داستانهاى شيرين و خلاصه مصائب جانسوز چهارده معصوم (عليهم السلام )

على گلستانى

- ۱۰ -


ثروتمندان مى آمدند و آن قدر با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نجوا مى كردند كه نوبت به فقرا نمى رسيد و در ضمن براى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مزاحمت ايجاد مى كردند و براى خود كسب و جهد مى نمودند و رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز كه درياى بردبارى و رحمت و محبت بود زحمت آنان را تحمل مى كرد و به سخنان آنها گوش ‍ مى داد خداوند براى امتحان مسلمانان آيه اى فرستادند:
يا ايهاالذين آمنوا اذا ناجيتم الرسول فقدموا بين يدى نجويكم صدقه ذلك خير لكم و اطهر فان لم تجدوا فان الله غفور رحيم (28)؛ اى كسانى كه ايمان آورديد وقتى مى خواهيد با پيامبر نجوا كنيد ابتدا صدقه بدهيد و سپس با پيامبر نجوا نمائيد اين كار براى خودتان بهتر و پاكيزه تر است .
پس از نزول اين آيه ديگر كسى براى نجوا كردن نزد آن حضرت نرفت معلوم شد كه دوستى مال دنيا دل ها را گرفته است مال دنيا از مصاحبت پيامبر نزدشان عزيزتر است تنها اميرالمؤ منين (عليه السلام ) بود كه به اين آيه عمل كرد آن حضرت تمام ثروتش يك دينار طلا بود آن را خورد كرد كه ده درهم باشد هر وقت ايشان مى خواست نزد پيامبر برود يك درهم به فقرا مى داد.
امير المؤ منين (عليه السلام ) در اين باره مى فرمايد: ده مرتبه خدمت پيامبر رفتم و هر بار حكمتى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) آموختم با نزول اين آيه اطراف پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خلوت شد و ديگر ثروتمندان دنيا پرست به سراغ ايشان نيامدند پيغمبر نيز در اين مدت استراحت فرمودند.
پس از ده روز اين حكم نسخ گرديد چون اصحاب امتحان شدند و فضيلت و برترى على (عليه السلام ) بر ديگران آشكار گرديد.
((رازگوى و قرآن آيه الله دستغيب ، ص 175)).
در روايت وارد شده است :
كه حضرت على (عليه السلام ) در بحبوحه جنگ صفين در وسط دو صف يك طرف ياران خود، يك طرف دشمنان دين على (عليه السلام ) به خورشيد نگاه مى كرد.
ابن عباس پرسيد: اين كار براى چيست ؟ امام على (عليه السلام ) پاسخ داد نگاه به زوال مى كنم تا اول وقت نماز بخوانم . ابن عباس عرض كرد: در ميدان جنگ نماز اول وقت (يعنى الان ممكن نيست اول وقت نماز خوانده شود).
حضرت امام على (عليه السلام ) فرمود: چرا مى جنگيم . همانا جنگ ما براى احياى نماز است ابن عباس مى گويد: على (عليه السلام ) هرگز در جنگ نماز شب را رها نكرد.
((دعائم الاسلام ، ج 3، ص 351)).

خلوص حضرت على (عليه السلام )

حذيفه حديث مفصلى درباره پيكار على (عليه السلام ) با عمرو بن عبدود و كشتن او نقل كرده است او مى گويد: پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: بشارت باد بر تو اى على اگر اين كار تو را با عمل امت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) مقايسه كنند عمل تو بر اعمال آنها برترى خواهد داشت زيرا خانه اى از خانه هاى مسلمانان نبود مگر اينكه به خاطر قتل عمرو بن عبدود عزتى در آن وارد شد.
((شواهد التنزيل ، ج 2، ص 7)).

حديث از سعيد بن جبير است

از ابن عباس نقل مى كند كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: هنگامى كه روز قيامت مى شود من و على (عليه السلام ) بر صراط متوقف مى شويم هر كس از كنار مى گذرد از ولايت على از او سؤ ال مى كنيم هر كس ‍ كه داراى اين ولايت باشد از صراط مى گذرد و الا او را در آتش ‍ مى افكنيم .
((شواهد التنزيل ، ج 3، ص 106 و 107)).

