قيامت نزديك است

على شيرازى

- ۳ -


11. كيفر من چه خواهد بود؟

جريان ، جريان ديگرى است ؛ هر كس در فكر خود فرو رفته است ، چه كند؟ آيا چه خواهد شد؟!

عده اى به صورت سگ در آمده اند! بعضى زبانش بر خاك كشيده مى شود! افرادى غمگين و هراسانند. عده اى هم شاد و خندان و زيبا و آرام .

دادگاهى است با حاكم و حكم و محكم .

اين جا ديگر كجاست ؟ همه زنده شده اند! عجب جاى و وحشتناكى ! خدايا مرا باز گردان ؛ در راه درست و مستقيم تو قرار مى گيرم !

اما جواب مى شنوى : هرگز! هرگز! اگر تو دوباره به دنيا برگردى و از نو، زندگى ات را شروع كنى ، باز همان آش است و همان كاسه ! مگر ما در دنيا هزاران بار تو را آزمايش نكرديم و به تو مهلت نداديم ؟

چرا آدم نشدى ؟!

حتما خيال مى كردى در همان جا مى مانى ؟ يا به اين جا نمى آيى ؟!

... و تو همچنان مات و مبهوت ، نالان و غمگين به خودت فكر مى كنى . عده اى هيچ در بساط ندارد؛ عده اى آراسته و زيبا شده اند؛ و تو كوله بار گناهت را بر دوش كشيده اى و هر چقدر مى خواهى از آن بگريزى ، رهايت نمى كند! زيرا جاى عمل نيست ، جاى حساب است .

با خود مى گويى : اى آدم ! چقدر در دنيا به گوش تو خوانند:

اليوم عمل و لا حساب و غذا و لا عمل ؛ (166)

خداوند هيچ به مردم ستم نمى كند، ولى اين مردمند كه به خويش ستم مى نمايند.

در دنيا كه قرآن را براى تو تلاوت مى كردند و سخن دلنشين قرآن را كه مى گفت :

الله يبدو الخلق ثم اليه ترجعون ؛ (167)

خداوند آفرينش را آغاز مى كند، سپس آن را تجديد مى نمايد، سپس به سوى او باز مى گرديد.

براى تو مى خواندند، در دلت اثر نمى كرد و باور هم نمى كردى كه روزى در چنين جاى تو را زنده كنند و امكان فرار هم نداشته باشى ؛ آن هم كجا؟

سخن از يك روز و ده روز و صد سال و هزار سال نيست ، سخن از ميليون هم نيست ، و تو تا ابد مى مانى ، براى هميشه !

و آن موقع است كه غم ، درونت را مى گيرد و به ياد سخن قرآن مى افتى كه مى گفت :

و يوم تقوم الساعه يبلس المجرمون ؛ (168)

آن روز كه قيامت برپا مى شود، مجرمان در نوميدى و غم و اندوه فرو مى روند.

عجبا! چرا ايمان نياوردم و مومن نشدم ؟!

خدايا مرا باز گردان !

رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت ؛ (169)

اى پروردگار من ! مرا باز گردانيد! شايد گذشته خود را جبران كنم و عمل صالحى در برابر آن چه ترك گفتم ، به جا آوردم .

ولى همه راه ها بسته است ؛ هيچ راهى ندارى ، مگر:

جايگاهى تنگ ، در ميان مشكلاتى بزرگ ، آتشى پر لهيب و سوزان كه صداى زبانه هايش وحشت زا و شراره هايش تا دل آسمان زبانه مى كشد؛ غرشش پر هيجان ، فروزنده و گدازنده و خاموش نشدنى ، آتشگيره اش ‍ مشتعل ، تهديدش خوفناك ، قرار گاهش تاريك ، پيرامون آن تيره و ظلمانى ، ديگ هاى جوشانش سخت داغ ، و اوضاعش سخت وحشتناك . (170)

با خود فرياد مى زنى : خدايا چه كنم ؟ اى مالك جهنم ! از خدايت بخواه كه مرگ مرا برساند!

