داستانهاى شيرين و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم (عليهم السلام )

على گلستانى

- ۲۷ -


امام كاظم (عليه السلام ) و حفظ دوستان خدا

على بن يقطين يكى از شاگردان مورد اعتماد امام هفتم موسى بن جعفر (عليه السلام ) بود امام (عليه السلام ) به او اجازه داد كه بهعنوان يكى از كارگزاران هارون الرشيد باشد و در اين دستگاه در مواقع حساس در حفظ اولياى خدا (به طور محرمانه ) بكوشد.
خود على بن يقطين مى گويد امام كاظم (عليه السلام ) به من فرمود خداوند در دستگاه سلطان دوستانى را دارد كه از حريم اولياء خود به وسيله آن ها دفاع مى كنند، على بن يقطين از مدافعين اولياء خدا بود، در عين حال در ظاهر به عنوان يكى از وزاراى هارون الرشيد در دستگاه هارون كار مى كرد در يكى از روزها هارون الرشيد لباس هايى به عنوان قدردانى و گرامى داشت على بن يقطين براى او فرستاد كه از جمله آن ها لباس فاخر و سياه رنگ از نوع طلا بافى و گران بها بود، على بن يقطين مطابق معمول كه خمس ‍ اموالش را نزد امام كاظم (عليه السلام ) مى برد آن لباس ها را همراه خمس ‍ اموالش توسط غلامش به خدمت امام كاظم (عليه السلام ) فرستاد و تقديم كرد امام كاظم (عليه السلام ) آنها را قبول كرد و سپس آن لباس فاخر شاهانه و طلاباف را توسط فرد ديگرى به على بن يقطين بازگردانيد و در نامه اى براى وى نوشت كه اين لباس مخصوص را نزد خود نگهدار و از دستت خارج نكن كه روزى جريانى پيش مى آيد كه وجود آن نياز شديد پيدا مى كنى ، على بن يقطين حيران شد كه چه رازى در پشت پرده است ولى طبق دستور امام آن لباس را در جاى مورد اطمينان نگه داشت ، مدتى از اين جريان گذشت بين على بن يقطين و خادم مخصوصش كدورتى پيش آمد و آن خادم از خانه او بيرون آمد تا اين كه در فرصتى مناسب خود را به هارون الرشيد رسانيد و از على بن يقطين سعايت و سخن چينى كرد و به هارون الرشيد گفت على بن يقطين به امامت موسى بن جعفر (عليه السلام ) اعتقاد دارد و خمس مالش را در هر سال براى او مى فرستد و از جمله فلان لباس فاخر طلاباف را كه شما امير مؤ منان به او داده بوديد آن را در فلان وقت براى موسى بن جعفر (عليه السلام ) فرستاده است .
هارون الرشيد سخت خشمگين شد و بى درنگ على بن يقطين را جلب كرد و با تندى به او گفت آن لباس خز سياه را چه كردى على بن يقطين گفت آن را در كيف مخصوص گذاشته ام و خوش بو نموده ام و سبح و شام به عنوان تبرك آن را باز مى كنم و به آن مى نگرم و سپس به جاى خود مى گذارم هارون گفت هم اكنون آن را به اين جا بياور.
على بن يقطين گفت بسيار خوب همان دم يكى از غلامان را فرستاد و به او گفت به فلان خانه برو و فلان صندوق را باز كن و كيف مخصوص را به اين جا بياور غلام رفت همان را يافت و نزد هارون آورد هارون آن را باز كرد و آن لباس فاخر مخصوص را در ميان آن ديد كه بوى خوبى و در جاى بسيار خوبى نگه دارى مى شود خشمش فرو نشست و به على بن يقطين گفت آن را به جاى خود برگردان و ديگر هرگز سعايت (و گزارش ناجوان مردانه افراد را درباره تو قبول نمى كنم علاوه بر آن دستور داد جايز به على بن يقطين دادند و مقدر داشت كه هر سال اين جوايز را به او بدهند و سپس دستور داد تا به آن غلام سعايت كنند هزار شلاق بزنند كه وقتى او زير شلاق قرار گرفت در پانصد شلاق جان سپرد.