دوستان على (عليه السلام ) به چه مقامى مى رسيدند

در روايت آمده شخصى به نام (رياح ) در محضر حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى زيست و درس هاى بزرگ اسلام را از محضر آن حضرت مى آموخت رياح در ميان اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به حضرت امام على (عليه السلام ) علاقه فراوان داشت و براى اينكه اسلام واقعى را در سيماى آن حضرت مشاهده مى كرد و لذا عاشق و شيفته على (عليه السلام ) بود. هميشه محبت خود را به آن بزرگوار آشكار مى ساخت (رياح ) غلام يكى از اربابان خدانشناس بود ارباب و اطرافيان او رياح را به خاطر پذيرش اسلام رنج مى دادند و به جهت دوستى با على اذيت فراوان مى كردند.
سختگيرى آنها نسبت به اين غلام (رياح ) به جايى رسيد كه او را تحت فشار سخت قرار دادند تا جايى كه بالب تشنه جان سپرد.
يك روز پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در مدينه كنار اصحاب حضور داشت ناگهان چشمشان به جنازه اى افتاد كه چند نفر آن را بر دوش گرفته و به سوى قبرستان براى دفن مى بردند پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از صاحب جنازه اطلاع يافت كه اين جنازه (رياح ) است صدا زد جنازه را به طرف من بياوريد تشييع كنندگان جنازه را به محضر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) آوردند حضرت على (عليه السلام ) به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) عرض كرد.
اين جنازه (رياح ) است غلام طايفه بنى نجار است هميشه هر گاه مراديد مى گفت يا على من تو را دوست دارم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) دستور داد پيكر آن غلام را غسل دادند و با پيراهنى از پيراهن هاى خودش ‍ (مخصوص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود) او را كفن كردند سپس ‍ جنازه را تشييع نمودند ناگاه مسلمانان تشييع كننده صيحه اى از آسمان شنيدند علت آن را از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) پرسيدند آن حضرت در پاسخ فرمود: اين صيحه صداى فرشتگان تشييع كننده است كه آنها هفتاد هزار دسته اند و هر دسته اى آنها را هفتاد هزار نفر تشكيل مى دهد همه آنها آمده اند و جنازه را تشييع مى كنند (يعنى چهار ميليارد و نهصد ميليون فرشته جنازه رياح را تشييع مى كنند).
جنازه را آوردند تا اينكه در كنار قبر نهادند پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به درون قبر رفت در ميان لحد قبر خوابيد سپس از ميان قبر بيرون آمد و جنازه را در ميان قبر نهاد و سپس قبر را با خشت ها پوشانيد.
در آن هنگام كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) رياح را در ميان قبر نهاد به ناحيه سر رياح رفت و اندكى توقف كرد و سپس به ناحيه پا آمد و پشت به قبر نمود حاضران از علت آن همه احترام و بزرگداشت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نسبت به رياح پرسيدند و آن حضرت به همه سؤ ال ها جواب داد از جمله پرسيدند چرا شما كه در كنار سرش بودى به كنار پايش ‍ آمدى و پشت به قبر كردى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود در كنار سرش حوريان بهشتى همسران آن غلام را ديدم كه با ظرف هاى پر از آب نزد رياح آمدند چون او تشنه از دنيا رفت آنها آب آوردند تا به او بنوشانند و من ديدم او مرد غيور بود.
و ناموس هاى او نزدش آمده اند پشت به آنها كردم كه به ناموس هاى او نگاه نكرده باشم از همه جالب تر اينكه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به حضرت على (عليه السلام ) رو كرد و فرمود سوگند به خدا اين غلام به اين همه مقامات نرسيد مگر به خاطر دوستى و محبتى كه به تو داشت اى على .
((معالم الزلفى ، ص 120 نقل از امام صادق (عليه السلام ))).
مقام و مرتبه على ابن ابى طالب را ملاحظه فرموديد كه حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى فرمايد: چهار ميليارد و نهصد ميليون ملائكه به خاطر دوستى رياح على (عليه السلام ) را آمدند تشييع جنازه او آن وقت نوبت به خلافت آن حضرت مى رسد ببينيد چه كار كردند.