اما جواب مى شنوى :

قال انكم ما كثون ؛ (171)

شما در اين جا ماندنى هستند!

هرگز عذاب از شما برداشته نمى شود و براى هميشه در عذاب دوزخ جاودانه كى مانيد، بارها به نگهبانان جهنم مى گويى : از پروردگارتان بخواهيد كه دست كم براى يك روز، عذاب را از ما بردارد و باز مى شنوى :

قالو اولم تك تا تيكم رسلكم بالبينات ، قالوابلى قالو افادعواو ما دعوا الكافرين الا فى ضلال ؛ (172)

مى گويند: آيا پيامبران شما با دلايل روشن به سراغتان نيامدند؟ مى گويند: پس هر چه مى خواهيد دعا كنيد، ولى دعاى كافران جز در ضلالت نيست . (و ضايع و نابود مى شود!)

شما كه به پيامبران و آيات الهى اعتنا نكرديد و به آن ها كفر ورزيديد، اكنون هر چه مى خواهد بگوييد و دعا كنيد؛ خداوند دعايتان را هرگز نمى پذيرد!

... و تو همچنان مات و مبهوت و حيران ، كه من چه مى شوم ؟

آيا ميمون مى شوم يا به صورت خوك در مى آيم ؟ آيا مرا به دار مى آويزند؟ يا لباسى از روغن سياه به تنم مى پوشانند؟، زيرا كارى نبود كه نكرده باشم ، اگر انسان هاى سخن چين ميمون مى شوند و حرام خواران خوك مى گردند (173)و مفسده جويان را به دار مى آويزد و اهل تكبر و فخر با نكبت و خوارى لباس عذاب بر تن مى كنند، پس مرا چگونه مجازات خواهند كرد؟

من كه در زندگى ام همواره دنبال خواسته هاى دل خود بودم ، و هواى نفس و شهوت بر من غالب شده بود.

من كه هميشه دنبال فساد و تباهى بودم و خدا را فراموش كرده بودم . من كه مدام نمازم بى رمق بود و در واقع نماز نبود!

من كه از روزه و جهاد، چيزى درك نكرده بودم و هميشه براى دنيا و در پى غرور و هواى نفس گام برداشتم تا اين كه مردم بگويند: فلانى هم ... بله !

من چگونه كيفر خواهم ديد و بر كدامين درخت آتش به دار آويخته خواهم شد؟

خدايا! آن روز كه در دنيا بودم و از حق برايم مى گفتند، ظاهر زيباى دنيا كه چون مار خوش خط و خالى بود، فريبم داد و نقد را گرفته بودم و به ياد آخرتم نبودم ، يقين را طلب نمى كردم و هستى و نيستى ام را در مقام و شهوت و مال خلاصه كرده بودم ، انگار نه انگار كه قيامتى هست ! و اكنون با تمام وجود، آن را احساس مى كنم ، ولى چه كنم كه چاره اى جز سوختن و ساختن ندارم ! و آن روز كه مى بايست به فكر اين روز باشم ، غرق در خود خواهى و سرمستى و بى خبرى بودم ! پس بايد بچشم ، كه خود بر خود چنين كردم و خودم به دست خود، خويشتن را به آتش افكندم ! نه ديگر بار به دنيا بر مى گردم و نه مى ميريم و نه از عذابم كاسته مى شود و بايد براى هميشه بسوزم كه اين آتش را خود تدارك ديدم .

12. دورنمايى از عذاب هاى روز رستاخيز

همه مردم دسته دسته به طرف محشر در حركتند:

يوم ينفخ فى الصور فتاتون افواجا؛ (174)

روزى كه در صور دميده مى شود ، مردم دسته دسته (هر كسى با سيرتش ) به صف محشر در آيند. . و آن دو تن در آن جمع ، سخت به وحشت افتاده و اشك مى ريزند!

