يـكـى از آنـان به من گفت : برادر! فرق است ميان ((الصلاة خير من النوم )) وميان
((اشهد ان عليا ولي اللّه )).
گـفتم : چه فرقى ؟ نماز قطعا از خواب بهتراست وحضرت على هم قطعا ولى خداست وما همه
به آن شهادت مى دهيم ولى بهرحال اين جمله هاى اضافى است كه پيامبر به آنها امر
نكرده است .
گـفـت : ولـى ولايـت امام على , در قرآن آمده است وتو خودت دركتاب نخستينت ((آنگاه
هدايت شدم )) بدان اعتراف كرده اى .
گـفتم : پس پيامبررا مورد سرزنش قرار ده كه آن را جز اذان قرارنداده , با اينكه
قرآن بدان اعتراف دارد ومـگـر هر چه در قرآن آمده بايددر اذان نماز گفته شود؟ وهر
چند من اقرار به آمدن آن در قرآن كرده باشم , دليل شرعى نمى شود كه در اذان واقامه
, اضافه شود.
آيا صحيح است كه مؤذن بگويد: اشهد ان لا اله الا اللّه واشهد ان آدم صفوة اللّه
واشهد ان نوحا نبي اللّه واشـهد ان ابراهيم خليل اللّه واشهدان موسى كليم اللّه
واشهد ان عيسى روح اللّه واشهد ان محمدا حبيب اللّه ,با اينكه همه اينها صحيح است
ودر قرآن از آنها ياد شده است ؟ بهرحال نمى شود, آنهارا در اذان اضـافـه كرد زيرا
رسول خدا(ص ) چگونگى اذان را به ما آموخته وآنهارا در دو شهادت خلاصه كرده است , پس
بايداطاعت كنيم سخن حق را كه مى فرمايد ((هـر چـه پـيـامـبـر بـه شـمـا امـر كرد
بايد اطاعت كنيد واز هر چه شمارا نهى كردبايد اجتناب كنيد))
((187)).
درسـت اسـت كـه برخى از علماى شيعه آن را در اذان واقامه نمى گويند ومن با بعضى از
آنها نماز خـوانـدم ونـشنيدم كه در اذان ((اشهدان عليا ولى اللّه ))را بگويند ولى
در مقابل برخى از شيعيان هستند كه دراخلاص وعقيده كسى كه آن را در اذان واقامه
نگويد, ترديد مى كنند.
آن شـخـص بـهرحال , از سخنانم قانع شد ولى به من گفت :نمى توانم آن را ترك كنم زيرا
زبانم از كودكى , بر آن عادت كرده است
((188)).
من اين سخن را مى گويم هر چند يقين دارم بعضى از شيعيان ازاين سخنم خوششان نمى آيد
زيرا انسان بهرحال دشمن است به آنچه كه نمى داند ورضايت همگان را كسب كردن ,محال
است .
وانـگـهـى ـ چـنـانكه قبلا نيز تذكر دادم ـ من در جستجوى رضايت احدى نيستم به
اندازه اى كه آسـايـش وجـدانـم را خـواهـانـم ودر جـستجوى رضايت خدا ورسول گرامى
اسلام (ص ) وامامان وسرورانم , عترت پاك پيامبر ودر راس آنان اميرالمؤمنين على بن
ابى طالب (ع ) هستم .
در درون خـويـشـتـن , مـى پـنـدارم كـه امام على (ع ) از دعوت كنندگان مردم به سوى
هدايت , خـشـنـودتـراست تا برخى شيعيان ومحبينش كه دراذان واقامه گواهى مى دهند به
اينكه او ولى خـدااسـت ولـى بـراى هـدايـت مـردم كـارى نـمـى كـنـند, بلكه شايد
ندانسته مردم را از ولايت امام (ع ),متنفر ودور سازند.
آيا امام على (ع ) خرسند مى شود اگر به ولايتش گواهى دهيم ولى چون سدى در برابر
كسانى كه در جستجوى حق اند, بايستيم ؟ نه ,وهزار بار نه !.
من هرگاه با مخالفين گفتگو مى كردم , به نحو احسن گفتگووبحث مى كردم , پس سدى روانى
نزد آنان مى يافتم كه آنهارا از ادامه بحث , باز مى داشت , ولى با تمام جرات آن
سدرامى شكستم , پس آن مـخـالـف را مـى يـافـتـم كـه بـا من همراه مى شد وسدهاى
نفسانى را يكى پس از ديگرى كنار مـى گذاشت وغالبا به نسبت 80%هدايت مى شد وبه ولايت
امير المؤمنين (ع ) وولايت امامان ديگر ازفرزندان آن حضرت , اقرار واعتراف مى كرد.
يـك بار در ((پونه )) در هندوستان بودم , با گروهى از دانشجويان سودانى ملاقات كردم
ودر طى يـك شب نشينى , صفاى نفس ودرستى وراستى را براى شناخت حقيقت در ميان آنان
يافتم بيشتر آنـان اعـتـراض بـه برخى عقايد شيعه داشتند از قبيل عصمت ائمه وشهادت
سوم دراذان ومبالغه وافراط در حب امامان .
به آنان چنين گفتم : برادران مسلمان ! من هرگز بر شما واجب نمى گردانم كه عصمت را
بپذيريد وآن را هدفى براى رسيدن به حق نمى دانم هر چند شخصا به آن ايمان دارم
((189))
ولى فعلا نامى از آن به ميان نمى آورم تا اينكه براى شما ثابت كنم كه قرآن كريم
وسنت پاك پيامبر,بر هر مسلمان واجب كرده اند كه حتما شيعه باشد وولايت محمدواهل بيت
طاهرينش را برگزيند پس لازم نيست شـمـا بـه عـصـمـت ايـمان آوريد تا به هدف واقعى
كه همان ولايت اولياى خدا ورسولش برائت از دشـمـنـان خـدا ورسولش است , برسيد
وهمچنين لازم نيست در اذان ,شهادت به ولايت على (ع ) بـدهـيـد ولازم نـيـسـت آنـچـه
را شيعيان درباره على وفرزندانش مى گويند وآنهارا مبالغه وغلو مى دانيد, بپذيريد.
