851- اقرار دشمن به فضل امام جواد (ع )
ريان بن شبيب روايت كند: همين كه ماءمون اراده كرد دخترش ام الفضل را به همسرى امام
جواد عليه السلام در آورد، خبر به عباسيان رسيد و بر آنها گران آمد و آنرا عملى پر
خطر شمردند و ترسيدند كه ماجراى امام رضا عليه السلام دوباره تكرار شود. پس نزديكان
و خويشان ماءمون جمع شدند، و او را گفتند: تو را به خدا قسم ، اى اميرالمؤمنين ! از
اين امر كه قصد نموده اى ، صرف نظر كن ! از آن ترسيم كه چيزى كه خدا ما را مالك آن
قرار داده ، از دستمان برود و لباس عزتى كه بر تن ماست از ما گرفته شود و تو آن چه
را كه ميان ما و اين قوم روى داده است و مى دانى و بر كارى كه خلفاى راشدين قبل از
تو به آنان انجام داده اند. همچو تبعيد و تصغير، آگاهى ، وقتى آن طور با رضا رفتار
و عمل نمودى ، ما به خطر افتاديم ، تا اين كه خدا ما را از آن دشوارى رهانيد و
كفايت را نسبت به ابن الرضا برگردان ! و دخترت را به عقد كسى از خاندان خود كه
شايستگى دارد، در آور!
ماءمون به ايشان گفت : اما درباره آنچه كه بين شما و آل ابى طالب وجود دارد، بايد
گفت كه شما، خود سبب آن بوده ايد و اگر انصاف مى داشتيد، در مى يافتيد كه آنان از
شما سزاوارترند. اما آنچه كه ديگران ، پيش از من نسبت بدانان انجام داده اند، بايد
گفت كه چنين عملى قطع رحم است و پناه بر خدا عملى ! به خدا سوگند! از اين كه رضا را
وليعهد خويش ساختم پشيمان نيستم ! من از او خواستم كه امارت را بر عهده گيرد و مرا
از آن رها سازد، ولى خوددارى نمود، و اين تقدير الهى بود.
و امام ابو جعفر، محمد بن على ، من او را برگزيدم ، چرا كه با سن كم ، در علم و فضل
، بر همه اهل فضل و دانش برترى دارد و اين امرى شگفت و عجيب است . اميدوارم آن چه
كه من از او مى دانم ، براى مردم نيز روشن شود، كه در اين صورت خواهيد فهميد كه نظر
درست همان است كه من در او ديده ام .
آنان در جواب گفتند: اين جوان اگر چه تو را به حيرت آورده ، اما كودكى است كه نه
چيزى ميداند و نه به دين آشناست ؛ پس او را واگذار تا ادب بياموزد و در دين به
فقاهت رسد، سپس همانطور كه خواهى عمل كن !
ماءمون گفت : واى بر شما! من بر اين جوان آگاه ترم . و او از اهل بيتى است كه
علمشان از خدا و امداد و الهام اوست . پدرانش هميشه در علم دين و ادب ، از مردم
ناقص ، بى نياز بوده اند .حال اگر خواهيد، ابا جعفر را بيازماييد تا آنچه درباره او
گفتم بر شما آشكار شود.مردم گفتند: اى اميرالمؤمنين ! ما حاضريم كه او را امتحان
كنيم . پس كسى را انتخاب خواهيم كرد تا در برابر تو چيزى از فقه دين از او پرسد،
اگر جواب داد، ما ديگر اعتراضى نخواهيم داست و صلابت راءى اميرالمؤمنين بر خاص و
عام روشن شود و اگر از پاسخ عاجز ماند، درستى سخن ما آشكار شود.
ماءمون گفت : كارى را كه خواهيد انجام دهيد.
آنها از پيش ماءمون بيرون رفتند و بر آن اتفاق نمودند كه يحيى بن اكثم - كه در آن
روزگار قاضى بود مساءله اى را مطرح سازد كه او جوابش را نداند. و به او وعده اموال
با ارزشى را داده ، نزد ماءمون بازگشتند و از او خواستند روزى را براى اجتماع معين
كنيد. او نيز خواستشان را بر آورد. مردم در روز معين جمع شدند و يحيى بن اكثم نيز
حاضر شد.ماءمون امر كرد كه محل جلوسى براى امام آماده كرده ، براى او بالشى قرار
دهند و اين كار انجام شد. ابو جعفر عليه السلام كه در آن هنگام كودكى نه سال و چند
ماه بود، وارد شد و جلوس فرمود. و يحيى بن اكثم در برابرش نشست و بقيه مردم در جاى
خود ايستادند. ماءمون نيز در مكانى نزديك ابو جعفر عليه السلام نشسته بود.
يحيى بن اكثم به ماءمون گفت : اى اميرالمؤمنين ! آيا اجازه فرمايى تا از ابا جعفر
پرسشى كنم ؟
ماءمون گفت : از او اذن بخواه !
يحيى بن اكثم رو به امام كرد و گفت : فدايت شوم ! آيا مرا اجازه دهى ؟
ابو جعفر عليه السلام فرمود: اگر خواهى بپرس !
يحيى گفت : فدايت شوم ! نظرت درباره محرمى كه حيوانى را كشته ، چيست ؟
ابو جعفر عليه السلام پاسخ فرمود: آيا آنرا در حرم كشته ، يا
در خارج از حرم ؟ عالم بوده يا جاهل ؟ به عمد كشته يا به سهو؟ محرم ، آزاده بوده يا
بنده ؟ كوچك بوده يا بزرگ ؟ باز اول بوده كه حيوانى را كشته يا براى چندمين بار
بوده ؟ صيد از پرندگان بوده يا از غير آنها؟ بزرگ بوده يا كوچك ؟ محرم ، بر عملش
اصرار داشته يا از آن پشيمان بوده ؟ حيوان را در شب كشته يا در روز؟ وقتى آنرا كشته
، احرام عمره داشته يا احرام حج ؟ يحيى بن اكثم از اين پاسخ متحير شد و آثار
ناتوانى و شكست در چهره اش پديدار گشت و چنان به لكنت افتاد كه مردم از حالش آگاه
شدند.
ماءمون گفت : خدا را بر نعمت و توفيق راءيى كه اتخاذ كرده ام سپاس !
سپس روى به نزديكانش كرد و گفت : آيا به خطايتان در آنچه انكار مى كرديد آگاهى
يافتيد؟
و رو به ابو جعفر عليه السلام كرد و گفت : اى ابا جعفر! آيا خطبه و سخنى دارى ؟
امام عليه السلام فرمود: آرى !
پس ماءمون گفت : جانم به فدايت ! خطبه ات را ايراد فرما كه تو را براى خود برگزيدم
و ام الفضل ، دخترم را به عقد تو در آوردم ؛ اگر چه عده اى با اين امر مخالفند.