((اعلام الورلى ، ص 293)).
على بن جعفر برادر امام كاظم (عليه السلام ) است كه مرقد شريفش در قم مى باشد.
محل زيارت عامه قرار گرفته است ، مى گويد براى عمره ماه رجب در مكه بوديم كه محمد بن اسماعيل (برادرزاده امام كاظم (عليه السلام )) نزد من آمد و گفت عمو جان تصميم دارم به بغداد مسافرت كنم دوست دارم با عمويم موسى بن جعفر (عليه السلام ) خداحافظى كنم مى خواهد تو نيز همراه من باشى .
من با او به حضور امام كاظم (عليه السلام ) رفتيم ديدم امام كاظم (عليه السلام ) پارچه رنگ كرده به گردنش بسته بود و پايين آستانه درب نشست و من خم شدم و سرش را بوسيدم و عرض كردم برادرزاده محمد بن اسماعيل مى خواهد به مسافرت برود اينك آمده تا باشما خداحافظى كند.
فرمود بگو بيايد من او را كه در كنارى ايستاده بود صدا زدم نزديك آمد و سر حضرت را بوسيد و گفت قربانت گردم مرا سفارشى كن و به من موعظه بفرما فرمود اوصيك ان تتقى الله فى دمى امام كاظم به او فرمود: به تو سفارش مى كنم كه درباره خون من از خدا بترسى محمد گفت هر كس درباره تو بدى كند به خودش مى رسد سپس براى بدخواه امام كاظم (عليه السلام ) نفرين كرد.
بار ديگر محمد بن اسماعيل سر عمويش امام كاظم (عليه السلام ) را بوسيد و گفت مرا موعظه كن امام (عليه السلام ) بار ديگر فرمود: اوصيك ان تتقى الله فى دمى تو را سفارش مى كنم كه درباره خون من از خدا بترسى او باز همان سخن را تكرار كرد و براى بار سوم سر امام كاظم (عليه السلام ) را بوسيد و گفت اى عمو مرا موعظه كن ، امام كاظم (عليه السلام ) براى سومين بار به او فرمود: تو را درباره خون خودم سافرش مى كنم كه از خدا بترس ، محمد بن اسمعيل باز بر بدخواه امام (عليه السلام ) نفرين كرد على بن جعفر مى گويد در اين هنگام برادرم امام كاظم (عليه السلام ) به من فرمود: اين جا باش من ايستادم حضرت به اندرون رفت و مرا صدا زد نزدش رفتم كيسه اى كه محتوى صد دينار بود به من داد و فرمود اين پول را به پسر برادرت (محمد بن اسماعيل ) بده تا كمك خرجش در سفر باشد دو كيسه ديگر نيز داد و فرمود همه را به او بده عرض كردم اگر طبق آن چه فرمودى از او مى ترسى پس چرا او را بر ضد خود كمك مى كنى ؟
فرمود: هر گاه من صله رحم كنم ولى او قطع رحم نمايد خدا رشته عمرش را قطع مى كند سپس سه هزار درهم ديگر كه در همان هميانى بود داد و فرمود: به او بده على بن جعفر مى گويد من نزد محمد بن اسماعيل رفتم كيسه اول (صد دينار) را دادم بسيار خوشحال شد و براى عمويش امام كاظم (عليه السلام ) دعا كردم كيسه دوم و سوم را دادم به گونه اى خوشحال شد كه گمان كردم ديگر به بغداد نمى رود باز سيصد درهم به او دادم ولى در عين حال او به بغداد نزد هارون رفت و گفت گمان نمى كردم در روى زمين دو خليفه باشد تا اين كه ديدم مردم به عمويم موسى بن جعفر (عليه السلام ) به عنوان خلافت سلام مى كنند (و به اين ترتيب سخن چينى كرد و هارون را بر ضد امام كاظم (عليه السلام ) برانگيخت ).
هارون صدهزار درهم براى او فرستاد ولى خداوند او را به بيمارى (درد شديد گلو شبيه ديفترى ) گرفتار كرد كه نتوانست به يك درهمش بنگرد و آن را به مصرف برساند به ترتيب مرد.
((اصول كافى ، ج 1، ص 485)).