امـام عـلـى (ع ), شانش اجل وقدرش والاتراست از اينكه فضيلتى را به عنوان معجزه
براى او, اثبات گـردد كـه مـثـلا بـگـويـيـم چـون وقـت نـماز عصر گذشته بود لذا
خداوند آفتاب را براى او بر گـرداند
((190))
يازمين برايش هموار شد تا در آن واحد از مدينه به مدائن برود وسلمان فارسى را غـسـل
دهـد وهمان روز بر گردد با اينكه آن مسافت در آن زمان ,طى چند ماه طى مى شد اينها
رواياتى است كه مربوط به معجزات غيبى است ومسلمان آزاداست كه به آنها ايمان بياورد
يا نياورد, نه ايمان به معجزات , بر ايمانش افزوده مى گردد ونه باور نكردن آن , از
ايمانش مى كاهد.
ولـى از مـا خواسته شده كه ايمان بياوريم ومعتقد شويم به اينكه على (ع ), وصى
وجانشين به حق رسـول خـدا(ص )اسـت وبـرترين بندگان پس از اواست وپيامبر قبل از
وفاتش اورا بر مردم نصب وبه عنوان وصى خود تعيين نموده است .
بـايد ثابت كنيم به اينكه اميرالمؤمنين (ع ) در شهر علم رسول اللّه است ودر ميان
امت , هيچ كس ـ مطلقاـ از او فهميده تر واعلم نيست .
بـايـد ثابت كنيم كه على شجاع ترين اصحاب است ودر موقع سختى وشدت , راستگوترين آنان
است وهمانا دين اسلام با شمشيروشجاعتش , استقامت پيدا كرد وپايدار شد.
بايد ثابت كنيم او نخستين كسى است كه اسلام آورد ودر تمام مواقع , بيشترين اخلاص را
نسبت به اسلام داشت ودر راه تقويت اسلام وبقايش پس از رسول خدا, بالاترين فداكارى
را از خود, نشان داد.
بايد ثابت كنيم كه پيروى از على , بر هر مسلمانى واجب است .
بـايـد ثـابت كنيم او تنها كسى است كه در راه احياى كتاب وسنت تلاش كرد, پس از آنكه
داشت از بين مى رفت .
بـايد ثابت كنيم , على زاهدترين وپارساترين بندگان خدا نسبت به دنياست ونزديكترين
انسانها در تمام حركات وسكناتش به خداونداست .
بـايـد ثابت كنيم على عادل ترين مردم است وكسى است كه باناكثين وقاسطين ومارقين به
خاطر نگهدارى اسلام واهلش جنگيدوكارزار كرد.
بايد ثابت كنيم كه اول محمداست ودوم على است وآن دوبرترين وبالاترين بندگان خدايند.
بـايـد ثـابـت كنيم همه اين اموررا با كتاب وسنت راستين وتاريخ صحيح وبا ادله
وبراهينى روشن وواضح وقانع كننده , آنهارا استدلال كنيم .
امـا ايـنكه بگوييم خداوند محمد وعلى را قبل از خلقت آدم به صد هزار سال خلق كرده
وتمام انبيا ومرسلين به محمد وعلى وفاطمه وحسنين توسل جسته اند يا اينكه بر ساق عرش
نوشته شده : على ولـي اللّه
((191))
, ايـن بـحـث ديـگـرى اسـت كـه نه براى ما فايده اى دارد ونه مارا به هدف واقعى مـى
رساند وانگهى نمى توانيم ديگران را به آن قانع كنيم چون هيچ دليل علمى بر آن نداريم
واگر اصرار ورزيم بر اثبات معجزات يا عصمت وشهادت سوم در اذان , ملاحظه مى كنيم كه
اهل سنت نيز دربـاره ابـوبـكـر وعـمـر بيش از آنچه ما درباره على وفرزندانش روايت
كرده ايم , روايت مى كنند, ووقـتـمـان در جـدال هـاى بـى نـتـيـجـه مى گذرد ودر
همان حال كه اهل سنت , شيعه را به غلو ومـبـالغه درباره ائمه , متهم مى سازند,
شيعيان نيز بر آنها اعتراض مى كنندومى گويند كه هر چه آنـهـا گـفـتـه اند در صحاح
اهل سنت آمده است واز آن سوى , اهل سنت را متهم مى كنند به اينكه دربـاره خـلـفـاى
سـه گـانـه بـلـكـه دربـاره كـل صحابه , غلو كرده اند, وبدينسان از بحث هيچ سودى
نمى بريم .
اى بـرادران ! امـروز از مـا خـواسته شده كه با دليل وبرهان علمى استدلال كنيم ,
ومن جز با دليل عقلى ونقلى كه تاريخ آن را به اثبات رسانده وتمام مسلمانان از سنى
وشيعه بر آن گواهى كرده اند وصحه گذاشته اند, گفتگو نمى كنم .
خلاصه پس از يك شب نشينى طولانى تا طلوع فجر وجدال نيكو وبحث علمى , بيشتر آنان به
سوى حق روى آوردند وبا شوروشعفى بسيار, بر كتاب ((آنگاه هدايت شدم )) اقبال كردند
وپس از دوروز براى خدا حافظى با من آمدند, در حالى كه خداى سبحان را حمدمى كردند كه
به صراط مستقيم هـدايـتـشان كرد وآرزو داشتند كه بر عقايدشيعه اماميه بيشتر آگاه
گردند وكتابهاى شيعيان را زيادتر مورد مطالعه قرار دهند.
يكى از آنان كه گويا رئيسشان بود, پس از تشكر فراوان به من گفت با شيعيان زيادى در
مصر وسودان وهند روبرو شدم ولى هيچ كدام مانند شما, مرا قانع نكرد.
