور كرد، پيغمبر خدا صلى اللّه عليه وآله وسـلّم بـه فـاطـمـه عـليـهـاالسـّلام فـرمـود: بـه چـه سـبـب خـود را مـسـتـور كـردى وحال آنكه اين مرد نابينا ترا نمى بيند؟ عرض كرد: اگر اومرا نمى بيند من اورا مى بينم ، اگـر در پـرده نـباشم استشمام رايحه مى نمايد. پس حضرت فرمود: شهادت مى دهم كه توپاره تن من مى باشى .(23)

ونـيـز روايت كرده كه روزى حضرت رسول صلى اللّه عليه وآله وسلم از اصحاب خود از حقيقت زن سؤ ال فرمود، اصحاب گفتند كه زن عورت است ؛ فرمود در چه حالى زن به خدا نـزديـكـتـر اسـت ؟ اصـحـاب جـواب نـتوانستند، چون فاطمه عليهاالسّلام اين مطلب را شنيد عـرض كرد كه نزديكترين حالات زن به خدا آن است كه ملازم خانه خود باشد وبيرون از خانه نشود. حضرت فرمود: فاطمه پاره تن من است .(24)

اثر (تسبيحات ) حضرت زهرا عليهاالسّلام

مـؤ لف گويد: كه فضايل ومناقب آن مخدره زياده از آن است كه در اينجا ذكر شود وما چون بـنـابـر اخـتـصـار داريـم بـه هـمين قدر اكتفا مى كنيم وبركاتى كه از آن بى بى به ما رسـيـده از جـمـله (تـسـبـيـح ) معروف آن حضرت است كه احاديث در فضيلت آن بسيار است وكافى است آنكه هر كه مداومت كند به آن ، شقى وبدعاقبت نمى شود، و خواندن آن بعد از هـر نـمـازى بـهـتـر است نزد حضرت صادق عليه السّلام از هزار ركعت نمازگزاردن در هر روزى ،(25) وكـيـفـيـت آن عَلَى الاَْشْهَر سى وچهار مرتبه اللّهُ اَكْبَرُ وسى وسه مـرتـبـه اَلْحـَمـْدُللّه وسـى وسه مرتبه سُبْحانَ اللّه است كه مجموع صد مى شود. وديگر (دعـاى نـور) اسـت كـه آن حـضـرت تـعليم حضرت سلمان رضى اللّه عنه كرده وفرموده اگر مى خواهى در دنيا هرگز ترا تب نگيرد مداومت كن بر آن ، وآن دعا اين است :

بِسْمِ اللّه الرَّحْم نِ الرَّحيم

بـِسـْمِ اللّهِ النُّورِ بـِسـْمِ اللّهِ نـُورِ النُّورِ بِسْمِ اللّهِ نُورٌ عَلى نُورٍ بِسْمِ اللّهِ الذَّى هُوَ مُدَبِّرُ الاُمُورِ بِسْمِ اللّهِ الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ اَلْحَمْدُ للّهِ الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ وَ اَنـْزَلَ النُّورَعـَلَى الطُّورِ فـى كـِت ابٍ مـَسـْطـُورٍ فـى رَقٍّ مـَنـْشـُورٍ بـِقـَدَرٍ مـَقـْدُورٍ عـَل ى نـَبـِي مَحْبُورٍ اَلْحَمْدُلِلّهِ الَذى هُوَ بِالْعِزِّ مَذْكُورٌ وَ بِالْفَخْرِ مَشْهُورٌ وَ عَلىَ السَّراءِ وَالضَّرا ء مَشْكُورٌ وَ صَلَّى اللّهُ عَل ى سَيِّدِن ا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرينَ.

سـلمـان گـفـت چـون از حضرت فاطمه عليهاالسّلام آموختم آن را به خدا قسم به بيشتر از هزار نفر از اهل مكه ومدينه كه مبتلابه تب بودند آموختم پس همه شفا يافتند به اذن خداى تعالى .(26)وديگر نماز استغاثه به آن مخدّره (صلوات اللّه عليها) است كه روايت شده هرگاه ترا حاجتى باشد به سوى حق تعالى وسينه ات از آن تنگ شده باشد پـس دوركـعـت نـمـاز بـكـن وچـون سلام نماز گفتى سه مرتبه تكبير بگووتسبيح حضرت فاطمه عليهاالسّلام بخوان پس به سجده برووصد مرتبه بگوي ا مَولا تى ي ا ف اطِمَةُ اَغـي ثي نى ، پس جانب راست رورا بر زمين گذار وهمين را صد مرتبه بگو، پس به سجده بـرووهـمـيـن را صد مرتبه بگو، پس جانب چپ رورا بر زمين گذار وصد مرتبه بگو، پس باز به سجده برووصد وده مرتبه بگووحاجت خود را ياد كن ، به درستى كه خداوند بر مى آورد آن را ان شاء اللّه تعالى .(27)

وديگر محدّث فيض در (خلاصة الاذكار) نقل كرده از حضرت زهرا عليهاالسّلام روايت است كـه حـضرت رَسُول صلى اللّه عليه وآله وسلّم بر من وارد شد در وقتى كه رختخواب خود را پـهـن كـرده بـودم ومـى خواستم بخوابم ، فرمود: اى فاطمه ! مخواب مگر بعد از آنكه چهار عمل به جا آورى : ختم قرآن كنى ، وپيغمبران را شفيعان خود گردانى ، ومؤ منين را از خـود خـشـنـود گـردانـى ، وحـج وعـمـره بـكـنـى . ايـن را فـرمـود وداخـل نـمـاز شـد، مـن تـوقـف كـردم تـا نـمـاز خـود را تـمـام كـرد، گـفـتـم : يـا رسـول اللّه صـلى اللّه عليه وآله وسلّم ! امر فرمودى به چهار چيزى كه من قدرت ندارم در اين وقت آنها را به جا آورم ؛ آن حضرت تبسّم كرد وفرمود: هرگاه بخوانى قُلْ هُوَ اللّهُ را سـه مـرتـبـه ، پـس گـويـا خـتـم قـرآن كـردى وهـرگـاه صـلوات بفرستى بر من وبر پيغمبران پيش از من ، ما شفيعان توخواهيم بود در روز قيامت وهرگاه استغفار كنى از براى مـؤ مـنـين ، پس تمامى ايشان از توخشنود شوند، وهرگاه بگوئى سبْحانَ اللّهِ وَالْحَمْدُ للّهِ وَلا اِل هَ اِلااللّهُ وَاللّهُ اَكْبَرُ پس گويا حج وعمره كرده اى .(28)

فـقـيـر گـويـد: شـيـخ مـا در (مـسـتـدرك ) فـرمـوده كـه بـعـض مـعـاصـريـن مـا از اهـل سـنـت در كـتـاب (خـلاصـة الكلام فى امرآء البلد الحرام ) اين دعا را از بعض عارفين نقل كرده :

اَللّهـُمَّ رَبَّ الْكـَعـْبـَةِ وَب انـي هـا وف اطـمـةَ وَاَبـيـهـا وَبـَعـِل هـا وَبـَنـيـه ا نـَوِّرْ بـَصـَري وَ بـَصـيرتي وَسِرّي وَسَريَرتي وبه تحقيق كه به تجربه رسيده اين دعا براى روشنى چشم وهركه بخواند اين دعا را در وقت سرمه كشيدن حق تعالى نورانى كند چشم اورا.(29)

next page

fehrest page

back page