ابو جعفر فرمود: الحمد لله اقرارا بنعمه و لا اله الا الله
اخلاصا لوحدانيه و صلى الله على محمد سيد بريته و الاصفياء من عترته اما بعد
، يكى از بخششهاى خداوند بر مردمان آنستكه ايشان را بواسطه حلال ، از حرام بى نياز
ساخته است ، و خداى سبحان فرمايد: وانكحوا الايامى منكم
والصالحين من عبادكم و امائكم ان يكونوا فقراء يغنهم الله من فضله والله واسع عليم
؛
(1025)
و البته بايد مردان و زنان بى همسر و كنيزان و بندگان خود را به نكاح يكديگر در
آوريد، اگر مرد و زنى فقيرند، خدا به لطف خود آنان را بى نياز سازد كه خدا به احوال
بندگان ، آگاه و لطفش نا متناهى است .
سپس محمد بن على بن موسى خطبه عقد ام الفضل ، دختر ماءمون را خواند و مهريه اش را،
مهريه جده اش فاطمه زهرا عليه السلام كه پانصد درهم است قرار دهد، حال ، اى
اميرالمؤمنين ! آيا به اين صدق راضى هستى ؟
ماءمون گفت : آرى ! دخترم ام الفضل را به صداق مذكور به عقد تو اى ابا جعفر در
آوردم ؛ حال ، آيا نكاح را قبول دارى ؟
ابو جعفر عليه السلام فرمود: آرى ! نكاح را قبول كنم و به آن رضا دهم .
پس از آن ، ماءمون امر كرد تا همه مردم طبق مراتب و درجات خود، از خاص و عالم
بنشينند...
وقتى مردم متفرق شدند و تنها گروهى از خواص باقى ماندند، ماءمون خطاب به ابو جعفر
عليه السلام عرض كرد: فدايت شوم ! اگر صلاح دانى احكام وجوه شكار محرم را بيان فرما
تا استفاده كنيم .
ابو جعفر عليه السلام فرمود: اگر محرم حيوان را در خارج از حرم بكشد و صيد از
پرندگان باشد و بزرگ ، بايد يك گوسفند كفاره بدهد، و اگر آنرا در حرم كشته باشد،
كفاره آن دو برابر است ، و اگر جوجه اى را در بيرون حرم كشته باشد، يك گوسفند كه از
شير گرفته شده جريمه اش باشد، و اگر آنرا در حرم كشته باشد، قيمت آن جوجه نيز بر
عهده اوست .
اگر از حيوانات وحشى باشد، چنان كه گورخر باشد، يك گاو بر عهده اوست ، و اگر شتر
مرغ باشد، يك شتر بر عهده اوست ، و اگر آهو باشد يك گوسفند بره بر عهده اوست ، و
اگر يكى از اينها را در حرم كشته باشد، كفاره آن دو برابر است .
اگر محرم ، در احرام حج چيزى را كشته كه كفاره قربانى بر او واجب گشته است بايد آن
را در منا قربانى كند، و اگر احرامش براى عمره باشد، آنرا در مكه قربانى كند، و
كفاره صيد براى عالم و جاهل يكى است . و اگر عمدى باشد مرتكب گناه شده است و اگر
سهوى باشد گناهى بر او نيست ، و كفاره ، بر فرد نابالغ واجب نيست و بر انسان بالغ
،واجب است . كسى كه پشيمان باشد، به واسطه پشيمانى اش عذاب آخرت از او برداشته شود
و كسى كه بر عملش مصر باشد، عذاب آخرت بر او واجب شود.
ماءمون خطاب به امام عليه السلام عرض كرد: احسنت يا ابا جعفر! احسن الله اليك ! اگر
خواهى از يحيى مساءله اى بپرس ! همانطور كه او از تو مساءله اى پرسيد.
امام گفت : به اختيار شماست ، فدايتان شوم ، اگر توانستم جواب دهم ، و اگر نتوانستم
، از شما استفاده كنم .
پس امام عليه السلام فرمود: به من جواب بده از مردى كه در اول
روز به زنى نگاه كند و نگاهش بر او حرام باشد و وقتى كه خورشيد بالا آيد، بر او
حلال شود، و چون ظهر شود بر او حرام شود و وقت عشا بر او حلال شود، و وقتى نيمه شب
آيد بر او حرام شود و در هنگام طلوع فجر بر مرد حلال شود. اين زن كيست و چرا با آن
مرد، چنين حلال و حرام مى شود؟
يحيى ، خطاب به حضرت عرض كرد: به خدا قسم ! كه جواب اين سوال نزد شماست و من جواب
آن سوال آنرا ندانم . اگر خواهى بيان فرما! تا استفاده كنيم .
امام عليه السلام فرمود: اين زن ، كنيز مردى است كه در اول روز
مردى اجنبى به او مى نگرد و اين نگاه حرام است و وقتى خورشيد بالا مى آيد، آن را از
صاحبش مى خرد، پس برايش حلال مى شود، و هنگام ظهر آنرا آزاد مى كند، پس بر او حرام
مى شود و هنگام عصر با او ازدواج مى كند، پس بر او حلال مى شود، و وقت مغرب او را
ظهار مى كند، پس بر او حرام مى گردد و هنگام عشاء كفاره ظهار را مى دهد، پس بر او
حلال مى شود، و نصف شب او را يك بار طلاق مى دهد، پس بر او حرام مى شود و هنگام فجر
رجوع مى كند، پس بر او حلال مى شود.
راوى در ادامه مى گويد: ماءمون به حاضرين رو كرد و گفت : آيا كسى از شما مى توانست
اين چنين به مساءله پاسخ دهد؟ و يا وقتى سوال شد آنرا بيان كند؟
آنها گفتند: نه به خدا قسم ! كه اميرالمؤمنين از ما آگاه تر است .
پس ماءمون به ايشان گفت : واى بر شما! اين خاندان از ميان خلق ، به فضل و دانشى كه
مشاهده كرديد مختص گشته اند . كمى سن مانع كمال آنها نشود، آيا ندانيد كه رسول خدا
صلى الله عليه وآله دعوتش را با دعوت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام
شروع كرد، در حالى كه او تنها ده سال داشت و اسلام او را پذيرفت و بر او حكم به
اسلام نمود و كسى ديگر را با چنين سنى به اسلام دعوت نكرد و با حسن و حسين عليه
السلام بيعت كرد، در حالى كه كمتر از شش سال داشتند و با هيچ كودكى جز آنان بيعت
نكرد!
آيا حال ندانيد كه خداوند اين قوم را به چه چيز اختصاص داده است و اينان ذريه اى
هستند كه بعضى ديگرند و براى آخرين شان همان جارى است كه براى اولى شان ؟
گفتند: اى اميرالمؤمنين راست گفتى !
و سپس قوم برخاستند و فرداى آن روز ابو جعفر عليه السلام در آن جا حاضر شد و مردم
نيز آمدند و بزرگان و حاجبان و خاص و عام براى تهنيت به ماءمون و ابوجعفر عليه
السلام به حضور رسيدند...
(1026)
852- حرز امام جواد (ع )
در حرز مام جواد عليه السلام آمده است :
و باسمائك المقدسات المكرمات المخزونات فى علم الغيب عندك
. (و تو را سوگند به اسماى مقدس و مكرمت كه در علم غيبت مخزون است .)