گـفتم : كتاب ((آنگاه هدايت شدم )) بسيارى از پژوهشگران را قانع كرده واين از الطاف
الهيه است بر من كه اورا حمد وسپاس مى گويم .
گـفـت : مـن تـاكـنـون كتابت را نخوانده ام زيرا مشغول امتحان مى باشم وهيچ كتابى
را نمى توانم مطالعه كنم جز اينكه اطمينان خاطرداشته باشم .
گفتم : پس چگونه تورا قانع كردم در حالى كه كتابم را تاكنون مطالعه نكرده اى ؟.
گـفـت : در هـمين شب نشينى , سخنانت مرا جذب كرد زيرا بامردم طبق فهم وادراكشان سخن
مـى گـويى واگر با زور مى خواستى به سخنان خود بسنده كنى مباحثه وگفتگو از بين مى
رفت وشـب نشينى بى ارزش مى شد ولى تو حق را شناختى ومارا به آن رهنمون كردى ومن بر
اين باورم اگـر تـو در مـيـان جـوانان دانشگاهى سودان سخنرانى كنى , بااين روش
وبرنامه ات همه را شيعه مى نمايى .
از عـواطـف واحساساتش تشكر كردم واز او خواستم كتابم رامطالعه كند ونظرات خودرا
براى من ارسال نمايد, سپس با هم خداحافظى كرديم در حالى كه قلبهايمان به ولايت اهل
بيت مى تپيد.
پايان بحث
ايـن بـود مـهمترين اعتراض ها وانتقادهايى كه به مذهب شيعه اماميه مى شود
وسزاواراست كه هر پـژوهـشـگـر ومـحـقـقـى كـه در پـى حقيقت است , آنهارا مورد بررسى
قرار دهد واز ملامت هيچ ملامت كننده اى نهراسد وحق را بگويد هر چند برضرر خودش
وبسيار تلخ باشد.
جـوانـان روشـنـفـكـر وفـهميده ما امروز ديگر آن همه تبليغات مسموم ودروغينى كه
رسانه هاى تبليغاتى در اينجا وآنجا عليه تشيع ,مى پراكنند وآنان را گروه افراطى يا
تروريست ويا ديوانگان خدا معرفى مى كنند را باور ندارند.
روشـنفكران چنين سخنانى را باور ندارند ولى ممكن است ازبعضى مسائل كه در مجالس
شيعيان مى گذرد, متاثر گردند يا بعضى مطالب را در كتابهاى شيعيان بخوانند وشگفت زده
شوند ودر پى تفسيروتوضيحى براى آنها باشند.
مـن بـه نـوبـه خـود بـعضى اشتباهاتى كه از برخى عوام شيعه سرمى زد كه نه از دين
بود ونه جز ضـرورتـهـايـى كـه مـحـرمـات را جايزمى كنند ولى در آنها زيانهايى بود
كه مسلمانان را پراكنده مى ساخت ,توضيح دادم .
در بحثهاى گذشته وبا استدلالهاى محكم ومتينى كه در كتابهايم آوردم وميان مسلمانان
منتشر سـاخـتم , ثابت كردم كه شيعه اماميه , درتمام عقايد وتشريعاتش شايسته ترين
گروه ها وفرقه هاى اسـلامـى است ودر ميان تمام گروه ها وفرقه هاى ديگر فرقه ناجيه
وگروه رستگاراست , واين تنها وتنها به خاطر تمسك وچنگ زدنشان به ثقلين : كتاب خدا
وعترت پاك پيامبراست .
الـبـتـه ايـن دليل نمى شود كه در صورت ديدن اشتباهاتى , آنهارامورد انتقاد قرار
ندهم واگر در رفـتـارهـاى بعضى , منكرى را ببينم ,اعتراض نكنم , وشعار هميشگى من
اين است كه : پس از حق , چيزى جز گمراهى نيست .
گاهى ممكن است , معروف , اگر از حد معمول خود فراتر رود,تبديل به منكر شود, مثلا:
براى يك كـنـفـرانـس اسلامى در آمريكا دعوت شده بودم , يكى از دوستان مرا دعوت به
منزلش كرد به زور اجابت كردم زيرا افراد زيادى را به خاطر من دعوت كرده بود به
هرحال به آنجا كه رفتيم آنقدر انواع غـذاهـا ونوشيدنى هازياد بود كه مصرفش از
هزاران دلار بيشتر مى شد در روز بعد يا همان روز باز هـم يـك ضـيافت بزرگ ديگرى
تكرار شد واگر اشتباه نكنم دريك سفره آنان بيش از ده نوع غذا وجـود داشـت وهـر چه
هم حاضرين مى خوردند, نصف غذاها خورده نمى شد وقطعا بقيه اش را در سطل زباله مى
ريختند.
اين طبع يا عادت جز ضرورتهاى زندگى آنان در آمده است وهر چه درباره گرامى داشت
مهمان يا كرم صاحب خانه گفته شود, من قانع نمى شوم وبا تمام توان , كوشش مى كنم
مردم را به غير آن فـرا خـوانـم آن كـس كه استدلال به حلال بودن روزيهاى پاك مى
كند, آيا اين سخن الهى را از ياد برده است كه مى فرمايد ((بخوريد وبياشاميد ولى
اسراف نكنيد چرا كه خداوند اسرافكاران رادوست نمى دارد))
((192)).
وسخن رسول خدا(ص )را كه مى فرمايد ((ما قومى هستيم كه نمى خوريم جز پس از گرسنگى
واگرخورديم هرگز سير نمى شويم )).
چـقـدر مـا فـاصـله داريم با رياضت اميرالمؤمنين على (ع ) دربسنده كردن به نان خشك
چنانكه نـوشـته اند حضرت كيسه نان خودرا ازترس اينكه مبادا حسنين (ع ) نانش را
آغشته به روغن كنند, مى بست .
آيـا مسلمانان از خداى خود خجالت نمى كشند كه در بسترى ازابريشم بخوابند وشكمهايشان
پر از انـواع غـذاهـا بـاشد, در حالى كه هم اكنون شيعيان عراق از گرسنگى در چادرهاى
سعودى جان مى دهندوساده ترين وسائل زندگى را ندارند.