حضرت على (عليه السلام ) در عصر خلافت عثمان

پس از آنكه عمر بن خطاب در بستر مرگ قرار گرفته در مورد خليفه بعد از خود شوراى شش نفرى تشكيل داد تا آنها بر اساس شيوه اى كه طرح كرده بود خليفه بعد از او را تعيين كنند آن شش نفر عبارت بودند از حضرت على (عليه السلام ) عثمان ، سعد و قاص ، عبد الرحمن بن عوف ، طلحه و زبير شكل و روند اين شورا به گونه اى بود كه ناگزير عثمان به نام شورا انتخاب مى شد ولى در حقيقت شورايى در كار نبود. عمر از دنيا رفت عثمان را به عنوان خليفه سوم اعلام كرد و عثمان در چهارم محرم سال 24 هجرى بر مسند خلافت تكيه زد.
((سيره چهارده معصوم ، ص 143)).

اعتراض على (عليه السلام ) به حكومت عثمان

حضرت على (عليه السلام ) در عصر خلافت عثمان از متن سياست و حكومت بركنار بود ولى هرگز به گوشه انزوا نرفت بلكه در هر فرصتى به نفع حق و عدالت سخن مى گفت در آن هنگامى كه عثمان خليفه بود مردى نزد عثمان آمد و جمجمه انسان مرده اى را كه در دستش بود نشان داد و گفت شما معتقديد كه اين جمجمه در عالم قبر به وسيله آتش عذاب مى شود من دستم را روى اين جمجمه مى گذارم ولى احساس داغى آتش ‍ نمى كنم .
عثمان از پاسخ فرو ماند و شخصى را به محضر حضرت على (عليه السلام ) فرستاد و او را طلبيد حضرت على (عليه السلام ) پس از دريافت پيام عثمان در مجلس عثمان حاضر شد مجلس پر از جمعيت بود عثمان به مرد پرسش ‍ كننده رو كرد و گفت مسئله خود را سؤ ال كن .
آن مرد سؤ ال خود را تكرار كرد عثمان از على (عليه السلام ) خواست كه پاسخ او را بدهد حضرت على (عليه السلام ) بى درنگ فرمود يك سنگ چخماق با يك سنگ معمولى به اينجا بياوريد آن دو سنگ را نزد على (عليه السلام ) آوردند.
سؤ ال كننده و حاضران همه به على (عليه السلام ) چشم دوخته بودند حضرت على (عليه السلام ) آن دو سنگ را به هم زد و بر اثر برخورد آنها آتش حرقه زد سپس على (عليه السلام ) به سؤ ال كننده فرمود: دستت را روى سنگ چخماق بگذار او دستش را روى آن سنگ نهاد حضرت على (عليه السلام ) به او فرمود آيا احساس داغى مى كنى او (در حالى كه پاسخ خود را يافته بود و متوجه شده بود كه در درون سنگ سر آتشى هست و جرقه مى زند ولى از سنگ احساس داغى نمى شود) از پاسخ امير المؤ منين (عليه السلام ) حيران و بهت زده شد و فرو ماند در همين هنگام عثمان گفت :
لو لا على لهلك عثمان ؛ اگر على (عليه السلام ) نبود عثمان به هلاكت مى رسيد.
((الغدير، ج 8، ص 214)).
روز على (عليه السلام ) كفش خود را وصله مى كرد به ابن عباس فرمود ارزش اين كفش چقدر است ابن عباس گفت قيمتى ندارد على (عليه السلام ) فرمود: سوگند به خدا همين كفش بى ارزش براى من دوست داشتنى تر از حكومت است مگر اينكه بتوانم در پرتو حكومت حقى را زنده كنم و باطلى را نابود نمايم .
((نهج البلاغه ، خطبه 33 و 104)).
لباس على (عليه السلام ) هيچ قيمتى ندارد در حالى كه هستى عالم به وجود اوست آن وقت در آن شوراى شش نفرى بايد عمروعاص خليفه مسلمين باشد و على بن ابى طالب را كافر خوانند. كوتاه سخن آنكه جنگ نهروان در سال 38 هجرى رخ داد چهار هزار نفر از خوارج براى جنگ با على (عليه السلام ) خروج كردند حضرت على (عليه السلام ) با سپاه خود در برابر آنها مقاومت كرد جنگ شديد رخ داد در نتيجه همه خوارج (چهار هزار نفر) جز ده نفر كه آنها فرار كردند همه آنها به دست سپاه على (عليه السلام ) كشته شدند و از سپاه على (عليه السلام ) تنها نه نفر به شهادت رسيدند.
((تتمه المنتهى ، ص 21)).
آخرين سخن اين جانب درباره خلافت على (عليه السلام ) است .
پس از آنكه عمر بن خطاب در بستر مرگ قرار گرفت و از دنيا رفت عثمان روز چهارم محرم الحرام سال 24 هجرى بر مسند خلافت نشست حدود 12 سال خلافت كرد و در اواخر سال 35 هجرى (نيمه ماه ذى حجه در مدينه در خانه خود كشته شد).
