على (عليه السلام ) شخص پرهيزكار را
چگونه توصيف مى كند
روايت دارد كه يكى از پيروان حضرت امير المؤ منين (عليه السلام ) كه نام او
را همام مى گفتند و او مردى بود عابد به آن حضرت گفت يا امير المؤ منين (اوصاف )
پرهيزكاران را براى من بيان فرمائيد مانند آنكه آنان را ببينم .
امام (عليه السلام ) در پاسخ او مقدارى صبر كرد (مصلحت را گويا در تاءخير جواب
ديد). بعد از آن به طور اجمال فرمود: اى همام تو خود از خدا بترس و نيكوكار باش
كه خدا با پرهيزكاران است . (هر زمانى كه اين دل را از همه مردم قطع كرديد علت تامه
را خدا دانستى و گفتى همه چيز دست خداوند است عزت و ذلت فقر غنى علم فضيلت فقط دست
خداست اين را گفتى و اعتقاد هم پيدا كردى آن وقت دنيا و آخرت شما به طور قطع درست
خواهد بود. شخص بنده تجربه كردم ديدم خداوند همه كارم درست كرد).
خداوند تبارك و تعالى از عبادت
جميع بنده هايش بى نياز است على (عليه السلام ) مى فرمايد: خداوند سبحان
هنگام خلقت انسان از طاعت بندگانش بى نياز است و از معصيت و نافرمانى آنها ايمن است
براى اينكه گناه كردن معصيت كاران خداوند را ضرر نمى رساند و اطاعت فرمانبر داران
سودى به خداوند نمى رساند (بلكه سود و ضرر كلا بر مى گردد به خود انسان ). بعد در
همان خطبه فرمايد:
پرهيزكار در دنيا داراى فضيلت ها هستند گفتار آنها راست مى باشد پوشاك آنها ميانه
روى آست يعنى نه افراط و نه تفريط مى كنند. (بلكه متوسط هستند در همه امور)
رفتارشان (بين مردم به فروتنى است (انسان پرهيزكار در وجودش تكبير پيدا نمى شود) از
آنچه كه خداوند بر آنها روا نداشته چشم پوشيده اند و به علمى كه آنان را سود مى دهد
گوش فرا مى دهند.
بعد از جملاتى مى فرمايد: پرهيزكار كسانى هستند خداوند در نظرشان بزرگ است و غير
خدا در نظر آنها كوچك است يقين و باورشان به بهشت مانند يقين و باور كسى است كه آن
را ديده است .
و ايمانشان به آتش مثل ايمان كسى است كه آن را ديده كه اهل آن در آن آتش گرفتار
عذاب هستند (همچو كسى پرهيزكار ناميده مى شود).
((خطبه 184، به نام خطبه همام )).
على بن ابى طالب چه كسى است
مى فرمايد: كنت وليا و آدم ين الماء و الطين ،
اسرار ولايت مطلقه ، ص 16؛ من ولى بودم در حال كه آدم در بين آب و گل بوده ، رسول
خدا مى فرمايد: خلق الله روحى و روح على بن ابى طالب قبل ان
يخلق بالفى عام ؛ خداوند روح مرا و روح على بن ابى طالب (عليه السلام ) را
دو هزار سال قبل از آنكه موجودات را بيافريند آفريد.
((اسرار ولايت مطلقه ، ص 16)).
حضرت على (عليه السلام ) بسيار مى فرمود: من از طرف خدا قسمت كننده بهشت و دوزخم .
به من خصلت هائى عطا شده كه هيچ كس نسبت به آنها بر من پيشى نگرفته است مرگ مردم و
بلاها و نژادها را مى دانم آنچه پيش از من بود از دستم نرفته و آنچه نزدم حاضر نيست
(از امور آينده ) بر من پوشيده نيست به اجازه خداوند بشارت مى دهم و از جانب (و
اداى وظيفه مى كنم همه اينها از طرف خدا است كه او به علم خود مرا نسبت به آنها
توانا ساخته است ).
((اسرار ولايت مطلقه ، ص 29)).
از حضرت امام زين العابدين روايت شده كه آن حضرت هنگامى كه قرآن تلاوت مى كرد. به
اين آيه مباركه رسيدند: فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خر
موسى صعقا(17)؛
شديدا گريه كردند.