من هر چند از اينان كه گراميم داشتند ومرا به خانه شان دعوت كردند, تشكر وسپاس مى
كنم ولى وظـيفه ام اين است كه به آنان تذكردهم چرا كه تذكر, براى مؤمنان مفيداست
ولازم است آنان را به كـار خـيـردر راه خدا ـ نه به خاطر شهرت وريا ـ فرا خوانم ,
چرا كه بسيارى ازثروتمندان مسلمان وآنان كه چون پادشاهان زندگى مى كنند, اگر
درخواست كمكى براى بيچارگان وفقرا بنمايى , بخل مى ورزند وفلس وريال هارا مى شمارند
ولى وقتى منافعشان ايجاب كند يا شهوتهاى نفسيشان بخواهد, ميليون ها وميلياردها مصرف
مى كنند.
جالب اينجااست كه بسيارى از آنان به خاطر دينشان از دست حاكمان ستمگر وجائر به ستوه
آمده وبـه آمـريـكـا وانـگـلـسـتان هجرت كرده اند در حالى كه قوت يك هفته هم نداشته
اند وامروز به فـضـل ولـطـف الهى جز پولداران واغنيا شده اند وداراى زمين ها, مغازه
هاوميليون ها دلار شده اند ايـنان نقش ثعلبه را بازى مى كنند كه فقيربيچاره اى بود,
نزد پيامبر(ص ) آمد واز حضرت خواست برايش دعاكند تا خداوند اورا بى نياز سازد زيرا
مى خواهد بر فقرا ومستمندان انفاق كند واجر وثواب از خدا دريافت نمايد.
پيامبر(ص ) برايش دعا كرد وجز ثروتمندان بزرگ شد ولى وقتى حضرت از او خواست كه ـ
حداقل ـ زكات اموالش را بپردازد,سرباز زد وچيزى پرداخت نكرد.
خداوند درباره اش اين آيه را نازل فرمود ((وبرخى از آنان با خدا پيمان بستند اگر
خداوند از فضل وكرمش به ماببخشد, درستكار شده واز صـالـحـان باشيم ووقتى خداوند از
فضلش بر آنها لطف كرد, بخل ورزيدند وپشت كردند واعراض نمودند))
((193)).
الـبـتـه , ترديدى نيست كه برخى از ثروتمندان مسلمان وجوددارند كه شب وروز, آشكار
وپنهان , امـوال خـودرا در راه خـدا انـفـاق مـى كنند وجز رحمت پروردگارشان , چيزى
نمى خواهند ولى ايـنـان انگشت شمارند, اما بيشتر ثروتمندان , انفاق نمى كنند واگر
هم پولى بپردازند, به خاطر ريا وشهرت طلبى است .
برخى از آنان نيز هستند كه خداوند بر آنها منت نهاده وثروت زيادى نصيبشان كرده تا
آن را در راه خـودش انـفـاق كنند ودر اموالشان حقى معلوم براى بيچارگان ومستمندان
قرار داده است , ولى آنـان رامـى يـابـى كه هر سال به زيارت خانه خدا مى روند ودو
يا سه بار عمره مى روند وزياده روى نمى كنم اگر بگويم برخى از آنها بيش از بيست
باربه حج رفته وچهل بار به عمره رفته وبه اين كار در برابر مردم مباهات مى كنند,
واينان در ميان شيعيان بسيارند وهرگاه مسافرت مى كنند,بدون حساب وكتاب در بهترين
هتل ها وارد مى شوند وبهترين غذاهاراتناول مى كنند, وبه عتبات مقدسه نيز مشرف مى
شوند.
عـجـيـب ايـنجاست كه هرگاه اينان را ببينى چه مى خورند وچقدردر سطل هاى زباله مى
ريزند, بدون ترديد خواهى گفت : اينها دورترين مردم از آداب واخلاق اسلامى وانسانى
اند.
درسـت اسـت كـه رفـتن به حج ـ پس از حجة الاسلام واجب ـمستحب وپسنديده ,است ولى
اينان نـفـهميده اند كه خداوند آنهارا بيش از هر چيز, امر كرده است كه به كمك
بندگان بيچاره , يتيم , مسكين ومستمندش بشتابند.
آيا خداى متعال به آنان نگفته وگويى خود اينها مقصود از اين آيه اند ((نيكوكارى به
اين نيست كه به سوى مشرق ومغرب روى آوريد ولى نيكوكار كسى است كه به خدا وروز
رسـتاخيز وفرشتگان وكتاب آسمانى وپيامبران ايمان آورده باشد ودر راه دوستى خدا
دارايى خودرا بر خويشاوندان ويتيمان وفقيران ورهگذران وگدايان انفاق كند))
((194)).
آرى ! اى مـسـلمانان ! نيكوكارى به اين نيست كه هر سال روى خودرا به سوى حج يا
زيارت عتبات مـقـدسـه بگردانيد هرگز خداوندراضى نمى شود كه هر سال به حج رويد
وچندين بار ساليانه به عمره يازيارت رويد, ولى برادران مسلمانتان از گرسنگى جان
دهند.
آيا رسول خدا(ص ) نفرموده است ((نزديكترين شما به خدا, كسى است كه به بندگانش
بيشترسود بخشد))؟
((195)).
ومگر نفرموده است ((هر كه سير باشد وهمسايه اش گرسنه , از اسلام خارج شده است ))
((196)).
آيـا شـما افتخار نمى كنيد كه نخستين امامتان , على بن ابى طالب (ع )است وشمارا
شيعه مى نامند چون از او پيروى مى كنيد؟ مگراين امامتان نيست كه مى فرمايد ((هان !
هر مامومى امامى دارد كه از او پيروى مى كند وازنور علمش , فروغ مى گيرد.
بدانيد كه امامتان از دنيايش به دو لباس كهنه واز غذايى به دو قرص نان بسنده كرده
است .