در اين هنگام برنامه ديگرى به روى مسلمانان گشوده شد و فصل ديگرى آغاز گرديد.
نظر مسلمانان براى خليفه جديد مختلف بود اكثريت مردم به انتخاب حضرت امير المؤ منين (عليه السلام ) نظر داشتند. ولى عده اى از طلحه و عده اى از زبير و بنى اميه از معاويه و مروان نام مى بردند.
در اين بحران حساس و طوفان - مسلمانان بر جسته همچون عمار ياسر و مالك اشتر ابو الهيثم و ابو ايوب غير از على (عليه السلام ) هيچ كس را براى مقام رهبرى لايق تر و برتر نمى دانستند.
دانشمند معروف اهل تسنن ابن ابى الحديد مى نويسد: هنگامى كه عثمان كشته شد طلحه به خلافت طمع كرد و اصرار داشت كه به اين مقام برسد.
اگر تلاش مالك اشتر و همدستان او از شخصيت هاى شجاع عرب براى خلافت على (عليه السلام ) نبود هرگز اين مقام به آن حضرت نمى رسيد.
سپس مى نويسد وقتى كه با انتخاب خلافت على (عليه السلام ) طلحه و زبير از دست يابى به خلافت محروم شدند تصميم بر مخالفت با على (عليه السلام ) گرفتند و عايشه را دستيار خود قرار داده و به بصره روانه شدند و در آنچه به آشوب و فتنه دست زدند و جنگ جمل را به وجود آوردند و آن جنگ مقدمه جنگ صفين گرديد.
((شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 9، ص 29)).
سه روز يا پنج روز بعد از كشته شدن عثمان همه مهاجران و انصار و افراد ديگر از مسلمانان عراق و مصر و يمن و غيره با امير المؤ منين على (عليه السلام ) بيعت كردند اين واقعه در روز جمعه هيجدهم يا نوزدهم ذى حجه سال 35 هجرى رخ داد، و آن حضرت بعد از 25 سال دورى از متن رهبرى زمام امور رهبرى را به دست گرفت و مدت خلافت ظاهرى و رهبرى آن امام مظلوم چهار سال و نه ماه و چند روز طول كشيد.
در آغاز تمام نيروها و امكانات خود را براى اصلاح امور و پاكسازى تباهى هاى عصر عثمان به كار گرفت و با اقدام هاى انقلابى به سامان دادن شئون مختلف پرداخت نخستين خطبه او در نهج البلاغه خطبه 16، آمده بيانگر اهداف او در به دست گرفتن زمان امور حكومت است در فرازى از اين خطبه آمده فرمود: آگاه باشيد تيره روزى ها همچون عصر بعثت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بار ديگر به شما روى آورده عبارت نهج البلاغه :
و الذى بعثه بالحق لتبلبلن بلبله و لتغربلن غربله و لتساطن سوط القدر حتى يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم .
سوگند به كسى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به حق مبعوث كرد به سختى مورد آزمايش قرار مى گيريد و غربال مى شويد و همانند محتويات ديك هنگام جوشش زير و رو خواهيد شد به گونه اى كه بالا نشينان در پايين و پايين نشينان در بالا قرار خواهند گرفت .
آنان كه به راستى در اسلام پيشگام هستند و به كنار رفته بودند بار ديگر سر كار خواهند آمد و كسانى كه با نيرنگ خود را به پيش انداخته بودند عقب زده خواهند شد.
((نهج البلاغه ، خطبه 16)).
يكى از دوستان على (عليه السلام ) به نام ضرار بن ضمره به شام رفت . (البته اين قضيه بعد از رحلت على (عليه السلام ) بود) و در جلسه اى با معاويه ملاقات كرد معاويه كه او را مى شناخت گفت مقدارى از شاءن على (عليه السلام ) برايم تعريف كن او تا اسم على على (عليه السلام ) را شنيد منقلب شد و بى اختيار قطرات اشك از چشمانش سرازير گرديد و گفت از اين تقاضا بگذر و معافم كن .
معاويه اصرار كرد و گفت از تو دست بر نمى دارم تا مقدارى از فضائل على (عليه السلام ) برايم بگوئى او به مطالبى از شاءن امير مؤ منان على (عليه السلام ) اشاره كرد و در ميان اين مطلب دو جمله اى گفت كه بسيار بلند معنى است گفت :
لا يخاف الضعيف من جوره و لا يطمع القوى فى مثله ؛
مستضعفان و مستمندان ترس آن نداشتند كه از ناحيه او به آنها ظلم بشود و زورمندان در نيل به اهداف باطل خود در او راه نداشتند.
((سفينه البحار، ج 2 قديم ، ص 72، دو جلدى )).