راوى عرض كرد: فدايت شوم باعث گريه در حال رسيدن به اين آيه چيست ؟ فرمود: چون تجلى
و نور خدا بر كوه تابش كرد كوه را متلاشى كرد و مانند خاك و سرمه كرد و حضرت موسى
غش كرد و در آن حالى مى دهد كه يكصد و بيست و چهار هزار كوه طور است و يكصد و بيست
و چهار هزار موسى بر آن كوه ها بر آمده و مى گويند رب ارنى
جواب آمد لن ترانى ولكن انظر الى الجبل فان الستقر مكانه
فسوف تراين از حق تعالى مى شنوند بعد نور خدا بر كوهها تجلى كرد كوه ها
متلاشى شدند .../124 هزار موسى ها افتادند روى زمين و همه غش كردند.
بعد حضرت فرمود: آنها در حال اغماء ملائكه بسيار بر ايشان نازل شدند بعضى از برف
بعضى از آتش و بعضى مركب از برف و آتش يعنى نصف بدن آتش و نصف ديگر از برف خاموش
نمى كرد برف آتش را خطاب به موسى شد تو طاقت ديدن ما را ندارى چگونه مى خواهى خداى
قديم را ببينيد.
راوى عرض كرد فدايت شوم باعث گريه شما چه بود حضرت فرمود: چون تجلى كرد بر آن يكصد
و بيست و چهار هزار كوه بر هم پاشيدند و از هيبت آن تجلى يكصد و بيست و چهار هزار
موسى غش كرده اين نبود مگر يك ذره از يك خردلى و از يك مثقال از نور مقدس مبارك
حضرت على بن ابى طالب (عليه السلام ) كه همه آنها را متلاشى كرد و همه آنها را خاك
كرد. قال على (عليه السلام ): انا النور الذى اقتبس منه موسى
فهدى ؛ منم نور آن چنان كه اقتباس كرد و گرفت يك پاره از آن موسى نبى هدايت
يافت .
((اسراسر ولايت مطلقه ، ص 16)).
على بن ابى طالب منشاء موجودات است
روايت دارد روزى جبرئيل امين از خداوند تبارك و تعالى در خواست كرد خداوندا
مرا آگاه فرمائيد مبداء نهرها و چشمه ها از كجا است وحى شد يا جبرئيل برو در فلان
بستان و نظر كن (منشاء چشمه ها و نهرها را خواهى ديد) جبرئيل چون در آن بستان آمد
يك عمارتى در وسط آن بستان مشاهده كرد و ديد در اطراف آن عمارت نهرها و چشمه ها
جارى مى شود و جريان دارد به امر خداوند داخل آن قصر و يا عمارت شد ديد يك شخصى
بزرگ در آنجا خوابيده و از انگشتان دو دست مبارك او نهرهاى متعدد جارى است از
خداوند تقاضا كرد كه او را بشناسد كه اين شخص عظيم كه باشد وحى آمد كه اين شخص حضرت
على بن ابى طالب (عليه السلام ) خليفه من و وصى حضرت خاتم انبياء است .
كل هم و غم سينجلى |
|
بولايتك ياعلى ياعلى ياعلى |
((اسرار ولايت مطلقه ، ص 95)).
قال على (عليه السلام ) انا مفجر العيون انا مطرد الانهار؛
فرمود: من هستم منفجر سازنده چشمه هاى آب ظاهر را در اين عالم و ساير عوالم هاى بى
نهايت امكان و ظهور. منم جارى نماينده نهرهاى عوالم كون را.
((ولايت مطلقه ، ص 90)).
قال على (عليه السلام ) انا داجى الارضين انا سماك السماوات
؛ (همان كتاب ، ص 97) يعنى منم پهن كننده زمين ها و منم آن كسى كه به واسطه
من بلند شده است آسمان هاى هفتگانه .
قال على (عليه السلام ) انا ترجمان وحى الله انا معصوم من
عند الله .
((اسرار ولايت ، ص 105)).
فرمود منم ترجمان و تفسير وحى الهى در عالم امكان بر هر نبى و هر ولى از انبياء و
اوصياء و اولياء حتى بر زنبور عسل و بر زمين و بر آسمان و بر جبال و بر ذى روحى كه
قابل وحى و الهام الهى باشد.