بـه خـدا سـوگـند از دنياى شما هيچ طلايى براى خودنياندوختم واز گنجهايش بهره اى
نبردم واگر خواسته باشم , مى توانم به سوى عسل مصفى ومغز گندم وبافته ابريشم راه
يابم ولى هيهات كـه هواى نفسم بر من چيره شود وطمعم مرا به انتخاب غذاها بكشاند, در
حالى كه ممكن است در حجاز يا در يمامه كسى باشد كه به اين قرص نان نيز طمعى نداشته
وهرگز سير نشده است يااينكه سير بخوابم ودر كنارم شكمهايى گرسنه وجگرهايى سوزان
وجود داشته باشد؟.
مـن آفـريـده نـشده ام كه خوردن غذاهاى خوب مرااز خدايم باز دارد, مانند حيوان بسته
اى كه به علف پردازد يا حيوان رها شده اى كه كارش چريدن است .
اى دنـيا از من دور شو من از چنگال هايت رهاشده ام واز طناب هايت آزاد گشته ام
كجايند آنهايى كـه بـه بـازيچه هاى خود, مغرورشان ساختى ؟ كجايند امتهايى كه زيور
وزينت هايت فريبشان داد؟ هان ! آنها در گروگورهايشان اند ودر ميان لحدها آرميده
اند.
از مـن دور شـو وروى بـرگـردان به خدا قسم , من خودم را براى تو كوچك نمى كنم كه
مرا ذليل وخـوار كـنى وهرگز براى تو رام نمى شوم كه سوارم شوى پس اى فرزند حنيف !
به قرصهاى نانت بسنده كن تا از دوزخ رهايى يابى ))
((197)).
ايـن سخن اميرالمؤمنين (ع ), خطاب به تمام كسانى است كه خودرا پيرو على مى دانند
وشيعيان او هستند واورا امام پس از رسول خدا مى دانند.
اگـر ما در بحثهاى گذشته مان تاكيد كرديم بر اينكه تنها شيعيان ,متمسك به قرآن
وعترت پاك هـسـتـنـد, پـس چـه كسى سزاوارتر از ما به اطاعت كتاب وعترت است وهمانا
كتاب وعترت به ما دستور مى دهندكه شعائر الهى را بزرگ شماريم زيرا اين عمل نشان از
تقواى قلوب است وبى گمان احترام نماز جماعت در مساجد وخارج ازمساجد ومنظم نمودن
آنان وپاك نگهداشتن آنها به اينكه با سيگارآلوده شان نكنند بلكه تلاش در خوشبو كردن
مساجد با عطر, از شعائرالهى است
((198)).
چـه كسى سزاوارتر از مااست كه زهد ورزيم واموالمان را درچيزهايى كه به سودمان نيست
مصرف نـكـنيم ودر خوردنيها وآنچه كه لذت آوراست اسراف ننماييم در حالى كه برادران
ما از گرسنگى جان مى سپارند.
چه كسى سزاوارتر از مااست كه به فكر بندگان خدا باشيم وآنهارا از گمراهى رها سازيم
در عوض چـهـل بـار حـج رفـتـن وهشتاد بارعمره رفتن , بايد بيانديشيم كه اگر آن
اموال صرف در چاپ كـتـابـهـاى ارزشـمـنـد شـود وبه عنوان هديه به مسلمانانى كه در
كشورهاى اسلامى پراكنده اند واهـل بـيـت را نـمـى شناسند واز تشيع جز اراجيف
وتهمتهاخبر ندارند, تقديم گردد تا در نتيجه مـيـليون ها گمراه ودر جستجوى حقيقت ,
مستبصر شوند وبه مكتب اهل بيت گرايش پيدا كنند, بـى گمان اجر وپاداشش نزد خداوند
بيشتر از هر حج مستحبى است كه صاحبش به خاطر آمرزيده شدن گناهان سال گذشته اش انجام
مى دهد چرا كه رسول خدا(ص ) فرمود ((جوهر قلم علما, برتراست نزد خداوند از خون
شهيدان ))
((199)).
وفرمود ((شمارا به خدا, شمارا به خدا صله رحم كنيد كه نزدخداوند برتراست از نماز
وروزه مستحبى )).
وچـه كسى سزاوارتر از مااست كه به فكر آينده مسلمانان درجهان باشيم كه پيوسته با
توطئه هاى نابود سازى واز ميان رفتن در تمام اقطار دنيا روبرو هستند.
بـهـرحـال بـا تـجربه شخص خويش كه بيست وپنج سال به طول انجاميده است وبيشتر با
گفتگو وبـحـث با روشنفكران وعوام اهل سنت گذشته است , متوجه شدم كه كوتاه آمدن نسبت
به برخى عقايدمان كه هيچ ربطى به جوهر اسلام ندارد, تنها راه رسيدن به هدف نهايى
وانگيزه واقعى است .
چقدر دشمنان خشن وتند خويى بودند كه هيچ كس را بر ابوبكروعمر, ترجيح نمى دادند, ولى
پس از شيعه شدن آرزو مى كردند كه اى كاش امام على آنان را كشته بود ومسلمانان را
راحت كرده بود.
واى بـسـا مـخـالـفـيـن سـرسـخـتـى كه مسئله عصمت را منكر بودندوآن را زياده روى
شيعيان مى انگاشتند, در صورتى كه پس از استبصاربيش از خود شيعيان , به آن معتقد
شدند.
آرى ! اگـر من اصرار مى ورزيدم بر ((عصمت )) يا ((شهادت سوم دراذان )) يا اين سخن
كه ((اگر كـسـى نـگـويـد على بهترين مردم است , كافرمى باشد))
((200))
بى گمان , نتيجه اى جز دشمنى وعـداوت بـيـشـتر نداشت ومن بر اين باورم كه اگر هر دو
گروه (سنى وشيعه ) تنازلهايى داشته بـاشند كه البته با عقيده برخوردى نداشته باشد
مسلمانان به يكديگر نزديكترخواهند شد ووحدت پيدا مى شود.