چند نمونه از برخوردهاى على (عليه السلام ) در جنگ جمل

در درگيرى شديد جنگ جمل حضرت على (عليه السلام ) پرچم را به دست پسرش محمد حنفيه داد و به او فرمود:
تزول الجبال و لا تزل غض على ناجذك اعرالله جمجمتك تد فى الارض ‍ قدمك ارم بصرك اقصى القوم و غض بصرك و اعلم ان النصر من عند الله سبحانه ؛
اگر كوه ها متزلزل شوند تو تكان نخور دندانهايت را به هم فشار دهيد جمجمه خود را به خدا عاريه بده قدم هايت را بر زمين ميخكوب كن هميشه نگاهت به پايان لشكر دشمن باشد كه تا آنجا پيشروى كنى كاملا مراقب باش و از آنچه باعث ترس مى شود چشم بپوش بدان كه پيروزى از جانب خداوند سبحان است .
((نهج البلاغه ، خطبه 11)).

نمونه اى از شجاعت على (عليه السلام )

در يكى از ساعات جنگ حضرت على (عليه السلام ) به پرچمدار لشكرش ‍ يعنى فرزندش محمد حنفيه فرمود: به لشكر مقابل حمله كن .
محمد به پيش رفت ولى در برابر باران تيرها اندكى توقف كرد تا پس از كم تر شدن تيرها حمله كند حضرت على (عليه السلام ) فرياد زد بين نيزه حمله كن و به پيش برو و بدان كه وقت تعيين شده مرگ سپرى براى تو است . ((يعنى تا وقتش نرسيده به سراعت نمى آيد، محمد حمله كرد ولى در ميان تيرها و نيزه هاى دشمن توقف نمود حضرت على (عليه السلام ) نزد او آمد و با پشت شمشيرش به محمد زد و فرمود: رگى از مادرت تو را فرا گرفته است (يعنى از مادرت ارث برده اى اگر از پدرت ارث مى بردى با كمال شجاعت به پيش مى رفتى ).
سپس حضرت على (عليه السلام ) پرچم را از محمد گرفت حمله عظيمى به دشمن كرد مانند تندبادى كوبنده كه خاكستر را ببرد لشگر دشمن را از پيش مى راند و بسيارى از دشمن را به خاك هلاكت افكند.
((تتمه المنتهى ، ص 12)).