(1027)(1028)
853- معنى وحدت
در توحيد صدوق از ابو خاشم جعفرى است كه از امام محمد تقى عليه السلام پرسيد: ما
معنى الواحد؟
فقال : المجتمع على بجميع الالس بالوحدانيه .
و در روايتى و لئن ساءلتهم من خلقهم ليقولن الله . يعنى همه از يك چيز نشان مى
دهند، اما وحدت او عددى نيست ، چنانكه مى گويند نود، همه از نور يك معنى مى فهمند،
اما وحدت نور عددى نيست ، بلكه صاحب درجات است . وجود او هم وجود مقيد نيست ، وحدت
عددى وجود مقيد است و جدا از همه چيز با آنكه او جدا نيست .(1029)
854- بهترين خلق
امام جواد عليه السلام فرمود: هيچ دو مردى به گرد يكديگر
نيامدند، جز آنكه بهترينشان نزد خدا، كسى است كه مؤدب تر است .
پرسيدند: اى فرزند رسول خدا! ما آنرا نزد مردم دانيم كه چيست ؛
اما بيان فرما كه نزد خداوند چيست ؟
فرمود: قرآن را همانگونه كه نازل شده است قرائت كنيد و سخن ما
را همان طور كه گفته ايم ، روايت كنيد و خداوند را به حالتى كه محتاج و نيازمند
اوييد بخوانيد.(1030)(1031)
855- فلسفه نماز
شيخ ما محمد حسن بن احمد، پسر وليد، از سعد بم عبدالله نقل كرد كه او مى گفت : دعاى
فارسى در قنوت جايز نيست . ولى محمد بن حسن صفار قايل به جواز بود، اما نظر من اين
است كه دعاى فارسى در قنوت جايز است ؛ زيرا امام تقى عليه السلام فرمود:
منعى نيست كه نمازگزار در نماز واجب به هر لفظى كه با خداوند مناجات مى نمايد تكلم
كند.
و اگر اين روايت نمى بود باز فتوا به جواز مى دادم ؛ زيرا از امام صادق عليه السلام
روايت است كه آن جناب فرمودند: هر چيزى آزاد است مگر آنكه
درباره آن منعى صادر شود.
و بديهى است كه از دعا كردن به فارسى در نماز منعى به عمل نيامده است . چنانكه از
عبارت صدوق ظاهر است ، اطلاق جواز قنوت به فارسى را مى رساند، چه در صلوه مفروضه و
چه مندوبه ، و چه زبان فارسى و چه غير آن ، يعنى هر زبانى كه عجمى و غير عربى است .
(1032)
فصل دوازدهم : امام دهم ، سيماى حضرت امام على النقى (ع )
856- شعر امام على النقى (ع )
امام دهم ، ابو الحسن ، على ، الهادى ، النقى ، فرزند محمد، الجواد بن على الرضا
عليه السلام مى باشد. آن حضرت به عسكرى نيز معروف مى باشد؛ همچنان كه پسر آن حضرت ،
امام يازدهم ، معروف به اين لقب بوده است و علتش خواهد آمد. ابن خلكان ، در تاريخش
درباره آن حضرت عليه السلام و نيز مسعودى در مروج الذهب در ذكر خلافت متوكل ، با
اسنادش به محمد بن يزيد مبرد مى گويد:
از او نزد متوكل سعايت كرده ، گفتند: در منزلش سلاح و كتب و جز
آنكه براى شيعيان اوست ، موجود است . و متوكل را به توهم انداختند كه امام عليه
السلام بر آن است كه خلافت را از آن خود سازد. پس شبى همراه عده اى از سربازان ترك
به سوى امام گسيل شد. آنها به ناگاه به منزل امام على عليه السلام هجوم بردند. حضرت
را تنها در اتاقى در بسته ديدند كه ردايى از مو بر دوش داشت و بر سرش ملحفه اى از
پشم بود، در حالى كه آياتى قرآنى را در وعد و وعيد ترنم مى نمود. بين او و زمين
چيزى نبود. به اطراف ايشان نگاه كردند، در منزل ايشان چيزهايى كه گفته شده بود
نداشت و دليلى عليه ايشان ، يافت نشد.
متوكل ، جامى كه به دستش بود به ايشان تعارف كرد، امام (ع ) فرمود:
گوشت و خون من هرگز با شراب آميخته نشده است ؛ مرا از آن عفو كن !
متوكل از اين كار صرف نظر كرد و گفت : شعرى نيكو برايم بگو!
ايشان فرمود: من كمتر شعر مى گويم .
متوكل گفت : بايد شعرى براى من بخوانى !
پس ايشان شروع به خواندن اين شعر كرد و فرمود:
باتوا على قلل الاجبال تحرسهم |
|
غلب الرجال فما اغنتهم القلل |
واستنزلوا بعد عز من منازلهم (عن معاقلم - خ ل ) |
|
فاودعوا حفرا يا بئس ما نزلوا |
ناداهم صارخ من بعد ما قبروا |
|
اين الاسره والتيجان والحلل ؟ |
اين الوجوه التى كانت منعمه |
|
من دونها تضرب الاستار و الكلل |
فافصح القبر عنهم حين سائلهم |
|
تلك الوجوه عليها الدوه تنتقل (تقتتل - خ ل ) |
قد طالما اكلوا دهرا و ما شربوا |
|
فاصبحوا بعد طول الاكل قد اكلوا |
و طالما عمروا دورا لبحصنهم |
|
فخلفوها على الاعداء وارتحلوا |
اضحت منازلهم قفرا معطله |
|
وساكنوها الى الاجداث قد رحلوا |
همه حاضرين بر جان امام عليه السلام برسيدند و گمان بردند كه از متوكل به او گزندى
مى رسد. اما به خدا قسم ، متوكل مدتى طولانى گريه كرد؛ چنان كه اشكها محاسنش را خيس
نمود و همه حاضران گريستند سپس متوكل به برچيدن بساط شراب امر كرد و به امام گفت :
اى اباالحسن ! آيا دين و قرضى دارى ؟
فرمود: بلى ، چهار هزار دينار!
متوكل دستور داد كه مبلغ را به ايشان بدهند و با اكرام او را به منزلش باز
گرداندند.(1033)
857- نذر مادر متوكل
شيخ مفيد مى گويد:
ابوالقاسم ، جعفر بن محمد، برايم نقل كرد: متوكل بر اثر دمل و
زخم بزرگ و عميقى بيمار شد و در شرف مرگ بود و احدى جرات نداشت دست به زخمش بزند.
مادرش نذر نمود كه اگر شفا يابد، مال بسيارى به ابوالحسن ، على بن محمد عليه السلام
ببخشد.
فتح بن خاقان به متوكل گفت : كاش كسى را نزد آن مرد (امام دهم عليه السلام ) گسيل
مى داشتى و از او كمك مى خواستى ! شايد نزد او چيزى باشد كه وسيله گشايش تو شود.