دوران زندانى بودن امام كاظم (عليه السلام ) امام كاظم (عليه السلام ) در زندان هاى مختلف

امام كاظم (عليه السلام ) يكسال در بصره در زندان عيسى بن جعفر به سر برد پس از يكسال عيسى براى هارون چنين نوشت :
موسى بن جعفر (عليه السلام ) را از من تحويل بگيريد و به دست هر كسى مى خواهى بسپار و گرنه او را آزاد ميكنم كوشش بسيار كردم تا حجتى بر او بيابم ولى چيزى به دستم نيامد تا آن جا كه هنگام دعا كرد او مخفيان گوش ‍ فرا دادم تا ببينم آيا براى تو با من نفرين مى كند چيزى نشنيدم جز اين كه براى خود دعا مى كرد و از درگاه خدا طلب رحمت و مغفرت مى نمود.
هارون پس از دريفت نامه عيسى ماءمورى به بصره فرستاد و امام كاظم (عليه السلام ) را از عيسى تحويل گرفت و به بغداد آورد و در آن جا به فضل بن ربيع (يكى از كارگزاران سطح بالاى رژيم ) تحويل داد امام (عليه السلام ) مدتى طولانى در زندان او به سر مى برد.
((بحار، ج 48، ص 233)).
(با دقت و دقيق حالات امام كاظم (عليه السلام ) را هنگامى كه در زندان مشغول عبادت و راز و نياز با خالق خود داشت مطالعه بفرمائيد بعد متوجه مى شويد كه دنيا هيچ ارزشى ندارد كه انسان براى او به گناه مرتكب بشود و بعد در روز قيامت عذاب بكشد).
شيخ صدوق ره به اسناد خود از عبد الله قزوينى نقل مى كند كه پدرم روزى نزد فضل بن ربيع رفتم ديدم بالاى بامى نشسته به من گفت نزديك بيا نزديك رفتم تا برابرش رسيدم و گفت به آن اطاق بنگر به آن از پنجره نگاه كردم گف در خانه چه مى بينى ؟
گفتم جامه اى افتاده گفت درست نگاه كن با دقت نگاه كردم و حقيقت را دريافتم گفتم مردى در حال سجده است گفت آيا اين مرد را مى شناسى گفتم نه گفت اين مرد مولاى تو است ، گفتم مولاى من كيست ؟ گفت خود را به نادانى مى زنى ، گفتم نه ولى . مولاى براى خود نمى شناسم گفت اين مرد ابو الحسن موسى بن جعفر (عليه السلام ) است من شب و روز او را تحت نظردارم او را غير از اين حال سجده كه ديدى نديدم او نماز صبح را در اول وقتش مى خواند سپس بعد از نماز تا طلوع خورشيد مشغول تعقيب است سپس به سجده مى رود و هم چنان تا ظهر در سجده است و به غلامى سفارش كرده كه لحظه ظهر را به او خبر دهد او به محض اين كه از جانب غلام با خبر مى شود كه ظهر شده از سجده برمى خيزد بدون آن كه وضو بگيرد مشغول نماز ظهر مى شود من از خواندن نماز بدون تجديد وضو مى فهمم كه و در سجده به خواب نرفته او به همين ترتيب مشغول عبادت است تا از نماز عصر فارغ مى شود پس از نماز عصر به سجده مى رود و همواره در سجده است تا خورشيد غروب كند پس از غروب برمى خيزد و نماز مغرب را مى خواند بى آن كه براى قضاى حاجت برود هم چنان مشغول نماز و تعقيب نمز است تا نماز عشا را مى خواند و بعد از نماز عشا غذاى اندكى كه برايش آورده مى شود مى خورد سپس تجديد وضو مى كند آن گاه برمى خيزد و همواره در دل شب مشغول نماز است تا اذان صبح فرا رسد من نمى دانم كه در اين بين قضاى حاجت مى كند.
همين كه غلام مى گويد سپيده دميده شد برمى خيزد و نماز صبح را به جاى مى آورد اين روش از حدود يكسال تاكنون كه او را به من سپرده اند برنامه شبانه روزى اوست .