فاذا نقر فى الناقور فذلك يومئذ يوم عسير على الكافرين غير يسير؛ (175) آن گاه كه (قيامت برپا شود و) در صور اسرافيل دميده شود آن روز، روز بسيار سختى است ، و كافران را (هيچ گونه ) راحتى و آسايش نيست .

آنان ، صحنه هاى وحشتناك جهنم را به يكديگر نشان مى دهند واز عذاب دورخيان سخت هراسانند و بر خود مى پيچند و فرياد مى زنند!...

در همان حال صداى منادى بلند مى شود:

اليوم تجزون ما كنتم تعملون ؛ (176)

امروز همه شما، به پاداش اعمال خود مى رسيد.

شنيدن اين ندا، آن دو را عصبانى تر مى كند، وحشتشان بيش تر و فرياد ترسشان بلندتر مى گردد؛ انگشت هايشان را به دندان مى گزند و با همان قيافه وحشتناك فرياد مى زنند:

يا ويلتى ليتنى لم اتخذ فلا نا خليلا؛ (177)

واى بر من ، اى كاش كه فلان (مرد كافر و رفيق فاسق ) را دوست نمى گرفتم !

اما اين داد و فريادها به حال آن ها نفعى نمى بخشد:

يوم لا ينفع الظالمين معذرتهم ؛ (178)

روزى كه عذر خواهى ظالمان بى فايده است .

و هر چه بيش تر حسرت بخورند كه چرا نشدند و به مسير حق نيامدند، باز همبى فايده است ،

... لحظه اى آرام مى ايستند و دو مرتبه صيحه جهنميان آن ها را مى لرزاند و آن دو به طرف دوزخ خيره مى شوند؛ صحنه اى عجيبى است ؛ يكى از آن ها به ديگرى رو مى كند و صحنه اى را كه مى بينيد، به او نشان مى دهند و مى گويد:

نگاه كن ، نگاه كن ! چگونه روده هايش از شمكش بيرون ريخته و زير پاى اهل جهنم له مى شود؟ (179)

با ديدن اين صحنه ، اشك در چشمان آن چشمان آن دو حلقه مى زند و فرياد مى زنند:

حتما ما را هم اين گونه عذاب و شكنجه خواهند كرد!...

هنوز خوف و بيمشان از مشاهده اين صحنه فرو نشسته ، كه نگاهشان متوجه صحنه ديگرى مى سود:

زنانى در آتش جهنم مى سوزند و گوشت بدن خودشان را مى خورند.

و صداى از بالاى سرشان ندا مى دهد:

اينان ، بدن خود را براى مرد اجنبى آرايش مى كردند!

زنان ديگرى هستند كه در همان جا، بدنشان با قيچى بريده مى شود، و باز منادى ندا مى دهند:

اينان كسانى هستند كه خودشان را براى عمل حرام ، به مردمان اجنبى عرضه مى كردند! (180)

يكى از آن دو رفيق ، با دلهره اى كشنده در اين باره مى انديشد و با خود مى گويد:

خدايا! آيا ما هم كه در پى فساد بوديم با اين قيچى ها خواهيم شد؟

نه !...نه !... نه ! نه !

غلط كرديم ، خدايا! بد رفتيم ! توبه مى كنم !

ولى ديگر دير شده است و گناهانش در برابر او مجسم شده اند (181) و سخت آزارش مى دهند، و عده اى نيز اطراف او را محاصره كرده اند و مى گويند:

پروردگار! اين ظالم در دنيا بسيار غيب ما را كرد، ما را هرگز نمى بخشيم !

با اين شهادت دسته جمعى ، ماموران عذاب الهى به طرف او را هجوم مى آورند و با قيچى گوشت بدنش را مى برند و آن گوشت ها را در دهانش ‍ مى گذارند (182) و به او مى گويند:

بچش ! كه خود به خويشتن خيانت كرده اى !

و سپس او را به طرف جهنم به حركت در مى آورند و با شرارت و قوت به درون آتش قهر الهى پرتابش مى كنند تا سزاى اعمال و كردار خودش را ببيند.