قال على (عليه السلام ):
انا الصيحه بالحق يوم الخروج الذى لا يكتم عنه خلق السماوات و الارض .
((اسرار ولايت مطلقه ، ص 126)).
منم صيحه آواز بلندى به حق در روز خروج حضرت صاحب الامر (عليه السلام ) آن چنان
صيحه اى كه پوشيده نمى ماند بر اهل زمين و آسمان ها يعنى صداى مرا تمامى اهل زمين و
آسمان به حق مى شنوند.
قال على (عليه السلام ) انا هادم القصور.
اسرار ولايت ، ص 164.
منم ريزاننده قصرها، روايت در رجعت ائمه (عليهم السلام ) و ظهور قائم حضرت مهدى
(عليه السلام ) تمامى قصور و عمارات عاليه كه در مكه و مدينه و كوفه و شام و غيره
مى باشند آن حضرت خراب مى فرمايد حتى خانه كعب بيت الله را خراب مى نمايد تا حدود
سابقه آن كه بنا حضرت خليل الرحمن است و همچنين مسجد كوفه را خراب مى فرمايد تا
حدود و سابقه آن كه در عصر جدش حضرت امير المؤ منين على (عليه السلام ) بوده و آن
حضرت مسجدى تازه بنا مى گذارد كه يك حد آن از كربلاى معلى است و يك حد آن از كوفه و
يك حد آن در شام است .
و دوازده هزار باب دارد و قناديل آن به سبب ارتفاعش در بلاد شام و بصره ديده مى شود
و به روشنائى مى دهد.
((همان كتاب ، ص 164)).
على (عليه السلام ) منجى پيغمبران است باطنا
قال (عليه السلام ):
انا صاحب نوح و منجيه ، انا صاحب ايوب المبتلى و منجيه و شافيه ، و انا صاحب يونس و
منجيه .
((ولايت مطلقه ، ص 177)).
منم صاحب نوح در كشتى و غيره و نجات دهنده او و منم صاحب ايوب مبتلا به بليه شديده
و نجات دهنده او از بلا و شفا دهنده او از مرضش به واسطه آن چشمه كه بر او ظاهر
كردم و خود را در آن شست و شو كرد و زخمهايش التيام يافت و صحت پذيرفت .
منم صاحب يونس و نجات دهنده او از شكم ماهى و روياننده درخت كدو و به جهت حفظ او از
گرما و سرما به جاى لباس او.
قال على (عليه السلام ):
انا الذى خدمنى جبرئيل و ميكائيل انا الذى ردت على الشمس مرتين ، انا الذين خص الله
تعالى جبرئيل و ميكائيل بالطاعه لى .
((ولايت مطلقه ، ص 306)).
منم آن كسى كه خدمت مى نمايند مرا جبرائيل و ميكائيل منم آن كسى كه برگشت نمود
آفتاب از براى من دو مرتبه تا آنكه نماز خود را ادا نمايم .
منم آن كسى كه مخصوص فرمود خداوند تبارك و تعالى جبرئيل و ميكائيل را به اطاعت كردن
به من .
در احاديث وارد است كه جبرئيل دفعات عديده با ميكائيل خدمت كردند آن حضرت را از آن
جمله يك دفه جنبانيدن گهواره فرزندان آن حضرت را چون حضرت زهرا مشغول خمير كردن
بودند كه گريه اطفال ظاهر شد براى حضرت زهرا (عليها السلام ) ممكن نبود كه گهواره
را حركت دهند ناگاه ديدند گهواره خود به خود به حركت در آمده و كلامى هم مى شنوند.
انا فى الجنه نهرا من لبن لعلى و لزهرا و حسين و حسن
.
اين كيفيت را خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) عرض كردند آن حضرت فرمود:
خداوند به جهت احترام اهل بيت من جبرئيل را بر خدمت تو و على و ذريه ات ماءمور
فرمود و اين شهر هم از جبرئيل است .