على (عليه السلام ) كنار جسد قاضى بصره و طلحه

على (عليه السلام ) كنار پيكر كعب بن سور قاضى بصره فتوا داده بود كه مردم بر ضد على (عليه السلام ) بجنگند و در حالى كه قرآن را بر گردنش ‍ آويزان نموده بود.
اطرافيانش را به جنگ تحريك مى كرد به هلاكت رسيد حضرت على (عليه السلام ) به همراهان فرمود او را بنشانيد آنها او را نشاندند حضرت على (عليه السلام ) خطاب به لاشه او فرمود اى كعب آنچه را كه خداوند به من وعده داده بود به حق يافتم و آنچه را كه به تو وعده داد بود تو نيز يافتى . (يعنى عذاب )
على (عليه السلام ) از آنجا عبور كرد و چشمش به پيكر پليد طلحه افتاد به همراهان فرمود او را بنشانيد او را نشاندند على (عليه السلام ) همان سخن را كه به كعب بن سور فرموده بود به طلحه فرمود.
يكى از همراهان به على (عليه السلام ) عرض كرد آيا با كعب و طلحه بعد از كشته شدن سخن مى گويى على (عليه السلام ) در پاسخ فرمود: آرى سوگند به خدا آنها سخن مرا شنيدند چنان چه در جنگ بدر مشركان كشته شده سخن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را شنيدند.
((بحار الانوار، ج 32، ص 202)).
ابو درداء يكى از اصحاب پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى گويد: على ابن ابى طالب (عليه السلام ) در مدينه با جمعى از آزاد كرده ها و غلامانش ‍ در منطقه باغ هاى بنى النجار بود من هم آنجا حضور داشتم شب فرا رسيد و هوا تاريك شد او از ديگران كناره گرفت و از نزديكانش پنهان شد و خود را پشت درختان انبوه مخفى كرد و او را نيافتم من گمان كردم ايشان به خانه اش ‍ رفته است .
ناگهان صداى دلخراش و نواى غم انگيزى به گوشم رسيد در آن دل شب كسى با خداى خود راز و نياز مى كرد و مى گفت : پروردگارا چه بسيار از گناهان مهلكم را با حلم و بردبارى خود از آن درگذشتى و مجازات نكردى .
و چه بسيار از گناهانم كه به لطف و كرمت بر آنها پرده پوشيدى و آشكار نكردى خدايا اگر چه عمرم در نافرمانى و معصيت تو گذشته و گناهانم نامه اى اعمالم را سياه كرده ولى من جز به آمرزش تو اميدوار نيستم و به غير از مغفرت و خشنودى تو به چيز ديگرى اميد ندارم .
اين صداى دلنواز چنان مرا مجذوب خود ساخت كه بى اختيار به سمت آن حركت كردم تا به صاحب صدا رسيدم ناگهان چشمم به على بن ابى طالب (عليه السلام ) افتاد كه خود را در ميان انبوه درختان مخفى كرده و با خداى خود مشغول راز و نياز است من از پشت درختان نظاره گر بودم آن حضرت در آن خلوت شب به نماز ايستاد و دو مرتبه به دعا و گريه و زارى و ناله پرداخت و از جمله دعاها و مناجات هايش اين بود پروردگارا: چون به عفو و كرمت مى انديشم گناهانم در نظرم كوچك و ناچيز مى شود و چون به شدت عذاب و نقمت تو فكر مى كنم مصيبت و گرفتارى من بزرگ مى شود. آه اگر در نامه ى اعمالم گناهانى را ببينم كه خود آن را فراموش كرده ام ولى تو آن را ثبت كرده باشى پس فرمان دهى كه او را بگيريد واى به حال آن گرفتارى كه خويشان او را نجات نتوانند داد و بستگانش براى او سودى نخواهند داشت و فرشتگان به حال وى ترحم نخواهند كرد. آه از آتشى كه دل و جگر آدمى را مى سوزاند اعضاى بيرونى انسان را از هم جدا مى كند واى از شدت سوزندگى شراره هاى آتش كه از جهنم بر مى خيزد ابو دردا گفت : سپس بسيار گريست و پس از مدتى خاموش شد نه صدايى از او شنيده مى شد و نه حركتى از او ديده مى شود با خود گفتم حتما در اثر شب زنده دارى خواب رفته منتظر ماندم نزديك طلوع فجر خواستم ايشان را براى نماز صبح بيدار كنم بر بالين حضرت رفتم ناگهان ديدم ايشان مانند يك قطعه چوب خشك بر زمين افتاده است تكانش دادم حركت نكرد صدايش زدم پاسخى نداد گفتم : انا لله و انا اليه راجعون ؛ به خدا على بن ابى طالب (عليه السلام ) از دنيا رفته است . سپس براى اينكه خبر مرگ او را به فاطمه (عليها السلام ) بدهم با سرعت به خانه على (عليه السلام ) روانه شدم و به آنها تسليت گفتم . فاطمه (عليها السلام ) پرسيد: او را چگونه و در چه حالتى يافتى من داستان را براى او نقل كردم .
فاطمه فرمود: اى ابو دردا به خدا قسم اين همان غشى است كه از خوف و خشيت خدا بر او عارض مى شود بستگان آب آوردند و به صورت آن حضرت پاشيدن و او به هوش آمد و چشمانش را باز كرد و به من كه به شدت مى گريستم نگاهى كرد و گفت ابو دردا چرا گريه مى كنى ؟ گفتم : به خاطر آنچه به خودت روا مى دارى گريه مى كنم .
فرمود: پس چگونه خواهى بود هنگامى كه ببينى مرا براى حسابرسى فرا خوانند و در حالى كه گناهكاران به كيفر الهى يقين دارند و فرشتگان سختگير اطرافم را احاطه كرده اند و ملائكه ى عذاب منتظر فرمان اند و من در پيشگاه خداوند قهار حاضر باشم و دوستان مرا تسليم دادگاه عدل الهى نمايند و اهل دنيا بر من ترحم كنند و دل سوزانند.
البته در آن وقت بيش تر به حالم ترحم خواهى كرد زيرا در برابر خدايى قرار مى گيرم كه هيچ چيز از او پنهان نيست . ابو دردا سپس گفت : به خدا قسم من چنين حالتى را براى هيچ يك از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نديدم .
((ره توشه ماه رمضان ، سال 1423 قمرى و 1381 شمسى ، ص 320، نقل از بحار الانوار، ج 41، ص 11 و 12)).