يوم يدعون الى نار جهنم دعا؛ (183)

روزى كه آنها (تكذيب كنندگان معاد) با شدت به دوزخ پرتاب مى شوند.

و دوست او كه تا به حال ناظر اين صحنه ها و فريادهاى ديگر جهنميان بود، با دورى رفيقش بيش تر وحشت زده مى گردد و فرياد مى كشد:

خدايا! غلط كردم ! خدايا! پوزش مى طلبم .

خدايا! ديگر اشتباه نمى روم .

خدايا! اينك به خوبى مى فهمم كه در دنيا چقدر اشتباه كرده ام و بر خلاف فرمان تو عمل نموده ام هم اكنون سخن تو را پذيرفتم و قول مى دهم كه براى هميشه انسان با ايمان و با تقوايى باشم (!)

خدايا! اين بار از سر تقصيرات من بگذر و خطاهايم را بپوشان !

... ولى ديگر دير شده است و صداى همسايه محلشان او را متوجه خود مى كند كه مى گويد:

چقدر در دنيا به تو گفتم :

از كارى كه بايد پس از آن پوزش بخواهى دورى كن ، زيرا مومن نه زشتى مى كند و نه پوزش مى طلبد.

و تو همچنان غرق در گناه بودى و اصلا توجهى نداشتى كه من چه مى گويم ! و اكنون هم حق تو همين است كه در آتش قرارگيرى و به خاطر اعمال زشت و ناپسند، بسوزى .

... مذاكره بين اين دو تن ادامه دارد كه نگهبانان جهنم به طرف شخص ‍ گناهكار هجوم برده و او را مانند دوستش به داخل آتش پرتاب مى كنند و با گرزهايى آهنين (184) بر مغز او مى كوبند و او سخت در آتش پشيمانى مى سوزد، ولى ديگر دير شده است (185) و هيچ راه نجاتى هم در مقابل چشمانش سوسو نمى كند و بايد تمام اين دشوارى ها و عذاب ها را تحمل كند!

زيرا خود او بود كه بر خويش ستم كرد و اينك بايد اين عذاب الهى را كه براى خود تدارك ديده ، بچشد.

13. توبه و رستگارى

همچنان خندان ايستاده و منتظر است تا ماموران تا ماموران زيبا روى بهشتى بيايند و او را به سوى بهشت ببرند، تا در جايگاه بلندش قرار گيرد و بر تخت مخصوصش تكيه زند و از انعام الهى بهره مند شود.

و تو به چهره نورانى او خيره شده اى و با تعجب مى پرسى :

خدايا! مگر من و او سال ها با هم نبوديم ؟ چه شد كه او را اين گونه خندان و خوشحال مى بينم ؟ مگر او چه كرده كه در انتظار بهشت نشسته و من غمگين ، در انتظار....؟!

هنوز سخن تو نشده است كه صدايى به تو پاسخ مى گويد:

ما همه گناهكاران را به آتش دوزخ مى افكنيم .

و او چون حق را شناخت ، توبه كرد، از راه باطل برگشت و در راه راست قرار گرفت و ما نيز بدى هايش را به نيكى ها تبديل كرديم (186) و اكنون وى را به سوى بهشت راهنمايى مى كنيم ، ولى تو هرگز حاضر نشدى حق و حقيقت را قبول كنى و همواره به دنبال شيطان بودى و از او اطاعت مى كردى و اكنون هم بايد دنبال او به آتش قهر الهى وارد شوى و در آن بسوزى !

با شنيدن اين سخن بسيار خشمگين شده و مى گويى :

من مقصر نبودم ! شيطان مرا گمراه كرد، او مرا به اين راه آورد و از راه حقيقت جدايم كرد و باعث بدبختيم شد!...