و يك دفعه ديگر آنكه در ليله المبيت كه على (عليه السلام ) در جاى رسول خدا خوابيد
و جان خود را فداى حضرت رسول كرد و بعد حضرت رسول فرمود يا على خداوند افتخار فرمود
به تو و من كه برادر هستيم به جبرئيل و ميكائيل زيرا كه آنها را هم در آسمان با
يكديگر برادر فرمود و عمر يكى بيشتر از ديگر است حق تعالى امر فرمود كه به تسويه
عمر آنها كه از هر كدام زياد است آن زيادى را به برادرش ببخشد تا عمر هر دو مساوى
باشد او قبول نكرد حق تعالى فرمود نظر كنيد به سوى دو حبيب من كه چگونه على (عليه
السلام ) جان خود را فداى برادر خود حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى
نمايد و لهذا حكم فرمود كه جبرئيل و ميكائيل هر دو زمين آيند موكل و مستحفظ تو
بشوند.
و ملائكه عرش و كرسى و سماوات و ارض و كوه و دريا را امر فرمود كه به حكم تو باشند
كه اگر بخواهى امر كنى آنها را بر هلاك مشركان قريش كه دور مرا گرفته اند و آن حضرت
على (عليه السلام ) را در بستر خوابانيد و به غار تشريف بردند.
((ولايت مطلقه ، ص 360، نقل از بحار الانوار)).
بت شكنى على (عليه السلام ) در دوران كودكى
روزى ابو طالب پسرش على (عليه السلام ) را كه در آن هنگام كودك بود ديد كه
بت ها را مى شكست با توجه به اينكه در آن عصر همه مردم جز اندكى بت پرسى بودند و
جرم بت شكنى مساوى با اعدام بود.
ابو طالب سراسيمه به خانه آمد و به همسرش فاطمه (عليها السلام ) گفت امروز على
(عليه السلام ) را ديدم كه بت ها را مى شكند ترسيدم بزرگان قريش با خبر شوند و به
او آسيب برسانند. فاطمه گفت : من خبرى عجيب ترى از اين به تو بدهم . آن هنگام كه
على (عليه السلام ) بچه بود و در رحم من قرار داشت كنار كعبه رفتم و به قصد عبادت
به خداوند يكتا به طواف كعبه پرداختم وقتى كه در طواف كعبه به رو به روى محل بتها
مى رسيديم احساس مى كردم على (عليه السلام ) در رحم آن چنان دو پاى خود را فشار مى
داد كه من از نزديك شدن به جايگاه بت ها ناتوان مى شد.
و احساس مى كردم كه فرزندم نسبت به بت ها اظهار بيزارى مى كند.
((بحار الانوار، ج 42، ص 18)).
كشتى گرفتن على بن ابى طالب (عليه السلام ) در كودكى و جوانى ابو طالب (عليه السلام
) ورزش كشتى را دوست داشت از اين رو پسران و پسر عموهاى خود را به گرد هم جمع مى
كرد و به آنها مى گفت دو نفر دو نفر كشتى بگيريد در آن وقت على (عليه السلام )
كودكى بود و كم تر از ده سال داشت ابو طالب مى ديد پسرش حضرت على (عليه السلام ) با
هر كسى كشتى مى گيرد بر او پيروز مى شود هنگامى كه منظره پيروز على (عليه السلام )
را مى ديد با احساسات پرشور مى گفت على (عليه السلام ) غالب شد جالب اينكه حضرت على
(عليه السلام ) هنگامى كه بزرگ شد مانند زمان كودكى ورزش كشتى را دوست داشت .
با دليران و قهرمانان كشتى مى گرفت و بر آنها پيروز مى شد و هميشه برنده بود.
((مناقب آل ابى طالب ، ج 1، ص 9)).
پيوستن على (عليه السلام ) به پيامبر (صلى الله عليه و آله و
سلم ) در ده سالگى
در آغاز بعث روزى ابوطالب (عليه السلام ) ديد كه پسرش على (عليه السلام ) كه
در آن هنگام ده ساله بود با پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم ) هم عقيده
شده و با او نماز مى خواند با نگاه مهر انگيز به على (عليه السلام ) گفت اين دينى
را كه بر گزيده اى چگونه است على (عليه السلام ) در پاسخ فرمود: اى پدر ايمان آورده
ام به خدا و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و پيامبر (صلى الله عليه و آله
و سلم ) را در آنچه آورده تصديق نموده ام و همراه او براى خدا نماز مى خوانم و از
او پيروى مى كنم . ابو طالب نه تنها فرزندش على (عليه السلام ) را نهى نكرد بلكه او
را تشويق كرد و به او گفت : اما انه لم يدعك الا الى خير
فالزمه ؛ آگاه باش محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) تو را جز به خير و
سعادت دعوت نمى كند پس به او بپيوند و ملازم او باش .