اگر اهل سنت از اين سخن كه ((تمام صحابه عادل هستند)) دست بر مى داشتند ـ واين سخن
هيچ ربـطى بـه ديـن نـدارد قـطـعـا برادران شيعه شان را از زحمت بحث واثبات عكسش
(عدم عدالت تمام صحابه ), رها مى ساختند.
واگـر شـيـعـيـان از شهادت سوم در اذان , تنازل مى كردندـ كه اين جز اذان هم نيست
ودر زمان پـيـامبر هم نبوده است ـ, برادران اهل سنت خويش را از تهمت هاى ناروا
ومتهم ساختن شيعيان به مبالغه وغلو,راحت مى كردند, وخود نيز تلاش در اثبات اين مطلب
نمى نمودند.
اگر كسى بگويد: چگونه از اينكه على ولى خداست واين حق است دست برداريم وحال آن كه
كسى كه بر حق سكوت كند,شيطان , ناشنوايى است .
پـاسخ مى دهيم : همانگونه كه محمد بن عبداللّه (ص ) از صفت خويش ((رسول اللّه (ص
))) در برابر مـشركين تنازل كرد تا سدى ميان خود وآنان قرار ندهد وآنهارا به سوى
هدايت جذب كند هر چند كه اورسول خدا(ص ) بود چه آنان بخواهند وچه نخواهند, چه گواهى
دهندوچه ندهند.
گواهى خداوند بر آن كافى است
((201)).
وهمچنين على , به حق ولى خداست , چه مردم شهادت دهندوچه شهادت ندهند, نه شهادتشان
بر آن مى افزايد ونه انكارشان ازفضل على مى كاهد.
سرانجام نتيجه تنازل محمد بن عبداللّه (ص ) در صلح حديبيه ,نتيجه اى بود كه هيچ يك
از صحابه تـصـورش را هم نمى كردند چرا كه پس از يكسال آن فتح مهم (فتح مكه ) پيش
آمد ومردم در دين خدابدون جنگ وخونريزى فوج فوج وارد شدند.
پـس اى شـيـعيان واى اهل سنت كه رسول خدارا بهترين الگومى دانيد وادعاى عمل به كتاب
خدا وسنت رسولش داريد, از رفتارهاى آن حضرت نيز پيروى كنيد والگو بگيريد.
در خـاتمه باز هم تذكر مى دهم كه هيچ يك از علما ((اشهد ان علياولي اللّه ))را جزئى
از اجزا اذان واقامه نمى دانند وبى جا مى كند كسى كه آن را بدعت حسنه بنامد! اين
چيزى نيست جز گواهى به ولايـت خـداونـد كه به على داده است واورا امير مؤمنان قرار
داده است واين گواهى بر مظلوميت على است وبر آن ظلم وستمى است كه بر على درطول
تاريخ وارد شده , بر كسى كه شالوده اسلام را پس از پيامبر بنيان نهاده وادامه داده
واز نظر علم وجهاد بر همگان برترى داشت وصفات طالوت ـ چنانچه در قرآن آمده ـ در آن
حضرت بود كه خداوند اورابرگزيده واز نظر علم وجسم به او بركت بخشيده بود.
ايـن چـيـزى اسـت كـه هـمگان بر آن اعتراف دارند وهر چندبدخواهان نخواهند, جهان
پراست از فـضـيـلـت عـلـى پـس چـرا مـا واقعا ازبدعت ها انتقاد نكنيم ؟ بدعت آن است
كه ((حي على خير العمل ))را ازاذان واقامه جدا كند.
عكرمه مى گويد: به ابن عباس گفتم : به من بگو چرا ((حى على خير العمل )) از اذان
حذف شد؟ گـفـت : ((عـمر مى خواست كه مردم آنقدرتكيه بر نماز نكنند وجهادرا كنار
گذارند, لذا آن را از اذان حذف كرد))!!
((202))
وبدينسان عمر, بجاى آن جمله ((الصلاة خير من النوم ))رااضافه كرد.
چـطـور مسلمانان از اين زياده ونقصان (هر دو) هيچ تعجب نمى كنند؟ شايد به خاطر اين
است كه اذان واقـامـه را وحـى الـهى وجزتشريعات خداوند نمى دانند وآن را تنها خوابى
مى پندارند كه يكى ازاصـحـاب ديـده , وآن اينكه پيامبر سرگردان شده بود ـ العياذ
باللّه ـ كه چگونه مردم را دعوت به نماز كند, با ناقوس كليسا يا زدن دو چوب به
يكديگر!!
((203)).
پس اگر اذان نزد شما مشروعيتى ندارد وروا مى دانيد كه در آن كم وزياد كنيد وحتى اگر
امامان شما در اذان نماز ظهر گفته بودند((الصلاة خير من الغذا)) (نماز از غذا خوردن
بهتراست !) به آن رنگ تشريع مى بخشيديد وبا آن خو مى گرفتيد چنانكه با جمله شبيهش
خوگرفتيد, پس چگونه انـكـار مـى كـنيد وبه كسانى كه اذان واقامه را با تمام فصول
وجمله هايش وحى الهى مى دانند كه توسط جبرئيل امين برپيامبر(ص ) نازل شده است ,
واعتراض مى كنيد.
پس چرا اينقدر حساسيت داريد بر نام اميرالمؤمنين واهل بيت پيامبر(ع ) با اينكه ما
هرگز شهادت ثالثه را جز اذان واقامه نمى دانيم .
شـمـا هـم هر چقدر مى خواهيد, در اذان واقامه كم وزياد كنيد, چراكه از نظر شما
شرعيتى ندارد وتـنـها خواب يكى از اصحاب بوده است ولى به شرط قاعده فقهيتان در ((سد
الذرائع )), خيلى هم مبالغه وزياده روى در آن نكنيد كه مبالغه در مخالفت وعصيان
الهى باشد.