((انوار البهيه ، ص 294)).
امام كاظم (عليه السلام ) از زندان عيسى بن جعفر به زندان فضل بن ربيع انتقال يافت بعد از مدتى طولانى به زندان فضل بن يحيى انتقال دادندتوجه شما را به آن جلب مى كنم .
هنگامى كه امام كاظم (عليه السلام ) در زندان فضل بن ربيع بود هرون از فضل بن ربيع خواست تا آن حضرت را بكشد او از اقدام چنين جنايتى خوددارى كرد، هارون در نامه اى به او نوشت كه امام (عليه السلام ) را به فضل بن يحيى تحويل دهد طبق اين نامه فضل بن يحيى امام (عليه السلام ) را از فضل بن ربيع تحويل گرفت و به خانه اش برد و در اطاقى او را تحت نظر نگه داشت آن حضرت روزها را روزه مى گرفت و همواره به عبادت و مناجات با خدا اشتغال داشت ، فضل بن يحيى تحت تاءثير عظمت معنوى امام (عليه السلام ) قرار گرفت و به آن حضرت احترام مى كرد.
خبر احترام فضل به يحيى از امام كاظم (عليه السلام ) به هارون رسيد، او خشمگين شد و براى فضل بن يحيى نامه اى نوشت و از او خواست كه امام (عليه السلام ) را به قتل رساند ولى او مرتكب چنين جنايتى نشد.
از سوى ديگر هارون خادم مخصوصش به نام مسرور را طلبيد و به او نامه اى داد و گفت اين نامه را به عباس بن محمد (رئيس دژخيمان ) برسان و به او دستور بده تا آن چه را در نامه نوشته شده اجرا كند.
و نامه ديگر به مسرور داد و گفت اين نامه را نيز به دست سندى بن شاهك (يكى از دژخيمان بى رحم ) برسان و به او دستور بده تا از عباس بن محمد اطاعت كند مسرور خادم به بغداد آمد و به خانه فضل بن يحيى رفت و امام كاظم (عليه السلام ) را در آن جا در آسايش ديد همان لحظه نزد عباس بن محمد و سندى بن شاهك رفت و نامه هاى هارون را به آن ها داد.
عباس پس از خواندن نامه فضل بن يحيى را احضار كرد و به سندى بن هاشك دستور داد تا بدن فضل را برهنه كند و صد تازيانه به او بزند سندى بن شاهك اين دستر را اجرا نمود، از آن پس امام (عليه السلام ) را به زندان سندى بن شاهك منتقل كردند.
((خلاصه ترجمه ارشاد مفيد، ج 2، ص 231)).
روايت شده هارون كنيزى خردمند و زيبا چهره و خوش اندام را براى خدمتگزارى به زندان نزد امام كاظم (عليه السلام ) فرستاد و شخصى را مخفيانه ماءمور كرد تا حال آن كنيز را براى او گزارش دهد آن شخص ديد آن كنيز زيبا روى در زندان به سجده افتاده و با سوز و گداز مى گويد قدوس ‍ سبحانك سبحانك سبحانك .
اى خداى پاك و منزه تو از هر عيبى منزه هستى ، منزه هستى ، منزه هستى . او را نزد هارون بردند در حالى كه مى لرزيد و به آسمان نگاه مى كرد همان مشغول نماز شد وقتى كه از او پرسيدند اينچه حالتى اس كه پيدا كرده اى در پاسخ گفت عبد صالح (امام كاظم (عليه السلام )) را ديدم كه چنين بود او معجزه اى كه از امام كاظم (عليه السلام ) در زندان ديده بود براى هارون نقل كرد، هارون كه بر اثر كينه و حسد به خشم آمده بود به يكى از ماءمورين خود گفت اين زن ناپاك را تحت نظر بگير تا اين مطالب را به كسى نگويد آن كنيز هم چنان مشغول عبادت بود تا اين كه قبل از شهادت امام كاظم (عليه السلام ) از دنيا رفت .
((سيره چهارده معصوم ، ص 651 نقل از مناقب آل ابيطالب ، ج 4، ص ‍ 297)).