متوكل دستور داد تا چنين كنند؛ كسى نزد آن حضرت فرستادند و مرض او را گفتند. آن شخص
بازگشت و اين دستور را آورد كه : از پشكل گوسفند بگيرند و در گلاب حل كنند و بسايند
و بر آن دمل گذارند، كه اين اذن خدا نافع است .
پس به دستور عمل كرد و آنرا بر زخم گذاشت . زخم باز شد و هر چه در آن بود خارج شد.
مادر متوكل چون خبر سلامتى فرزند را شنيد، ده هزار دينار براى امام عليه السلام
فرستاد و متوكل از بيمارى بهبود كامل يافت . چند روز بعد، بطحائى ، نزد متوكل از
حضرت سعايت كرد كه اموال و اسلحه ها نزد اوست . متوكل به سعيد حاجت دستور داد تا
شبانه به خانه آن حضرت عليه السلام حمله برد و هر چه مال و اسلحه بيابد نزد او
بياورد.
سعيد حاجب مى گويد: شبانه قصد خانه آن حضرت را كردم ، و نردبانى به همراهم بردم ،
سر بام رفتم و در تاريكى مانده بودم كه چگونه و از كجا وارد خانه شوم . امام فرياد
زد: اى سعيد! به جاى خود باش تا برايت شمع بياورند.
طولى نكشيد كه شمعى آوردند و من فرود آمدم . ديدم آن حضرت ، جبه پشمينى پوشيده و
كلاه پشمينى بر سر نهاده و سجاده اس از حصير برابر اوست .
ترديد نكردم كه مشغول نماز بوده است .
فرمود: اين اتاقها در اختيار تو.
من به همه اتاقها رفتم و بازرسى كردم و چيزى نيافتم .يك كيسه اشرفى در خانه بود كه
مهر مادر متوكل ، بر سرش پديدار بود و يك كيسه ديگر هم با همان مهر موجود بود.
امام به من فرمود: اين جا نماز را هم بازرسى كن !
من آنرا برداشتم كه يك شمشير غلاف كرده ؛ زيرا آن بود، آنها را برداشتم و نزد متوكل
بردم و چون به مهر مادرش نگاه كرد، او را خواست . مادرش نزد او رفت .
يكى از خدمتكاران خاصش از گفت و گوى آنان چنين مرا خبر داد كه مادرش به او گفت ، در
بيمارى تو چون نا اميد شدم ، نذر كردم ، كه اگر شفايابى ، از مال خود، ده هزار
دينار براى او بفرستم ، و چون بهبود يافتى آنها را فرستادم و اين هم مخر من است كه
بر كيسه مى باشد. سپس كيسه ديگر را گشودند و در آن چهار صد اشرفى بود. متوكل يك
كيسه پر از پول ديگر نيز بر آنها افزود و به من گفت : اينها را ببر و شمشيرش را نيز
بدو باز گردان !
من نيز چنين كردم و خدمت امام رسيدم و از او شرم نموده ، گفتم : ورود بدون اجازه به
خانه شما براى من سخت است ؛ ولى من ماءمورم و چاره اى ندارم .
ايشان در پاسخ فرمود: و سيعلم الذين ظلموا اى منقلب ينقلبون
؛
(1034)
و آنان كه ستم كردند، به زودى دريابند كه به چه كيفرگاه و دوزخى بازگشت مى كنند.
(1035)
858- شرط رويت خدا
احمد بن اسحق مى گويد: خدمت امام هادى عليه السلام نوشتم كه نظر مباركشان در مورد
ديدن خداوند متعال چيست ؟ زيرا اين مساءله مورد اختلاف مردم است .
امام عليه السلام در جواب مى نويسد: ديدن چيزى ممكن نيست ، مگر
آنكه ميان آن چيز و بيننده ، هوا فاصله باشد و اگر هوايى نباشد و نيز نور هم نباشد،
ديگر ديدن امكان ندارد و اگر بگوييم خداوند را مى توان ديد، لازمه اش آن است كه
خداوند را به ديگر مخلوقات تشبيه كرده باشيم .
859- ديدن خدا امكان ندارد!
شيخ جليل طبرسى در كتاب احتجاج از احمد بن اسحاق از
امام هادى عليه السلام نقل مى كند كه : نامه اى به آن حضرت نوشتم و در مورد ديدن
خداوند سوال كردم و همچنين اختلاف ميان مردم در اين باره را ذكر كردم .
آن حضرت در جواب نوشتند: ديدن خداوند متعال امكان ندارد؛ زيرا
اگر نور بخواهد اتصال ميان بيننده و خداوند را برقرار سازد؛ لازمه اش تشبيه خداوند
به ديگر موجودات است و خداوند برتر از شباهت داشتن به موجودات است . پس نتيجه مى
گيريم كه خداوند را به چشمان نمى توان ديد؛ زيرا سببها بايد به مسببهاى خود متصل
باشند.
(1036)
فصل سيزدهم : امام يازدهم ، سيماى امام حسن عسكرى (ع )
860- وجه تسميه امام حسن عسكرى (ع )
ابو محمد، الحسن العسكرى ، ابن على الهادى عليه السلام ابن خلكان در تاريخش مى
گويد: او يكى از ائمه دوازده گانه اماميه و نيز پدر امام
منتظر، صاحب سرداب است ، هم او و هم پدرش ، على ، به عسكرى معروفند... عسكرى - به
فتح عين و سكون سين و فتح كاف و راء - منسوب است به سامرا، و آنرا معتصم بنا كرد و
مقر سپاه خود را بدانجا منتقل نمود.و امام حسن را، عسكرى گويند، از آن جهت كه متوكل
، پدر او را بدان جا تبعيد كرد و ايشان مدت بيست و نه سال در آنجا ساكن بود. از اين
رو ايشان و فرزندش را به اين مكان منسوب كرده اند .
(1037)
861- شمايل حضرت عسكرى (ع )
در كتاب الخرائج والجرائح راوندى است كه :
اخلاق او چون اخلاق رسول خدا صلى الله عليه وآله بود آن حضرت
عليه السلام مردى بود سبزه و داراى قدرى رشيد و صورتى زيبا و بدنى موزون و سنى اندك
، و چنان هيبت و جلالت و هياءتى داشت كه خاص و عام تعظيمش مى كردند و بزرگش مى
داشتند؛ زيرا در برابر فضل و عفاف و صيانت و زهد و عيادت و صلاح او چاره اى جز آن
نداشتند. او، جليل و نبيل و فاضل و كريم بود كه تحمل سختى هايش بسيار و در برابر
مصائب و ناسازگارى هاى روزگار با ثبات بود. اخلاقش و خوى و كردارش خارق عادات بود.
(1038)
862- قضاوت امام
مردى نصرانى كه به زنى مسلمان تجاوز كرده بود، نزد متوكل آوردند. متوكل بر آن شد تا
بر او حد جارى كند، ولى او اسلام آورد و مسلمان شد. يحيى بن اكثم گفت : ايمان
آوردنش ، شرك و عمل خلافش را از ميان برد.
بعضى ديگر گفتند: سه حد بر او واجب است .
ديگران نيز هر كدام چيزى گفتند كه بايد با او چنين و چنان كرد.