هنوز سخنت تمام نشده است كه شيطان حاضر مى شود و بانگ مى زند:

ان الله وعدكم وعد الحق و وعدتكم فاخلقكم فاخلقكم و ما كان لى عليكم من سلطان الا افاستجيبم لى فلا تلومونى و لوموا انفسكم ؛ (187)

همانا خدا به شما وعده حق داد و من به شما وعده دادم و خلاف آن عمل كردم و مرا بر شما تسلطى نبود، جز اين كه شما را خواندم و اجابتم كرديد، پس مرا سرزنش نكنيد و خودتان را سرزنش كنيد!

و تو كه خويشتن را محكوم مى بينى ، بر خود شيطان نفرين مى فرستى و باز مى گويى :

پروردگارا مرا مهلت ده تا آدم شوم ! به كج راهه گام نهادم و اكنون مى خواهم توبه كنم و از راه باطل برگردم !

قول مى دهم كه ديگر خطا نكنيم و تسليم شيطان نگردم !

اما جواب مى شنوى :

آيا شما بارها پيش از در دنيا سوگند ياد نمى كرديد كه ما را ابدا زوال و هلاكتى نخواهد بود؟ (188)

چطور شد كه يك مرتبه همه چيز را فراموش كردى و توبه كار شدى ؟!

لا تعتذروا اليوم انما تجزون ما كنتم تعلمون (189)

امروز عذر نياوريد! كيفر شما جز همان كرده هاى شما نيست .

و خيال نمى كردى كه تو را در چنين جايى گرفتار كنند.اما حالا كه ديدى قيامتى هم هست ، به دست و پا افتاده اى و مى خواهى از آن فرار كنى و نجات يابى !

اصلا راه نجاتى ندارى و بايد براى هميشه در آتش دوزخ بمانى و بسوزى !

و تو كه بسيار نااميد شده و گريان در كنارى ايستاده اى ، فرياد مى زنى :

اى دوستان نجاتم دهيد؟ كجاييد؟ به فريادم برسيد!

هلاك شدم ... كجاييد؟.. كجاييد؟..

هر چه زودتر به سراغم بياييد و از اين آتش ترسناك و سوزان بيرون آوريد.

سوختم ، سوختم ، اى خدا نجاتم بده ...!

پدر... مادر... همسر... به فريادم برسيد؟ كجاييد؟ چرا به سراغم نمى آييد؟

و در ميان صدايى بلند مى شود و مى گويد:

فليدع ناديه سندع الزبانيه ؛ (190)

او هر كس را مى خواهد بخواند، ما هم ماموران آتش را مى خوانيم .

و ادامه مى دهد:

اى نگهبان جهنم ! بياييد و او را بگيرد و در داخل آتش بيندازيد!

با اين صدا، نگهبان جهنم به طرف تو حركت مى كنند تا تو را در آتش ‍ دوزخ اندازند و ندايى بلند مى شود:

ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيد خلون جهنم داخرين ؛ (191)

آنان كه از بندگى و پرش من استكبار مى كنند، به زودى با وضعى موهن و ذلت بار به جهنم وارد مى شوند.

و تو مانند مورچه اما به صورت مردى با وضع تحقيرآميز به طرف زندانى در جهنم رانده مى شوى (192) و چون به دوزخ مى رسى ، درهاى آن به رويت گشوده است و در كنار آن در، نگهبانى ايستاده كه از تو مى پرسد:

الم يا تكم رسل منكم يتلون عليكم آيات ربكم وينذرونكم لقاء يو مكم هذا؛ (193)

مگر پيامبرانى از (جنس ) خودتان بين شما نيامدند كه آيات الهى را تلاوت نمايد و خطر اين روز را به شما اعلام دارند؟

و تو جواب مى دهى :

بلى قدجاء نا نذير فكذبنا و قلنا ما نزل الله من شى ء ان انتم الا فى ضلال كبير؛ (194)

آرى بيم دهنده (رسول حق ) آمد، ولى ما تكذيب كرديم و (از جهل و شقاوت ) گفتيم كه خدا چيزى نفرستاده و جز اين كه سما رسولان ( به دعوى دروغ وحى ) سخت در گمراهى و ضلالتيد، هيچ نيست !