وامـا شـيـعـيـان , بـالاجـمـاع مـعتقدند كه اذان به وحى الهى بوده ولذاهيچ زياد
وكمى را در آن نمى پذيرند چون در آن صورت تشريع بشرمى شود در برابر تشريع الهى واين
نزد ما حرام است از اين روى شـهـادت به ولايت اميرالمؤمنين (ع ) در اذان , فقط به
خاطر استحباب واظهار ولايت به ولى خدا,(ع ) است .
شيعه وسنى , عليه وهابيت
اما در مورد سر وصدا واعتراض وتكفيرى كه وهابيت عليه پيروان اهل بيت بلند كرده اند
وآنان را به خـاطـر توسل به پيامبرواهل بيت پاكش (ع ) يا تبرك به آثارشان يا رفتن
به زيارت مراقدوقبورشان , تكفير مى كنند وتوهين مى نمايند, امر تازه اى است كه شيعه
وسنى , آن را قبلا نديده است مسلمانان از دوران رسـول خـدا(ص ) تـاامروز بر تبرك
جستن وتوسل نمودن وجشن گرفتن در تمام نقاط دنياوتمام كشورهاى اسلامى , خو گرفته اند
وعادت كرده اند وكسى جزوهابيت با مذهب تازه شان كه در قرن چهاردهم هجرى پيدا شد, بر
آنهاخرده نگرفته واعتراض نكرده است .
طبيعى است كه وهابيت , در اين عقيده با تمام مسلمانان مخالفت كند تا اولا, خودرا در
جلوه تجدد ونوآورى در آورد وثانيا, استدلالى بر تنفر مسلمانان از بدعتهايشان بكند.
حق اين است كه مسلمانان تاكنون مبتلا به مصيبتى بالاتر ازوهابيت نشده اند, زيرا 1 ـ
دعـوت وهـابـيـت , دعـوت بـاطلى است ولى آن را لباس حق پوشانده اند پس آنان را مى
يابى كه توسل را حرام مى دانند وهر كس آن راانجام دهد كيفر مى دهند وعقاب مى كنند
زيرا آن را شرك به خـدامى دانند واين درست همان دعوت خوارج است كه امام على را
تكفيركردند وگفتند: حكم از آن تو نيست , بلكه حكم از آن خداست .
حضرت فرمود ((اين كلمه حقى است كه از آن باطلى را قصد دارند))
((204)).
ومعناى سخن حضرت اين است كه : آرى ! حكم فقط حكم خداست , اين سخن حقى است ولى آنها
از آن بـاطـل اراده كـرده انـد چـراكـه بـعـد از آن مـى گـويند ((حكومت براى تو
نيست اى على )) الـبـتـه ثـابت است كه حكم فقط براى خداست ولى خداوند حكمش را بردست
رسول اللّه (ص ) كه هـرگـز از روى هـوا سـخـن نمى گويد, ظاهروآشكار ساخته وسپس بر
دست اوليايش كه رسول خدا(ص ) آنان رانصب نموده تا در ميان مردم با حق مشروع , حكم
كنند وداورى نمايند.
آرى ! سـلـطـه وقـوه تـشـريـعى , فقط از آن خداست وبراى احدى نيست ولى سلطه اجرايى
براى مـردم اسـت كـه در مـيـان خـدا, آن را دسـت بدست مى دهند واين ـ به جان خودم ـ
مطلبى است مـعـمـولى كه تمام خردمندان آن را مى دانند, پس چگونه آن روز از آن صحابه
دور ماند كه بگويند: حكومت براى تو اى على نيست !.
امـيـرالـمؤمنين (ع ) براى ما ثابت مى كند كه آنها حق را مى شناختندولى با ايجاد
اين شبهه , در پى باطل بودند.
خداى سبحان در قرآن مى فرمايد ((واگر حكم كردى , پس با عدالت ميان آنان حكم كن ))
((205)).
((خـداوند به شما دستور مى دهد كه امانت هارا به اصحابش باز گردانيدواگر ميان مردم
داورى كرديد, با عدالت ودادخواهى , حكم كنيد))
((206)).
((مـا كـتـاب را بـه حـق بـر تـو نـازل كـرديـم تـا بين مردم به آنچه خدا به
توفهمانده است , حكم كنى ))
((207)).
((اى داود, ما تورا خليفه خود در زمين قرار داديم تا به حق بين مردم داورى كنى ))
((208)).
((تا حكم كنى بين آنان به آنچه خدا نازل كرده وپيروى از هواهايشان ننمايى ))
((209)).
((نـه بـه پـروردگـارت قـسم , ايمان نمى آورند تا اينكه تورا در تمام اختلافاتشان
داور قرار دهند, سـپـس بـه هـر حكمى كه كنى در دل خود هيچ اعتراضى نداشته باشند
وكاملا تسليم قضاوت تو باشند))
((210)).
((مـا تـورات را فرستاديم ودر آن هدايت ونور قرار داديم كه پيامبران بواسطه آن
حكومت وداورى كنند))
((211)).
از ايـن آيات روشن قرآن كريم بر مى آيد كه دعوت خوارج دعوت حقى بوده است ولى آنها
جز باطل وفـتـنـه انـگـيـزى ومردم فريبى ,اراده اى نداشتند دعوت وهابيت نيز دعوت
حقى است ولى آنان جـزباطل , غرضى ندارند, آنها مى خواهند براى ساده انديشان كه از
مقاصدشريعت اگاهى ندارند, ثابت كنند كه فقط خودشان موحدند وديگران همه مشرك مى
باشند زيرا همراه با خدا, بندگان را نيز مى خوانند.
اين دعوت , حق است كه مى گويند: خدا فرمود ((مساجد براى خداست پس همراه با خدا كسى
رانخوانيد))
((212)).
((بگو اى ـ پيامبر من فقط خدايم را مى خوانم وبراى او شريكى قرارنمى دهم ))
((213)).
ولى دنبال باطل هستند وقتى توسل جستن به خداى متعال توسط پيامبرش يا ائمه اطهار
راتحريم مى كنند, وبا نيرنگ سازى به مردم مى فهمانند كه اين شرك به خداست .