متوكل امر كرد تا نامه اى به امام ابوالحسن عسكرى عليه السلام نوشتند و مساءله را
از ايشان پرسيدند.
وقتى امام نامه را خواند چنين نوشت : بايد آنقدر زده شود تا
بميرد!
يحيى و فقهاى ديگر اين حكم را انار كرده ، گفتند: يا اميرالمؤمنين ! در باره اين
حكم از او سوال كنيد؛ زيرا چنين حكمى در كتاب و سنت نيست !
از اينرو متوكل نامه اى براى امام عليه السلام نوشت كه فقهاى مسلمين اين حكم را
قبول ندارند و مى گويند: چنين حكمى در كتاب و سنت نيست ! پس براى ما روشن كن كه
چرا چنين حكمى را صادر فرموده اى ؟
امام عليه السلام پاسخى داد بدين شرح : بسم الله الرحمن
الرحيم فلما راو باءسنا قالوا آمنا بالله وحده و كفرنا بما كنا مشركين فلم يكن
ينفعهم ايمانهم لما راءوا باءسنا
؛
امام ايمانشان ، پس از ديدن مرگ و مشاهده عذاب ما بر آنان ، هيچ سودى نبخشيد. سنت
خدا چنين حكم فرما بوده و آنجا كافران زيانكار شدند.
(1039)(1040)
863- داستان هاروت و ماروت
روزى به امام حسن عسكرى عليه السلام ، ابوالقاسم ، عرض كرديم : قومى نزد ما هستند
كه گمان كنند، هاروت و ماروت دو ملك بوده اند كه ملايكه چون عصيان بنى آدم بسيار شد
آن دو را برگزيدند و خداوند، آنها را با كسى ديگر به دنيا فرو فرستاد. آن دو، به
واسطه زهره به فتنه افتادند و اراده زنا كرده ، شرب خمر كردند و مرتكب قتل نفس
محرمه شدند و خداوند آن دو را در بابل عذاب فرمود و آن زن را مسخ كرد و به صورت
همين ستاره اى كه زهره نام دارد، مبدل نمود.
امام عليه السلام در پاسخ فرمود: معاذ الله ! ملايكه ، معصومند
و به الطاف الهى ، از كيفر و زشتى ها محفوظند؛ چنان كه خداى عز و جل درباره آنها
فرمايد: لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤ مرون ؛ هرگز نافرمانى خداى
نكنند و آنچه امر شوند انجام دهند.
(1041)
و نيز فرمود: و له من فى السموات والارض و من عنده -
يعنى ملائكه - لا يستكبرون عن عبادته و لا يستحسرون يسبحون
الليل و النهار لا يفترون ؛ آنچه در آسمانها و زمين است ، همه ملك اوست و
آنان كه در پيشگاهش مقربند ( فرشتگان ) از عبادتش سرپيچى نكنند و خسته و ملول
نشوند.
(1042)
و نيز درباره شان فرمايد: بل عباد مكرمون ، لا يسبقونه بالقول
و هم بامره يعملون ... مشفقون ؛
(1043)
بلكه همه بندگان مقرب خدايند، كه هرگز پيش از امر خداوند عملى انجام ندهند و هر چه
كنند به فرمان اوست ، و هر چه از ازل كرده و هر چه تا ابد كنند، همه را خدا داند و
هرگز آن مقربان درگاه از احدى جز آن كه خداى از او راضى است ، شفاعت نكنند و آنان
دايم از خوف خداى هراسانند.
خداوند اين فرشتگان را در زمين جانشينان خود قرار داد و ايشان مانند انبيا و ائمه
بودند در دنيا؛ آيا كسى از ائمه مرتكب قتل يا زنا شود؟!
سپس امام عليه السلام ادامه داد: آيا ندانى كه خداوند، دنيا را
از پيامبر يا امامى از نوع بشر خالى نگذارد؟ مگر چنين نيست كه خداوند فرمايد:
و ما ارسلنا من قبلك - يعنى الى الخلق - الا رجالا نوحى اليهم من اهل القرى
؛
(1044) و ما هيچ كس را پيش از تو به رسالت نفرستاديم ، جز آنكه رسولان
همه (چون تو) مردانى بودند از شهرهاى دنيا كه به وحى ما مؤيد شدند.
خداوند در اين آيه بيان فرمايد كه ملايكه را به زمين نفرستاده تا امام و حاكم
باشند؛ بلكه آنان را به سوى پيامبران خود، گسيل داشته است .
يوسف بن محمد و على بن محمد سيار ادامه داده ، گويند: به امام عليه السلام عرض
كرديم : بنابراين ديگر ابليس نبايد ملك باشد؟
امام عليه السلام پاسخ داد: خير! بلكه او از جنس جن بود. مگر
نشنيده اى كه خداى تعالى فرمايد: و اذ قلنا للملائكه اسجدوا
لادم فسجدوا الا ابليس كان من الجن ؛
(1045)
و (اى رسول !) ياد آر هنگامى كه فرشتگان را فرمان داديم كه آدم را سجده كنيد! و
آنان همه ، سر به سجده بردند، مگر ابليس كه از جنيان بود.خداوند بدين وسيله بيان
فرمايد كه ابليس ، جن بوده است ، و او همان است كه درباره اش فرمايد:
والجن خلقناه من قبل نار السموم ؛
(1046) و جنيان را پيشتر از آتش گدازنده خلق كرديم .
امام عليه السلام ادامه داده ، فرمود: پدرم از جدم ، رضا و او
از پدرش و پدرانش و آنها از على عليه السلام و او از رسول خدا صلى الله عليه وآله
نقل كرده است كه فرمود: خداوند، ما آل محمد را و نيز پيامبران و ملايك مقرب را
برگزيد، و اين انتخاب او جز بر عمل و آگاهى از آنان به اين كه از ولايتش خارج و از
عصمتش جدا نشوند، و به كسانى كه مستحق عذاب و نقمت الهى اند، ملحق نگردند، نبود.
به امام (ع ) عرض كرديم : براى ما روايت كرده اند كه على عليه السلام چون رسول خدا
صلى الله عليه وآله به نص ، او را به امامت نصب فرمود، خداوند ولايتش را بر فئام كه
از ملايك بودند عرضه داشت و آنها از قبولش سرباز زدند؛ خداوند نيز آنها را مسخ كرد
و به صورت وزغ در آورد
امام (ع ) فرمود: معاذالله آنان بر ما دروغ بسته اند! ملايك ،
رسولان خدايند همانند ساير انبياء الهى كه رسول آن خداوندند به سوى خلق ؛ آيا از
آنان كفر به خداوند سر زند؟
عرض كرديم : خير!
فرمود: ملايكه نيز چنين اند؛ و شاءن ملايك عظيم و خطبشان جليل
(1047) است .