و نگهبان گويد:

اى گمراه ! اگر از دستورات خداوند متعال اطاعت مى كردى و به سخنان پيامبران الهى گوش مى دادى ، تسليم شيطان نمى گشتى و انسانى فرشته وحى شده بودى هم اكنون در بهشت بودى ...

نگاه كن ! آن جا جايگاه توست . تو مى بايست در آن جا باشى . (195)

و تو از داخل جهنم به طرف جايگاهت در بهشت خيره مى شوى و سخت حسرت مى خورى كه چرا ايمان نياوردى و در مسير مستقيم الهى ء در راه انبيا، كه همان راه قرآن است ، قرار نگرفتى و بهشتى نشدى .

... و در همان حال رفيق خويش را مى بينى كه نزديكى آن جايگاه بهشتى ات ، شاد و خرم نشسته است و بر تو

مى خندد.

با ديدن اين صحنه حسرت و افسوست بيش تر مى شود و فرياد مى زنى :

ربنا امنتا و اثنتين فاعتر فنا بذنوبنا فهل الى خروج من

پروردگار! ما را دو مرتبه ميراندى و دو مرتبه زنده كردى ؛ ما به گناهان خود اعتراف كرديم ، آيا راهى براى خروج هست ؟

و جواب مى شنوى :

ان الذين كذبوا باياتنا و استكبروا عنها لا تفح لهم ابواب السماء و لا يدخلون الجنة ؛ (196)

همانا آنان كه آيات خدا را تكذيب كنند و از كبر و خوف سر بر آن فرود نياورند، هرگز درهاى آسمان به روى آنان باز نشود و به بهشت درنيايند.

و تو با شنيدن اين صدا فرياد بر مى آورى و آه و ناله اى زار سرمى دهى و مى خروشى و حسرت مى كشى (197) و به خود لعنت مى فرستى كه چرا در مسير حقيقت قرار نگرفتى و پاك و وارسته نشدى ، تا امروز در اين قيامت سر بلند باشى و در آن جايگاه بلند بهشتى قرار بگيرى و از انعام الهى بهره مند گردى !

و با مشكلات وصف ناپذيرى كه با ديدن اين صحنه ها پديدار گشته است ، آتشى را مشاهده مى كنى كه تمام وجودت را مى سوزاند و يك لحظه آرامت نمى گذارد. تو چاره اى جز سوختن ندارى ؛ زيرا خود بودى كه بر خويشتن ستم كردى .

14 در آستانه بهشت

درب باز است ! اما آن چنان اين درب طلايى تو را مجذوب كرده است كه دستگيره ياقوتى اش را بر آن مى كوبى ! عجبا! اين ديگر صداى چيست ؟ حتما دوباره علمت را تكرار مى كنى تا صداى دلنشين آن دستگيره ، پرده هاى گوشت را نوازش دهد و يك بار ديگر صداى يا على (198) را بشنوى !

... گويا صاحبخانه اوست كه درب ، نداى يا على را سر مى دهد!

... آن گاه وارد جايى مى شوى كه قرآن مى گفت :

و سار عوالى مغفره من ربكم و جنه عرضها السوات و الارض اعدت للمتقين ؛ (199)

بشتابيد به سوى مغفرت پروردگار خود و به سوى بهشتى كه وسعت آن همه آسمان ها و زمين است و باى پرهيزكاران مهيا شده است .

و تو با كوله بار عمل صالح خويش كه در دنيا فراهم نموده اى وارد اين جايگاه عظيم جايى ! عجب منظره هاى !

قصرى است از لولو و در آن هفتاد خانه از ياقوت سرخ و در هر خانه ، هفتاد فرش از هر رنگ و بر هر فرش حورالعينى مى باشد و در هر حجره ، هفتاد قسم طعام است و در هر حجره اى نيز، هفتاد خادمه مى باشد. (200)

و تازه اين ، گوشه اى از آن بهشت جاودانى است كه تو در دنيا به آن وعده داد بودند و تو با يقين به خدا و قيامت ، دست از پا خطا نمى كردى !