((سيره ابن هشام ، ج 1، ص 364)).
زبردستى عجيب على (عليه السلام ) برا حفظ پيامبر (صلى الله
عليه و آله و سلم )
ابو لهب عموى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مانع بزرگى براى گسترش
اسلام بود و تا مى توانست كارشكنى مى كرد اما به حساب خويشاوندى با پيامبر (صلى
الله عليه و آله و سلم ) از قتل او مانع مى شد روزى قريشيان به فكر توطئه اى
افتادند و آن اين بود كه روز معينى ام جميل (همسر ابو لهب ) ابولهب را در خانه
نگهدارد تا در غياب ابولهب پيامبر (صلى الله عليه و آله ) را به قتل رسانند ام جميل
قوى همكارى داد - روز موعود فرا رسيد ام جميل در آن روز در خانه را محكم بست و در
ميان اطاق شوهرش سرگرم كرد و از هر درى با او سخن مى گفت تا او را از بيرون خانه
كاملا بى خبر نگهدارد.
ابو طالب از ماجرا آگاه شد در فكر چاره جوئى فرو رفت سرانجام چاره عجيبى انديشيد و
آن اينكه به فرزندش على (عليه السلام ) (كه در آن وقت نوجوان بود) گفت برو منزل
عمويت ابولهب اگر در بسته بود دق الباب كن تا باز كنند اگر باز نكردند آن را بشكن و
باز كن و خود را به ابولهب برسان و بگو پدرم گفت :
شخصى كه عموى همانند تو و رئيس قوم داشته باشد خوار نمى گردد.
على (عليه السلام ) به خانه ابولهب رفت دق الباب كرد او در را باز نكرد على (عليه
السلام ) آن را فشار داد و شكست و باز كرد و خود را به ابولهب رساند و سخن فوق را
گفت .
ابولهب گفت پدرت راست گفته مگر چه شده على (عليه السلام ) ماجراى توطئه دشمن در
مورد قتل پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در غياب او توضيح داد. ابولهب كه
جمله فوق احساساتش را برانگيخته بود.
برخاست شمشيرش را به دست گرفت و حركت كرد ام جميل سر راه ابو لهب را گرفت تا او را
بر گرداند ولى او آن چنان خشمگين بود كه سيلى محكمى به صورت ام جميل زد كه چشمش
آسيب سختى ديد به طورى كه بر اثر آن بعدا ام جميل مرد ام جميله كنار رفت و ابولهب
سراسيمه خود را به قوم رسانيد قريش متوجه او شدند، ديدند آثار خشم از چهره او آشكار
است . ابولهب فرياد زد، من با شما هم پيمان شده ام كه مسلمان نشوم و جلوگسترش اسلام
را بگيرم ولى شما در غياب من براى قتل برادر زاده ام توطئه چيده ايد به لات و عزى
(دو بت بزرگ ) سوگند اگر از اين توطئه دست نكشيد مسلمان مى شوم آنها ديدند مسلمان
شدن ابولهب خيلى گران تمام مى شود از در پوزش وارد شده و از تصميم خود اظهار
پشيمانى كردند آن گاه ابولهب خاموش شد.
((بحار الانوار، ج 22، ص 265)).
همراهى على (عليه السلام ) با پيامبر (صلى الله عليه و آله و
سلم ) در دو هجرت موقت
هنگامى كه ابوطالب پدر بزرگوار على (عليه السلام ) در سال دهم بعثت در مكه
از دنيا رفت آزار مشركان نسبت به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بيش تر شد
چرا كه ديگر ابوطالب نبود تا از آنها جلوگيرى نمايد پيامبر (صلى الله عليه و آله )
براى حفظ جان خود دو بار از مكه هجرت موقت كرد يك بار به سوى طائف رفت و در آنجا ده
روز به گفته بعضى چهل روز ماند و مردم را به اسلام دعوت كرد ولى هيچ كس دعوت آن
حضرت را نپذيرفت بلكه به تحريك مزدوران مغرور آن حضرت سنگباران كردند و آن حضرت با
پاى خون آلود از طائف بيرون آمد در اين سفر خطير حضرت على (عليه السلام ) و زيد بن
حارثه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را همراهى مى كردند.
((شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 96)).
ايضا نقل شده كه آن حضرت پس از وفات ابوطالب به هجرت ديگر باز دست زد - او وحى شد
از مكه بيرون برو زيرا ياور تو از دنيا رفته است رسول گرامى همراه حضرت على (عليه
السلام ) از مكه خارج شد و به ميان قبيله بنى عامر بن صعصعه رفت و خود را به آنها
معرفى كرد و از آنها درخواست يارى نمود و آيات قرآن را براى آنها خواند ولى آنها
دعوت آن حضرت را نپذيرفتند آن حضرت ده روز به اين هجرت كه نخستين هجرت آن حضرت بود
ادامه داد.
((شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 128)).
در تاريخ آمده ابن ابى الحديد دانشمند معروف اهل تسنن در ضمن گفتارش و اشعارى كه
سرود مى گويد:
اگر ابوطالب و پسرش على (عليه السلام ) نبودند ستون دين اسلام بر پاشد آنها هر دو
براى استوارى دين قيام كردند.
((شرح نهج البلاغه ، ج 14، ص 84)).
نگاهى به زندگى على (عليه السلام )
خوابيدن على (عليه السلام ) در بستر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) در
شب هجرت يكى از افتخارات زندگى حضرت على (عليه السلام ) اينكه آن حضرت در شب هجرت
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به مدينه در بستر پيامبر (صلى الله عليه و آله
و سلم ) خوابيد.
شرح كوتاه براى خوانندگان عزيز
مشركان از هر راهى وارد شدند نتوانستند از پيشروى پيامبر جلوگيرى كنند
سرانجام سران آنها در مجلس شوراى خود (دار الندوه ) به گرد هم نشستند و هر كسى چيزى
گفت سرانجام راءيشان بر اين شد كه از هر قبيله اى يك نفر شجاع انتخاب شود.
انتخاب شدگان شبانه خانه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را محاصره كنند و به
بسترش حمله كرده و او را بكشند. (25 نفر بودند آنها از 25 قبيله با 15 نفر از 15
قبيله بودند).
((بحار الانوار، ج 19، ص 54 و 72)).
و اگر بنى هاشم خون بهاى او را مطالبه كردند خون بهاى او را همه قبايل بپردازند آن
شب فرا رسيد 25 نفر از جلادان و مزدوران خون آشام مشركان كه تعدادشان زياد بود
اطراف خانه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) را محاصره نمودند جبرئيل از طرف
خداوند ماجرا را به پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خبر داد و آن حضرت را
ماءمور به هجرت كرد.
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) على (عليه السلام ) را طلبيد و ماجرا را به او
گفت و به او فرمود امشب در بستر من بخواب (خوابيدن على (عليه السلام ) در بستر
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) موجب آن مى شد كه مشركان گمان برند كه پيامبر
(صلى الله عليه و آله و سلم ) در بستر خوابيده و پيامبر با اين تاكتيك هجرت نمايد و
از گزند مشركان نجات يابد و نيز على (عليه السلام ) در غياب پيامبر (صلى الله عليه
و آله و سلم ) امانت هاى مردم را كه در حضور پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )
بود به صاحبانش رد كند.
هنگامى كه على (عليه السلام ) از توطئه مشركان باخبر شد از اينكه پيامبر مهربان
(صلى الله عليه و آله و سلم ) در چنين خطرى قرار گرفته گريه كرد و هنگامى كه شنيد
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) به او مى فرمايد: در رختخواب من بخواب آرامش
يافت و عرض كرد:
او تسلم انت يا رسول الله ان فديتك بنفسى ؛ يعنى اى
رسول خدا آيا اگر من جانم را قربانت كنم تو سالم مى مانى .
((الائمه الاثنى عشر، ج 1، ص 165)).
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: بلى پروردگارم چنين به من وعده داده
است على (عليه السلام ) شاد شده و هر گونه پريشانى از وجودش بر طرف گرديد.
در روايت ديگر آمده على (عليه السلام ) عرض كرد:
او تسلمن بمبيتى هناك يا نبى الله ؛
اى پيامبر خدا آيا خوابيدن من در بستر تو قطعا سالم مى مانم پيامبر (صلى الله عليه
و آله و سلم ) فرمود: آرى در اين هنگام على (عليه السلام ) از خوشحالى خنديد و با
اشاره به طرف زمين سجده شكرى به جا آورد.