864- خلق اسماء
در احتجاج آمده : از ابو الحسن عليه السلام ، در توحيد سوال شد
و از آن حضرت پرسيدند: براى ما بيان فرما كه چگونه خداوند همواره خود، تنها بوده و
چيزى همراهش نبوده و سپس اسماء را بديعا خلق فرمود و آنها را براى خويش برگزيد، حال
آنكه اين اسماء و حروف قديم مى باشند؟
امام عليه السلام نوشت : خداوند همواره بوده ، سپس آنچه اراده
فرمود به تكوين آورد، و گريزى از قضاى او نيست و پس از حكم او حكمى نيست .
اوهام متوهمان در حيرت فرو رود و نگاه بينندگان قاصر ماند و اوصاف وصف كنندگان ره
به جايى نبرد و گفته هاى مبطلان مضمحل گردد از درك عجيب شاءنش و يا رسيدن به علو
مكانش . پس او در موضعى است نامتناهى ، و در مكانى است كه ديد چشمان بدان نرسد و
عبارات بدان اشاره نكند، هيهات ! هيهات !
(1048)
865- مثل هابيل و قابيل
بعد از رحلت امام حسن عسكرى عليه السلام برادر آن حضرت موسوم به جعفر كذاب ادعاى
امامت كرد و او را كذاب گفتند در مقابل امام جعفر صادق عليه السلام ، چنانكه ابو
خالد كابلى از حضرت امام زين العابدين عليه السلام اسماء ائمه را پرسيد، بنام حضرت
صادق رسيد عرض كرد: همه شما صادقيد چرا او را صادق گويند؟
فرمود: چون پنجمى از اولاد او نيز جعفر ناميده مى شود و دروغ
مى گويد در ادعاى امامت
.
حضرت امام على نقى عليه السلام درباره او فرموده بود: حذر كنيد
از پسر من جعفر كه به منزله پسر نوح است .
انه ليس من اخلك انه عمل غير صالح . و با برادرش امام
حسن عليه السلام حسد مى ورزيد چنانكه حضرت فرمود: مثل او با من
، مثل هابيل و قابيل است .(1049)
866- معناى ايام
از صقر بن ابى دلف كرخى روايت شد كه گفت : وقتى موكل ، آقاى ما
ابوالحسن عسكرى عليه السلام را آورد رفتم تا از حالش بپرسم (تا به اينجا كه گفت ):
آنگاه عرضه داشتم آقاى من ! حديثى از پيامبر صلى الله عليه وآله روايت شده كه
معنايش را نمى فهمم .
فرمود: آن چيست ؟
عرضه داشتم : اين سخن آن حضرت كه : با ايام دشمنى نكنيد كه با
شما دشمنى مى كنند. معناى اين حديث چيست ؟
فرمود: بلى ! مادام كه آسمانها و زمين برپا است ما ايام هستيم
.(1050)
867- اسم اعظم
در كافى از امام حسن عسكرى عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف است و آصف تنها يك حرف آن را مى دانست و به آن تكلم
كرد و زمين براى او شكافته شد - و فاصله او و سبا از بين رفت - و عرض بلقيس را گرفت
و نزد سليمان آورد و پس از آن در كمتر از چشم به هم زدنى زمين گسترده شد.
(1051)(1052)
868- كو آن دل شكسته و آن حالت ؟
حاج الحرمين الشريفين حاج جواد صباغ كه از معتبرترين تجار و ثقه و معتمد بود و در
سر من راءى سركار تعمير روضه متبركه عسكريين در سرداب مقدس بود از جانب جعفر قليخان
خوئى در سنه يك هزار و دويست و ده كه حقير به عزم زيارت بيت الله الحرام به آن حدود
مشرف شده به زيارت سر من راءى رفتم او در آنجا بود.
حكايت كرد كه سيد على نامى بود كه سابق بر اين از جانب وزير بغداد حاكم سر من راءى
بود، حقير او را در سنه يك هزار و دويست و پنج ، كه مشرف شده بودم ديده بودم گفت :
او از زوار عجم وجهى كه هر سرى يك ريال بود مى گرفت و ايشان را رخص زيارت و دخول
در روضه مى داد و به جهت امتياز وجه دادگان و ندادگان مهرى براى ساق پاى داشت هر كه
وجه داده بود مى زد به جهت دفعات ديگر كه داخل روضه مى شوند نشان باشد.
روزى بر در صحن مقدس نشسته بود و سه نفر ملازم او هم ايستاده و چوبى بلند در پيش
خود نهاده و قافله زوارى از عجم وارد شده بود پاى هر يك را مهر مى كرد و وجه را مى
گرفت و رخصت دخول مى داد.
و جوانى از اخيار عجم آمد و زن او نيز همراه بود و از جمله اهل شرف و ناموس و حياء
و جمال بود و آن جوان دو ريال داد سيد على ساق پاى آن جوان را مهر كرد و گفت : آن
زن نيز بايد تا ساق پاى او را نيز مهر كنم . آن جوان گفت : هر دفعه اين زن مى آيد و
يك ريال مى دهد مى گذرد اين فضيحت ضرور نيست !
سيد على گفت : اى رافضى بى دين ! عصبيت و غيرت مى كنى كه ساق پاى زن تو را ببينم !!
گفت : اگر در ميان اين جمعيت مردم غيرت كنم غلطى نكرده خواهم بود.
سيد على گفت : ممكن نيست تا ساق پاى او را مهر نكنم اذن دخول بدهم .
آن جوان دست زن را گرفته گفت : اگر زيارت است همين قدر هم كافى است و خواست مراجعت
كند، سيد على شقى گفت : اى رافضى ! گفته من بر تو شاق و گران آمد همچنان كه زن او
رفت بگذرد. سر چوبى بر شكم او زد كه افتاده و جامه او پس رفته بدن او مكشوف و
نمايان شد، آن مرد دست آن زن را گرفته بلند كرد و رو به روضه مقدسه كرد: اگر شما
بپسنديد بر من نيز گوارا است ! و به منزل خود مراجعت نمود.
حاجى جواد گفت : من در خانه بودم بعد از گذشتن سه يا چهار ساعت به تعجيل آدمى به
نزد من آمده كه مادر سيد على تو را مى خواهد تا من روانه مى شدم دو سه نفر ديگر
آمدند من به تعجيل رفتم مرا به اندرون خانه بردند ديدم سيد على مانند مار زخم خورده
بر زمين مى غلطد و امان از درد دل مى كند و عيال او در دور او جمع شده چون مرا
ديدند مادر و زن و دختران و خواهرانش بر پاى من افتادند عجز و زارى كردند كه برو و
آن جوان را راضى كن و سيد على فرياد مى كند كه : بارالها! غلط كردم و بد كردم ، من
آمدم تا منزل آن جوان را جستجو كردم و از او خواهش خشنودى و دعا به جهت سيد على
كردم گفت : من او او گذشتم . اما كو آن دل شكسته من و آن حالت ؟ و آن وقت مراجعت
كرده مغرب بود آمدم به روضه عسكريين به جهت نماز مغرب و عشاء ديدم مادر و زن و
دختران و خواهران سيد على ، سرهاى خود را برهنه كرده و گيسوهاى خود را بر ضريح مقدس
بسته و دخيل آن بزرگوار شده اند و فرياد سيد على از خانه او به روضه مى رسيد، من
مشغول نماز شدم و در بين نماز صداى شيون از خانه سيد على بلند شد و متعلقان او به
خانه رفتند آن شقى مرده بود.