على بن ابراهيم بن هاشم از پدرش

گويد از يكى از شيعيان شنيدم كه مى گفت وقتى هارون موسى بن جعفر (عليه السلام ) را زندانى كرد حضرت شب هنگام از جهت هارون در ترس ‍ بودند كه مبادا ايشان را بكشد لذا تجديد وضو كردند و رو به قبله ايستادند و چهار ركعت نماز خواندند و سپس دست به دعا برداشته چنين گفتند:
يا سيدى نجنى من حبس هارون و خلصنى من يده يا مخلص الشحر من بين رمل و طين ويا مخلص اللبن من بين فرث و دم و يا مخلص الولد من بين مثيمه ورحم و يا مخلص النار من الحديد و الحجر و يا مخلص الروح من بين الاحشاء و الامعاء خلصنى من يدى هارون ؛ يعنى اى آقاى من سرور من مرا از ندان هارون نجات بده و از دست او رهايم كن اى كه درخت را از بين گل و شن بيرون مى آورى اى كه شير را از بين مجراى خون و سرگين خارج مى كنى اى كه جنين را از ميان رحم و مثيمه خارج مى كنى اى كه آتش را از آهن و سنگ بيرون مى آورى اى كه روح را از بين امعاء و احشا خارج مى كنى مرا از دست هارون نجات بده .
((عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 187)).

نمونه اى از گفتار امام كاظم (عليه السلام )

امام موسى بن جعفر فرمود:
من استواى يوماه فهو مغبون و من كان آخر يوميه شرهما فهو ملعون ومن لم يعرف الزياده فى نفسه فهو فى النقصان و من كان الى النقصان فالموت خيرله من الحياه ؛ يعنى كسى دو روز او (از نظر معنوى ) يكسان باشد او ضرر كرده است و كسى كه روز دومش از روز قبلش بدتر باشد او ملعون است و كسى كه در زندگى خود افزايش كمال نشناسد در نقصان و كمبود است و كسى كه چنين باشد مرگ براى او بهتر از زندگى است .
((ارشاد، ج 2، ص 9)).

فرزندان امام موسى (عليه السلام )