ارتباط و انس حضرت امام على (عليه السلام ) با مردگان

حبه عرنى كه يكى از ياران مخصوص امام على بن ابى طالب (عليه السلام ) بود مى گويد: من در حضور امام على (عليه السلام ) در كوفه بودم با آن حضرت به پشت كوفه (نجف اشراف ) رهسپار شديم آن حضرت در وادى السلام توقف كرد ديدم آن حضرت در حالى است كه گويا با اقوامى ارتباط برقرار نموده است و با آنها گفت و گو مى كنند من به پيروى از او ايستاده بودم تا اينكه خسته شدم و نشستم به قدرى كه ملول و كوفته گشتم و بار ديگر ايستادم به قدرى كه باز خسته شدم و باز نشستم به قدرى كه ملول و كوفته شدم امام على (عليه السلام ) همچنان ايستاده بود و با افرادى نامرئى گفت و گو مى كرد برخاستم و ايستادم و روپوش خود را جمع كرد و عرض ‍ كردم اى امير المؤ منين دلم به حال شما كه آن قدر ايستادن شما به طول كشيد مى سوزد آخر ساعتى استراحت كنيد.
سپس رداى خود را به روى زمين پهن كردم تا آن حضرت بر روى آن بنشيند.
امام على (عليه السلام ) فرمود: اى حبه اين ايستادن طولانى نبود مگر به خاطر گفت و گو با مؤ منى و انس با او عرض كردم اى امير مؤ منان آيا مردگان نيز گفت و گو و انس دارند. فرمود: آرى اگر پرده از جلو چشم تو برداشته شود آنها را مى بينى كه حلقه حلقه نشسته و با عمامه خود يا چيز ديگر پشت و ساق هاى پاى خود را به هم بسته و اين گونه نشسته اند و با همديگر گفت و گو مى نمايند. عرض كردم آيا آنها ارواح هستند يا اجسام ؟ فرمود: آنها ارواح هستند و هيچ مؤ منى در زمين از زمين هاى دنيا نمى ميرد مگر اينكه به روح او گفته مى شود كه به وادى السلام پيوندد. آنگاه فرمود همانا وادى السلام سرزمين از سرزمين بهشت عدن است .
((كتاب عالم برزخ نقل از فروع كافى ، ج 3، ص 243)).