آنرا غسل دادند و چون كليدهاى روضه و رواق در آن وقت در دست من بود به جهت مصالح
تعمير و آلات آن خواهش كردند كه تابوت تابوت او را در رواق گذارده چون صبح شود در
آنجا دفن نمايند.
جنازه را آنجا گذاردند و من اطراف رواق را چنان كه متعارف است ملاحظه كردم كه مبادا
پنهان شده باشد و چيزى از روضه مفقود شود و در را مقفل كرده و كليدها را برداشته
رفتم و چون سحر شد آمدم و خدمه را گفتم : شمع ها را افروخته ، در رواق را گشودم
ديدم سگ سياهى از رواق بيرون دويد رفت ، من خشمناك شده به خدامى كه بودند گفتم :
چرا اول شب درست رواق را نديده ايد.
گفتند: ما غايت تفحص را نموديم و هيچ چيز را رواق نبود، پس چون روز شد آمدند و
جنازه سيد على را بداشته تا او را دفن كنند، ديدند كفن خالى در تابوت است و هيچ چيز
در آنجا نيست !
(1053)
869- كرمت امام حسن عسكرى (ع )
شيخ جليل محمد جعفر نجفى قدس ره الزكى كه از مشايخ اجازه اين حقير است ، در سفرى كه
به جهت زيارت عسكريين و سرداب مقدس به سر من راءى مشرف شديم با جناب ايشان همسفر
بوديم .
روزى حكايت كرد كه مرا در سر من راءى آشنائى بود از اهل آنجا كه هرگاه به زيارت
آمدمى به خانه او رفتمى ، وقتى آمدم آن شخص را رنجور و نحيف و زار و مريض ديدم كه
مشرف به موت بود از سبب ناخوشى استفسار كردم گفت :
چندى قبل از اين قافله اى از تبريز به جهت زيارت به اينجا مشرف شدند و من چنانچه
عادت خدام اين قباب و اهل سر من راءى هست به ملاحظه قافله رفتم كه مشترى به جهت خود
گرفته و استادى آنرا در زيارت كرده و از او منتفع شوم .
در ميان قافله جوانى را ديدم در زى ارباب صلاح و نيكان در نهايت صفا و طراوت با
جامه هاى نيكو برخاست و كنار دجله رفته غسلى به جا آورد و جامه هاى تازه پوشيد در
نهايت خضوع و خشوع روانه روضه متبركه شد، با خود گفتم : از اين جوان مى توان بسيار
منتفع شد، پس دنباله او را گرفته رفتم ديدم داخل صحن مقدس عسكريين شد و در رواق
ايستاده كتابى در دست دارد و مشغول خواندن دعاى اذن شد و در غايت آنچه از خضوع
متصور مى شود و اشك از دو چشم او جارى بود و نزد او آمده گوشه رداى او را گرفته
گفتم : مى خواهم به جهت تو زيارت نامه بخوانم .
او دست به كيسه كرده و يك دانه اشرفى به كف من گذارده اشاره كرد كه برو و ترا با من
رجوعى نباشد.
من كه چند روز استادى مى كردم به ده يك اين شاكر بودم آنرا گرفته قدرى راه رفتم ،
طمع مرا بر آن داشت كه باز از آن اخذ كنم برگشتم ديدم در غايت خضوع و گريه مشغول
دعاى اذن دخول است باز مزاحم او شده گفتم : بايد تو را تعليم زيارت دهم ؟
اين دفعه نيم اشرفى به من داده و اشاره كرد كه به من رجوع نداشته باش و برو من رفتم
و با خود گفتم :
نيكو شكارى به دست آمده ، باز مراجعت كردم در عين خضوع او را گفتم كتاب را بگذار و
البته من بايد به جهت تو، زيارت نامه بخوانم و رداى او را كشيدم .
اين دفعه نيز يك عدد ريال به من داده و مشغول دعا شد من رفتم ، باز طمع مرا بر
معاودت داشته مراجعت كردم و همان مطلب را تكرار نمودم ، اين دفعه كتاب را در بغل
گذارده و حضور قلب او تمام شده بيرون آمد و من از كرده خود پشيمان شدم و به نزد او
آمدم و گفتم : برگرد و زيارت كن به هر نوع كه مى خواهى و مرا با تو كارى نيست !
گريه كنان گفت : مرا حال زيارتى نماند و رفت .
من بسيار خود را ملامت كرده مراجعت نمودم از در خانه داخل فضا شدم ديدم سه نفر بر
لب بام خانه من محاذى در خانه رو به من ايستاده اند آن كه در ميان بود جوان تر بود
و كمانى در دست داشت نير در كمان نهاد و به من گفت : چرا زائران ما را از ما باز
داشتى ؟ و كمان را زه كشيده ، ناگاه سينه من سوخت و آن سه نفر غائب شدند و سوزش
سينه من به تدريج اشتداد كرده بعد از دو روز مجروح شد و به تدريج جراحت آن پهن شده
اكنون تمام سينه مرا فرو گرفته و سينه خود را گشوده ديدم مجموع سينه او پوشيده بود
و دو سه روزى نگذشت كه آن شخص بمرد.
(1054)
870- وسعت دل پيامبر
قرآن آنچنانى كه شمه اى از وصف آن گفته آمد، يكبارگى بر قلب رسول خاتم صلى الله
عليه وآله نازل شده است ، و لاجرم سعه وجودى اين قلب بايد مسانخ كتابى آنچنانى
باشد؛ جناب امام حسن عسكرى عليه السلام فرموده است : حق تعالى
دل حضرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله را بهترين دلها و خاشع تر و مطيع تر و بزرگ
تر از همه دلها يافت كه قرآن عظيم بر او نازل شده است .
(1055)
فصل چهاردهم : امام دوازدهم ، سيماى قائم آل محمد حجه بن
الحسن العسكرى (ع )
871- شمه اى از فضايل حضرت مهدى (عج )
دوازدهمين ، موسوم است به نام رسول خدا صلى الله عليه وآله و مكناست به كنيه آن
حضرت . رزق و روزى جهانيان به يمن وجود اوست و بقاى دنيا، به يمن و بركت بقاى
او.خاتم اوصيا و شرف زمين و آسمان است . و او بقيه الله است در ارضش و منتقم از
اعدايش . او حجت آل محمد، صاحب زمان و خليفه رحمان ، امام و مولايمان فرزند حسن
عسكرى عليه السلام است است ، كه خداى ، فرجش را نزديك فرمايد!
سنش در هنگام وفات پدر بزرگوارش پنج سال بود، وليكن خداوند در اين سن اندك او را
رحمت و فصل الخطاب عنايت فرمود و آن حضرت را آيت عالمين قرار داد.