در تعداد فرزندان امام كاظم (عليه السلام ) مطالب مختلف نقل شده مرحوم شيخ مفيد (ره ) مى نويسد آن حضرت 37 فرزند داشته است 19 پسر و 18 دختر از همسران متعدد.
پسران عبارت اند: حضرت رضا (عليه السلام ) - ابراهيم - عباس - قاسم - جعفر - هارون - حسن - احمد بن موسى معروف به شاه چراغ - محمد - حمزه - عبدالله - اسحاق عبيدالله - زيد - حسن - فضل - حسين و سليمان - اسماعيل و دختران عبارتند از: فاطمه كبرى (حضرت معصومه (عليها السلام )) فاطمه صغرى - رقيه - حكيمه -ام ابيها - رقيه صغرى -ام جعفر - لبابه - زينب - خديجه - عليه - آمنه - حسنه - يريهه - عايشه - ام سلمه - ميمونه و ام كلثوم .
((سيره چهارده معصوم ، ص 668 و ترجمه ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص ‍ 236)).
توجه شما را به دو فرزند امام كاظم (عليه السلام ) كه هر دو از شخصيت هاى والايى برخوردار هستند جلب مى نمايم :
يكى جانب سيد مير احمد (عليه السلام ) است كه معروف به شاه چراغ .
دومى جناب سيد علاء الدين حسين بن موسى الكاظم (عليه السلام ).
حضرت شاه چراغ (عليه السلام ) بعد از حضرت رضا (عليه السلام ) در علم و زهد و تقوى و ورع در ميان سى هشت اولاد ذكور و اناس اول شخصيتى است از فرزندان امام هفتم (عليه السلام ) آن حضرت در زمان حيات باغستانى به نام سريه كه هزار دينار خريدارى نموه بودند به آن جناب هديه فرمودند و اين بزرگوار واجب التعظيم است و در مدت عمر آن حضرت هزار بنده در راه خدا آزاد نمودند وقتى به شيراز وارد شدند در منزل يكى از دوستان اهل بيت عصمت و طهارت در محله (سردزك همين مكان كه الان بقعه و بارگاه آن حضرت است پنهان بوده و شب و روز را به عبادت مى گذارند.
از طرف والى فارس به نام قتلغ مفتشين بسيار براى پيدا كردن امام زادگان معظم گماشتند تا بعد از يكسال جناب سيد مير احمد را يافتند خبر به حكومت دادند لشكر بسيار براى دستگيرى آن حضرت فرستادند جناب سيد مير احمد با آن قوم به عنوان دفاع از خود جنگ نموده تنها با يك شهر مخالف شجاعتى به خرج داده كه هنوز بعد از هزار و صد سال اسباب عبرت و حيرت ارباب تاريخ مى باشد عاقبت چون ديدند از عهده اش بر نمى آيند از طرف خانه همسايه را سوراخ كردند وارد خانه شدند كه پناه گاه آن حضرت بود.
و هر وقت از جنگ خسته مى شد در آن جا استراحت نموده بعد به حمله مى پرداخت .
در موقع استراحت كه تكيه به ديوار داده بود از عقب شمشيرى بر فرق مبارك او زدند و از طرف ديگر در همان حال جمعى مشغول خراب كردن خانه بودند فلذا بدن مبارك اش زير خاك پنهان شد خبر قتل اين بزرگوار معروف شد و آن خانه منفور اهالى گرديد و زباله دان بزرگى شد.
چون شهر شيراز عموما مخالفين بودند تا اوائل قرن هفتم هجرى كه سلطنت فارس به وجود اتابك ابوبكر بن سعد مظفرالدين قرار گرفت كه پادشاهى بود بسيار صالح و در سى و شش سال دوره سلطنت خود به علماء و فضلا احترام بسيار مى نمود از جمله وزراء و مقربان دربار اتابك مظفرالدين امير مقرب الدين مسعود بن بدرالدين بوده كه ميل بسيار به عمران و آبادى داشت لذا امر كرد اان تل زباله دان را كه وسط شهر شيراز بود بردارند و در محل خانه خراب شده عمارت بزرگى بر پاكنند خاك ها و زباله ها را به خارج مى بردند، يك روز در اثناء كار ديدند جسد تر و تازه مقتولى با فرق شكافته زيبا و وجيه روى زمين زير آوار قرار گرفته ، خبر به وزارت خانه رسيد پس از تفتيشات بسيار فقط اثرى كه در بدن آن مقتول جوان ديدند كه معرف او بود حلقه انگشترى بود كه بر خاتمش نقش بود العزه الله احمد بن موسى با سابقه تاريخى و شهرت كامل جنگ سادات هاشمى در آن مكان و شهادت احمد بن موسى الكاظم (عليه السلام ) فهميدند آن جسد شريف جناب سيد مير احمد بن موسى الكاظم (عليه السلام ) است امام زاده واجب التعظيم شهيد است كه تقريبا بعد از چهارصد سال به اين طريق صحيح و سالم و اسباب هدايت مخالفين گرديد.
حسب الامر اتابك و وزير اعظم در همان محل كه جسد ظاهر گرديد بقعه عالى برپاگرديد و قبرى حفر نموده با احترام بقعه افزودند پيوسته مورد احترام عموم بود تا در سال 657 قمرى كه اتابك وفات يافت و در سال 750 كه سلطنت شيراز و فارس با شاه اسحق بن محمد شاه بود مادر شاه ملكه تاشى خاتون كه بانوى خيره صالحه بود بقعه مباركه آن حضرت را تعمير نمود و گنبد بسيار زيبائى بر آن قرار داد و قصبه ميمند را كم كم هجده فرسخى شيراز است وقف بر آن بقعه مباركه نمود اين بود خلاصه سرگذشت امام زاده سيد مير احمد (عليه السلام ).
((شبها پيشاورى ، ص 118)).

اما جناب سيد علاءالدين بن موسى الكاظم (عليه السلام )