و اكنون اين وعده خداست كه تحقيق يافته است .

آرى ، وعده خداى سبحان ، كه در قرآنش مى فرمود:

ان الذين امنواو عملوا الصالحات يهديهم ربهم بايمانهم تجرى من تجتحم الانهار جنات النعيم ؛ (201)

آنان كه خدا ايمان آورده و عمل صالح انجام دادند، خداوند به سبب همان ايمان ، آن ها را به راه سعادت و طريق بهشت رهبرى كند، تا به نعمت هاى ابدى و هميشگى بهشتى كه نهرها از زير درختانش جارى است ، متنعم گردند.

... منظره هاى زيباى بهشتى ، تو را وا مى دارد تا به طرف جلو حركت كنى ، و تو باز ادامه مى دهى ؛ نهرهاى زيبا و درختان سرسبزى را مى بينى كه تاكنون آن ها را نديده بودى !

ان فى الجنه مالا عين رات و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب احد (202)

در بهشت چيزهايى وجود دارد كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه در خاطر كسى گذشته است .

ظرف هاى طلا و نقره روى هم چيده شده است ، متكاها در كنار هم به صورت مخصوصى گذارده شده اند و فرش هاى بسيار عالى و زيبا گسترده شده است .

و جوى هايى پر از شير و شراب ناب و عسل خالص و پاك :

فيها انهار من ماء غير اسن و انار من لبن لم يتغير طعمه و انهار من خمره لذة للشاربين و انهار من عسل مصفى ؛ (203)

در آن ، نهرهايى از آب صاف و خالص است كه بدبو نشده و نهرهايى از شير كه طعم و مزه آن دگرگون نگشته و نهرهايى از شراب كه مايه لذت نوشتگان است ، و نهرهايى از عسل مصفا.

درخت هايى كه شاخه هايش همواره به هم مى خورد و ريشه هاى آن ها در سواحل نهرهاى بهشت درميان خاك هايى آميخته با مشك فرو رفته است و خوشه هايى از مرواريدهاى تركه به شاخه هاى كوچك و بزرگ و محكمش ‍ آويخته شده اند و ميوه هاى گوناگونى كه از درون غلاف هاى خود سر برون كرده اند.

و تو بدون اين كه به خود زحمت چيدن را بدهى ، اراده اى مى كنى و از آن ميوه ها مى خورى !

و سپس دست هاى خود را با طلا و مرواريد مى آرايى و لباس حرير به تن مى كنى (204) و در بهشتى كه از طلا و نقره به وجود آمده است و گل آن مشك خالص و خوشبو و سنگريزه آن از لولو و ياقوت و خاك آن زعفران است (205) به راهت ادامه مى دهى ...(206)

... آرى ، اين جايگاه توست ! جايگاهى كه از گوشت لذيذ پرندها هر اندازه و از هر نوع و در هر وقت و رد جاى از بهشت كه بخواهى موجود است :

و لحم طير ما يشتعون ؛ (207)

و گوشت پرنده هر چه بخواند.

و تو با صورتى درخشان و سفيد و شاداب و زيبا، در آن مكان بزرگ به نعمت هاى الهى چشم مى دوزى و با لب هاى خندان به آن نعمت ها خيره مى شوى و حورى ات را طلب مى كنى ؛ زيرا در آن جا ديگر خستگى و درد سر و رنج و مشقت ، در كار نيست و تو هر چه را كه طلب كنى برايت مهياست .

و فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الا عين ؛ (208)

هر چه را كه انسان ميل و اراده كند و از هر چه كه چشم لذت ببرد ، در آن جا هست .

و همسر زيباى تو حورالعين كه هفتاد حله پوشيده و هر حله بوى جداگانه اى دارد، با بدنى لطيف و نورانى به كنار تو مى آيد و با تبسمش ‍ قصرت را روشن مى كند...