بدو حكمت ارزانى داشت ؛ چنان كه با يحيى نيز در كودكى چنين كرد. او را در طفوليت
امام قرار داد؛ همچنان كه عيسى را در گهواره به پيامبرى رسانيد. او از پليدى و نا
پاكى منزه است و از عصيان و نافرمانى به دور، و سيره اش سيره پدرانش عليه السلام مى
باشد و خارق عادات .
پيش از تولدش ، از غيب و دولتش خبر داده بودند، و او صاحب شمشير و از ائمه هدى عليه
السلام و قائم به حق ، منتظر دولت ايمان است و كسى است كه خداوند به وسيله او زمين
را از قسط و عدل پر مى كند؛ همچنان كه پيش از قيامش از ظلم و جور پر مى شود.
اخبار از رسول خدا صلى الله عليه وآله با سندهاى بسيار و طرق متعدد از هر دو فرقه ،
بسيار وارد شده است كه : مهدى عليه السلام از فرزندان آن حضرت
صلى الله عليه وآله و همنام اوست و سلطنتش از مشرق تا مغرب حاكم خواهد شد و خداوند
به وسيله او زمين را پر از قسط و عدل مى كند؛ همچنان كه پيش از قيامش پر از ظلم و
جور مى شود.
(1056)
872- معرفى حضرت ولى عصر (عج )
امام بعد از ابى محمد عليه السلام ، پسر والاگهر اوست كه مسمى به اسم مبارك رسول
خدا صلى الله عليه وآله و مكنى به كنيه طيبه او است . و وانگذاشت پدر بزرگوارش
فرزندى به حست ظاهر و باطن به غير از آن حضرت . و واگذاشت او را در حالتى كه غايب و
مستتر بود
همچنان كه در پيش ذكر شد. و مولد شريف آن حضرت نيمه شعبان بود از سال دويست و پنجاه
و پنجم . مادر معجز پرورش ام ولدى بود كه او را نرجس مى گفتند، و سن مباركش در وقت
وفات پدر بزرگوار خود پنج سال بود و در آن سن ، الله تعالى به او داده بود حكمت و
فصل خطاب را، و او را آيتى ساخته بود از براى عالميان ، همچنان كه يحيى عليه السلام
را در سن كودكى حكمت داد، و او را در حال طفوليت ظاهره آيت و حجت ساخت ، همچنان كه
عيسى بن مريم عليه السلام را در گهواره پيغمبر كرد.
و به تحقيق كه نص بر آن حضرت در ملت اسلام پيرايه سبقت يافته بود از نبى هدى صلى
الله عليه وآله و بعد از آن اميرالمؤمنين على بن ابى طالب عليه السلام و پدر
بزرگوارش نزد كسانى كه محل وثوق و از خاصان شيعه او بودند، نص بر آن حضرت به امامت
، و اشاره به او به خلافت مى فرموده . و پيش از آن كه آفتاب جهانتاب وجود لازم
السعودش روشنى بخش عرصه امكان شود، خبر در باب غيبت آن سرور ثابت و به دولت او قبل
از غيبت مستفيض و متواتر بود. و اوست صاحب سيف از جمله ائمه هدى عليه السلام و قائم
به حق و منتظر از براى دولت ايمان .
و او پيش از قيام و ظهور دو غيبت است كه يكى اطوال از ديگرى است ، همچنانكه در
اخبار بسيار وارد شده ، امام غيبت صغرى كه آنرا غيبت صغرى گويند پس از وقت ولادت
لازم السعادت است تا انقطاع سفارت و رسالت ميانه او و شيعيان او، و سفراء به وفات
معدوم شدند. و اما غيبت طولى كه آنرا غيبت كبرى گويند، پس آن بعد از غيبت اولى است
و در آخر غيبت كبرى قيام خواهر فرمود با سيف ، قال الله عزوجل :
و نريد ان نمن على الذين استضعفوا الايه ، و قال سبحانه و تعالى : و لقد كتبنا فى
الزبور... الايه .
و رسول خدا صلى الله عليه وآله فرموده است كه : هرگز منقضى
نخواهد شد ايام و ليالى تا اين كه مبعوث سازد الله تعالى مردى از اهل بيت مرا كه
اسمش با اسم من موافق باشد، پر ميكند زمين را از عدل و داد همچنان كه پر شده است از
ستم و جور و بيداد.
و باز از جناب مستطاب نبوى صلى الله عليه وآله مروى است كه مى فرمايد:
اگر باقى نماند دنيا مگر يك روز، البته دراز مى كند الله تعالى آن روز را تا اين كه
بر انگيزد در آن روز مردى از اولاد مرا كه اسمش همچو اسم من باشد، پر مى كند دنيا
را زا عدل و قسط همچنانكه پر است از ظلم و جور. انتهى .
راقم گويد: چند كتابى از مخطوط و مطبوع از شيخ مفيد قدس سره كه در تصرف اين حقير
است پنج رساله در اثبات حجت و امامت و غيبت حضرت امام منتظر عليه السلام است ، از
آن جمله است رساله اى در جواب سوال ماالسبب الموجب لاستتار الامام و غيبته ، و ديگر
الفصول العشره فى الغيبه ، و ديگر ماالدليل على وجود الامام صاحب الغيبه ، علاوه
اين كه در كتاب ارشاد ياد شده چند فصل در امور مذكوره بحث كرده است و علاوه بر
دلائل عقيله ، نصوص نقليه نيز روايت كرده است .(1057)
873- قلب عالم امكان
قلى عالم امكان و امام الكل فى الكل امروز ولى الله الاعظم ، قائم آل محمد صلى الله
عليه وآله ، حجه بن الحسن العسكرى مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف است .
آن شاخ گل از چه هست پنهان زچمن |
|
از فيض وجود اوست عالم گلشن |
خورشيد اگر چه هست در ابر نهان |
|
از نور ويست باز عالم روشن
(1058) |
874- قطب عالم امكان
امام زمان در عصر محمدى صلى الله عليه وآله انسان كاملى است كه جز در نبوت تشريعى و
ديگر مناصب مستاءثره ختمى ، حائز ميراث خاتم به نحو اتم است . و مشتمل بر علوم و
احوال و مقامات او به طور اكمل است . و با بدن عنصرى در عالم طبيعى و سلسله زمان
موجود است ، چنانكه لقب شريف صاحب الزمان بدان مشعر است ، هر چند احكام نفس كليه
الهيه وى بر احكام بدن طبيعى او قاهر و نشاه عنصرى او مقهور روح مجرد كلى ولوى اوست
. و از وى به قائم و حجه الله و خليفه الله و قطب عالم امكان و واسطه فيض و به
عناوين بسيار ديگر نيز تعبير مى شود.
اين چنين انسان كه نامش مى برم |
|
من ز وصفش تا قيامت قاصرم |
چنين كسى در اين زمان ، سر آل محمد صلى الله عليه وآله ، امام مهدى ، هادى فاطمى
هاشمى ابوالقاسم م ح م د، نعم الخلف الصالح و در يك دانه امام حسن عسكرى (عليه
الصلوه و السلام ) است ان هذا لهو اليقين . الحمد لله الذى
هدانا لهذا و ماكنا لنهتدى لولا ان هدانا الله ؛
(1059)