كه با برادرش سيد مير احمد شاه چراغ به شيراز آمدند در گوشه اى پنهان و شب و روز به عبادت مشغول بودند در آن نزديكى شهر قتلغ خان را باغى بوده روزى حضرت در گوشه آن باغ تفرج مى نمودند در حالى كه قرآن در دست مباركش بوده با همان قرآن زير خاك پنهان گرديد سال ها گذشت قتلغ مرد و آن باغ خراب شد اثرى از آن سيد بزرگوار ظاهر نبود تا در زمان صفويه كه در اين باغ مخروبه ساختمان مى ساختند جسد خون آلود جوان مقتول تر و تازه از زير خاك نمايان شد مثل اين كه الان دفن شده است و تازه كشته شده اند در حالى كه يك قرآن مجيد در يك دست و در دست ديگرش ‍ شمشير با علامات و قرائنى كه در دست داشتند فهميدند بدن مبارك جناب سيد علاءالدين حسين فرزند موسى بن جعفر (عليه السلام ) است در آن باغ او را دفن نمودند و قتلغ خان بر قبر آن حضرت بقعه اى ساخت ، بعد از مدت ها ميرزا على مدتى از مدينه به زيارت امام زاده آمد چون صاحب ثروت زيادى داشت بنائى عالى بر قبر آن بزرگوار گذاشت املاك و باغات بسيارى خريد و بر آن بقعه مباركه وقف نمودو بعد از فوت خودش را هم در همان آستانه مقدسه دفن نمودند و در زمان شاه اسماعيل مرحوم مرمت زيبائى بر آن قبر شد كه الان مزار عموم اهالى فارس و مورد توجه آن ها قرار گرفته است ، بعضى ها گويند اين سيد بزرگوار بلانسل بوده و بعضى گويند صاحب نسل بوده و بعدا منقرض گرديده سيد مير احمد شاه چراغ داراى دختر بوده اما اولاد ذكور نداشت ولو بعضى گفته اند فرزند ذكور هم داشته است .
((شب هاى پيشاور، ص 122)).
يكى از كسانى كه بعد از يك هزار سال جسد شريفش نمايان و آشكار شد مرحوم رئيس المحديثين ابى جعفر محمد بن على بن حسين بن بابويه قمى بود معروف به صدوق متوفى 381 هجرى قمرى قبر شريفش در شهر رى مى باشد زبارتگاه عموم قرار گرفته است .
پدر اين بزرگوار در شهر مقدس قم در كنار مرقد مطهر حضرت معصومه (عليها السلام ) محل زيارتگاه عموم مى باشد از بركت دعاى حضرت امام حسن عسگرى خداوند شيخ صدوق را بايشان عنايت فرموده است كه داراى كتاب هاى ارزش مند مى باشد حدود سيصد جلد كتاب نوشته من حمله من لا يحضره الفقيه و كتاب خصال و عل الشرايع و ثواب الاعمال و فلسفه احكام اسلام و معانى الاخبار الجمل و امالى و توحيد و كمال الدين و رجال و عيون اخبار الرضا و... ولى افسوس كه غالب آن ها در اثر حوادث و وقايعى كه ميان مسلمين رخ داد مفقود گشت و خبرى از آن ها نيست شايد يك دم آن در دنياى كنونى باقى نمانده است ، نوشته اند كه در زمان ناصر الدين شاه قاجار قبر شريف صدوق ره نياز به تعمير پيدا كرد چون در اثر آمدن سيل منهدم شده بود به شاه خبر دادند مبلغى معين گرديد براى بناء تعمير وقتى مى خواستند شالوده بريزند قبرى آشكار شد بدن ابن بابويه پس ‍ از هزار سال تازه بود حتى ناخن هاى شيخ كه حنا بسته بود رنگ حناى ناخن هم از بين نرفته بوده بعد خبر به شاه دادند گفته بود خودم مايلم بيايم اين منظره را ببينم ، بعد كه آمد ديد بنا را تعمير كردند كه هيمن تعمير هم هنوز باقى است .
((معارف از قرآن ، ص 360 و عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 10)).
اين مرد بزرگ كه مى توان گفت وجود مباركش از حسنات روزگار و آيات الهى بوده است در سال 381 هجرى قمرى درسن هفتاد و چند سالگى از دنيا رفته است .
در كتب رجال ايشان از او با نام جليل القدر و بسيار حفظ دارنده حديث و آگاه و صاحب بينش بر فقه و احاديث و رجال ياد مى كند اين شهر آشوب سيد بن طاووس فخر المحققين شهيد اول و به طور كلى ساير اعلام و بزرگان مذهب اماميه نيز از آن بزرگوار بدين القاب ياد كرده اند.
رئيس المحديثين شيخ الاجل امام عصر ركن من اركان الدين صدوق المسلمين آيه الله فى العالمين اشيخ الاعظم الشيخ الصدوق حجه الاسلام الشيخ الثقه المولود بالدعوه الشيخ لامام المقدم الفاضل المعظم عمده الفضلا شيخ من المشايخ ركن من اركان الشريعه الشيخ الحفظه وجه الطائفه المستحفظه عمادالدين الى اخر و القاب فراوان از اين گونه ذكر شده است باندازه كافى ذكر شد.
((عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 5)).
يكى ديگر از فرزندان برومند امام كاظم (عليه السلام ) حضرت معصومه (عليها السلام ) است توجه شما را به حالات آن بزرگوار جلب مى نمايم :