((بحار الانوار، ج 19، ص 60 و 54)).
على (عليه السلام ) در اين هنگام با كمال شجاعت و قوت قلب در بستر پيامبر (صلى الله
عليه و آله و سلم ) خوابيد و روپوش سبز رنگ پيامبر را به روى خود كشيد.
جوانان قلدر و انتخاب شده مشركان اطراف خانه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )
را محاصره نمودند و درز به داخل خانه نگاه مى كردند در ظاهر ديدند كه پيامبر (صلى
الله عليه و آله و سلم ) در بسترش خوابيده است ولى پيامبر (صلى الله عليه و آله و
سلم ) قبل از محاصره آنها از خانه خارج شده بود.
هنگامى كه وقت هجوم فرا رسيد دست جمعى با شمشيرهاى كشيده وارد خانه پيامبر (صلى
الله عليه و آله و سلم ) شدند و در كنار بستر آن حضرت آمدند، ناگاه ديدند على (عليه
السلام ) از بستر برجهيد، مشركان تا چهره على (عليه السلام ) را ديدند حيران شدند و
گفتند محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) كجا است ؟ على (عليه السلام ) فرمود: مگر
او را به من سپرده بوديد كه از من سراغ او را مس گيرند.
((تاريخ طبرى ، ج 2، ص 47)).
درگيرى شديد على (عليه السلام ) با مهاجمان
مطابق بعضى از روايات آن شب همچنان خانه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم
) در محاصره بود تا آن گاه كه سفيده سحر دميد، آنها ديدند با روشن شدن هوا شناخته و
رسوا مى شوند، به طرف بستر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) حمله كردند على
(عليه السلام ) ديد جمعى شمشيرها از نيام بركشيده اند و در پيشاپيش آنها (خالد بن
وليد) با شمشيرى بران به پيش مى آيد، حضرت على (عليه السلام ) با سرعتى عجيب به
سوى خالد پريد و خالد را غافلگير كرد و دستش را گرفت و آن چنان فشار داد كه نعره و
فغان خالد بلند شد على (عليه السلام ) شمشير خالد را گرفت و به يورشيان حمله كرد كه
آنها همچون رميدن حيوانات به وسط حياط رميدند ناگاه ديدند على (عليه السلام ) به
آنها حمله كرده است گفتند ما به تو كارى نداريم رفيق تو (محمد) كجاست ؟ على (عليه
السلام ) پاسخ داد من از او خبرى ندارم .
((بحار الانوار، ج 19، ص 61 و 62)).
مباهات خدا به فرشتگان در مورد جانبازى على (عليه السلام ) آن شب خداوند به دو
فرشته بزرگ ميكائيل و جبرئيل چنين وحى كرد من شما را برادر يكديگر نمودم و عمر يكى
از شما را بر ديگر طولانى تر نمودم كدام يك از شما مرگ زودتر را بپذيرد. و زندگى
خود را فداى پيامبر نموده است آنها به زمين فرود آمدند و كنار بستر على (عليه
السلام ) رفتند و او را از دشمنانش حفظ نمودند ميكائيل در كنار پايش ايستاد و
جبرئيل در كنار سرش خطاب به على (عليه السلام ) گفتند: بخ بخ
من مثلك يابن ابى طالب يباهى الله بك الملائكه ؛
به به و آفرين به تو چه كسى مثل تو است اى پسر ابوطالب كه خداوند به وجود تو در
ميان فرشتگان مباهات مى كند در اين هنگام خداوند اين آيه
(18) را در شاءن على (عليه السلام ) نازل و
من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاه الله ؛ بعضى از (با ايمان و فداكار
همچون على (عليه السلام ) به هنگام خوابيدن در بستر پيامبر) جان خود را در برابر
خشنودى خدا فروشند.
((بحار الانوار، ج 19، ص 39)).
على (عليه السلام ) همراه با رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) هنگامى كه
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) از مكه خارج شد در مسير راه ابوبكر را ديد و
با هم به غار ثور كه در نقطه جنوب مكه قرار گرفته است رفتند و سه شب در آنجا پنهان
شدند مشركان براى يافتن پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بسيج شدند و براى
يابنده صد شتر را به عنوان جايزه تعيين نمودند.