... و تو بى گمان با او به كنار تخت سلطنت خويش كه طول آن يك ميليون و عرضش دو هزار زرع و ميخ ‌هاى جواهرنشان است ، مى روى و آن تخت هم از خوشحالى از ارتفاعى كه پانصد سال فاصله است به سرعت پايين مى آيد و شما دو تن بر آن قرار مى گيرد.

و آن گاه است كه حور تو را در بر مى گيرد و مى گويد:

به خدا سوگند كه كسى از تو زيباتر سراغ ندارم ! سپاس خداى را كه چنين همسرى را نصيب من گردانيد. (209)

و تو حيرانى كه به او چه بگويى !

و در آن جا به ياد سخن رسول خدا (ص ) مى افتى كه مى گفت :

لو ان امراة من نساء الجنه اشرفت الى الارض لملات الارض منن ريح السك و لا ذهبت ضوء الشمس و القمر؛(210)

اگر زنى از زنان بهشت بر زمين را از بوى مشك پر كند و نور خورشيد و ماه را در پرتو نور خود محو سازد.

... و تو شكر خدايت را به جا مى آورى كه نعمت هاى بى شمارى به تو ارزانى داشت و غم و اندوهت را از ميان برد و سپاسگزار قرآن مى شوى كه در دنيا تو را به راست هدايت نمود و تو را به ايمان و عمل دعوت كرد تا به اين جا بيايى و از نعمت هاى الهى بهره مند گردى .

قرآنى كه پياپى در بسيارى از آيه هاى خود (211)تو را به ايمان و عمل دعوت كرد و به ايفاى مسئوليت و تلاش در راه آن واداشت و نتيجه آن را بهشت جاويد دانست !

و از خود نيز خشنود مى گردى و با پروردگارت زمزمه مى كنى كه :

خدايا! سپاس تو را، كه توانستم در مسير تو و مسير رسول تو و مسير ائمه تو، گام بردارم و براى تو باشم و جانم را راى تو فدا كنم !

... در حال زمزمه و راز و نياز با خود و سپاس گزارى از پروردگارت به سر مى برى كه جمع ملائك ، نگاهت را به سوى خود جلب مى نمايند.

آن ها آمده اند تا از تو اجازه ملاقات بگيرد و به تماشاى جمال زيباى تو بنشيند، و تو به آن ها اجازه مى دهى و آنان فوج فوج به ديدارت مى شتابند و بر تو درود مى فرستند و تهنيت مى گويند. (212)

زيرا تو با پرسيدن خدايت به مقامى رسيده اى كه افراد كمى به آن دست يافته اند و به جاى آمده اى كه نه خورشيدى مى بينى كه از گرمى آن ناراحت شوى و نه سرمايى وجود دارد و نه خستگى و رنج و ملالت و دلزدگى حس ‍ خواهى كرد و نه با بيمارى و پيرى و مرگ رو به رو خواهى شد، بلكه پيوسته در ميان انبوه نعمت ها خواهى زيست و از اين جايگاه خوشايند كه سر منزل مقصود تلاش هاى گذشته توست ، بيرون نخواهى رفت .

آرى ! جاى هميشگى و ابدى تو اين جاست ، هم اكنون تو با عمل صالح و تقواى خود به مقامى رسيده اى كه جهنمى ها در حسرت از دست دادن آن در سوز و گدازند و از تو طلب شفاعت دارند، و تو مى گويى : خداوند سبحان اين نعمت هاى زيبا و لذيذ را براى شما حرام كرده است !

... و تو آسوده خاطره و با خيالى راحت از آن نعمت ها استفاده مى كنى و براى هميشه از رنج و مشقت كارهاى فرساينده و تلاش معاش و مجاهدت شبانه روزى در راه اداى تكليف ، آسوده اى .

آن چه كه هست ، عشق است و عشق ،

ياد خدا و تسبيح او،

و همواره بودن با پيامبر (ص ) و على (ع )،

و همگام بودن با شيعيان على (ع )...