روشـن اسـت كـه فـرق زيادى است ميان كسانى كه معتقدندخداوند شريكانى دارد كه نفع
وضرر مى رسانند وبراى هر چيزى خدايى وجود دارد مثلا به خدايانى براى خير, براى شر,
براى شب وبراى روز, بـراى صـلح , براى جنگ , براى شراب وبراى خمر اعتقاددارند وبين
كسانى كه معتقدند خدا يـكـى اسـت وشـريـكـى هم ندارد واگرخدا براى كسى خيرى بخواهد,
نه كسى آن را مى تواند باز گـردانـد نـه حكمى بر حكم خدا بيافزايد وخداى متعال خود
به مردم حق توسل جستن به سويش توسط پيامبران واوليايش بخشيده واجازه فرموده است .
ايـن فـرق بـيـن دو عـقـيـده است : شرك وتوسل , واين عامل وحدت ميان دو گروه است :
خوارج ووهابيت .
خـوارج گـفـتـنـد: ((داورى جـز براى خدا نيست )) ووهابيت مى گويد:((توسلى جز به خدا
روا نيست )).
خـوارج گـفـتـنـد: حكم از آن تو نيست اى على ! ووهابيت مى گويد:وسيله اى براى تو
نيست اى محمد!.
هـر دو سـخن , باطل است , هر چند با لباس حق پوشانده شده باشد زيرا چنانكه حكم
وداورى فقط بـراى خـداست ولى خداوند آن رابراى بندگانش مشروع دانسته تا فيما بين
خويش با حق وعدل داورى كـنند وهمچنين وسيله , تنها براى خداست ولى خداى متعال آن را
براى بندگانش مشروع دانـسـتـه تـا پيامبران واوليايش را وسيله اى به سوى اوقرار
دهند واين موضوع در شريعت اسلام و همچنين در تمام شرايع گذشته وجود داشته زيرا همه
از يك مصدر ومنبع , اخذ مى كنند ودين در نزد خدا همان اسلام است وبس .
احاديث زيادى نزد اهل سنت وشيعه وجود دارد كه درخواست شفاعت از پيامبر وغير پيامبر
در دنيا بـراى امـور دنـيـا وآخرت , جايزمى دانند, به عنوان مثال عبداللّه بن عباس
از رسول خدا(ص ) نقل كرده كه فرمود ((هر كس بميرد وچهل نفر از كسانى كه شرك به
خداندارند, بر جنازه او بايستند (ونماز بخوانند) خداوندشفاعتشان را درباره او مى
پذيرد))
((214)).
در صحيح مسلم نيز از عائشه نقل شده كه پيامبر(ص ) فرمود ((هيچ مسلمانى نيست كه
بميرد وگروهى از مردم به اندازه صد نفر بر او نماز بخوانند وشفاعتش كنند , جزاينكه
خداوند شفاعتشان را مى پذيرد))
((215)).
ايـن الـبـتـه از نظر وهابيت , شرك است زيرا ـ طبق ادعايشان ـمخالف است با سخن حق
تعالى كه مى فرمايد ((همراه خدا كسى را نخوانيد))
((216)).
به خدا پناه مى بريم از اين بهتان وتهمت بزرگ نسبت به مقام والاى رسول اكرم (ص ).
واحـاديـث زيـاد ديـگـرى نيز در جواز شفاعت وجود دارد وعلماگفته اند فرقى ميان زنده
ومرده نـيست , مانند سمهودى شافعى در كتابش الوفا باخبار المصطفى ـ ح4 ـ ص 1371
چنانكه از حاكم نقل كرده
((217))
واسنادش را از عمربن خطاب تصحيح نموده كه رسول خدا(ص )فرمود ((هـنـگامى كه آدم
مرتكب آن اشتباه شد, گفت : پروردگارا!تورا به حق محمد قسم مى دهم كه مـرا
بـيـامـرزى خداوندگفت : اى آدم ! چگونه محمدرا شناختى در حالى كه هنوزاورا نيافريده
ام عـرض كـرد: اى پـروردگارم ! هنگامى كه مرابا دستت آفريدى واز روحت در من دميدى ,
سرم را بلندكردم , ديدم بر ستون هاى عرش نوشته شده است لا الـه الا اللّه , مـحـمـد
رسـول اللّه خـداوند فرمود:راست گفتى آى آدم ! او محبوبترين خلق نزد من است وچون به
حق او مرا قسم دادى (واورا شفيع خود قراردادى ) من تورا آمرزيدم واگر محمد نبود, من
تورانمى آفريدم ))
((218)).
امـام مـالـك نـيز به همين توسل اشاره مى كند, هنگامى كه به منصورعباسى مى گويد:
((وروى خودت را از او بر نگردان كه وسيله تو ووسيله پدرت آدم نزد خداى متعال است
)).
وهمچنين سامرى حنبلى وكرمانى حنفى وعلماى شافعيه قائل به توسل وشفيع قرار دادن حضرت
رسـول پـس از وفـاتـش هـسـتـند امام شافعى به اهل بيت (ع ) پس از وفاتش توسل جست
وبه امام ابـوحنيفه پس از وفاتش متوسل شد واهل مغرب اقرار كردند به اينكه به امام
مالك پس از مرگش متوسل شدند واحمد بن حنبل به شافعى متوسل شد.
اينان علما وفقهاى اسلام اند, پس آن اعرابى خشن كه توسل رانمى پذيرد كيست ؟!.
بهرحال , هر چه كه وهابيت از آيات قرآن , براى تحريم توسل ودعا ونيايش به سوى خدا
وشفيع قرار دادن بندگان مقربش استدلال مى كنند, غلط ومردم فريبى است وتمام آن آيات
رد بر مشركين از انـس وجن است كه خدايان گوناگونى را مى پرستيدند به اين خيال كه آن
خدايان , آنان را به سوى ((اللّه )) شفيع مى شوند!.